سايت من
آخرين عناوين
مطالب سايت
درباره سايت

    آمار و امکانات سايت

سايت من

پیوندها، پیوندهای روزانه، موضوعات، نویسندگان و ...

 
 

موضوعات مطالب سايت

پیوندهای روزانه

   درباره سايت

یوم ندعوا کل اناس بامامهم...
-------------------------------------
وحدت عمومی, به معنای گردآمدن صاحبان سلیقه ها و روش های گوناگون بر گرد محور اسلام, خط امام و "ولایت فقیه" است.
این, همان اعتصام به "حبل الله" است که عموم مسلمین بدان مکلف گشته اند؛
و این, آن اسم اعظمی است که همه ی گره ها را باز, و همه ی موانع را بر طرف, و همه ی شیاطین را مغلوب می کند.

پیام امام خامنه ای به ملت ایران در چهلمین روز ارتحال امام خمینی 1368/4/23

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

امام شناسی
متاسفانه امکان درج خودکار کادر جستجو یا جعبه دنبال کنندگان در این قالب وجود ندارد، لطفا برای درج از حالت دستی استفاده نمایید.
  •  

  •  

  •  

  مطالب سايت

 

امام شناسی

 

۱۴ مطلب با موضوع «اثبات ولایت فقیه :: (پیشینه) انسان, آزادی و حاکمیت» ثبت شده است

فصل3.انسان وحکومت/3.اقسام حکومتها/حکومت دینی:انواع حکومتهای دینی/ش2

بسم الله الرحمن الرحیم


فصل سوم. انسان  وحکومت

              3. اقسام حکومت ها 

                         (حکومت دینی/2.انواع حکومت های دینی(شماره2))

 


 

در شماره قبل گفتیم که:


«دست کم سه معنا ممکن است ازحکومت دینی اراده شود:

الف) حکومتی که تمام ارکان آن بر اساس دین شکل گرفته باشد.

ب) حکومتی که در آن احکام دینی رعایت می‏شود.

ج) حکومت دینداران و متدیّنان.

 

[یعنی؟]

 

حکومت دینی:


ب) بر اساس معنای دوم:

-         شخص حاکم، منصوب مستقیم یا غیر مستقیم خدا نیست.

-         در این صورت مجری این حکومت پشتوانة الهی ندارد

-         و دینی بودن حکومت، فقط به این معناست که قوانین دینی در این حکومت رعایت می‏شود.

-         حتی طبق این معنا، لازم نیست تمامی قوانین حکومت برگرفته از احکام و قوانین شرع باشد،

-         بلکه کافی است که تا حدودی احکام و ارزش‏های دینی در این حکومت رعایت گردد.

این شکل از حکومت در مرتبة بعد از حکومت دینی (به معنای اول) قرار دارد.

 

ج) بر اساس معنای سوم:

-         اصلاً رعایت قوانین اسلامی هم لازم نیست؛

-         بلکه همین که حکومتی مربوط به جامعه‏ای است که افراد آن متدین هستند، چون شهروندان متدیّن هستند، حکومت هم مسامحتاً دینی به حساب می‏آید

-         ضرورتی ندارد که حاکم، مقیّد به اجرای حکم شرع باشد.

-         نمونه:

همة حکومت‏هایی که از صدر اسلام تاکنون در مناطق مختلف جهان در جوامع مسلمان تشکیل شده است

شکی نیست که معنای سوم حکومت دینی، طبق معیار و موازین عقیدتی ما معنایی صحیح و قابل قبول نیست؛ بلکه در نظام عقیدتی اسلام، حکومتی دینی است که تمام ارکان آن دینی باشد. یعنی به معنای اول از معانی حکومت دینی، دینی باشد.[1]

 

در شماره قبل به قسم الف پرداختیم. اکنون موارد دیگر را بررسی می کنیم:

 


ب) حکومت به ظاهردینی با رهبری غیرمنصوب

-         خصوصیت حکومت پیامبر این بود که به جاى ابتناء بر ظلم، ابتناء بر عدل داشت...

-         [اما]

-         با گذشت پنجاه سال، قضایا عوض شد:

-         اسم، اسم اسلام ماند؛ نام، نام اسلامى بود؛ اما باطن دیگر اسلامى نبود.

-          به جاى حکومت عدل، باز حکومت ظلم بر سر کار آمد. به جاى برابرى و برادرى، تبعیض و دودستگى و شکاف طبقاتى به وجود آمد. به جاى معرفت، جهل حاکم شد.

-          در این دورة پنجاه ساله، هرچه به طرف پایین مى‌آییم، اگر انسان بخواهد از این سرفصل‏ها بیشتر پیدا کند، صدها شاهد و نمونه وجود دارد که اهل تحقیق باید اینها را براى ذهن‏هاى جوان و جوینده روشن کنند.[2]

-         [نمونه های دیگر:]

-         بعضى از کشورهایى که به نحوى خودشان را مقید به احکام اسلامى نشان مى‌دهند، براى مسائلشان، به آیه و روایتى استناد مى‌کنند؛ چهار نفر عمامه به سر را هم به خدمت مى‌گیرند، براى اینکه در جایى برایشان فتوایى بدهند و کارى کنند.

این کشورها، اگر چه به ظاهر چیزى مثل حاکمیت اسلامى دارند، اما حاکمیت اسلامى با ارزش‏ها و معیارهاى نبوى و ولوى، علم و تقوا، عدالت، عبودیت خدا و خشیت الهى و «ترتعد فرائسه فى المحراب»،[3] که روش انبیا و اولیا و مقرب‏ترین افراد به خدا بودهاست، در جامعه‌شان مطرح نیست. اگر تعبیرات تندتر و واضح‏ترى نخواهیم بکنیم، آنها یک عده آدم‏هاى دور از دین اند.[4]

 

فصل3.انسان وحکومت/3.اقسام حکومتها/حکومت دینی:انواع حکومتهای دینی/ش1

بسم الله الرحمن الرحیم


فصل سوم. انسان  وحکومت

              3. اقسام حکومت ها

                 (حکومت دینی/2.انواع حکومت های دینی)

                 (شماره1)

 

خلاصه

 

2- انواع حکومت‏های دینی

 

«دست کم سه معنا ممکن است ازحکومت دینی اراده شود:

الف) حکومتی که تمام ارکان آن بر اساس دین شکل گرفته باشد.

ب) حکومتی که در آن احکام دینی رعایت می‏شود.

ج) حکومت دینداران و متدیّنان.

 

[یعنی؟]

 

حکومت دینی:

الف) طبق معنای اول(حکومت دینی با رهبری منصوب):

-         همة قوانین و مقررات اجرایی آن برگرفته از احکام دینی است،

-         مجریان آن مستقیماً از طرف خدا منصوبند، و یا به اذن خاص یا عام معصوم، منصوب شده‏اند.

-         چنین حکومتی «حکومت دینی» ایده‏آل و کمال مطلوب است.

-         [چرا؟]

زیرا حکومتی با این خصوصیات از پشتوانه حکم الهی برخوردار است

و بر اساس ارادة تشریعی خدا شکل گرفته است.

-         نمونه:

حکومت رسول الله (صلّ الله علیه و آله ), امام معصوم (علیه السلام), حاکمیت افرادی نظیر مالک اشتر در زمان حضور معصوم و یا حکومت ولی فقیه جامع الشرایط در عصر غیبت

 

ب) بر اساس معنای دوم:

-         شخص حاکم، منصوب مستقیم یا غیر مستقیم خدا نیست.

-         در این صورت مجری این حکومت پشتوانة الهی ندارد

-         و دینی بودن حکومت، فقط به این معناست که قوانین دینی در این حکومت رعایت می‏شود.

-         حتی طبق این معنا، لازم نیست تمامی قوانین حکومت برگرفته از احکام و قوانین شرع باشد،

-         بلکه کافی است که تا حدودی احکام و ارزش‏های دینی در این حکومت رعایت گردد.

این شکل از حکومت در مرتبة بعد از حکومت دینی (به معنای اول) قرار دارد.

 

ج) بر اساس معنای سوم:

-         اصلاً رعایت قوانین اسلامی هم لازم نیست؛

-         بلکه همین که حکومتی مربوط به جامعه‏ای است که افراد آن متدین هستند، چون شهروندان متدیّن هستند، حکومت هم مسامحتاً دینی به حساب می‏آید

-         ضرورتی ندارد که حاکم، مقیّد به اجرای حکم شرع باشد.

-         نمونه:

همة حکومت‏هایی که از صدر اسلام تاکنون در مناطق مختلف جهان در جوامع مسلمان تشکیل شده است

شکی نیست که معنای سوم حکومت دینی، طبق معیار و موازین عقیدتی ما معنایی صحیح و قابل قبول نیست؛ بلکه در نظام عقیدتی اسلام، حکومتی دینی است که تمام ارکان آن دینی باشد. یعنی به معنای اول از معانی حکومت دینی، دینی باشد.[1]

 

 

فصل 3.انسان و حکومت /2. اقسام حکومتها(حکومت های دینی/ 1.تعریف و ضرورت)

بسم الله الرحمن الرحیم

 

فصل سوم. انسان و حکومت

              2. اقسام حکومت ها

                         (حکومت های دینی/ 1.تعریف و ضرورت)

 

خلاصه

 

 

1.        حکومت دینی

 

2-1. تعریف


                  حکومت در اسلام، حکومت خداست.


-        ولایت، یعنی حاکمیت و سرپرستی در جامعه ی اسلامی،

-        طبیعتا چیزی جدا از ولایت و سرپرستی و حکومت در جوامع دیگر است.

-        در  اسلام، سپرستی جامعه متعلق به خدای متعال است.

-        هیچ انسانی این حق را ندارد که اداره ی امور انسان های دیگر را به عهده بگیرد.

-         این حق، مخصوص خدای متعال است که خالق و منشئ و عالِم به مصالح و مالک امور انسان ها، بلکه مالک امور همه ی ذرات عالم وجود است.

-        خدای متعال، این ولایت و حاکمیت [مخصوص خودش را] را از مجاری خاصی إعمال می کند.

-         یعنی آن وقتی هم که حاکم اسلامی و ولی امور مسلمین، چه بر اساس تعیین شخص آنچنان که طبق عقیده ی ما، در مورد امیرالمومنین و ائمه (ع) تحقق پیدا کرد- و چه بر اساس معیارها و ضوابط انتخاب شد، وقتی این اختیار به او داده می شود که امور مردم را اداره بکند، باز این ولایت، ولایت خداست؛ این حق، حق خداست و این قدرت و سلطان الهی است که بر مردم اعمال می شود.

-        آن انسان هرکه و هرچه باشد- منهای ولایت الهی و قدرت پروردگار، هیچ گونه حقی نسبت به انسان ها و مردم دیگر ندارد.

 

2-2.    ویژگی های حکومت دینی و امتیازات آن نسبت به دیگر حکومت ها

 

2-2-1. انتخاب ولی و حاکم جامعه، بر اساس ارزش ها

-        در اسلام، حکومت تابع ارزش هاست؛ (این، خود یک اصل اسلامی است)

-        ضمن اینکه نصب خدا را از قرآن استنباط می کند، معیارها و ملاک ها را هم به دست مردم می دهد که مردم فریب نخورند و نگویند علی بن ابی طالب روی سرِ ما، روی چشم ما، جانشین او هارون الرشید هم همین طور!... شیعه می گوید:

علی بن ابی طالب به خاطر جمع بودن این معیارها [که در قرآن به آن اشاره شده است] به عنوان «ولیّ» انتخاب شده، پس اگر کسی در او این معیارها نبود یا ضد این معیارها در او بود، این آدم حق ندارد که جانشین علی بن ابی طالب، خودش را معرفی کند و کسی حق ندارد از او بپذیرد.


فصل3.انسان و حکومت/2.اقسام حکومتها (دموکراسی)

بسم الله الرحمن الرحیم


فصل3.انسان و حکومت

         2. اقسام حکومت ها (دموکراسی)

 

خلاصه

 

1.    حکومت دموکراسی

2-1.      تعریف

دموکراسی واژه ای است، برگرفته از واژه های یونانی دموس (demos) به معنی مردم و کراسیا (cratia) به معنی قدرت.

دموکراسی در مفهوم سیاسی «به نظام سیاسی گفته می شود که: گوناگونی اندیشه و باورها را تحمل می کند و در عین حال در جستجوی تحقق حداقل رفاه برای همگان است و دست به دست شدن قدرت دولتی از راه های مسالمت آمیز و بی خشونت یا با کمترین خشونت، از مهم ترین دستاوردهای دموکراسی است.»

[در تعریفی دیگر این طور می توان گفت که] نظام های غیردینی مردم سالار، مبتنی بر خواست و اراده ی تمامْ عیار و همه ی جانبه ی مردم اند. آنچه که مردم بخواهند به هر نوع و به هر صورت که بخواهند- آن حکومت ها لاجرم و در نهایت، تابع اداره و خواست مردم می شوند. 


2-2.      انواع دموکراسی

[تحقق دموکراسی به دو شیوه امکان پذیر است:]


2-2-1. دموکراسی مستقیم

«دموکراسی مستقیم» عبارت است از اینکه مردم بدون واسطه، خودشان رئیس جمهور را انتخاب کنند. و نیز از طریق همه پرسی قوانین را تصویب نمایند نه از طریق مجلس- و بالاخره خود ملت مستقیماً در وضع قانون و قدرت اجرایی دخالت کنند و نقش مجلس در این نوع از دموکراسی فقط این است که قوانین را تدوین نموده و در معرض آرای عموم قرار دهد. 


نارسایی ها:

1.     مشکلات اجرایی

این نوع دموکراسی در شهرها و در کشورهای وسیع از لحاظ تصویب قوانین کار مشکلی است، زیرا عموم مردم را در جریان یکایک از مواد قوانین اعم از قوانین اساسی و قوانین عادی گذاردن، کار دشواری است.

2.     عدم کفایت آگاهی عموم

مردم عادی چگونه می توانند خوب و بد قوانین را از جنبه های مختلف سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و غیره تشخیص دهند تا بدان رأی موافق یا مخالف بدهند؟

...[در نتیجه این سیستم حکومت داری از جهت تصویب قوانین دچار مشکل خواهد بود؛ چرا که] بررسی قوانین اختصاص به اهل فن و از جنبه های مختلف، احتیاج به تخصص دارد. 

3.     اثر سوء تبلیغات در پدیدآوردن اکثریت ناآگاه

به دست آوردن اکثریت آزاد، کار بسیار دشواری است و شاید تاکنون ملت ها نتوانسته اند به این آرزو جامعه عمل بپوشانند و غالباً اقلیت ها به نام «دموکراسی»، دیکتاتوری می کنند و با دسته بندی های سیاسی و تبلیغات و فریب دادن مردم، پایه های حکومت دیکتاتوری و دموکراسی نما را تحکیم نموده اند. 

4.     سلطه

باز شدن راه سلطه ی اجانب بر کشور از طریق اکثریت نا آگاه و یا خائن.

5.     ظلم به اقلیت آگاه

ظلم به افراد دانشمند و آگاه که رأی ایشان با افراد نا آگاه و بی تجربه و بی سواد یکسان به حساب خواهد آمد و این بزرگترین خطر را در بر خواهد داشت و تکثیر عدد بدین وسیله این اشکال را برطرف نخواهد کرد؛ در حالی که رأی یک دانشمند آگاه می تواند ارزش رأی ملتی را داشته باشد.  

6.     لزوم عمل به خواست اکثریت

لزوم عمل به خواست اکثریت؛ هرچند بر خلاف مصلحت باشد. مانند خواسته ی شراب خواری، قمار بازی و آزادی فحشا و امثال آن، با اینکه با منطق عقل به هیچ وجه سازگار نیست و لذا اسلام مصلحت را [هم] در نظر می گیرد نه خواست اکثریت را و عموما اکثریت نا آگاه در قرآن کریم مورد مذمت قرار گرفته است.

«وَ إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ یَخْرُصُون» اگر از اکثریتی که در زمین اند پیروی کنی، تو را از راه خدا گمراه سازند... (انعام: 116)  

 

2-2-2.   دموکراسی نمایندگی

               دموکراسی نیابی (یا نمایندگی) عبارت است از اینکه مردم نمایندگانی برای خود انتخاب کنند و آن نمایندگان به نام آنان اعمال حکومت می کنند؛ حق تصویب قانون و احیاناً حق انتخاب رئیس جمهور را دارا می باشند و نمایندگان حق نظارت بر کارهای دولت و هیأت حاکمه و تنظیم بودجه مملکت و غیر ذلک از امور کشور را نیز احیاناً خواهند داشت...

               در این شکل از دموکراسی، احیاناً در امور مهم از قبیل تصویب قانون اساسی و انتخاب رئیس جمهور، مستقیما به آرای عمومی ملت مراجعه می شود و وکلای مجلس، تنها حق تصویب قانون عادی را خواهند داشت و اما قانون اساسی را بعد از تنظیم به وسیله مجلس موسسان یا خبرگان یا شوراهای دیگر به ملت عرضه خواهند نمود.

 

نارسایی ها

1.    دیکتاتوری دسته جمعی

نوعی دیکتاتوری در وکلای مجلس است؛ زیرا مردم گرچه در اصل انتخاب افراد آزادند، ولی پس از انتخاب، اختیار تام با وکلاست و آزادی از مردم سلب خواهد شد؛ زیرا مردم ناچارند که مصوبات مجلس را هر چه باشد قبول کنند، چون خود، اختیار وضع قانون را به وکلا داده اند و در حقیقت گروه خاصی به صورت دسته جمعی، دیکتاتوری خواهند داشت و مردم هم حق اعتراض ندارند و از این جهت از دیکتاتوری تحمیلی بدتر است؛ زیرا بر علیه دیکتاتور تحمیلی می توان اعتراض کرد، ولی به دیکتاتور انتخابی اعتراض کردن، خلاف قانون است.  

موارد 3 تا 6 از نارسایی های حکومت دموکراسی مستقیم،‌ در این قسمت نیز تکرار می شود.

 

 

 


تفصیلی

 

2-2. حکومت دموکراسی

... یکى از ملاک‏ها هم همین است که پنجاه‏ویک درصد مردم، یک نفرى را قبول داشته باشند. خب این هم یک ملاکى است. البته در هیچ کشورى، 51 درصد مردم ـ که اکثریت باشد ـ غالباً تشکیل نمى‏دهند، کسانى را که رأى مى‏دهند، چون رأى‏دهنده‏ها همه مردم کشور نیستند، عده‏اى از مردم کشور رأى مى‏دهند. در خیلى از انتخابات دنیا سى درصد، سى‏وپنج درصد، چهل درصد از کسانى که مى‏توانند رأى بدهند، شصت درصد مثلاً ـ حداکثر در این حدودها ـ رأى مى‏دهند. از آن شصت درصد یا پنجاه درصد یا هفتاد درصد، پنجاه‏ویک درصد اگر چنانچه یک نفر را قبول کردند، این مورد قبول است. خب، این امروز مترقّى‏ترین است![1]


فصل 3.انسان وحکومت/2.اقسام حکومتها(استبدادی)

بسم الله الرحمن الرحیم


فصل سوم: انسان و حکومت

                 2.اقسام حکومت ها (استبدادی)


 

خلاصه

 

·       [خوب! ضرورت تشکیل حکومت معلوم شد. اکنون که به دنبال حکومت هستیم، چه نوع حکومت هایی در جهان وجود دارد؟ تفاوت آن ها باهم در چیست؟ بهترین و عادلانه ترین نوع حکومت کدام است؟]

[بشر در عصر حاضر، پس از سال ها تجربه، به سه نوع حکومت دست یافته است. هر کدام از این سه نوع حکومت، به صورت های مختلف در کشورهای جهان دیده می شود.]


1.    حکومت زورمداری (استبدادی)

 

1-1.      تعریف

حکومت پادشاهی، یک نوع حکومت فردی است که فردی، مبدأ و منشأ قدرت و تصمیم گیری و اجراء می گردد. نه تنها او واجد چنین مقام است، بلکه وارث او نیز حائز چنین مقام می باشد؛ بدین طریق اراده ملت و نیروی عمومی به دست یک فرد می افتد و هر چه هست همان یک فرد انجام می دهد و هیچ قوه ای نمی تواند با او مخالفت کند.

معمولا منابع علم سیاست نظام استبدادی یا مطلقه را در شکل حکومت پادشاهی معرفی می کنند که اصطلاحاً به آن فردسالاری یا اتوکراسی می گویند. که در این تعریف، به خصوصیات و ویژگی های آن اشاره می شود؛ از جمله:

1.     استیلای آشکار یک شخص در رأس سلسه مراتب اداری حکومت

2.     فقدان محدودیت های مرسوم یا قانونی در حوزه ی اقتدار او

3.     وجود روشی خودسرانه و غیرقابل پیش بینی در إعمال قدرت

4.     [سلطه ی فوق قانون؛ یعنی سلطه ای که در برابر قانون خاضع نیست، بلکه متکی به اراده ی مشخص یا یک گروه معین است.]

امروزه حکومت استبدادی را در شکل رژیم های دیکتاتوری جدید می توان یافت... نظیر: رژیم نازی آلمان، فاشیسم ایتالیا، امپراتوری ژاپن، دیکتاتوری آتاتورک در ترکیه و رضاخان در ایران.


1-2.      عوارض و نارسایی ها

 

1.     انتخاب شاه، انتخابی بر اساس زور؛ نه لیاقت

غالباً شخص شاه، از روی لیاقت و کاردانی و ضوابط انسانی به مقام سلطنت نمی رسد، بلکه خود را به زور بر مردم تحمیل کرده و می کند.

2.     به کارگرفتن نیروی جامعه، در جهت اهداف یک شخص یا گروه خاص

دولت و ملت زیر سلطه، به گونه ای وسیله و ابزار کار برای نیل به شهوات آن فرد یا گروه در خواهد آمد و حقوق ملت نادیده خواهد ماند و نیروی مادی و فکری آن در استخدام قدرت استبدادی در خواهد آمد.

3.     حقیرشدن عزیزان جامعه، در اثر استبداد شاه

نظر یک فرد به زور بر مردم تحمیل می گردد و در نتیجه افراد با شخصیت و عزیزان خلق، ذلیل و خوار می شوند.

4.     عدم اعتماد به نفس جامعه و اطاعت کورکورانه

طبیعی است چنین جامعه ای اعتماد به نفس خود را از دست می دهد و کورکورانه از حاکم مستبد، اطاعت می نماید.

5.     به بردگی کشاندن جامعه

زمامدار دیکتاتور و مستبد، جامعه را به ذلت و خواری و خواب و غفلت سوق می دهد و مردم را تا اعماق روحشان به خفت و بردگی و بیگانگی از خود می کشاند.

6.     فساد و تباهی؛ دستآوردهای شوم رژیم های سلطنتی

در طول تاریخ، رژیم سلطنتی، پیوسته با تفوّق طلبی، آدم کشی، غارت اموال مردم و مفاسد فراوان دیگر همراه بوده است.

7.     مخالفت شدید با اصلاحگران

زمامدار مستبد با هر نوع جنبش و تجددخواهی و اصلاح طلبی مخالف است و اصلاح طلبان و تجددخواهان را به انواع تهمت ها متهم می سازد، چنان که فرعون با حضرت موسی این چنین رفتار کرد و در مقابل رسالت او مقاومت نمود و موسی و برادرش هارون را به ریاست طلبی متهم کرد.

8.     ایجاد اختلاف طبقاتی جهت حفظ تاج و تخت، به وسیله کمک به طبقه مرفه جامعه، برای به بردگی کشاندن طبقه ضعیف

گاهی نیز جهت تثبت سلطه ی خود، در میان مردم اختلاف طبقاتی ایجاد می کند و در نتیجه مردم به گروه ممتاز و مرفه و طبقه و مستضعف و محروم تقسیم می شوند؛ طبقه ممتاز که فامیل و اطرافیان و نزدیکان شخص حاکم هستند، از تمام امکانات برخوردار می گردند و گروه دیگر که توده ی مردم می باشند، حتی از کمترین حقوق طبیعی و انسانی نیز محروم می شوند و برای اینکه حاکم از فشار توده در امان بماند، به طبقه ی ممتاز کمک می کند، تا به وسیله ی آن ها، توده ی مردمِ ضعیف و محروم را به بردگی بکشد.

9.     تظاهر به دیانت، جهت حفظ تاج و تخت

و گاهی استبداد، حاکم خودرأی را به جائی می رساند که جهت حفظ تاج و تخت خود، به هر وسیله ای چنگ می زند و حتی ادعای دین و دیانت می کند و ظاهراً خود را متدین وانمود می نماید و در ظاهر خود را حامی و پاسدار دین نشان می دهد، در حالی که هدف او از بین بردن ریشه و اساس دین است.

و چه بسا افرادی را که واقعاً قصد اصلاح و ارشاد مردم دارند و می خواهند مردم را به دین حقیقی هدایت کنند، متهم به فساد و از بین بردن امنیت کشور می نمایند، چنان که فرعون همین کار را با حضرت موسی(ع) انجام داد؛ هنگامی که حضرت موسی از طرف خداوند مأموریت یافت تا فرعون و قوم او را به سوی خدا دعوت کند؛

«وَ قالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونی‏ أَقْتُلْ مُوسى‏ وَ لْیَدْعُ رَبَّهُ إِنِّی أَخافُ أَنْ یُبَدِّلَ دینَکُمْ أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَساد» (غافر: 26) فرعون گفت: بگذارید موسی را بکشم و او خدای خویش را به کمک خود بخواند. من از این می ترسم که او دین شما را عوض کند و تبدیل به دین دیگری نماید، یا در زمین فساد و تباهی پدید آورد.

10.           به گمراهی کشاندن توده مردم

بلکه حاکم مستبد، إبا ندارد از این که توده ی مردم را به گمراهی بکشد و خود را هادی و ارشاد کننده ی به سوی حق وانمود نماید، چنان که قرآن از فرعون نقل می کند:

«قالَ فِرْعَوْنُ ما أُریکُمْ إِلاَّ ما أَرى‏ وَ ما أَهْدیکُمْ إِلاَّ سَبیلَ الرَّشاد» (غافر: 29) فرعون گفت: من شما را جز به آنچه که آن را راست و صواب می بینم، هدایت نمی کنم و شما را به جز به راه راست، راهنمایی نمی نمایم.

 

 


تفصیلی

 

امام بزرگوار ما در این مدت در عین هدایت مردم و گستردن دامنة آگاهى همگانى و کشاندن تودة میلیونى به مبارزه، اندیشة حکومت اسلامى را نضج و قوام بخشید و در مقابل دو مکتب رایج سیاسى عالم؛ یعنى حکومت دیکتاتورى حزبى کمونیستى در شوروى سابق و چین و اقمار آنها در اروپا و آفریقا و دیگر نقاط، و حکومت‏هاى پارلمانى غربى که سلطة سرمایه‌داران و کمپانی‏ها بر فکر و اخلاق و سرنوشت مردم به نام دموکراسى بود، راه اسلامى را مطرح کرد که در آن بر دو عنصر دین و انسان بطور اساسى تکیه شده و ایمان دینى و ارادة مردمى بزرگ‏ترین شاخصة آن است. نظام اسلامى در مکتب امام خمینى نظام عدل و ایمان و عقل و آزادگى و مردمگرایى است، و استقلال ملى و رد نظام سلطة بین‌المللى.[1]

 

فصل3.انسان وحکومت/1.ضرورت تشکیل حکومت

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

فصل 3. انسان و حکومت 

              1. ضرورت تشکیل حکومت

 

خلاصه

·         [اصلا چه نیازی به حکومت در جامعه است؟]

 

1.     حکومت، نیاز طبیعی و فطری انسان

1-1.         در اهمیت و لزوم حکومت همین بس که در هیچ نقطه ای از جهان، جامعه ای نبوده که بتواند بدون حکومت زندگی کند.

1-2.         اندیشمندان بزرگ جهان، مانند افلاطون، ارسطو، ابن خلدون و برخی دیگر وجود دولت را یک پدیده ی اجتناب ناپذیر تلقی کرده اند.

1-3.         ارسطو فیلسوف بزرگ می گوید: «دولت از مقتضیات طبع بشری است، زیرا انسان دارای سرشت مدنی است، ناگزیر است که به صورت اجتماعی زندگی کند و کسی که وجود دولت را نفی می کند، یا انسان وحشی است [و از انسانیت به دور] ، و یا موجود برتر از انسان است [و مانند فرشتگان، فاقد طبع بشری]، که نیازی به دولت ندارد.

1-4.         [می توان برای اهمیت هدایت و رهبری خارجی مانند حکومت، دو اصل را یادآور شد:]

اصل اول مربوط به اهمیت انسان و ذخایر و نیروهایی که در او نهفته است که معمولا خود به آن ها توجه ندارد [ و یک رهبر و مدیری باید این نیروها را شناسایی و استخراج کند]

اصل دوم مربوط است به تفاوت انسان و حیوان. انسان با اینکه از جنس حیوان است، از نظر مجهر بودن به غرایز با حیوان تفاوت دارد؛ یعنی ضعیف تر از حیوان است. حیوانات به یک سلسله غرایز مجهز هستند و نیاز چندانی به مدیریت و رهبری از خارج ندارند، زیرا غریزه، کارش راهنمایی و رهبری به صورت خودکار است... [انسان] از نظر غرایزی که او را از داخل خود هدایت و رهبری کنند، فقیرترین و ناتوان ترین موجود است؛ لهذا به رهبری، مدیریت و هدایت از خارج نیاز دارد.

 

2.     حکومت، عامل نظم و تداوم زندگی اجتماعی

2-1.     [انسان موجودی اجتماعی است و نیاز به زندگی جمعی دارد.]

گروه ها و زیرمجموعه های جامعه، منافع، رشد و توسعه خود را دنبال می کنند.

به دلیل نامحدود بودن نیازهای فزاینده ی افراد و گروه ها، و محدودیت منابع تامین نیازها، پیدایش تعارض بر سر ارضای نیازها در جامعه اجتناب ناپذیر است.

[بنابراین] زندگی اجتماعی انسان، هزاران دشواری، کشمکش، تخاصم و درگیری [و هرج و مرج] به همراه دارد...

هرج و مرج ضد خواست فطرت آدمی و سبب نابودی همه ی ارزش هاست.

[برای حل این اختلافات و درگیری ها] قهراً قانون باید حاکم باشد...قوانینی که مردم از روی اختیار باید آن را عمل کنند.

... این قوانین نیازمند به یک قدرتی است که این قدرت، قوه ی مجریه قانون یا ناظر به اجرای این قانون باشد.

[در نتیجه] حضور یک حاکم مقتدر با قانونی مترقی، ضرورتی است که هیچ عقل سالمی در آن تردید نمی کند... و تردیدی نیست که عقل یکی از حجت های الهی و پیامبر باطن آدمی و یکی از منابع استنباط احکام فقهی است: «کلّ ما حکم به العقل حکم به الشرع» [هر آن چه که عقل به آن امر کند، شرع هم به آن امر می کند.]

بر این اساس، هنگامی که عقل تشکیل نظام سیاسی را در راستای پیشگیری از هرج و مرج و ایجاد انتظام و انسجام و تحقق پیشرفت امور، ضروری اعلام کند، دین نیز وجوب تاسیس و اجرای را لازم و واجب می داند.

3.     حکومت، زمینه ساز رشد و توسعه

3-1.    انسان موجودی است کمال طلب و دائما برای رسیدن به نقطه ای که آن را کمال خویش می داند، در تلاش است.

...جامعه به عنوان یک کلّ واقعی، وحدت ترکیبی افراد متکثر است؛ به شکلی که نه وجود جامعه بدون افراد امکان پذیر است و نه افراد بدون وجود جامعه امکان ادامه حیات پیدا می کنند؛ از این رو جامعه، خود همانند فرد، قابلیت رشد و توسعه دارد. و همان طور که اصل بقای فرد و جامعه به هم بستگی دارد، رشد و توسعه ی فرد و جامعه نیز متکی به یکدیگر است.

...[لزوم ایجاد یک هماهنگی بین فعالیت های افراد جامعه، و جهت دهی آن ها به سمت آرمان های جامعه،] تشکیلات امین و مقتدری را به نام دولت، توجیه می کنند.

این دستگاه با برنامه ریزی و سازمان دهی کلان، می تواند رشد و توسعه ی کلان اجتماعی و زمینه های رشد و کمال فردی را امکان پذیر نماید.

3-2.    علی (ع) مکرر لزوم یک حکومت مقتدر را تصریح کرده است... قانون خدا بایست به وسیله افراد بشر اجرا شود. مردم را از فرمانروایی «نیک» یا «بد» چاره ای نیست. در پرتو حکومت و در سایه حکومت است که مومن برای خدا کار می کند و کافر بهره ی دنیای خود را می برد و کارها به پایان خود می رسد. به وسیله حکومت است که مالیات ها جمع آوری، و با دشمن نبرد، و راه ها امن، و حق ضعیف از قوی بازستانده می شود، تا آن وقتی که نیکان راحت گردند و از شر بدان راحتی به دست آید.


 


تفصیلی


1. ضرورت تشکیل حکومت

مهم‏ترین و حسّاس‏ترین مسئلة هر ملتى، همین مسئلة حکومت و ولایت و مدیریت و حاکمیتِ والاى بر آن جامعه است، این تعیین‌کننده‌ترین مسئله براى آن ملت است. ملت‏ها هرکدام به نحوى، این قضیه را حل کرده‌اند؛ ولى غالباً نارسا و ناتمام و حتّى زیانبخش.[1]

 

فصل2.حاکمیت الله راه تحقق عبودیت/4.استمرارحاکمیّت الهی درزمان غیبت،توسط فقها

بسم الله الرحمن الرحیم

 

فصل2. حاکمیت الله راه تحقق عبودیت

        4. استمرار حاکمیّت الهی در زمان غیبت، توسط فقها

 

 

خلاصه



1.      [بعد از ائمه و در زمان غیبت تکلیف حکومت چیست؟]

·  جاودانگی اسلام اقتضا دارد که همان دو شأن تعلیم دین و اجرای احکام اسلام، تداوم یابد؛ که این دو وظیفه به عهده ی [حاکم جامعه است] 

·  در دوران غیبت، آن حکومت متعلق به کی باشد بهتر است؟

... همان حکومتی که متعلق به خدا بود و منتقل به پیامبران و پیغمبر اسلام شد، در این دوران منتقل می شود به یک انسانی که طهارت و تقوا [را] در حدّ «عدالت» داشته باشد؛ انسان پاکیزه و با تقوایی باشد؛ گناه نکند؛ ظلم نکند؛ گرایش به دشمنان خدا پیدا نکند؛ مطیع امر خدا باشد؛ با هوای نفس خود مخالفت کند؛ بر نفس خود کنترل داشته باشد؛ این یک شرط.

علاوه بر آن، به احکام اسلامی و به قرآن کاملا مسلط باشد؛ یعنی قدرت «فقاهت» داشته باشد؛ بتواند اسلام را بفهمد دین را بشناسد؛ احکام الهی را از مستندات آن کشف کند؛ با قرآن مأنوس باشد؛ با سنّت أنس داشته باشد و توانایی استنباط داشته باشد.

علاوه بر آن... «درایت و کفایت» هم لازم است؛ انسانی باشد که دارای درایت لازم باشد؛ هوشمند باشد؛ زمان را بشناسد؛ دشمنان اسلام را بشناسد؛ دنیا را بشناسد...

کفایت ذهنی و کفایت عملی است؛ هم درایت باید داشته باشد و هوشمند باشد و هم قدرت اداره و تدبیر داشته باشد.

[یعنی نفس اماره اش را کنترل کرده است، پس دین خدا و حکم ش را به خوبی می فهمد و اجرا می کند. این تقوا هم در فهم دین است هم در اجرای دین. و تدبیر و قدرت اداره هم برای اجرای قوانین لازم است.]

·  [آیا وظیفه این علمای فقیه و عادل و کاردان، فقط بیان احکام دین است؟]

«انَّ العُلماءَ وَرَثةُ الْأنْبِیا» (و براستی علماء وارثان پیغمبرانند. )(الکافی، ج1، ص32)

انبیاء کارشان مسئله گویی فقط نبود. اگر انبیاء فقط به این اکتبا می کردند که حلال و حرامی را برای مردم بیان کنند، این که مشکلی وجود نداشت؛ کسی با اینها در نمی افتاد.

در این آیه شریفه « الَّذینَ یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ یَخْشَوْنَهُ وَ لا یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللَّه» ((پیامبران) پیشین کسانى بودند که تبلیغ رسالتهاى الهى مى‏کردند و (تنها) از او مى ترسیدند، و از هیچ کس جز خدا بیم نداشتند) (آل عمران: 146) این چه تبلیغی است که خشیت [ترس] از مردم در او مندرج‌ است [وجود دارد] که انسان باید از مردم نترسد در حال این تبلیغ. اگر فقط بیان چند حکم شرعی بود که ترس موردی نداشت که خدای متعال تمجید کند که از مردم نمی ترسند؛ از غیر خدا نمی ترسند...

انبیاء برای اقامه ی حق، برای اقامه ی عدل، برای مبارزه ی با ظلم، برای مبارزه ی با فساد قیام کردند، برای شکستن طاغوت ها قیام کردند.

طاغوت آن بتی نیست که به فالن دیوار یا در آن زمان به کعبه آویزان می کردند؛ او که چیزی نیست که طغیان بخواهد بکند. طاغوت آن انسان طغیانگری است که به پشتوانه ی آن بت، بتِ وجود خود را بر مردم تحمیل می کند. طاغوت، فرعون است. « إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِیَعاً یَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُم» (فرعون در زمین برترى‏جویى کرد، و اهل آن را به گروه‏هاى مختلفى تقسیم نمود گروهى را به ضعف و ناتوانى مى‏کشاند) (قصص: 4)

این طاغوت است. با اینها جنگیدند... در مقابل ظلم ساکت ننشستند، در مقابل زورگویی ساکت ننشستند، در مقابل اضلال مردم سکوت نکردند. انبیاء، اینند.

«انَّ العُلماءَ وَرَثةُ الْأنْبِیا»... این وراثت انبیاء چیست؟ مبارزه ی با همه ی آن چیزی است که مظهر آن عبارت است از طاغوت؛ با شرک، با کفر، با الحاد، با فسق، با فتنه؛ این وظیفه ی ماست. ما نمی توانیم آرام بنشینیم، دلمان را خوش کنیم که ما چند تا مسئله گفتیم. با این، تکلیف برداشته نمی شود.


[نتیجه آن که طبق روایت ذکر شده، همچنان که وظیفه ی انبیاء مبارزه با ظلم و طاغوت بود، وظیفه ی علما نیز همان است و بدون حکومت، مبارزه با ظلم امکان پذیر نیست. ]

 

 


تفصیلی

 

 در اسلام، ولیّ امر، آن کسی است که فرستاده خداست؛ آن کسی است که خودِ خدا معین می‏کند... او پیغمبر و امام را معین می‏کند و برای بعد از امام نیز صفاتی را معین می‏کند که اینها بعد از ائمة هداة معصومین، حاکم بر جامعه اسلامی ‏هستند. پس «ولیّ» را خدا معین می‏کند؛ خودش ولیّ است، پیغمبرش ولیّ است. امام‏ها ولی هستند، امام‏های خاندان پیغمبر، تعیین شدهاند که دوازده نفرند و در رتبة بعد، کسانی که با یک معیارها و ملاک‏های خاصی تطبیق بکنند و جور بیاند. آنها از برای حکومت و خلافت معین شدهاند.[1]


فصل2.حاکمیت الله راه تحقق عبودیت/3.واگذاری حق حاکمیت رسول اکرم به ائمه اطهار

بسم الله الرحمن الرحیم

 

فصل2. حاکمیت الله راه تحقق عبودیت

        3. واگذاری حق حاکمیت رسول اکرمصلوات الله علیه  به ائمه اطهارعلیهم السلام

 

خلاصه


[پس تا اینجا معلوم شد که خدا حق حکومت را به پیغمبرانش واگذار می کند. و اطاعت از خدا، یعنی اطاعت از پیامبر]

اما وقتی پیغمبر از دنیا رفت تکلیف چیست؟

...آیه قرآن پاسخ می دهد: «وَ الَّذینَ آمَنُوا» (مائده: 55) مومنان ولی شما هستند.

1.      کدام مومنان؟

ولایت الهی به پیغمبر منتقل شد. از پیغمبر هم به اتفاق همه ی مسلمین- ولایت و حکومت به غیرِ پیغمبر منتقل شده است.

حالا به کی منتقل شده؟ این، بین فِرَق مسلمین، محل اختلاف است.

شیعه در این بین، معتقد است که ولایت پیغمبر منتقل شده است به ائمه ی معصومین که دوازده نفرند.

برادران اهل سنت این اعتقاد را ندارند و معتقدند ولایت از سوی پیغمبر به خلفای چهارگانه و بعد از آن هم به کسانی که دارای ولایت امر و حکومت بوده اند منتقل شده [است].

2.       [اصلا چرا باید حکومت از پیغمبر به ائمه منتقل شود؟]

·        [در اهمیت این موضوع همین بس:]

قضیه نصب امیرالمومنین علیه الصلاه و السلام به ولایت و خلافت، آن قدر مهم است که... اصل رسالت پیغمبر، با انجام ندادن این کار، مورد خدشه قرار می گیرد و پایه اش متزلزل می شود. احتمال این هم هست. کأنه اصل رسالت، تبلیغ نشده است!

... یعنی موضوع تشکیل حکومت، امر ولایت و امر مدیریت کشور، جزو متون اصلی دین است.

«یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ» (مائده: 67) (اى پیامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، کاملًا (به مردم) برسان! و اگر نکنى، رسالت او را انجام نداده‏اى!)

[و اما دلایل:]

·        1. پیغمبر برای این مبعوث شده بود که مردم را تعلیم دهد و تزکیه کند؛

«ِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَة» (آل عمران: 164) ( و آنها را پاک کند و کتاب و حکمت بیاموزد.)

...باید انسان ها، هم آموزش داده شوند و هم تزکیه شوند، تا این کره ی خاکی و این جامعه ی بزرگ بشری بتواند مثل یک خانواده ی سالم، راه کمال را طی کند و از خیرات این عالم بهره مند شود.

2. [حال که دین اسلام قرار است آخرین و نیز جامع ترین دین تا روز قیامت باشد] پیغمبر خاتم اگر بخواهد انسان ها را به مقتضای دین خاتم به این جا برساند، باید چه کار کند؟

باید این تربیتی که او ارزانی انسان ها کرده است، مستمر و طولانی باشد.

[نتیجه:] ... پس باید کسی را نصب کند که بعد از خود او دقیقا همان راه و همان جهت و همان شیوه ها را مورد استفاده قرار دهد، و او علی بن ابی طالب است.

و اگر آن حکومت با همان جهت ادامه پیدا می کرد، بدون تردید تاریخ عوض می شد؛ یعنی آنچه که بنا بود در قرن ها بعد از آن-در زمان ظهور امام زمان در وضعیت فعلی- پدید آید، در همان زمان پدید آمده بود. دنیای سرشار از عدالت و پاکی و راستی و معرفت و محبت، دنیای دوران امام زمان است.

·        1. لازمه ی خاتم بودن دین اسلام، جامعیت، جاودانگی و جهان شمولی آن است.

2. پیامبر اکرم (ص) مامور ابلاغ رسالت و تعلیم و تبیین وحی الهی بود.

3. اما دوره ی 23 ساله نبوت حضرت ...کافی نبود که همه ی احکام اسلام را برای همه مردم بیان کند و امکان ندارد که چنین دینی ناقص بیان شده باشد.

[نتیجه:] بنابراین، حتما باید کسی یا کسانی در میان اصحاب پیغمبر(ص) وجود داشته باشند که اسلام را به تمام و کمال، از پیغمبر فرا گرفته و شاگردان مجهز باشند که بعد از رفتن او، از نظر توضیح و بیان اسلام نظیر وی باشند.

3.      [خب! آیا بیان احکام، تنها وظیفه ی ائمه است؟]

پیغمبر باید خلیفه تعیین کند و تعیین هم کرده است. آیا تعیین خلیفه برای بیان احکام است؟

بیان احکام خلیفه نمی خواهد. خود آن حضرت بیان احکام می کرد. همه ی احکام را در کتابی می نوشتند و دست مردم می دادند تا عمل کنند.

اینکه عقلا لازم است خلیفه تعیین کند، برای حکومت است. ما خلیفه می خواهیم تا اجرای قوانین کند. قانون مجری لازم دارد. در همه ی کشورهای دنیا این طور است که جعل قانون به تنهایی فایده ندارد...

پس از تشریع قانون، باید قوه مجریه ای به وجود آید...

«ولیِّ امر» متصدی قوه مجریه قوانین هم هست.

 




تفصیلی

 


ولایت الهى به پیغمبر منتقل شد. از پیغمبر هم ـ به اتفاق همة مسلمین ـ ولایت و حکومت به غیرِ پیغمبر منتقل شده است. حالا به کى منتقل شده؟ این، بین فِرَق مسلمین، محل اختلاف است. شیعه در این بین، معتقد است که ولایت پیغمبر منتقل شده است به ائمة معصومین که دوازده نفرند. برادران اهل سنت این را اعتقاد ندارند و معتقدند ولایت از سوى پیغمبر به خلفاى چهارگانه و بعد از آن هم به کسانى که داراى ولایت امر و حکومت بوده‏اند منتقل شده.[1]


فصل دوم.حاکمیت الله راه تحقق عبودیت/2-واگذاری حق حاکمیّت خدا به پیامبران

بسم الله الرحمن الرحیم


فصل2. حاکمیت الله راه تحقق عبودیت

        2. واگذاری حق حاکمیت خدا به پیامبران

 

خلاصه

 

1.      [ حال که ولایت الله معلوم شد، چگونه این حکومت و ولایت محقق می شود؟]

توحید عبارت است از حاکمیت الله بر زندگی انسان ها، نه فقط اینکه انسان معتقد باشد که یک خدایی هم هست... حاکمیت خدا به چیست؟ حاکمیت خدا به این است که اولا، قوانین الهی در جامه جاری بشود.

2.      منتهی حکومت خدا بر مردم، باید به شکل حکومت یک انسان بر مردم که بر طبق معیارهای الهی باشد تجسم پیدا کند؛ بدون آن، حکومت خدا بر مردم معنا ندارد.

3.      [چرا؟]

[زیرا] خدای متعال با مردم روبرو نمی شود تا امرو نهی بکند و از طرفی انسان ها هم احتیاج دارند که یک انسانی بر آن ها حکومت بکند، یک انسانی لازم است که سر رشته کار انسان ها را به دست بگیرد. والا اگر چنانچه در میان جامعه انسانی و بشری، فقط قانون باشد و لو آن قانون از طرف خدا باشد، ولی امیری، فرمانروایی، یا یک هیئتی نباشد که حکومت کند و خلاصه اگر ناظری بر اجرای قانون در جامعه بشری نباشد انتظام جامعه بشری باز هم به هم خورده است.

4.      اما این انسان چه کسی می تواند باشد؟ ... پاسخ دین و مکتب به این سوال این است که «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُه» (مائده: 55) آن کسی که عملا در جامعه زمام فرمان را، امر و نهی را از سوی پروردگار عالم به دست می گیرد «رسول» اوست.

5.      پس خدای متعال این حکومت را تنفیذ می کند به انسان هایی. این انسان ها که هستند؟ پیغمبران؛ در درجه اول، حاکم الهی پیغمبرانند

6.      [ خب؛ این حکومت واگذار شده به پیامبر، در چه ابعاد و زمینه هایی متجلی می شود؟]

پیغمبر اکرم ... دارای شئون متعددی بودند؛ یعنی در آنِ واحد چند کار داشتند و چند پست را اداره می کردند.

اولین پستی که پیغمبر اکرم از طرف خدا داشت ... همین بود که پیغامبر بود؛ یعنی احکام و دستوارت الهی را بیان می کرد...

منصب دیگری که پیغمبر اکرم متصدی آن بود، منصب قضاست؛ او قاضی میان مسلمین بود... قضاوت از نظر اسلام یک شان الهی است، زیرا حکم به عدل است و قاضی آن کسی است که در مخاصمات و اختلافات می خواهد حکم به عدل کند.

 «فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فی‏ أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلیماً»  (به پروردگارت سوگند که آنها مؤمن نخواهند بود، مگر اینکه در اختلافات خود، تو را به داورى طلبند و سپس از داورى تو، در دل خود احساس ناراحتى نکنند و کاملا تسلیم باشند) (نساء: 65)

... منصب سومی که پیغمبر اکرم رسما داشت ... ریاست عامّه بود. او رئیس و رهبر اجتماع مسلمین بود...

« أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُم» (اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولو الأمر [اوصیاى پیامبر] را) (نساء: 59) ناظر به این جهت است که او رئیس و رهبر اجتماع شماست؛ هر فرمانی که به شما می دهد بپذیرید.

·        حکومت سلطانِ اسلام، «ظلّ الله» است.

معنی «ظل» این است که حرکتی ندارد خودش؛ حرکت به حرکت اوست. سایه ی آدم خودش که حرکتی ندارد؛ هر حرکتی آدم می کند سایه هم [می کند]... آن کسی را که اسلام به «ظلّ اللهی» شناخته است، این است که از خودش یک چیزی مایه نگذارد، به تبع احکام اسلام حرکت بکند، حرکت، حرکت تبعی باشد. رسول الله این طور بود؛ «ظلّ الله» بود.


 


تفصیلی

 

صحبت بر سر این است که قوانین زندگی انسان‏ها و روابط فردی و اجتماعی جامعه بشر هم باید از خدا الهام بگیرد، یعنی حاکم و فرمانروای قانونی در جامعهالهی، اسلامی‏، قرآنی و در ظلّ نظام اسلامی ‏و حکومت و نظام عِلوی فقط خداست.

حالا این سئوال پیش می‏آید که «حاکم خداست»یعنی چه؟ خدای متعال که با مردم روبرو نمی‏شود تا امر و نهی بکند و از طرفی انسان‏ها هم احتیاج دارند که یک انسانی بر آنها حکومت بکند، یک انسانی لازم است که سر رشته کار انسان‏ها را به دست بگیرد. والا اگر چنانچه در میان جامعه انسانی و بشری، فقط قانون باشد و لو آن قانون از طرف خدا باشد، ولی امیری، فرمانروایی، یا یک هیئتی نباشد که حکومت کند و خلاصه اگر ناظری بر اجرای قانون درجامعه بشری نباشد انتظام جامعه بشری باز هم به هم خورده است. اما این انسان چه کسی می‏تواند باشد؟ آن انسان یا انسان‏هایی که قرار است بر بشر و جامعه بشری عملاً فرمانروایی بکنند، عملاً ولیّ جامعه باشند، عملاً ولایت جامعه را به عهده بگیرند، اینها چه کسانی می‏توانند باشند؟


فصل2.حاکمیت الله راه تحقق عبودیت/توحید در حاکمیت

بسم الله الرحمن الرحیم


فصل 2- حاکمیت الله؛ راه تحقق عبودیت

           1- توحید در حاکمیت



خلاصه:

 

1.      اساسا از نظر اسلام افراد بر یکدیگر حکومت نمی توانند بکنند؛ بشر آزاد است.

2.      هر نوع سلطه معنوی و مادی از نظر اسلام بر انسان ها ممنوع است؛ هم سلطه ی فکری و هم سلطه ی مادی؛ مادامی که منتهی به خدا نباشد.

سلطه ی فکری و روحی رهبان و احبار هم ربوبیت است و ممنوع است؛

سلطه ی مادی فرعونی هم ربوبیت است و ممنوع است.

3.      و حکومت، حق ذات مقدس پروردگار است بر انسان ها و لاغیر.

          [چرا؟]

[دلایل عقلی:

1.      خدا قادر مطلق است.

2.      حکومت تکوینی خدا بر تمام عالم و انسان، که «خلقت» و «میراندن و زنده کردن» انسان و جهان نیز از آن جمله است.

این مطالب را در بحث نقلی دنبال می کنیم:]

·        [منحصر بودن ولایت و حکومت در خداوند] ناشی از یک فلسفه ی طبیعی است که در جهان بینی اسلام مشخص و معین شده است؛ در جهان بینی اسلام، همه چیز عالم از قدرت پروردگار ناشی می شود: «وَ لَهُ ما سَکَنَ فِی اللَّیْلِ وَ النَّهار» (انعام: 13) هر آنچه در روز و شب آرمیده است،‌ از آنِ خداست.

وقتی که همه پدیده های خلقت مال اوست و حکومت تکوینی بر همه چیز در اختیار اوست، حکومت قانونی و تشریعی هم باید در اختیار او باشد.

·        «أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِیُّ وَ هُوَ یُحْیِ الْمَوْتى‏ وَ هُوَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیر» (آیا آنها غیر از خدا را ولىّ خود برگزیدند؟! در حالى که «ولىّ» فقط خداوند است و اوست که مردگان را زنده مى‏کند، و اوست که بر هر چیزى تواناست!) (شوری: 9)

[در آیه سه دلیل بر انحصار ولایت و حق حاکمیت برای خدا وجود دارد]:

1.      [« فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِیُّ ».] ... خدای تعالی «ولی» است، و ولایت منحصر در اوست...چون جز او هیچ ولیی وجود ندارد.

2.      « وَ هُوَ یُحْیِ الْمَوْتى» ... غرض عمده در ولی گرفتن و به دین او متدین شدن و او را پرستیدن، رهایی از عذاب دوزخ و راه یابی به بهشت است در روز قیامت. و چون پاداش دهنده و عقاب کننده، خدایی است که بشر را زنده می کند و می میراند، ... پس واجب آن است که تنها او را ولی خود بگیرند.

3.      «وَ هُوَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیر»... واجب است ولی، قدرت بر ولایت و عهده داری اشخاص را داشته باشد و بتواند امور آنان را اداره کند، و آن کسی که بر هر چیز قادر است، خدای سبحان است و بس.

و غیر خدا هیچ کس قدرتی ندارد مگر به همان اندازه که خدا به او داده [است].

 

 


تفصیلی


1. توحید در حاکمیّت

توحید عبارت است از حاکمیت الله بر زندگى انسان‏ها، نه فقط اینکه انسان معتقد باشد که یک خدایى هم هست. خب! خود کفار قریش مگر معتقد به خدا نبودند؛ البته آنها شریک قائل بودند براى خدا، آن شرکا را هم شفعاى خودشان مى‏دانستند پیش پروردگار. توحید به آن حادّ معناى توحید، عبارت از این است که در جامعه حاکمیت خدا باشد، خب حاکمیت خدا به چیست؟ حاکمیت خدا به این است که اولاً؛ قوانین الهى در جامعه جارى بشود، آن چیزى که قانون الهى است، او در جامعه اجرا بشود نه قوانین خاصّ آمریکا یا قوانین خاصّ شوروى یا قوانین غربى و قوانین بشرى، قوانین منطبق باشد با کتاب الله...[1]