امام شناسی
صفحه ای کوچک برای نشانی دادن از محوری ترین مفهوم عالم: ولایت ...
صفحه ای کوچک برای نشانی دادن از محوری ترین مفهوم عالم: ولایت ...
اطاعت کنید ازخدا ورسولش واولیاء امورایشان
حضرت امام خمینی (رض)
امام شناسی
یوم ندعوا کل اناس بامامهم...
-------------------------------------
وحدت عمومی, به معنای گردآمدن صاحبان سلیقه ها و روش های گوناگون بر گرد محور اسلام, خط امام و "ولایت فقیه" است.
این, همان اعتصام به "حبل الله" است که عموم مسلمین بدان مکلف گشته اند؛
و این, آن اسم اعظمی است که همه ی گره ها را باز, و همه ی موانع را بر طرف, و همه ی شیاطین را مغلوب می کند.
پیام امام خامنه ای به ملت ایران در چهلمین روز ارتحال امام خمینی 1368/4/23
بسم الله الرحمن الرحیم
فصل هجدهم: شبهات رایج
شبهة دوم: تزیینی بودن نقش مردم در حکومت اسلامی
شماره 3
پیامبر اکرم نظامی را به وجود آورد که خطوط اصلی آن چند چیز بود.
... خط اصلی دوم، عدالت مطلق و بی اغماض بود، عدالت در قضاوت، عدالت در برخورداریهای عمومی و نه خصوصی ـ چیزهایی که متعلق به همه مردم است و باید بین آنها با عدالت تقسیم بشود ـ عدالت در اجرای حدود الهی، عدالت در مناصب و مسئولیت دهی و مسئولیت پذیری. البته عدالت، غیر از مساوات است، اشتباه نشود.
گاهی مساوات، ظلم است. عدالت، یعنی هر چیزی را به جای خود گذاشتن و به هر کسی حق او را دادن. او عدل مطلق و بی اغماض بود. در زمان پیامبر، هیچ کس در جامعه اسلامی از چارچوب عدالت خارج نبود.[195]
عدالت اجتماعى... یک امر اجتماعى محض و مربوط به حکومت، سیاست و شیوة فرمانروایى در جامعه است.[196]
حاکم اسلامى در قبال مسائل مهم جامعه، در مقابل فقر مردم، در مقابل تبعیض و شکافهاى اجتماعى، در مقابل اخلاق و معنویت مردم، در قبال حفظ استقلال کشور و حفظ آزادى مردم ـ در آن حدودى که اسلام مقرر کردهاست ـ مسئول است. اینها مسئولیتهاست و چون اسلام این را خواسته و این به مردم تعلیم داده شدهاست و مردم ما به اسلام اعتقاد دارند، لذا توقعشان از مسئولان امر در کشور در هر ردهاى این است که به این مسئولیتها عمل کنند و آنچه را که به عنوان وظیفه بر عهدة آنهاست، انجام دهند. کارآمدى حکومت به این معناست. اگر مردم این کارآمدى را در مسئولان کشور مشاهده کنند، اعتقادشان به آنها و به نظام اسلامى و اسلام روزبهروز بیشتر خواهد شد. دشمنان اسلام و بلندگوهاى تبلیغاتى دنیا بهطور دائم این را تکرار مىکنند که مردم با اسلام و نظام اسلامى مشکل دارند؛ در حالىکه مردم خودشان این نظام اسلامى را بهوجود آوردند و خودشان تا امروز آن را حفظ کردهاند. مردم با نظام اسلامى هیچ مشکلى ندارند؛ آنها با تبعیض و فقر و فساد و عدم رعایت ضوابط در بخشى از تشکیلات ادارى کشور در خصوص مدیران جامعه مشکل دارند. مردم با افراد مشکل دارند، نه با نظام اسلامى.[197]
عزیزان من! تلاش ما حکومت حق و عدل است؛ تلاش براى ایجاد عدالت است. شاید در اسلام در مورد مسائل اجتماعى، هیچ چیز به قدر عدالت، مورد توجه قرار نگرفته است. شما ببینید در مورد ظهور حضرت بقیةاللهالاعظم (ارواحنافداه و عجلاللهفرجه)، در بیشتر روایات و ادعیه و زیاراتى که دربارة آن بزرگوار است و اسمى از آن بزرگوار است، به دنبال مسألة ظهور و قیام آن حضرت، «یَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْما»[198] هست. خدا به وسیلة او، زمین را پر از قسط و عدل مىکند. البته خدا به وسیلة امام زمان، زمین را از دین خودش هم پر مىکند؛ اما آن چیزى که در دعا و زیارت و روایت گفته مىشود، «یملأ الارض به الدین، دین الحق» نیست ـ مگر در بعضى از جاها که تعبیراتى هست ـ متعلق «یملأ»، قسط و عدل، عدالت، دادگرى و انصاف است. چرا؟ چون بشر بیشتر از همه چیز، از ظلم و بیدادگرى رنج مىبرد. این حکومت در راه عدالت حرکت کرده و در راه عدالت هم حرکت مىکند؛ قوامش هم به عدالت است.[199]
هدف پیامبران، اقامة قسط است: «لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ».[200] اصلاً پیامبران آمدند تا اقامة قسط کنند. البته، اقامة قسط یک منزل در راه است و هدف نهایى نیست؛ لیکن آنها که آمدند، کار اولشان این است که اقامة قسط کنند و مردم را از شر ظلم و جور طاغیان و ظالمان نجات دهند.[201]
عدالت خواستة یک جماعت خاصى از مردم یا اهل یک کشور و اهل یک ملت نیست؛ عدالت خواستة طبیعى و تاریخى همة آحاد بشر در طول تاریخ بشریت است. همان چیزى است که بشر تشنة آن است و جز در حکومت انبیاء عظام الهى ـ آنهایى که به حکومت رسیدند ـ یا اولیاء برجسته مثل امیرالمؤمنین، عدالت به معناى واقعى کلمه اجرا نشدهاست.[202]
حکومت معنایش چیست؟ حکومت معنایش این است که انسان حقى را احقاق کند؛ عدل را بر پا بدارد. امیرالمؤمنین (علیهالصلاهوالسلام) در آن صحبتى که معروف است و همه شنیدهاید، فرمودند این حکومت به قدر این کفش یا بند این کفش براى من ارزش ندارد. بعد فرمودند: «إِلَّا أَنْ أُقِیمَ حَقّاً أَوْ أَدْفَعَ بَاطِلا»[203] مگر اینکه حقى را اقامه کنم. در این راه انسان هر چه بکشد و هر چه زحمت تحمل کند و هر چه اضافه کار کند و هر چه شب بىخوابى بکشد و هر چه از آن امکاناتى که بهطور معمول افراد جامعه دارند، محروم بماند، حقش است، جا دارد و انسان در این صورت، ضرر نکردهاست. باز از امیرالمؤمنین (علیهالصلاهوالسلام) نقل شدهاست که در یکى از خطبهها مىفرماید: حاضرم ـ مضمون این است ـ در راه اینکه اقامة حقى کنم و ابطال باطلى کنم، بر روى خارهاى سخت کشانده شوم. بههرحال، این آن چیزى است که مبناى کار ماست و باید به آن توجه داشته باشید.[204]
استعمارگران به دست عمّال سیاسى خود، که بر مردم مسلّط شدهاند، نظامات اقتصادى ظالمانهاى را تحمیل کردهاند؛ و بر اثر آن مردم به دو دسته تقسیم شدهاند: ظالم و مظلوم. در یک طرف، صدها میلیون مسلمان گرسنه و محروم از بهداشت و فرهنگ قرار گرفتهاست. و در طرف دیگر، اقلیتهایى از افراد ثروتمند و صاحب قدرت سیاسى، که عیاش و هرزه گرد و فاسدند. مردم گرسنه و محروم کوشش مىکنند که خود را از ظلم حکام غارتگر نجات بدهند، تا زندگى بهترى پیدا کنند، و این کوشش ادامه دارد؛ لکن اقلیتهاى حاکم و دستگاههاى حکومتى جائر مانع آنهاست. ما وظیفه داریم مردم مظلوم و محروم را نجات دهیم. ما وظیفه داریم پشتیبان مظلومین و دشمن ظالمین باشیم. همین وظیفه است که امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در وصیت معروف به دو فرزند بزرگوارش تذکر مىدهد و مىفرماید: «وَ کُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً وَ لِلْمَظْلُومِ عَوْنا.»[205] علماى اسلام موظفند با انحصارطلبى و استفادههاى نامشروع ستمگران مبارزه کنند؛ و نگذارند عده کثیرى گرسنه و محروم باشند، و در کنار آنها ستمگران غارتگر و حرامخوار در ناز و نعمت به سر ببرند. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) مىفرماید: من حکومت را به این علت قبول کردم که خداوند تبارک و تعالى از علماى اسلام تعهد گرفته و آنها را ملزم کرده که در مقابل پرخورى و غارتگرى ستمگران و گرسنگى و محرومیت ستمدیدگان ساکت ننشینند و بیکار نایستند: «أما وَ الَّذی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ، لَوْ لا حُضُورُ الْحاضِرِ وَ قِیامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النّاصِرِ وَ ما أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَماءِ أَنْ لا یُقارُّوا عَلى کِظَّةِ ظالِمٍ وَ لا سَغَبِ مَظْلُومٍ، لأَلْقَیْتُ حَبْلَها عَلى غارِبِها وَ لَسَقَیْتُ آخِرَها بِکَأْسِ أَوَّلِها؛ وَ لَأَلْفَیْتُمْ دُنْیاکُمْ هذِه ازْهَدَ عِنْدى مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ»؛[206] سوگند به آنکه بذر را بشکافت و جان را بیافرید، اگر حضور یافتن بیعت کنندگان نبود و حجت بر لزوم تصدى من با وجود یافتن نیروى مددکار تمام نمىشد، و اگر نبود که خدا از علماى اسلام پیمان گرفته که بر پرخورى و غارتگرى ستمگران و گرسنگى جانکاه و محرومیت ستمدیدگان خاموش نمانند، زمام حکومت را رها مىساختم و از پى آن نمىگشتم. و دیدید که این دنیاتان و مقام دنیایىتان، در نظرم از نمى که از عطسه بزى بیرون مىپرد، ناچیزتر است.
امروز چطور مىتوانیم ساکت و بیکار بنشینیم و ببینیم عدهاى خائن و حرامخوار و عامل بیگانه به کمک اجانب و به زور سرنیزه ثروت و دسترنج صدها میلیون مسلمان را تصاحب کردهاند و نمىگذارند از حداقل نعمتها استفاده کنند؟ وظیفه علماى اسلام و همه مسلمانان است که به این وضع ظالمانه خاتمه بدهند؛ و در این راه، که راه سعادت صدها میلیون انسان است، حکومتهاى ظالم را سرنگون کنند، و حکومت اسلامى تشکیل دهند.[207]
v آیت الله جوادی آملی ریشه های قرآنی این بحث را تشریح می فرمایند:
«قرآن کریم حضرت داود پیامبر(علیهالسلام) را به عنوان مجاهد نستوه و رهبر انقلاب و زمامدار عصر خویش معرفى نمود؛ «وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوت»[208] و او را از کتابى به نام «زبور» برخوردار مىداند؛ «وَ آتَیْنا داوُدَ زَبُوراً»[209] وى را پیشواى اهل تسبیح دانسته، کوهها و پرندگان را همنوا با او، تسبیحگوى خدا مىشمارد؛ «وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ یُسَبِّحْنَ وَ الطَّیْر»[210] و او را همچون پسرش، حضرت سلیمان(علیهالسلام)، از علم خاص الهى متنعم مىداند؛ «وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ وَ سُلَیْمانَ عِلْما»[211] و از منطق و زبان پرندگان آگاه مىشمارد؛ «وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ وَ قالَ یا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْر»[212] و او را صاحب قدرت معنوى، و اهل «اوب» و رجوع مکرر به درگاه خدا معرفى مىنماید؛ «وَ اذْکُرْ عَبْدَنا داوُدَ ذَا الْأَیْدِ إِنَّهُ أَوَّاب».[213] خداى سبحان، آنگاه که وى را به اوصاف راستین خلیفةاللهى ستود و کمالهاى انسان نورانى را براى او اثبات نمود، فرمود: «یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَق»؛[214] یعنى اى داود! ما تو را خلیفه خود در زمین قرار دادیم؛ پس در میان مردم بر اساس حق حکومت کن. از این کریمه روشن مىشود که رهبر جامعه اسلامى که نمونه سالکان کوى کمال مىباشد، خلیفه خداست و خود به مقام منیع خلافت الهى نائل مىگردد و آنگاه حکومت اسلامى را تشکیل مىدهد و حاکمیت قانون خدا را تحقق مىبخشد و از فروع آن مقام، «به عدل و داد حکم نمودن» و حقوق متقابل انسانها را رعایت کردن و از آنان حمایت نمودن است.»[215]
v شهید مطهری نیز در تبیین جایگاه عدالت در منظومة معارف دینی مینویسند:
«عدالت یکى از مسائلى است که به وسیله اسلام حیات و زندگى را از سر گرفت و ارزش فوقالعاده یافت. اسلام به عدالت، تنها توصیه نکرد و یا تنها به اجراى آن قناعت نکرد، بلکه عمده این است که ارزش آن را بالا برد. بهتر است این مطلب را از زبان على (علیه السّلام) در نهج البلاغه بشنویم. فرد باهوش و نکتهسنجى از امیرالمؤمنین على (علیه السلام) سؤال مىکند: «الْعَدْلُ افْضَلُ أمِ الْجودُ؟»[216] آیا عدالت شریفتر و بالاتر است یا بخشندگى؟ مورد سؤال دو خصیصة انسانى است. بشر همواره از ستمگریزان بوده است و همواره احسان و نیکى دیگرى را که بدون چشمداشتِ پاداش انجام مىداده، مورد تحسین و ستایش قرار داده است. پاسخ پرسش بالا، خیلى آسان به نظر مىرسد: جود و بخشندگى از عدالت بالاتر است؛ زیرا عدالت رعایت حقوق دیگران و تجاوز نکردن به حدود و حقوق آنهاست، اما جود این است که آدمى با دست خود، حقوق مسلّم خود را نثار غیر مىکند. آن که عدالت مىکند، به حقوق دیگران تجاوز نمىکند و یا حافظ حقوق دیگران است از تجاوز و متجاوزان، و اما آن که جود مىکند، فداکارى مىنماید و حقّ مسلّم خود را به دیگرى تفویض مىکند؛ پس جود بالاتر است. واقعاً هم اگر تنها با معیارهاى اخلاقى و فردى بسنجیم، مطلب از این قرار است؛ یعنى جود بیش از عدالت معرف و نشانة کمال نفس و رقاء روح انسان است...
ولى على (علیه السلام) برعکس نظر بالا جواب مىدهد. على (علیه السلام) به دو دلیل مىگوید عدل از جود بالاتر است؛ یکى اینکه: «الْعَدْلُ یَضَعُ الْامورَ مَواضِعَها وَ الْجودُ یُخْرِجُها مِنْ جَهَتِها»؛[217] عدل جریانها را در مجراى طبیعى خود قرار مىدهد، اما جود جریانها را از مجراى طبیعى خود خارج مىسازد. زیرا مفهوم عدالت این است که استحقاقهاى طبیعى و واقعى، در نظر گرفته شود و به هرکس مطابق آنچه به حسب کار و استعداد لیاقت دارد داده شود؛ اجتماع حکم ماشینى را پیدا مىکند که هر جزء آن در جاى خودش قرار گرفته است. و اما جود، درست است که از نظر شخص جود کننده ـ که «ما یملک»[218] مشروع خویش را به دیگرى مىبخشد ـ فوق العاده باارزش است، اما باید توجه داشت که یک جریان غیر طبیعى است؛ مانند بدنى است که عضوى از آن بدن بیمار است و سایر اعضا موقتاً براى اینکه آن عضو را نجات دهند، فعالیت خویش را متوجه اصلاح وضع او مىکنند. از نظر اجتماعى، چه بهتر که اجتماع چنین اعضاى بیمارى را نداشته باشد تا توجه اعضاى اجتماع به جاى اینکه به طرف اصلاح و کمک به یک عضو خاص معطوف شود، به سوى تکامل عمومى اجتماع معطوف گردد. دیگر اینکه: «الْعَدْلُ سائِسٌ عامٌّ وَ الْجودُ عارِضٌ خاصٌّ»؛ عدالت قانونى است عام، و مدیر و مدبرى است کلى و شامل که همة اجتماع را در بر مىگیرد، و بزرگراهى است که همه باید از آن بروند، اما جود و بخشش یک حالت استثنائى و غیر کلى است که نمىشود رویش حساب کرد. اساساً جود اگر جنبه قانونى و عمومى پیدا کند و کلیت یابد، دیگر جود نیست. على (علیه السلام) آنگاه نتیجه گرفت: «فَالْعَدْلُ اشْرَفُهُما وَ افْضَلُهُما»؛[219] پس از میان عدالت و جود، آن که اشرف و افضل است، عدالت است.
اینگونه تفکر دربارة انسان و مسائل انسانى، نوعى خاص از اندیشه است، بر اساس ارزیابى خاصى. ریشة این ارزیابى، اهمیت و اصالت اجتماع است. ریشة این ارزیابى، این است که اصول و مبادى اجتماعى، بر اصول و مبادى اخلاقى تقدّم دارد؛ آن یکى اصل است و این یکى فرع؛ آن یکى تنه است و این یکى شاخه؛ آن یکى رکن است و این یکى زینت و زیور. از نظر على (علیه السلام) آن اصلى که مىتواند تعادل اجتماع را حفظ کند و همه را راضى نگه دارد، به پیکر اجتماع، سلامت و به روح اجتماع، آرامش بدهد، عدالت است. ظلم و جور و تبعیض، قادر نیست حتى روح خود ستمگر و روح آن کسى که به نفع او ستمگرى مىشود، راضى و آرام نگه دارد، تا چه رسد به ستمدیدگان و پایمالشدگان. عدالت بزرگراهى است عمومى که همه را مىتواند در خود بگنجاند و بدون مشکلى عبور دهد، اما ظلم و جور، کوره راهى است که حتى فرد ستمگر را به مقصد نمىرساند.»[220]
2-4-2-3-2. زمینه سازی برای رشد علمی و هدایت جامعه
رژیم اسلامی مثل رژیمهای مکتبهای مادی نیست؛ مکتبهای مادی تمام همتشان این است که مرتع درست بشود، تمام همت، این است که منزل داشته باشند، رفاه داشته باشند؛ آنهایی که راست میگویند! اسلام مقصدش بالاتر از اینهاست. مکتب اسلام یک مکتب مادی نیست، یک مکتب مادی ـ معنوی است. مادیت را در پناه معنویت، اسلام قبول دارد، معنویات، اخلاق، تهذیب نفس. اسلام برای تهذیب انسان آمدهاست، برای انسان سازی آمدهاست. همه مکتبهای توحیدی برای انسانسازی آمدهاند. ما مکلفیم انسان بسازیم.[221]
پیغمبر خدا (صلی الله علیه و آله) برای چه میآید؟ پیغمبر برای به تکامل رساندن انسان میآید؛ برای تخلّق دادن انسانها به اخلاق الله میآید؛ برای کامل کردن و به اتمام رساندن مکارم اخلاق میآید و آنچه که مضمون احادیث است: «بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکَارِمَ الْأَخْلَاق» پیغمبر برای ساختن انسانها میآید؛ برای به قوام رساندن این مایهای که نامش انسان است میآید.
اکنون باید دید که پیغمبر از چه راهی و از چه وسیلهای برای ساختن انسان استفاده میکند و چگونه انسانها را میسازد؛ آیا مدرسه درست میکند؟مکتب فلسفی درست میکند؟ صومعه و جایگاه عبادت درست میکند؟
پیغمبر برای ساختن انسان، «کارخانة انسانسازی» درست میکند. پیغمبر ترجیح میدهد که ده سال، بیست سال، دیرتر موفق بشود، اما آنچه میسازد، یک انسان و دو انسان و بیست انسان نباشد؛ بلکه میخواهد کارخانه انسانسازی درست کند که به طور خودکار، انسان کاملِ پیغمبرپسند تحویل بدهد. پس پیغمبر برای ساختن انسانها و به قوام آوردن مایة انسان، از کارخانه انسانسازی استفاده میکند، کارخانه انسانسازی چیست؟ کارخانه انسانسازی، جامعه و نظام اسلامیاست. آن پیچ و نقطه اساسی توجه و تکیة حرف اینجاست؛ همه میگویند پیغمبر میخواهد انسان بسازد؛ همه میگویند پیغمبر برای تعلیم و تربیت میآید و همه این را میفهمند؛ آنچه که با دقت باید فهمید، این است که پیغمبر یکی یکی گوش انسانها را نمیگیرد که به یک کنج خلوتی ببرد و در گوششان زمزمة مهر خدا را بنوازد؛ پیغمبرها مکتب علمی و فلسفی تشکیل نمیدهند تا یک مشت شاگرد درست کنند، این شاگردان را بفرستند تا مردم را در اقطار عالم هدایت کنند؛ پیغمبر کارش از این مسائل محکم تر، استوارتر، و ریشه دارتر است. چهکار میکند؟ یک کارخانهای که از آن کارخانه جز انسان بیرون نمیآید، میسازد و آن کارخانه، جامعه اسلامی است.[222]
اگر یک جامعه بخواهد رشد کند و اخلاق صحیح اسلامى را در خود بهوجود آورد، محتاج همین روش است. شاید در چند آیة قرآن که «یزکیهم» پس از «یعلمهم» یا قبل از آن بیان شدهاست، مراد از تزکیه در این آیات همین مطلب باشد؛ یعنى پاک کردن و طاهر کردن و پیراسته کردن مردم؛ مثل طبیبى که به مریض خود فقط نمىگوید این کار را بکن! و این کار را نکن! بلکه او را در محل مخصوصى قرار مىدهد و آنچه را که او لازم دارد، به او مىدهد و مىخوراند و آنچه که براى او مضر است، از او باز مىگیرد. پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) چنین وضعیت و روشى را در طول بیستوسه سال نبوت دنبال مىکردند؛ مخصوصا در ده سالى که در مدینه زندگى مىکردند و دوران حاکمیت اسلام و تشکیل حکومت اسلامى بود.[223]
ما وظیفه داریم مردم خودمان را هدایت بکنیم؛ هدایت، ریاست در جامعة اسلامى، ریاست مادى محض و صرف نیست؛ ادارة امور زندگى مردم، همراه با هدایت است. تا آنجایى که میتوانیم، باید راه هدایت مردم را باز کنیم و مردم را هدایت کنیم. خیلى از ابزارهاى هدایت در اختیار دستگاههاى حکومتى است؛ حالا یک نمونهاش صدا و سیماست و نمونههاى فراوان دیگر هم دارد؛ یک نمونه وزارت ارشاد است، یک نمونه وزارت علوم است، یک نمونه وزارت آموزش و پرورش است؛ اینها همه دستگاههاى خدماتىِ هدایتى است. ما از اینها چگونه استفاده میکنیم؟ باید در جهتى حرکت کنیم که مردم، متدیّن بار بیایند، متدیّن عمل بکنند؛ به مبانى دینى معتقد بشوند؛ عملاً پایبند بشوند؛ جهتگیرى ما در همة زمینهها باید این باشد.[224]
امتیاز نظام اسلامى در این است که این چارچوب، احکام مقدس الهى و قوانین قرآنى و نور هدایت الهى است که بر دل و عمل و ذهن مردم پرتو افشانى و آنها را هدایت مىکند. مسألة هدایت مردم یکى از مسائل بسیار مهمى است که در نظامهاى سیاسى رایج دنیا ـ بهخصوص در نظامهاى غربى ـ نادیده گرفته شدهاست. معناى هدایت مردم این است که بر اثر تعلیم و تربیت درست و راهنمایى مردم به سرچشمههاى فضیلت، کارى بشود که خواست مردم در جهت فضایل اخلاقى باشد و هوسهاى فاسد کنندهاى که گاهى به نام آراء و خواست مردم مطرح مىگردد، از افق انتخاب مردم دور شود. امروز شما ملاحظه مىکنید در بسیارى از دمکراسیهاى غربى، زشتترین انحرافات ـ انحرافات جنسى و امثال آن ـ به عنوان اینکه خواست مردم است، صبغة قانونى پیدا مىکند و رسمى مىشود و به اشاعة آن کمک مىگردد. این، غیبت عنصر معنوى و هدایت ایمانى را نشان مىدهد. در نظام اسلامى ـ یعنى مردمسالارى دینى ـ مردم انتخاب مىکنند، تصمیم مىگیرند و سرنوشت ادارة کشور را به وسیلة منتخبان خودشان در اختیار دارند؛ اما این خواست و انتخاب و اراده در سایة هدایت الهى، هرگز به بیرون جادة صلاح و فلاح راه نمىبرد و از صراط مستقیم خارج نمىشود. نکتة اصلى در مردمسالارى دینى این است.[225]
v آیت الله جوادی آملی نیز مثل همیشه، نگاه قرآن به این موضوع را باز می شناسانند:
«قرآن کریم در آغاز سوره ابراهیم(علیهالسلام)، هدف نزول قرآن را که همان هدف والاى رسالت و غرض اصیل حکومت اسلامى مىباشد، چنین ترسیم مىنماید: «الر، کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلى صِراطِ الْعَزیزِ الْحَمید»؛[226] قرآن کتابى است که ما آن را به سوى تو فروفرستادیم تا مردم را از هر تیرگى و تاریکى برهانى و آنان را به نور برسانى؛ البته این رهانیدن از ظلمتها و رساندن به نور، به دستور و اجازه پروردگار آنان مىباشد و راه نورانى شدن مردم، همانا پیمودن راه راست خداوند عزیز و نفوذناپذیر و پیروز بر هر چیز است؛ که آن خداوند، عزیز حمید و شایسته هر گونه ثناست.
دورى از خداوند که «هستى محض» و «کمال صرف» است، تیرگى است و جدایى از او که نور تام است، جز تاریکى نیست و تنها مبدأى که توان بیرون آوردن انسان از تیرگى و رهاندن او از تاریکى را دارد، همانا «نور بالذات» و خداوندى است که نور آسمانها و زمین مىباشد و از اینرو، در آیةالکرسى، ولایت این امر را فقط به خود نسبت داده، چنین فرمود: «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور».[227] و اگر در آیه مورد بحث، نورانى ساختن مردم را به رسول اکرم(صلى الله علیه و آله و سلم) إسناد داد، براى این است که انسان کامل، خلیفة خداست و خلیفه، کار مستخلفٌٌ عنه را انجام مىدهد و چون انجام این کار توسط آن حضرت از راه خلافت و نیابت است نه اصالت، لذا در آیه مزبور، اخراج از ظلمتها به سوى نور، به اذن خدا مقید شده است. غرض آنکه؛ هدف والاى رسالت و نزول وحى که همان حکومت الهى است، نورانى نمودن جامعه انسانى است و انسان نورانى، از گزند تیرگى هوا و آسیب تاریکى هوس مصون، و از وسوسه و دسیسه و مغالطه، محفوظ خواهد بود و چنین انسانى که از جهت اندیشه، از تباهى توهم و تخیل و هرگونه مغالطه آزاد است و از جهت عمل، از آلودگى هرگونه شهوت و غضب پاک مىباشد، شایسته خلافت خداست.
بنابراین، هدف مهم تاسیس نظام اسلامى مبتنى بر وحى و نبوت، همانا خلیفةالله شدن انسان است و در چنین جامعهاى، خطمشى انسان نورانى، بسیار روشن مىباشد و او با نور الهى که بهرة وى گشته، حرکت مىکند و زندگى مىنماید؛ چنانکه خداوند فرمود: «وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشی بِهِ فِی النَّاس»؛[228] «وَ یَجْعَلْ لَکُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِه».[229]
سیره آموزندة انسان نورانى آن است که در عین رعایت ادب و پاسدارى از حرمت انسانیت دیگران، هیچ انسانى را شایسته ستایش و پرستش نمىداند و نیز در عین زیبا دیدن نظام کیهانى و تحسین سراسر گیتى، هیچ موجود سپهرى یا زمینى را شایستة تکریمِ عبادى ندانسته، براى آن قداست پرستش قائل نیست و بلکه تمام عالم و آدم را نشانه خداى بىنشان دانسته، براى آنها ارزشى بیش از نشانه بودن معتقد نیست؛ چنانکه انسان کامل یعنى حضرت علىبن ابىطالب(علیهالسلام) در معرفى اینگونه از انسانهاى نورانى چنین مىفرماید: «عَظُمَ الْخَالِقُ فِی أَنْفُسِهِمْ وَ وَضُعَ [صَغُرَ] مَا دُونَهُ فِی أَعْیُنِهِم[230]».[231]
«زمامدار حکومت اسلامى، عهدهدار تأمین علم و دانش شهروندان قلمرو حکومتخود مىباشد و آیاتى مانند «هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفی ضَلالٍ مُبین»،[232] بیانگر آن است. مشکل اساسى جامعه در جاهلیت جدید یا کهن، همانا ندانستن اصول «تمدن ناب» و یا عمل نکردن به آن، در فرض دانستن است؛ یعنى جهالت و ضلالت، دو عامل قطعى انحطاط جامعة جاهلى است و مهمترین هدف حکومت اسلامى در بخش فرهنگ به معناى جامع، جهالتزدایى و ضلالتروبى است تا با برطرف شدن جهل و نادانى، علم و کتاب و حکمت جایگزین آن گردد و با برطرف گشتن ضلالت و گمراهى اخلاقى و انحراف عملى، تزکیه و تهذیب روح، جانشین شود و لذا در آیه مزبور و مانند آن که اهداف و برنامههاى زمامداران اسلامى مطرح مىشود، جهل زدایى توسط تعلیم، و ضلالتروبى توسط تزکیه، از شاخصههاى اصلى آن قرار گرفته است و آیة مذکور، جامعة اُمّى و نادان و بىسواد را به فراگیرى دانش تشویق مىکند، تا از امّى بودن برهند و به عالم و آگاه شدن برسند و نیز جامعه گمراه و تبهکار را به طهارت روح فرامىخواند تا از بزهکارى برهد و به پرهیزکارى و وارستگى باریابد؛ البته مردم آگاه و وارسته، توان تأسیس مدینة فاضله و حفظ آن را خواهند داشت.»[233]
2-4-2-3-3. ایجاد امنیّت در جامعه
امنیت مقولهاى است که هم کاملاً واقعى و ملموس و هم بسیار گستردهاست. وقتى امنیت وجود دارد، ممکن است کسى آن را احساس نکند؛ مثل سلامتى که وقتى هست، شما آن را احساس نمىکنید؛ اما به مجرد اینکه خداى نکرده سرتان درد گرفت، آنگاه مىفهمید که سلامتى یعنى چه؟! فرمود: «الصِّحَّةُ وَ الْفَرَاغُ نِعْمَتَانِ مَکْفُورَتَان».[234] به مجرد اینکه گوشهاى از امنیت مخدوش شود، اثر آن در زندگى مردم، منعکس مىگردد. بنابراین امنیت، کاملاً عینى و واقعى است و با ذهنیات نمىشود آن را تأمین کرد. این فلسفهبافیهاى ذهنىاى که گاهى مشاهده مىشود، باب محافل روشنفکرى، یا حداکثر باب جلسات کارشناسى است که بنشینند راجع به ابعاد ذهنى یک مسئله بحث کنند، مردم واقعیت امنیت را مىخواهند؛ آن هم در همان پهنة گسترده؛ یعنى امنیت در محیط کار، در خانه، براى بچههایشان در مدرسه، براى بچههایشان در میدان فوتبال، امنیت براى جادهها، روستاها، شهرها و خیابانها. تأمین امنیت، بارى کاملاً سنگین و بسیار جدّى است و این بار متوجه شماست.[235]
معناى امنیت اجتماعى این است که مردم در محیط کار و زندگى خود، احساس خوف و تهدید و ناامنى نکنند. این مسأله، خیلى مهم است. خداوند متعال در مقام منتگذاردن بر قریش مىفرماید: «فَلْیَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَیْتِ، الَّذی أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ»؛[236] یعنى «امنیت دادن» را به عنوان یکى از دو نعمت، مورد تأکید قرار مىدهد.[237]
امیرالمؤمنین در نامة معروف خود ـ فرمان معروف خود به مالکاشتر ـ فرموده: «فَالْجُنُودُ بِإِذْنِ اللَّهِ حُصُونُ الرَّعِیَّةِ»؛[238] [نیروهای نظامی] حصار ملتند؛ حصار کشورند. حصار نقشش چیست؟ ایجاد امنیت براى مردم. وقتى یک ارتش و یک سازمان مسلح این مسئولیت را براى خود اساسىترین محور تصمیمگیرى و سازندگى بداند، آنوقت خیلى وضع فرق خواهد کرد.[239]
v «از مهمترین وظایف کلی زمامداران، آن است که در وجوه مختلف فردی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و اعتقادی برای مردمان «امنیت» فراهم کنند و به گونهای برنامهریزی و اقدام کنند که همگان ـ و نه گروهی خاص ـ به رفاه و آسایش دست یابند و مستضعفان و ستمدیدگان که پیوسته از امنیتهای لازم برای شکوفایی استعدادهایشان محروم بودهاند، از حقوق انسانی خویش بهرهمند شوند.»[240]
v استاد شهید مطهری در تبین جایگاه امنیت در منابع دینی می فرمایند:
«[امیرالمومنین علی (علیه السلام)] در آن فرمانى که به مالک اشتر نوشته است، جملهاى دارد که عین آن در اصول کافى هم هست؛ به او مىفرماید: «مالک! تو باید به گونهاى حکومت کنى که مردم تو را به معنى واقعى تأمینکنندة امنیتشان و نگهدار هستى و مالشان و دوست عزیز خودشان بدانند؛ نه یک موجودى که خودش را به صورت یک ابوالهول درآورده و همیشه مىخواهد مردم را از خودش بترساند، با عامل ترس مىخواهد حکومت کند. بعد فرمود: من این جمله را از پیغمبر «غَیرَ مَرَّةٍ» (یعنى نه یک بار بلکه مکرر) شنیدم که:«لَنْ تُقَدَّسَ امَّةٌ حَتّى یُؤْخَذَ لِلضَّعیفِ حَقُّهُ مِنَ الْقَوِىِّ غَیْرَ مُتَعْتَعٍ»؛[241] پیغمبر فرمود: هرگز امتى، جامعهاى به مقام قداست (مقامى که قابل تقدیس و تمجید باشد که بشود گفت این جامعه، جامعة انسانى است) نمىرسد، مگر آن وقت که وضع به این منوال باشد که ضعیف، حقش را از قوى بدون لکنت کلمه بگیرد؛ وقتى ضعیف در مقابل قوى مىایستد، لکنتى در بیانش وجود نداشته باشد.
این جمله شامل دو مطلب است: یکى این که مردم بهطور کلى روحیة ضعف و زبونى را از خود دور کنند و در مقابل قوى (هر اندازه قوى باشد) شجاعانه بایستند، لکنت به زبانشان نیفتد، ترس نداشته باشند ـ که ترس از جنود ابلیس است ـ و دیگر این که اصلاً نظامات اجتماعى، باید طورى باشد که در مقابل قانون، قوى و ضعیفى وجود نداشته باشد.
پس على (علیه السلام) مىگوید در برنامه حکومت اسلامى ما، «فَیَأْمَنَ الْمَظْلومونَ مِنْ عِبادِکَ»؛[242] خدایا بندگان ستمدیده تو در امنیت قرار گیرند، چنگال ستمگر را قطع کنیم.»[243]
v در نامهای که امیرمؤمنان (علیه السلام) به معاویه مینویسد، میفرماید:
«و الواجب فی حکم الله و حکم الاسلام علی المسلمین بعد ما یموت امامهم او یقتل، ضالاً کان او مهتدیا، مظلوماً کان او ظالماً، حلال الدم او حرام الدم، الّایعملوا عملاً و لایحدثوا حدثاً و لایقدّموا یداً و لارجلاً و لایبدئوا بشیء قبل أن یختاروا لأنفسهم اماماً عفیفاً عالماً عارفاً بالقضا و السنة یجمع امرهم و یحکم بینهم و یأخذ للمظلوم من الظالم حقّه و یحفظ اطرافهم و یجبی فیئهم و یقیم حجتهم و یجبی صدقاتهم.»[244]
در این نامه، آن حضرت با جملة «یأخذ للمظلوم من الظالم حقه» به امنیت داخلی و با جملة «و یحفظ اطرافهم» به امنیت خارجی اشاره فرموده است، و آن را از اموری دانسته است که جز با وجود دولت و زمامدار، محقق نمیشود.
این موضوع گرچه خود حقّی از حقوق عمومی است، ولی پس از تصدّی دولت، ایفای آن به عنوان ادای حق عمومی و تکلیفی الهی و وظیفة دولت به شمار میرود.
امیرمؤمنان در ردّ منطق خوارج میفرماید: «هولاء یقولون: لا امرة الا للّه و انّه لابدّ للناس من امیر برّ او فاجر، یعمل فی إمرته المؤمن یستمتع فیها الکافر و یبلغ الله فیها الاجل و یجمع به الفیء و یقاتل به العدوّ و تأمن به السبل و تؤخذ به للضعیف من القوّی حتی یستریح برّ یستراح من فاجر».[245]
از دیدگاه علی (علیه السلام)، ناامنی مقولهای است که با آنارشیسم و عدم وجود دولت آمیخته و دولت و امنیّت، رابطهای ساختاری و ماهوی دارند؛ به گونهای که برای تحقّق آن، چارهای از وجود دولت نیست؛ حتی اگر زمامدار فرد یا گروهی فاسد و فاجر باشند. و آنچه به عنوان آثار دولت و زمامدار در این خطبه آمده است، رابطهای مستقیم یا غیرمستقیم با مسئلة امنیت دارد.»[246]
2-4-2-3-4. ایجاد رفاه و آسایش عمومی
در نظام اسلامی، رفع فقر و محرومیت، در شمار هدفهای طراز اول است و پایبندی به اصول انقلاب، بدون مجاهدت در راه نجات مستضعفان و محرومان، سخنی بی معنی و ادعایی پوچ است.[247]
حکومت هم در جامعه مسئولیتهایى دارد... چهارمى هم رفاه و آبادى زندگى آنهاست. که البته این رفاه که مىگوییم... تربیتهاى اخلاقى و معنوى، مسألة علم و ترویج تحقیق و اینها تویش هست؛ اینها جزو آن چیزهایى است که در داخل این مندرج است. رفاه اجتماعى هم بدون اینها امروز و هیچوقت بهوجود نمىآمده.[248]
ما براى پیاده کردن اسلام، کار زیادى پیش روى خود داریم... ما به خاطر ایجاد رفاه و زندگى شایستة انسانى براى این ملت بزرگ و فداکار، کارها و تکالیف زیادى بردوش داریم.[249]
اسلام به همان اندازه که به معنویت مردم، به اعتلاى روحى و معنوى مردم اهمیت مىدهد، به گشایش زندگى مردم، به پیشرفت رفاه مردم، به اینکه در جامعه هیچ کس دست نیازى به سمت دیگران دراز نکند و نیازى نداشته باشد، به آن هم اهمیت مىدهد. اگر بخواهیم جامعه به این سطح از بهبود مادى و رفاه مادى برسد، نیروهاى جامعه همه به شکل درهمتنیده در کنار هم، در خدمت هم باید قرار بگیرند.[250]
v یکی از اسنادی که در تبیین اهداف حکومت اسلامی مورد توجه علما و کارشناسان دینی قرار دارد، نامه امیرالمؤمنین به مالک اشتر است. شهید مطهری با اشاره به فرازی از این نامه، مینویسند:
«على (علیه السلام) در نامهاى که به مالک اشتر نوشته است وقتى که هدفهاى او را براى حکومت ذکر مىکند که تو چه وظیفهاى دارى، از جمله مىگوید: «وَ اسْتِصْلاحَ اهْلِها وَ عِمارَةَ بِلادِها»؛[251] انسانها را اصلاح کنى و شهرها را عمران نمایى.»[252]
v علامه محمدتقی جعفری نیز در این باره می گویند:
«زمامدار اسلامی بایستی کمال اهمیت را به آباد کردن زمین و آماده کردن دیگر وسائل تولید آن، برای بهرهدهی هر چه عالیتر قائل شود. و به همین ملاک، زمامدار اسلامی بایستی نظارت و اهمیت شدید را درباره تصحیح و تنظیم هرگونه وسائل تولید مواد زندگی مردم به کار ببندد، اعم از کارخانجات و انواع دستگاههای ماشینی که امروزه همة شئون زندگی بشری را احاطه کرده است.»[253]
v همچنین «همة همت زمامداران باید در جهت اصلاحگری و به سامان کشاندن اوضاع اقتصادی، اجتماعی، حقوقی، فرهنگی و سیاسی قرار گیرد؛ و با فراهم کردن زمینههای اصلاح، دست به اصلاح و عمران و آبادی بزنند و همه امور را به سامانی درست بیاورند. علی (علیه السلام) دراینباره فرموده است:
«اللَّهُمَّ إِنَّکَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ یَکُنِ الَّذِی کَانَ مِنَّا مُنَافَسَةً فِی سُلْطَانٍ وَ لَا الْتِمَاسَ شَیْءٍ مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ وَ لَکِنْ ... نُظْهِرَ الْإِصْلَاحَ فِی بِلَادِکَ»؛[254] خدایا تو مىدانى که جنگ و درگیرى ما براى به دست آوردن قدرت و حکومت و دنیا و ثروت نبود، بلکه مىخواستیم... در سرزمینهاى تو اصلاح را ظاهر کنیم، تا بندگان ستمدیدهات در أمن و أمان زندگى کنند، و قوانین و مقررّات فراموش شده تو بار دیگر اجراء گردد.»[255]
v آیت الله مکارم شیرازی نیز در خصوص این روایت می افزایند:
«وَ نُظْهِرَ الْاصْلاحَ فى بِلادِکَ؛ خیلى جمله عجیبى است! «نُظْهِرَ» یعنى آشکار کنیم. اصلاحِ نمایان و چشمگیر، اصلاحى که روشن باشد، در شهرهایت به عمل آوریم. آنقدر این اصلاح، اساسى باشد که [تشخیص آن] احتیاج به فکر و مطالعه نداشته باشد؛ علائمش از در و دیوار پیداست. به عبارت دیگر سامان به زندگى مخلوقات تو دادن، شکمها را سیر کردن، تنها را پوشانیدن، بیماریها را معالجه کردن، جهلها را از میان بردن، اقدام براى بهبود زندگى مادى مردم؛ زندگى مادى مردم را سامان دادن.»
«امام (علیه السلام) در این فراز از خطبه در حقیقت، اهداف حکومت الهى ـ از جمله حکومت خود ـ را بیان مىفرماید، و با تعبیرات بسیار جالب و حساب شده، درسهاى فراموش نشدنى به همه حاکمان مؤمن و مخلص مىدهد.
و در ادامه این سخن، اهداف چهارگانه خودش را براى پذیرش حکومت بیان مىدارد که سرمشق و درس بزرگى است براى همه حاکمان آزاده و با ایمان و حقپرست، عرضه مىدارد:
«(پروردگارا! تو مىدانى) اگر حکومت را پذیرفتیم، به خاطر این بود که نشانههاى محو شده دینت را بازگردانیم و بر پا سازیم، و اصلاحات را در شهرهاى تو آشکار کنیم، تا بندگان ستمدیدهات (از ظلم ظالمان) ایمن گردند و حدود و قوانین تعطیل شدهات اقامه و اجرا شود.»
در واقع امام (علیه السلام) در این چهار جمله، که به پیشگاه خداوند به عنوان انگیزههاى اصلى پذیرش بیعت، عرضه مىدارد، هم اشاره به برنامههاى معنوى و ارزشى حکومت مىنماید و هم برنامههاى مادى و ظاهرى.
در درجه اوّل باید نشانههاى دین که مسیر راه مردم را به سوى خدا مشخص مىکند و بر اثر حکومتهاى خودکامه محو شده است به جاى خود بازگردد، آن گاه اصلاحات در تمام شؤون اجتماعى اعم از سیاسى و اقتصادى و اخلاقى آشکار شود و چنگال ظالمان از گریبان مظلومان جدا شود و حدود الهى اجرا گردد؛ به گونهاى که ستمدیدگان احساس امنیّت و آرامش کنند.
به یقین اگر هدف حکومتها انجام این امور چهارگانه باشد، سعادت معنوى و مادى بر سر جامعه سایه خواهد افکند و اگر هدف آنها بدست آوردن مقام و اموال و ثروتها باشد، جز فساد و ظلم و تعطیل حدود الهى و محو اخلاق و دین نتیجهاى نخواهد داشت و این درسى است براى همه مسلمین در تمام قرون و اعصار.
این امور همان است که قرآن مجید به عنوان اهداف بعثت پیامبر (صلى الله علیه و آله) و تشکیل حکومت اسلامى بیان فرموده، در یکجا تعلیم و تهذیب ونجات از گمراهى آشکار را هدف بعثت مىشمارد «هُوَ الَّذِى بَعَثَ فِى ا لْأُمّیّینَ رَسُولًا مّنْهُمْ یَتْلُواْ عَلَیْهِمْ ءَایَاتِهِ وَیُزَکّیهِمْ وَیُعَلّمُهُمُ ا لْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَإِنْ کَانُواْ مِن قَبْلُ لَفِى ضَللٍ مُّبِینٍ».[256]
و در جاى دیگر اقامه قسط و عدالت نتیجه قیام انبیا ذکر مىکند «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ ا لْکِتَابَ وَا لْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ».[257]
و نیز در آیه دیگر مىفرماید: «الَّذِینَ إِن مَّکَّنَّاهُمْ فِى الْأَرْضِ أَقَامُواْ الصَّلوةَ وَءَاتَوْاْ الزَّکوةَ وَأَمَرُواْ بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْاْ عَنِ الْمُنکَرِ ولِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ»؛[258] همان کسانى که هر گاه در زمین به آنها قدرت بخشیدیم نماز را بر پا مىدارند و زکات مىدهند و امر به معروف و نهى از منکر مىکنند و پایان همه کارها از آن خداست».[259]
[195]. خطبههای نمازجمعه تهران به امامت مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای 18/2/1377
[196]. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار وزیر و مسئولان «وزارت ارشاد» و اعضاى «شوراهاى فرهنگ عمومى کشور» 19/4/1374
[197]. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار اعضاى مجلس خبرگان13/12/1381
[198]. أمالی الصدوق، ص 26
[199]. بیانات رهبر معظم انقلاب در خطبههاى نماز جمعة تهران 12/11/1375
[200]. تا مردم قیام به عدالت کنند. (حدید: 25)
[201]. سخنرانى در دیدار با مسئولان و کارگزاران نظام جمهورى اسلامى، در آستانة یازدهمینسالگرد پیروزى انقلاب اسلامى ایران 9/11/1368
[202]. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار اقشار مختلف مردم به مناسبت میلاد حضرت على (علیهالسلام)26/4/1387
[203]. مگر آنکه حقّى را بر پا سازم یا باطلى را براندازم. (نهج البلاغه، خطبه 33)
[204]. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار «هیأت دولت» در آغاز کار دورة دوم ریاست جمهورى آقاى «هاشمى رفسنجانى» 3/6/1372
[205]. با ستمکار در پیکار باشید و ستمدیده را یار. (نهج البلاغه، خطبه 47)
[206]. نهج البلاغه، خطبه 3
[207]. امام خمینی، کتاب ولایت فقیه، ص 38
[208] . بقره، آیه 251
[209] . سوره نساء، آیه 163
[210] . انبیاء، آیه 79
[211] . نمل، آیه 15
[212] . همان، 16
[213] . ص، آیه 17
[214] . همان، آیه 26
[215] . آیت الله جوادی آملی، ولایت فقیه ولایت فقاهت و عدالت، ص 103
[216] . نهج البلاغه، کلمات قصار، 437
[217] . همان
[218] . دارایی شخصی
[219] . نهج البلاغه، کلمات قصار، 437
[220] . مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى ج6 ص : 434
[221]. صحیفه نور، ج 7، ص 15
[222]. سید علی خامنه ای (رهبر معظم انقلاب)، کتاب ولایت، ص 18-14
[223]. خطبههاى نماز جمعة تهران 28/7/1368
[224]. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار اعضاى هیئت دولت 18/6/1388
[225]. بیانات رهبر معظم انقلاب پس از مراسم تنفیذ حکم ریاست جمهورى آقاى سید محمد خاتمى 11/5/1380
[226] . ابراهیم، 1
[227] . بقره، 257
[228] . انعام، 122
[229] . حدید، 28
[230] . أمالی الصدوق، ص: 571
[231] . آیت الله جوادی آملی، ولایت فقیه ولایت فقاهت و عدالت، ص 101
[232] . جمعه، 2
[233] . آیت الله جوادی آملی، ولایت فقیه ولایت فقاهت و عدالت، ص106
[234]. تندرستى و فراغ خاطر دو نعمت پوشیده و ناشناختهاند. (من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 381)
[235]. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار اعضاى شوراى تأمین استانها 25/11/1379
[236]. پس (بشکرانه این نعمت بزرگ) باید پروردگار این خانه را عبادت کنند، همان کس که آنها را از گرسنگى نجات داد و از ترس و ناامنى ایمن ساخت. (قریش: 4)
[237]. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار جمعى از اعضاى «نیروى انتظامى»، کارکنان «سازمان تأمین اجتماعى»، «سازمان بهزیستى» و اساتید و دانشجویان دانشگاهها 29/4/1373
[238]. پس سپاهیان به فرمان خدا، رعیت را دژهاى استوارند. (نهج البلاغه، خطبه 53)
[239]. بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در دیدار با ارتش27/1/1382
[240] . دولت آفتاب : اندیشه سیاسی و سیره حکومتی علی(ع)،مصطفی دلشاد تهرانی. ص 190
[241] . نهج البلاغه، خطبه 53
[242] . نهج البلاغه، خطبه 131
[243] . مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى ج24 ص : 113
[244] . حکم واجب خدا و اسلام بر مسلمانان این است که پس از آنکه پیشوایشان بمیرد یا کشته گردد، چه گمراه بوده و چه هدایت یافته، ستمدیده باشد یا ستمگر، حلالخون یا حرامخون، اقدام به هیچ کاری نکنند و حادثهای پدید نیاورند و دست و قدمی به جلو نگذارند و هیچ عملی را پیش نیندازند قبل از آنکه رهبری با عفت، دانشمند، پرهیزگار، دانای به قضاوت و سنت برای خود برگزینند، تا او امورشان را سامان داده و بینشان به داوری بنشیند و حق مظلوم از ظالم ستاند و مرزهای آن را پاسداری کند و ثروتهای عمومی آنان و زکاتهایشان را جمع کرده و منطق و فرهنگ آنان را اقامه و از آن صیانت کند. کتاب سلیم بن قیس، نشر الهادی، ج2، صفحه 752، بحارالانوار، ج33، ص144.
[245] . آنان میگویند: امارت جز برای خداوند نیست در حالیکه مردم ناچارند امیری داشته باشند، نیکوکار باشد یا بد عمل، تا مؤمن در سایه حکومت او بر انجام وظایفش قیام کرده و کافر به زندگی خود بپردازد و خداوند به هر کس عمر تعیین شدهاش را عطا کند (کشت و کشتار موجب اجلهای زودرس نشود) و ثروت مردم بهوسیله او گردآوری شده و با دشمن نبرد شود و راهها امنیت یابند و حق مظلوم از ستمگر گرفته شود، تا اینکه انسانهای نیک در راحتی به سربرند و از ناحیه بدکاران ایمن شوند. نهج البلاغه، فیض الاسلام، ص125، صبحی صالح، ص82، خ40.
[246] . جایگاه امنیت در نظام اسلامی،سید مهدی موسوی کاشمری،ص 146
[247]. پیام رهبر معظم انقلاب به مناسبت اولین سالگرد ارتحال حضرت امام خمینی(ره) 10/3/1369
[248]. بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در دیدار مدیران صدا و سیما 15/11/1381
[249]. سخنرانى رهبر معظم انقلاب در دیدار با فضلا، طلاب و اقشار مختلف مردم قم، به مناسبت سالگرد قیام نوزدهم دیماه 19/10/1369
[250]. بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در دیدار با کارگران، کشاورزان، صنعتگران و بازاریان14/8/1380
[251] . نهج البلاغه، خطبه 153
[252] . مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى ج24 ص : 113
[253] . حکمت اصول سیاسی اسلام، علامه محمد تقی جعفری، ص469
[254] نهج البلاغه خطبه 131
[255] . دولت آفتاب : اندیشه سیاسی و سیره حکومتی علی(ع)،مصطفی دلشاد تهرانی. ص 190
[258]. حج: 41
[259] . آیت الله مکارم شیرازی، پیام امام امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، ج5، ص 422