امام شناسی
صفحه ای کوچک برای نشانی دادن از محوری ترین مفهوم عالم: ولایت ...
صفحه ای کوچک برای نشانی دادن از محوری ترین مفهوم عالم: ولایت ...
اطاعت کنید ازخدا ورسولش واولیاء امورایشان
حضرت امام خمینی (رض)
امام شناسی
یوم ندعوا کل اناس بامامهم...
-------------------------------------
وحدت عمومی, به معنای گردآمدن صاحبان سلیقه ها و روش های گوناگون بر گرد محور اسلام, خط امام و "ولایت فقیه" است.
این, همان اعتصام به "حبل الله" است که عموم مسلمین بدان مکلف گشته اند؛
و این, آن اسم اعظمی است که همه ی گره ها را باز, و همه ی موانع را بر طرف, و همه ی شیاطین را مغلوب می کند.
پیام امام خامنه ای به ملت ایران در چهلمین روز ارتحال امام خمینی 1368/4/23
بسم الله الرحمن الرحیم
فصل2. حاکمیت الله راه تحقق عبودیت
2. واگذاری حق حاکمیت خدا به پیامبران
خلاصه
1. [ حال که ولایت الله معلوم شد، چگونه این حکومت و ولایت محقق می شود؟]
توحید عبارت است از حاکمیت الله بر زندگی انسان ها، نه فقط اینکه انسان معتقد باشد که یک خدایی هم هست... حاکمیت خدا به چیست؟ حاکمیت خدا به این است که اولا، قوانین الهی در جامه جاری بشود.
2. منتهی حکومت خدا بر مردم، باید به شکل حکومت یک انسان بر مردم که بر طبق معیارهای الهی باشد تجسم پیدا کند؛ بدون آن، حکومت خدا بر مردم معنا ندارد.
3. [چرا؟]
[زیرا] خدای متعال با مردم روبرو نمی شود تا امرو نهی بکند و از طرفی انسان ها هم احتیاج دارند که یک انسانی بر آن ها حکومت بکند، یک انسانی لازم است که سر رشته کار انسان ها را به دست بگیرد. والا اگر چنانچه در میان جامعه انسانی و بشری، فقط قانون باشد و لو آن قانون از طرف خدا باشد، ولی امیری، فرمانروایی، یا یک هیئتی نباشد که حکومت کند و خلاصه اگر ناظری بر اجرای قانون در جامعه بشری نباشد انتظام جامعه بشری باز هم به هم خورده است.
4. اما این انسان چه کسی می تواند باشد؟ ... پاسخ دین و مکتب به این سوال این است که «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُه» (مائده: 55) آن کسی که عملا در جامعه زمام فرمان را، امر و نهی را از سوی پروردگار عالم به دست می گیرد «رسول» اوست.
5. پس خدای متعال این حکومت را تنفیذ می کند به انسان هایی. این انسان ها که هستند؟ پیغمبران؛ در درجه اول، حاکم الهی پیغمبرانند
6. [ خب؛ این حکومت واگذار شده به پیامبر، در چه ابعاد و زمینه هایی متجلی می شود؟]
پیغمبر اکرم ... دارای شئون متعددی بودند؛ یعنی در آنِ واحد چند کار داشتند و چند پست را اداره می کردند.
اولین پستی که پیغمبر اکرم از طرف خدا داشت ... همین بود که پیغامبر بود؛ یعنی احکام و دستوارت الهی را بیان می کرد...
منصب دیگری که پیغمبر اکرم متصدی آن بود، منصب قضاست؛ او قاضی میان مسلمین بود... قضاوت از نظر اسلام یک شان الهی است، زیرا حکم به عدل است و قاضی آن کسی است که در مخاصمات و اختلافات می خواهد حکم به عدل کند.
«فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلیماً» (به پروردگارت سوگند که آنها مؤمن نخواهند بود، مگر اینکه در اختلافات خود، تو را به داورى طلبند و سپس از داورى تو، در دل خود احساس ناراحتى نکنند و کاملا تسلیم باشند) (نساء: 65)
... منصب سومی که پیغمبر اکرم رسما داشت ... ریاست عامّه بود. او رئیس و رهبر اجتماع مسلمین بود...
« أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُم» (اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولو الأمر [اوصیاى پیامبر] را) (نساء: 59) ناظر به این جهت است که او رئیس و رهبر اجتماع شماست؛ هر فرمانی که به شما می دهد بپذیرید.
· حکومت سلطانِ اسلام، «ظلّ الله» است.
معنی «ظل» این است که حرکتی ندارد خودش؛ حرکت به حرکت اوست. سایه ی آدم خودش که حرکتی ندارد؛ هر حرکتی آدم می کند سایه هم [می کند]... آن کسی را که اسلام به «ظلّ اللهی» شناخته است، این است که از خودش یک چیزی مایه نگذارد، به تبع احکام اسلام حرکت بکند، حرکت، حرکت تبعی باشد. رسول الله این طور بود؛ «ظلّ الله» بود.
تفصیلی
صحبت بر سر این است که قوانین زندگی انسانها و روابط فردی و اجتماعی جامعه بشر هم باید از خدا الهام بگیرد، یعنی حاکم و فرمانروای قانونی در جامعهالهی، اسلامی، قرآنی و در ظلّ نظام اسلامی و حکومت و نظام عِلوی فقط خداست.
حالا این سئوال پیش میآید که «حاکم خداست»یعنی چه؟ خدای متعال که با مردم روبرو نمیشود تا امر و نهی بکند و از طرفی انسانها هم احتیاج دارند که یک انسانی بر آنها حکومت بکند، یک انسانی لازم است که سر رشته کار انسانها را به دست بگیرد. والا اگر چنانچه در میان جامعه انسانی و بشری، فقط قانون باشد و لو آن قانون از طرف خدا باشد، ولی امیری، فرمانروایی، یا یک هیئتی نباشد که حکومت کند و خلاصه اگر ناظری بر اجرای قانون درجامعه بشری نباشد انتظام جامعه بشری باز هم به هم خورده است. اما این انسان چه کسی میتواند باشد؟ آن انسان یا انسانهایی که قرار است بر بشر و جامعه بشری عملاً فرمانروایی بکنند، عملاً ولیّ جامعه باشند، عملاً ولایت جامعه را به عهده بگیرند، اینها چه کسانی میتوانند باشند؟
پاسخهای گوناگون به این سئوال دادهاند. پاسخ واقعیتهای تاریخی هم به این سئوال گوناگون بوده است. عدهای گفتهاند: «الْمُلْکُ لِمَنْ غَلَبَ عَلَیْهِ»؛[1] یعنی هر که غالب شد، یعنی حکومت جنگل، یک عدهای گفتهاند هرکسی که دارای تدبیر بیشتری هست، عدهای گفتهاند هرکسی که از طرف مردم مورد قبول باشد، یک عدهای گفتهاند که هرکس که از دودمان چنین و چنان باشد، یک عدهای سخنان دیگری گفتهاند و منطقها و سلیقههای دیگری ابراز کردهاند.
پاسخ دین و مکتب به این سئوال این است
که «إِنَّما وَلِیُّکُمُ الله وَ
رَسُولُهُ»[2]
آن کسی که عملا درجامعه زمام فرمان را، امر و نهی را از سوی پروردگار عالم به دست
میگیرد«رسول» اوست. لذا در جامعه وقتی که پیغمبری آمد، معنی ندارد که با بودن
پیغمبر حاکم دیگری به جز پیغمبر بر مردم حکومت بکند. پیغمبر یعنی همان کسی که باید
زمام قدرت را در جامعه به دست بگیرد؛ حاکم باشد. اما وقتی که پیغمبر از دنیا رفت
تکلیف چیست؟ و وقتی که پیغمبر خدا مثل همه انسانهای
دیگر از دنیا رفت و جان به جان آفرین تسلیم کرد، آنجا چه کنیم؟ آیه قرآن پاسخ
میدهد: «والذّین آمنوا»،
مؤمنان ولی شما هستند. کدام مؤمنان؟ هرکه به مکتب و دین ایمان آورد او ولی و حاکم
جامعه اسلامی است؟! این که لازم است که به عدد همه نفوس مؤمن حاکم داشته باشیم.
آیه قرآن میخواهد ضمن آنکه روی انسان معلوم مشخصی انگشت میگذارد و کسی را که در
نظر شارع و قانونگذار اسلام مشخص است بر مردم حکومت میدهد، میخواهد علت انتخاب
یا انتصاب او را هم بگوید و به این وسیله معیار به دست بدهد... بنابراین در اسلام
ولیّ امر آن کسی است که فرستاده خداست؛ آن کسی است که خود خدا معین میکند. چون
فرض این است که به حسب طبیعت خلقت و آفرینش، هیچ انسانی حق تحکّم بر انسانهای
دیگر را ندارد. تنها کسی که حق تحکم دارد، خداست و چون خدا حق تحکم دارد، خدا
میتواند طبق مصلحت انسانها این حق را به هرکسی که میخواهد بدهد و میدانیم که
کار خدا بیرون از مصلحت نیست؛ دیکتاتوری نیست؛ قلدری نیست؛ زورگویی نیست؛ کار خدا
طبق مصلحت انسانها است. و چون طبق مصلحت انسانهاست پس بنابراین او معین میکند و
ما هم تسلیم میشویم.
او پیغمبر و امام را معین میکند و برای بعد از امام نیز صفاتی را معین میکند که اینها بعد از ائمة هداه معصومین، حاکم
بر جامعه اسلامی هستند. پس ولی را خدا
معین میکند؛ خودش ولیّ است؛ پیغمبرش ولیّ است؛ امامها ولی هستند. امامهای
خاندان پیغمبر تعیین شدهاند
که دوازده نفرند و در رتبه بعد، کسانی که با یک معیارها و ملاکهای خاصی تطبیق
بکنند و جور بیایند، آنها از برای حکومت و خلافت معین شدهاند.
البته این یک آیه بود که برای شما ذکر
کردم. آیاتی دیگر هم در قرآن هست که بعضی از آنها را در این گفتارها آوردیم و بعضی
از آن را هم باید خودتان در قرآن جستجو کنید و پیدا کنید؛ آیات فراوانی در این
باره داریم.[3]
حکومت خدا آن وقتى تحقق پیدا مىکند که یک انسان از طرف خداى متعال عملاً و در واقعیت جامعه زمام قدرت مردم را به دست بگیرد. خوارج براى اینکه حکمیت را و در حقیقت حاکمیت امیرالمؤمنین را رد بکنند مىگفتند «لَا حُکْمَ إِلَّا لِلَّه»؛[4] بله! امیرالمؤمنین تصدیق مىکند؛ مىگوید من هم قبول دارم که «لَا حُکْمَ إِلَّا لِلَّه»،[5] اما شما این را نمىخواهید بگویید؛ شما مىخواهید بگویید که: «لا إِمْرَةَ إِلَّا لِلَّه»؛[6] یعنى امیرِ مؤمنان و حاکم و زمامدار مردم، خداست. خب حالا هر کسى خودش را به خدا نسبت خواهد داد، در جامعه، «حکومت خدا» باید در حکومت و امارت و ولایت یک انسانى مجسّم بشود.
پس خداى متعال این حکومت را تنفیذ مىکند به انسانهایى. این انسانها که هستند؟ پیغمبران؛ در درجة اول، حاکم الهى پیغمبرانند که باز این هم در قرآن در آیات متعددى مورد توجه قرار گرفته: یک جا از قول مؤمنین خطاب به خداى متعال مىفرماید که مؤمنین به خدا عرض کردند: «وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا»؛[7] براى ما از سوى خود یک ولى و حاکم قرار بده. یا در آیة دیگر مىفرماید: «إِنَّما وَلِیُّکُمُ الله وَ رَسُولُهُ»؛[8] ولى شما، خدا و رسولند. نه اینکه رسول، شریک خداست ـ چون خدا شریک را قبول نمىکندـ رسول نایب خداست؛ جانشین خداست؛ مظهر حاکمیت و ولایت خداست. یا در یک آیة دیگر «وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»؛[9] این آیه یک نکتهاى دارد، مىفرماید آنچه را که پیامبر به شما گفت، آن را از او بپذیرید؛ آنچه شما را از آن نهى کرد از آن اجتناب کنید. ظاهر این سخن نشان مىدهد که این سخن، خطاب به مؤمنینى است که اصل وحى خدا و دین خدا را قبول کردند؛ وحى خدا را از پیغمبر گرفتهاند؛ آیات قرآن را و احکام الهى و شرعى را پذیرفتند؛ به اینها خدا مىگوید: هر چه پیغمبر گفت قبول کنید. پس روشن است که هر چه پیغمبر گفت، منظور احکام شرعى نیست ـ چون این مردم احکام شرعى را از پیغمبر گرفتند به آن ایمان آوردند، به آن عمل هم کردند ـ این یک چیز اضافه را به مردم مىگوید؛ مىگوید: اگر این پیغمبر به شما حکمى داد، دستورى داد، اجراى کارى را خواست، دخالت جان و نفس و مال شما کرد، شما باید آن را قبول کنید؛ یعنى همان حکم حکومتى؛ یعنى آن دخالت اجرایى در امور مردم. خب، پس ولایت الهى به پیغمبر منتقل شد.[10]
خداى متعال خطاب به حضرت داود مىکند: «یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلیفَةً فِی الْأَرْضِ»؛[11] ما تو را خلیفة روى زمین قرار دادیم؛ یعنى اگر جعل الهى نباشد و اگر خداى متعال داود را با همة فضایلش خلیفه نکند و جانشین خودش نکند، داود چنین حقى را ندارد.[12]
حکومت سلطانِ اسلام، «ظلّ الله» است. معنى «ظل» این است که حرکتى ندارد خودش؛ حرکت به حرکت اوست. سایه آدمْ خودش که حرکتى ندارد؛ هر حرکتى آدم مىکند سایه هم [میکند]؛ دستش را این جور مىکند، سایه هم همان طور. «ظلّ الله» این است؛ آن کسى را که اسلام به «ظلّ اللهى» شناخته است، این است که از خودش یک چیزى مایه نگذارد، به تَبَع احکام اسلام حرکت بکند، حرکت، حرکت تَبَعى باشد. رسول الله این طور بود؛ «ظلّ الله» بود.[13]
v حضرت آیت الله سبحانی در کتاب «مبانی حکومت اسلامی» در تشریح شیوة اعمال ولایت توحیدی مینگارند:
«وقتی که حاکمیت از آن خدا باشد، تعیین بزرگترین حاکم (فرمانده کل) نیز تنها حق او است، منتهی اگر مصلحت اقتضاء کند، شخص حاکم را با نام تعیین میکند و یا اینکه اگر صلاح بداند، فقط به ذکر صفات کلی حاکم اکتفاء مینماید چنانکه تمام مسلمانان در این باره اتفاق نظر دارند، که پیامبر اکرم(صلّى الله علیه و آله و سلّم) از طرف خداوند به عنوان حاکم منصوب شده بود.
مسلّم است اگر کسی به این سمت از طرف خداوند منصوب شود، مردم حق ندارند او را کنار بگذارند و برای خود حاکم دیگری انتخاب نمایند، چنانکه می فرماید:
«وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى الله وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ یَعْصِ الله وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبیناً »؛ هیچ مرد و زن با ایمان را نرسد که چون خدا و فرستادهاش فرمانی دهد، آنها در پذیرفتن آن اختیار داشته باشند (بتوانند نپذیرند) و هرکس خدا و رسولش را نافرمانی کند، گمراه شده است؛ گمراهی آشکار![14]
خدا به حاکمیت پیامبر و صاحبان امری که بعد از پیامبر هستند، در آیة شریفه تصریح کرده است:
«یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا الله وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُم»؛[15] کسانی که ایمان آورده اید، خدا و پیامبر و صاحبان امر را فرمان برید.
واضح است وجوب اطاعت از فرمان پیامبر و صاحبان امر[16] در آنچه امر و نهی میکنند، دلیل حاکمیت و صاحب اختیار بودن آنان است، که از طرف خداوند به این سمت منصوب شدهاند و قرآن مجید بر ولایت پیامبر و حاکمیت او بر جان مردم، علاوه بر اموال آنان تصریح دارد، آنجا که میفرماید:
«النَّبِیُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِم»[17]
این آیه به طور وضوح دلالت دارد که خداوند پیامبر را به عنوان حاکم نصب کرده و او را بر جان و مال مردم مسلّط گردانیده است، تا در اجرای حق و عدالت و اصلاح جامعه از آن استفاده نماید.
به خصوص اینکه در تفسیر آیه، از امام باقر (علیه السلام) نقل شده است که فرموده: «این آیه دربارة حکومت نازل شده است».[18]
علاوه بر این، دربارة اینکه پیامبر از طرف خداوند به عنوان حاکم تعیین شده، دلیل بیش از این است؛ ولی چون کسی از مسلمانان در اینباره اختلاف نکرده است، لذا نیازی به ذکر آنها نیست.»[19]
v اما ابعاد این ولایت الهی را در مقام تجلی در مدیریت نبوی، از استاد شهید مرتضی مطهری(ره) بشنوید:
پیغمبر اکرم به واسطه آن خصوصیتى که در دین اسلام بود، در زمان خودشان به حکم قرآن... داراى شؤون متعددى بودند؛ یعنى در آنِ واحد چند کار داشتند و چند پست را اداره مىکردند. اولین پستى که پیغمبر اکرم از طرف خدا داشت و عملاً هم متصدى آن پست بود، همین بود که پیغامبر بود؛ یعنى احکام و دستورات الهى را بیان مىکرد. آیه قرآن مىگوید: «ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»[20] آنچه پیغمبر برایتان آورده بگیرید و آنچه نهى کرده [رها کنید]؛ یعنى آنچه پیغمبر از احکام و دستورها مىگوید، از جانب خدا مىگوید. پیغمبر از این نظر، فقط بیان کنندة آن چیزى است که به او وحى شده.
منصب دیگرى که پیغمبر اکرم متصدى آن بود، منصب قضاست؛ او قاضى میان مسلمین بود، چون قضا هم از نظر اسلام یک امر گُتْرهاى نیست که هر دو نفرى اختلاف پیدا کردند، یک نفر مىتواند قاضى باشد. قضاوت از نظر اسلام یک شأن الهى است، زیرا حکم به عدل است و قاضى آن کسى است که در مخاصمات و اختلافات مىخواهد به عدل حکم کند. این منصب هم به نصّ قرآن که مىگوید: «فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً»[21] به پیغمبر تفویض شده و رسول اکرم از جانب خدا حق داشت که در اختلافات میان مردم قضاوت کند. این نیز یک منصب الهى است؛ نه یک منصب عادى. عملاً هم پیغمبر قاضى بود.
منصب سومى که پیغمبر اکرم رسماً داشت و هم به او تفویض شده بود به نصّ قرآن، و هم عملاً عهدهدار آن بود، همین ریاست عامّه است. او رئیس و رهبر اجتماع مسلمین بود و به تعبیر دیگر سائس مسلمین بود؛ مدیر اجتماع مسلمین بود. گفتهاند آیة: «أَطِیعُوا الله وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ»[22] ناظر به این جهت است که او رئیس و رهبر اجتماع شماست؛ هر فرمانى که به شما مىدهد بپذیرید.
قهراً اینکه مىگوییم سه شأن، به اصطلاح تشریفات نیست بلکه اساساً آنچه از پیغمبر رسیده سهگونه است:
یک، سخن پیغمبر فقط وحى الهى است. در اینجا پیغمبر هیچ اختیارى از خود ندارد؛ دستورى از جانب خدا رسیده، پیغمبر فقط واسطه ابلاغ است، مثل آنجا که دستورات دینى را مىگوید؛ نماز چنین بخوانید، روزه چنان بگیرید و ...
آنجا که میان مردم قضاوت مىکند، دیگر قضاوتش نمىتواند وحى باشد. دو نفر اختلاف مىکنند، پیغمبر طبق موازین اسلامى بین آنها حکومت مىکند و مىگوید حق با این است یا با آن. اینجا دیگر اینطور نیست که جبرئیل به پیغمبر وحى مىکند که در اینجا بگو حق با این هست یا نیست. حالا اگر یک مورد استثنائى باشد، مطلب دیگرى است، ولى به طور کلى قضاوتهاى پیغمبر براساس ظاهر است؛ همانطورى که دیگران قضاوت مىکنند، منتها در سطح خیلى بهتر و بالاتر. خودش هم فرمود من مأمورم که به ظاهر حکم کنم؛ یعنى مدعى و منکِرى پیدا مىشوند و مثلاً مدعى، دو تا شاهد عادل دارد، پیغمبر براساس همین مدرک حکم مىکند. این حکمى است که پیغمبر کرده [نه اینکه به او وحى شده باشد.]
در شأن سوم هم پیغمبر به موجب اینکه سائس و رهبر اجتماع است، اگر فرمانى بدهد غیر از فرمانى است که طى آن وحى خدا را ابلاغ مىکند. خدا به او اختیار چنین رهبرى را داده و این حق را به او واگذار کرده است... پس پیغمبر اکرم مسلماً داراى این شؤون متعدّد بوده است؛ در آنِ واحد.»[23]
[1]. الکافی، ج8، ص206
[2]. مائده: 55
[3]. سید علی خامنه ای (رهبر معظم انقلاب)، کتاب ولایت، ص 90-82
[4]. نهجالبلاغه، خطبه 40
[5]. همان
[6]. همان
[7]. نساء: 75
[8]. مائده: 55
[9]. حشر: 7
[10]. خطبههاى نماز جمعه 16/11/1366
[11]. ص: 26
[12]. سخنرانى رهبر معظم انقلاب در چهارمین کنفرانس اندیشهى اسلامى پیرامون حکومت اسلامى 10/11/1364
[13]. صحیفه امام، ج 3، ص 348
[14]. سوره احزاب، آیه 36
[15]. سوره نساء، آیه 59
[16]. مراد از «اولی الامر» طبق روایات رسیده، همان اشخاصی هستند که اسم و شخص آنان معین شده است و در روایات متواتر که از فرقین(سنی و شیعه) نقل شده که صاحبان امر، اشخاص معینی هستند که از طرف خداوند به وسیله پیامبر به این سمت منصوب شده اند و در اصطلاح اهل منطق به این ( قضیه خارجیه) میگویند که افراد آن در خارج معین است و منحصر به آن اشخاص میباشد و لو اینکه اطاعت دیگر حاکمان امر نیز بر مسلمانان واجب شده است، ولی دلیل آن، این آیه نیست...
[17]. سوره احزاب، آیه 6
[18]. مجمع البحرین، ص 457
[19]. آیه الله العظمی سبحانی، مبانی حکومت اسلامی، ص 106
[20]. حشر: 7
[21]. نساء: 65
[22] . نساء: 59
[23] . شهید علامه مرتضی مطهرى، مجموعه آثار، ج4، ص 714