امام شناسی
صفحه ای کوچک برای نشانی دادن از محوری ترین مفهوم عالم: ولایت ...
صفحه ای کوچک برای نشانی دادن از محوری ترین مفهوم عالم: ولایت ...
اطاعت کنید ازخدا ورسولش واولیاء امورایشان
حضرت امام خمینی (رض)
امام شناسی
یوم ندعوا کل اناس بامامهم...
-------------------------------------
وحدت عمومی, به معنای گردآمدن صاحبان سلیقه ها و روش های گوناگون بر گرد محور اسلام, خط امام و "ولایت فقیه" است.
این, همان اعتصام به "حبل الله" است که عموم مسلمین بدان مکلف گشته اند؛
و این, آن اسم اعظمی است که همه ی گره ها را باز, و همه ی موانع را بر طرف, و همه ی شیاطین را مغلوب می کند.
پیام امام خامنه ای به ملت ایران در چهلمین روز ارتحال امام خمینی 1368/4/23
بسم الله الرحمن الرحیم
فصل 3. انسان و حکومت
1. ضرورت تشکیل حکومت
خلاصه
· [اصلا چه نیازی به حکومت در جامعه است؟]
1. حکومت، نیاز طبیعی و فطری انسان
1-1. در اهمیت و لزوم حکومت همین بس که در هیچ نقطه ای از جهان، جامعه ای نبوده که بتواند بدون حکومت زندگی کند.
1-2. اندیشمندان بزرگ جهان، مانند افلاطون، ارسطو، ابن خلدون و برخی دیگر وجود دولت را یک پدیده ی اجتناب ناپذیر تلقی کرده اند.
1-3. ارسطو فیلسوف بزرگ می گوید: «دولت از مقتضیات طبع بشری است، زیرا انسان دارای سرشت مدنی است، ناگزیر است که به صورت اجتماعی زندگی کند و کسی که وجود دولت را نفی می کند، یا انسان وحشی است [و از انسانیت به دور] ، و یا موجود برتر از انسان است [و مانند فرشتگان، فاقد طبع بشری]، که نیازی به دولت ندارد.
1-4. [می توان برای اهمیت هدایت و رهبری خارجی مانند حکومت، دو اصل را یادآور شد:]
اصل اول مربوط به اهمیت انسان و ذخایر و نیروهایی که در او نهفته است که معمولا خود به آن ها توجه ندارد [ و یک رهبر و مدیری باید این نیروها را شناسایی و استخراج کند]
اصل دوم مربوط است به تفاوت انسان و حیوان. انسان با اینکه از جنس حیوان است، از نظر مجهر بودن به غرایز با حیوان تفاوت دارد؛ یعنی ضعیف تر از حیوان است. حیوانات به یک سلسله غرایز مجهز هستند و نیاز چندانی به مدیریت و رهبری از خارج ندارند، زیرا غریزه، کارش راهنمایی و رهبری به صورت خودکار است... [انسان] از نظر غرایزی که او را از داخل خود هدایت و رهبری کنند، فقیرترین و ناتوان ترین موجود است؛ لهذا به رهبری، مدیریت و هدایت از خارج نیاز دارد.
2. حکومت، عامل نظم و تداوم زندگی اجتماعی
2-1. [انسان موجودی اجتماعی است و نیاز به زندگی جمعی دارد.]
گروه ها و زیرمجموعه های جامعه، منافع، رشد و توسعه خود را دنبال می کنند.
به دلیل نامحدود بودن نیازهای فزاینده ی افراد و گروه ها، و محدودیت منابع تامین نیازها، پیدایش تعارض بر سر ارضای نیازها در جامعه اجتناب ناپذیر است.
[بنابراین] زندگی اجتماعی انسان، هزاران دشواری، کشمکش، تخاصم و درگیری [و هرج و مرج] به همراه دارد...
هرج و مرج ضد خواست فطرت آدمی و سبب نابودی همه ی ارزش هاست.
[برای حل این اختلافات و درگیری ها] قهراً قانون باید حاکم باشد...قوانینی که مردم از روی اختیار باید آن را عمل کنند.
... این قوانین نیازمند به یک قدرتی است که این قدرت، قوه ی مجریه قانون یا ناظر به اجرای این قانون باشد.
[در نتیجه] حضور یک حاکم مقتدر با قانونی مترقی، ضرورتی است که هیچ عقل سالمی در آن تردید نمی کند... و تردیدی نیست که عقل یکی از حجت های الهی و پیامبر باطن آدمی و یکی از منابع استنباط احکام فقهی است: «کلّ ما حکم به العقل حکم به الشرع» [هر آن چه که عقل به آن امر کند، شرع هم به آن امر می کند.]
بر این اساس، هنگامی که عقل تشکیل نظام سیاسی را در راستای پیشگیری از هرج و مرج و ایجاد انتظام و انسجام و تحقق پیشرفت امور، ضروری اعلام کند، دین نیز وجوب تاسیس و اجرای را لازم و واجب می داند.
3. حکومت، زمینه ساز رشد و توسعه
3-1. انسان موجودی است کمال طلب و دائما برای رسیدن به نقطه ای که آن را کمال خویش می داند، در تلاش است.
...جامعه به عنوان یک کلّ واقعی، وحدت ترکیبی افراد متکثر است؛ به شکلی که نه وجود جامعه بدون افراد امکان پذیر است و نه افراد بدون وجود جامعه امکان ادامه حیات پیدا می کنند؛ از این رو جامعه، خود همانند فرد، قابلیت رشد و توسعه دارد. و همان طور که اصل بقای فرد و جامعه به هم بستگی دارد، رشد و توسعه ی فرد و جامعه نیز متکی به یکدیگر است.
...[لزوم ایجاد یک هماهنگی بین فعالیت های افراد جامعه، و جهت دهی آن ها به سمت آرمان های جامعه،] تشکیلات امین و مقتدری را به نام دولت، توجیه می کنند.
این دستگاه با برنامه ریزی و سازمان دهی کلان، می تواند رشد و توسعه ی کلان اجتماعی و زمینه های رشد و کمال فردی را امکان پذیر نماید.
3-2. علی (ع) مکرر لزوم یک حکومت مقتدر را تصریح کرده است... قانون خدا بایست به وسیله افراد بشر اجرا شود. مردم را از فرمانروایی «نیک» یا «بد» چاره ای نیست. در پرتو حکومت و در سایه حکومت است که مومن برای خدا کار می کند و کافر بهره ی دنیای خود را می برد و کارها به پایان خود می رسد. به وسیله حکومت است که مالیات ها جمع آوری، و با دشمن نبرد، و راه ها امن، و حق ضعیف از قوی بازستانده می شود، تا آن وقتی که نیکان راحت گردند و از شر بدان راحتی به دست آید.
تفصیلی
مهمترین و حسّاسترین مسئلة هر ملتى، همین مسئلة حکومت و ولایت و مدیریت و حاکمیتِ والاى بر آن جامعه است، این تعیینکنندهترین مسئله براى آن ملت است. ملتها هرکدام به نحوى، این قضیه را حل کردهاند؛ ولى غالباً نارسا و ناتمام و حتّى زیانبخش.[1]
اینجاست [که] تز اسلامی با بعضی از تزها و ایدهها دیگر وجه تمایز و محل افتراقش معلوم میشود. تز اسلامینمیگوید روزی خواهد بود که حکومت لازم نباشد، و ایدة اسلامیپیش بینی نمیکند آن روزی را که در جامعه، دولت و حکومت نباشد؛ درحالی که بعضی از مکتبها پیش بینی میکنند آن روزی را که جامعه، جامعه ایده آل و یکی از خصوصیاتش این است که دیگر دولت و حکومت در آن جامعه نیست؛ ولی اسلام این را پیش بینی نمیکند. خوارج به بهانه حکومت الهی گفتند: علیّ بن ابیطالب باید نباشد. آنها میگفتند: «لَا حُکْمَ إِلَّا لِلَّهِ»؛ حکومت مال خداست. ولی امیر المؤمنین در جواب این میگوید: «کلمةُ حقٍّ یُرادُ بِها الباطل»؛[2]سخن، سخن درستی است و حاکم واقعی خداست؛ آن کسی که مقررات را میگوید و سررشته زندگی را به دست میگیرد واقعاً خداست، اما آیا شما میگویید: «لَا حُکْمَ إِلَّا لِلَّهِ» یا میگویید: «لَا إِمْرَةَ إِلَّا لِلَّهِ»؟![3] قانون و حکومت مال خداست، اما مجری قانون کیست؟ آیا شما این را هم میگویید که غیر خدا کسی نباید مجری قانون باشد؟! لذا در جواب این سخن میگوید: «لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِیرٍ»؛ بالأخره انسانیت و جامعه بشری، امیر لازم دارد. حاکم و فرمانروا لازم دارد؛ این طبع انسانی است که باید زندگیاش با یک مجری قانون همراه باشد. بودن قانون کفایت نمیکند؛ باید کسی باشد تا [در جایگاه] مجری، قانون را اجرا کند و بر اجرای دقیق و صحیح این قانون نظارات کند.[4]
بدون تشکیل حکومت و بدون دستگاه اجرا و اداره، که همه جریانات و فعالیتهاى افراد را از طریق اجراى احکام تحت نظام عادلانه درآورد، هرج و مرج به وجود مىآید، و فساد اجتماعى و اعتقادى و اخلاقى پدید مىآید. پس، براى اینکه هرج و مرج و عنان گسیختگى پیش نیاید و جامعه دچار فساد نشود، چارهاى نیست جز تشکیل حکومت و انتظام بخشیدن به همه امورى که در کشور جریان مىیابد.[5]
موضوع «علت نیاز انسان به حکومت»، هر چند در نگاه اول، مسئلهای صرفاً علمی به نظر میرسد، ولی به دلیل ثمرات کاربردی بسیارش همیشه مورد توجه کارشناسان دینی قرار داشته است.
استاد شهید مرتضی مطهری(ره) درتشریح موضع گفتگو مینویسند:
«نیاز انسان به حکومت ـ حکومت به معناى اعم عرض مىکنیم، ما به نوع نظامش کار نداریم ـ فقط معلول زندگى طبقاتى است؟ یا نه، معلول آن زندگى اجتماعى است که با یک سلسله قوانین موضوعه اداره بشود؛ نه با یک سلسله قوانین غریزى و طبیعى؟ در حیوانات هم به یک معنا- که اینها البته اسمش را دولت و حکومت نمىگذارند- وجود دارد، منتهی چون همه چیزش غریزى است؛ ما به آنجا کارى نداریم. آیا در زندگى انسانها، قوانین باید حاکم باشد یا نباید حاکم باشد؟ قهراً قانون باید حاکم باشد؛ ولو اینکه گروهى باشند که منبعث از خود مردم و نمایندة خود مردم هستند، اینها باید متصدّى اجراى قانون باشند. یعنى فلسفة اصلى حکومت و دولت، این است که جامعة بشری نیاز به قانون وضعى دارد؛ یعنى قوانینى که مردم از روى اختیار باید آن را عمل کنند؛ یعنى قوانینى که از ناحیه طبیعت مجبور به عمل کردن آن نیستند.
وقتى که اینطور شد، این قوانین نیازمند به یک قدرتى است که این قدرت، قوّة مجریه قانون یا ناظر به اجراى این قانون باشد. اختلافات میان مردم جبراً رخ مىدهد؛ نمىشود گفت که در میان انسانها جبراً هم هیچ اختلافى دربارة هیچ مسئلهاى رخ نمىدهد که حکومت میان مردم فصل قضا کند. مجازاتها و حدودى هست که باید اجرا بکند یا یک کارهاى عمومى را انجام بدهد؛ که ما اینها را کارهاى شهردارى لااقل، یا کارهاى حسبهاى مىنامیم. بالاخره [جامعه] به این امور احتیاج دارد.
این است که در کلام حضرت امیر علیه السلام هم هست: «انَّهُ لابُدَّ لِلنّاسِ مِنْ امیرٍ بَرّ أوْ فاجِرٍ».[6] بالاخره مردم احتیاج [به حکومت] دارند؛ نمىشود نداشته باشند. هیچوقت هم بشر به مرحلهاى نخواهد رسید که اصلاً دولت منتفى بشود؛ شکل دولت ممکن است [تغییر کند؛] کسى نگفته که شکل دولت منحصر به همین شکلهایى است که ما تا حالا شناختهایم. همان حکومت ریش سفیدى که در گذشته بوده، خودش یک نوع دولت است. یا مثلاً در زندگى قبیلهاى عرب قبل از اسلام، اینها حکومت به آن معناى مصطلحى که در جاهاى دیگر بود نداشتند، ولى یک نوع رابطة ملوک الطوایفى و تبعیت از رؤساى قبیله بود. آن که، مثلاً یک شخصیت بیشترى در میان قبیله داشت و پیرمردتر از همه بود، او را در رأس قبیله قبول مىکردند. و رؤساى قبایل هم مىآمدند در مسائل با یکدیگر مشورت مىکردند و تصمیم مىگرفتند. پس باز هم بالاخره یک چیزى بوده است.»[7]
آیت الله سبحانی نیز در تفسیر موضوعی «منشور جاوید» باب بحث را در این خصوص میگشایند:
«بر خلاف اندیشة گروهی که تصور میکنند حرّیت و آزادی با سلطهگرایی و حکومت دو امر مناقضاند و هرگز جمع نمیشوند و حفظ آزادی فردی ایجاب میکند که قانون و حکومت از قاموس زندگی حذف شود، یا تصور میکنند که دولتها، پیوسته از اقویا و زورمندان طرفداری میکنند و مصالح تودهها را در نظر نمیگیرند، یا میاندیشند که انسان ذاتاً خیّر و نیکوکار و عاقل و اندیشمند آفریده شده است، دیگر چه لزومی دارد که دولت تشکیل شود.
بر خلاف این اندیشههای سست و بیپایه که حاکی از یک نوع هرجومرجطلبی و سفسطهگرایی و سادهدلی است، ضرورتِ وجود دولت در زندگی اجتماعی بشر، آن چنان روشن است که نیازی به دلیل و برهان ندارد؛ دولتی که آزادیهای فردی را در چهارچوب مصالح اجتماعی حفظ کند و در پرورش استعدادها بکوشد و مردم را به وظایف خود آشنا و قوانین الهی و یا مردمی را اجرا کند. از این جهت اندیشمندان بزرگ جهان، مانند افلاطون،[8] ارسطو،[9] ابن خلدون،[10] و برخی دیگر وجود دولت را یک پدیدة اجتنابناپذیر تلقی کردهاند.»[11]
سوالاتی اخیراً در موضوع مورد بحث مطرح میگردد، که در ابتدا جدید به نظر میرسد؛ سوال میشود: اگر در جامعهای پایههای دینی تقویت شود، به نحوی که دین در وجود انسانها نهادینه گردد؛ دیگر چه نیازی به إعمال قدرت و دخالتهای حاکمیتی در جامعه باقی میماند؟
پاسخ استاد شهید مطهری به سوالی شبیه این مسئله، نشانگر آن است که این سوال خیلی هم جدید نیست!
«... مىگویند مملکت همین قدر که دین داشته باشد، دین، مردم را بىنیاز مىکند از اینکه حکومت داشته باشند.
اتفاقاً این همان حرفى است که خوارج مىگفتند. آنها مىگفتند: «لا حُکْمَ الّا لِلَّه».[12]
در نهج البلاغه، حضرت على (علیه السلام) در مورد این سخن مىفرماید: «کَلِمَةُ حَقّ یُرادُ بِهَا الْباطِلُ»؛[13] این حرف درستى است، اما اینجور که اینها قصد مىکنند غلط است. «لا حُکْمَ الّا لِلَّه»، حکم از ناحیه خدا باید باشد، حرف درستى است اما اینها این حرف درست را در مورد غلط به کار مىبرند. «وَ لکِنْ هؤُلاءِ یَقولونَ: لا امْرَةَ الّا لِلَّه»؛[14] یعنى امیرىِ مردم باید با خدا باشد، این که نمىشود. «وَ لابُدَّ لِلنّاسِ مِنْ امیرٍ بَرّ اوْ فاجِرٍ»؛[15] مردم احتیاج به امیر و حاکم دارند، حالا یا خوب باشد یا بد؛ یعنى در درجه اول باید خوب باشد و در درجه دوم بد بودنش از نبودنش بهتر است؛ یعنى وجود قانون- ولو قانون غیردینى- مُقنِع و کفایتکننده از اینکه مردم حکومت داشته باشند، نیست. و لهذا مسئلة خلافت را، هم ما شیعهها و هم سنیها هر دو قبول داریم. حتى خوارج هم ابتدا گفتند که احتیاج به خلیفه ندارند، ولى بعد خودشان آمدند با یک خلیفه بیعت کردند. پس شیعه و سنى در این جهت اتفاق دارند که دین داشتن، معنایش این نیست که حالا که دین داریم، پس دیگر حکومت لازم نیست. هر دو مىگویند حکومت مىخواهیم؛ منتهی در حکومتِ بعد از پیغمبر، سنیها از یک راه رفتند و شیعهها گفتند کسى لایق است که پیغمبر او را تعیین کرده باشد.»[16]
1-1. حکومت، نیاز طبیعی و فطری انسان
آیت الله سبحانی در کتاب «مبانی حکومت اسلامی» به ذکر نظرات صاحبنظران در این رابطه می پردازد:
«وجود دولت در زندگی اجتماعی بشر، یک نیاز فطری و طبیعی است و از مهمترین موضوعاتی است که بشر از آغاز پیدایش، به آن توجه داشته، و تا خواهد بود به آن توجه خواهد داشت. و در اهمیت و لزوم آن همین بس که در هیچ نقطهای از جهان، جامعهای نبوده که بتواند بدون حکومت زندگی کند، و این چیزی نیست که ضرورت آن را فقط بشر امروزه درک کرده باشد، بلکه از دورانهای قدیم، فلاسفه بزرگ جهان و اندیشمندان تاریخ، بر لزوم آن تأکید بلیغی داشتهاند: «ارسطو» فیلسوف بزرگ میگوید: «دولت از مقتضیات طبع بشری است، زیرا انسان دارای سرشت مدنی است، ناگزیر است که به صورت اجتماعی زندگی کند و کسی که وجود دولت را نفی میکند، یا انسان وحشی است، و یا موجود برتر از انسان است، که نیازی به دولت ندارد.[17]
از نظر ارسطو وجود دولت یک ضرورت اجتماعی است و انسان بهطور فطری، لزوم آن را درک میکند، و کسی که بخواهد بدون آن زندگی کند، یا موجود وحشی است که از انسانیت دور است، یا موجود بالاتر از انسان است که فاقد طبع بشری است، مانند فرشتگان.
«افلاطون» میگوید:
«تحصیل حیاتِ بافضیلت برای افراد بشر، جز به وجود دولت ممکن نیست، زیرا: طبیعت انسان به حیات سیاسی و زندگی اجتماعی متمایل است. بنابراین وجود دولت از امور طبیعی است که انسان از آن بینیاز نیست».[18]
«ابن خلدون» بنیانگذار علم «جامعه شناسی»، وجود دولت را امر ضروری میداند و بر اثبات آن، به اجتماعی بودن انسان، یا به اصطلاح فلاسفه «مدنی بالطبع»بودن او استدلال کرده و چنین نتیجه گرفته است که:
«تشکیل دولت امر لازم و ضروری است».[19]
از اندیشمندان معاصر نیز «ثروت بدوی» میگوید: «اساس نظام سیاسی، وجود دولت است؛ بلکه هر نظم سیاسی برای جمعیت، وجود دولت را لازم و ضروری میداند؛ حتی بعضیها سیاست را به وجود دولت، آنچنان مربوط میدانند، که جامعة سیاسی را بدون دولت، امر غیر ممکن تلقی کردهاند».[20]
علماء و دانشمندان و جامعهشناسان دیگر نیز بر این عقیدهاند و دلایل فراوانی بر مدعای خود اقامه کردهاند.»[21]
اما چرا مسئلة مدیریت و رهبری جوامع انسانی، تا این حد مورد توجه متفکران بوده است؟ پاسخ این سوال را از علامة شهید مرتضی مطهری بشنوید:
«اهمّیت فوق العادة رهبرى بر سه اصل مبتنى است:
اصل اوّل مربوط است به اهمیّت انسان و ذخایر و نیروهایى که در او نهفته است که معمولاً خود به آنها توجّه ندارد...
اصل دوم مربوط است به تفاوت انسان و حیوان. انسان با اینکه از جنس حیوان است، از نظر مجهّز بودن به غرایز با حیوان تفاوت دارد؛ یعنى ضعیفتر از حیوان است. حیوانات به یک سلسله غرایز مجهّز هستند و نیاز چندانى به مدیریّت و رهبرى از خارج ندارند، زیرا غریزه، کارش راهنمایى و رهبرى به صورت خودکار است...
انسان با اینکه از نظر نیروها مجهّزترین موجودات است و اگر بنا بود با غریزه رهبرى شود، مىبایست صد برابر حیوانات مجهّز به غرایز باشد، در عین حال از نظر غرایزى که او را از داخل خود هدایت و رهبرى کنند، فقیرترین و ناتوانترین موجود است؛ لهذا به رهبرى، مدیریّت و هدایت از خارج نیاز دارد...
اصل سوم مربوط به قوانین خاصّ زندگى بشر است. یک سلسله اصول بر رفتار انسان حکومت مىکند که اگر کسى بخواهد بر بشر مدیریّت داشته باشد و وى را رهبرى کند جز از راه شناخت قوانینى که بر حیات و بر روال زندگى بشر حاکم است، میسّر نیست.»[22]
1-2. حکومت عامل نظم و تداوم زندگی اجتماعی
کلام شهید مرتضی مطهری در کتاب «سیری در نهج البلاغه» مقدمهای زیباست بر این مبحث:
«در حدیث است که پیغمبر اکرم فرمود: اگر سه نفر (حداقل) همسفر شدید، حتماً یکى از سه نفر را امیر و رئیس خود قرار دهید. از اینجا مىتوان فهمید که از نظر رسول اکرم هرج و مرج و فقدان یک قوة حاکم بر اجتماع که منشأ حل اختلافات و پیونددهنده افراد اجتماع با یکدیگر باشد، چه اندازه زیانآور است.»[23]
فلسفة حکومت، از موضوعاتی است که بزرگان بسیاری در آن به نگارش دیدگاهها و طرح ادلّة عقلی و نقلی پرداختهاند؛ حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی نیز پس از طرح دلایل عقلی، به دیدگاه چند تن از صاحبنظران اسلامی در این خصوص اشاره میفرمایند:
«تردیدى نیست که بقاى صلح و ثبات و آرامش و رعایت حقوق انسانها در برابر یکدیگر، به حکومت ونظام سیاسى اجتماعى کامل، بستگى دارد؛ زیرا بدون وجود حکومت، هرج ومرج، جامعه را فرا مىگیرد و هیچ انسان عاقلى را نمىتوان یافت که حکومت ونظام سیاسى را یکى از ضرورىترین مسائل اجتماعى نشناسد...
زندگى اجتماعى انسان، هزاران دشواری، کشمکش، تخاصم و درگیری را به همراه دارد و در جهت حلّ معضلات اجتماعى و رفع نزاعها و حلّ و فصل امور، وجود حکومت و نظام سیاسى و حضور یک حاکم مقتدر با قانونى مترقّى، ضرورتى است که هیچ عقل سالمى در آن تردید نمىکند؛ زیرا هرج و مرج (آنارشیسم) ضد خواست فطرت آدمى و سبب نابودى همه ارزشهاست.
و تردیدى نیست که عقل یکى از حجّتهاى الهى و پیامبر باطن آدمى و یکى از منابع استنباط احکام فقهى است:
«کلّ ما حکم به العقل حکم به الشرع.»[24]
بر این اساس، هنگامى که عقل تشکیل نظام سیاسى را در راستاى پیشگیرى از هرج و مرج و ایجاد انتظام و انسجام و تحقّق پیشرفت امور، ضرورى اعلام کند، دین نیز وجوب تأسیس و اجراى آن را لازم و واجب مىداند. اگر عقل، کسى یا کسانى را واجد شرایط لازم در تصدّى امور فوق دانست، دین نیز پذیرفتن حکومت از سوى انسان واجد الشرایط را لازم مىشمرد. بنابراین، شعار پرهیز از دخالت در امور سیاسى- اجتماعى بر خلاف دستور عقل و دین است...
ابن خلدون اندیشمند معروف اسلامى مىنویسد:
«واعلم أنّ الشرع لم یذُمّ الملک لذاته و لا حظر القیام به و انما ذمّ المفاسد الناشئة عنه من القهر و الظلم و التمتّع باللذّات؛ بدان که هرگز دین، حکومت را مذمت نکرد و از پرداختن به آن منع ننموده، آنچه که مورد نکوهش مىباشد، مفاسدى- همانند استبداد و ستم و لذتجویىها- است که از سوى بعضى از حکومتها دامنگیر جامعه مىگردد».[25]
دکتر وهبه زحیلى در کتاب معروف خود «الفقه الاسلامى و ادلّته» از منظر فقهاى معروف مذاهب چهارگانه اهل سنّت درباب ضرورت تشکیل حکومت دینى مىنویسد: «اسلام، یک نظام دینى مدنى مترقّى است و وجود مسلمانان را با تشکیل دولت اسلامى ملازم مىشمارد و از مهمترین ارکان هر دولتى، ایجاد اقتدار سیاسى است تا همه افراد در برابر آن سر تعظیم فرود آورند؛ لذا اکثر سردمداران فکرى اسلام از مذاهب اسلامى، اعمّ از اهل سنّت، مرجئه، شیعه و معتزله به لزوم تشکیل حکومت اذعان دارند.
... و ابن حزم گفته است همه گروههاى مختلف اسلامى اتفاق نظر دارند که انقیاد و اطاعت از پیشواى عادل واجب است».[26] از دقّت در فرازهاى فوق و دیدگاههاى صاحبنظران اسلامى بهدست مىآید که کسى در ضرورت تشکیل حکومت تردیدى ندارد.»[27]
1-3. حکومت زمینهساز رشد و توسعه
در تبیین رسالت حکومت از این منظر، میتوان گفت: «انسان موجودی است کمالطلب و دائماً برای رسیدن به نقطهای که آن را کمال خویش میداند، در تلاش است. گذشته از اینکه در تحلیل کمال و خوشبختی و اینکه از چه راهی به کمال میتوان رسید، گرایشهای متفاوت و متضادی وجود دارد؛ ولی نفس این قضیه که انسان با هر گرایش و عقیده کمال و خوشخبتی را جستجو میکند، کمتر مورد شک و تردید واقع شده است؛ حتی کسی که نازلترین مرتبة رفتار انسانی را اختیار میکند، او نیز، بهدنبال توسعه و کمال است؛ اما میتوان گفت که وی از رشد و کمال، تفسیر درستی ندارد.
جامعه به عنوان یک کلّ واقعی، وحدت ترکیبی افراد متکثر است؛ به شکلی که نه وجود جامعه بدون افراد امکانپذیر است و نه افراد بدون وجود جامعه امکان ادامه حیات پیدا میکنند؛ از این رو جامعه خود همانند فرد، قابلیت رشد و توسعه دارد. و همانطور که اصل بقای فرد و جامعه به هم بستگی دارد، رشد و توسعة فرد و جامعه نیز متکی به یکدیگر است.
از سوی دیگر، افراد، گروهها و زیر مجموعههای جامعه، منافع، رشد و توسعة خود را دنبال میکنند. و به دلیل نامحدود بودن نیازهای فزایندة افراد و گروهها و محدودیت منابع تأمین نیازها، پیدایش تعارض بر سر ارضای نیازها در جامعه اجتنابناپذیر است؛ همچنین لزوم ایجاد هماهنگی کلیه فعالیتهای بهرهبرداری از منابع و توزیع مناسب در میان افراد و اقشار اجتماعی با جهتگیری واحد و کلان، متناسب با آرمانهای جامعه، تشکیلات امین و مقتدری را به نام دولت، توجیه میکنند.
این دستگاه با برنامهریزی و سازماندهی کلان، میتواند رشد و توسعة کلان اجتماعی و زمینههای رشد و کمال فردی را امکانپذیر نماید.»[28]
کلام را در این مبحث با گفتاری آسمانی از مولیالموحدین امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به پایان میبریم؛ کلامی که ترجمه و شرح کمنظیر استاد شهید مطهری(ره)، ادا کنندة حق آن است؛
«على (علیه السلام) مکرر لزوم یک حکومت مقتدر را تصریح کرده است[29]... قانون خدا بایست بهوسیله افراد بشر اجرا شود. مردم را از فرمانروایى «نیک» یا «بد» چارهاى نیست. در پرتو حکومت و در سایه حکومت است که مؤمن براى خدا کار مىکند و کافر بهرة دنیاى خود را مىبرد و کارها به پایان خود مىرسد. به وسیله حکومت است که مالیاتها جمعآورى، و با دشمن نبرد، و راهها امن، و حق ضعیف از قوى بازستانده مىشود، تا آن وقتى که نیکان راحت گردند و از شر بدان راحتى به دست آید.»[30]
[1]. سخنرانى رهبر معظم انقلاب در دیدار با مسئولان و کارگزاران نظام جمهورى اسلامى ایران، به مناسبت عید سعید غدیر 20/4/1369
[2]. نهج البلاغه، خطبه 40
[3]. زمامدارى جز براى خدا نیست. (نهج البلاغه، خطبه 40)
[4]. سید علی خامنه ای (رهبر معظم انقلاب)، کتاب ولایت، ص 94-92
[5]. امام خمینی، کتاب ولایت فقیه، ص 27
[6]. نهج البلاغة، خطبه 40
[7]. شهید علامه مرتضی مطهرى، مجموعه آثار، ج15، ص583
[8]. الجمهوریه.
[9]. السیاسه، ترجمه احمد لطفی، ص 96.
[10]. مقدمه ابن خلدون، ص 41-42.
[11]. آیت الله العظمی سبحانی، تفسیر موضوعی قرآن(منشور جاوید)، ص 363
[12]. إرشاد القلوب إلى الصواب، ج2، ص 357
[13]. نهج البلاغه، خطبه 40
[14]. همان
[15]. همان
[16]. شهید علامه مرتضی مطهرى، مجموعه آثار، ج21، ص 114
[17]. سیاست، ترجمه احمد لطفی ص 96.
[18]. جمهوری، اثر افلاطون، ترجمه روحانی.
[19]. مقدمه ابن خلدون، ص 41-42.
[20] . ثروت بدوی، النظم السیاسیه، جلد اول ص 7.
[21] . آیه الله العظمی سبحانی، مبانی حکومت اسلامی، ص 13
[22]. شهید علامه مرتضی مطهرى، مجموعه آثار، ج3 ، ص32
[23]. همان، ج16، ص430
[24]. بنگرید به: دروس فى علم الأصول، ج 1، ص 101؛ اصول الفقه( مظفّر)، ج 1، ص 189؛ المراجعات، ص 328.
[25]. مقدّمه ابن خلدون، ص 192، فصل 26.
[26]. بنگرید به: الفقه الاسلامى و ادلّته، ج 8، ص 6314.
[27]. آیه الله العظمی مکارم شیرازی، دائرة المعارف فقه مقارن، ص : 521
[28]. نظام سیاسی اسلام، علی اصغر نصرتی، ص 142-143
[29] . قَالَ علیه السلام: کَلِمَةُ حَقٍّ یُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ نَعَمْ إِنَّهُ لَا حُکْمَ إِلَّا لِلَّهِ وَ لَکِنَّ هَؤُلَاءِ یَقُولُونَ لَا إِمْرَةَ إِلَّا لِلَّهِ وَ إِنَّهُ لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِیرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ یَعْمَلُ فِی إِمْرَتِهِ الْمُؤْمِنُ وَ یَسْتَمْتِعُ فِیهَا الْکَافِرُ وَ یُبَلِّغُ اللَّهُ فِیهَا الْأَجَلَ وَ یُجْمَعُ بِهِ الْفَیْءُ وَ یُقَاتَلُ بِهِ الْعَدُوُّ وَ تَأْمَنُ بِهِ السُّبُلُ وَ یُؤْخَذُ بِهِ لِلضَّعِیفِ مِنَ الْقَوِیِّ حَتَّى یَسْتَرِیحَ بَرٌّ وَ یُسْتَرَاحَ مِنْ فَاجِرٍ- وَ فِی رِوَایَةٍ أُخْرَى أَنَّهُ ع لَمَّا سَمِعَ تَحْکِیمَهُمْ قَالَ حُکْمَ اللَّهِ أَنْتَظِرُ فِیکُمْ وَ قَالَ أَمَّا الْإِمْرَةُ الْبَرَّةُ فَیَعْمَلُ فِیهَا التَّقِیُّ وَ أَمَّا الْإِمْرَةُ الْفَاجِرَةُ فَیَتَمَتَّعُ فِیهَا الشَّقِیُّ إِلَى أَنْ تَنْقَطِعَ مُدَّتُهُ وَ تُدْرِکَهُ مَنِیَّتُه. (نهج البلاغة، خطبه 40)
[30]. شهید علامه مرتضی مطهرى، مجموعه آثار، ج16، ص432