سايت من
آخرين عناوين
مطالب سايت
درباره سايت

    آمار و امکانات سايت

سايت من

پیوندها، پیوندهای روزانه، موضوعات، نویسندگان و ...

 
 

موضوعات مطالب سايت

پیوندهای روزانه

   درباره سايت

یوم ندعوا کل اناس بامامهم...
-------------------------------------
وحدت عمومی, به معنای گردآمدن صاحبان سلیقه ها و روش های گوناگون بر گرد محور اسلام, خط امام و "ولایت فقیه" است.
این, همان اعتصام به "حبل الله" است که عموم مسلمین بدان مکلف گشته اند؛
و این, آن اسم اعظمی است که همه ی گره ها را باز, و همه ی موانع را بر طرف, و همه ی شیاطین را مغلوب می کند.

پیام امام خامنه ای به ملت ایران در چهلمین روز ارتحال امام خمینی 1368/4/23

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

امام شناسی
متاسفانه امکان درج خودکار کادر جستجو یا جعبه دنبال کنندگان در این قالب وجود ندارد، لطفا برای درج از حالت دستی استفاده نمایید.
  •  

  •  

  •  

  مطالب سايت

 

امام شناسی

 

فصل 3.انسان و حکومت /2. اقسام حکومتها(حکومت های دینی/ 1.تعریف و ضرورت)

بسم الله الرحمن الرحیم

 

فصل سوم. انسان و حکومت

              2. اقسام حکومت ها

                         (حکومت های دینی/ 1.تعریف و ضرورت)

 

خلاصه

 

 

1.        حکومت دینی

 

2-1. تعریف


                  حکومت در اسلام، حکومت خداست.


-        ولایت، یعنی حاکمیت و سرپرستی در جامعه ی اسلامی،

-        طبیعتا چیزی جدا از ولایت و سرپرستی و حکومت در جوامع دیگر است.

-        در  اسلام، سپرستی جامعه متعلق به خدای متعال است.

-        هیچ انسانی این حق را ندارد که اداره ی امور انسان های دیگر را به عهده بگیرد.

-         این حق، مخصوص خدای متعال است که خالق و منشئ و عالِم به مصالح و مالک امور انسان ها، بلکه مالک امور همه ی ذرات عالم وجود است.

-        خدای متعال، این ولایت و حاکمیت [مخصوص خودش را] را از مجاری خاصی إعمال می کند.

-         یعنی آن وقتی هم که حاکم اسلامی و ولی امور مسلمین، چه بر اساس تعیین شخص آنچنان که طبق عقیده ی ما، در مورد امیرالمومنین و ائمه (ع) تحقق پیدا کرد- و چه بر اساس معیارها و ضوابط انتخاب شد، وقتی این اختیار به او داده می شود که امور مردم را اداره بکند، باز این ولایت، ولایت خداست؛ این حق، حق خداست و این قدرت و سلطان الهی است که بر مردم اعمال می شود.

-        آن انسان هرکه و هرچه باشد- منهای ولایت الهی و قدرت پروردگار، هیچ گونه حقی نسبت به انسان ها و مردم دیگر ندارد.

 

2-2.    ویژگی های حکومت دینی و امتیازات آن نسبت به دیگر حکومت ها

 

2-2-1. انتخاب ولی و حاکم جامعه، بر اساس ارزش ها

-        در اسلام، حکومت تابع ارزش هاست؛ (این، خود یک اصل اسلامی است)

-        ضمن اینکه نصب خدا را از قرآن استنباط می کند، معیارها و ملاک ها را هم به دست مردم می دهد که مردم فریب نخورند و نگویند علی بن ابی طالب روی سرِ ما، روی چشم ما، جانشین او هارون الرشید هم همین طور!... شیعه می گوید:

علی بن ابی طالب به خاطر جمع بودن این معیارها [که در قرآن به آن اشاره شده است] به عنوان «ولیّ» انتخاب شده، پس اگر کسی در او این معیارها نبود یا ضد این معیارها در او بود، این آدم حق ندارد که جانشین علی بن ابی طالب، خودش را معرفی کند و کسی حق ندارد از او بپذیرد.


2-2-2. حکومت اسلامی، حکومتی اخلاق محور

-        در جامعه ای که مردم اعتقاد به خدا و اسلام دارند، حاکم و ولی امر باید کسی باشد که تجسم مکتب باشد؛ یعنی حکومت او، حکومت مکتب باشد.

-         البته نوع حکومت او هم با نوع حکومت های معمولی در عالم متفاوت است؛

-        حکومت او حکومت جبر و زور نیست؛ حکومت اخلاق؛ دین ؛ حکمت ؛ معرفت و برادری است؛ یعنی امام و ولی امر در جامعه اسلامی با انسان های دیگر برادر است؛ با آن ها با عاطفه ی برادری و با رابطه ی برادری زندگی می کند.

2-2-3. حفظ حیثیت انسان ها به دلیل استبدادی نبودن نظام

-        [نظام اسلامی با إعمال حاکمیت خداوند و اجرای حدود او، از دیکتاتوری انسان ها و تعرّض به حیثیت شان جلوگیری نموده است:]

-        در نظام اسلامی یک خصوصیاتی وجود دارد که نمی تواند مثل نظام های استبدادی حرکت بکند چه استبدادی های قدیم که علناً، صریحاً، دهان ها را می بستند و دهان ها را می شکستند و انسان ها را نابود می کردند، چه دیکتاتوری به سبک جدید که در کشورهایی که ظاهراً دموکراسی هستند، باطناً استبدادی حکم فرماست

-         چون اینها خلاف شرع است؛ چون تعرّض به حیثیت انسان هاست.

2-2-4. حکومت اسلامی، موظف به هدایت مردم

-        نظام اسلامی می خواهد آن ها را از ظلمات گناه به نور هدایت الهی و تقوا رهنمون بشود. این جزو ظایف [نظام اسلامی] است؛ این جزو وظایف دولت سوئد نیست؛ جزو وظایف دولت آمریکا نیست. این [را] برای خودشان وظیفه نمی دانند، اما در نظام اسلامی اینها هست.

-        [نظام اسلامی] نمی تواند مثل نظام هایی که حقیقتاً دموکراسی در آن جا برقرار است به معنای حاکمیت و آزادی مطلق انسان ها در همه ی زمینه ها، جز آن چه که به مصالح کشور مربوط باشد [آزادی مطلق را] تحمل بکند.  یعنی فرض بفرمایید که کسی در خفا یک گناهی کرده است، اقامه ی بیّنه [و دلیل] می شود پیش شما [قاضی]، شما حدّ بر او جاری می کنید؛ خب اینکه علی الظاهر یک امر شخصی است [اما نظام اسلامی این کار را از وظایف خود می داند]

2-2-5. حاکمیت یک ایدئولوژی، نه یک طبقه

-        حکومت اسلامی و جنبه ی اسلامی بودن حکومت به حاکمیت عملی یک طبقه ارتباط ندارد

-        [بلکه] به حاکمیت یک ایدئولوژی ارتباط دارد،

-        [کدام ایدئولوژی؟]

-        ایدئولوژی که اکثریت قاطع مردم در گذشته ابراز کرده اند که به این ایدئولوژی مومن و معتقدند و گرایش دارند و خواهان آن اند و می خواهند در کادر آن حرکت کنند و نه یک ایدئولوژی دیگر.

2-2-6. حکومت اسلامی، خالی از ظلم و فساد حکومت های بشری

-        حکومت بشر بر بشر، به هر شکل و صورتی چه از فرد یا [چه] اکثریت منشأ گیرد، دارای نواقص و نارسایی هایی است

-        حکومت های بشری هیچ گاه خالی از جورطلبی و افراط و تفریط و خونریزی ها و کشورگشایی های ظالمانه و تجاوز به حقوق ملت های مستضعف نبوده و نیست

-        [چاره چیست؟]

-        تجربه نشان داده است که برای خاموش کردن آتش این شهوت ها و خودخواهی ها و جلوگیری از تجاوزات ناروا هیچ راهی وجود نداد جز آنکه بشر ابتدا خود را با نیروی ایمان مجهز کند و سپس وارد زندگانی اجتماعی شده و در رأس یا ذیل قدرت قرار گیرد

-        تنها در این حال است که انسان می تواند قدرت خود را سایه ی قدرت خدا نه پدیده ی خود - و خلق را بندگان خدا نه برده ی خود - پندارد.

2-2-7. حکومت اسلامی، خالی از نواقص حکومت های بشری

-        در حکومت های بشری... منشأ قدرت، خود انسان است. خواه فرد یا افراد، اقلیت یا اکثریت، استبدادی یا دموکراسی و بالاخره قدرتی است توأم با نادانی، غرور، خودخواهی، نارسایی های زیربنایی و یا روبنایی.

-        ولی حکومت اسلام از قدرتی منشأ می گیرد که از تمامی عوارض و نارسایی ها به دور است؛

-        [چرا؟]

-        چه آنکه منشأ قدرت در این حکومت، قدرت الهی و نیروی فوق بشری است.

2-2-8. حکومت اسلامی، حکومتی برای تأمین دنیا و آخرت

-        حاکمیت اسلامی، حاکمیتی است که:

 تأمین سعادت دنیوی و اخروی مردم را همزمان باهم، در نظر دارد

-        [اما]

در تنظیم جهت گیری خود، توجه روزافزون به سود و لذت و دنیوی و غفلت از حیات اخروی را بر نمی تابد.

-         [پس؛] جهان بینی حاکمیت اسلامی: هدایت اجتماعی به سوی منافع مادی و معنوی، دنیوی و اخروی همگام با یکدیگر است و قربانی کردن حیات اخروی به پای لذت های دنیوی را نمی پذیرد.

2-2-9. تأمین امنیت و آرامش برای همه ی انسان ها

-        اگر ولایت اسلامی باشد، زندگی زیر سایه ی امیرالمومنین، برای همه حاصل خواهد شد

-        برای مومن، برای فاسق و برای کافر- حتی کفار هم در آن، راحت زندگی می کنند.

-        این طور نیست که در آن، فقط آدم های پرهیزکار راحت باشند، غیر پرهیزکار هم از امنیت آن محیط، از مساوات، از عدالت و از آرامش معنوی در آن محیط، استفاده می کند.

-        [اما]

-         اگر حکومت الهی نشد، جامعه، جامعه ی تبعیض آمیز است.

2-2-10. مردم سالاری حقیقی

-        مردم سالاری حقیقی، همان مردم سالاری دینی است که با پشتوانه ی ایمان و مسئولیت دینی مطرح می شود در ایران اسلامی مشهود است بسیار مطمئن تر و صادقانه تر و مردمی تر از دموکراسی امثال آمریکا عمل می کند.

-        نمونه اش انتخابات و حضور مردم در صحنه است.

 

3-2. حکومت دینی، ضرورت مسلمان زیستن

 

3-2-1. تاثیر فوق العاده ی نوع حکومت در یک جامعه

-        اگر دستگاه مدیریت جامعه، صالح و سالم باشد، خطاهای متن جامعه، قابل اغماض است و در مسیر جامعه، مشکلی به وجود نخواهد آورد.

-        اما اگر مدیریت و رأس جامعه، از صلاح و سلامت و عدل و تقوا و ورع و استقامت دور باشد، ولو در میان مردم صلاح هم وجود داشته باشد، آن صلاح بدنه ی مردم، نمی تواند این جامعه را به سرمنزل مطلوب هدایت کند.

-        یعنی: تأثیر رأس قله و هرم و مجموعه ی مدیریت دستگاه اداره کننده در یک جامعه، این قدر فوق العاده است.

-        این را به ماشینی تشبیه می‏کنم:

1.      شما مثلاً به قصد رفتن به نیشابور سوار شدهاید.

اگر چنانچه این ماشین به طرف نیشابور برود،

شما حتماً به هدف می‏رسید

2.      و اگر این ماشین مثلاً به طرف طبس یا قوچان برود،

مسلم است که شما به هدف نمی‏رسید.

       حال اگر در ماشینی که بطرف نیشابور می‏رود:

مردم با آداب انسانی با هم معاشرت کردند، چه بهتر.

و اگر به آداب انسانی و انسانیّت و نیکی واحسان با هم معاشرت نکردند،

بالاخره به نیشابور می‏رسند؛ به هدف می‏رسند؛

        بر خلاف آن ماشینی که باید شما را به نیشابور برساند، اما به نقطة مقابل نیشابور می‏برد:

 اگر در این ماشین، همه افراد، مؤدب، با نزاکت، با احترام به همدیگر رفتارکنند

 و می‏بینند این ماشین به جای نیشابور، به طرف قوچان می‏رود،

 اما در مقابل این حادثه، هیچ عکس‏العملی نشان نمی‏دهند،

 اینها خیلی آدم‏های خوبی هستند، خیلی باهم مهربان هستند، اما آیا به هدف خواهند رسید؟

 پیدا است که نه.

در مثال اول:

 راننده، یک راننده امین بود؛ یک راننده با شرف بود؛ «امامٌ مِنَ الله» بود؛

آنها را به هدف رساند؛ اگر چه [مسافران] بد اخلاق بودند؛

در مثال دوم:

 راننده راه را بلد نبود، رانندة امینی نبود؛ رانندة هوی‏پرستی بود؛ مست بود؛ راه را گم کرده بود؛ در قوچان کاری داشت و کار خودش را بر خواستة مردم مقدم می‏داشت

 اینها مسلّم به هدف نخواهند رسید؛ هر چند که اینها در داخل ماشین، با هم خیلی مهربان و خوش اخلاق بودند؛ اما بالا خره معذّبند؛ به عذاب خدا دچار خواهند شد؛ به هدف نخواهند رسید.

-    بنابراین یک جامعهای که با ولایت طاغوت اداره می‏شود، مثل همان ماشینی که با رانندگی آدم غیر امین دارد رهبری می‏شود، انسان‏ها به هدف نخواهند رسید؛ نمی‏توانند مسلمان بمانند.

 

3-2-2. حکومت اسلامی، ضامن اجرای احکام در جامعه

-        آن عاملی که در اسلام ضامن اجرای احکام است: حکومت اسلامی و حاکمیت احکام قرآن است،

-         والا

 اگر آحاد مردم، ایمان و عقیده و عمل شخصی داشته باشند،

لیکن حاکمیت چه در مرحله ی قانونگذاری و چه در مرحله ی اجرا- در دست دیگران باشد:

تحقق اسلام در آن جامعه، به انصاف آن دیگران بستگی دارد.

-        «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللَّه» (ما هیچ پیامبرى را نفرستادیم مگر براى این که به فرمان خدا، از وى اطاعت شود.)(نساء: 64)

مسأله ی حکومت، اساس قضایای همه ی پیامبران بوده است.

3-2-3. جاودانگی اسلام، علت ضرورت حکومت اسلامی

-        [اجرای احکام، ضرورتاً نیاز به حکومت اسلامی دارد:

-         تا حاکم اسلام که اعلم به قوانین اسلام است آن ها را در جامعه اجرا نماید؛

-        بنابراین اگر حکومت، اسلامی نباشد، احکام اسلام اجرا نمی شود،

-         پس احکام تعطیل شده و اسلام از جامعه رخت می بندد،

-        و این یعنی محقق نشدن وعده ی جاودانگی اسلام؛

-        و این مخالف عقاید اسلام و قرآن

-        و نیز مخالف حکمت الهی است.

-        پس:]

-        هر که اظهار کند که تشکیل حکومت اسلامی ضرورت ندارد:

منکر ضرورت اجرای احکام اسلام شده،

و جامعیت احکام و جاودانگی دین مبین اسلام را انکار کرده است.



تفصیلی

 

در جامعه‏اى که مردم آن جامعه اعتقاد به خدا دارند حکومت آن جامعه باید حکومت مکتب باشد. یعنى مکتب اسلام و شریعت اسلامى و احکام و مقررات اسلامى باید بر زندگى مردم حکومت کند.[1]

 

ولایت، یعنى حاکمیت و سرپرستى در جامعة اسلامى، طبیعتا چیزى جدا از ولایت و سرپرستى و حکومت در جوامع دیگر است. در اسلام، سرپرستى جامعه، متعلق به خداى متعال است. هیچ انسانى این حق را ندارد که ادارة امور انسان‏هاى دیگر را به‌عهده بگیرد. این حق، مخصوص خداى متعال است که خالق و منشئ و عالم به مصالح و مالک امور انسان‏ها، بلکه مالک امور همة ذرات عالم وجود است. خود این احساس در جامعة اسلامى، چیز کم‌نظیرى است. هیچ قدرتى، هیچ شمشیر برّایى، هیچ ثروتى، حتى هیچ قدرت علم و تدبیرى، به کسى این حق را نمى‌دهد که مالک و تصمیم‌گیرنده دربارة سرنوشت انسان‏هاى دیگر باشد. اینها ارزش هستند. حق تولیت امور و زمامدارى مردم را به کسى اعطا نمى‌کند. این حق، متعلق به خداست.

خداى متعال، این ولایت و حاکمیت را از مجارى خاصى اعمال مى‌کند. یعنى آن وقتى هم که حاکم اسلامى و ولى امور مسلمین، چه بر اساس تعیین شخص ـ آنچنان‏که طبق عقیدة ما، در مورد امیرالمؤمنین و ائمه(علیهم‌السلام) تحقق پیدا کرد ـ و چه بر اساس معیارها و ضوابط انتخاب شد، وقتى این اختیار به او داده مى‌شود که امور مردم را اداره بکند، باز این ولایت، ولایت خداست؛ این حق، حق خداست و این قدرت و سلطان الهى است که بر مردم اعمال مى‌شود. آن انسان ـ هرکه و هرچه باشد ـ منهاى ولایت الهى و قدرت پروردگار، هیچ‌گونه حقى نسبت به انسان‏ها و مردم دیگر ندارد. خود این، یک نکتة بسیار مهم و تعیین‌کننده در سرنوشت جامعة اسلامى است.[2]

 

2-3-1. امتیازات حکومت دینی نسبت به دیگر حکومت‏ها

اگر ولایت اسلامى باشد، زندگى زیر سایة امیرالمؤمنین، براى همه حاصل خواهد شد ـ براى مؤمن، براى فاسق و براى کافر ـ حتى کفّار هم در آن، راحت زندگى مى‌کنند. این طور نیست که در آن، فقط آدم‏هاى پرهیزکار راحت باشند، غیر پرهیزکار هم از امنیت آن محیط، از مساوات، از عدالت و از آرامش معنوى در آن محیط، استفاده مى‌کند. اگر حکومت الهى نشد، جامعه، جامعة تبعیض‌آمیز است. تبعیض هم انواعى دارد.[3]

 

اکنون مدنّیت بشرى، شاهد آن است که کشورى با نظام ولایت فقیه ـ یعنى حاکمیت دین و تقوا ـ اداره مى‏شود. این، براى بشریت که انواع نظام‏هاى بشرى را آزموده و در هیچ‏یک، درمان دردهاى اساسى خود را نیافته، آزمایشى مهم و تعیین‏کننده است.[4]

 

مردم‏سالارى حقیقى همان مردم‏سالارى دینى است که با پشتوانة ایمان و مسئولیت دینى مطرح مى‌شود و همان‏طور که در ایران اسلامى مشهود است بسیار مطمئن‏تر و صادقانه‌تر و مردمى‌تر از دموکراسى امثال آمریکا عمل مى‌کند.[5]

 

این دموکراسى‌اى که امروز در ایران است، هیچ وقت در تاریخ ایران وجود نداشتهاست. هیچ وقت در دوران‏هاى گذشتة ایران، چنین آزادى‌اى که امروز هست، نبوده است. نمونه‌اش انتخابات و حضور مردم در صحنه است.[6]

در نظام اسلامى یک خصوصیاتى وجود دارد که نمى‏تواند مثل نظام‏هاى استبدادى حرکت بکند ـ چه استبدادى‏هاى قدیم که علناً، صریحاً، دهان‏ها را مى بستند و دهان‏ها را مى شکستند و انسان‏ها را نابود مى‏کردند، چه دیکتاتورى به سبک جدید که در کشورهایى که ظاهراً دموکراسى هستند، باطناً استبدادى حکم‏فرماست ـ چون اینها خلاف شرع است؛ چون تعرّض به حیثیت انسان‏هاست. هم‏چنین نمى‏تواند مثل نظام‏هایى که حقیقتاً دموکراسى در آن‏جا برقرار است ـ به معناى حاکمیت و آزادى مطلق انسان‏ها در همة زمینه‏ها، جز آن چه که به مصالح کشور مربوط باشد ـ این را هم نمى‏تواند نظام اسلامى تحمل بکند. یعنى فرض بفرمایید که کسى در خفا یک گناهى کرده است، اقامة بیّنه مى‏شود پیش شما، شما حدّ بر او جارى مى‏کنید؛ خب اینکه على الظاهر یک امر شخصى است. یا انسان‏ها اگر چنانچه گناهکار باشند، نظام اسلامى مى‏خواهد آنها را از ظلمات گناه به نور هدایت الهى و تقوا رهنمون بشود. این جزو وظایف است؛ این جزو وظایف دولت سوئد نیست؛ جزو وظایف دولت امریکا نیست. این [را] براى خودشان وظیفه نمى‏دانند، اما در نظام اسلامى اینها هست.

پس حفظ آزادى‏ها از یک طرف، حفظ حیثیت انسان‏ها از یک طرف، حفظ جهت‏گیرى صحیح انسان‏ها از یک طرف. خب در کنار این همه، مقابلة این نظام است با همة ارزش‏هاى رایجى که امروز قدرت‏هاى مسلّط عالم، چهاردستى به آن چسبیده‏اند و مى‏خواهند آنها را بر همة دنیا تحمیل کنند؛ مثل همین آزادى‏هاى فردىِ خلاف مصلحت و خلاف حق. مثل تعرّض به انسان‏هاى ضعیف، مثل میدان‏دادنِ مطلق به سرمایه و پول؛ که امروز در نظام‏هاى سرمایه‏دارى عالم، مطلقاً پول مسلّط است، حتى در میدان قانون‏گذارى و میدان قضاوت. خب! با همة این ارزش‏هاى باطل، این نظام دارد مقابله مى‏کند و ارزش الهى را دارد در مقابل چشم انسان‏ها قرار مى‏دهد و این‏جا هم او را تطبیق مى‏کند با واقعیت و آن را پیاده مى‏کند.[7]

 

شهید مطهری در تبیین برتری‏های حکومت دینی می‎نویسد:

«حکومت اسلامى و جنبة اسلامى بودن حکومت به حاکمیت عملى یک طبقه ارتباط ندارد، به حاکمیت یک ایدئولوژى ارتباط دارد، ایدئولوژیى که اکثریت قاطع مردم در گذشته ابراز کرده‏اند که به این ایدئولوژى مؤمن و معتقدند و گرایش دارند و خواهان آن‏اند و مى‏خواهند در کادر آن حرکت کنند و نه یک ایدئولوژى دیگر. بنابراین، این مسئله که ما فکر کنیم همین‏قدر که گفته مى‏شود «جمهورى اسلامى» حق حاکمیت مردم را نقض مى‏کند، به هیچ وجه درست نیست. حق حاکمیت مردم به معنى این است که‏ مردم حق قانونگذارى دارند؛ کما این که در دورة مشروطیت هم قانون اساسى بر مبناى دین اسلام بود و خود قانون اساسى و متمم قانون اساسى در کمال صراحت مى‏گوید: هر قانونى که بر ضد قوانین اسلام باشد، قانونیت نخواهد داشت و مجلس حق وضع چنین قانونى را ندارد.»[8]

 

آیت الله موسوی خلخالی نیز، ناکارآمدی حکومت‏های غیر دینی را همان چیزی می‏داند که آنها آن را نقطة برتری خود عنوان می‏کنند؛ همان عنصری که لحاظ آن برتری‎ساز حاکمیت‏های الهی است؛

«حکومت بشر بر بشر، به هر شکل و صورتى چه از فرد یا اکثریّت منشأ گیرد، داراى نواقص و نارسایی‏هایى است که انسانِ دیروز و امروز، دچار عوارض آن بوده و هست و از این روى، حکومت‏هاى بشرى هیچ‏گاه خالى از جورطلبى و افراط و تفریط و خونریزی‏ها و کشورگشایى‏هاى ظالمانه و تجاوز به حقوق ملّت‏هاى مستضعف نبوده و نیست و تجربه نشان داده است که براى خاموش کردن آتش این شهوت‏ها و خودخواهى‏ها و جلوگیرى از تجاوزات ناروا هیچ راهى وجود ندارد، جز آنکه بشر ابتدا خود را با نیروى ایمان مجهز کند و سپس وارد زندگانى اجتماعى شده و در رأس یا ذیل قدرت قرار گیرد که تنها در این حال است که انسان مى‏تواند قدرت خود را سایة قدرت خدا ـ نه پدیدة خود ـ و خلق را بندگان خدا ـ نه برده خود ـ پندارد.

در حکومت‏هاى بشرى که اجمالاً مورد بررسى قرارگرفت، منشأ قدرت، خود انسان است. خواه فرد یا افراد، اقلیّت یا اکثریّت، استبدادى یا دموکراسى و بالاخره قدرتى است توأم با نادانى، غرور، خودخواهى، نارسایی‏هاى زیربنایى و یا روبنایى. ولى حکومت اسلام از قدرتى منشأ مى‏گیرد که از تمامى عوارض و نارسایی‏ها به دور است؛ چه آنکه منشأ قدرت در این حکومت، قدرت الهى و نیروى فوق بشرى است.»[9]

 

پس می‏توان این بحث را این‏گونه جمع‏بندی کرد که: «حاکمیت اسلامی، حاکمیتی مبتنی بر قوانین و موازین است، اما قوانین و موازینی که از پشتوانة منبع وحیانی اسلام برخوردارند و صرفاً به تکیه بر استحسانات[10] عقلانی و یا تجربة مدون و غیرمدون بشری اکتفا نمی‏کنند، همچنان که این موازین و قوانین اصولاً مقهور اراده حاکمان و زمامداران قرار نمی‏گیرند بلکه به عکس، سمت و سو و جهت‏گیری اراده حاکمان و زمامداران را تعیین می‏نمایند و در حقیقت، بر ارادة آنان سیطره و تسلط دارند. حاکمیت اسلامی، حاکمیتی است که تأمین سعادت دنیوی و اخروی مردم را همزمان باهم، در نظر دارد و در تنظیم جهت‏گیری خود، توجه روزافزون به سود و لذت دنیوی و غفلت از حیات اخروی را بر نمی‏تابد. جهان‏بینی حاکمیت اسلامی، هدایت اجتماعی به سوی منافع مادی و معنوی، دنیوی و اخروی همگام با یکدیگر است و قربانی کردن حیات اخروی به پای لذت‏های دنیوی را نمی‏پذیرد.

حاکمیت اسلامی، ارادة انسان‏ها مبتنی بر توافق عمومی و قرار داد اجتماعی را اصل و مبنای حرکت اجتماعی قرار نمی‎دهد و با محور قرار دادن ارادة تشریعی الهی در قالب آموزه‏های وحیانی، ارادة انسان‏ها را در طول و تابع اراده الهی قرار می‏دهد. این حاکمیت، حاکمیتی مبتنی بر دین اسلام است، دینی که مدعی پاسخگویی به نیازهای فردی و اجتماعی انسان‏ها در تمامی زمان‏هاست و جامعیت آموزه‏های آن، در کلام الهی تصریح شده است[11][12]

2-3-2. حکومت دینی؛ ضرورت مسلمان زیستن

اقامة دین، وظیفه است. حاکمیت دین، هدف مهم همة ادیان است؛ «لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ».[13] قیام به قسط، قیام به عدل و حاکمیت الهى، هدف بزرگ ادیان است. اصلاً ائمة ما(علیهم‌الصّلاه‏والسّلام) تمام زجر و مصیبتشان به خاطر این بود که دنبال حاکمیت الهى بودند؛ والّا اگر امام صادق و امام باقر(صلوات‌الله‌علیهما) یک گوشه مى‌نشستند و چند نفر دور خودشان جمع مى‌کردند و فقط یک مسئلة شرعى مى‌گفتند، کسى به آنها کارى نداشت. خود امام صادق در یک حدیث مى‌فرماید: «هَذَا أَبُو حَنِیفَةَ لَهُ أَصْحَابٌ وَ هَذَا الْحَسَنُ الْبَصْرِیُّ لَهُ أَصْحَاب‏»؛[14] ابوحنیفه اصحاب دارد، حسن بصرى اصحاب دارد. پس، چرا به آنها کارى ندارند؟ چون مى‌دانند که آن حضرت داعیة امامت دارد؛ اما آنها داعیة امامت نداشتند. ابوحنیفه داعیة امامت نداشت. این علماى معروف اهل سنت ـ محدثان و فقهایشان ـ داعیة امامت نداشتند. اینها امام زمان را که هارون، منصور و عبدالملک بود، قبول داشتند.

اینها ادعاى امامت نداشتند؛ کسى که ادعاى امامت داشت، او همین امام مظلوم و عزیز ما بود؛ امام صادق(علیه‌السّلام)، امام باقر(علیه‌السّلام)، امام موسى‌بن‌جعفر (علیه‌السّلام). آنها، این را مى‌فهمیدند؛ یعنى واضح بود. البته گاهى در مقابل خلفا تقیه مى‌کردند، اما معلوم بود که داعیة امامت داشتند. شیعیان آنان در همه‌جا تعبیر این معنا را مى‌کردند.

پس درست توجه کنید، مسئله، مسئلة داعیة خلافت و امامت بود. در راه این داعیه، ائمة ما کشته شدند، یا به زندان رفتند. امامت یعنى چه؟ آیا یعنى همین که مسئله بگویى، و دنیا را دیگرى اداره کند؟ آیا معناى امامت در نظر شیعه و در نظر مسلمین، این است؟ هیچ مسلمانى این را قایل نیست؛ چه‌طور من و شماى شیعه مى‌توانیم به این معنا قایل باشیم؟ امام صادق دنبال امامت بود ـ یعنى ریاست دین و دنیا ـ منتها شرایط جور نمى‌آمد؛ اما ادعا که بود؛ براى خاطر همین ادعا هم آن بزرگواران را کشتند.

پس، این معناى حاکمیت دین است که پیامبران برایش مجاهدت کردند، و ائمه برایش کشته شدند. حالا حاکمیت دین، در بلد و در وطن خود ما ـ نه آن سر دنیا ـ به وجود آمدهاست؛ آیا مى‌شود یک نفر بگوید من دیندارم، من آخوندم، اما خودش را سرباز این دین نداند؟ مگر چنین چیزى مى‌شود؟ هر کسى که ادعاى دیندارى کند و حاکمیتى را که بر مبناى دین است، از خود نداند و دفاع از آن را وظیفة خود نشمارد، دروغ مى‌گوید. وقتى که مى‌گوییم دروغ مى‌گوید، یعنى اشتباه مى‌کند و خلاف واقع مى‌گوید؛ ولى نمى‌فهمد. بعضی‏ها ملتفت نیستند، تشخیصشان چیز دیگر است و منکرند که این برنامه‌ها بر اساس دین است.[15]

 

اگر ما این اشتباه را مى‏کردیم و بکنیم که در مسئلة حکومت و مدیریت جامعه، ملاک و معیار اسلامى را فراموش بکنیم و به سمت همان فرم‏هاى رایج دنیایى برویم، معناى جامعة اسلامى ما از بین خواهد رفت. این نقطه، تعیین‏کننده است. شاید این حدیث را ماها بارها گفته‏ایم و شنیده‏ایم و نقل کرده‏ایم که «لاعذّبنّ کلّ رعیّة فى‏الاسلام اطاعة اماما جائرا لیس من الله عزّ و جل و ان کانت الرّعیّة فى اعمالها برّة تقیّة ولاعفونّ عن کلّ رعیّة فى‏الاسلام اطاعة اماما هادیا من الله عزّ و جل و ان کانت الرّعیّة فى اعمالها ظالمة مُسِیئَة»؛[16]حاصل، اینکه اگر دستگاه مدیریت جامعه، صالح و سالم باشد، خطاهاى متن جامعه، قابل اغماض است و در مسیر جامعه، مشکلى به‏وجود نخواهد آورد. اما اگر مدیریت و رأس جامعه، از صلاح و سلامت و عدل و تقوا و ورع و استقامت دور باشد، ولو در میان مردم صلاح هم وجود داشته باشد، آن صلاح بدنة مردم، نمى‏تواند این جامعه را به سرمنزل مطلوب هدایت کند. یعنى تأثیر رأس قله و هرم و مجموعة مدیریت و دستگاه اداره کننده در یک جامعه، این‏قدر فوق‏العاده است.[17]

 

از غیبت صغرا تا کنون که بیش از هزار سال مى‏گذرد و ممکن است صد هزار سال دیگر بگذرد و مصلحت اقتضا نکند که حضرت تشریف بیاورد، در طول این مدت مدید احکام اسلام باید زمین بماند و اجرا نشود، و هر که هر کارى خواست بکند؟ هرج و مرج است؟ قوانینى که پیغمبر اسلام در راه بیان و تبلیغ و نشر و اجراى آن 23 سال زحمت طاقت‏فرسا کشید فقط براى مدت محدودى بود؟ آیا خدا اجراى احکامش را محدود کرد به دویست سال؟ و پس از غیبت صغرا اسلام دیگر همه چیزش را رها کردهاست؟[18]

هر که اظهار کند که تشکیل حکومت اسلامى ضرورت ندارد، منکر ضرورت اجراى احکام اسلام شده، و جامعیت احکام و جاودانگى دین مبین اسلام را انکار کردهاست.[19]

 

درکتاب اصول کافی شریف که از معتبرترین و قدیمی‏ترین کتب شیعه است این حدیث را با چند زبان نقل کردهاست... امام صادق (علیه‏السلام) می‏فرماید:

«‏إِنَّ الله لَا یَسْتَحْیِی أَنْ یُعَذِّبَ أُمَّةً دَانَتْ بِإِمَامٍ لَیْسَ مِنَ الله وَ إِنْ کَانَتْ فِی أَعْمَالِهَا بَرَّةً تَقِیَّةً وَ إِنَّ الله لَیَسْتَحْیِی أَنْ یُعَذِّبَ أُمَّةً دَانَتْ بِإِمَامٍ مِنَ الله وَ إِنْ کَانَتْ فِی أَعْمَالِهَا ظَالِمَةً مُسِیئَةً».[20]

عجیب حدیثی است؛ این حدیث می‏گوید: آن مردمی که در تحت ولایت ولیّ الله زندگی می‏کنند، اهل نجات هستند؛ اگر چه در کارهای شخصی و خصوصی گناه‏هایی هم گاهی داشته باشند. و آن مردمی‏ که در تحت ولایت شیطان و طاغوت زندگی می‏کنند، اهل بدبختی و عذاب هستند؛ اگر چه در کارهای شخصی و در اعمال خصوصی، اهل نیکوکاری و کارهای خوب هم باشد. این خیلی عجیب است؛ البته همان‏طور که گفتیم حدیث به چند زبان است ولی همه زبان‏ها همین معنا را می‏دهد.

من همیشه مفهوم این حدیث را به ماشینی تشبیه می‏کنم که شما مثلاً به قصد رفتن به نیشابور سوار شدهاید. اگر چنانچه این ماشین به طرف نیشابور برود، شما حتماً به هدف می‏رسید و اگر این ماشین مثلاً به طرف طبس یا قوچان برود، مسلم است که شما به هدف نمی‏رسید. حال اگر در ماشینی که بطرف نیشابور می‏رود، مردم با آداب انسانی با هم معاشرت کردند، چه بهتر و اگر به آداب انسانی و انسانیّت و نیکی واحسان با هم معاشرت نکردند، بالاخره به نیشابور می‏رسند؛ به هدف می‏رسند؛ اگر چه در بین راه یک قدری بدی کرده باشند ـ آن بدی‏ها هم البته یک اقتضاهایی را خواهد داشت و یک آثار و نتایجی خواهد داشت که مجبور هستند متحمل بشوندـ اما به هدف می‏رسند؛ بر خلاف آن ماشینی که باید شما را به نیشابور برساند، اما به نقطة مقابل نیشابور می‏برد. اگر در این ماشین، همه افراد، مؤدب، با نزاکت، با احترام به همدیگر رفتارکنند؛ با خوشرویی با همدیگر عمل کنند و می‏بینند این ماشین به جای نیشابور، به طرف قوچان می‏رود، اما در مقابل این حادثه، هیچ عکس‏العملی نشان نمی‏دهند، اینها خیلی آدم‏های خوبی هستند، خیلی باهم مهربان هستند، اما آیا به هدف خواهند رسید؟ پیدا است که نه. در مثال اول، راننده، یک راننده امین بود؛ یک راننده با شرف بود؛ «امامٌ مِنَ الله» بود؛ آنها را به هدف اگر رساند؛ اگر چه [مسافران] بد اخلاق بودند؛ «إِنْ کَانَتْ فِی أَعْمَالِهَا ظَالِمَةً مُسِیئَةً».

در مثال دوم، راننده راه را بلد نبود، رانندة امینی نبود؛ رانندة هوی‏پرستی بود؛ مست بود؛ راه را گم کرده بود؛ در قوچان کاری داشت و کار خودش را بر خواستة مردم مقدم می‏داشت. اینها مسلّم به هدف نخواهند رسید؛ هر چند که اینها در داخل ماشین، با هم خیلی مهربان و خوش اخلاق بودند؛ «إِنْ کَانَتْ فِی أَعْمَالِهَا بَرَّةً تَقِیَّةً»؛[21] اما بالا خره معذّبند؛ به عذاب خدا دچار خواهند شد؛ به هدف نخواهند رسید. بنابراین یک جامعهای که با ولایت طاغوت اداره می‏شود، مثل همان ماشینی که با رانندگی آدم غیر امین دارد رهبری می‏شود، انسان‏ها به هدف نخواهند رسید؛ نمی‏توانند مسلمان بمانند.[22]

 

جامعة اسلامی‏چیست و دارای چه ماهیتی است؟

... جامعة اسلامی ‏یعنی آن جامعهای، آن تمدنی، که در رأس آن جامعه، خدا حکومت می‏کند؛ قوانین آن جامعه، قوانین خدایی است؛ حدود الهی در آن جامعه جاری می‏شود؛ عزل و نصب را خدا می‏کند ـ در مخروط اجتماعی ـ اگر جامعه را به شکل مخروط فرض و ترسیم کنیم ـ همچنان‏که معمول و مرسوم عدهای از جامعه شناسان است ـ در رأس مخروط خدا است و پایین تر از خدا همة انسانیت و همة انسان‏ها هستند. تشکیلات را دین خدا به وجود می‏آورد، قانون صلح و جنگ را مقررات الهی ایجاد می‏کند، روابط اجتماعی را، اقتصاد را، حکومت را، حقوق را، همه و همه را دین خدا تعیین می‏کند و دین خدا اجرا می‏کند و دین خدا دنبال این قانون می‏ایستد، این جامعه اسلامی ‏است.

همچنان‏که پیغمبر به مدینه آمد و در مدینه یک جامعهای تشکیل داد که در رأس آن جامعه خدا حکومت می‏کرد و عملاً سر رشته حکومت، به دست نایب خدا، یعنی رسول الله بود که مقررات را وضع و اجرا می‏کرد و هدایت و رهبری و اداره جامعه را به عهده داشت. در یک چنین جامعهای که همه چیز از خدا است، نماز جماعت و خطبه پس از نماز با سرود میدان جنگ یکی است؛ در همان مسجدی که پیغمبر خدا در آنجا می‏ایستاد و اقامه نماز جماعت می‏کرد و برای مردم منبر می‏رفت و صحبت می‏کرد و درس می‏داد و تزکیه و تعلیم می‏کرد، در همان مسجد بود که عَلَم جهاد را می‏آوردند و پیغمبر آن را می‏بست و به دست اسامه بن زید و یا به دست یک فرمانده مؤمن دیگر می‏سپرد که بروید «انطلقوا علی اسم الله»؛ با نام خدا حرکت کنید و آن گاه دستورات لازم را برای پیروزی بر دشمن صادر می‏فرمود. در همین مسجد بود که پیغمبر خدا حد جاری می‏کرد؛ در همین مسجد بود که دادگستری پیغمبر تشکیل می‏شد؛ در همین مسجد، ادارة کار و اقتصاد پیغمبر تشکیل می‏شد؛ در همین مسجد زکات جمع و پخش می‏شد؛ هم درس بود، هم نماز و نیایش بود، هم سرود میدان جنگ بود، هم مال و اقتصاد بود و خلاصه هم دنیا و هم آخرت یکپارچه و یک کاسه زیر رهبری پیغمبر در خانه خدا انجام می‏شد؛ این جامعهاسلامی‏است.

پیغمبران می‏آیند که یک چنین جامعهای درست کنند. در این جامعه هر که بیاید انسان می‏شود؛ اگر انسان کامل هم نشود، مجبور می‏شود به رفتار انسان‏ها حرکت کند. هرکه بخواهد درجامعة پیغمبر خوب باشد، می‏تواند خوب باشد؛ درحالی که در جامعه‏های غیر الهی این چنین نیست.

در جامعه‏های غیر اسلامی ‏و غیر الهی، آدم‏ها می‏خواهند خوب باشند، ولی نمی‏توانند؛ می خواهند متدین باشند، ولی نمی توانند؛ می‏خواهند ربا ندهند و ربا نخورند، می‏بینند نمی‏شود؛ زن دلش می‏خواهد از عفت اسلامی‏خارج نشود، محیط او را در فشار می‏گذارد؛ همه عوامل و انگیزه‏ها، انسان را از یاد خدا دور می‏کند؛ عکس‏ها و نمایش‏ها و رفت و آمدها و معاملات و گفتگوها، همه انسان را از خدا دور می‏کند و ذکر خدا را با دل انسان بیگانه می‏کند. ولی در جامعه اسلامی ‏عکس این قضیه است.

در جامعه اسلامی، ‏بازاراش، مسجدش، دارالحکومهاش، رفیقش، خویشاوندش، پدر خانواده، جوان خانواده، همه و همه انسان را به یاد خدا می‏اندازند؛ به طرف خدا می‏کشانند؛ با خدا آشتی می‏دهند؛ با خدا رابطه ایجاد می‏کنند؛ بنده خدا می‏سازند و از بندگی غیر خدا دور می‏کنند. اگر جامعة اسلامی ‏زمان پیغمبر، پنجاه سال ادامه پیدا می‏کرد و همان رهبری بر سرکار می‏ماند و یا بعد از پیغمبر، علی بن ابیطالب (علیهالسلام)ـ یعنی همان رهبری که پیغمبر معین کرده بود ـ جای پیغمبر می‏نشست، مطمئن باشید که بعد از پنجاه سال، همة آن منافقین به مؤمنین واقعی تبدیل می‏شدند. اگر می‏گذاشتند که حکومت نبوی و علوی دنبال یکدیگر ادامه پیدا بکنند، آن جامعة انسان‏ساز، به طور قهری همة آدم‏های غش‏دار را هم بی‏غش می‏کرد؛ همه دل‏های منافق را هم مؤمن می‏ساخت؛ همه کسانی که روحشان با ایمان آشنا نبود، نیز آشنا با خدا و با ایمان می‏شدند؛ این طبع جامعة اسلامی‏است. پیغمبرها می‏آیند که یک چنین جامعهای درست کنند؛ وقتی این جامعه درست شد، مثل کارخانه انسان‏سازی، گروه گروه و خیل خیل مردم مسلمان می‏شوند؛ هم مسلمان ظاهری در ظاهر امور اسلامی ‏و هم مسلمان و مؤمن قلبی و واقعی و باطنی. پس پیغمبر برای یک چنین کاری می‏آید.[23]

 

چرا باید انسان از ولایت طاغوت و شیطان بگریزد؟جواب این سوال در گروی جواب سئوال دیگری است... آیا نمی‏توان در ولایت طاغوت بود و مسلمان بود؟ آیا نمی‏شود که یک مسلمان تحت ولایت شیطان زندگی بکند اما بنده رحمان باشد؟ چنین چیزی می‏شود یا نه؟ آیاممکن است در جایی که بر سراسر آفاق و مناطق زندگی انسان، یک عامل غیر الهی مشغول فرمانروایی است و جسم انسان را یک عامل غیر الهی اداره می‏کند، فکر انسان‏ها را یک عامل غیر الهی اداره می‏کند، روحیه وعواطف و احساسات افراد جامعه را همان عامل به این سو و آن سو می‏کشاند ودر حالی که انسان در قبضه قدرت این چنین عوامل طاغوت و شیطانی زندگی می‏کند در عین حال می‏تواند بنده خدا باشد، مسلمان باشد، آیا چنین چیزی ممکن است یا ممکن نیست؟

... این یک سوال است که از دو جزء ترکیب یافته است و ما باید این دو جزء را درست تجزیه کنیم و ببینیم که معنایش چیست. جزء اول این است که کسی تحت ولایت شیطان باشد.

اما تحت ولایت شیطان باشد یعنی چه؟ اگر آن معنایی را که ما برای ولایت از آیات قرآن استفاده کردیم در کنار این جمله، «ولایت شیطان» بگذاریم. آن‏وقت معلوم می‏شود که ولایت شیطان یعنی چه؟ ولایت شیطان معنایش این است که ـ شیطان به همان معنای کلی شیطان که بارها گفتهام ـ به تمام نیروها و استعدادها و ابتکارها و کارها در وجود آدمی ‏مسلط بشود؛ آنچه انسان انجام می‏دهد در آن خطی باشد که شیطان معین کردهاست، آنچه می‏اندیشد در آن راهی باشد که شیطان می‏خواهد، یا ترسیم می‏کند. همچون آدمی‏که در جریان یک رودخانه تندی که در بستر سیلی که از کوهسار پایین می‏آید قرار گرفته باشد؛ البته مایل نیست که به صخره‏های تنومند و تناور اصابت بکند و سرش بشکند، البته مایل نیست که با این آب برود و توی باتلاق بیفتد، البته مایل نیست که در لابه لای امواج این آب خفه بشود، اما با آنکه مایل نیست، این جریان تند آب بی اختیار او را می‏برد، دست و پا هم می‏زند، خود را به این طرف و آن طرف هم می‏چسباند، به هر خار و خسی متشبث هم می‏شود، اما جریان آب، جریان تندی است؛ بی اختیار او را می‏برد. ولایت طاغوت و ولایت شیطان یک چنین چیزی است. لذا آیه قرآن می‏فرماید: «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ»؛[24] پیشوایان و رهبرانی وجود دارند که پیروان و افراد تحت فرمان خود را به طرف آتش دوزخ و بدبختی می‏کشانند. آیه دیگر قرآن می‏فرماید: «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ الله کُفْرا»؛[25] آیا نمی‏نگری به آن مردمی‏که نعمت پروردگار را کفران کردند؟ این نعمتی که کفران کردند چه بوده است؟ نعمت قدرت، که مظهر قدرت پروردگار است، قدرت‏های دنیوی، نعمت سررشته‏داری اداره امور انسان، نعمت دردست‏داشتن استعدادها و اندیشه‏ها ونیروها وانرژی‏های فراوان از انسان‏ها، اینها همه اش نعمت است، سرمایه‏هایی است که می‏تواند برای انسانیت منشأ خیر باشد. هرکس از این انسان‏ها که تحت اختیار آن مردمی‏ هستند که در این آیه مورد اشاره هستند، می‏توانستند انسان‏های بزرگی باشند، می‏توانستند به عالی‏ترین مدارج کمال برسند؛ اما اینها به این نعمت‏ها کفران کردند و در راهی به کار نینداختند، در دنبالش می‏فرماید: خودشان به دَرَک! قوم خود را و مردم تحت فرمان خود را به دیار نیستی و نابودی و هلاکت کشاندند: «و به جهنم کشاندند که در آن سرازیر و افکنده خواهند شد و چه بد جایگاه و محل استقراری است».[26] این آیه را موسی بن جعفر (علیه‏السلام) برای هارون خواندند و به هارون فهماندند که تو همان کسی هستی که قومت را و خودت را به بدترین منزلگاه و هلاک‏بارترین جایگاه‏ها خواهی افکند؛ چون هارون سئوال کرده بود مگر ما کافر هستیم؟ و منظورش این بود که مگر ما معتقد به خدا و پیغمبر و دین نیستیم، لذا امام (علیه‏السلام) در جوابش این آیه راخواندند تا به او بفهماند که کافر فقط آن کسی نیست که راست و صاف و صریح می‏گوید: خدا نیست، قرآن دروغ است، یا پیغمبر مثلاً افسانه است؛ که این کافر است و بهترین نوع کافر است که صریحا حرف خودش را می‏زند و آدم او را می‏شناسد وموضع‏گیری خودش را با او درست تنظیم می‏کند.

کافر بدتر آن کسی است که این نعمت‏های عظیمی ‏را که در اختیار او است کفران می‏کند و در مجرای غیرصحیح به کار می‏اندازد و نه فقط خود را به جهنم می‏برد. ولایت طاغوت یک چنین چیزی است، آن کسی که تحت ولایت طاغوت زندگی می‏کند گویی او اختیاری از خود ندارد، نمی‏گویم به کلی بی اختیار است، بعد که آیه قرآن را که معنا کردم تفسیر مطلب روشن می‏شود اما در جریان سیل گرفته و دارد می‏میرد، می‏خواهد دست و پایی بزند اما نمی‏تمی‏تواند، می‏خواهد از راه جهنم برگردد و می‏بینید که هم افراد دارند به طرف جهنم می‏روند و او را هم با خودشان می‏کشانند؛ آیا به آن جاهایی که جمعیت زیادی هست رفتهاید؟ دلت می‏خواهد ازاین طرف بروی اما جمعیت بی اختیار تو را مثل پر کاهی به طرف دیگر می‏برد، کسی که تحت ولایت طاغوت است می‏خواهد خوب باشد، خوب زیست کند، انسان زندگی کند، مسلمان بماند و مسلمان بمیرد اما نمی‏تواند، یعنی جریان اجتماعی او را می‏کشد و می‏برد، آنچنان می‏برد که که دست و پایی هم نمی‏تواند بزند، اگر دست و پا هم بزند، جز هدر دادن یک مقدارانرژی کار دیگری از پیش نبردهاست، نه فقط نمی‏تواند دست و پا بزند، دردناک‏تر این است که حتی گاهی نمی‏تواند بفهمد.

نمی‏دانم این ماهی‏هایی را که از دریا صید می‏کنند دیدهایدیا نه؟ گاهی هزاران ماهی در یک تور می‏افتد که از وسط‏های دریا آنها را به ساحل می‏کشند، اما هیچ‏یک از ماهی‏ها نمی‏فهمند که آنها را به کجا می‏برند و هر یک فکر می‏کند، که خودش مقصدی را با اختیار می‏رود اما در واقع بی اختیار است، مقصد او همان جا است که مقصد آن صیاد صاحب تور است. این تور نامریی نظام جاهلی، آنچنان انسان را می‏کشد، آنچنان به سویی که هدایت‏کنندگان آن تور مایل هستند آدم را می‏کشاند که آدم نمی‏فهمد کجا می‏رود، گاهی هم خیال می‏کند که به طرف سر منزل سعادت و رستگاری می‏رود، غافل از این که دارد به جهنم می‏رود: «جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَها وَ بِئْسَ الْقَرار».[27] این ولایت طاغوت و ولایت شیطان است... با این وصف آیا می‏شود که در ولایت طاغوت مسلمان زیست؟ اصلاً مسلمان زیستن چیست؟ مسلمان زیستن یعنی تمام امکانات و انرژی‏ها و نیروها وقدرت‏ها و استعدادهای انسان دربست در اختیار خدا بودن، مالشان و همه چیزشان در اختیار خدا، جانشان در اختیار خدا، اندیشه و فکرشان در اختیار خدا، در این باره هم در اجتماعات به صورت جامعه و مدنیت مثال داریم و هم در گروه‏های عصیانگر که از نظام‏های طاغوتی بیرون آمدند و گریختند و هجرت به خداکردند. اولین مثال، جامعة مدینه در زمان حیات پیغمبر است. مدینه یک جامعة بندة خدا بود، یک جامعة مسلمان بود، آنجا هر قدمی‏که بر می‏داشتی در راه خدا بود، آنجا یهودی و مسیحی‏اش هم اگر تحت فرمان اسلام زندگی می‏کرد، زندگی‏اش زندگی اسلامی ‏بود. در جامعه اسلامی‏، یهودی و مسیحیِ تحت ذمة اسلام هم در راه اسلام حرکت می‏کنند. از لحاظ اعمال، یک شخص یهودی است، اما از لحاظ یک عضو اجتماعی خیلی مسلمان‏تر از آن مسلمانی است که در نظام جاهلی زندگی می‏کند، در زمان پیغمبر پول در راه خدا، شمشیر در راه خدا، فکر و اندیشه در راه خدا، هر کاری که از یک انسان برمی‏آید در راه خدا، عواطف و احساسات در راه خدا بود، در زمان امیرالمؤمنین هم کم و بیش همین‏طور بود. برای خاطر اینکه امیرالمؤمنین (صلوات الله علیه) خودش از این که حتی حاکم الهی و ولی خدا بود با پیغبر فرقی نداشت اما او وارث بد جامعه‏ای بود؛ وارث آن نابسامانی‏ها و پریشانی‏ها بود، و خود پیغمبر هم اگر به جای امیر المؤمنین (علیه‏السلام) بود و بعد از 25 سال آمده بود، مسلم یا همان مشکلات امیر المؤمنین روبرو بود.[28]

 

یک عدّه هستند که تصوّر مى‌کنند مى‌شود ملتى مسلمان بود؛ امّا به احکام اسلامى عمل نکرد! این تصوّر، معنایش جدایى دین از سیاست است. معنایش این است که اسمتان مسلمان باشد، امّا به احکام اسلامى عمل نکنید و سیستم بانکدارى، اقتصاد، آموزش و پرورش، شکل و محتواى حکومت و ارتباطات فرد و جامعه‌تان، به خلاف اسلام و طبق قوانین غیر اسلامى و حتّى ضد اسلامى باشد. البته، این، در مورد کشورهایى است که قانون دارند؛ اگرچه طبق اراده و خواست یک انسان قاصر و ناقص باشد. امروز در بعضى کشورهاى اسلامى، حتّى قانون هم نیست؛ حتّى قانون غیر اسلامى هم وجود ندارد و ارادة اشخاص مهمّ است. در رأس قدرت یک نفر نشستهاست و دستور مى‌دهد: این‌طورى شود، آن‌طورى شود. نمى‌شود که ما فرض کنیم عدّه‌اى مسلمانند، امّا از اسلام فقط نماز، روزه، طهارت و نجاست و امثال این چیزها را دارند. در جوامعى که مى‌خواهند مسلمان باشند، اسلام باید حاکم باشد. غدیر، این پیام را داشت. امروز بسیارى از جوامع، چوب عدم اعتقاد به این معنا را مى‌خورند. ببینید ماجراى غدیر، این‌جا چقدر مى‌تواند الهام‏بخش باشد![29]

 

در جامعه‏اى که مردم آن جامعه اعتقاد به خدا دارند؛ حکومت آن جامعه باید حکومت مکتب باشد. یعنى مکتب اسلام و شریعت اسلامى و احکام و مقررات اسلامى باید بر زندگى مردم حکومت کند.[30]

 

آیت الله سبحانی نیز در «مبانی حکومت اسلامی» مسلمان زیستن، بدون تحقق یک نظام حکومتی بر اساس اسلام را غیر قابل تصور عنوان می‎نمایند:

«اگر احکام و تعالیم اسلام را از نظر بگذارانیم، می‏بینیم که حکومت اسلامی در متن ایدئولوژی اسلامی قرار دارد، به طوری که عمل به تعالیم اسلام بدون تحقق حکومت اسلامی غیر قابل تصور است. اسلام تنها یک سلسله تشریفات عبادی و دستورات خشک اخلاقی نیست، که هر فرد بتواند به تنهائی در منزل و یا در عبادتگاه خود آنها را انجام دهد؛ بلکه اسلام، یک نظام کامل اقتصادی و یک سیستم جامع اجتماعی و یک قانون مدنی و جزائی بین المللی است، که عمل به آنها بدون حکومت غیرقابل تصور است.»[31]

 

دلیل این مدعا، در کلام دلنشین حضرت آیت الله حائری شیرازی به روشنی تبیین می‏شود:

«حکومت و سرپرستی اجتماعی، بر دو گونه است، و از این دو نوع بیرون نیست؛ یا سرپرستی و حکومت، الهی و زمینه‏ساز بندگی خداوند است، یا غیر الهی که در آن صورت، زمینه‏ساز گرایش به دنیاپرستی و ایجادکنننده و رشددهندة تعلقات مادی خواهد بود.

این گمان که کسی می‏تواند، هیچ حکومتی را نپذیرد و در عین حال در مسیر الهی قدم بردارد، ساده‎اندیشی است؛ چون هر فرد، جزئی از مجموع و جامعه‏ای است که در آن زندگی می‏کند و محور نظام اجتماعی که سرپرستی همان جامعه را بر عهده دارد، اختیارات او را محدود نموده، زمینه‏ساز حرکت فرد در یکی از دو جهت مادی یا الهی می‏شود؛ اگر ولایت، غیر الهی باشد، هر روز دامنة اختیارات فرد، حتی برای خداپرستی فردی محدود شده و در فعالیت‏های اجتماعی نیز تابع جهت‎گیری نظام قرار می گیرد.

قرآن کریم در منحصر بودن ولایت به دو نوع الهی و طاغوتی، می‏فرماید:

«الله وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُون‏»؛[32] خداوند ولی و سرپرست کسانی است که ایمان آورده‏اند، آنها را از تاریکی به سوی نور می‏برد و آنان که کافر شدند، سرپرستانی طاغوتی بر آنها حکم می‏رانند که آنان را از نور خارج ساخته، به سمت تاریکی می‏برند.

این آیه بدان معنا است که: «اگر از ولایت الله خارج شوی، هیچ چاره‎ای نداری که تحت ولایت طاغوت بروی، و اگر بخواهی وارد ولایت الله شوی، بایستی قبلاً از ولایت طاغوت خارج شوی؛ یعنی، نه دو ولایت بر توست ـ هم طاغوت، هم الله ـ و نه ممکن است که هیچ‏کدام نباشد؛ یعنی هم مانعة الجمع است و هم مانعة‏الخلو است».[33]

 

دلایل روایی بحث

«از روایات نیز این معنا استفاده می‏شود که دو نوع حکومت بیشتر نیست:

1. امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) در ردّ کلام خوارج که مدعی نفی حکومت بودند و فریاد «إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّه‏»[34] سر می‏دادند، فرمودند:

«هَؤُلَاءِ یَقُولُونَ لَا إِمْرَةَ إِلَّا لِلَّهِ وَ إِنَّهُ لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِیرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِر»؛[35] اینها می‏گویند: امارت، فقط برای خداست؛ در حالی که مردم ناچارند امیری و حاکمی داشته باشند؛ نیکوکار یا بدکار.

از کلام آن حضرت نکاتی را می توان استنباط نمود:

اولاً: حکومت و وجود حاکم ضروری است.

ثانیاً: حضرت در صدد بیان ضرورت حکومت است، نه مشروعیّت بخشیدن به حکومت فاجر.

ثالثاً: اگر حکومت صالح و شخص صالح و امین، پذیرفته نشود، به ناچار حکومت جور و ستم مورد قبول واقع شده است.

2. امام صادق (علیه السلام) می‏فرماید:

«ما، منشأ هر خیر هستیم و نیکی‏ها از ما منشعب می‏شوند. برخی از نیکی‏ها عبارتند از: توحید، نماز، روزه، فرونشاندن خشم، بخشیدن گنه‏کار، شفقت به بیچارگان و رسیدگی به همسایه و اقرار به برتری‏های دیگران. و دشمنان ما ریشة هر بدی و پلیدی‏اند و هر زشتی و ناروایی از آنها منشعب می‏شود. برخی از آن بدی‏ها عبارتند از: دروغ، آزمندی، سخن‏چینی، بریدن از خویشان، رباخواری، به ناحق مال یتیم را خوردن، تجاوز از محدوده‏های فرمان الهی و ارتکاب گناهان زشتِ آشکار و پنهان، زنا، دزدی و هر کار ناپسندی از این نمونه‏ها؛ پس دروغ می‏گوید، کسی که ادعا می‏کند با ما هست، ولی به شاخه‏ها دیگران چسبیده است».[36]

امام (علیه السلام) در این حدیث، دشمنان اهل بیت را ریشه و منشأ هر شر و بدی معرفی می‎کند و زشتی‏ها و اعمال ناشایست را فروع اینها می‏داند و در پایان می‏فرماید: دروغ می‏گوید، کسی که گمان می‏کند با ما است، ولی به شاخه‏های دیگران چسبیده است؛ پس تعلّق داشتن به غیر و تولّی به ولایت جائر، در هر رتبه‎ای از مراتب ـ چه قلبی، چه ذهنی و چه عملی ـ پذیرفتن حاکمیت دشمنان اهل بیت و عداوت با آنها است.

پس، تنها به یک محور، تولّی داشتن در روابط اجتماعی، امری ضروری و غیرقابل انکار است. و این تولّی نیز دوگونه بیشتر نیست؛ یا الهی است یا غیرالهی؛ همان‏گونه که جهت حرکت نظام اجتماعی نیز، خدایی یا طاغوتی است.

3. پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) می‏فرمایند:

«خداوند عزوجل فرمود: حتماً و حتماً عذاب می‏کنم، هر رعیت و شخصی را که در اسلام، اطاعت امام ستمگر و جائری را نماید، که آن امام از طرف خدا نیست؛ هر چند آن رعیت در اعمال و کارهای خودش، نیکوکارتر و اهل تقوا باشد.»[37]

بر اساس بیان روشن و صریح پیامبر اسلام در روایت فوق، نیکوکاری، اهل مواظبت و تقوای فردی، اگر با اطاعت از امام جائر باشد، برای نجات از عذاب الهی کافی نیست؛ زیرا ولیّ جائر، اصل و ریشة هر شرّ و بدی است و اطاعت از وی موجب اقامه، رواج و دوام بدی در تمامی شوؤن جامعه ـ اعم از فردی و جمعی ـ گردیده، رفته رفته همة امور را فرا می‏گیرد.

علاوه بر آن، حضور در یک نظام اجتماعی و ـ با فرض اینکه امکان‏پذیر باشد ـ محفوظ نگاه داشتن بخشی از اعمال فردی و شخصی خود از نفوذ ولایت آن نظام، جز به معنای قبول آن ولایت در امور اجتماعی، و در نتیجه پذیرش و پیروی از آن، معنای دیگری ندارد؛ چون در این صورت، فرد ناگزیر از زندگی کردن و رفع حوایج دائمی فردی و اجتماعی خود از طریق جامعه‏ای است که بر اساس ولایت ولیّ جائر، قوام و نظام یافته و ولایت وی نیز در تمامی اجزا و ارکان تحت سرپرستی‏اش، با نسبت‏هایی متفاوت، نفوذ و جریان یافته و می‏یابد.»[38]

 

پس می‎توان بحث را با این روایت زیبا از امیرالمومنین (علیه السلام) در تشریح ضرورت حکومت دینی جمع‎بندی کرد؛

«إِنَّ الله بَعَثَ رَسُولًا هَادِیاً بِکِتَابٍ نَاطِقٍ وَ أَمْرٍ قَائِمٍ لَا یَهْلِکُ عَنْهُ‏ إِلَّا هَالِکٌ وَ إِنَّ الْمُبْتَدَعَاتِ الْمُشَبَّهَاتِ هُنَّ الْمُهْلِکَاتُ إِلَّا مَا حَفِظَ الله مِنْهَا وَ إِنَّ فِی سُلْطَانِ الله عِصْمَةً لِأَمْرِکُمْ فَأَعْطُوهُ طَاعَتَکُمْ غَیْرَ مُلَوَّمَةٍ وَ لَا مُسْتَکْرَهٍ بِهَا»[39]؛ خدا پیامبرى راهنما، با کتابى گویا و امرى استوار، برانگیخت که با وجود آن، جز کسى که سزاوار هلاکت است، هلاک نخواهد گشت. و همانا بدعت‏هاى شبیه به سنت خود مایه هلاکتند؛ مگر که خدا حفظ کند. و سامان یافتن کارهاى شما، به «حکومت خدا» است؛ پس از حاکم الهى، بى‏پرواى ملامت و بى‏اکراه، اطاعت کنید.[40]

 



[1]. بیانات رهبر معظم انقلاب مقام معظم رهبرى در خطبه‏ى نماز جمعه، 30/2/1362

[2]. سخنرانى رهبر معظم انقلاب در دیدار با مسئولان و کارگزاران نظام جمهورى اسلامى ایران، به مناسبت عید سعید غدیر 20/4/1369

[3]. بیانات رهبر معظم انقلاب به‌مناسبت عید سعید غدیر 16/1/1378

[4]. پیام رهبر معظم انقلاب به دومین دوره‏ى مجلس خبرگان رهبرى 1/12/1369

[5]. پیام رهبر معظم انقلاب به حجاج بیت‌اللهالحرام 18/11/1381

[6]. بیانات رهبر معظم انقلاب در خطبه‌هاى نماز جمعه تهران 7/1/1371

[7]. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار اعضاى مجلس خبرگان رهبرى8/10/1372

[8]. شهید علامه مرتضی مطهرى، مجموعه ‏آثار، ج‏24، ص332   

[9]. آیت الله سید محمد مهدی موسوی خلخالی، حاکمیت دراسلام یا ولایت فقیه، ص 58-57

[10]. برداشت‎های ذوقی و حدسی؛ این واژه در اصطلاح، برگردندان کلام از ظاهر خود به مفهومی است که احتمال آن را داشته باشد.

[11]. «وَ یَوْمَ نَبْعَثُ فی‏ کُلِّ أُمَّةٍ شَهیداً عَلَیْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ جِئْنا بِکَ شَهیداً عَلى‏ هؤُلاءِ وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى‏ لِلْمُسْلِمینَ»؛ (به یاد آورید) روزى را که از هر امتى، گواهى از خودشان بر آنها برمى‏انگیزیم و تو را گواه بر آنان قرار مى‏دهیم! و ما این کتاب را بر تو نازل کردیم که بیانگر همه چیز، و مایه هدایت و رحمت و بشارت براى مسلمانان است! (نحل: 89)

[12]. سید عباس نبوی، مردم سالاری در حاکمیت اسلامی، ص 13                      

[13]. تا مردم قیام به عدالت کنند. (حدید: 25)

[14]. این ابوحنیفه است و اصحابى دارد، و این حسن بصرى است که اصحابى دارد. (الکافی، ج ‏2، ص 223)

[15]. سخنرانى رهبر معظم انقلاب در جمع علما و روحانیون استان لرستان 30/5/1370

[16]. امام باقر (علیه السلام) فرمود: خداى تبارک و تعالى فرموده است: هر آینه عذاب میکنم هر رعیتى را که در اسلام با پیروى از امام ستمگرى که از جانب خدا نیست دیندارى کند، اگر چه آن رعیت نسبت باعمال خود نیکوکار و پرهیزگار باشد و هر آینه در میگذرم از هر رعیتى که در اسلام با پیروى از امام عادل از جانب خدا دیندارى کند، اگر چه آن رعیت نسبت بخود ستمگر و بدکردار باشد. (الکافی، ج‏ 1، ص 376)

[17]. سخنرانى رهبر معظم انقلاب در دیدار با مسئولان و کارگزاران نظام جمهورى اسلامى ایران، به مناسبت عید سعید غدیر 20/4/1369

[18]. امام خمینی، کتاب ولایت فقیه، ص 27

[19]. امام خمینی، کتاب ولایت فقیه، ص 26

[20]. الکافی، ج1، ص376

[21]. همان

[22]. سید علی خامنه ای (رهبر معظم انقلاب)، کتاب ولایت، ص136و137

[23]. سید علی خامنه ای (رهبر معظم انقلاب)، کتاب ولایت، ص 17-14

[24]. قصص: 41

[25]. ابراهیم: 29

[26]. «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ کُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ * جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَها وَ بِئْسَ الْقَرارُ» (ابراهیم:  28 و 29)

[27]. ابراهیم: 29

[28]. سید علی خامنه ای (رهبر معظم انقلاب)، کتاب ولایت، ص 131-127

[29]. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار کارگزاران، به مناسبت «عید غدیر خم» 28/2/1374

[30]. بیانات مقام معظم رهبرى در خطبه‏ى نماز جمعه 30/2/1362

[31]. آیه الله العظمی سبحانی، مبانی حکومت اسلامی، ص 22

[32]. بقره: 257

[33]. آیت الله حائری شیرازی، ولایت فقیه، ص 22

[34]. مسند الإمام الرضا (علیه السلام)، ص 71

[35] . نهج البلاغه، خطبه 40، ص 125

[36]. روضة کافی، خبر336

[37]. الکافی، ج 1، ص 376

[38]. علی اصغر نصرتی، نظام سیاسی اسلام، صص 143- 146

[39]. نهج البلاغه، خطبه 169

[40]. «الحیاة» جمع آوری محمدرضا حکیمی و ... با ترجمه استاد احمد آرام، ج‏2، ص 605 (به نقل از «وافى» 3( م 14)/ 22)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی