امام شناسی
صفحه ای کوچک برای نشانی دادن از محوری ترین مفهوم عالم: ولایت ...
صفحه ای کوچک برای نشانی دادن از محوری ترین مفهوم عالم: ولایت ...
اطاعت کنید ازخدا ورسولش واولیاء امورایشان
حضرت امام خمینی (رض)
امام شناسی
یوم ندعوا کل اناس بامامهم...
-------------------------------------
وحدت عمومی, به معنای گردآمدن صاحبان سلیقه ها و روش های گوناگون بر گرد محور اسلام, خط امام و "ولایت فقیه" است.
این, همان اعتصام به "حبل الله" است که عموم مسلمین بدان مکلف گشته اند؛
و این, آن اسم اعظمی است که همه ی گره ها را باز, و همه ی موانع را بر طرف, و همه ی شیاطین را مغلوب می کند.
پیام امام خامنه ای به ملت ایران در چهلمین روز ارتحال امام خمینی 1368/4/23
فصل سوم. انسان وحکومت
3. اقسام حکومت ها
(حکومت دینی/2.انواع حکومت های دینی(شماره2))
در شماره قبل گفتیم که:
«دست کم سه معنا ممکن است ازحکومت دینی اراده شود:
الف) حکومتی که تمام ارکان آن بر اساس دین شکل گرفته باشد.
ب) حکومتی که در آن احکام دینی رعایت میشود.
ج) حکومت دینداران و متدیّنان.
[یعنی؟]
حکومت دینی:
ب) بر اساس معنای دوم:
- شخص حاکم، منصوب مستقیم یا غیر مستقیم خدا نیست.
- در این صورت مجری این حکومت پشتوانة الهی ندارد
- و دینی بودن حکومت، فقط به این معناست که قوانین دینی در این حکومت رعایت میشود.
- حتی طبق این معنا، لازم نیست تمامی قوانین حکومت برگرفته از احکام و قوانین شرع باشد،
- بلکه کافی است که تا حدودی احکام و ارزشهای دینی در این حکومت رعایت گردد.
این شکل از حکومت در مرتبة بعد از حکومت دینی (به معنای اول) قرار دارد.
ج) بر اساس معنای سوم:
- اصلاً رعایت قوانین اسلامی هم لازم نیست؛
- بلکه همین که حکومتی مربوط به جامعهای است که افراد آن متدین هستند، چون شهروندان متدیّن هستند، حکومت هم مسامحتاً دینی به حساب میآید
- ضرورتی ندارد که حاکم، مقیّد به اجرای حکم شرع باشد.
- نمونه:
همة حکومتهایی که از صدر اسلام تاکنون در مناطق مختلف جهان در جوامع مسلمان تشکیل شده است
شکی نیست که معنای سوم حکومت دینی، طبق معیار و موازین عقیدتی ما معنایی صحیح و قابل قبول نیست؛ بلکه در نظام عقیدتی اسلام، حکومتی دینی است که تمام ارکان آن دینی باشد. یعنی به معنای اول از معانی حکومت دینی، دینی باشد.[1]
در شماره قبل به قسم الف پرداختیم. اکنون موارد دیگر را بررسی می کنیم:
ب) حکومت به ظاهردینی با رهبری غیرمنصوب
- خصوصیت حکومت پیامبر این بود که به جاى ابتناء بر ظلم، ابتناء بر عدل داشت...
- [اما]
- با گذشت پنجاه سال، قضایا عوض شد:
- اسم، اسم اسلام ماند؛ نام، نام اسلامى بود؛ اما باطن دیگر اسلامى نبود.
- به جاى حکومت عدل، باز حکومت ظلم بر سر کار آمد. به جاى برابرى و برادرى، تبعیض و دودستگى و شکاف طبقاتى به وجود آمد. به جاى معرفت، جهل حاکم شد.
- در این دورة پنجاه ساله، هرچه به طرف پایین مىآییم، اگر انسان بخواهد از این سرفصلها بیشتر پیدا کند، صدها شاهد و نمونه وجود دارد که اهل تحقیق باید اینها را براى ذهنهاى جوان و جوینده روشن کنند.[2]
- [نمونه های دیگر:]
- بعضى از کشورهایى که به نحوى خودشان را مقید به احکام اسلامى نشان مىدهند، براى مسائلشان، به آیه و روایتى استناد مىکنند؛ چهار نفر عمامه به سر را هم به خدمت مىگیرند، براى اینکه در جایى برایشان فتوایى بدهند و کارى کنند.
این کشورها، اگر چه به ظاهر چیزى مثل حاکمیت اسلامى دارند، اما حاکمیت اسلامى با ارزشها و معیارهاى نبوى و ولوى، علم و تقوا، عدالت، عبودیت خدا و خشیت الهى و «ترتعد فرائسه فى المحراب»،[3] که روش انبیا و اولیا و مقربترین افراد به خدا بودهاست، در جامعهشان مطرح نیست. اگر تعبیرات تندتر و واضحترى نخواهیم بکنیم، آنها یک عده آدمهاى دور از دین اند.[4]
«دستهای دیگر از نظامهای سیاسی وجود دارد که فاقد ریشة دینی است و فقط مدعی انتساب به دین هستند. در این نظامها، رهبرانی که خود و قدرت حکومت را منتسب به دین میکنند نیز دو دستهاند: یا خود را جانشین و خلیفة رسول خدا میدانند و علاوه بر منصب حکومتی، نوعی منصب دینی نیز برای خود قائلند، این گروه تحت عنوان نظام خلافت در تاریخ اسلام، حضور سیاسی دارند.
دستهای دیگر که با نام سلطان، حکومت کردهاند، علاوه بر اینکه غالباٌ خود را متدین، مروج و حافظ دین معرفی نمودهاند، منشأ قدرت و حکومت خود را افاضه و عطیة الهی دانستهاند و اگر چه منصب دینی برای خود قائل نبودند، ولی حاکمیت و اقتدار حکومت خود را پرتوی از قدرت و سلطنت خدا میدانستند.»[5]
- آنچه که در اسلام روی آن تکیه شده این است که:
زمام امر مردم دست آنکسانی نیفتد که انسانها را به دوزخ میکشانند.
- نمونه:
مگر ندیدیم که با جامعه اسلامی اندکی بعد از صدر مشعشع اسلام چه کردند و چه شد؟ و چه بر سر این جامعه آمد؟ آن جامعه ای که در آن:
- مردم قدر مردان نیک را ندانند،
- جامعهای که مردم معیارهای نیکی را عوضی بگیرند
- و مردم نتوانند ناصح و مشفق و مصلح خود را بشناسند،
چقدر باید روی آن کار کرده باشند که به اینجا رسیده باشد؟! تبلیغات زهرآگینی که از طرف دستگاههای قدرت ظالمانه و جابرانه در میان جامعه اسلامی انجام گرفت، به قدری افق معلومات و بینش مردم را عوض کرد و آنها را به وضعی رساند که گویی سیاهی را سفیدی و سفیدی را سیاهی میدیدند؛ به یک چنین حالتی در آمده بودند.
- لذا آدمی وقتی تاریخ قرنهای دوم و سوم را میخواند و فجایع دستگاه قدرت و خلافت را با آن بیاعتنایی و بیتفاوتی مردم مطالعه میکند، حسرت میخورد و تعجب میکند که آیا اینها همان مردمی هستند که در مقابل حوادث زمان عثمان صبر نکردند و از اطراف او را محاصره کردند و با آن وضع فجیع او را از خلافت خلع و عزل کردند؟! آیا اینها همانها هستند که حالا در شب عروسی خلیفه عباسی، خرج گزافی را که میتوانست یک جناح عظیمی از جامعه اسلامی را اداره کند، میبینند که دارد خرج چه عیاشیها و چه کارهایی میشود و دم بر نمیآورد؟! چگونه بیتالمال مسلمین دارد صرف مسائل شخصی میشود و کاری به درست و نادرستی آن ندارند؟! پولی است مال هزار نفر و حالا یک نفر آدم این پول را فقط صرف خودش بکند؛ نمیگوییم صرف عیاشی خودش بکند، بلکه صرف نماز و روزه خودش بکند، آیا این کار جایز است؟! مردم میدیدند که در متن واقعیت جامعه اسلامی دارد این کارها انجام میگیرد و در عین حال غافل و بی خبر به سر میبردند...[6]
پیش از ادامة این بحث باید ابتدا به تبیین مفهوم خلافت پرداخت.
- «خلافت»، همان امارت و فرمانروایی است. بعضی گفتهاند: خلیفه همان سلطان بزرگ و فرمانرواست.[7]
- ولی خلافت در مواردی به کار می رود که مسئلة جانشینی، در زمان و یا مکان، مطرح باشد؛
- اما در اینجا مراد ما، فرمانروایی و حکومت از سوی خدا و رسول اوست؛ یعنی فرمان خدا و پیامبر، اصیل است و خلیفه به عنوان جانشین او، ادارة شؤون مسلمین و ریاست دولت را بعد از وفات رسول خدا عهدهدار می شود.
نظریة خلافت، به عنوان رقیب نظریة امامت، پس از رحلت پیامبر گرامی اسلام دنبال شد و تا سالیان متمادی، عرصة جامعه اسلامی را در اختیار خود گرفت. در ابتدا، واژة خلیفه به عنوان «خلیفة رسول الله» به کار رفت، اما در مورد برخی از خلفا، از عبارت «امیرالمؤمنین» و حتی «خلیفة الله» نیز استفاده شده است که برای اولین بار، معاویه از این نام استفاده کرد و بعد از او، خلفای اموی، عباسی، فاطمیان و اسماعیلیان آن را به کار بردند.»[8]
آیت الله العظمی مکارم شیرازی به تبیین نظر دیگر فرَق اسلامی در باب خلافت، مینویسند:
- اهل سنّت که اعتقادى به نصّ در امر خلافت ندارند، معتقدند که امّت خلیفه و جانشین پیامبر را خود انتخاب کردند و در هر صورت حکومت اسلامى بعد از پیامبر ادامه یافت.
- سیرة خلفاى نخستین در باب حکومت نیز، نشان از آمیختگى دین با سیاست و به رسمیّت شناخته شدن وجود حکومت در اسلام دارد. از آنجا که مردم از آنان مىخواستند که بر اساس کتاب خدا و سنّت رسول الله (صلى الله علیه و آله) حکومت کنند، از این رو تلاش مىکردند شاکلة حکومتى خود را بر اساس دستورات دینى و برگرفته از قرآن و شیوه حکومتى رسول خدا قرار دهند. و اگر بر خلاف دستورات اسلام در حکومت، مشى مىشد، مورد اعتراض مسلمانان قرار مىگرفت؛ هر چند گاه اجتهادها بر نص پیشى مىگرفت. ولى به هر حال اساس حاکمیّت رنگ و بوى دینى داشت.
وهبه زحیلى در کتاب «الفقه الاسلامى و ادلّته» یادآور مىشود: «تشکیلات حکومت رسول خدا (صلى الله علیه و آله) توسط خلفاى او تداوم یافت و البتّه با توجّه به پیشرفت جامعه، بر عناصر ادارى آن و سایر ابعاد آن افزوده شد و این تشکیلات سیاسى در دوران خلافت بنى امیّه، بنى عبّاس، عثمانى و... تداوم یافت».»[9]
حضرت آیت الله سبحانی در سنخشناسی خلافتهای صدر اسلام و تعلیل آن از زبان مدعیان این نظریة مینگارند:
بررسی تاریخ خلافت نشان میدهد که تعیین خلیفه از طریق تنصیص خلیفه پیشین صورت میگرفت. اگر از خلافت ابیبکر و امیرمؤمنان صرف نظر کنیم، دیگر خلافتها همگی جنبه تعیینی و تنصیصی داشته است؛ خلافت عمر به وسیله ابیبکر انجام گرفت؛[10] خلافت عثمان از طریق شورای شش نفره به نتیجه رسید؛ شورایی که اعضای آن را خلیفه پیشین معین کرد.[11]
آنگاه که عمر ترور شد، عایشه از طریق فرزند خلیفه «عبد الله بن عمر» به او پیام فرستاد و گفت: سلام مرا به پدر برسان و بگو امت محمد را بدون نگهبان ترک مکن، کسی برای آنها معین کن زیرا من از فتنه میترسم.
عبد الله بن عمر به پدر گفت: در میان مردم شایع است که تو کسی را بر خلافت بر نمیگزینی، اگر برای تو شتر و گوسفندانی باشد و آن را در اختیار چوپانی قرار دهی، هرگاه چوپان آنها را در بیابان رها کند، درباره او چگونه قضاوت میکنی؟ آیا دامهای تو را در معرض هلاکت قرار نداده است؟ اگر چنین است، رعایت مصالح مردم از اهمیت بالایی برخوردار است.[12]
هنگامی که معاویه فرزند خود «یزید» را به عنوان خلیفه مسلمین معرفی کرد، عبد الله بن عمر را خواست و به او چنین گفت: «من دوست نداشتم امت محمد را پس از خویش بهسان گله بدون چوپان رها کنم.»[13]
همة این جمله حاکی است که صبغة حکومت در نزد همگان، جنبه نتصیصی داشت؛ مسئلة شورا یا بیعت اهل حل و عقد، تئوریهایی است که بعدها متکلمان اهل سنت مطرح کردهاند.»[14]
2. حکومتهای پادشاهی و موروثی
سلطنت و ولایتعهدى همان طرز حکومت شوم و باطلى است که حضرت سید الشهداء (علیهالسلام) براى جلوگیرى از برقرارى آن قیام فرمود و شهید شد. براى اینکه زیر بار ولایتعهدى یزید نرود و سلطنت او را به رسمیت نشناسد قیام فرمود، و همه مسلمانان را به قیام دعوت کرد. اینها از اسلام نیست. اسلام سلطنت و ولایتعهدى ندارد.[15]
آنچه مردود است حکومتهای شیطانی و دیکتاتوری و ستمگری است که برای سلطه جویی و انگیزههای منحرف و دنیایی که از آن تحذیر نمودهاند جمع آوری ثروت و مال و قدرت طلبی و طاغوت گرایی است و بالاخره دنیایی است که انسان را از حق تعالی غافل کند.[16]
از جملة ارتجاعىترین و عقبافتادهترین و منحطترین شیوههاى حکومتى دنیا، همین حکومتهاى موروثى است. یک بچه کوچکى، یک انسان نالایقى، یک آدم نامناسبى، ناشایستى، تصادفاً ـ مثل آن افسانههاى قدیمى که بازِ دولت بر سر یک آدمى تصادفاً مىنشست ـ تصادفاً این در رأس یک مقام به این عظمت قرار مىگیرد؛ این، خب در دنیا معمول است.[17]
ماهیت امامت، با ماهیت سلطنت، مغایر و متفاوت و مناقض است. این دو ضدّ همند. امامت، یعنى پیشوایىِ روحى و معنوى و پیوند عاطفى و اعتقادى با مردم. اما سلطنت، یعنى حکومت با زور و قدرت و فریب؛ بدون هیچگونه علقة معنوى و عاطفى و ایمانى. این دو، درست نقطة مقابل هم است. امامت، حرکتى در میان امت، براى امت و در جهت خیر است. سلطنت، یعنى یک سلطة مقتدرانه علیه مصالح مردم و براى طبقات خاص؛ براى ثروتاندوزى و براى شهوترانى گروه حاکم. آنچه که ما در زمان قیام امام حسین مىبینیم، دومى است، نه آن اوّلى. یعنى یزیدى که بر سر کار آمده بود، نه با مردم ارتباط داشت، نه علم داشت، نه پرهیزگارى و پاکدامنى و پارسایى داشت، نه سابقة جهاد در راه خدا داشت، نه ذرّهاى به معنویات اسلام اعتقاد داشت، نه رفتار او رفتار یک مؤمن و نه گفتار او گفتار یک حکیم بود. هیچ چیزش به پیامبر شباهت نداشت. در چنین شرایطى، براى کسى مثل حسینبنعلى ـ که خود او همان امامى است که باید به جاى پیامبر قرار گیرد ـ فرصتى پیش آمد و قیام کرد.[18]
ماجرای تبدیل خلافت رسول الله به سلطنت و عمق غمی که از این جهت بر قلب اولیاء صاحبحق مینشست، در کلام حضرت آیت الله مکارم شیرازی چنین ترسیم شده است:
«و أَغْضَیْتُ عَلَى الْقَذَى وَ شَرِبْتُ عَلَى الشَّجَا وَ صَبَرْتُ عَلَى أَخْذِ الْکَظَمِ وَ عَلَى أَمَرَّ مِنْ طَعْمِ الْعَلْقَم.»[19]
«این تعبیرات، همانند تعبیراتى است که در خطبه سوم، خطبه شقشقیّه آمده است، بلکه از آن شدیدتر است و نشان مىدهد که على (علیه السّلام) در آن دوران 25 سالهاى که او را از تصدّى خلافت پیغمبر اکرم (صلّى الله علیه و آله و سلّم) باز داشته بودند، ساعتها و روزهاى بسیار تلخ و دردناکى را مىگذارند. نه بهخاطر این که در رأس حکومت نیست ـ چرا که خودش، صریحاً بىاعتنایى خویش را به این امر، در خطبههاى متعدّد بیان کرده و روشن ساخته است که این مقام، تنها، یک مسئولیت الهى است، نه وسیلهاى براى افتخار و مباهات ـ بلکه براى این شدیداً ناراحت بود که مىدید، مردم، تدریجاً از روح اسلام دور مىشوند و بسیارى از سنن جاهلى، زنده مىشود و سرانجام همان شد که تاریخ نشان داد؛ یعنى معاویه به حکومت رسید و خلافت رسول الله را به نوعى سلطنت خودکامة پر زرق و موروثى تبدیل کرد و بعد از او یزید و یارانش بر آن تخت نشستند. و مرتکب اعمالى شدند که در بدترین حکومتهاى خودکامه، کمنظیر است.»[20]
سیر این انحراف عظیم، پس از معاویه، داستانی دردناک و غمانگیز دارد؛ داستانی که از قلم شیوای استاد شهید مطهری(ره) تراویده است:
[آن وقت که] ابوسفیان... پیرمرد و نابینا [شده] بود؛ در مجلسى گفت: آیا در اینجا غیرخودمانى هم کسى هست یا نیست؟ یک نفر گفت نیست، در صورتى که چند نفرى آنجا بودند. دیدند او فریاد کرد: «یا بَنى امَیَّةَ تَلَقَّفوها تَلَقُّفَ الْکُرَةِ، أما وَ الَّذى یَحْلِفُ بِهِ ابوسُفیانَ لا جَنَّةَ وَ لا نارَ ما زِلْتُ ارْجوها لَکُمْ وَ لِتَصیرَنَّ الى صِبْیانِکُمْ وِراثَةً.»[21] بنىامیه! توپ خلافت که به دستتان رسید، فقط در میان خودتان پاس بدهید؛ نگذارید از میان شما خارج شود. باور نکنید بهشت و جهنمى هست، فردایى هست، هیچ چیز وجود ندارد، خیالتان راحت باشد، مُلک است و سلطنت؛ آن را براى خودتان براى همیشه نگه دارید. خلافت را در میان خودتان موروثى کنید؛ دیگر مسئلة شورا و این حرفها بهکلى از میان برود.
معاویه این وصیت پدرش را در زمان خودش اجرا کرد. براى اولین بار خلافت موروثى را عملى کرد که پدرى خودش فرزند خودش را تعیین بکند و خلیفه با تعیین شخص او معین شود، نه با حکمیت و نه حتى به دروغ ادعا کند که خدا او را معین کرده (چون ممکن بود عدهاى باور و قبول کنند که خدا یزید را معین کرده) بلکه بگوید من معین مىکنم، شما هم باید بپذیرید. حالا ببینید چه شرایطى در تاریخ اسلام به وجود آمده است و چگونه ظاهر اسلام کاملا ًمحفوظ است و باطن اسلام آنچنان دارد معیوب مىشود! پوسته چطور باقى و محفوظ است و هسته چطور از بین مىرود!»[22]
آیت الله العظمی مکارم شیرازی ادامة این سیر قهقرایی را در ادامة دوران ننگین معاویه ترسیم مینمایند:
«معاویه براى پیشبرد اهداف خویش و تحکیم پایههاى مقام و موقعیّت خود، که سخت به آن علاقه داشت، به احکام اسلامى نیز دستاندازى کرد و بدعتهایى را در دین پدید آورد که از مهمترین آنها انحراف خلافت اسلامى از مسیر صحیح خود و تبدیل آن به سلطنت استبدادى و موروثى، مخصوصاً انتخاب فرزند آلوده و ناصالحش براى ولایتعهدى بود.
این خطر به قدرى جدّى و مهم بود که امام حسین (علیه السلام) در جمع عدّة زیادى از صحابه و انصار و فرزندان آنها در منى، با آنکه جاسوسان معاویه همه جا مراقب اوضاع بودند، دراینباره فرمود:
«فَإِنِّی أَخَافُ أَنْ یَنْدَرِسَ هَذَا الْحَقُّ وَ یَذْهَبَ؛ من بیم آن دارم که (در اثر اعمال معاویه) دین اسلام فرسوده گشته و به طور کامل ریشهکن گردد».[23]
معاویه خود تصریح مىکرد که خلافت را نه با محبّت و دوستى مردم و نه رضایت آنها از حکومت او، بلکه با شمشیر به دست آورده است.[24]
بنابراین، دلیلى ندارد که خواستههاى ملّت مسلمان را رعایت کند.
«جاحظ» مىگوید: «معاویه آن سال را که به قدرت رسید، «عام الجماعة» نامید، در حالى که آن سال «عام الفرقة و القهر و الغلبة» بود؛ سالى که امامت به سلطنت و نظام کسرایى تبدیل شد و خلافت پیامبر (صلى الله علیه و آله) غصب شد و قیصرى گردید».[25]
معاویه خود را اوّلین «ملک»، (شاه) مىخواند. [26]
«سعید بن مسیّب» مىگفت: معاویه اولین کسى بود که خلافت را به سلطنت تبدیل کرد[27].» [28]
و بدین ترتیب قیام خونبار امام حسین (علیه السلام) در محکومیتِ جریانی که میرفت تا محتوای نهضت نبوی را نابود سازد آغاز شد؛ قیامی که هدف خود را اصلاح انحراف ایجاد شده در الگوی حکومتی پیامبر(صلى الله علیه و آله) و امیرالمؤمنین(علیه السّلام) عنوان میکرد.
[1]. محمد جواد نوروزی، نظام سیاسی اسلام، ص 170
[2]. بیانات رهبر معظم انقلاب در خطبههاى نماز جمعهى تهران 26/1/1379
[3] . در محراب عبادت خدا، پاهایشان از خوف خدا میلرزید.
[4]. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار کارگزاران، به مناسبت «عید غدیر خم» 28/2/1374
[5]. علی اصغر نصرتی، نظام سیاسی اسلام، ص 84
[6]. سید علی خامنه ای (رهبر معظم انقلاب)، کتاب ولایت، ص 90-82
[7]. لسان العرب، ج9، ص84
[8]. علی اصغرنصرتی، نظام سیاسی اسلام، ص84
[9]. آیت الله العظمی مکارم شیرازی، دائرة المعارف فقه مقارن، ص 530
[10]. طبقات ابن سعد: 3/200؛ کامل ابن اثیر: 2/292.
[11]. کامل ابن اثیر: 3/35.
[12]. حلیه الأولیاء 1/44.
[13]. الإمامه والسیاسه: 1/168.
[14]. آیت الله العظمی سبحانی، تفسیر موضوعی قرآن (منشور جاوید)، ج 8 ، ص 126
[15]. امام خمینی، کتاب ولایت فقیه، ص 14
[16]. صحیفه نور، ج 21، ص 178
[17]. بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در دیدار اعضاى مجلس خبرگان رهبرى 8/12/1374
[18]. بیانات رهبر معظم انقلاب در خطبههاى نماز جمعة تهران 26/1/1379
[19]. نهج البلاغة، خطبه 26
[20]. آیت الله العظمی مکارم شیرازی؛ پیام امام امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، ج2، ص 117
[21]. الفتوح، ترجمه، ص385
[22]. شهید علامه مرتضی مطهرى، مجموعه آثار، ج25، ص 294
[23]. احتجاج طبرسى، ج 2، ص 87؛ الغدیر، ج 11، ص 28.
[24]. عقد الفرید، ج 4، ص 81- 82.
[25]. رسالة الجاحظ فى بنى امیّة، ص 124، به نقل از تاریخ سیاسى اسلام، ج 2، ص 396. مراجعه شود به: پیام امام امیرالمؤمنین (علیه السلام)، ج 3، ص 250 و الغدیر، ج 10، ص 227.
[26]. تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 232. مراجعه شود به: تاریخ الخلفاء، ص 223.
[27]. تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 232.