سايت من
آخرين عناوين
مطالب سايت
درباره سايت

    آمار و امکانات سايت

سايت من

پیوندها، پیوندهای روزانه، موضوعات، نویسندگان و ...

 
 

موضوعات مطالب سايت

پیوندهای روزانه

   درباره سايت

یوم ندعوا کل اناس بامامهم...
-------------------------------------
وحدت عمومی, به معنای گردآمدن صاحبان سلیقه ها و روش های گوناگون بر گرد محور اسلام, خط امام و "ولایت فقیه" است.
این, همان اعتصام به "حبل الله" است که عموم مسلمین بدان مکلف گشته اند؛
و این, آن اسم اعظمی است که همه ی گره ها را باز, و همه ی موانع را بر طرف, و همه ی شیاطین را مغلوب می کند.

پیام امام خامنه ای به ملت ایران در چهلمین روز ارتحال امام خمینی 1368/4/23

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

امام شناسی
متاسفانه امکان درج خودکار کادر جستجو یا جعبه دنبال کنندگان در این قالب وجود ندارد، لطفا برای درج از حالت دستی استفاده نمایید.
  •  

  •  

  •  

  مطالب سايت

 

امام شناسی

 

فصل 3.انسان وحکومت/2.اقسام حکومتها(استبدادی)

بسم الله الرحمن الرحیم


فصل سوم: انسان و حکومت

                 2.اقسام حکومت ها (استبدادی)


 

خلاصه

 

·       [خوب! ضرورت تشکیل حکومت معلوم شد. اکنون که به دنبال حکومت هستیم، چه نوع حکومت هایی در جهان وجود دارد؟ تفاوت آن ها باهم در چیست؟ بهترین و عادلانه ترین نوع حکومت کدام است؟]

[بشر در عصر حاضر، پس از سال ها تجربه، به سه نوع حکومت دست یافته است. هر کدام از این سه نوع حکومت، به صورت های مختلف در کشورهای جهان دیده می شود.]


1.    حکومت زورمداری (استبدادی)

 

1-1.      تعریف

حکومت پادشاهی، یک نوع حکومت فردی است که فردی، مبدأ و منشأ قدرت و تصمیم گیری و اجراء می گردد. نه تنها او واجد چنین مقام است، بلکه وارث او نیز حائز چنین مقام می باشد؛ بدین طریق اراده ملت و نیروی عمومی به دست یک فرد می افتد و هر چه هست همان یک فرد انجام می دهد و هیچ قوه ای نمی تواند با او مخالفت کند.

معمولا منابع علم سیاست نظام استبدادی یا مطلقه را در شکل حکومت پادشاهی معرفی می کنند که اصطلاحاً به آن فردسالاری یا اتوکراسی می گویند. که در این تعریف، به خصوصیات و ویژگی های آن اشاره می شود؛ از جمله:

1.     استیلای آشکار یک شخص در رأس سلسه مراتب اداری حکومت

2.     فقدان محدودیت های مرسوم یا قانونی در حوزه ی اقتدار او

3.     وجود روشی خودسرانه و غیرقابل پیش بینی در إعمال قدرت

4.     [سلطه ی فوق قانون؛ یعنی سلطه ای که در برابر قانون خاضع نیست، بلکه متکی به اراده ی مشخص یا یک گروه معین است.]

امروزه حکومت استبدادی را در شکل رژیم های دیکتاتوری جدید می توان یافت... نظیر: رژیم نازی آلمان، فاشیسم ایتالیا، امپراتوری ژاپن، دیکتاتوری آتاتورک در ترکیه و رضاخان در ایران.


1-2.      عوارض و نارسایی ها

 

1.     انتخاب شاه، انتخابی بر اساس زور؛ نه لیاقت

غالباً شخص شاه، از روی لیاقت و کاردانی و ضوابط انسانی به مقام سلطنت نمی رسد، بلکه خود را به زور بر مردم تحمیل کرده و می کند.

2.     به کارگرفتن نیروی جامعه، در جهت اهداف یک شخص یا گروه خاص

دولت و ملت زیر سلطه، به گونه ای وسیله و ابزار کار برای نیل به شهوات آن فرد یا گروه در خواهد آمد و حقوق ملت نادیده خواهد ماند و نیروی مادی و فکری آن در استخدام قدرت استبدادی در خواهد آمد.

3.     حقیرشدن عزیزان جامعه، در اثر استبداد شاه

نظر یک فرد به زور بر مردم تحمیل می گردد و در نتیجه افراد با شخصیت و عزیزان خلق، ذلیل و خوار می شوند.

4.     عدم اعتماد به نفس جامعه و اطاعت کورکورانه

طبیعی است چنین جامعه ای اعتماد به نفس خود را از دست می دهد و کورکورانه از حاکم مستبد، اطاعت می نماید.

5.     به بردگی کشاندن جامعه

زمامدار دیکتاتور و مستبد، جامعه را به ذلت و خواری و خواب و غفلت سوق می دهد و مردم را تا اعماق روحشان به خفت و بردگی و بیگانگی از خود می کشاند.

6.     فساد و تباهی؛ دستآوردهای شوم رژیم های سلطنتی

در طول تاریخ، رژیم سلطنتی، پیوسته با تفوّق طلبی، آدم کشی، غارت اموال مردم و مفاسد فراوان دیگر همراه بوده است.

7.     مخالفت شدید با اصلاحگران

زمامدار مستبد با هر نوع جنبش و تجددخواهی و اصلاح طلبی مخالف است و اصلاح طلبان و تجددخواهان را به انواع تهمت ها متهم می سازد، چنان که فرعون با حضرت موسی این چنین رفتار کرد و در مقابل رسالت او مقاومت نمود و موسی و برادرش هارون را به ریاست طلبی متهم کرد.

8.     ایجاد اختلاف طبقاتی جهت حفظ تاج و تخت، به وسیله کمک به طبقه مرفه جامعه، برای به بردگی کشاندن طبقه ضعیف

گاهی نیز جهت تثبت سلطه ی خود، در میان مردم اختلاف طبقاتی ایجاد می کند و در نتیجه مردم به گروه ممتاز و مرفه و طبقه و مستضعف و محروم تقسیم می شوند؛ طبقه ممتاز که فامیل و اطرافیان و نزدیکان شخص حاکم هستند، از تمام امکانات برخوردار می گردند و گروه دیگر که توده ی مردم می باشند، حتی از کمترین حقوق طبیعی و انسانی نیز محروم می شوند و برای اینکه حاکم از فشار توده در امان بماند، به طبقه ی ممتاز کمک می کند، تا به وسیله ی آن ها، توده ی مردمِ ضعیف و محروم را به بردگی بکشد.

9.     تظاهر به دیانت، جهت حفظ تاج و تخت

و گاهی استبداد، حاکم خودرأی را به جائی می رساند که جهت حفظ تاج و تخت خود، به هر وسیله ای چنگ می زند و حتی ادعای دین و دیانت می کند و ظاهراً خود را متدین وانمود می نماید و در ظاهر خود را حامی و پاسدار دین نشان می دهد، در حالی که هدف او از بین بردن ریشه و اساس دین است.

و چه بسا افرادی را که واقعاً قصد اصلاح و ارشاد مردم دارند و می خواهند مردم را به دین حقیقی هدایت کنند، متهم به فساد و از بین بردن امنیت کشور می نمایند، چنان که فرعون همین کار را با حضرت موسی(ع) انجام داد؛ هنگامی که حضرت موسی از طرف خداوند مأموریت یافت تا فرعون و قوم او را به سوی خدا دعوت کند؛

«وَ قالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونی‏ أَقْتُلْ مُوسى‏ وَ لْیَدْعُ رَبَّهُ إِنِّی أَخافُ أَنْ یُبَدِّلَ دینَکُمْ أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَساد» (غافر: 26) فرعون گفت: بگذارید موسی را بکشم و او خدای خویش را به کمک خود بخواند. من از این می ترسم که او دین شما را عوض کند و تبدیل به دین دیگری نماید، یا در زمین فساد و تباهی پدید آورد.

10.           به گمراهی کشاندن توده مردم

بلکه حاکم مستبد، إبا ندارد از این که توده ی مردم را به گمراهی بکشد و خود را هادی و ارشاد کننده ی به سوی حق وانمود نماید، چنان که قرآن از فرعون نقل می کند:

«قالَ فِرْعَوْنُ ما أُریکُمْ إِلاَّ ما أَرى‏ وَ ما أَهْدیکُمْ إِلاَّ سَبیلَ الرَّشاد» (غافر: 29) فرعون گفت: من شما را جز به آنچه که آن را راست و صواب می بینم، هدایت نمی کنم و شما را به جز به راه راست، راهنمایی نمی نمایم.

 

 


تفصیلی

 

امام بزرگوار ما در این مدت در عین هدایت مردم و گستردن دامنة آگاهى همگانى و کشاندن تودة میلیونى به مبارزه، اندیشة حکومت اسلامى را نضج و قوام بخشید و در مقابل دو مکتب رایج سیاسى عالم؛ یعنى حکومت دیکتاتورى حزبى کمونیستى در شوروى سابق و چین و اقمار آنها در اروپا و آفریقا و دیگر نقاط، و حکومت‏هاى پارلمانى غربى که سلطة سرمایه‌داران و کمپانی‏ها بر فکر و اخلاق و سرنوشت مردم به نام دموکراسى بود، راه اسلامى را مطرح کرد که در آن بر دو عنصر دین و انسان بطور اساسى تکیه شده و ایمان دینى و ارادة مردمى بزرگ‏ترین شاخصة آن است. نظام اسلامى در مکتب امام خمینى نظام عدل و ایمان و عقل و آزادگى و مردمگرایى است، و استقلال ملى و رد نظام سلطة بین‌المللى.[1]

 

فصل3.انسان وحکومت/1.ضرورت تشکیل حکومت

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

فصل 3. انسان و حکومت 

              1. ضرورت تشکیل حکومت

 

خلاصه

·         [اصلا چه نیازی به حکومت در جامعه است؟]

 

1.     حکومت، نیاز طبیعی و فطری انسان

1-1.         در اهمیت و لزوم حکومت همین بس که در هیچ نقطه ای از جهان، جامعه ای نبوده که بتواند بدون حکومت زندگی کند.

1-2.         اندیشمندان بزرگ جهان، مانند افلاطون، ارسطو، ابن خلدون و برخی دیگر وجود دولت را یک پدیده ی اجتناب ناپذیر تلقی کرده اند.

1-3.         ارسطو فیلسوف بزرگ می گوید: «دولت از مقتضیات طبع بشری است، زیرا انسان دارای سرشت مدنی است، ناگزیر است که به صورت اجتماعی زندگی کند و کسی که وجود دولت را نفی می کند، یا انسان وحشی است [و از انسانیت به دور] ، و یا موجود برتر از انسان است [و مانند فرشتگان، فاقد طبع بشری]، که نیازی به دولت ندارد.

1-4.         [می توان برای اهمیت هدایت و رهبری خارجی مانند حکومت، دو اصل را یادآور شد:]

اصل اول مربوط به اهمیت انسان و ذخایر و نیروهایی که در او نهفته است که معمولا خود به آن ها توجه ندارد [ و یک رهبر و مدیری باید این نیروها را شناسایی و استخراج کند]

اصل دوم مربوط است به تفاوت انسان و حیوان. انسان با اینکه از جنس حیوان است، از نظر مجهر بودن به غرایز با حیوان تفاوت دارد؛ یعنی ضعیف تر از حیوان است. حیوانات به یک سلسله غرایز مجهز هستند و نیاز چندانی به مدیریت و رهبری از خارج ندارند، زیرا غریزه، کارش راهنمایی و رهبری به صورت خودکار است... [انسان] از نظر غرایزی که او را از داخل خود هدایت و رهبری کنند، فقیرترین و ناتوان ترین موجود است؛ لهذا به رهبری، مدیریت و هدایت از خارج نیاز دارد.

 

2.     حکومت، عامل نظم و تداوم زندگی اجتماعی

2-1.     [انسان موجودی اجتماعی است و نیاز به زندگی جمعی دارد.]

گروه ها و زیرمجموعه های جامعه، منافع، رشد و توسعه خود را دنبال می کنند.

به دلیل نامحدود بودن نیازهای فزاینده ی افراد و گروه ها، و محدودیت منابع تامین نیازها، پیدایش تعارض بر سر ارضای نیازها در جامعه اجتناب ناپذیر است.

[بنابراین] زندگی اجتماعی انسان، هزاران دشواری، کشمکش، تخاصم و درگیری [و هرج و مرج] به همراه دارد...

هرج و مرج ضد خواست فطرت آدمی و سبب نابودی همه ی ارزش هاست.

[برای حل این اختلافات و درگیری ها] قهراً قانون باید حاکم باشد...قوانینی که مردم از روی اختیار باید آن را عمل کنند.

... این قوانین نیازمند به یک قدرتی است که این قدرت، قوه ی مجریه قانون یا ناظر به اجرای این قانون باشد.

[در نتیجه] حضور یک حاکم مقتدر با قانونی مترقی، ضرورتی است که هیچ عقل سالمی در آن تردید نمی کند... و تردیدی نیست که عقل یکی از حجت های الهی و پیامبر باطن آدمی و یکی از منابع استنباط احکام فقهی است: «کلّ ما حکم به العقل حکم به الشرع» [هر آن چه که عقل به آن امر کند، شرع هم به آن امر می کند.]

بر این اساس، هنگامی که عقل تشکیل نظام سیاسی را در راستای پیشگیری از هرج و مرج و ایجاد انتظام و انسجام و تحقق پیشرفت امور، ضروری اعلام کند، دین نیز وجوب تاسیس و اجرای را لازم و واجب می داند.

3.     حکومت، زمینه ساز رشد و توسعه

3-1.    انسان موجودی است کمال طلب و دائما برای رسیدن به نقطه ای که آن را کمال خویش می داند، در تلاش است.

...جامعه به عنوان یک کلّ واقعی، وحدت ترکیبی افراد متکثر است؛ به شکلی که نه وجود جامعه بدون افراد امکان پذیر است و نه افراد بدون وجود جامعه امکان ادامه حیات پیدا می کنند؛ از این رو جامعه، خود همانند فرد، قابلیت رشد و توسعه دارد. و همان طور که اصل بقای فرد و جامعه به هم بستگی دارد، رشد و توسعه ی فرد و جامعه نیز متکی به یکدیگر است.

...[لزوم ایجاد یک هماهنگی بین فعالیت های افراد جامعه، و جهت دهی آن ها به سمت آرمان های جامعه،] تشکیلات امین و مقتدری را به نام دولت، توجیه می کنند.

این دستگاه با برنامه ریزی و سازمان دهی کلان، می تواند رشد و توسعه ی کلان اجتماعی و زمینه های رشد و کمال فردی را امکان پذیر نماید.

3-2.    علی (ع) مکرر لزوم یک حکومت مقتدر را تصریح کرده است... قانون خدا بایست به وسیله افراد بشر اجرا شود. مردم را از فرمانروایی «نیک» یا «بد» چاره ای نیست. در پرتو حکومت و در سایه حکومت است که مومن برای خدا کار می کند و کافر بهره ی دنیای خود را می برد و کارها به پایان خود می رسد. به وسیله حکومت است که مالیات ها جمع آوری، و با دشمن نبرد، و راه ها امن، و حق ضعیف از قوی بازستانده می شود، تا آن وقتی که نیکان راحت گردند و از شر بدان راحتی به دست آید.


 


تفصیلی


1. ضرورت تشکیل حکومت

مهم‏ترین و حسّاس‏ترین مسئلة هر ملتى، همین مسئلة حکومت و ولایت و مدیریت و حاکمیتِ والاى بر آن جامعه است، این تعیین‌کننده‌ترین مسئله براى آن ملت است. ملت‏ها هرکدام به نحوى، این قضیه را حل کرده‌اند؛ ولى غالباً نارسا و ناتمام و حتّى زیانبخش.[1]

 

فصل2.حاکمیت الله راه تحقق عبودیت/4.استمرارحاکمیّت الهی درزمان غیبت،توسط فقها

بسم الله الرحمن الرحیم

 

فصل2. حاکمیت الله راه تحقق عبودیت

        4. استمرار حاکمیّت الهی در زمان غیبت، توسط فقها

 

 

خلاصه



1.      [بعد از ائمه و در زمان غیبت تکلیف حکومت چیست؟]

·  جاودانگی اسلام اقتضا دارد که همان دو شأن تعلیم دین و اجرای احکام اسلام، تداوم یابد؛ که این دو وظیفه به عهده ی [حاکم جامعه است] 

·  در دوران غیبت، آن حکومت متعلق به کی باشد بهتر است؟

... همان حکومتی که متعلق به خدا بود و منتقل به پیامبران و پیغمبر اسلام شد، در این دوران منتقل می شود به یک انسانی که طهارت و تقوا [را] در حدّ «عدالت» داشته باشد؛ انسان پاکیزه و با تقوایی باشد؛ گناه نکند؛ ظلم نکند؛ گرایش به دشمنان خدا پیدا نکند؛ مطیع امر خدا باشد؛ با هوای نفس خود مخالفت کند؛ بر نفس خود کنترل داشته باشد؛ این یک شرط.

علاوه بر آن، به احکام اسلامی و به قرآن کاملا مسلط باشد؛ یعنی قدرت «فقاهت» داشته باشد؛ بتواند اسلام را بفهمد دین را بشناسد؛ احکام الهی را از مستندات آن کشف کند؛ با قرآن مأنوس باشد؛ با سنّت أنس داشته باشد و توانایی استنباط داشته باشد.

علاوه بر آن... «درایت و کفایت» هم لازم است؛ انسانی باشد که دارای درایت لازم باشد؛ هوشمند باشد؛ زمان را بشناسد؛ دشمنان اسلام را بشناسد؛ دنیا را بشناسد...

کفایت ذهنی و کفایت عملی است؛ هم درایت باید داشته باشد و هوشمند باشد و هم قدرت اداره و تدبیر داشته باشد.

[یعنی نفس اماره اش را کنترل کرده است، پس دین خدا و حکم ش را به خوبی می فهمد و اجرا می کند. این تقوا هم در فهم دین است هم در اجرای دین. و تدبیر و قدرت اداره هم برای اجرای قوانین لازم است.]

·  [آیا وظیفه این علمای فقیه و عادل و کاردان، فقط بیان احکام دین است؟]

«انَّ العُلماءَ وَرَثةُ الْأنْبِیا» (و براستی علماء وارثان پیغمبرانند. )(الکافی، ج1، ص32)

انبیاء کارشان مسئله گویی فقط نبود. اگر انبیاء فقط به این اکتبا می کردند که حلال و حرامی را برای مردم بیان کنند، این که مشکلی وجود نداشت؛ کسی با اینها در نمی افتاد.

در این آیه شریفه « الَّذینَ یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ یَخْشَوْنَهُ وَ لا یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللَّه» ((پیامبران) پیشین کسانى بودند که تبلیغ رسالتهاى الهى مى‏کردند و (تنها) از او مى ترسیدند، و از هیچ کس جز خدا بیم نداشتند) (آل عمران: 146) این چه تبلیغی است که خشیت [ترس] از مردم در او مندرج‌ است [وجود دارد] که انسان باید از مردم نترسد در حال این تبلیغ. اگر فقط بیان چند حکم شرعی بود که ترس موردی نداشت که خدای متعال تمجید کند که از مردم نمی ترسند؛ از غیر خدا نمی ترسند...

انبیاء برای اقامه ی حق، برای اقامه ی عدل، برای مبارزه ی با ظلم، برای مبارزه ی با فساد قیام کردند، برای شکستن طاغوت ها قیام کردند.

طاغوت آن بتی نیست که به فالن دیوار یا در آن زمان به کعبه آویزان می کردند؛ او که چیزی نیست که طغیان بخواهد بکند. طاغوت آن انسان طغیانگری است که به پشتوانه ی آن بت، بتِ وجود خود را بر مردم تحمیل می کند. طاغوت، فرعون است. « إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِیَعاً یَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُم» (فرعون در زمین برترى‏جویى کرد، و اهل آن را به گروه‏هاى مختلفى تقسیم نمود گروهى را به ضعف و ناتوانى مى‏کشاند) (قصص: 4)

این طاغوت است. با اینها جنگیدند... در مقابل ظلم ساکت ننشستند، در مقابل زورگویی ساکت ننشستند، در مقابل اضلال مردم سکوت نکردند. انبیاء، اینند.

«انَّ العُلماءَ وَرَثةُ الْأنْبِیا»... این وراثت انبیاء چیست؟ مبارزه ی با همه ی آن چیزی است که مظهر آن عبارت است از طاغوت؛ با شرک، با کفر، با الحاد، با فسق، با فتنه؛ این وظیفه ی ماست. ما نمی توانیم آرام بنشینیم، دلمان را خوش کنیم که ما چند تا مسئله گفتیم. با این، تکلیف برداشته نمی شود.


[نتیجه آن که طبق روایت ذکر شده، همچنان که وظیفه ی انبیاء مبارزه با ظلم و طاغوت بود، وظیفه ی علما نیز همان است و بدون حکومت، مبارزه با ظلم امکان پذیر نیست. ]

 

 


تفصیلی

 

 در اسلام، ولیّ امر، آن کسی است که فرستاده خداست؛ آن کسی است که خودِ خدا معین می‏کند... او پیغمبر و امام را معین می‏کند و برای بعد از امام نیز صفاتی را معین می‏کند که اینها بعد از ائمة هداة معصومین، حاکم بر جامعه اسلامی ‏هستند. پس «ولیّ» را خدا معین می‏کند؛ خودش ولیّ است، پیغمبرش ولیّ است. امام‏ها ولی هستند، امام‏های خاندان پیغمبر، تعیین شدهاند که دوازده نفرند و در رتبة بعد، کسانی که با یک معیارها و ملاک‏های خاصی تطبیق بکنند و جور بیاند. آنها از برای حکومت و خلافت معین شدهاند.[1]


فصل2.حاکمیت الله راه تحقق عبودیت/3.واگذاری حق حاکمیت رسول اکرم به ائمه اطهار

بسم الله الرحمن الرحیم

 

فصل2. حاکمیت الله راه تحقق عبودیت

        3. واگذاری حق حاکمیت رسول اکرمصلوات الله علیه  به ائمه اطهارعلیهم السلام

 

خلاصه


[پس تا اینجا معلوم شد که خدا حق حکومت را به پیغمبرانش واگذار می کند. و اطاعت از خدا، یعنی اطاعت از پیامبر]

اما وقتی پیغمبر از دنیا رفت تکلیف چیست؟

...آیه قرآن پاسخ می دهد: «وَ الَّذینَ آمَنُوا» (مائده: 55) مومنان ولی شما هستند.

1.      کدام مومنان؟

ولایت الهی به پیغمبر منتقل شد. از پیغمبر هم به اتفاق همه ی مسلمین- ولایت و حکومت به غیرِ پیغمبر منتقل شده است.

حالا به کی منتقل شده؟ این، بین فِرَق مسلمین، محل اختلاف است.

شیعه در این بین، معتقد است که ولایت پیغمبر منتقل شده است به ائمه ی معصومین که دوازده نفرند.

برادران اهل سنت این اعتقاد را ندارند و معتقدند ولایت از سوی پیغمبر به خلفای چهارگانه و بعد از آن هم به کسانی که دارای ولایت امر و حکومت بوده اند منتقل شده [است].

2.       [اصلا چرا باید حکومت از پیغمبر به ائمه منتقل شود؟]

·        [در اهمیت این موضوع همین بس:]

قضیه نصب امیرالمومنین علیه الصلاه و السلام به ولایت و خلافت، آن قدر مهم است که... اصل رسالت پیغمبر، با انجام ندادن این کار، مورد خدشه قرار می گیرد و پایه اش متزلزل می شود. احتمال این هم هست. کأنه اصل رسالت، تبلیغ نشده است!

... یعنی موضوع تشکیل حکومت، امر ولایت و امر مدیریت کشور، جزو متون اصلی دین است.

«یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ» (مائده: 67) (اى پیامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، کاملًا (به مردم) برسان! و اگر نکنى، رسالت او را انجام نداده‏اى!)

[و اما دلایل:]

·        1. پیغمبر برای این مبعوث شده بود که مردم را تعلیم دهد و تزکیه کند؛

«ِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَة» (آل عمران: 164) ( و آنها را پاک کند و کتاب و حکمت بیاموزد.)

...باید انسان ها، هم آموزش داده شوند و هم تزکیه شوند، تا این کره ی خاکی و این جامعه ی بزرگ بشری بتواند مثل یک خانواده ی سالم، راه کمال را طی کند و از خیرات این عالم بهره مند شود.

2. [حال که دین اسلام قرار است آخرین و نیز جامع ترین دین تا روز قیامت باشد] پیغمبر خاتم اگر بخواهد انسان ها را به مقتضای دین خاتم به این جا برساند، باید چه کار کند؟

باید این تربیتی که او ارزانی انسان ها کرده است، مستمر و طولانی باشد.

[نتیجه:] ... پس باید کسی را نصب کند که بعد از خود او دقیقا همان راه و همان جهت و همان شیوه ها را مورد استفاده قرار دهد، و او علی بن ابی طالب است.

و اگر آن حکومت با همان جهت ادامه پیدا می کرد، بدون تردید تاریخ عوض می شد؛ یعنی آنچه که بنا بود در قرن ها بعد از آن-در زمان ظهور امام زمان در وضعیت فعلی- پدید آید، در همان زمان پدید آمده بود. دنیای سرشار از عدالت و پاکی و راستی و معرفت و محبت، دنیای دوران امام زمان است.

·        1. لازمه ی خاتم بودن دین اسلام، جامعیت، جاودانگی و جهان شمولی آن است.

2. پیامبر اکرم (ص) مامور ابلاغ رسالت و تعلیم و تبیین وحی الهی بود.

3. اما دوره ی 23 ساله نبوت حضرت ...کافی نبود که همه ی احکام اسلام را برای همه مردم بیان کند و امکان ندارد که چنین دینی ناقص بیان شده باشد.

[نتیجه:] بنابراین، حتما باید کسی یا کسانی در میان اصحاب پیغمبر(ص) وجود داشته باشند که اسلام را به تمام و کمال، از پیغمبر فرا گرفته و شاگردان مجهز باشند که بعد از رفتن او، از نظر توضیح و بیان اسلام نظیر وی باشند.

3.      [خب! آیا بیان احکام، تنها وظیفه ی ائمه است؟]

پیغمبر باید خلیفه تعیین کند و تعیین هم کرده است. آیا تعیین خلیفه برای بیان احکام است؟

بیان احکام خلیفه نمی خواهد. خود آن حضرت بیان احکام می کرد. همه ی احکام را در کتابی می نوشتند و دست مردم می دادند تا عمل کنند.

اینکه عقلا لازم است خلیفه تعیین کند، برای حکومت است. ما خلیفه می خواهیم تا اجرای قوانین کند. قانون مجری لازم دارد. در همه ی کشورهای دنیا این طور است که جعل قانون به تنهایی فایده ندارد...

پس از تشریع قانون، باید قوه مجریه ای به وجود آید...

«ولیِّ امر» متصدی قوه مجریه قوانین هم هست.

 




تفصیلی

 


ولایت الهى به پیغمبر منتقل شد. از پیغمبر هم ـ به اتفاق همة مسلمین ـ ولایت و حکومت به غیرِ پیغمبر منتقل شده است. حالا به کى منتقل شده؟ این، بین فِرَق مسلمین، محل اختلاف است. شیعه در این بین، معتقد است که ولایت پیغمبر منتقل شده است به ائمة معصومین که دوازده نفرند. برادران اهل سنت این را اعتقاد ندارند و معتقدند ولایت از سوى پیغمبر به خلفاى چهارگانه و بعد از آن هم به کسانى که داراى ولایت امر و حکومت بوده‏اند منتقل شده.[1]


فصل دوم.حاکمیت الله راه تحقق عبودیت/2-واگذاری حق حاکمیّت خدا به پیامبران

بسم الله الرحمن الرحیم


فصل2. حاکمیت الله راه تحقق عبودیت

        2. واگذاری حق حاکمیت خدا به پیامبران

 

خلاصه

 

1.      [ حال که ولایت الله معلوم شد، چگونه این حکومت و ولایت محقق می شود؟]

توحید عبارت است از حاکمیت الله بر زندگی انسان ها، نه فقط اینکه انسان معتقد باشد که یک خدایی هم هست... حاکمیت خدا به چیست؟ حاکمیت خدا به این است که اولا، قوانین الهی در جامه جاری بشود.

2.      منتهی حکومت خدا بر مردم، باید به شکل حکومت یک انسان بر مردم که بر طبق معیارهای الهی باشد تجسم پیدا کند؛ بدون آن، حکومت خدا بر مردم معنا ندارد.

3.      [چرا؟]

[زیرا] خدای متعال با مردم روبرو نمی شود تا امرو نهی بکند و از طرفی انسان ها هم احتیاج دارند که یک انسانی بر آن ها حکومت بکند، یک انسانی لازم است که سر رشته کار انسان ها را به دست بگیرد. والا اگر چنانچه در میان جامعه انسانی و بشری، فقط قانون باشد و لو آن قانون از طرف خدا باشد، ولی امیری، فرمانروایی، یا یک هیئتی نباشد که حکومت کند و خلاصه اگر ناظری بر اجرای قانون در جامعه بشری نباشد انتظام جامعه بشری باز هم به هم خورده است.

4.      اما این انسان چه کسی می تواند باشد؟ ... پاسخ دین و مکتب به این سوال این است که «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُه» (مائده: 55) آن کسی که عملا در جامعه زمام فرمان را، امر و نهی را از سوی پروردگار عالم به دست می گیرد «رسول» اوست.

5.      پس خدای متعال این حکومت را تنفیذ می کند به انسان هایی. این انسان ها که هستند؟ پیغمبران؛ در درجه اول، حاکم الهی پیغمبرانند

6.      [ خب؛ این حکومت واگذار شده به پیامبر، در چه ابعاد و زمینه هایی متجلی می شود؟]

پیغمبر اکرم ... دارای شئون متعددی بودند؛ یعنی در آنِ واحد چند کار داشتند و چند پست را اداره می کردند.

اولین پستی که پیغمبر اکرم از طرف خدا داشت ... همین بود که پیغامبر بود؛ یعنی احکام و دستوارت الهی را بیان می کرد...

منصب دیگری که پیغمبر اکرم متصدی آن بود، منصب قضاست؛ او قاضی میان مسلمین بود... قضاوت از نظر اسلام یک شان الهی است، زیرا حکم به عدل است و قاضی آن کسی است که در مخاصمات و اختلافات می خواهد حکم به عدل کند.

 «فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فی‏ أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلیماً»  (به پروردگارت سوگند که آنها مؤمن نخواهند بود، مگر اینکه در اختلافات خود، تو را به داورى طلبند و سپس از داورى تو، در دل خود احساس ناراحتى نکنند و کاملا تسلیم باشند) (نساء: 65)

... منصب سومی که پیغمبر اکرم رسما داشت ... ریاست عامّه بود. او رئیس و رهبر اجتماع مسلمین بود...

« أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُم» (اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولو الأمر [اوصیاى پیامبر] را) (نساء: 59) ناظر به این جهت است که او رئیس و رهبر اجتماع شماست؛ هر فرمانی که به شما می دهد بپذیرید.

·        حکومت سلطانِ اسلام، «ظلّ الله» است.

معنی «ظل» این است که حرکتی ندارد خودش؛ حرکت به حرکت اوست. سایه ی آدم خودش که حرکتی ندارد؛ هر حرکتی آدم می کند سایه هم [می کند]... آن کسی را که اسلام به «ظلّ اللهی» شناخته است، این است که از خودش یک چیزی مایه نگذارد، به تبع احکام اسلام حرکت بکند، حرکت، حرکت تبعی باشد. رسول الله این طور بود؛ «ظلّ الله» بود.


 


تفصیلی

 

صحبت بر سر این است که قوانین زندگی انسان‏ها و روابط فردی و اجتماعی جامعه بشر هم باید از خدا الهام بگیرد، یعنی حاکم و فرمانروای قانونی در جامعهالهی، اسلامی‏، قرآنی و در ظلّ نظام اسلامی ‏و حکومت و نظام عِلوی فقط خداست.

حالا این سئوال پیش می‏آید که «حاکم خداست»یعنی چه؟ خدای متعال که با مردم روبرو نمی‏شود تا امر و نهی بکند و از طرفی انسان‏ها هم احتیاج دارند که یک انسانی بر آنها حکومت بکند، یک انسانی لازم است که سر رشته کار انسان‏ها را به دست بگیرد. والا اگر چنانچه در میان جامعه انسانی و بشری، فقط قانون باشد و لو آن قانون از طرف خدا باشد، ولی امیری، فرمانروایی، یا یک هیئتی نباشد که حکومت کند و خلاصه اگر ناظری بر اجرای قانون درجامعه بشری نباشد انتظام جامعه بشری باز هم به هم خورده است. اما این انسان چه کسی می‏تواند باشد؟ آن انسان یا انسان‏هایی که قرار است بر بشر و جامعه بشری عملاً فرمانروایی بکنند، عملاً ولیّ جامعه باشند، عملاً ولایت جامعه را به عهده بگیرند، اینها چه کسانی می‏توانند باشند؟


فصل2.حاکمیت الله راه تحقق عبودیت/توحید در حاکمیت

بسم الله الرحمن الرحیم


فصل 2- حاکمیت الله؛ راه تحقق عبودیت

           1- توحید در حاکمیت



خلاصه:

 

1.      اساسا از نظر اسلام افراد بر یکدیگر حکومت نمی توانند بکنند؛ بشر آزاد است.

2.      هر نوع سلطه معنوی و مادی از نظر اسلام بر انسان ها ممنوع است؛ هم سلطه ی فکری و هم سلطه ی مادی؛ مادامی که منتهی به خدا نباشد.

سلطه ی فکری و روحی رهبان و احبار هم ربوبیت است و ممنوع است؛

سلطه ی مادی فرعونی هم ربوبیت است و ممنوع است.

3.      و حکومت، حق ذات مقدس پروردگار است بر انسان ها و لاغیر.

          [چرا؟]

[دلایل عقلی:

1.      خدا قادر مطلق است.

2.      حکومت تکوینی خدا بر تمام عالم و انسان، که «خلقت» و «میراندن و زنده کردن» انسان و جهان نیز از آن جمله است.

این مطالب را در بحث نقلی دنبال می کنیم:]

·        [منحصر بودن ولایت و حکومت در خداوند] ناشی از یک فلسفه ی طبیعی است که در جهان بینی اسلام مشخص و معین شده است؛ در جهان بینی اسلام، همه چیز عالم از قدرت پروردگار ناشی می شود: «وَ لَهُ ما سَکَنَ فِی اللَّیْلِ وَ النَّهار» (انعام: 13) هر آنچه در روز و شب آرمیده است،‌ از آنِ خداست.

وقتی که همه پدیده های خلقت مال اوست و حکومت تکوینی بر همه چیز در اختیار اوست، حکومت قانونی و تشریعی هم باید در اختیار او باشد.

·        «أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِیُّ وَ هُوَ یُحْیِ الْمَوْتى‏ وَ هُوَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیر» (آیا آنها غیر از خدا را ولىّ خود برگزیدند؟! در حالى که «ولىّ» فقط خداوند است و اوست که مردگان را زنده مى‏کند، و اوست که بر هر چیزى تواناست!) (شوری: 9)

[در آیه سه دلیل بر انحصار ولایت و حق حاکمیت برای خدا وجود دارد]:

1.      [« فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِیُّ ».] ... خدای تعالی «ولی» است، و ولایت منحصر در اوست...چون جز او هیچ ولیی وجود ندارد.

2.      « وَ هُوَ یُحْیِ الْمَوْتى» ... غرض عمده در ولی گرفتن و به دین او متدین شدن و او را پرستیدن، رهایی از عذاب دوزخ و راه یابی به بهشت است در روز قیامت. و چون پاداش دهنده و عقاب کننده، خدایی است که بشر را زنده می کند و می میراند، ... پس واجب آن است که تنها او را ولی خود بگیرند.

3.      «وَ هُوَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیر»... واجب است ولی، قدرت بر ولایت و عهده داری اشخاص را داشته باشد و بتواند امور آنان را اداره کند، و آن کسی که بر هر چیز قادر است، خدای سبحان است و بس.

و غیر خدا هیچ کس قدرتی ندارد مگر به همان اندازه که خدا به او داده [است].

 

 


تفصیلی


1. توحید در حاکمیّت

توحید عبارت است از حاکمیت الله بر زندگى انسان‏ها، نه فقط اینکه انسان معتقد باشد که یک خدایى هم هست. خب! خود کفار قریش مگر معتقد به خدا نبودند؛ البته آنها شریک قائل بودند براى خدا، آن شرکا را هم شفعاى خودشان مى‏دانستند پیش پروردگار. توحید به آن حادّ معناى توحید، عبارت از این است که در جامعه حاکمیت خدا باشد، خب حاکمیت خدا به چیست؟ حاکمیت خدا به این است که اولاً؛ قوانین الهى در جامعه جارى بشود، آن چیزى که قانون الهى است، او در جامعه اجرا بشود نه قوانین خاصّ آمریکا یا قوانین خاصّ شوروى یا قوانین غربى و قوانین بشرى، قوانین منطبق باشد با کتاب الله...[1]


فصل دوم.حاکمیت الله راه تحقق عبودیت

بسم الله الرحمن الرحیم


فصل دوم:

حاکمیّت خدا؛ راه تحقق عبودیت

 

 

  حاکمیّت خدا، یعنى نجات و سعادت انسان‏ها. حاکمیت دین خدا، یعنى پاسخگویى به نیازهاى اساسى انسان‏ها. هر نیازى که انسان‏ها دارند ـ نیازهاى معنوى، نیازهاى مادى، فردى، اجتماعى، دنیوى، اخروى و همه و همه ـ در ظلّ حاکمیت دین خدا تأمین مى‌شود.[1]


سرّ، معنا و باطن زندگى و حیات انسان، این است: متوجه یک مبدأ و تکلیف بودن. منتظر یک الهام بودن. گوش به فرمان یک مبدأ حاکم و قادر و صاحب اختیار از غیب بودن؛ این، اصل قضیه است.[2]


اگر کسی این سئوال را بکند که «به چه دلیل می‏گویید ولایت امر در اختیار خدا و مال خداست؟» جواب این است که این ناشی از یک فلسفة طبیعی است که در جهان‏بینی اسلام مشخص و معین شدهاست؛ در جهان بینی اسلام، همه چیز عالم از قدرت پروردگار ناشی می‏شود: «وَ لَهُ ما سَکَنَ فِی اللَّیْلِ وَ النَّهارِ»؛[3] هر آنچه در روز و شب آرمیده است، از آنِ خداست. وقتی که همه پدیده‏های خلقت مال اوست و حکومت تکوینی بر همه چیز در اختیار اوست حکومت قانونی و تشریعی هم باید در اختیار او باشد...

«إِنَّ الله یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى‏ أَهْلِها»؛[4] همانا خدا شما را فرمان می‏دهد که امانت‏ها را به اهلش برگردانید، «وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ»؛ و چون میان مردم داوری و حکومت و قضاوت می‏کنید، بر طبق عدل و داد حکومت و قضاوت بکنید. «إِنَّ الله نِعِمَّا یَعِظُکُمْ بِهِ»؛ همانا پروردگار به چه نیکو چیزی شما را پند می‏دهد و موعظه می‏کند، «إِنَّ الله کانَ سَمیعاً بَصیراً»؛[5] همانا پرودگار شنوا و بیناست؛ پس آنچه که به شما فرمان می‏دهد از روی شنوایی و آگاهی و دانش کامل است. چون شنوای نیازهای درونی شماست، چون بینای سرنوشت شماست، لذا آنچه را که احتیاج دارید به شما می‏دهد و می‏بخشاید.

این آیه اول است که درباره امانت صحبت می‏کند و می‏گوید امانت‏ها را به اهلش بدهید و در حقیقت یک زمینه چینی برای آیه دوم است و باید این یادآوری را بکنم که امانت فقط این نیست که من یک تومان دست شما دارم این یک تومان را به دست من ‏برگردانید؛ مهم‏ترین نشانه‏ها و نمونه‏های امانت، این است که آنچه امانت خدا در میان مردم است، آن را انسان به جایش و به اهلش برساند؛ «اطاعت» که میثاق و پیمان خدا با آدمی‏است، آن را در جایش مصرف کند و خرج کند؛ اطاعت از خدا بکند و از آنچه که خدا فرموده که اطاعت بشود، اطاعت کند. این مهم‏ترین مصداق امانت است.

در آیه بعد یعنی آیه 59 سوره نساء می‏فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا»؛ ای کسانی که ایمان آوردهاید، «أَطیعُوا الله»؛ اطاعت کنید از خدا «وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ»؛ و اطاعت کنید از پیامبر خدا  «وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ»؛[6] و اطاعت کنید از صاحبان فرمان از میان خودتان؛ یعنی آن کسانی که در میان شما صاحبان فرمان هستند.[7]


 شاید بتوان گفت که هدف از همة زحماتى که پیغمبراکرم و بزرگان دین و انبیاء الهى (علیهم‌الصّلاه‏والسّلام)، متحمّل شده‌اند، استقرار ولایت الهى بودهاست. گویا در روایتى از امام صادق (علیه‌الصّلاه‏والسّلام) است که در مقام هدف جهاد فى سبیل‌الله [و] مجموعة تلاش‏هایى که براى دین مى‌شود فرموده‌اند: «لیخرج الناس من عبادة العبید الى عبادة الله و من ولایة العبید الى ولایة الله.» هدف این است که انسان‏ها را از ولایت بندگان و بردگان ـ با معناى وسیعى که این کلمه دارد ـ خارج سازند و به ولایت‌الله نائل کنند. منتها در موضوع عید غدیر، این نکته هم وجود دارد که در باب ولایت، دو قلمرو اساسى هست: یکى قلمرو نفس انسانى است که انسان بتواند ارادة الهى را بر نفس خودش ولایت بدهد و نفس خود را داخل ولایت الله کند. این، آن قدم اوّل و اساسى است و تا این نشود، قدم دوم هم تحقّق پیدا نخواهد کرد.[8]


  ... جانب و مرحلة دوم این است که محیط زندگى را در ولایت‌الله داخل کند. یعنى جامعه، با ولایت الهى حرکت کند. هیچ ولایتى؛ ولایت پول، ولایت قوم و قبیله، ولایت زور، ولایت سنّت‏ها و آداب و عادات غلط نتواند مانع از ولایت‌الله شود و در مقابل‌ولایت‌الله عرض اندام کند.[9]


مسئلة حکومت در اسلام یک شکل بسیار زیبا و با شکوهى دارد. اساساً از نظر اسلام افراد بر یکدیگر حکومت نمى‏توانند بکنند؛ بشر آزاد است. حاکم حقیقى بر بشر خداست؛ منتهى حکومت خدا بر مردم، باید به شکل حکومت یک انسان بر مردم که بر طبق معیارهاى الهى باشد تجسّم پیدا کند؛ بدون آن حکومت خدا بر مردم معنا ندارد. این انسان، پیغمبران الهى هستند که براى حاکمیّت [در] بین مردم آمدند و در غیبت پیغمبران، جانشینان، اوصیاء، فقهای امت، دین شناسان، آگاهان، آن کسانى که منصب ولایت را و امامت را از پیغمبر و از ائمه به ارث بردند؛ که باز در همین روایت مى‏فرماید: «إِنَّ الْإِمَامَةَ خِلَافَةُ الله وَ خِلَافَةُ الرَّسُولِ»[10] این معناى امامت است.[11]

 





[1]. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار علما و روحانیون در آستانة ماه محرم 2/2/1377

[2]. خطبه‌هاى نماز جمعة تهران به امامت رهبر معظم انقلاب اسلامی 19/11/1369

[3]. انعام: 13

[4]. نساء: 58

[5]. نساء: 58

[6]. نساء: 59

[7]. سید علی خامنه ای (رهبر معظم انقلاب)، کتاب ولایت، مرکز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامی، چاپ اول، زمستان 1370، ص 92-90

[8]. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار اساتید و دانشجویان دانشگاههاى استان زنجان 22/7/1382

[9]. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار مسئولان کشورى و لشکرى، به مناسبت «عید غدیر» 19/3/1372

[10]. الکافی، ج 1، ص 198

[11]. بیانات رهبر معظم انقلاب در خطبه‏هاى نماز جمعه تهران 2/11/1366

انسان,آزادی وحاکمیت/اهداف پیامبران

بسم الله الرحمن الرحیم


فصل 1.اسلام, آزادی و عبودیت

             3. اهداف پیامبران

 

 

خلاصه:

 

هدف اصلى و نهایى [پیغمبران] اتصال انسان به خداست؛ [و ارزش های انسانی مانند عدالت, اخلاق, راستی, درستی و مانند اینها] مراتب کمال انسان هستند؛ ولى مراتب متوسط کمال انسان هستند؛ که انسان به کمال نهایى خودش نمى‏رسد، مگر اینکه این کمال‏هاى متوسط را طى کند.

 

پس از اهداف پیامبران به موارد زیر می توان اشاره کرد:

 

3-1. بیدارسازی فطرت و برانگیختن عقل انسان

اولین کار پیامبر مکرم، برشوراندن قدرت تفکر است. عقل است که انسان را به دین راهبرد می‏دهد، انسان را به دین می‌کشاند. [و] انسان را در مقابل خدا به عبودیت وادار می‏کند.

3-2. دعوت به توحید

3-2-1. عبودیت فردی و نپذیرفتن خدایی جز الله

روح عبودیت و احساس بندگى در مقابل خداوند، همان چیزى است که انبیاى الهى از اول تا آخر، تربیت و تلاششان متوجه این نقطه بودهاست، که روح عبودیت را در انسان زنده کنند. سرچشمة همة فضائل انسانى و کارهاى خیرى که انسان ممکن است انجام بدهد ـ چه در حوزة شخصى، چه در حوزة اجتماعى و عمومى ـ همین احساس عبودیت در مقابل خداست.

وقتى معناى عبودیت الهى این شد که انسان از «انداد الله» اجتناب کند و تبرى جوید، باید از همة اشکال آن تبرى جوید. «انداد الله»، یک وقت نفس پلید انسانى است که درون اوست؛ یک وقت شیطان [جنی] است . یک وقت هم شیطان‏هاى قدرتمند عرصة سیاسى‌اند که براى اغوا و راهزنى و تسلط و ضربه زدن و به جهنم کشاندن ملت‏ها و شعوب بشرى منتظر نشسته‌اند.

3-2-2. تلاش برای تحقق‎ توحید در اجتماع

هدف تمام پیامبران، کشاندن مردم به صراط مستقیم است و صراط مستقیم هم یعنى عبودیت؛ «وَ أَنِ اعْبُدُونی‏ هذا صِراطٌ مُسْتَقیمٌ».

3-2-3. توجه دادن انسان به هدف خلقت خود

هنر بزرگ پیامبران الهى این است که این غایت قصوى و این مقصد اعلى را به بشر معرفى کنند و بشناسانند و راه را نشان دهند و بگویند که صراط مستقیم، یعنى صراط الى‌الله، و بفهمانند که هر چه از قواى انسانى در اختیار اوست - نعمت‏هایى که در طبیعت هست - همه و همه وسایلى هستند، براى این‌که انسان بتواند راحت‌تر این راه را طى کند.

 

پس معلوم شد که مردم دعوت  شده‏اند تا با خدا آشنا شوند و پیامبران حلقه اتصال مخلوق و خالقند.


حال باید دید ایجاد حکومت الهی، چه نقشی در تحقق این عبودیت دارد:

 

جمله «یَعْبُدُونَنِی،لا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئا»[1] مفهومش این است: هدف نهائی از فراهم آمدن حکومت عدل، ریشه‏دار شدن آئین حق، گسترش امن و آرامش، همان استحکام پایه‎های عبودیت و توحید است،

ممکن است با استفاده از تعلیم و تربیت و تبلیغ مستمر، گروهى را متوجه حق نمود، ولى تعمیم این مسئله در جامعة انسانى، جز از طریق تأسیس حکومت صالحانِ باایمان امکان‏پذیر نیست؛ به همین دلیل انبیاء بزرگ همتشان تشکیل چنین حکومتى بوده؛ مخصوصاً پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) در نخستین فرصت ممکن ـ یعنى به هنگام هجرت به مدینه ـ اقدام به تشکیل نمونه‏اى از این حکومت کرد.

از اینجا نیز مى‏توان نتیجه گرفت که چنین حکومتى تمام تلاش‏ها و کوشش‏هایش از جنگ و صلح گرفته تا برنامه‏هاى آموزشى و فرهنگى و اقتصادى و نظامى، همه در مسیر بندگى خدا، بندگى خالى از هر گونه شرک است.


3-3. نفی حاکمیت مستکبران و تحقق آزادی

انسان تنها در برابر ذات اقدس حق باید تسلیم باشد و از هیچ انسانى نباید اطاعت کند، مگر اینکه اطاعت او اطاعت خدا باشد؛ و بنابراین هیچ انسانى هم حق ندارد انسان‏هاى دیگر را به تسلیم در برابر خود مجبور کند. و ما از این اصل اعتقادى، اصل آزادى بشر را مى‏آموزیم که هیچ فردى حق ندارد انسانى و یا جامعه و ملتى را از آزادى محروم کند، براى او قانون وضع کند، رفتار و روابط او را بنا به درک و شناخت خود که بسیار ناقص است و یا بنا به خواسته‏ها و امیال خود تنظیم نماید. و از این اصل ما نیز معتقدیم که قانونگذارى براى بشر تنها در اختیار خداى تعالى است، همچنان که قوانین هستى و خلقت را نیز خداوند مقرر فرموده است. و سعادت و کمال انسان و جوامع تنها در گرو اطاعت از قوانین الهى است که توسط انبیا به بشر ابلاغ شده است.


3-4. تحقق حیات طیّبه

«یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُم‏».[2] خدا و پیامبر، شما را به زندگى و مایة حیات طیب و پاکیزه دعوت مى‌کنند. حیات پاکیزه، فقط خوردن و لذت بردن و شهوترانى نیست؛ اینکه دعوت خدا و رسول را نمى‌خواست. نفس هر انسانى، او را به زندگى حیوانى دعوت مى‌کند. حیات طیبه، عبارت از این است که این زندگى در راه خدا و براى رسیدن به هدف‏هاى عالى باشد. براى انسان، هدف اعلى عبارت از وصول به حق، رسیدن به قرب بارى‌تعالى و تخلق به اخلاق الهى است.

 


تفصیلی:

 

v    علامة شهید مرتضی مطهری دربارة اهداف رسالت پیامبران می‏نویسند:

«در مورد هدف اصلى رسالت‏... چهار یا پنج نظریه مى‏شود ابراز داشت و داشته‏اند؛.....نظریه پنجم (نظریه صحیح) این است که پیغمبران از نظر هدف، موحدند؛ همین طورى که از نظر جهان‏بینى موحد هستند. و هدف اصلى و نهایى هم همان اتصال انسان به خداست؛ اما این به معنى آن نیست که این امور (اینهایى که ما ارزش انسانى مى‏نامیم[عدالت و اخلاق و راستی و درستی و مانند اینها]) صرفاً ارزش مقدّمى دارند؛ بلکه اینها مراتب کمال انسان هستند؛ ولى مراتب متوسط کمال انسان هستند؛ که انسان به کمال نهایى خودش نمى‏رسد، مگر اینکه این کمال‏هاى متوسط را طى کند. پس اینها خودشان، هم کمال انسانند، هم در عین حال وسیلة کمال بالاتر.»[3]

 

انسان, آزادی وحکومت/2.تکریم انسان

بسم الله الرحمن الرحیم


فصل 1. انسان, آزادی و عبودیت

            2. تکریم انسان, رکن جهان بینی اسلامی



خلاصه:


1.     [خداوند انسان ها را تکریم کرده و با کرامت آفریده است.]

2.     تکریمى هم شامل مرحلة تشریع و هم شامل مرحلة تکوین

3.     تکریم تکوینى [همان است که تمام عالم را برای انسان خلق کرد و تمام موجودات و زمین و آسمان را مسخر انسان ساخت.]

4.     تکریم تشریعى با آن چیزهایى که در حکومت اسلامى و در نظام اسلامى براى انسان معین شده؛

5.     حال براساس اینها یک نتایج عملى به دست مى‌آید و وظایفى بر عهدة انسان‏هایى که معتقد به این مبانى‌اند، قرار مى‌گیرد.

6.     یک وظیفه عبارت است از عبودیت و اطاعت خداوند؛ [و] سرپیچى از اطاعت «انداد الله»؛

[عبودیت خداوند] چون عالم، مالک و صاحب و آفریننده و مدبر دارد و ما هم جزو اجزاء این عالمیم، لذا بشر موظف است اطاعت کند. [و سرپیچی از اطاعت اندادالله] هر آن چیزى که مى‌خواهد در قبال حکمروایى خدا، بر انسان حکمروایى کند.

7.     دوم، هدف گرفتن تعالىِ انسان است؛ تعالىِ خود و دیگران.

این تعالى شامل تعالىِ علمى، تعالىِ فکرى، تعالىِ روحى و اخلاقى، تعالىِ اجتماعى و سیاسى ـ یعنى جامعه تعالى پیدا کند ـ و تعالىِ اقتصادى است؛ یعنى رفاه امور زندگى مردم.


 


تفصیلی:


  جهان‌بینى و بینش اسلامى، فصول متعدّدى دارد... رکن دوم، تکریم انسان است؛ یا مى‌توانیم به آن بگوییم انسان محورى. البته انسان محورى در بینش اسلامى، به‌کلى با اومانیسم اروپاى قرون هجده و نوزده متفاوت است. آن یک چیز دیگر است، این یک چیز دیگر است. آن هم اسمش انسان محورى است؛ اما اینها فقط در اسم شبیه همند. انسان محورى اسلام، اساساً اومانیسم اروپایى نیست؛ یک چیز دیگر است:

«أَ لَمْ تَرَوْا أَنَّ الله سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ».[1]

کسى که قرآن و نهج‌البلاغه و آثار دینى را نگاه کند، این تلقى را به‌خوبى پیدا مى‌کند که از نظر اسلام، تمام این چرخ و فلک آفرینش، بر محور وجود انسان مى‌چرخد. این شد انسان‌محورى. در آیات زیادى هست که خورشید مسخر شماست، ماه مسخر شماست، دریا مسخر شماست؛ اما دو آیه هم در قرآن هست که همین تعبیرى را که گفتم ـ «سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ»؛[2] همة اینها مسخَّر شمایند ـ بیان مى‌کند. مسخر شمایند، یعنى چه؟ یعنى الان بالفعل شما مسخِّر همه‌شان هستید و نمى‌توانید تأثیرى روى آنها بگذارید؛ اما بالقوه طورى ساخته شده‌اید و عوالم وجود و کائنات به گونه‌اى ساخته شده‌اند که همه مسخر شمایند. مسخر یعنى چه؟ یعنى توى مشت شمایند و شما مى‌توانید از همة آنها به بهترین نحو استفاده کنید. این نشان دهندة آن است که این موجودى که خدا آسمان و زمین و ستاره و شمس و قمر را مسخر او مى‌کند، از نظر آفرینش الهى بسیار باید عزیز باشد. همین عزیز بودن هم تصریح شدهاست:

 «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی‏ آدَم‏».[3]


انسان آزادی حکومت/ 1. انسان در اسلام

بسم الله الرحمن الرحیم


فصل 1.  انسان، آزادی، عبودیت

1.     انسان در اسلام

 

خلاصه:

[انسان در حقیقت موجودی آزاد و مختار است.]

«فَجَعَلْناهُ سَمیعاً بَصیراً * انّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ امّا شاکِراً وَ امّا کَفوراً»؛[1]  

از این بهتر و زیباتر، آزادى و اختیار انسان و ریشه و مبناى آن را نمى‏شود بیان کرد: «او را مورد آزمایش قرار دادیم، راه را به او نمایاندیم، آن‏وقت این خود اوست که باید راه خویشتن را انتخاب کند...»[2]

 


تفصیلی:

 

 تفسیر انسان، تفسیر تاریخ، تحلیل حوادث حال و گذشته و آینده، تفسیر طبیعت، تبیین همة علائقى که انسان را با دنیاى بیرون از وجود او ـ جهان، انسان‏ها، اشیاء ـ مرتبط مى‌کند، و نیز فهم و درک آدمى از وجود خود و خلاصه همة چیزهایى که نظام ارزشى جامعه را مى‌سازد، و آن را بر ادارة مطلوب خود قادر مى‌کند، همه و همه از این جهان‌بینى الهى ریشه و مایه مى‌گیرد و منشعب مى‌شود. در اندیشة الهى اسلام همة هستى آفریدة خداست و جلوه‌گاه علم و قدرت او و پوینده به سوى اوست، و انسان برترین آفریده و جانشین اوست.

انسان مى‌تواند با استخراج گنجینه‌هاى استعداد ـ که در نهاد اوست ـ خود را و جهان را که براى او آفریده شده به زیباترین وجهى بسازد و بیاراید، و با دو بال علم و ایمان به عروج معنوى و مادى نائل آید، و مى‌تواند با تضییع یا به انحراف کشاندن این استعدادها جهنمى از ظلم و فساد در جهان بیافریند. چراغ هدایت بشر ایمان او به خدا و تسلیم او در برابر امر و نهى الهى است... پیغمبران مردم را به بندگى خدا ـ که پتکى بر سر خودخواهى و برترى‌جویى است ـ فرا خواندند، و آیینى که بهشت صفا و آرامش را حتى پیش از بهشت اخروى به بشر ارزانى مى‌داشت، بدو عرضه کردند و او را به مهار کردن غریزة افزون‌خواهى و سلطه‌جویى تشویق نمودند، و از تباه شدن و هرز رفتن استعدادها و غلتیدن در لجن‏زار فساد اخلاقى برحذر داشتند، و سرچشمه‌هاى فضیلت و راستى و محبت و کار و ابتکار و دانش و آگاهى را در او جارى ساختند، و یاد خدا و عشق به او را ـ که ضامن این همه و تعالى بخش روان اوست ـ بدو تلقین کردند.

... آزادى، برابرى انسان‏ها، عدل اجتماعى، خودآگاهى افراد جامعه، مبارزه با کژى و زشتى، ترجیح آرمان‏هاى انسانى بر آرزوهاى شخصى، توجه و یاد الهى، نفى سلطه‌هاى شیطانى و دیگر اصول اجتماعى نظام اسلامى و نیز اخلاق و رفتار شخصى و تقواى سیاسى و شغلى، همه و همه ملهم و زائیدة آن جهان‌بینى و برداشت کلى از جهان و انسان است. اسلام نظام‏هاى مبتنى بر زور و قلدرى و زایندة ظلم، جهل، اختناق، استبداد، تحقیر انسان و تبعیض نژادها، ملت‏ها، خون‏ها و زبان‏ها را رد مى‌کند و غلط مى‌شمرد، و با هر آن نظام و کس که به ستیزة نظام اسلامى کمر بندد، با شدت و مقاومت مى‌ستیزد، و به جز آنان با همة انسان‏ها ـ چه هم کیش و چه ناهم کیش ـ به محبت و مساعدت امر مى‌کند. بر چنین پایه‌ها و با چنین هدف‏هایى انقلاب اسلامى در ایران پدید آمد، و نظام جمهورى اسلامى را بنا نهاد.[3]