امام شناسی
صفحه ای کوچک برای نشانی دادن از محوری ترین مفهوم عالم: ولایت ...
صفحه ای کوچک برای نشانی دادن از محوری ترین مفهوم عالم: ولایت ...
اطاعت کنید ازخدا ورسولش واولیاء امورایشان
حضرت امام خمینی (رض)
امام شناسی
یوم ندعوا کل اناس بامامهم...
-------------------------------------
وحدت عمومی, به معنای گردآمدن صاحبان سلیقه ها و روش های گوناگون بر گرد محور اسلام, خط امام و "ولایت فقیه" است.
این, همان اعتصام به "حبل الله" است که عموم مسلمین بدان مکلف گشته اند؛
و این, آن اسم اعظمی است که همه ی گره ها را باز, و همه ی موانع را بر طرف, و همه ی شیاطین را مغلوب می کند.
پیام امام خامنه ای به ملت ایران در چهلمین روز ارتحال امام خمینی 1368/4/23
فصل سوم. انسان و حکومت
2. اقسام حکومت ها
(حکومت های دینی/ 1.تعریف و ضرورت)
خلاصه
1. حکومت دینی
2-1. تعریف
حکومت در اسلام، حکومت خداست.
- ولایت، یعنی حاکمیت و سرپرستی در جامعه ی اسلامی،
- طبیعتا چیزی جدا از ولایت و سرپرستی و حکومت در جوامع دیگر است.
- در اسلام، سپرستی جامعه متعلق به خدای متعال است.
- هیچ انسانی این حق را ندارد که اداره ی امور انسان های دیگر را به عهده بگیرد.
- این حق، مخصوص خدای متعال است که خالق و منشئ و عالِم به مصالح و مالک امور انسان ها، بلکه مالک امور همه ی ذرات عالم وجود است.
- خدای متعال، این ولایت و حاکمیت [مخصوص خودش را] را از مجاری خاصی إعمال می کند.
- یعنی آن وقتی هم که حاکم اسلامی و ولی امور مسلمین، چه بر اساس تعیین شخص –آنچنان که طبق عقیده ی ما، در مورد امیرالمومنین و ائمه (ع) تحقق پیدا کرد- و چه بر اساس معیارها و ضوابط انتخاب شد، وقتی این اختیار به او داده می شود که امور مردم را اداره بکند، باز این ولایت، ولایت خداست؛ این حق، حق خداست و این قدرت و سلطان الهی است که بر مردم اعمال می شود.
- آن انسان –هرکه و هرچه باشد- منهای ولایت الهی و قدرت پروردگار، هیچ گونه حقی نسبت به انسان ها و مردم دیگر ندارد.
2-2. ویژگی های حکومت دینی و امتیازات آن نسبت به دیگر حکومت ها
2-2-1. انتخاب ولی و حاکم جامعه، بر اساس ارزش ها
- در اسلام، حکومت تابع ارزش هاست؛ (این، خود یک اصل اسلامی است)
- ضمن اینکه نصب خدا را از قرآن استنباط می کند، معیارها و ملاک ها را هم به دست مردم می دهد که مردم فریب نخورند و نگویند علی بن ابی طالب روی سرِ ما، روی چشم ما، جانشین او هارون الرشید هم همین طور!... شیعه می گوید:
علی بن ابی طالب به خاطر جمع بودن این معیارها [که در قرآن به آن اشاره شده است] به عنوان «ولیّ» انتخاب شده، پس اگر کسی در او این معیارها نبود یا ضد این معیارها در او بود، این آدم حق ندارد که جانشین علی بن ابی طالب، خودش را معرفی کند و کسی حق ندارد از او بپذیرد.
2-2-2. حکومت اسلامی، حکومتی اخلاق محور
- در جامعه ای که مردم اعتقاد به خدا و اسلام دارند، حاکم و ولی امر باید کسی باشد که تجسم مکتب باشد؛ یعنی حکومت او، حکومت مکتب باشد.
- البته نوع حکومت او هم با نوع حکومت های معمولی در عالم متفاوت است؛
- حکومت او حکومت جبر و زور نیست؛ حکومت اخلاق؛ دین ؛ حکمت ؛ معرفت و برادری است؛ یعنی امام و ولی امر در جامعه اسلامی با انسان های دیگر برادر است؛ با آن ها با عاطفه ی برادری و با رابطه ی برادری زندگی می کند.
2-2-3. حفظ حیثیت انسان ها به دلیل استبدادی نبودن نظام
- [نظام اسلامی با إعمال حاکمیت خداوند و اجرای حدود او، از دیکتاتوری انسان ها و تعرّض به حیثیت شان جلوگیری نموده است:]
- در نظام اسلامی یک خصوصیاتی وجود دارد که نمی تواند مثل نظام های استبدادی حرکت بکند – چه استبدادی های قدیم که علناً، صریحاً، دهان ها را می بستند و دهان ها را می شکستند و انسان ها را نابود می کردند، چه دیکتاتوری به سبک جدید که در کشورهایی که ظاهراً دموکراسی هستند، باطناً استبدادی حکم فرماست –
- چون اینها خلاف شرع است؛ چون تعرّض به حیثیت انسان هاست.
2-2-4. حکومت اسلامی، موظف به هدایت مردم
- نظام اسلامی می خواهد آن ها را از ظلمات گناه به نور هدایت الهی و تقوا رهنمون بشود. این جزو ظایف [نظام اسلامی] است؛ این جزو وظایف دولت سوئد نیست؛ جزو وظایف دولت آمریکا نیست. این [را] برای خودشان وظیفه نمی دانند، اما در نظام اسلامی اینها هست.
- [نظام اسلامی] نمی تواند مثل نظام هایی که حقیقتاً دموکراسی در آن جا برقرار است – به معنای حاکمیت و آزادی مطلق انسان ها در همه ی زمینه ها، جز آن چه که به مصالح کشور مربوط باشد – [آزادی مطلق را] تحمل بکند. یعنی فرض بفرمایید که کسی در خفا یک گناهی کرده است، اقامه ی بیّنه [و دلیل] می شود پیش شما [قاضی]، شما حدّ بر او جاری می کنید؛ خب اینکه علی الظاهر یک امر شخصی است [اما نظام اسلامی این کار را از وظایف خود می داند]
2-2-5. حاکمیت یک ایدئولوژی، نه یک طبقه
- حکومت اسلامی و جنبه ی اسلامی بودن حکومت به حاکمیت عملی یک طبقه ارتباط ندارد
- [بلکه] به حاکمیت یک ایدئولوژی ارتباط دارد،
- [کدام ایدئولوژی؟]
- ایدئولوژی که اکثریت قاطع مردم در گذشته ابراز کرده اند که به این ایدئولوژی مومن و معتقدند و گرایش دارند و خواهان آن اند و می خواهند در کادر آن حرکت کنند و نه یک ایدئولوژی دیگر.
2-2-6. حکومت اسلامی، خالی از ظلم و فساد حکومت های بشری
- حکومت بشر بر بشر، به هر شکل و صورتی چه از فرد یا [چه] اکثریت منشأ گیرد، دارای نواقص و نارسایی هایی است
- حکومت های بشری هیچ گاه خالی از جورطلبی و افراط و تفریط و خونریزی ها و کشورگشایی های ظالمانه و تجاوز به حقوق ملت های مستضعف نبوده و نیست
- [چاره چیست؟]
- تجربه نشان داده است که برای خاموش کردن آتش این شهوت ها و خودخواهی ها و جلوگیری از تجاوزات ناروا هیچ راهی وجود نداد جز آنکه بشر ابتدا خود را با نیروی ایمان مجهز کند و سپس وارد زندگانی اجتماعی شده و در رأس یا ذیل قدرت قرار گیرد
- تنها در این حال است که انسان می تواند قدرت خود را سایه ی قدرت خدا – نه پدیده ی خود - و خلق را بندگان خدا – نه برده ی خود - پندارد.
2-2-7. حکومت اسلامی، خالی از نواقص حکومت های بشری
- در حکومت های بشری... منشأ قدرت، خود انسان است. خواه فرد یا افراد، اقلیت یا اکثریت، استبدادی یا دموکراسی و بالاخره قدرتی است توأم با نادانی، غرور، خودخواهی، نارسایی های زیربنایی و یا روبنایی.
- ولی حکومت اسلام از قدرتی منشأ می گیرد که از تمامی عوارض و نارسایی ها به دور است؛
- [چرا؟]
- چه آنکه منشأ قدرت در این حکومت، قدرت الهی و نیروی فوق بشری است.
2-2-8. حکومت اسلامی، حکومتی برای تأمین دنیا و آخرت
- حاکمیت اسلامی، حاکمیتی است که:
تأمین سعادت دنیوی و اخروی مردم را همزمان باهم، در نظر دارد
- [اما]
در تنظیم جهت گیری خود، توجه روزافزون به سود و لذت و دنیوی و غفلت از حیات اخروی را بر نمی تابد.
- [پس؛] جهان بینی حاکمیت اسلامی: هدایت اجتماعی به سوی منافع مادی و معنوی، دنیوی و اخروی همگام با یکدیگر است و قربانی کردن حیات اخروی به پای لذت های دنیوی را نمی پذیرد.
2-2-9. تأمین امنیت و آرامش برای همه ی انسان ها
- اگر ولایت اسلامی باشد، زندگی زیر سایه ی امیرالمومنین، برای همه حاصل خواهد شد
- –برای مومن، برای فاسق و برای کافر- حتی کفار هم در آن، راحت زندگی می کنند.
- این طور نیست که در آن، فقط آدم های پرهیزکار راحت باشند، غیر پرهیزکار هم از امنیت آن محیط، از مساوات، از عدالت و از آرامش معنوی در آن محیط، استفاده می کند.
- [اما]
- اگر حکومت الهی نشد، جامعه، جامعه ی تبعیض آمیز است.
2-2-10. مردم سالاری حقیقی
- مردم سالاری حقیقی، همان مردم سالاری دینی است که با پشتوانه ی ایمان و مسئولیت دینی مطرح می شود در ایران اسلامی مشهود است بسیار مطمئن تر و صادقانه تر و مردمی تر از دموکراسی امثال آمریکا عمل می کند.
- نمونه اش انتخابات و حضور مردم در صحنه است.
3-2. حکومت دینی، ضرورت مسلمان زیستن
3-2-1. تاثیر فوق العاده ی نوع حکومت در یک جامعه
- اگر دستگاه مدیریت جامعه، صالح و سالم باشد، خطاهای متن جامعه، قابل اغماض است و در مسیر جامعه، مشکلی به وجود نخواهد آورد.
- اما اگر مدیریت و رأس جامعه، از صلاح و سلامت و عدل و تقوا و ورع و استقامت دور باشد، ولو در میان مردم صلاح هم وجود داشته باشد، آن صلاح بدنه ی مردم، نمی تواند این جامعه را به سرمنزل مطلوب هدایت کند.
- یعنی: تأثیر رأس قله و هرم و مجموعه ی مدیریت دستگاه اداره کننده در یک جامعه، این قدر فوق العاده است.
- این را به ماشینی تشبیه میکنم:
1. شما مثلاً به قصد رفتن به نیشابور سوار شدهاید.
اگر چنانچه این ماشین به طرف نیشابور برود،
شما حتماً به هدف میرسید
2. و اگر این ماشین مثلاً به طرف طبس یا قوچان برود،
مسلم است که شما به هدف نمیرسید.
حال اگر در ماشینی که بطرف نیشابور میرود:
مردم با آداب انسانی با هم معاشرت کردند، چه بهتر.
و اگر به آداب انسانی و انسانیّت و نیکی واحسان با هم معاشرت نکردند،
بالاخره به نیشابور میرسند؛ به هدف میرسند؛
بر خلاف آن ماشینی که باید شما را به نیشابور برساند، اما به نقطة مقابل نیشابور میبرد:
اگر در این ماشین، همه افراد، مؤدب، با نزاکت، با احترام به همدیگر رفتارکنند
و میبینند این ماشین به جای نیشابور، به طرف قوچان میرود،
اما در مقابل این حادثه، هیچ عکسالعملی نشان نمیدهند،
اینها خیلی آدمهای خوبی هستند، خیلی باهم مهربان هستند، اما آیا به هدف خواهند رسید؟
پیدا است که نه.
در مثال اول:
راننده، یک راننده امین بود؛ یک راننده با شرف بود؛ «امامٌ مِنَ الله» بود؛
آنها را به هدف رساند؛ اگر چه [مسافران] بد اخلاق بودند؛
در مثال دوم:
راننده راه را بلد نبود، رانندة امینی نبود؛ رانندة هویپرستی بود؛ مست بود؛ راه را گم کرده بود؛ در قوچان کاری داشت و کار خودش را بر خواستة مردم مقدم میداشت
اینها مسلّم به هدف نخواهند رسید؛ هر چند که اینها در داخل ماشین، با هم خیلی مهربان و خوش اخلاق بودند؛ اما بالا خره معذّبند؛ به عذاب خدا دچار خواهند شد؛ به هدف نخواهند رسید.
- بنابراین یک جامعهای که با ولایت طاغوت اداره میشود، مثل همان ماشینی که با رانندگی آدم غیر امین دارد رهبری میشود، انسانها به هدف نخواهند رسید؛ نمیتوانند مسلمان بمانند.
3-2-2. حکومت اسلامی، ضامن اجرای احکام در جامعه
- آن عاملی که در اسلام ضامن اجرای احکام است: حکومت اسلامی و حاکمیت احکام قرآن است،
- والا
اگر آحاد مردم، ایمان و عقیده و عمل شخصی داشته باشند،
لیکن حاکمیت –چه در مرحله ی قانونگذاری و چه در مرحله ی اجرا- در دست دیگران باشد:
تحقق اسلام در آن جامعه، به انصاف آن دیگران بستگی دارد.
- «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللَّه» (ما هیچ پیامبرى را نفرستادیم مگر براى این که به فرمان خدا، از وى اطاعت شود.)(نساء: 64)
مسأله ی حکومت، اساس قضایای همه ی پیامبران بوده است.
3-2-3. جاودانگی اسلام، علت ضرورت حکومت اسلامی
- [اجرای احکام، ضرورتاً نیاز به حکومت اسلامی دارد:
- تا حاکم اسلام که اعلم به قوانین اسلام است آن ها را در جامعه اجرا نماید؛
- بنابراین اگر حکومت، اسلامی نباشد، احکام اسلام اجرا نمی شود،
- پس احکام تعطیل شده و اسلام از جامعه رخت می بندد،
- و این یعنی محقق نشدن وعده ی جاودانگی اسلام؛
- و این مخالف عقاید اسلام و قرآن
- و نیز مخالف حکمت الهی است.
- پس:]
- هر که اظهار کند که تشکیل حکومت اسلامی ضرورت ندارد:
منکر ضرورت اجرای احکام اسلام شده،
و جامعیت احکام و جاودانگی دین مبین اسلام را انکار کرده است.
تفصیلی
در جامعهاى که مردم آن جامعه اعتقاد به خدا دارند حکومت آن جامعه باید حکومت مکتب باشد. یعنى مکتب اسلام و شریعت اسلامى و احکام و مقررات اسلامى باید بر زندگى مردم حکومت کند.[1]
ولایت، یعنى حاکمیت و سرپرستى در جامعة اسلامى، طبیعتا چیزى جدا از ولایت و سرپرستى و حکومت در جوامع دیگر است. در اسلام، سرپرستى جامعه، متعلق به خداى متعال است. هیچ انسانى این حق را ندارد که ادارة امور انسانهاى دیگر را بهعهده بگیرد. این حق، مخصوص خداى متعال است که خالق و منشئ و عالم به مصالح و مالک امور انسانها، بلکه مالک امور همة ذرات عالم وجود است. خود این احساس در جامعة اسلامى، چیز کمنظیرى است. هیچ قدرتى، هیچ شمشیر برّایى، هیچ ثروتى، حتى هیچ قدرت علم و تدبیرى، به کسى این حق را نمىدهد که مالک و تصمیمگیرنده دربارة سرنوشت انسانهاى دیگر باشد. اینها ارزش هستند. حق تولیت امور و زمامدارى مردم را به کسى اعطا نمىکند. این حق، متعلق به خداست.
خداى متعال، این ولایت و حاکمیت را از مجارى خاصى اعمال مىکند. یعنى آن وقتى هم که حاکم اسلامى و ولى امور مسلمین، چه بر اساس تعیین شخص ـ آنچنانکه طبق عقیدة ما، در مورد امیرالمؤمنین و ائمه(علیهمالسلام) تحقق پیدا کرد ـ و چه بر اساس معیارها و ضوابط انتخاب شد، وقتى این اختیار به او داده مىشود که امور مردم را اداره بکند، باز این ولایت، ولایت خداست؛ این حق، حق خداست و این قدرت و سلطان الهى است که بر مردم اعمال مىشود. آن انسان ـ هرکه و هرچه باشد ـ منهاى ولایت الهى و قدرت پروردگار، هیچگونه حقى نسبت به انسانها و مردم دیگر ندارد. خود این، یک نکتة بسیار مهم و تعیینکننده در سرنوشت جامعة اسلامى است.[2]
2-3-1. امتیازات حکومت دینی نسبت به دیگر حکومتها
اگر ولایت اسلامى باشد، زندگى زیر سایة امیرالمؤمنین، براى همه حاصل خواهد شد ـ براى مؤمن، براى فاسق و براى کافر ـ حتى کفّار هم در آن، راحت زندگى مىکنند. این طور نیست که در آن، فقط آدمهاى پرهیزکار راحت باشند، غیر پرهیزکار هم از امنیت آن محیط، از مساوات، از عدالت و از آرامش معنوى در آن محیط، استفاده مىکند. اگر حکومت الهى نشد، جامعه، جامعة تبعیضآمیز است. تبعیض هم انواعى دارد.[3]
اکنون مدنّیت بشرى، شاهد آن است که کشورى با نظام ولایت فقیه ـ یعنى حاکمیت دین و تقوا ـ اداره مىشود. این، براى بشریت که انواع نظامهاى بشرى را آزموده و در هیچیک، درمان دردهاى اساسى خود را نیافته، آزمایشى مهم و تعیینکننده است.[4]
مردمسالارى حقیقى همان مردمسالارى دینى است که با پشتوانة ایمان و مسئولیت دینى مطرح مىشود و همانطور که در ایران اسلامى مشهود است بسیار مطمئنتر و صادقانهتر و مردمىتر از دموکراسى امثال آمریکا عمل مىکند.[5]
این دموکراسىاى که امروز در ایران است، هیچ وقت در تاریخ ایران وجود نداشتهاست. هیچ وقت در دورانهاى گذشتة ایران، چنین آزادىاى که امروز هست، نبوده است. نمونهاش انتخابات و حضور مردم در صحنه است.[6]
در نظام اسلامى یک خصوصیاتى وجود دارد که نمىتواند مثل نظامهاى استبدادى حرکت بکند ـ چه استبدادىهاى قدیم که علناً، صریحاً، دهانها را مى بستند و دهانها را مى شکستند و انسانها را نابود مىکردند، چه دیکتاتورى به سبک جدید که در کشورهایى که ظاهراً دموکراسى هستند، باطناً استبدادى حکمفرماست ـ چون اینها خلاف شرع است؛ چون تعرّض به حیثیت انسانهاست. همچنین نمىتواند مثل نظامهایى که حقیقتاً دموکراسى در آنجا برقرار است ـ به معناى حاکمیت و آزادى مطلق انسانها در همة زمینهها، جز آن چه که به مصالح کشور مربوط باشد ـ این را هم نمىتواند نظام اسلامى تحمل بکند. یعنى فرض بفرمایید که کسى در خفا یک گناهى کرده است، اقامة بیّنه مىشود پیش شما، شما حدّ بر او جارى مىکنید؛ خب اینکه على الظاهر یک امر شخصى است. یا انسانها اگر چنانچه گناهکار باشند، نظام اسلامى مىخواهد آنها را از ظلمات گناه به نور هدایت الهى و تقوا رهنمون بشود. این جزو وظایف است؛ این جزو وظایف دولت سوئد نیست؛ جزو وظایف دولت امریکا نیست. این [را] براى خودشان وظیفه نمىدانند، اما در نظام اسلامى اینها هست.
پس حفظ آزادىها از یک طرف، حفظ حیثیت انسانها از یک طرف، حفظ جهتگیرى صحیح انسانها از یک طرف. خب در کنار این همه، مقابلة این نظام است با همة ارزشهاى رایجى که امروز قدرتهاى مسلّط عالم، چهاردستى به آن چسبیدهاند و مىخواهند آنها را بر همة دنیا تحمیل کنند؛ مثل همین آزادىهاى فردىِ خلاف مصلحت و خلاف حق. مثل تعرّض به انسانهاى ضعیف، مثل میداندادنِ مطلق به سرمایه و پول؛ که امروز در نظامهاى سرمایهدارى عالم، مطلقاً پول مسلّط است، حتى در میدان قانونگذارى و میدان قضاوت. خب! با همة این ارزشهاى باطل، این نظام دارد مقابله مىکند و ارزش الهى را دارد در مقابل چشم انسانها قرار مىدهد و اینجا هم او را تطبیق مىکند با واقعیت و آن را پیاده مىکند.[7]
شهید مطهری در تبیین برتریهای حکومت دینی مینویسد:
«حکومت اسلامى و جنبة اسلامى بودن حکومت به حاکمیت عملى یک طبقه ارتباط ندارد، به حاکمیت یک ایدئولوژى ارتباط دارد، ایدئولوژیى که اکثریت قاطع مردم در گذشته ابراز کردهاند که به این ایدئولوژى مؤمن و معتقدند و گرایش دارند و خواهان آناند و مىخواهند در کادر آن حرکت کنند و نه یک ایدئولوژى دیگر. بنابراین، این مسئله که ما فکر کنیم همینقدر که گفته مىشود «جمهورى اسلامى» حق حاکمیت مردم را نقض مىکند، به هیچ وجه درست نیست. حق حاکمیت مردم به معنى این است که مردم حق قانونگذارى دارند؛ کما این که در دورة مشروطیت هم قانون اساسى بر مبناى دین اسلام بود و خود قانون اساسى و متمم قانون اساسى در کمال صراحت مىگوید: هر قانونى که بر ضد قوانین اسلام باشد، قانونیت نخواهد داشت و مجلس حق وضع چنین قانونى را ندارد.»[8]
آیت الله موسوی خلخالی نیز، ناکارآمدی حکومتهای غیر دینی را همان چیزی میداند که آنها آن را نقطة برتری خود عنوان میکنند؛ همان عنصری که لحاظ آن برتریساز حاکمیتهای الهی است؛
«حکومت بشر بر بشر، به هر شکل و صورتى چه از فرد یا اکثریّت منشأ گیرد، داراى نواقص و نارساییهایى است که انسانِ دیروز و امروز، دچار عوارض آن بوده و هست و از این روى، حکومتهاى بشرى هیچگاه خالى از جورطلبى و افراط و تفریط و خونریزیها و کشورگشایىهاى ظالمانه و تجاوز به حقوق ملّتهاى مستضعف نبوده و نیست و تجربه نشان داده است که براى خاموش کردن آتش این شهوتها و خودخواهىها و جلوگیرى از تجاوزات ناروا هیچ راهى وجود ندارد، جز آنکه بشر ابتدا خود را با نیروى ایمان مجهز کند و سپس وارد زندگانى اجتماعى شده و در رأس یا ذیل قدرت قرار گیرد که تنها در این حال است که انسان مىتواند قدرت خود را سایة قدرت خدا ـ نه پدیدة خود ـ و خلق را بندگان خدا ـ نه برده خود ـ پندارد.
در حکومتهاى بشرى که اجمالاً مورد بررسى قرارگرفت، منشأ قدرت، خود انسان است. خواه فرد یا افراد، اقلیّت یا اکثریّت، استبدادى یا دموکراسى و بالاخره قدرتى است توأم با نادانى، غرور، خودخواهى، نارساییهاى زیربنایى و یا روبنایى. ولى حکومت اسلام از قدرتى منشأ مىگیرد که از تمامى عوارض و نارساییها به دور است؛ چه آنکه منشأ قدرت در این حکومت، قدرت الهى و نیروى فوق بشرى است.»[9]
پس میتوان این بحث را اینگونه جمعبندی کرد که: «حاکمیت اسلامی، حاکمیتی مبتنی بر قوانین و موازین است، اما قوانین و موازینی که از پشتوانة منبع وحیانی اسلام برخوردارند و صرفاً به تکیه بر استحسانات[10] عقلانی و یا تجربة مدون و غیرمدون بشری اکتفا نمیکنند، همچنان که این موازین و قوانین اصولاً مقهور اراده حاکمان و زمامداران قرار نمیگیرند بلکه به عکس، سمت و سو و جهتگیری اراده حاکمان و زمامداران را تعیین مینمایند و در حقیقت، بر ارادة آنان سیطره و تسلط دارند. حاکمیت اسلامی، حاکمیتی است که تأمین سعادت دنیوی و اخروی مردم را همزمان باهم، در نظر دارد و در تنظیم جهتگیری خود، توجه روزافزون به سود و لذت دنیوی و غفلت از حیات اخروی را بر نمیتابد. جهانبینی حاکمیت اسلامی، هدایت اجتماعی به سوی منافع مادی و معنوی، دنیوی و اخروی همگام با یکدیگر است و قربانی کردن حیات اخروی به پای لذتهای دنیوی را نمیپذیرد.
حاکمیت اسلامی، ارادة انسانها مبتنی بر توافق عمومی و قرار داد اجتماعی را اصل و مبنای حرکت اجتماعی قرار نمیدهد و با محور قرار دادن ارادة تشریعی الهی در قالب آموزههای وحیانی، ارادة انسانها را در طول و تابع اراده الهی قرار میدهد. این حاکمیت، حاکمیتی مبتنی بر دین اسلام است، دینی که مدعی پاسخگویی به نیازهای فردی و اجتماعی انسانها در تمامی زمانهاست و جامعیت آموزههای آن، در کلام الهی تصریح شده است[11].»[12]
2-3-2. حکومت دینی؛ ضرورت مسلمان زیستن
اقامة دین، وظیفه است. حاکمیت دین، هدف مهم همة ادیان است؛ «لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ».[13] قیام به قسط، قیام به عدل و حاکمیت الهى، هدف بزرگ ادیان است. اصلاً ائمة ما(علیهمالصّلاهوالسّلام) تمام زجر و مصیبتشان به خاطر این بود که دنبال حاکمیت الهى بودند؛ والّا اگر امام صادق و امام باقر(صلواتاللهعلیهما) یک گوشه مىنشستند و چند نفر دور خودشان جمع مىکردند و فقط یک مسئلة شرعى مىگفتند، کسى به آنها کارى نداشت. خود امام صادق در یک حدیث مىفرماید: «هَذَا أَبُو حَنِیفَةَ لَهُ أَصْحَابٌ وَ هَذَا الْحَسَنُ الْبَصْرِیُّ لَهُ أَصْحَاب»؛[14] ابوحنیفه اصحاب دارد، حسن بصرى اصحاب دارد. پس، چرا به آنها کارى ندارند؟ چون مىدانند که آن حضرت داعیة امامت دارد؛ اما آنها داعیة امامت نداشتند. ابوحنیفه داعیة امامت نداشت. این علماى معروف اهل سنت ـ محدثان و فقهایشان ـ داعیة امامت نداشتند. اینها امام زمان را که هارون، منصور و عبدالملک بود، قبول داشتند.
اینها ادعاى امامت نداشتند؛ کسى که ادعاى امامت داشت، او همین امام مظلوم و عزیز ما بود؛ امام صادق(علیهالسّلام)، امام باقر(علیهالسّلام)، امام موسىبنجعفر (علیهالسّلام). آنها، این را مىفهمیدند؛ یعنى واضح بود. البته گاهى در مقابل خلفا تقیه مىکردند، اما معلوم بود که داعیة امامت داشتند. شیعیان آنان در همهجا تعبیر این معنا را مىکردند.
پس درست توجه کنید، مسئله، مسئلة داعیة خلافت و امامت بود. در راه این داعیه، ائمة ما کشته شدند، یا به زندان رفتند. امامت یعنى چه؟ آیا یعنى همین که مسئله بگویى، و دنیا را دیگرى اداره کند؟ آیا معناى امامت در نظر شیعه و در نظر مسلمین، این است؟ هیچ مسلمانى این را قایل نیست؛ چهطور من و شماى شیعه مىتوانیم به این معنا قایل باشیم؟ امام صادق دنبال امامت بود ـ یعنى ریاست دین و دنیا ـ منتها شرایط جور نمىآمد؛ اما ادعا که بود؛ براى خاطر همین ادعا هم آن بزرگواران را کشتند.
پس، این معناى حاکمیت دین است که پیامبران برایش مجاهدت کردند، و ائمه برایش کشته شدند. حالا حاکمیت دین، در بلد و در وطن خود ما ـ نه آن سر دنیا ـ به وجود آمدهاست؛ آیا مىشود یک نفر بگوید من دیندارم، من آخوندم، اما خودش را سرباز این دین نداند؟ مگر چنین چیزى مىشود؟ هر کسى که ادعاى دیندارى کند و حاکمیتى را که بر مبناى دین است، از خود نداند و دفاع از آن را وظیفة خود نشمارد، دروغ مىگوید. وقتى که مىگوییم دروغ مىگوید، یعنى اشتباه مىکند و خلاف واقع مىگوید؛ ولى نمىفهمد. بعضیها ملتفت نیستند، تشخیصشان چیز دیگر است و منکرند که این برنامهها بر اساس دین است.[15]
اگر ما این اشتباه را مىکردیم و بکنیم که در مسئلة حکومت و مدیریت جامعه، ملاک و معیار اسلامى را فراموش بکنیم و به سمت همان فرمهاى رایج دنیایى برویم، معناى جامعة اسلامى ما از بین خواهد رفت. این نقطه، تعیینکننده است. شاید این حدیث را ماها بارها گفتهایم و شنیدهایم و نقل کردهایم که «لاعذّبنّ کلّ رعیّة فىالاسلام اطاعة اماما جائرا لیس من الله عزّ و جل و ان کانت الرّعیّة فى اعمالها برّة تقیّة ولاعفونّ عن کلّ رعیّة فىالاسلام اطاعة اماما هادیا من الله عزّ و جل و ان کانت الرّعیّة فى اعمالها ظالمة مُسِیئَة»؛[16]حاصل، اینکه اگر دستگاه مدیریت جامعه، صالح و سالم باشد، خطاهاى متن جامعه، قابل اغماض است و در مسیر جامعه، مشکلى بهوجود نخواهد آورد. اما اگر مدیریت و رأس جامعه، از صلاح و سلامت و عدل و تقوا و ورع و استقامت دور باشد، ولو در میان مردم صلاح هم وجود داشته باشد، آن صلاح بدنة مردم، نمىتواند این جامعه را به سرمنزل مطلوب هدایت کند. یعنى تأثیر رأس قله و هرم و مجموعة مدیریت و دستگاه اداره کننده در یک جامعه، اینقدر فوقالعاده است.[17]
از غیبت صغرا تا کنون که بیش از هزار سال مىگذرد و ممکن است صد هزار سال دیگر بگذرد و مصلحت اقتضا نکند که حضرت تشریف بیاورد، در طول این مدت مدید احکام اسلام باید زمین بماند و اجرا نشود، و هر که هر کارى خواست بکند؟ هرج و مرج است؟ قوانینى که پیغمبر اسلام در راه بیان و تبلیغ و نشر و اجراى آن 23 سال زحمت طاقتفرسا کشید فقط براى مدت محدودى بود؟ آیا خدا اجراى احکامش را محدود کرد به دویست سال؟ و پس از غیبت صغرا اسلام دیگر همه چیزش را رها کردهاست؟[18]
هر که اظهار کند که تشکیل حکومت اسلامى ضرورت ندارد، منکر ضرورت اجراى احکام اسلام شده، و جامعیت احکام و جاودانگى دین مبین اسلام را انکار کردهاست.[19]
درکتاب اصول کافی شریف که از معتبرترین و قدیمیترین کتب شیعه است این حدیث را با چند زبان نقل کردهاست... امام صادق (علیهالسلام) میفرماید:
«إِنَّ الله لَا یَسْتَحْیِی أَنْ یُعَذِّبَ أُمَّةً دَانَتْ بِإِمَامٍ لَیْسَ مِنَ الله وَ إِنْ کَانَتْ فِی أَعْمَالِهَا بَرَّةً تَقِیَّةً وَ إِنَّ الله لَیَسْتَحْیِی أَنْ یُعَذِّبَ أُمَّةً دَانَتْ بِإِمَامٍ مِنَ الله وَ إِنْ کَانَتْ فِی أَعْمَالِهَا ظَالِمَةً مُسِیئَةً».[20]
عجیب حدیثی است؛ این حدیث میگوید: آن مردمی که در تحت ولایت ولیّ الله زندگی میکنند، اهل نجات هستند؛ اگر چه در کارهای شخصی و خصوصی گناههایی هم گاهی داشته باشند. و آن مردمی که در تحت ولایت شیطان و طاغوت زندگی میکنند، اهل بدبختی و عذاب هستند؛ اگر چه در کارهای شخصی و در اعمال خصوصی، اهل نیکوکاری و کارهای خوب هم باشد. این خیلی عجیب است؛ البته همانطور که گفتیم حدیث به چند زبان است ولی همه زبانها همین معنا را میدهد.
من همیشه مفهوم این حدیث را به ماشینی تشبیه میکنم که شما مثلاً به قصد رفتن به نیشابور سوار شدهاید. اگر چنانچه این ماشین به طرف نیشابور برود، شما حتماً به هدف میرسید و اگر این ماشین مثلاً به طرف طبس یا قوچان برود، مسلم است که شما به هدف نمیرسید. حال اگر در ماشینی که بطرف نیشابور میرود، مردم با آداب انسانی با هم معاشرت کردند، چه بهتر و اگر به آداب انسانی و انسانیّت و نیکی واحسان با هم معاشرت نکردند، بالاخره به نیشابور میرسند؛ به هدف میرسند؛ اگر چه در بین راه یک قدری بدی کرده باشند ـ آن بدیها هم البته یک اقتضاهایی را خواهد داشت و یک آثار و نتایجی خواهد داشت که مجبور هستند متحمل بشوندـ اما به هدف میرسند؛ بر خلاف آن ماشینی که باید شما را به نیشابور برساند، اما به نقطة مقابل نیشابور میبرد. اگر در این ماشین، همه افراد، مؤدب، با نزاکت، با احترام به همدیگر رفتارکنند؛ با خوشرویی با همدیگر عمل کنند و میبینند این ماشین به جای نیشابور، به طرف قوچان میرود، اما در مقابل این حادثه، هیچ عکسالعملی نشان نمیدهند، اینها خیلی آدمهای خوبی هستند، خیلی باهم مهربان هستند، اما آیا به هدف خواهند رسید؟ پیدا است که نه. در مثال اول، راننده، یک راننده امین بود؛ یک راننده با شرف بود؛ «امامٌ مِنَ الله» بود؛ آنها را به هدف اگر رساند؛ اگر چه [مسافران] بد اخلاق بودند؛ «إِنْ کَانَتْ فِی أَعْمَالِهَا ظَالِمَةً مُسِیئَةً».
در مثال دوم، راننده راه را بلد نبود، رانندة امینی نبود؛ رانندة هویپرستی بود؛ مست بود؛ راه را گم کرده بود؛ در قوچان کاری داشت و کار خودش را بر خواستة مردم مقدم میداشت. اینها مسلّم به هدف نخواهند رسید؛ هر چند که اینها در داخل ماشین، با هم خیلی مهربان و خوش اخلاق بودند؛ «إِنْ کَانَتْ فِی أَعْمَالِهَا بَرَّةً تَقِیَّةً»؛[21] اما بالا خره معذّبند؛ به عذاب خدا دچار خواهند شد؛ به هدف نخواهند رسید. بنابراین یک جامعهای که با ولایت طاغوت اداره میشود، مثل همان ماشینی که با رانندگی آدم غیر امین دارد رهبری میشود، انسانها به هدف نخواهند رسید؛ نمیتوانند مسلمان بمانند.[22]
جامعة اسلامیچیست و دارای چه ماهیتی است؟
... جامعة اسلامی یعنی آن جامعهای، آن تمدنی، که در رأس آن جامعه، خدا حکومت میکند؛ قوانین آن جامعه، قوانین خدایی است؛ حدود الهی در آن جامعه جاری میشود؛ عزل و نصب را خدا میکند ـ در مخروط اجتماعی ـ اگر جامعه را به شکل مخروط فرض و ترسیم کنیم ـ همچنانکه معمول و مرسوم عدهای از جامعه شناسان است ـ در رأس مخروط خدا است و پایین تر از خدا همة انسانیت و همة انسانها هستند. تشکیلات را دین خدا به وجود میآورد، قانون صلح و جنگ را مقررات الهی ایجاد میکند، روابط اجتماعی را، اقتصاد را، حکومت را، حقوق را، همه و همه را دین خدا تعیین میکند و دین خدا اجرا میکند و دین خدا دنبال این قانون میایستد، این جامعه اسلامی است.
همچنانکه پیغمبر به مدینه آمد و در مدینه یک جامعهای تشکیل داد که در رأس آن جامعه خدا حکومت میکرد و عملاً سر رشته حکومت، به دست نایب خدا، یعنی رسول الله بود که مقررات را وضع و اجرا میکرد و هدایت و رهبری و اداره جامعه را به عهده داشت. در یک چنین جامعهای که همه چیز از خدا است، نماز جماعت و خطبه پس از نماز با سرود میدان جنگ یکی است؛ در همان مسجدی که پیغمبر خدا در آنجا میایستاد و اقامه نماز جماعت میکرد و برای مردم منبر میرفت و صحبت میکرد و درس میداد و تزکیه و تعلیم میکرد، در همان مسجد بود که عَلَم جهاد را میآوردند و پیغمبر آن را میبست و به دست اسامه بن زید و یا به دست یک فرمانده مؤمن دیگر میسپرد که بروید «انطلقوا علی اسم الله»؛ با نام خدا حرکت کنید و آن گاه دستورات لازم را برای پیروزی بر دشمن صادر میفرمود. در همین مسجد بود که پیغمبر خدا حد جاری میکرد؛ در همین مسجد بود که دادگستری پیغمبر تشکیل میشد؛ در همین مسجد، ادارة کار و اقتصاد پیغمبر تشکیل میشد؛ در همین مسجد زکات جمع و پخش میشد؛ هم درس بود، هم نماز و نیایش بود، هم سرود میدان جنگ بود، هم مال و اقتصاد بود و خلاصه هم دنیا و هم آخرت یکپارچه و یک کاسه زیر رهبری پیغمبر در خانه خدا انجام میشد؛ این جامعهاسلامیاست.
پیغمبران میآیند که یک چنین جامعهای درست کنند. در این جامعه هر که بیاید انسان میشود؛ اگر انسان کامل هم نشود، مجبور میشود به رفتار انسانها حرکت کند. هرکه بخواهد درجامعة پیغمبر خوب باشد، میتواند خوب باشد؛ درحالی که در جامعههای غیر الهی این چنین نیست.
در جامعههای غیر اسلامی و غیر الهی، آدمها میخواهند خوب باشند، ولی نمیتوانند؛ می خواهند متدین باشند، ولی نمی توانند؛ میخواهند ربا ندهند و ربا نخورند، میبینند نمیشود؛ زن دلش میخواهد از عفت اسلامیخارج نشود، محیط او را در فشار میگذارد؛ همه عوامل و انگیزهها، انسان را از یاد خدا دور میکند؛ عکسها و نمایشها و رفت و آمدها و معاملات و گفتگوها، همه انسان را از خدا دور میکند و ذکر خدا را با دل انسان بیگانه میکند. ولی در جامعه اسلامی عکس این قضیه است.
در جامعه اسلامی، بازاراش، مسجدش، دارالحکومهاش، رفیقش، خویشاوندش، پدر خانواده، جوان خانواده، همه و همه انسان را به یاد خدا میاندازند؛ به طرف خدا میکشانند؛ با خدا آشتی میدهند؛ با خدا رابطه ایجاد میکنند؛ بنده خدا میسازند و از بندگی غیر خدا دور میکنند. اگر جامعة اسلامی زمان پیغمبر، پنجاه سال ادامه پیدا میکرد و همان رهبری بر سرکار میماند و یا بعد از پیغمبر، علی بن ابیطالب (علیهالسلام)ـ یعنی همان رهبری که پیغمبر معین کرده بود ـ جای پیغمبر مینشست، مطمئن باشید که بعد از پنجاه سال، همة آن منافقین به مؤمنین واقعی تبدیل میشدند. اگر میگذاشتند که حکومت نبوی و علوی دنبال یکدیگر ادامه پیدا بکنند، آن جامعة انسانساز، به طور قهری همة آدمهای غشدار را هم بیغش میکرد؛ همه دلهای منافق را هم مؤمن میساخت؛ همه کسانی که روحشان با ایمان آشنا نبود، نیز آشنا با خدا و با ایمان میشدند؛ این طبع جامعة اسلامیاست. پیغمبرها میآیند که یک چنین جامعهای درست کنند؛ وقتی این جامعه درست شد، مثل کارخانه انسانسازی، گروه گروه و خیل خیل مردم مسلمان میشوند؛ هم مسلمان ظاهری در ظاهر امور اسلامی و هم مسلمان و مؤمن قلبی و واقعی و باطنی. پس پیغمبر برای یک چنین کاری میآید.[23]
چرا باید انسان از ولایت طاغوت و شیطان بگریزد؟جواب این سوال در گروی جواب سئوال دیگری است... آیا نمیتوان در ولایت طاغوت بود و مسلمان بود؟ آیا نمیشود که یک مسلمان تحت ولایت شیطان زندگی بکند اما بنده رحمان باشد؟ چنین چیزی میشود یا نه؟ آیاممکن است در جایی که بر سراسر آفاق و مناطق زندگی انسان، یک عامل غیر الهی مشغول فرمانروایی است و جسم انسان را یک عامل غیر الهی اداره میکند، فکر انسانها را یک عامل غیر الهی اداره میکند، روحیه وعواطف و احساسات افراد جامعه را همان عامل به این سو و آن سو میکشاند ودر حالی که انسان در قبضه قدرت این چنین عوامل طاغوت و شیطانی زندگی میکند در عین حال میتواند بنده خدا باشد، مسلمان باشد، آیا چنین چیزی ممکن است یا ممکن نیست؟
... این یک سوال است که از دو جزء ترکیب یافته است و ما باید این دو جزء را درست تجزیه کنیم و ببینیم که معنایش چیست. جزء اول این است که کسی تحت ولایت شیطان باشد.
اما تحت ولایت شیطان باشد یعنی چه؟ اگر آن معنایی را که ما برای ولایت از آیات قرآن استفاده کردیم در کنار این جمله، «ولایت شیطان» بگذاریم. آنوقت معلوم میشود که ولایت شیطان یعنی چه؟ ولایت شیطان معنایش این است که ـ شیطان به همان معنای کلی شیطان که بارها گفتهام ـ به تمام نیروها و استعدادها و ابتکارها و کارها در وجود آدمی مسلط بشود؛ آنچه انسان انجام میدهد در آن خطی باشد که شیطان معین کردهاست، آنچه میاندیشد در آن راهی باشد که شیطان میخواهد، یا ترسیم میکند. همچون آدمیکه در جریان یک رودخانه تندی که در بستر سیلی که از کوهسار پایین میآید قرار گرفته باشد؛ البته مایل نیست که به صخرههای تنومند و تناور اصابت بکند و سرش بشکند، البته مایل نیست که با این آب برود و توی باتلاق بیفتد، البته مایل نیست که در لابه لای امواج این آب خفه بشود، اما با آنکه مایل نیست، این جریان تند آب بی اختیار او را میبرد، دست و پا هم میزند، خود را به این طرف و آن طرف هم میچسباند، به هر خار و خسی متشبث هم میشود، اما جریان آب، جریان تندی است؛ بی اختیار او را میبرد. ولایت طاغوت و ولایت شیطان یک چنین چیزی است. لذا آیه قرآن میفرماید: «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ»؛[24] پیشوایان و رهبرانی وجود دارند که پیروان و افراد تحت فرمان خود را به طرف آتش دوزخ و بدبختی میکشانند. آیه دیگر قرآن میفرماید: «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ الله کُفْرا»؛[25] آیا نمینگری به آن مردمیکه نعمت پروردگار را کفران کردند؟ این نعمتی که کفران کردند چه بوده است؟ نعمت قدرت، که مظهر قدرت پروردگار است، قدرتهای دنیوی، نعمت سررشتهداری اداره امور انسان، نعمت دردستداشتن استعدادها و اندیشهها ونیروها وانرژیهای فراوان از انسانها، اینها همه اش نعمت است، سرمایههایی است که میتواند برای انسانیت منشأ خیر باشد. هرکس از این انسانها که تحت اختیار آن مردمی هستند که در این آیه مورد اشاره هستند، میتوانستند انسانهای بزرگی باشند، میتوانستند به عالیترین مدارج کمال برسند؛ اما اینها به این نعمتها کفران کردند و در راهی به کار نینداختند، در دنبالش میفرماید: خودشان به دَرَک! قوم خود را و مردم تحت فرمان خود را به دیار نیستی و نابودی و هلاکت کشاندند: «و به جهنم کشاندند که در آن سرازیر و افکنده خواهند شد و چه بد جایگاه و محل استقراری است».[26] این آیه را موسی بن جعفر (علیهالسلام) برای هارون خواندند و به هارون فهماندند که تو همان کسی هستی که قومت را و خودت را به بدترین منزلگاه و هلاکبارترین جایگاهها خواهی افکند؛ چون هارون سئوال کرده بود مگر ما کافر هستیم؟ و منظورش این بود که مگر ما معتقد به خدا و پیغمبر و دین نیستیم، لذا امام (علیهالسلام) در جوابش این آیه راخواندند تا به او بفهماند که کافر فقط آن کسی نیست که راست و صاف و صریح میگوید: خدا نیست، قرآن دروغ است، یا پیغمبر مثلاً افسانه است؛ که این کافر است و بهترین نوع کافر است که صریحا حرف خودش را میزند و آدم او را میشناسد وموضعگیری خودش را با او درست تنظیم میکند.
کافر بدتر آن کسی است که این نعمتهای عظیمی را که در اختیار او است کفران میکند و در مجرای غیرصحیح به کار میاندازد و نه فقط خود را به جهنم میبرد. ولایت طاغوت یک چنین چیزی است، آن کسی که تحت ولایت طاغوت زندگی میکند گویی او اختیاری از خود ندارد، نمیگویم به کلی بی اختیار است، بعد که آیه قرآن را که معنا کردم تفسیر مطلب روشن میشود اما در جریان سیل گرفته و دارد میمیرد، میخواهد دست و پایی بزند اما نمیتمیتواند، میخواهد از راه جهنم برگردد و میبینید که هم افراد دارند به طرف جهنم میروند و او را هم با خودشان میکشانند؛ آیا به آن جاهایی که جمعیت زیادی هست رفتهاید؟ دلت میخواهد ازاین طرف بروی اما جمعیت بی اختیار تو را مثل پر کاهی به طرف دیگر میبرد، کسی که تحت ولایت طاغوت است میخواهد خوب باشد، خوب زیست کند، انسان زندگی کند، مسلمان بماند و مسلمان بمیرد اما نمیتواند، یعنی جریان اجتماعی او را میکشد و میبرد، آنچنان میبرد که که دست و پایی هم نمیتواند بزند، اگر دست و پا هم بزند، جز هدر دادن یک مقدارانرژی کار دیگری از پیش نبردهاست، نه فقط نمیتواند دست و پا بزند، دردناکتر این است که حتی گاهی نمیتواند بفهمد.
نمیدانم این ماهیهایی را که از دریا صید میکنند دیدهایدیا نه؟ گاهی هزاران ماهی در یک تور میافتد که از وسطهای دریا آنها را به ساحل میکشند، اما هیچیک از ماهیها نمیفهمند که آنها را به کجا میبرند و هر یک فکر میکند، که خودش مقصدی را با اختیار میرود اما در واقع بی اختیار است، مقصد او همان جا است که مقصد آن صیاد صاحب تور است. این تور نامریی نظام جاهلی، آنچنان انسان را میکشد، آنچنان به سویی که هدایتکنندگان آن تور مایل هستند آدم را میکشاند که آدم نمیفهمد کجا میرود، گاهی هم خیال میکند که به طرف سر منزل سعادت و رستگاری میرود، غافل از این که دارد به جهنم میرود: «جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَها وَ بِئْسَ الْقَرار».[27] این ولایت طاغوت و ولایت شیطان است... با این وصف آیا میشود که در ولایت طاغوت مسلمان زیست؟ اصلاً مسلمان زیستن چیست؟ مسلمان زیستن یعنی تمام امکانات و انرژیها و نیروها وقدرتها و استعدادهای انسان دربست در اختیار خدا بودن، مالشان و همه چیزشان در اختیار خدا، جانشان در اختیار خدا، اندیشه و فکرشان در اختیار خدا، در این باره هم در اجتماعات به صورت جامعه و مدنیت مثال داریم و هم در گروههای عصیانگر که از نظامهای طاغوتی بیرون آمدند و گریختند و هجرت به خداکردند. اولین مثال، جامعة مدینه در زمان حیات پیغمبر است. مدینه یک جامعة بندة خدا بود، یک جامعة مسلمان بود، آنجا هر قدمیکه بر میداشتی در راه خدا بود، آنجا یهودی و مسیحیاش هم اگر تحت فرمان اسلام زندگی میکرد، زندگیاش زندگی اسلامی بود. در جامعه اسلامی، یهودی و مسیحیِ تحت ذمة اسلام هم در راه اسلام حرکت میکنند. از لحاظ اعمال، یک شخص یهودی است، اما از لحاظ یک عضو اجتماعی خیلی مسلمانتر از آن مسلمانی است که در نظام جاهلی زندگی میکند، در زمان پیغمبر پول در راه خدا، شمشیر در راه خدا، فکر و اندیشه در راه خدا، هر کاری که از یک انسان برمیآید در راه خدا، عواطف و احساسات در راه خدا بود، در زمان امیرالمؤمنین هم کم و بیش همینطور بود. برای خاطر اینکه امیرالمؤمنین (صلوات الله علیه) خودش از این که حتی حاکم الهی و ولی خدا بود با پیغبر فرقی نداشت اما او وارث بد جامعهای بود؛ وارث آن نابسامانیها و پریشانیها بود، و خود پیغمبر هم اگر به جای امیر المؤمنین (علیهالسلام) بود و بعد از 25 سال آمده بود، مسلم یا همان مشکلات امیر المؤمنین روبرو بود.[28]
یک عدّه هستند که تصوّر مىکنند مىشود ملتى مسلمان بود؛ امّا به احکام اسلامى عمل نکرد! این تصوّر، معنایش جدایى دین از سیاست است. معنایش این است که اسمتان مسلمان باشد، امّا به احکام اسلامى عمل نکنید و سیستم بانکدارى، اقتصاد، آموزش و پرورش، شکل و محتواى حکومت و ارتباطات فرد و جامعهتان، به خلاف اسلام و طبق قوانین غیر اسلامى و حتّى ضد اسلامى باشد. البته، این، در مورد کشورهایى است که قانون دارند؛ اگرچه طبق اراده و خواست یک انسان قاصر و ناقص باشد. امروز در بعضى کشورهاى اسلامى، حتّى قانون هم نیست؛ حتّى قانون غیر اسلامى هم وجود ندارد و ارادة اشخاص مهمّ است. در رأس قدرت یک نفر نشستهاست و دستور مىدهد: اینطورى شود، آنطورى شود. نمىشود که ما فرض کنیم عدّهاى مسلمانند، امّا از اسلام فقط نماز، روزه، طهارت و نجاست و امثال این چیزها را دارند. در جوامعى که مىخواهند مسلمان باشند، اسلام باید حاکم باشد. غدیر، این پیام را داشت. امروز بسیارى از جوامع، چوب عدم اعتقاد به این معنا را مىخورند. ببینید ماجراى غدیر، اینجا چقدر مىتواند الهامبخش باشد![29]
در جامعهاى که مردم آن جامعه اعتقاد به خدا دارند؛ حکومت آن جامعه باید حکومت مکتب باشد. یعنى مکتب اسلام و شریعت اسلامى و احکام و مقررات اسلامى باید بر زندگى مردم حکومت کند.[30]
آیت الله سبحانی نیز در «مبانی حکومت اسلامی» مسلمان زیستن، بدون تحقق یک نظام حکومتی بر اساس اسلام را غیر قابل تصور عنوان مینمایند:
«اگر احکام و تعالیم اسلام را از نظر بگذارانیم، میبینیم که حکومت اسلامی در متن ایدئولوژی اسلامی قرار دارد، به طوری که عمل به تعالیم اسلام بدون تحقق حکومت اسلامی غیر قابل تصور است. اسلام تنها یک سلسله تشریفات عبادی و دستورات خشک اخلاقی نیست، که هر فرد بتواند به تنهائی در منزل و یا در عبادتگاه خود آنها را انجام دهد؛ بلکه اسلام، یک نظام کامل اقتصادی و یک سیستم جامع اجتماعی و یک قانون مدنی و جزائی بین المللی است، که عمل به آنها بدون حکومت غیرقابل تصور است.»[31]
دلیل این مدعا، در کلام دلنشین حضرت آیت الله حائری شیرازی به روشنی تبیین میشود:
«حکومت و سرپرستی اجتماعی، بر دو گونه است، و از این دو نوع بیرون نیست؛ یا سرپرستی و حکومت، الهی و زمینهساز بندگی خداوند است، یا غیر الهی که در آن صورت، زمینهساز گرایش به دنیاپرستی و ایجادکنننده و رشددهندة تعلقات مادی خواهد بود.
این گمان که کسی میتواند، هیچ حکومتی را نپذیرد و در عین حال در مسیر الهی قدم بردارد، سادهاندیشی است؛ چون هر فرد، جزئی از مجموع و جامعهای است که در آن زندگی میکند و محور نظام اجتماعی که سرپرستی همان جامعه را بر عهده دارد، اختیارات او را محدود نموده، زمینهساز حرکت فرد در یکی از دو جهت مادی یا الهی میشود؛ اگر ولایت، غیر الهی باشد، هر روز دامنة اختیارات فرد، حتی برای خداپرستی فردی محدود شده و در فعالیتهای اجتماعی نیز تابع جهتگیری نظام قرار می گیرد.
قرآن کریم در منحصر بودن ولایت به دو نوع الهی و طاغوتی، میفرماید:
«الله وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُون»؛[32] خداوند ولی و سرپرست کسانی است که ایمان آوردهاند، آنها را از تاریکی به سوی نور میبرد و آنان که کافر شدند، سرپرستانی طاغوتی بر آنها حکم میرانند که آنان را از نور خارج ساخته، به سمت تاریکی میبرند.
این آیه بدان معنا است که: «اگر از ولایت الله خارج شوی، هیچ چارهای نداری که تحت ولایت طاغوت بروی، و اگر بخواهی وارد ولایت الله شوی، بایستی قبلاً از ولایت طاغوت خارج شوی؛ یعنی، نه دو ولایت بر توست ـ هم طاغوت، هم الله ـ و نه ممکن است که هیچکدام نباشد؛ یعنی هم مانعة الجمع است و هم مانعةالخلو است».[33]
دلایل روایی بحث
«از روایات نیز این معنا استفاده میشود که دو نوع حکومت بیشتر نیست:
1. امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) در ردّ کلام خوارج که مدعی نفی حکومت بودند و فریاد «إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّه»[34] سر میدادند، فرمودند:
«هَؤُلَاءِ یَقُولُونَ لَا إِمْرَةَ إِلَّا لِلَّهِ وَ إِنَّهُ لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِیرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِر»؛[35] اینها میگویند: امارت، فقط برای خداست؛ در حالی که مردم ناچارند امیری و حاکمی داشته باشند؛ نیکوکار یا بدکار.
از کلام آن حضرت نکاتی را می توان استنباط نمود:
اولاً: حکومت و وجود حاکم ضروری است.
ثانیاً: حضرت در صدد بیان ضرورت حکومت است، نه مشروعیّت بخشیدن به حکومت فاجر.
ثالثاً: اگر حکومت صالح و شخص صالح و امین، پذیرفته نشود، به ناچار حکومت جور و ستم مورد قبول واقع شده است.
2. امام صادق (علیه السلام) میفرماید:
«ما، منشأ هر خیر هستیم و نیکیها از ما منشعب میشوند. برخی از نیکیها عبارتند از: توحید، نماز، روزه، فرونشاندن خشم، بخشیدن گنهکار، شفقت به بیچارگان و رسیدگی به همسایه و اقرار به برتریهای دیگران. و دشمنان ما ریشة هر بدی و پلیدیاند و هر زشتی و ناروایی از آنها منشعب میشود. برخی از آن بدیها عبارتند از: دروغ، آزمندی، سخنچینی، بریدن از خویشان، رباخواری، به ناحق مال یتیم را خوردن، تجاوز از محدودههای فرمان الهی و ارتکاب گناهان زشتِ آشکار و پنهان، زنا، دزدی و هر کار ناپسندی از این نمونهها؛ پس دروغ میگوید، کسی که ادعا میکند با ما هست، ولی به شاخهها دیگران چسبیده است».[36]
امام (علیه السلام) در این حدیث، دشمنان اهل بیت را ریشه و منشأ هر شر و بدی معرفی میکند و زشتیها و اعمال ناشایست را فروع اینها میداند و در پایان میفرماید: دروغ میگوید، کسی که گمان میکند با ما است، ولی به شاخههای دیگران چسبیده است؛ پس تعلّق داشتن به غیر و تولّی به ولایت جائر، در هر رتبهای از مراتب ـ چه قلبی، چه ذهنی و چه عملی ـ پذیرفتن حاکمیت دشمنان اهل بیت و عداوت با آنها است.
پس، تنها به یک محور، تولّی داشتن در روابط اجتماعی، امری ضروری و غیرقابل انکار است. و این تولّی نیز دوگونه بیشتر نیست؛ یا الهی است یا غیرالهی؛ همانگونه که جهت حرکت نظام اجتماعی نیز، خدایی یا طاغوتی است.
3. پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) میفرمایند:
«خداوند عزوجل فرمود: حتماً و حتماً عذاب میکنم، هر رعیت و شخصی را که در اسلام، اطاعت امام ستمگر و جائری را نماید، که آن امام از طرف خدا نیست؛ هر چند آن رعیت در اعمال و کارهای خودش، نیکوکارتر و اهل تقوا باشد.»[37]
بر اساس بیان روشن و صریح پیامبر اسلام در روایت فوق، نیکوکاری، اهل مواظبت و تقوای فردی، اگر با اطاعت از امام جائر باشد، برای نجات از عذاب الهی کافی نیست؛ زیرا ولیّ جائر، اصل و ریشة هر شرّ و بدی است و اطاعت از وی موجب اقامه، رواج و دوام بدی در تمامی شوؤن جامعه ـ اعم از فردی و جمعی ـ گردیده، رفته رفته همة امور را فرا میگیرد.
علاوه بر آن، حضور در یک نظام اجتماعی و ـ با فرض اینکه امکانپذیر باشد ـ محفوظ نگاه داشتن بخشی از اعمال فردی و شخصی خود از نفوذ ولایت آن نظام، جز به معنای قبول آن ولایت در امور اجتماعی، و در نتیجه پذیرش و پیروی از آن، معنای دیگری ندارد؛ چون در این صورت، فرد ناگزیر از زندگی کردن و رفع حوایج دائمی فردی و اجتماعی خود از طریق جامعهای است که بر اساس ولایت ولیّ جائر، قوام و نظام یافته و ولایت وی نیز در تمامی اجزا و ارکان تحت سرپرستیاش، با نسبتهایی متفاوت، نفوذ و جریان یافته و مییابد.»[38]
پس میتوان بحث را با این روایت زیبا از امیرالمومنین (علیه السلام) در تشریح ضرورت حکومت دینی جمعبندی کرد؛
«إِنَّ الله بَعَثَ رَسُولًا هَادِیاً بِکِتَابٍ نَاطِقٍ وَ أَمْرٍ قَائِمٍ لَا یَهْلِکُ عَنْهُ إِلَّا هَالِکٌ وَ إِنَّ الْمُبْتَدَعَاتِ الْمُشَبَّهَاتِ هُنَّ الْمُهْلِکَاتُ إِلَّا مَا حَفِظَ الله مِنْهَا وَ إِنَّ فِی سُلْطَانِ الله عِصْمَةً لِأَمْرِکُمْ فَأَعْطُوهُ طَاعَتَکُمْ غَیْرَ مُلَوَّمَةٍ وَ لَا مُسْتَکْرَهٍ بِهَا»[39]؛ خدا پیامبرى راهنما، با کتابى گویا و امرى استوار، برانگیخت که با وجود آن، جز کسى که سزاوار هلاکت است، هلاک نخواهد گشت. و همانا بدعتهاى شبیه به سنت خود مایه هلاکتند؛ مگر که خدا حفظ کند. و سامان یافتن کارهاى شما، به «حکومت خدا» است؛ پس از حاکم الهى، بىپرواى ملامت و بىاکراه، اطاعت کنید.[40]
[1]. بیانات رهبر معظم انقلاب مقام معظم رهبرى در خطبهى نماز جمعه، 30/2/1362
[2]. سخنرانى رهبر معظم انقلاب در دیدار با مسئولان و کارگزاران نظام جمهورى اسلامى ایران، به مناسبت عید سعید غدیر 20/4/1369
[3]. بیانات رهبر معظم انقلاب بهمناسبت عید سعید غدیر 16/1/1378
[4]. پیام رهبر معظم انقلاب به دومین دورهى مجلس خبرگان رهبرى 1/12/1369
[5]. پیام رهبر معظم انقلاب به حجاج بیتاللهالحرام 18/11/1381
[6]. بیانات رهبر معظم انقلاب در خطبههاى نماز جمعه تهران 7/1/1371
[7]. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار اعضاى مجلس خبرگان رهبرى8/10/1372
[8]. شهید علامه مرتضی مطهرى، مجموعه آثار، ج24، ص332
[9]. آیت الله سید محمد مهدی موسوی خلخالی، حاکمیت دراسلام یا ولایت فقیه، ص 58-57
[10]. برداشتهای ذوقی و حدسی؛ این واژه در اصطلاح، برگردندان کلام از ظاهر خود به مفهومی است که احتمال آن را داشته باشد.
[11]. «وَ یَوْمَ نَبْعَثُ فی کُلِّ أُمَّةٍ شَهیداً عَلَیْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ جِئْنا بِکَ شَهیداً عَلى هؤُلاءِ وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمینَ»؛ (به یاد آورید) روزى را که از هر امتى، گواهى از خودشان بر آنها برمىانگیزیم و تو را گواه بر آنان قرار مىدهیم! و ما این کتاب را بر تو نازل کردیم که بیانگر همه چیز، و مایه هدایت و رحمت و بشارت براى مسلمانان است! (نحل: 89)
[12]. سید عباس نبوی، مردم سالاری در حاکمیت اسلامی، ص 13
[13]. تا مردم قیام به عدالت کنند. (حدید: 25)
[14]. این ابوحنیفه است و اصحابى دارد، و این حسن بصرى است که اصحابى دارد. (الکافی، ج 2، ص 223)
[15]. سخنرانى رهبر معظم انقلاب در جمع علما و روحانیون استان لرستان 30/5/1370
[16]. امام باقر (علیه السلام) فرمود: خداى تبارک و تعالى فرموده است: هر آینه عذاب میکنم هر رعیتى را که در اسلام با پیروى از امام ستمگرى که از جانب خدا نیست دیندارى کند، اگر چه آن رعیت نسبت باعمال خود نیکوکار و پرهیزگار باشد و هر آینه در میگذرم از هر رعیتى که در اسلام با پیروى از امام عادل از جانب خدا دیندارى کند، اگر چه آن رعیت نسبت بخود ستمگر و بدکردار باشد. (الکافی، ج 1، ص 376)
[17]. سخنرانى رهبر معظم انقلاب در دیدار با مسئولان و کارگزاران نظام جمهورى اسلامى ایران، به مناسبت عید سعید غدیر 20/4/1369
[18]. امام خمینی، کتاب ولایت فقیه، ص 27
[19]. امام خمینی، کتاب ولایت فقیه، ص 26
[20]. الکافی، ج1، ص376
[21]. همان
[22]. سید علی خامنه ای (رهبر معظم انقلاب)، کتاب ولایت، ص136و137
[23]. سید علی خامنه ای (رهبر معظم انقلاب)، کتاب ولایت، ص 17-14
[24]. قصص: 41
[25]. ابراهیم: 29
[26]. «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ کُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ * جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَها وَ بِئْسَ الْقَرارُ» (ابراهیم: 28 و 29)
[27]. ابراهیم: 29
[28]. سید علی خامنه ای (رهبر معظم انقلاب)، کتاب ولایت، ص 131-127
[29]. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار کارگزاران، به مناسبت «عید غدیر خم» 28/2/1374
[30]. بیانات مقام معظم رهبرى در خطبهى نماز جمعه 30/2/1362
[31]. آیه الله العظمی سبحانی، مبانی حکومت اسلامی، ص 22
[32]. بقره: 257
[33]. آیت الله حائری شیرازی، ولایت فقیه، ص 22
[34]. مسند الإمام الرضا (علیه السلام)، ص 71
[35] . نهج البلاغه، خطبه 40، ص 125
[36]. روضة کافی، خبر336
[37]. الکافی، ج 1، ص 376
[38]. علی اصغر نصرتی، نظام سیاسی اسلام، صص 143- 146
[39]. نهج البلاغه، خطبه 169
[40]. «الحیاة» جمع آوری محمدرضا حکیمی و ... با ترجمه استاد احمد آرام، ج2، ص 605 (به نقل از «وافى» 3( م 14)/ 22)