سايت من
آخرين عناوين
مطالب سايت
درباره سايت

    آمار و امکانات سايت

سايت من

پیوندها، پیوندهای روزانه، موضوعات، نویسندگان و ...

 
 

موضوعات مطالب سايت

پیوندهای روزانه

   درباره سايت

یوم ندعوا کل اناس بامامهم...
-------------------------------------
وحدت عمومی, به معنای گردآمدن صاحبان سلیقه ها و روش های گوناگون بر گرد محور اسلام, خط امام و "ولایت فقیه" است.
این, همان اعتصام به "حبل الله" است که عموم مسلمین بدان مکلف گشته اند؛
و این, آن اسم اعظمی است که همه ی گره ها را باز, و همه ی موانع را بر طرف, و همه ی شیاطین را مغلوب می کند.

پیام امام خامنه ای به ملت ایران در چهلمین روز ارتحال امام خمینی 1368/4/23

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

امام شناسی
متاسفانه امکان درج خودکار کادر جستجو یا جعبه دنبال کنندگان در این قالب وجود ندارد، لطفا برای درج از حالت دستی استفاده نمایید.
  •  

  •  

  •  

  مطالب سايت

 

امام شناسی

 

فصل3.انسان وحکومت/3.اقسام حکومتها/حکومت دینی:انواع حکومتهای دینی/ش1

بسم الله الرحمن الرحیم


فصل سوم. انسان  وحکومت

              3. اقسام حکومت ها

                 (حکومت دینی/2.انواع حکومت های دینی)

                 (شماره1)

 

خلاصه

 

2- انواع حکومت‏های دینی

 

«دست کم سه معنا ممکن است ازحکومت دینی اراده شود:

الف) حکومتی که تمام ارکان آن بر اساس دین شکل گرفته باشد.

ب) حکومتی که در آن احکام دینی رعایت می‏شود.

ج) حکومت دینداران و متدیّنان.

 

[یعنی؟]

 

حکومت دینی:

الف) طبق معنای اول(حکومت دینی با رهبری منصوب):

-         همة قوانین و مقررات اجرایی آن برگرفته از احکام دینی است،

-         مجریان آن مستقیماً از طرف خدا منصوبند، و یا به اذن خاص یا عام معصوم، منصوب شده‏اند.

-         چنین حکومتی «حکومت دینی» ایده‏آل و کمال مطلوب است.

-         [چرا؟]

زیرا حکومتی با این خصوصیات از پشتوانه حکم الهی برخوردار است

و بر اساس ارادة تشریعی خدا شکل گرفته است.

-         نمونه:

حکومت رسول الله (صلّ الله علیه و آله ), امام معصوم (علیه السلام), حاکمیت افرادی نظیر مالک اشتر در زمان حضور معصوم و یا حکومت ولی فقیه جامع الشرایط در عصر غیبت

 

ب) بر اساس معنای دوم:

-         شخص حاکم، منصوب مستقیم یا غیر مستقیم خدا نیست.

-         در این صورت مجری این حکومت پشتوانة الهی ندارد

-         و دینی بودن حکومت، فقط به این معناست که قوانین دینی در این حکومت رعایت می‏شود.

-         حتی طبق این معنا، لازم نیست تمامی قوانین حکومت برگرفته از احکام و قوانین شرع باشد،

-         بلکه کافی است که تا حدودی احکام و ارزش‏های دینی در این حکومت رعایت گردد.

این شکل از حکومت در مرتبة بعد از حکومت دینی (به معنای اول) قرار دارد.

 

ج) بر اساس معنای سوم:

-         اصلاً رعایت قوانین اسلامی هم لازم نیست؛

-         بلکه همین که حکومتی مربوط به جامعه‏ای است که افراد آن متدین هستند، چون شهروندان متدیّن هستند، حکومت هم مسامحتاً دینی به حساب می‏آید

-         ضرورتی ندارد که حاکم، مقیّد به اجرای حکم شرع باشد.

-         نمونه:

همة حکومت‏هایی که از صدر اسلام تاکنون در مناطق مختلف جهان در جوامع مسلمان تشکیل شده است

شکی نیست که معنای سوم حکومت دینی، طبق معیار و موازین عقیدتی ما معنایی صحیح و قابل قبول نیست؛ بلکه در نظام عقیدتی اسلام، حکومتی دینی است که تمام ارکان آن دینی باشد. یعنی به معنای اول از معانی حکومت دینی، دینی باشد.[1]

 

 


تفصیلی

 

الف) حکومت دینی با رهبری منصوب

«رهبرانی که تصدی نظام دینی را برعهده دارند، یا به‏طور مستقیم از طرف خداوند عهده‏دار این مسئولیت گردیده‏اند؛ همچون: پیامبران الهی و ائمه معصومین(علیهم السلام) و یا به دلیل برخورداری از شرایط و ویژگی‏های تعیین شده از طرف پیامبر و امام معصوم، حق تصرف در امور و شایستگی رهبری جامعه را پیدا می‏کنند که در این صورت به شکل غیرمستقیم، منصوب خداوند هستند؛ زیرا خداوند مبدأ انتصاب آنان از سوی پیامبر و امام است.»[2]

 

1. حکومت پیامبران

حکومت حق برای نفع مستضعفان و جلوگیری از ظلم و جور و اقامه عدالت اجتماعی همان است که مثل سلیمان بن داود و پیامبر عظیم الشان اسلام (صلی الله علیه و آله) و اوصیا بزرگوارش برای آن کوشش می‏کردند؛ از بزرگ‏ترین واجبات و اقامه آن از والاترین عبادات است.[3]

 

اسلوب حکومت انبیا غیر از حکومت سلطنتى و حکومت‏هاى متداول است که براى متصدى خود مایه مال‏اندوزى و کامرانى مى‏شود. وضع زندگى پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بسیار ساده بود. از مقام و منصب خود به نفع‏ زندگى مادى استفاده نکردند تا چیزى از خود به جاى گذارند. و آنچه را که باقى گذاشتند، علم است که اشرف امور مى‏باشد.[4]

 

استاد محمدرضا حکیمی در مجموعة گرانسنگ «الحیاه» می‏نویسد:

«از این که می‏گوییم حکومت، حقی است مختص خدا، به‏سان شفاعت که حقی است مختص خدا ـ چنان‏که می‏فرماید: «قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمیعا...»[5]ـ نباید چنین استنباط کرد که خداوند باید به‏طور مستقیم، ادارة امور بندگان و نظام اجتماع را بر عهده بگیرد و چون ولایت دارد، باید رئیس و صاحب امر هم او باشد. نه؛ اختصاص چنین حقی به خدا، ملازم با سرپرستی مستقیم او نیست؛ بلکه خدا به‏خاطر داشتن چنین حقی، می‏تواند امیر و رئیسی از جنس بشر برای او معین کند که از جانب او حکومت کند، زیرا فرمانروایی او، به‏طور مستقیم و به نحو مباشرت بر بشری که در محیط مادی زندگی می‏کند امکان‏پذیر نیست.

از این جهت، خدا به گروهی دستور داده است که از طرف او در میان مردم حکومت کنند، و آنان را در این کار جانشین خود اتخاذ کرده است. آن جا که «داوود» را با گفته زیر مخاطب ساخته و می‏فرماید:

«یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى‏ فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبیلِ الله إِنَّ الَّذینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبیلِ الله لَهُمْ عَذابٌ شَدیدٌ بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ»؛[6] اى داوود! ما تو را خلیفه و (نماینده خود) در زمین قرار دادیم، پس در میان مردم بحق داورى کن، و از هواى نفس پیروى مکن که تو را از راه خدا منحرف سازد. کسانى که از راه خدا گمراه شوند، عذاب شدیدى به‏‎خاطر فراموش کردن روز حساب دارند!

با مروری بر آیات و روایات بسیاری که در این باب وارد شده، می‏توان این‏گونه جمع‏بندی کرد که:

«پیامبران براى آن برگزیده شدند، تا اجتماعات بشرى را نجات بخشند، و چیزها به مردمان بیاموزند و آنها را به مراعات قسط و عدل در عمل و جهت‎گیری‏ها وادارند. و این هدفى بزرگ و گسترده است که دست یافتن به آن جز به‏وسیلة قدرت و حکومت میسر نیست. پس چون در جامعه پیغمبرى ظهور کند و مردمان را به خدا و به کارهاى نیک بخواند، و در آن جامعه طاغوتى وجود داشته باشد که مردمان را به بى‏بندوبارى در عقیده و تباهى در عمل دعوت کند، و قدرت در دست او باشد و هر گونه بخواهد بتواند اجتماع را بگرداند، و خفه کردن نداى دعوت و دگرگون جلوه دادن آن از او ساخته باشد، و گروه‏ها را به انجام دادن مقاصد پلید و فاسد خود برانگیزد، آیا پیروزى و کامیابى از آنِ پیغمبر خواهد بود یا از آنِ طاغوت؟

بنابراین براى هیچ مصلحى که مردمان را به صلاح مى‏خواند و به دعوت خود ایمان دارد، ممکن نیست که تنها به بیم دادن و اندرز دادن‏ محض قناعت کند، و جانب عملى ساختن تعلیمات خود و روان کردن آنها را فرو گذارد، و این را بپذیرد که نظام‎هاى فرمانروا در اختیار دیگران باشد. چه در آن صورت، نتیجه جز نابودى آن دعوت و محو شدن آثار آن نخواهد بود. و این اصلى آشکار است که انسان در همة ادوار تکامل خود و در همه مقاصد خود از آن پیروى کرده و پیامبران (علی نبینا و آله و علیهم السلام) از آن غافل نمانده‏اند.

به همین جهت بوده است که پیامبران با صاحبان قدرت و سلطه به مبارزه برمى‏خاستند و مردمان را به برانداختن جباران و فرمانروایان غیردینى دعوت مى‏کردند، همان‏گونه که براى بنیان گذاشتن حکومت خدا بر زمین و استحکام بخشیدن به مبانى آن نهایت درجه کوشش به خرج مى‏دادند، تا چنان شود که رسالت خدا تحقق و جاودانگى پیدا کند، و بر اثر آن مردمان در سایه چنین حکومتى به سعادت‏ها و هدف‏هاى عالى و نیکو برسند.[7]

 

2.حکومت ائمة هدی(علیهم‏السلام)؛ «اولوا الامر»

آیه قرآن می‏گوید: «أَطیعُوا الله»؛ اطاعت کنید خدا را «وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ»؛ از رسول اطاعت کنید، «وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ»؛[8] و صاحبان فرمان از میان خودتان را هم فرمان ببرید.

اما صاحبان فرمان یعنی چه؟ آن مسلمان جاهل و نادان خیال می‏کند که صاحب فرمان یعنی هرکسی که می‏تواند فرمان بدهد و هر کس که زورش برای فرمان دادن می‏چربد، او «اولی‏الامر»است. ما می‏گوییم: نه! او اولی‏الامر نیست. اگر بنا باشد هرکسی که می‏تواند فرمان بدهد، اولی‏الامر باشد و از طرف قرآن به رسمیت شناخته شده باشد، پس در فلان کوهستان، فلان دزد، قداره بند هم فرمان می‏دهد، آنهم  در آنجا همه کاره است، پس در آنجا او اولی‏الامر است و اطاعت فرمان او واجب است؟! اولی‏الامری که شیعه به آن معتقد است، آن اولی‏الامر است که خدا منشور فرمان را به نام او کرده باشد، شیعه این را می‏خواهد. آن انسانی است که اگرچه «منکم» است و جزو انسان‏ها، اما ولایت را از خدا گرفته باشد؛ که صاحب ولایت کبری خداست.

... پس منطق شیعه در این مسئله، بسیار منطق ظریف و دقیقی است. ضمن اینکه نصب خدا را از قرآن استنباط می‏کند، معیارها و ملاک‏ها را هم به دست مردم می‏دهد که مردم فریب نخورند. و نگویند علیّ بن ابی طالب روی سرِما، روی چشم ما، جانشین او هارون الرشید هم همین‏طور! منصور عباسی می‏گفت که امام حسن را به عنوان خلیفه قبول داریم، اما ایشان پول گرفته است و خلافت را فروخته است، پس حق خلافت ندارد و ما هم از آنهایی که خلافت را به آنها فروخته بود، خلافت را به زور گرفتیم؛ این مال ماست. حرف آنها این بود که علی بن ابی طالب را برحسب ظاهر قبول می‏کردند و بعد منصور عباسی را هم به نام جانشین علی بن ابیطالب می‏پذیرفتند و هیچ منافاتی بین این دو نمی‏دیدند.

اما شیعه می‏گوید: این حرف درست نیست و اگر تو حکومت علی را قبول داری، باید معیارهای خلافت و ولایت را هم قبول داشته باشی؛ باید قبول داشته باشی که علیّ بن ابی طالب به خاطر جمع بودن این معیارها به عنوان «ولیّ» انتخاب شده، پس اگر کسی در او این معیارها نبود یا ضد این معیارها در او بود، این آدم حق ندارد که جانشین علیّ بن ابی طالب، خودش را معرفی کند؛ حق ندارد ولایت شیعه را و ولی امر بودن را، ادعا کند و کسی حق ندارد از او بپذیرد؛ این اولین مطلبی است که دراین زمینه در پیرامون مسئله ولایت پیش می‏آید...[9]

 

در ماجراى غدیر، حقایق بسیارى نهفته است. صورت قضیه این است که براى جامعة نو پاى اسلامى در آن روز، که در حدود ده سال از پیروزى اسلام و تشکیل آن جامعه گذشته بود، نبى مکرم (صلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم)، موضوع حکومت و امامت را ـ با همان معناى وسیعى که دارد ـ حل مى‌کردند و در غدیر خم و در بازگشت از حج، امیرالمؤمنین(علیه‌الصّلاه‏والسّلام) را به جانشینى خود نصب مى‌فرمودند. خود همین ظاهر قضیه، البته بسیار مهم است و براى کسانى که در مسائل یک جامعة انقلابى، اهل تحقیق و تدبر باشند، یک تدبیر الهى است. ولى ماوراى این ظاهر، حقایق بزرگى وجود دارد که اگر امت و جامعة اسلامى به آن نکات برجسته توجه کند، خط و راه زندگى روشن خواهد شد. اساساً اگر در قضیة غدیر، عموم مسلمین ـ چه شیعیان که این قضیه را قضیة امامت و ولایت مى‌دانند و چه غیرشیعیان که اصل قضیه را قبول دارند، اما برداشت آنها از این موضوع، امامت و ولایت نیست ـ بیشتر توجه خودشان را امروز متوجه و متمرکز به نکاتى کنند که در قضیة غدیر است، براى مصالح مسلمین دستاوردهاى زیادى خواهد داشت... یکى از این نکات مهم، عبارت است از این‌که، با مطرح کردن امیرالمؤمنین (علیه‌الصّلاه‏والسّلام) و با نصب آن بزرگوار براى حکومت، معیارها و ارزش‏هاى حاکمیت، معلوم شد.[10]

 

در موضوع غدیر، نبىّ مکرم اسلام به پیروى از امر خدا و به خاطر عمل به آیات صریح قرآن، یکى از بالاترین واجبات را انجام داد: «وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ».[11] قضیة نصب امیرالمؤمنین (علیهالصّلاه ‏والسّلام) به ولایت و خلافت، آن قدر مهم است که اگر آن را انجام ندهى، رسالت خود را انجام نداده‌اى! یا مراد این است که رسالت در این قضیة بخصوص را انجام نداده‌اى؛ چون خداوند متعال دستور دادهاست که «این کار را انجام بده» یا از این بالاتر، اصل رسالت پیغمبر، با انجام ندادن این کار، مورد خدشه قرار مى‌گیرد و پایه‌اش متزلزل مى‌شود. احتمال این هم هست. کأنّه اصل رسالت، تبلیغ نشدهاست![12]

 

این اهرمن‏ها بودند که با جامعه اسلامی ‏بازی کردند و برای بالا بردن نام خودشان که مثلاً در زمان خلیفه چندم عباسی صورت گرفته دست به ترجمه کتب میزدند. اگر به جای این همه فعالیت طبیعی، ریاضی، نجومی‏، ادبی، فقهی، تجربی و غیره اجازه می‏داند که حکومت علوی سر کار بیاید، امام صادق سر کار بیاید، نشاط‏ها و نیروها را امام صادق(علیه‏السلام) در اختیار بگیرد ـ حتی اگر به فرض محال از لحاظ علمی‏، ادبی و از لحاظ این مسائل که دنیا امروز به آنها می‏بالد و افتخار می‏کند، صد سال هم عقب می‏ماند ـ باز به سود انسانیت بود و انسانیت رشد می‏کرد، اسلام گل می‏کرد، انرژی‏ها و استعدادها در راه صحیح به کار می‏رفت و این طور نبود که کتاب ترجمه کنند، طب و پیشرفت علمی ‏را به منتها درجه برسانند، اما از لحاظ اخلاقی اخلاق اجتماعی، آنقدر ضعیف باشند که اختلاف طبقاتی آنها هنوز هم جزو افسانه‏های تاریخ به شمار بیاید؛ عیناً مثل تمدن کثیف و ننگین دنیای معاصر ما که قدرت‏های بزرگ جهانی به اکتشافات و اختراعات محیرالعقولشان می‏بالند که ما فلان دارو را کشف کردیم، فلان امور را بوجود آوردیم، فلان کار را از لحاظ علمی‏کردیم، اما از لحاظ انسانی و اخلاقی، هنوز که هنوز است در دوران‏های تاریخی هزاران سال پیش زندگی می‏کنند، هنوز ثروت‏های افسانهای در کنار گرسنگی‏ها و فقرهای افسانهای هست.[13]

 

« «امامت»، در اندیشه‏های سیاسی اسلام به منزلة شأن اجتماعی،[14] در برگیرندة کلی‏ترین معنا از نظام‏های سیاسی الهی و طاغوتی ـ یا ائمة نور و نارـ است؛ چنانچه ائمة نور[15] بر اساس امر الهی مردم را دعوت به هدایت می‏کنند و ائمة نار،[16] مردم را به آتش دعوت نموده، فرمان خود را بر فرمان و حکم خداوند مقدم می‏دانند و خواسته‏های نفسانی خود را بر جامعه تحمیل می‎کنند؛ اما امامت در اصطلاح رایج و شامل، خود به مثابه نظام سیاسی الهی مطرح است و همانند مقام نبوّت در اختیار خداوند می‎باشد. یعنی تنها اوست که برای بندگانش امام و رهبر تعیین می‏کند؛ بنابراین وقتی خداوند حضرت ابراهیم (علیه السلام) را پس از گذراندن مقام نبوت و مقام خُلَّت[17] و عبور از مراحل و امتحاناتی چند، به مقام امامت می‏رساند[18] و اعلام می‏فرماید که: «إنّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إمَاماً»، ابراهیم (علیه السلام) تقاضا می‏کند که این مقام برای همیشه در میان خاندانش باقی بماند؛ اما خداوند در جواب او می‏فرماید «لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمین‏»؛[19] یعنی امامت، عهد خداست؛ به هر کس نمی‏رسد و تعیین آن با خداوند است.»[20]

 

علاوه بر آیات ذکر شده، حضرت آیت الله موسوی خلخالی به آیة اولوا الامر نیز استشهاد می‏نمایند:

همة مفسران شیعه در این زمینه اتفاق نظر دارند که منظور از «اولواالامر» در آیة «اَطیعُوا الله وَ اَطیعُوا الرَّسوُلَ وَ اُولوُاالاَْمْرِ مِنْکُمْ»[21] امامان معصوم اهل بیت (علیهم السّلام) مى‏باشند که رهبرى مادى و معنوى جامعه اسلامى در تمام شئون زندگى از طرف خداوند و پیامبر (صلّى الله علیه و آله) به آنان سپرده شده است و غیر آنان را شامل نمى‏شود و البته کسانى که از طرف آنها به مقامى منصوب شوند و پستى را در جامعه اسلامى به عهده بگیرند، با شروط معیّنى اطاعت از آنان نیز لازم است.[22]

 

روایات ذکر شده در این باب نیز بسیارند؛ به چند مورد از آنها که در «الحیاه» استاد محمدرضا حکیمی جمع‏آوری شده توجه فرمایید:

عیسى بن سرى گوید: به امام صادق(علیه السلام) گفتم: دربارة پایه‏هاى دین اسلام با من سخن گوى، که اگر به آنها متمسک شوم عملم درست باشد، و پس از آن، ندانستن آنچه ندانم مرا زیان نرساند. امام صادق(علیه السلام) گفت: گواهى دادن به اینکه خدایى جز الله نیست، و اینکه محمد(صلی الله علیه و آله) پیامبر خدا است، و اعتراف کردن به آنچه از نزد خدا آورده است، و پرداختن زکاتى که در اموال است، و پذیرفتن ولایتى که خداى عز و جل به آن فرمان داده است، یعنى ولایت آل محمد(صلی الله علیه و آله)، زیرا پیامبر خدا گفته است: «مَنْ مَاتَ وَ لَا یَعْرِفُ إِمَامَهُ مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّة»؛[23] هر کس بمیرد و امام خود را نشناخته باشد، به مرگ جاهلیّت مرده است»، و خداى عزّ و جل گفته است: «أَطِیعُوا الله وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ»[24] از خدا اطاعت کنید، و از رسول اطاعت کنید، و از اولیاى امر خود، که على بود، و بعد از او حسن، و از پس او حسین، و بعد از او علىّ بن الحسین، آنگاه محمد بن على، و پس از او نیز به همین‏گونه خواهد بود. زمین جز با امام، اصلاح نمى‏شود، و هر کس بمیرد و امام خود را نشناسد، چنان است که در زمان جاهلیت (یعنى بى‏نصیب از اسلام) مرده باشد. و زمانى که هر یک از شما بیش از هر چیز به شناخت امام نیاز دارد، هنگامى است که نفسش به اینجا برسد (راوى گوید: در اینجا اشاره به سینه‏اش کرد)، آنگاه خواهد گفت: عقیدة خوبى داشتم.

بنگرید! دین، نمایانگر حکومت خدا بر زمین و عملى ساختن سنت‏ها و شرایع الهى است براى خوشبختى آدمى و رهانیدن او از سختى و بدبختى؛ و پیامبر براى تأسیس این حکومت و تحقق بخشیدن آن برانگیخته مى‏شود.

اگر پیامبرى پایان دهندة دور نبوت و گشایندة روزگار جدیدى باشد که تا روز قیامت ادامه خواهد یافت، ناگزیر باید براى برپا داشتن ارکان حکومتى الهى- که ضامن جاودانى شدن این آخرین رسالت و جلوگیرى از تحریف و دگرگون شدن آن است- اقدام کند، به‎علاوة لزوم گسترش هدایت الهى در روى زمین. و این امر امکان‏پذیر نیست مگر آنکه کسى را- به امر خدا و فرمان وحى- به نیابت از جانب خود برگزیند که در امور دینى و الهى جانشین او باشد. به همین جهت پیغمبر به گماشتن عَلَم و رئیسى براى امت اقدام مى‏کند تا همگان به راهنمایى او و بر وفق برنامة او به پیش روند. و این سرورى و رهبرى مخصوص کسى خواهد بود که شایستگى چنین مقامى داشته باشد، و از جهت علم و عمل و ایثار و اقدام بتواند رسالت پیامبر را در امت مسلمان و بلکه در همة امت‏ها امتداد دهد. به مناسبت همین حقیقت آشکار است که پیامبر بزرگوار(صلی الله علیه و آله)، از نخستین روزى که دعوت خود را آشکار کرد، به صراحت گفت که پس از او چه کس جانشین وى خواهد شد.

 و این حدیث مشهور، معروف به «حدیث بدء الدّعوة» است و از طریق هر دو گروه شیعه و سنى و اسناد ایشان روایت شده است.[25] احادیث دیگرى نیز در باره حکومت دینى و فلسفه سیاسى وارد شده است که فراوان و متواتر است؛[26] یعنى «احادیث امامت» و همه از طریق علماى مذاهب اسلامى و اسناد آنان روایت شده است.[27]

 

3. حکومت فقهای عادل

ولى فقیه در دوران غیبت، در دوران عدم حضور امام معصوم، همان مقام حاکمیت را داراست. این ریشه و مبناى فکرى حکومت اسلامى و ولایت فقیه است.[28]

 

همه مى‏دانند و صاحب‏نظران جهانى هم مى‏دانند که این مسئله از ابتکارات بسیار برجسته و نمایان و ممتاز اسلام است. فکر حکومت ولى فقیه ـ به معناى درست این کلمه ـ فکرى است که امروز پاسخگوى نیازهاى حقیقى بشر است. بشر امروز از بى‏تقوایی‏ها رنج مى‏برد؛ از بى‏توجهى به معنویات رنج مى‏برد. زندگى انسان‏ها دستخوش غرقه شدن در مادّیات است. اگر حکومتى تشکیل بشود که در رأس آن حکومت ـ که طبیعى است بیشترین تأثیر را حکومت در وضع زندگى، در سرنوشت مردم دارد ـ در رأس حکومت کسى قرار داشته باشد ـ که فرض این است که عالم به دین است، عالم به معنویات است، خویشتندار در مقابل گناه است، مطیع خداست ـ اگر این حقیقت تحقق پیدا بکند، هیچ چیز براى بشریت از این مفیدتر، نجات‏بخش‏تر و انجام آن براى بشریت فورى‏تر و ضروری‏تر نیست.[29]

 

اصلاً ولایت فقیه یعنى چه؟ ولایت فقیه که ولى باید فقیه باشد ـ یعنى آگاه به دین، بهترین دین‏شناس، بهترین دین‏گرا ـ و فرمانده کل قوا هم باشد؛ یعنى کلید جنگ و صلح دست اوست؛ و بسیج عمومى و چه... این یک پدیده است.[30]

 

مسئلة رهبرى که همان ولایت فقیه است جزو مترقى‏ترین مسائل اجتماعى و سیاسى امروز است. و تِز جمهورى اسلامى، یکى از پیشروترین تِزهاست. بعضى خیال مى‏کنند، ولایت فقیه یک چیزى است که داخل مدارس ـ مدارس طلبگى ـ بحث ولایت فقیه را درست کرده‏اند؛ این‏جور نیست. ولایت فقیه مترقى‏ترین و مدرن‏ترین تزهاى حکومتى امروز است. ولایت فقیه یعنى حاکمیت آن انسانى که در تفکر و ایمان و ایدئولوژى حاکم بر جامعة خودش از همه بهتر وارد است و بهتر مى‏شناسند. یک چنین کسى باید در یک جامعه حکومت بکند؛ یک چنین انسانى مى‏تواند این جامعه را به فلاح و نجات و به تکامل مادى و معنوى برساند.[31]

 

این چیزهایى که ناشى از اصل ولایت در اسلام است، چه‌قدر براى انسان‏ها مفید، پُردرخشش، زیبا و جاذبه‌دار است... اگر ملت‏ها، قطع نظر از مذاهب و ادیانى که بر آنها حاکم است، بخواهند راه سعادت را پیدا کنند، باید به ولایت اسلامى برگردند.

البته این ولایت اسلامى به‌شکل کامل، در یک «جامعة اسلامى» عملى است؛ چون ولایت براساس ارزش‏هاى اسلامى ـ یعنى عدالت اسلامى، علم اسلامى و دین اسلامى ـ است؛ اما به‌شکل غیر کامل، در همة ملت‏ها و در میان همة جوامع عملى است. اگر مى‌خواهند کسى را به عنوان رهبر و حاکم بر جامعه انتخاب کنند، سراغ آن کسى که سرمایه‌داران معرفى مى‌کنند، نروند؛ سراغ پارساترین و پاک‏ترین و بى‌اعتناترین انسان‏ها به دنیا بروند؛ آن کسى که قدرت را سرمایة شخصى خود به حساب نمى‌آورد و از آن براى سود شخصى خویش استفاده نمى‌کند.

این، رشحه‌اى از رشحات ولایت در اسلام است و دمکراسی‏هاى جارى عالم از آن بى‌نصیب اند. این، از برکات اسلام است. لذا از اول انقلاب هم همین عنوان ولایت و ولایت فقیه ـ که دو مفهوم است؛ یکى خود مفهوم ولایت، یکى اینکه این ولایت متعلق به فقیه و دین‌شناس و عالم دین است ـ از طرف کسانى که درحقیقت تحمل این بافت ارزشى کامل را نمى‌توانستند و نمى‌توانند بکنند، مورد تعرض شدید قرار گرفت. امروز هم همین‌طور است. خوشبختانه مردم این راه را شناخته‌اند. این، از برکات غدیر و اسلام و زندگى امیرالمؤمنین و نیز حکومت کوتاه آن بزرگوار است.[32]

 

آن چیزى که مى‌تواند همة این ارزش‏ها را مورد نظر قرار دهد و در همة زمینه‌ها پیشرفت را شامل حال همة آنها [افراد و جناح‏های جامعه] کند، چیزى است که در قانون اساسى و در فقه ما پیش‌بینى شده است و آن این است که یک فقیه عادلِ زمان‌شناسى در جامعه حضور داشته باشد که انگشت اشاره و هدایت او بتواند کارها را پیش ببرد.[33]

 

نگاه استاد شهید علامه مطهری در رمزگشایی از علت حاکمیت فقها در دوران غیبت، نگاهی متفاوت و ناظر به سیر رشد تاریخی بشر است؛ ایشان می‎فرمایند:

بلوغ عقلى و علمى بشر و طلوع دورة توانایى وى بر دریافت حقایق کلّیّة معارف و قوانین الهى و بر حفظ مواریث دینى و مبارزه با تحریف‎ها و بدعت‏ها، دعوت و تبلیغ و اشاعة دین، زمینة اصلى پایان یافتن پیامبرى است. قسمت عمدة وظایفى که در دوره کودکى بشر اجباراً «وحى» انجام مى‏داده است، در دوره رشد و بلوغ عقل و علم، نیروى علمى و عقلى انجام مى‏دهد و «علما وارث انبیاء» مى‏گردند.

با اینکه اسلام بر خلاف سنّت رایج مذهب، هیچ‏گونه امتیازى براى علماى امّت که منجر به نوعى امتیاز طبقاتى بشود قائل نشده است، ایفاى بزرگ‏ترین نقش‏هاى دینى را بر عهدة آنان گذاشته است. در هیچ دینى به اندازه اسلام، علماى امّت نقش اصیل و مؤثّرى نداشته‏اند و این از خصیصة خاتمیّت این دین ناشى مى‏شود.[34]

 

تفصیل زوایای این بحث را در کلام استاد محمدرضا حکیمی در مجموعة روایی «الحیاه» می‎یابید:

«از مسائل سرنوشتىِ مهم که باید جامعه‏هاى ما به آن توجه داشته باشند، آن است که باقى ماندن آرمان‎هاى شیعى، و حقایق دینى عالى، و استقلال ممالک اسلامى، وابسته به ریاست و زعامت دینی‏اى هوشمندانه و استوار است. امیران و فرمانداران و رؤسایى که در جهان اسلام بر سر کار مى‏آیند، کوششى در پاسدارى از دین نمى‏کنند. و آنچه از جانب ایشان در این‏گونه موارد مشاهده مى‏شود، امرى سطحى و زودگذر است که غالباً برخاسته از سیاست‏ها و ظاهرسازی‏هایى است که مى‏خواهند با آنها توده‏ها را اغفال کنند. نگاهبان شیعه و تشیع کسى‏ جز عالمى ربّانى، که قدرت رهبرى داشته باشد، نیست.

و آشکار است که قیام به این نگاهبانى و پاسدارى، با همة ابعاد سیاسى و فرهنگى و اقتصادى و اجتماعى و دفاعى آن، جز با نظام ادارى کامل و مؤسسات اجتماعى و فرهنگى و سیاسى و دفاعى امکان‏پذیر نخواهد بود. و از مهمترین ارکان چنین نظامى که بخواهد در این روزگاران پاسدار دین خدا و تجسّم بخش فضاى قرآنى باشد، و عامل عمده در تحقق یافتن چنین نظام و حاکمیتى، همانا «ربّانى» بودن مجتهد مسلّم اعلم، یا مجتهدان قوى و مسلّمى است که در رأس نظام قرار مى‏گیرند، و انقلابى اندیشیدن، و انقلابى تشخیص دادن، و انقلابى عمل کردن آنان؛ و گر نه جز یک سیاست‏رانى آبکى به نام دین، و بردن آبروى تاریخى اسلام، نتیجة دیگرى نخواهد داشت...

تا اینجا بر خوانندة گرامى آشکار شده است که عالِم شایسته براى پیشوایى و رهبرى کسى است که وظیفه‏ها و مسئولیت‏هاى گوناگونى بر دوش او نهاده است، بدان جهت که او نمایندة نظام پیامبرى در زمان حاضر است. و این نظام همان رسالت الهى است که به پیامبر بزرگوار و پس از ایشان به ائمه طاهرین، و از آن به بعد به علماى ربانى منتهى شده است. پس وظیفة عالمى که بخواهد به واجبات این رسالت- از لحاظ تعلیم دادن و اجرا کردن- قیام کند، این است که پیش از هر چیز به ایجاد حکومتى بهره‏مند از قدرت و سازندگى بپردازد، تا فرصت براى آموختن دین خدا به همان‏گونه که هست و تطبیق آن بر زندگى فراهم آید.

چه این خود واقعیتى است که در هر زمان جبّارانى وجود دارند که به دشمنى با خدا بر مى‏خیزند و مردمان را از رفتن به راه او جلوگیرى مى‏کنند. دین حق، مردمان را به حریت و عزت و کرامت مى‏خواند، و اینان براى مردم خواستار چیزى جز بردگى و خوارى نیستند؛ به همین جهت مانع آن مى‏شوند که اجتماع بر پایة دین استوار شود؛ و در این راه از همة امکاناتى که در تصرف خویش دارند بهره‏بردارى مى‏کنند.

در این صورت هر کس که مردمان را به پاره کردن زنجیرهاى بردگى و استثمار و متمسک شدن به دین و عمل کردن به راهنمایی‏هاى آن دعوت مى‏کند، ناگزیر باید موانع را از سر راه خویش دور کند. و این کارى است که جز با نیرو و قدرت امکان‏پذیر نخواهد شد. بنابراین، امت- ناگزیر- به عالم عادل هوشیار حکیم سیاسى زاهد مدبر شجاعى نیازمند است که رهبرى و پیشوایى همه در تصرف او باشد. و بر این پیشوا واجب است که به نوبة خود به ایجاد قدرت دینى و حکومت اسلامى قیام کند؛ و مقدمة این کار، ارشاد اجتماع و بیدار کردن افکار و تقویت قلوب و گسیل داشتن مبلغان و خطیبان به اطراف و اکناف کشور است و... سپس به انجام فریضه‏اى باید بپردازد که از پیامبران به میراث برده است، و آن اینکه کجی‏ها را راست کند، و آثار از یاد رفته دین را جانى تازه بخشد، و حقایق قرآن را منتشر سازد، و احکام اسلام را جارى کند، و عدالت اجتماعى را برقرار دارد، و اصول مساوات را تقویت کند و دست خائنان و کارگزاران بیگانگان را از کارها ببرد، و براى بازگرداندن حقوق از دست رفته مستضعفان و ستمدیدگان پشت و پناه ایشان باشد، و براى پراکندن آرمان‏هاى برتر مبارزه کند، و به تصحیح آگاهی‏هاى مردم و پرورش افکار و تطهیر زمان و تأیید حق در هر امر فردى و اجتماعى، و پروردن نونهالان و جوانان با پرورش اسلامى، و اداى دیگر وظایف لازم بپردازد؛ که اینها همه به گسترش حق، و فهماندن دین، و نشر سعادت، و به‏سازى زندگى، و تضمین رحمت و عدالت و صلح مدد مى‏رساند.»[35]

 

            پس می‏توان به‎عنوان نتیجه‎گیری این بحث گفت: «نظام ولایت فقیه در تئوری حکومت خود، حاکمیت بر انسان‏ها را، تنها حق خداوند می‏داند که به پیامبر و امام معصوم، بدون واسطه منتقل شده و در عصر غیبت، تعیین رهبری توسط امام معصوم انجام می‏گیرد. روایات فراوانی دلالت بر نصب فقها و حاملان علوم الهی دارند که باید آنها، زمام رهبری و هدایت جامعه را به عهده بگیرند.

... مهم‏ترین ویژگی ولایت فقیه به جهت‏گیری آن است، یعنی ولایتی که به دلیل انتصابی بودن آن، در تداوم ولایت ربوبی، ولایت پیامبر و اهل بیت است[36]

 





[1]. محمد جواد نوروزی، نظام سیاسی اسلام، ص 170

[2]. علی اصغر نصرتی، نظام سیاسی اسلام، ص 72 (با اندکی تصرف)

[3]. صحیفه نور، ج 21، ص 178

[4]. امام خمینی، کتاب ولایت فقیه، ص 103

[5] . بگو: «تمام شفاعت از آن خداست‏» (الزمر: 44)، از این که دستور می دهد که در زندگی بر او توکل کنیم می توان حدس زد که مقصود از آن، ولایت تکوینی خدا است که بر جهان دارد و توکل با ولایت تکوینی مناسبت بیشتری دارد.

[6]. ص: 26

[7]. «الحیاة» اثر محمدرضا حکیمی و... با ترجمة استاد احمد آرام، ج‏2، ص 674

[8]. نساء: 59

[9]. سید علی خامنه ای (رهبر معظم انقلاب)، کتاب ولایت، ص 90-82

[10]. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار مسئولان و کارگزاران نظام، به مناسبت عید غدیر خم 30/3/1371

[11]. رسالت او را انجام نداده‏اى. (مائده: 67)

[12]. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار کارگزاران نظام، به مناسبت «عید غدیر» 18/2/1375

[13]. سید علی خامنه ای (رهبر معظم انقلاب)، کتاب ولایت، ص 135-132

[14]. شأن اجتماعی امام در مقابل شأن تکوینی و معنوی او است.

[15]. و جعلنا هم ائمة یهدون بامرنا و اوحینا الیهم فعل الخیرات (انبیاء: 73)

[16] .«وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ لا یُنْصَرُون‏» (قصص: 41)

[17]. «وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهیمَ خَلیلاً» (نساء: 125)

[18]. «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى اتَّخَذَ إِبْرَاهِیمَ عَبْداً قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ نَبِیّاً وَ إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ نَبِیّاً قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ رَسُولًا وَ إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ رَسُولًا قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ خَلِیلًا وَ إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ خَلِیلًا قَبْلَ أَنْ یَجْعَلَهُ إِمَاماً فَلَمَّا جَمَعَ لَهُ الْأَشْیَاءَ قَالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماما... » (الکافی، ج‏1، ص 175)

[19]. «وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی‏ قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمین»‏ (بقره: 124)

[20]. علی اصغر نصرتی، نظام سیاسی اسلام، ص 77

[21]. النساء: 59

[22]. آیت الله سید محمد مهدی موسوی خلخالی، حاکمیت دراسلام یا ولایت فقیه، ص 175

[23]. الکافی، ج‏2، ص 20

[24]. النساء:  59

[25]. عن علیّ (علیه السلام)؛ لَمَّا نَزَلَتْ: «وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ» أی: «وَ رَهْطَکَ الْمُخْلَصِین‏»، دَعَا رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) بَنِی عَبْدِ الْمُطَّلِب‏، وَ هُمْ إِذْ ذَاکَ أَرْبَعُونَ رَجُلًا یَزِیدُونَ رَجُلًا أَوْ یَنْقُصُونَ رَجُلًا فَقَال‏: «أَیُّکُمْ یَکُونُ أَخِی وَ وَصِیِّی وَ وَارِثِی وَ وَزِیرِی وَ خَلِیفَتِی فِیکُمْ بَعْدِی‏»، فَعَرَضَ عَلَیْهِمْ ذَلِکَ رَجُلًا رَجُلًا کُلُّهُمْ یَأْبَى ذَلِکَ حَتَّى أَتَى عَلَیَّ فَقُلْتُ أَنَا یَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَال‏:«یَا بَنِی عَبْدِ الْمُطَّلِبِ هَذَا أَخِی وَ وَارِثِی وَ وَصِیِّی وَ وَزِیرِی وَ خَلِیفَتِی فِیکُمْ بَعْدِی». فَقَامَ الْقَوْمُ یَضْحَکُ بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ وَ یَقُولُونَ لِأَبِی طَالِبٍ قَدْ أَمَرَکَ أَنْ تَسْمَعَ وَ تُطِیعَ لِهَذَا الْغُلَام‏ ؛ از امیر المؤمنین على (علیه السلام) روایت کرده‏اند که گفت: چون این آیه فرود آمد: «وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ»؛ افراد قبیله نزدیک خود را بیم ده، پیامبر خدا، فرزندان عبد المطّلب را که شماره آنان چهل مرد، یکى کمتر یا یکى زیادتر، بود فراخواند و گفت: «کدام یک از شما مى‏خواهد برادر و وارث و وصى و وزیر و جانشین من پس از من باشد؟»، و این درخواست را به یکى یکى آنان عرضه کرد و همه سرباز زدند، تا آن گاه که به من رسید، گفتم: من، اى رسول خدا. پیامبر گفت: «اى پسران عبد المطّلب! این، برادر و وارث و وصى و وزیر و جانشین من در میان شما پس از من خواهد بود». پس همه برخاستند و بعضى به بعضى دیگر مى‏خندیدند و به ابوطالب مى‏گفتند: به تو فرمان داد که به سخن این بچه گوش فرادارى و از او فرمان برى. (علل الشّرائع/ 170؛ بحارالانوار 18/ 178. این حدیث در میان پیروان مذهب تسنن هم اسناد فراوان دارد. رجوع کنید به الغدیر، ج 2)

[26]. در این باره رجوع کنید به این کتابها: «احقاق الحق»، از قاضى نور اللَّه شوشترى؛ «الامامة الکبرى»، از حاج آقا میر قزوینى؛ «دلائل الصّدق»، از شیخ محمد حسن مظفّر نجفى، « الغدیر»، از علّامه امینى، « عبقات الانوار»، از عالم بزرگ میر حامد حسین هندى، «مراجعات»، از عالم کبیر سیّد عبدالحسین شرف الدّین عاملى، «غایة المرام»، از عالم فاضل سید هاشم بحرانى.

[27]. الحیاة جمع آوری محمدرضا حکیمی و ... با ترجمه استاد احمد آرام، ج‏2، ص616

[28]. بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در خطبه‏هاى نماز جمعه 2/11/1366

[29]. بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در دیدار با اعضاى مجلس خبرگان 25/11/1375

[30]. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار با سومین گنگره شعر و ادب دانشجویان سراسر کشور تاریخ احتمالى 27/10/1365

[31]. سخنرانى رهبر معظم انقلاب در جمع مردم نیشابور 29/4/1365

[32]. سخنرانى رهبر معظم انقلاب در دیدار با مسئولان و کارگزاران نظام جمهورى اسلامى ایران، به مناسبت عید سعید غدیر 10/4/1370

[33]. بیانات رهبر معظم انقلاب در خطبه‌هاى نماز جمعة تهران 23/2/1379

[34] . شهید علامه مرتضی مطهرى، مجموعه ‏آثار، ج‏3، ص 196   

[35]. الحیاة با ترجمه استاد احمد آرام، ج‏2، 589 -591

[36]. علی اصغر نصرتی، نظام سیاسی اسلام، ص 81 

۱۳ تیر ۹۴ ، ۰۱:۱۷ امیر کرباس فروشان
سلام علیکم
وبلاگ بسیار عالی ای دارید . می تونم بدونم منبع اصلی مطالب شما از کجاست؟
با تشکر التماس دعا
پاسخ:
سلام
متشکرم
همان طور که در پست اول وب که در ابتدای پست ها ثابت است, نگاشته ام, منبع تمام مطلب تا کنون, سری کتاب های "ولایت فقیه کانون عزت و اقتدار " و "مبانی، پیشینه و ادلة اثباتِ ولایت فقیه" است. کتاب اول 5 جلدی است و ظاهرا محدود چاپ شده, شاید نتوانید پیدایش کنید. اما کتاب دوم که فکر کنم 4 جلدی باشد, خبر دارم که قرار است به زودی چاپ شود.
اگر خدمت دیگری از بنده بر می آید بفرمایید .

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی