سايت من
آخرين عناوين
مطالب سايت
درباره سايت

    آمار و امکانات سايت

سايت من

پیوندها، پیوندهای روزانه، موضوعات، نویسندگان و ...

 
 

موضوعات مطالب سايت

پیوندهای روزانه

   درباره سايت

یوم ندعوا کل اناس بامامهم...
-------------------------------------
وحدت عمومی, به معنای گردآمدن صاحبان سلیقه ها و روش های گوناگون بر گرد محور اسلام, خط امام و "ولایت فقیه" است.
این, همان اعتصام به "حبل الله" است که عموم مسلمین بدان مکلف گشته اند؛
و این, آن اسم اعظمی است که همه ی گره ها را باز, و همه ی موانع را بر طرف, و همه ی شیاطین را مغلوب می کند.

پیام امام خامنه ای به ملت ایران در چهلمین روز ارتحال امام خمینی 1368/4/23

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

امام شناسی
متاسفانه امکان درج خودکار کادر جستجو یا جعبه دنبال کنندگان در این قالب وجود ندارد، لطفا برای درج از حالت دستی استفاده نمایید.
  •  

  •  

  •  

  مطالب سايت

 

امام شناسی

 

فصل هجدهم: شبهات رایج/ شبهة دوم: تزیینی بودن نقش مردم در حکومت اسلامی/شماره 2

بسم الله الرحمن الرحیم


فصل هجدهم: شبهات رایج


شبهة دوم: تزیینی بودن نقش مردم در حکومت اسلامی

شماره 2


2-3. ریشه داشتن مشروعیّت دیگر اجزای حکومت اسلامی در مشروعیّت ولی فقیه


در رأس نیروهاى اجرایى کشور، رئیس جمهور قرار دارد که به وسیلة امام، رأى مردم نسبت به او تنفیذ مى‏شود؛ یعنى در حقیقت، از سوى امام منصوب مى‏شود. مردم در میان کسانى که شایستة ریاست جمهورى هستند، یک نفر را انتخاب مى‏کنند و امام، رأى مردم را تنفیذ مى‏کنند؛ یعنى اگر امام تنفیذ نکند، این شخص، رئیس جمهور نیست. امام فقیه عادل و ولى امر مسلمین، دربارة بالاترین مقام اجرایى کشور، سررشته‏دار امور است.


در قوة مقننه، امام شش نفر فقهاى شوراى نگهبان را نصب مى‏کند، و این به معناى حضور امام در قانونگذارى کشور است؛ که اگر امام در قانونگذارى کشور حضور نداشته باشد، قانونگذارى زیر نظر ولى فقیه انجام نگرفته است.

همچنان که امام، بالاترین مقامات قوة قضائیه را نصب مى‏کند؛ یعنى در قوة قضائیه هم، حضور امام همه‏کاره است. رئیس دیوان عالى کشور و دادستان کل کشور، دو مقامى هستند که همة مسائل قضایى کشور به آنها ارتباط پیدا مى‏کند و این دو نفر در حقیقت نوّاب امام، نائبان امام و منصوبان امامند؛ یعنى حضور امام را تأمین مى‏کند.[89]

مسئول در نظام جمهورى اسلامى، مأمور در نظام جمهورى اسلامى، مأمور «مِنَ ‏اللَّه» است؛ امر او از طرف خداست. البته این فکرى که در بعضى‏ها رایج است که هر کس رئیس چهار تا آدم در یک اطاق است، می‏گوید من ولى‏فقیه تو هستم و به عنوان ولایت فقیه به آنها دستور می‏دهد، این حرف مفت است؛ ولى‏فقیه یک نفر است؛ اما سیستم، نظام، نظام ولایت‏فقیه است؛ یعنى مشروعیت ما به آنجا منتهى مى‏شود؛ مشروعیت الهى است. باید هر چه ممکن است، خودمان رابه معناى حقیقى امامت نزدیک کنیم.[90]

حاکم اسلامى، حق دارد مالیات بگذارد و حاکم اسلامى، آن کسى است که با ولایت خود و با بینّات ادارة جامعه که از پیغمبر و امام دارد، مى‏تواند این حقوق را از مردم بگیرد. البته بعضی‏ها این فکر در ذهنشان بود ـ بعضى از علما و برادران عزیز و بزرگوارمان ـ که آیا امام در اینجا، این حق را دارند یا دولت اسلامى و کارگزاران دولت هم این حق را دارند؟ که البته شکى نیست که ما این حقوق را براى امام، قائل هستیم؛ اما دولت اسلامى و دستگاه‏هاى اسلامى، مگر غیر از مجراى ولایت فقیه هستند؟ امروز در جامعة اسلامى ما، در جمهورى اسلامى، دولت و رئیس جمهور و دستگاه قضایى و شوراى نگهبان و بقیة دستگاه‏هاى کارگزار مملکت، جداى از امام نیستند؛ جداى از ولایت فقیه نیستند. والا اگر ما از ولایت فقیه بریده باشیم، جدا باشیم، اعتبارى نداریم اصلاً؛ وجودمان یک وجود بى‏دلیلى است. ولى فقیه براى إعمال ولایتِ خود در جامعة اسلامى، بازوهایى دارد؛ مجاری‏اى دارد؛ این مجارى و این بازوها را قانون اساسى معین کرده. یکى از این مجارى، دستگاه قضایى است؛ یکى از این مجارى، شوراى نگهبان است؛ یکى از این مجارى، دولت جمهورى اسلامى است و کارگزاران دولت هستند. از این مجارى، امام استفاده مى‏کند، کارهاى اجتماع را انجام مى‏دهد. ولى فقیه و امام مسلمین که امور جنگ و صلح و ادارة جامعه و مسائل اقتصادى و مسائل فرهنگى و غیره و غیره همه در اختیار او است، خودش شخصاً که مباشر همة این امور نیست...[91]

آنچه که امروز در جامعة اسلامى، به همین شکلى که دستگاه قانونگذارىِ مملکت، دارد اجرا مى‏کند و قانون مى‏گذارد و دستگاه اجرا کنندة مملکت، آن را اجرا مى‏کند، اینها همه‏اش احکام حکومت ولى فقیه است. مالیاتى که امروز طبق قانون وضع مى‏شود، مقررات صادرات و وارداتى که طبق قانون وضع مى‏شود، تمام قوانینى که در مجلس شوراى اسلامى مى‏گذرد، همة آنچه که در حوزة اختیارات دولت هست و دولت آن را وضع مى‏کند و اجرا مى‏کند، همة آنچه که در حوزة دستگاه قضایى هست و دستگاه قضایى آنها را وضع مى‏کند یا اجرا مى‏کند، همة اینها مظاهر حاکمیت ولایت فقیه است. این در حقیقت، به خاطر مشروعیّتِ ولایت فقیه هست که این همه مشروعیت پیدا مى‏کند. در جامعة اسلامى، تمام دستگاه‏ها چه دستگاه‏هاى قانونگذار، چه دستگاه‏هاى اجرا کننده، اعم از قوة اجرائیه و قوة قضائیه، مشروعیّتشان به خاطر ارتباط و اتصال به ولى فقیه است؛ و الاّ به خودى خود، حتى مجلس قانونگذارى هم حق قانونگذارى ندارد. معناى قانون وضع کردن در مجلس شوراى اسلامى چیست؟ معناى قانون وضع کردن این است که محدودیت‏هایى را در زندگى مردم بر طبق یک مصالحى ایجاد مى‏کنند. خب! یک چنین کارى، بنابر مبانى فقهى اسلامى و بنابر اصل ولایت فقیه، براى هیچ کس جایز نیست و از هیچ کس مشروع نیست؛ مگر ولى فقیه. یعنى در حقیقت، قانون‏گذارى هم اعتبارش به اتکاء به ولایت فقیه است. قوة مجریه هم اعتبارش به اتکاء و امضاءِ تنفیذ ولى فقیه است؛ که اگر ولى فقیه اجازه ندهد و تنفیذ نکند و امضا نکند، تمام این دستگاه‏هایى که در مملکت مشغول کار هستند، چه قانونگذارى، چه اجرائیات، کارهایشان بدون دلیل و بدون حق است و واجب الاطاعه و الزامى نیست. به خاطر ارتباط و اتصال به ولى فقیه هست که اینها همه مشروعیّت پیدا مى‏کنند. در حقیقت، ولایت فقیه، مثل روحى است در کالبد نظام.

بالاتر از این من بگویم، قانون اساسى در جمهورى اسلامى که ملاک و معیار و چهارچوب قوانین است، اعتبارش به خاطر قبول و تأیید ولى فقیه است والا خبرگان، 50 نفر، 60 نفر، 100 نفر از هر قشرى، چه حقى دارند دور هم بنشینند، براى مردمِ مملکت و مردم جامعه، قانون وضع کنند؛ قانون اساسى وضع کنند؟! اکثریت مردم چه حقى دارند که امضا کنند قانون اساسى را و براى همة مردم این قانون را لازم‏الاجرا بکنند. آن کسى که حق دارد قانون اساسى را براى جامعه قرار بدهد، او ولى فقیه است؛ او همان امام اسلامى است و دستگاهى است که حاکمیت الهى را از طریق وراثت پیغمبر و وراثت ائمة معصومین، در اختیار دارد. او چون به خبرگان دستور داد که بنشینند قانون اساسى بنویسند، و او چون امضا کرد قانون اساسى را، قانون اساسى شد قانون. حتى اصل نظام جمهورى اسلامى، مشروعیّتش به عنوان یک حکم از طرف ولى فقیه است... در حقیقت ولایت و حاکمیت ولى فقیه، ولایت و حاکمیت فقه اسلامى است؛ ولایت و حاکمیت دین خداست. ولایت و حاکمیت ملاک‏ها و ارزش‏هاست؛ نه ولایت و حاکمیت یک شخص. یعنى خود ولى فقیه هم به عنوان یک شخص موظف است که از آنچه که حکم ولى فقیه است، اطاعت کند و تبعیت کند. بر همه واجب الاطاعه است احکام ولى فقیه، حتى بر خود ولى فقیه. این یک چنین گسترة بسیار وسیع و عظیمى را، دامنة ولایت فقیه داراست، که منتهى هم مى‏شود به ولایت خدا. یعنى چون ریشة ولایت فقیه، ولایت الهى است، ریشة آن ولایت پیغمبر است و همان چیزى است که از پیغمبر و اوصیاء معصومینش و اوصیاء معصومین به علماء امت، فقهاء امت، آن کسانى که داراى این شرایط هستند، منتقل شد؛ لذاست که داراى یک چنین سعة اختیاراتى است؛ این معناى ولایت فقیه در جامعة اسلامى است. البته اگر ولى فقیه بخشى از این اختیارات را به کسى یا دستگاهى داد، آن شخص یا آن دستگاه، داراى آن اختیارى که ولى فقیه به او داده خواهد بود؛ همچنانى که طبق قانون اساسى، اختیاراتى را دستگاه‏ها دارند انجام مى‏دهند، فراتر از آن هم اگر اختیار خاصى را ولى فقیه به یک دستگاهى، به دولت، به یک وزارتخانه، به یک شخص، به یک بنیاد، به یک دستگاه، تنفیذ کند و بدهد آن اختیار متعلق به آن شخص یا به آن دستگاه خواهد بود، اما در حقیقت، اختیار واقعى و ولایت واقعى و حقِ واقعى یا به تعبیرى وظیفة واقعى، متعلق به شخص ولى فقیه است. این پایه و قاعدة این بحث است که البته در زمینه‏هاى گوناگون و اطراف این اصل و محور اساسى، بحث‏هاى متعددى وجود دارد.[92]

v  «مشروعیت سایر نهادهاى موجود در حکومت نیز، مستند به حکم ولىّ فقیه است. مشروعیت ولایت سیاسى فقیه، مبدأ مشروعیت سایر نهادهاى موجود در ساختار حکومت مى‏گردد؛ زیرا اگر تنفیذ ولىّ فقیه نباشد، همه نهادهاى درون حاکمیت دچار بحران مشروعیت مى‏شوند... بنابراین، شأن و جایگاه ولایت فقیه در نظام سیاسى شیعه بسیار بااهمیّت است؛ زیرا مبدأ مشروعیت تمامى ارکان نظام سیاسى است. براساس همین مبنا در قانون اساسى جمهورى اسلامى، که مبتنى بر ولایت فقیه است، قانون اساسى و ریاست جمهورى پس از رأى مردم باید مورد تنفیذ و امضاى رهبر قرار گیرد؛ زیرا صرف این‏که عدهّ‏اى قانونى را نوشتند و اکثر مردم به آن رأى مثبت دادند، لزوم اطاعت شرعى را به دنبال نمى‏آورد، مگر آن‏که صاحب ولایت از ناحیه شریعت آن را تنفیذ کند و مطابقت آن را با شرع گواهى دهد. به همین ترتیب، مشروعیت اوامر و نواهى رئیس جمهور و دولت نیز منوط به تنفیذ رهبر است؛ زیرا رأى مردم به رئیس جمهور، او را صاحب ولایت شرعى بر حکم‏رانى نکرده است.»[93]

v    آیت الله جوادی آملی در این رابطه می فرمایند:

«فقیه عادل، متولی و مسئول همه همه ابعاد دین در عصر غیبت امام معصوم (علیه السلام) است و شرعیت نظام اسلامی و اعتبار همه مقررات آن، به او بر می‏گردد و با تأیید و تنفیذ او مشروعیت می‎یابد.»[94]

v    شهید آیت الله بهشتی نیز در این باره می فرمایند:

«شورای انقلاب را امام تعیین کردند. مشروعیت شورای انقلاب مستقیماً از طریق نصب امام بود اگر ملت به اینها اعتماد داشت، بیشتر از طریق اعتمادش به امام بود. به خصوص که آن اول ها اسمی هم گفته نمی شد (روی مصالح امنیتی و مصالح دیگر) دولت موقت تشکیل شد، با پیشنهاد شورا و نصب امام. مشروعیت دولت موقت از طریق امام بود و امت این مشروعیت را داد، اما از طریق امام و امام مشروعیت را داد، اما هماهنگ با امت».[95]

v    آیت الله مصباح یزدی هم مشروعیت قانون را به تأیید رهبری مشروط کرده، می فرمایند:

«قانون به خودى خود هیچ اعتبارى ندارد حتّى اگر همه مردم به آن رأى داده باشند... اگر ما قانون اساسى فعلى جمهورى اسلامى ایران را معتبر مى دانیم نه به لحاظ این است که قانون اساسى یک کشور است و درصد زیادى از مردم هم به آن رأى داده اند بلکه به این دلیل است که این قانون اساسى به امضا و تأیید ولىّ فقیه رسیده و ولىّ فقیه کسى است که به اعتقاد ما منصوب از جانب امام زمان(علیه السلام) است و امام زمان(علیه السلام) نیز منصوب از جانب خداست و همان طور که حضرت در مقبوله عمر بن حنظله فرمود: رد کردن حکم ولىّ فقیه ردکردن حکم امام معصوم است و ردکردن حکم امام معصوم نیز رد کردن حکم خداست. و اگر غیر از این باشد و امضا و تأیید ولىّ فقیه در کار نباشد قانون اساسى ارزش و اعتبار ذاتى براى ما ندارد. و اگر احیاناً بر پاى بندى به آن به عنوان مظهر میثاق ملّى تأکید مى شود به جهت آن است که ولىّ فقیه به قانون اساسى مشروعیت بخشیده و مشروعیت، از ولىّ فقیه به قانون اساسى سرایت کرده نه آن که قانون اساسى به ولایت فقیه وجهه و اعتبار داده باشد.»[96]

v    این بحث را با کلام آیت الله حائری شیرازی به پایان میبریم:

«اگر رئیس‌جمهور منصوبِ ولی‌فقیه نباشد، منصوبِ مردم هم نخواهد بود زیرا مردم به خبرگان رأی دادند و خبرگان مجتهد عادلی را برگزیدند. او ولیّ منتخب مردم است و حکمش نافذ است. مردم با واگذاری حکم به مجتهد عادل، امر را به او تفویض کرده‌اند. وقتی مجتهد عادل، رئیس‌جمهور را منصوب کند، باز به رأی مردم تکیه شده است. مردم رئیس‌جمهور را برای اداره‌ی امورشان می‌خواهند. ولی‌فقیه قبلاً برای اداره‌ی امور از ناحیه‌ی مردم به خبرگان و از خبرگان به وی واگذار شده است. مردم کار خودشان را کرده‌اند و جای خالی باقی نگذاشته‌اند که نصب جدیدی صورت بگیرد. برای احتراز از خیال تشریفاتی بودن امر تنفیذ، امام(ره) واژه‌ی نصب را به کار بردند. پس رئیس‌جمهور منصوب از رهبر است. رهبر منتخب خبرگان و خبرگان منتخب مردم. پس رئیس‌جمهور با این سلسله‌مراتب منتخب مردم می‌شود، رسماً و قبلاً به‌وسیله‌ی آراء مردم به مقام شأنیت و اهلیت رسیده بود. رأی مردم رأی تمایل بود. رسمیت و مشروعیت و نفاذ، نتیجه‌ی نصب ولی‌فقیه است. «مَجَارِیَ الْأُمُورِ وَ الْأَحْکَامِ عَلَى أَیْدِی الْعُلَمَاء.[97]»[98]


2-4. رابطه مردم و حکومت در نظام مردمسالاری دینی

2-4-1. وظایف مردم در حکومت اسلامی

2-4-1-1. ایجاد حکومت (گزینش بر اساس ضوابط و بیعت)

*   هر کسى، هر جمعیتى، هر اجتماعى حق اولى‏اش این است که خودش انتخاب بکند یک چیزى را که راجع به مقدرات مملکت خودش است‏.[99]

امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) مى‏فرماید: «... وَ الَّذی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ، لَوْ لا حُضُورُ الْحاضِرِ وَ قِیامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النّاصِرِ وَ ما أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَماءِ أَنْ لا یُقارُّوا عَلى کِظَّةِ ظالِمٍ وَ لا سَغَبِ مَظْلُومٍ، لأَلْقَیْتُ حَبْلَها عَلى غارِبِها وَ لَسَقَیْتُ آخِرَها بِکَأْسِ أَوَّلِها؛ وَ لَأَلْفَیْتُمْ دُنْیاکُمْ هذِه ازْهَدَ عِنْدى مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ»؛[100] سوگند به آنکه بذر را بشکافت و جان را بیافرید، اگر حضور یافتن بیعت کنندگان نبود و حجت بر لزوم تصدى من با وجود یافتن نیروى مددکار تمام نمى‏شد... زمام حکومت را رها مى‏ساختم و از پى آن نمى‏گشتم.[101]

قانون و اجرا بایستى با معیارهاى خدایى و با مقررات الهى باشد؛ یعنى با احکام اسلامى یا با احکام مشخص یا با کلیات و آنچه که از اسلام دانسته شده و فهمیده شدهاست، منطبق باشد و معارض نباشد. افرادى هم که مجرى هستند، مشخصات و خصوصیاتى دارند؛ باید عادل باشند، فاسق نباشند ـ خصوصیاتى که در قانون اساسىِ ما متجسّد شده ـ و قانون اساسى هم همان شکل اجرایى و دالان عبور به سمت آن چیزى است که ولایت الهى براى ما ترسیم می‏کند.

خب! مسئلة اقلیت و اکثریت هم یک ضرورت است؛ اگر چه ما در اسلام به این صورت چیزى نداریم که آنجایى که آراء مختلف شد، اکثریت را بر اقلیت ترجیح دهیم، لکن یک چیز «لا بُدّ مِنه»‌اى است که در مسائل گوناگون بشرى پیش مى‌آید. وقتى پنج نفر دربارة یک چیزى تصمیم‌گیرى می‌کنند، اگر سه نفر بر این امرى که به سرنوشت پنج نفر ارتباط دارد اتفاق نظر کردند، آن دو نفر قاعدتاً باید تسلیم بشوند؛ این هم یک چیز عقلایىِ روشنى است که اسلام این‌ها را تصویب و امضاء کردهاست.

بنابراین ولایتى که امروز شما دارید ـ قانونگذارى، ولایت است ـ یک ولایت الهى است؛ ریشه در ولایت الهى دارد؛ برخاسته و پدید آمده از ولایت الهى است. این مردم‏سالارى دینى که ما می‌گوییم، معنایش این است؛ یعنى نمایندة مجلس شوراى اسلامى از این طریقى که در قانون اساسى براى مجارى اعمال ولایت الهى معین شده، یک ولایتى پیدا کردهاست که این شد یک تکلیف. بنابراین آنچه که در مجلس شوراى اسلامى تصویب می‌شود، براى منِ شخصى و نوعى واجب‌الاتّباع است و بایستى بر طبق او عمل کنم. این مبنا، مبناى اسلامى است...

تفکر اسلامى بر مبناى یک پایة محکم، برخاسته از ولایت اللَّه، با شیوة مشخص و تدوین شدة در قانون اساسىِ جمهورى اسلامى که خداى متعال به انسان‏ها حق داده که یک حقى را به کسى بسپرند، بنا شده که بگویند آقا! شما بیا براى ما این کار‌ها را انجام بده. مردم هم این حق را در آراء خودشان در مجلس، در ریاست جمهورى، در آن چیزهایى که به آراء مردم وابسته است، به افراد می‌دهند. بنابراین پایة مردم‌سالاری دینى این است؛ یعنى یک پایة اصیل و عمیق که حقیقتاً مورد اعتقاد است.[102]

در مردم‏سالارى دینى و در شریعت الهى این موضوع مطرح است که مردم باید حاکم را بخواهند، تا او مورد قبول باشد و حق داشته باشد که حکومت کند. اى کسى که مسلمانى! چرا رأى مردم معتبر است؟ مى‌گوید: چون مسلمانم؛ چون به اسلام اعتقاد دارم و چون در منطق اسلام، رأى مردم بر اساس کرامت انسان پیش خداى متعال معتبر است.[103]

در قانون اساسى ترتیبى داده شدهاست که حضور و اراده و رأى و خواست مردم را با جهت‏گیرى اسلامى، در همة ارکان نظام، ظهور و بروز مى‌دهد. این نظام مستحکم، انتخاب مردمى، مجلس مردمى و دولت مردمى که بر پایة اسلام بود، مانع نفوذ دشمن شد.[104]

جمهورى اسلامى، یعنى آنجایى که هدایت الهى و ارادة مردمى توأم با یکدیگر در ساخت نظام تأثیر مى‌گذارند. بر این نظریه، هیچ‌گونه خدشه و اشکالى در بحثهاى دانشگاهى و محافل تحقیقاتى وارد نمى‌شود؛ اما اگر شما بخواهید حقانیت این نظریه را براى مردم دنیا ثابت کنید، در عمل باید ثابت کنید. چالش عمدة نظام جمهورى اسلامى این است.[105]

v  سیرة عملی ائمه اطهار(علیهم السلام) نیز به روشنی جایگاه بلند «بیعت» را در تشکیل حکومت اسلامی تبیین می کند که برای نمونه به چند مورد اشاره می کنیم:

1. «تاریخ زندگی امیرالمؤمنین(علیه السلام) بعد از رحلت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و به‏ویژه چگونگی قبول حکومت و خلافت از سوی آن حضرت، گواه روشنی بر اهتمام وی به تأثیر آرای عمومی در تعیین زمامدار می‏باشد.

توضیح اینکه بعد از ارتحال پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) با وجود نصوص و تصریحات فراوان آن حضرت بر اینکه امامت و خلافت بعد از ایشان بر عهدة علی(علیه السلام) بود و در وجود وی تبلور می‏یابد، برنامة سقیفه شکل گرفت و موجب انحراف خلافت از مسیر اصلی خود گردید. علی(علیه السلام) که در زمان رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به همراهی بعضی از اصحاب به غسل و تجهیز آن حضرت اشتغال داشت، پس از آنکه از بیعت مردم با ابوبکر آگاه شد در صدد تحصیل حق مسلّم خود برآمد تا چنین پنداشته نشود که وی اعتقادی به حقانیت خود نداشته و لذا در این خصوص اقدامی نکرده است، از این رو بود که آن حضرت به همراه همسرش فاطمه زهرا (علیهاالسلام) به خانه‏های انصار رفته از آنان یاری می‏طلبید. فاطمه (علیهاالسلام) نیز آنان را به یاری امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) فرا می‏خواند. لیکن آنان در جواب می‏گفتند: ای دختر رسول خدا! کار بیعت با این مردم اتمام یافته است، چنانچه پسرعمویت زودتر از ابوبکر از ما بیعت می‏خواست، به یقین کسی را با او برابر نمی‏کردیم و جز او را نمی‏پذیرفتیم! علی(علیه السلام) پاسخ می‏داد: شگفتا! انتظار داشتید جنازة رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را بدون انجام کفن و دفن میان خانه بگذارم و برای به دست آوردن حکومتی که از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به جا مانده بود، به نزاع و کشمکش بپردازم؟ فاطمه (علیهاالسلام) نیز می‏گفت: ابوالحسن آنچه سزاوار بود، عمل کرد و وظیفه خود را انجام داد. آنان نیز کاری کردند که خدا از آنان بازخواست خواهد کرد.»[106]

2. «هنگامی که مردم پس از کشته شدن خلیفه سوم به نزد علی(علیه السلام) آمده و با اصرار فراوان خواستند با آن حضرت بیعت کنند، فرمود:

«دَعُونِی وَ الْتَمِسُوا غَیْرِی‏... وَ اعْلَمُوا أَنِّی إِنْ أَجَبْتُکُمْ رَکِبْتُ بِکُمْ مَا أَعْلَمُ وَ لَمْ أُصْغِ إِلَى قَوْلِ الْقَائِلِ وَ عَتْبِ الْعَاتِبِ وَ إِنْ تَرَکْتُمُونِی فَأَنَا کَأَحَدِکُمْ وَ لَعَلِّی أَسْمَعُکُمْ وَ أَطْوَعُکُمْ لِمَنْ وَلَّیْتُمُوهُ أَمْرَکُم»؛[107] مرا واگذارید و شخص دیگری را برای این مسؤولیت انتخاب کنید... و بدانید که اگر من دعوت شما را اجابت کنم، بر اساس آنچه خود می‏دانم بر شما حکومت خواهم کرد و به گفتة این و آن و سرزنش افراد گوش نخواهم داد؛ ولی اگر مرا واگذارید، من نیز همانند یکی از شما هستم و شاید من شنواترین و مطیع‏ترین شما باشم، نسبت به کسی که حکومت خویش را به وی بسپارید.

بدون شک امام معصوم(علیه السلام) از مبالغه و مجامله و تعارفات غیرواقعی و گزاف‏گویی منزه است؛ بنابراین وقتی می‏فرماید به سراغ دیگری بروید و بدانید که اگر مرا واگذارید و شخص دیگری را به حکومت بر خود برگزینید، نسبت به او از همه شما شنواتر و مطیع‏تر خواهم بود، حقیقت را بیان می‏کند.

تأمل در این قطعة زیبای تاریخی، گویای آن است که یک امام معصوم(علیه السلام) که در زمان خود، تنها کسی است که دارای ولایت الهی می‏باشد و پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) در مواضع متعدّدی بر این مقام او تأکید کرده است، با وجود ظلم‏های فراوانی که در حق او روا داشته شده و به سکوتی طولانی در طی 25 سال، به گونه‏ای دردناک، خار در چشم و استخوان در گلو، مجبور گشته است، اینک که مردم به او روی آورده‏اند، آن را یک فرصت طلایی برای خود نمی‏شمرد، بلکه در صدد آگاهی دادن به مردم بر می‏آید تا رضایت و انتخاب آنان از روی علم باشد.»[108]

علی(علیه السلام) در یکی از نامه های خود به این حقیقت اشاره کرده می فرماید: «و ان العامة لم تبایعنی لسلطان غالب و لا لعرض حاضر»؛[109] توده مردم به خاطر قدرت و زور و حادثه ای ناگهانی با من بیعت نکردند.

3. «در تاریخ طبری به نقل از محمد بن حنفیه آمده است که گفت: من پس از کشته شدن عثمان در کنار پدرم علی(علیه السلام) بودم. آن حضرت به منزل وارد شد و اصحاب رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) اطراف وی اجتماع نمودند و گفتند: این مرد (عثمان) کشته شد و مردم ناگزیر باید امام و رهبری داشته باشند و ما امروز کسی را سزاوارتر از تو برای این امر نمی یابیم. نه کسی سابقة تو را دارد و نه کسی از تو به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نزدیک‏تر است.

علی(علیه السلام) فرمود: این کار را انجام ندهید؛ چرا که من وزیر شما باشم، بهتر از این است که امیرتان باشم. گفتند: نه به خدا سوگند، ما دست بر نخواهیم داشت تا با تو بیعت کنیم. حضرت فرمود: «فَفِی الْمَسْجِدِ إِنَّ بَیْعَتِی لَا تَکُونُ خَفِیّاً وَ لَا تَکُونُ إِلَّا عَنْ رِضَا الْمُسْلِمِینَ»؛[110] پس (مراسم بیعت) در مسجد باشد؛ چرا که بیعت من مخفی نیست و جز با رضایت مسلمانان عملی نمی‏باشد.»[111]

4. در نهایت نیز آنجا که امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) حکومت را می پذیرد، در روایتهای متعددی از جمله روایت «لولا حضور الحاضر» که در فصل قبل آورده شد، دلیل آن را همین «بیعت» پرشور مردم بیان می‏فرماید:

«حضور جمعیت فراوان» و «وجود یاوران»ی که باعث اتمام حجت بر علی(علیه السلام) شدند و هر دو گواه بر اقبال عمومی مردم به آن حضرت می‏باشد؛ اقبالی که وسعت و عظمتش به اندازه‏ای بود که علی(علیه السلام) در مورد آن فرمود:

«وَ بَسَطْتُمْ یَدِی فَکَفَفْتُهَا وَ مَدَدْتُمُوهَا فَقَبَضْتُهَا ثُمَّ تَدَاکَکْتُمْ عَلَیَّ تَدَاکَّ الْإِبِلِ الْهِیمِ عَلَى حِیَاضِهَا یَوْمَ وِرْدِهَا حَتَّى انْقَطَعَتِ‏ النَّعْلُ وَ سَقَطَ الرِّدَاءُ وَ وُطِئَ الضَّعِیفُ وَ بَلَغَ مِنْ سُرُورِ النَّاسِ بِبَیْعَتِهِمْ إِیَّایَ أَنِ ابْتَهَجَ بِهَا الصَّغِیرُ وَ هَدَجَ إِلَیْهَا الْکَبِیرُ وَ تَحَامَلَ نَحْوَهَا الْعَلِیلُ وَ حَسَرَتْ إِلَیْهَا الْکِعَاب‏»؛[112] شما دستم را گشودید من آن را بستم، شما دستم را کشیدید من جمع کردم، آنگاه شما به من هجوم آوردید همانند هجوم شتران تشنه به آبشخور خویش هنگام خوردن آب تا جایی که کفش از پای در آمد و عبا افتاد و افراد ناتوان زیر دست و پا ماندند و شادمانی مردم از بیعت با من تا آنجا رسید که کودکان به وجد آمده و افراد مسن، خرامان برای بیعت به راه افتادند و افراد علیل و دردمند از جا حرکت کردند و دختران نوجوان از شوق، بدون روبند برای بیعت شتافتند.»[113]

2-4-1-2. تبعیت و اطاعت از اوامر ولی

*    تبعیت از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) هم به حکم خدا است، که مى‏فرماید: «و اطیعُوا الرَّسول»؛ از پیامبر پیروى کنید. پیروى از متصدیان حکومت یا «اولی الامر» نیز به حکم الهى است، آنجا که مى‏فرماید: «أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسولَ وَ أُولِی الأمْرِ مِنْکُمْ[114]».[115]

امروز در دنیاى اسلام این مطلب میان مسلمان‏ها پذیرفته شده است که اگر کسى «اولى الامر منکم» بود، یعنى از خود مردم، از میان مردم، داراى قدرت حاکمیت شد، اطاعت او واجب است. یعنى «اطاعت از پیغمبر» را به عنوان «حاکمیت مسلمان‏ها» منتقل کرده‏اند به افراد دیگرى در جامعة بشرى، به شکل‏هاى مختلف؛ البته بعضى ممکن است از برادران اهل سنت، عقاید افراطى در این مورد داشته باشند و تصور کنند که این حاکم هر جور بود ـ فاسق بود؛ فاجر بود؛ وابسته بود؛ بى دین بود ـ اطاعت او هم واجب است؛ لکن مسلماً عدة زیادى از مسلمان‏ها، مسلمانان اهل سنت، برادران سنّى ما معتقد هستند بر اینکه حکومت اسلامى که متعلّق به پیغمبر بود، این به انسان‏هایى با یک شرایط عادى و معمولى و بدون فسق و الحاد و فجور منتقل خواهد شد.[116]

*   واجب است اطاعت کنید از اولى الامر... بر شما واجب است به حکم اسلام، که تبعیت کنید؛ و به حکم قرآن، به حسب رأى علماى خودتان، به حسب رأى مشایخ خودتان. شما اگر چنانچه مسلِم هستید، چرا تبعیت از قرآن نمى‏کنید؟ چرا به حسب آن طورى که علماى شما استفاده [کرده‏اند] از آیه شریفه «أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسولَ وَ أُولِی الأمْرِ مِنْکُمْ»[117] اطاعت نمى‏کنید؟ شما در صورت مسلمان هستید، در ظاهر اظهار اسلام ‏مى‏کنید؛ به حسب واقع مسلم نیستید.[118]

*   من باید یک تنبّه دیگرى هم بدهم و آن اینکه من که ایشان را حاکم کردم، یک نفر آدمى هستم که به واسطه ولایتى که از طرف شارع مقدس دارم، ایشان (نخست وزیر) را قرار دادم... ایشان را که من قرار دادم واجبُ الْاتِّباع است، ملت باید از او اتّباع کند. یک حکومت عادى نیست، یک حکومت شرعى است؛ باید از او اتّباع کنند. مخالفت با این حکومت مخالفت با شرع است، قیام بر علیه شرع است. قیام بر علیه حکومت شرع جزایش در قانون ما هست، در فقه ما هست؛ و جزاى آن بسیار زیاد است. من تنبه مى‏دهم به کسانى که تخیل این معنى را مى‏کنند؛ که کارشکنى بکنند یا اینکه خداى نخواسته یک وقت قیام بر ضد این حکومت بکنند، من اعلام مى‏کنم به آنها که جزاى آنها بسیار سخت است؛ در فقه اسلام. قیام بر ضد حکومت خدایى قیام بر ضد خداست؛ قیام بر ضد خدا کفر است.[119]

امیرالمؤمنین ـ بالاخره ولى فقیه از امام معصوم که بالاتر نیست ـ امیرالمؤمنین مى‏فرماید: «لَوْ لا حُضُورُ الْحاضِرِ وَ قِیامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النّاصِرِ... لأَلْقَیْتُ حَبْلَها عَلى غارِبِها»؛[120] بنابراین باید وجود ناصر باشد؛ بایستى افراد بیایند، بخواهند. وقتى خواستند، اگر تکلیفى برعهدة آن حاکم، آن تکلیف منجّز خواهد شد، مجبور است که عمل بکند. و اِلاّ آن تکلیف ـ اگر بر او تکلیفى باشد ـ تکلیف منجّزى نخواهد بود. این‏جاست که نقش مردم، نقش مهمى است. هر کسى که دغدغة مردم را دارد باید براى این بخش فکر بکند، کارى کند که مردم به ایمان و تبعیت و اطاعتِ «عن قلب»[121] کشانده بشوند. چون این کار مشکلى نیست؛ وقتى مردمى هستند مثل مردم ما، مردم مؤمن، دین باور، معتقد به مبانى، حاضر براى فداکارى در این راه.[122]

v    علامه حسینی طهرانی در این باره می نویسند:

«اولین حقّی که والی یعنی دولت اسلام (ولایت فقیه) بر مردم دارد، حقّ فرمانبرداری است، و در تاریخ اسلام آن را «حق بالسمع و الطّاعة» می‏گویند. 

و این هم از روایات پیغمبراکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) گرفته شده است که فرمودند: باید که امّت بالسّمع و الطّاعة از والی و فرمانده اطاعت کند.

عبادة بن ولید در کتاب «موطّا» مالک روایتی دارد که پیغمبر آن را به عنوان حقّ شنوائی و فرمانبرداری در سختی و آسانی، در نشاط و بدحالی تعبیر فرمودند. یعنی امّت از والی باید اطاعت کند؛ و این از آیة قرآن گرفته شده است:

«إِنَّما کانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنینَ إِذا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ أَنْ یَقُولُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»؛[123]

این است و جز این نیست که قول مؤمنان، در زمانی که آنها را به خدا و رسول دعوت کنند، برای اینکه میان آنها حکم کند، این است که بگویند: «سَمِعنَا و أطَعنَا»؛ گوش محض هستیم و اطاعت محض هستیم. «و أُولَئک هُمُ المُفلحونَ.» بنابراین، أصل، إطاعت اُمّت از والی طبق این آیة شریفة قرآن است.»[124]

v    ضرورت تبعیت از حاکم اسلامی، در کلام آیت الله روحانی نیز انعکاس یافته است:

«چنانکه حاکم همان کسی باشد که خداوند او را حاکم قرار داده است و او امر به معصیت نکند، اطاعت از او واجب است. آیة کریمة «أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُم»[125] دلیل روشن این مطلب است. در این آیة کریمه، قطع نظر از اطاعت خدا به و اطاعت پیامبر و اولی الامر هم امر شده است... اطاعت پیغمبر و اولی الامر غیر از عمل به احکام شرعی است ـ مانند نماز ـ زیرا عمل به احکام، اطاعت خدا است؛ اطاعت پیغمبر و اولی الامر عبارت است از عمل کردن به دستورات آنان در ادارة امور مملکتی و نظام اجتماعی.

... ابوامامه روایت می‎کند که: «أَطِیعُوا وُلَاةَ أَمْرِکُمْ تَدْخُلُوا جَنَّةَ رَبِّکُم»؛[126] شنیدم پیامبر گرامی می‏فرماید: ای مردم! اطاعت بنمایید کسانی که ولی امر شما هستند (کسی که پیغمبر او را ولی امر بداند، همان است که خدا او را حاکم قرار داده است) و در سایة این اطاعت داخل بهشت می‏شوید.

صدوق از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند که فرمود: «الْمُحَمَّدِیَّةُ السَّمْحَةُ إِقَامُ الصَّلَاةِ وَ إِیتَاءُ الزَّکَاةِ وَ صِیَامُ شَهْرِ رَمَضَانَ وَ حِجُّ الْبَیْتِ الْحَرَامِ وَ الطَّاعَةُ لِلْإِمَامِ وَ أَدَاءُ حُقُوقِ الْمُؤْمِن‏»؛[127] شریعت سهل و آسان محمدی عبارت است از: به پا داشتن نماز، دادن زکات و روزه گرفتن در ماه رمضان و حج بیت الله الحرام و طاعت رهبر و پیشوا و ادای حقوق مومنین. ابو حمزه از امام باقر (علیه السلام) روایت می‏کند که بعد از آنکه از آن حضرت سؤال شد حق امام و پیشوا بر مردم چیست؟ فرمود: «حَقُّهُ عَلَیْهِمْ أَنْ یَسْمَعُوا لَهُ وَ یُطِیعُوا قُلْتُ فَمَا حَقُّهُمْ عَلَیْهِمْ قَالَ یَقْسِمَ بَیْنَهُمْ بِالسَّوِیَّةِ وَ یَعْدِلَ فِی الرَّعِیَّةِ»؛[128] حق امام بر مردم این است که به حرف او گوش بدهند و فرمانبردار او باشند.

می‏گوید: سؤال کردم: حق مردم بر امام چیست؟ فرمود: ثروت‏های عمومی را حیف و میل نکند و به هرگونه که میل او باشد تقسیم نکند، بلکه به نحو مساوی تقسیم کند و نسبت به آحاد ملت به عدالت رفتار نماید.

عبدالاعلی از امام صادق (علیه السلام) روایت می‏کند که فرمود: «السَّمْعُ وَ الطَّاعَةُ أَبْوَابُ الْخَیْرِ السَّامِعُ الْمُطِیعُ لَا حُجَّةَ عَلَیْهِ وَ السَّامِعُ الْعَاصِی لَا حُجَّةَ لَهُ وَ إِمَامُ الْمُسْلِمِینَ تَمَّتْ حُجَّتُهُ وَ احْتِجَاجُهُ یَوْمَ یَلْقَى اللَّهَ عَزَّ وَ جَل‏»؛[129] گوش دادن و فرمان‏برداری نمودن موجب روی آوردن خیرات است و به خیر نمی‏رسد شخص، مگر با اطاعت. شخص مطیع، حجّت بر علیه او نیست؛ [و شخص] غیر فرمانبردار، در روز قیامت حجّت ندارد بر ترک اطاعت؛ و امامِ مسلمین با اصدار فرامین، حجّت و احتجاجش با مردم تمام است؛ در وقت ملاقات با خدا.

حضرت امیر (علیه السلام) در خطبه‏ای چنین می‏فرماید: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ جَعَلَکُمْ فِی الْحَقِّ جَمِیعاً سَوَاءً أَسْوَدَکُمْ وَ أَحْمَرَکُمْ وَ جَعَلَکُمْ مِنَ الْوَالِی وَ جَعَلَ الْوَالِیَ مِنْکُمْ بِمَنْزِلَةِ الْوَلَدِ مِنَ الْوَالِدِ وَ الْوَالِدِ مِنَ الْوَلَدِ فَجَعَلَ لَکُمْ عَلَیْهِ إِنْصَافَکُمْ وَ التَّعْدِیلَ بَیْنَکُمْ وَ الْکَفَّ عَنْ فَیْئِکُمْ فَإِذَا فَعَلَ مَعَکُمْ ذَلِکَ وَجَبَتْ عَلَیْکُمْ طَاعَتُهُ فِیمَا وَافَقَ الْحَق‏»؛[130] خدا جمیع بشر را در حقوق، یکسان قرار داده... حق شما بر والی، آن است که انصاف و برابری بین شما معمول دارد... در صورتی که چنین کرد، واجب است بر شما اطاعت او در آنچه موافق حق است.

اساساً اگر اطاعت واجب نباشد، هرج و مرج لازم می‏آید و چنانچه حاکم به معصیت حکم کرد، اطاعت او واجب نیست، زیرا قطع نظر از آنکه در روایات، اطاعت مقید شده است به حکم موافق حق، روایت متواتره از ائمه معصومین رسیده است که فرموده‏اند: «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصِیَةِ الْخَالِقِ»؛[131] طاعت هیچ مخلوقی در صورتی که امر به معصیت خدا بکند، واجب نیست.»[132]

 

2-4-1-3. ارائة نظر مشورتی

تشکیل مجالس مقننه به شکل فعلى در کشورهاى اسلامى در یک قرن اخیر رایج شده ولى در اصل، اسلام منادى و پیشرو برپایى حکومت‏هاى مردمى و شورایى در چهارچوب وحى و قوانین الهى است. پیامبر گرامى اسلام به فرمان الهى «وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْر»[133] در مهمات حکومتى اسلام مشورت مى‌فرمودند و حتى در صورت غلبه رأى جمع بر نظر مبارک ایشان، در مواردى به نظر اصحاب عمل مى‌کردند. شاید بتوان گفت که این امر یکى از رموز پیشرفت سریع و بى‌سابقه مسلمین در آغاز تاریخ اسلام بوده است.[134]

اسلام در ضمن اینکه احکام الهى و ارادة الهى را در هدایت و صلاح انسان‏ها داراى کمال تأثیر مى‌داند، ارادة انسان، حضور انسان و حضور آحاد مردم را هم در همة کارها پیش‌بینى کرده است. یک نمونة آن همین مسألة شوراست. خداى متعال در علائم مؤمنین مى‌فرماید: «وَ أَمْرُهُمْ شُورى‏ بَیْنَهُم‏»؛[135] کارهایشان را با مشورت انجام مى‌دهند. البته مشورت، با شکل‏هاى مختلفى ممکن است انجام گیرد؛ این (شوراهای اسلامی شهر و روستا) هم، یک شکل از اشکال مشورت است.[136]

v    استاد شهید مطهری در ضرورت بحث مشورت می نویسند:

«در دستورات دین مقدس اسلام به مشورت توصیه اکیدى شده؛ خصوصاً در کارهاى اجتماعى. اولًا خود قرآن مى‏فرماید:

«وَ الَّذینَ اسْتَجابوا لِرَبِّهِمْ وَ اقامُوا الصَّلوةَ وَ امْرُهُمْ شورى‏ بَیْنَهُمْ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقونَ»؛[137] آنها که دعوت الهى را پذیرفته و نماز را بپا داشته‏اند و کارهاى خود را با مشورت حل و فصل مى‏کنند و از روزی‏هایی که به آنها داده‏ایم انفاق مى‏کنند.

یکى از مختصات اهل ایمان را این مطلب قرار مى‏دهد که کارهاشان را با شور و هم‏فکرى صورت مى‏دهند؛ آن را هم‏ردیف نماز و انفاق قرار داده. درباره رسول اکرم مى‏فرماید:

«فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِى الْامْرِ»؛[138] نسبت به مردم عفو و گذشت داشته باش، براى آنها دعا و استغفار کن و در کارها با آنها مشورت کن.

رسول خدا با آنکه پیغمبر بود و با آنکه مردم توقع نداشتند که او رأى و عقیده و نظر آنها را بخواهد و دخالت دهد، او خودش براى آنکه مردم را تحقیر نکرده باشد، براى آنکه به مردم شخصیت بدهد و شخصیت آنها را محترم بشمارد، براى اینکه دستورالعمل امت باشد براى همیشه، با آنها مشورت مى‏کرد و از آنها نظر مى‏خواست.

داستان مشورت نظامى در جنگ خندق و نظر دادن سلمان فارسى که در ایران در این‏گونه مواقع دور شهر خندق مى‏کَنند و به این وسیله از خود دفاع‏ مى‏کنند و پذیرفتن رسول اکرم نظر سلمان را، معروف است.

سخن امیرالمؤمنین على (علیه السلام) در آن خطبه[139] همین‏که به اینجا رسید که فرمود: یک نفر در هر مقام و هر درجه‏اى باشد، مقامش در دین و در نزد خدا هرچه باشد، مافوق همکارى با دیگران نیست؛ افراد دیگر هم هر اندازه در چشم‏ها حقیر و بى‏قدر نمایند، این حق از آنها سلب نمى‏شود که به همکارى دعوت بشوند؛ سخن که به اینجا رسید، یکى از مستمعین مثل اینکه تهییج شد و تحت تأثیر احساسات خود قرار گرفت، از جا حرکت کرد و از آن حضرت تشکر و ثناى بلیغى کرد. بعد از حرف‏هاى او دومرتبه حضرت به سخن درآمد و جمله‏هایى فرمود. از آن جمله‏ها من امشب فقط یک نکته را ـ که باز در مورد حق است و مکمّل مطالب گذشته است ـ عرض مى‏کنم. آن نکته این است که حضرت آمادگى خود را براى شنیدن هر نوع انتقادى و عرضه داشتن پیشنهادهاى اصلاحى ذکر مى‏کند و مى‏گوید: با من به تعارف و رودرواسى و مجامله رفتار نکنید، هرچه به نظرتان مى‏رسد بگویید. فرمود:

«وَ لا تُخالِطونى بِالْمُصانَعَةِ وَ لا تَظُنّوا بِىَ اسْتِثْقالًا فِى حَقٍّ قیلَ لى وَ لَا الِتماسَ اعْظامٍ لِنَفْسى، فَانَّهُ مَنِ اسْتَثْقَلَ الْحَقَّ انْ یُقالَ لَهُ اوِ الْعَدْلَ انْ یُعْرَضَ عَلَیْهِ کانَ الْعَمَلُ بِهِما اثْقَلَ عَلَیْهِ»؛[140] با من با تعارف و تملّق و رودرواسى رفتار نکنید. گمان نبرید که گوش من براى شنیدن انتقاد و عرضه شدن اینکه مقتضاى حق این است که چنین و چنان باشى، سنگین است. بدانید آن کس که شنیدن انتقاد و تذکرات و سخن حق بر گوشش ثقیل است، عمل بر طبق حق بر او سنگین‏تر خواهد بود. علامت اهل حق و اهل عدل این است که از تذکرات و انتقادات پروا ندارند.

 این جمله را براى این فرمود که قبلاً آن مرد برخاسته بود و از آن حضرت مقدارى ثنا و ستایش کرده بود. خواست به مردم بفهماند که گمان نکنید من خوشم مى‏آید که از من تعریف کنید، بناى کار را بر مصانعه و مجامله بگذارید؛ نه، برعکس؛ انتظار من اظهارنظرهاى صریح و خیرخواهانه است در کارها:

«فَلا تَکُفّوا عَنْ مَقالَةٍ بِحَقٍّ اوْ مَشْوَرَةٍ بِعَدْلٍ»؛[141] مبادا از تذکرات بجا و از مشورت دادن‏ها مضایقه کنید.

اینکه مى‏گویند حکومت على (علیه السلام) عالی‏ترین مظهر دموکراسى بود روى همین جهات بود؛ خودش با آنکه امام است و قدرت‏هاى مادى و معنوى را در اختیار دارد، به مردم پر و بال مى‏دهد، آنها را بر انتقاد و اعتراض تشجیع مى‏کند.»[142]

v    آیت الله مکارم شیرازی نیز در «تفسیر نمونه» به این بحث پرداخته اند:

«پیامبر (صلی الله علیه و آله) قبل از آغاز جنگ« احد» در چگونگى مواجهه با دشمن، با یاران خود مشورت کرد و نظر اکثریت بر این شد که اردوگاه، دامنة احد باشد و دیدیم که این نظر، محصول رضایت‏بخشى نداشت. در اینجا این فکر به نظر بسیارى مى‏رسید که در آینده، پیامبر (صلی الله علیه و آله) نباید با کسى مشورت کند. قرآن به این طرز تفکر پاسخ مى‏گوید و دستور مى‏دهد که باز هم با آنها مشورت کن، هر چند نتیجة مشورت در پاره‏اى از موارد، سودمند نباشد؛ زیرا از نظر کلى که بررسى کنیم، منافع آن روی‏‎همرفته به‏مراتب بیش از زیانهاى آن است و اثرى که در آن براى پرورش فرد و اجتماع و بالا بردن شخصیت آنها وجود دارد، از همة اینها بالاتر است.

اکنون ببینیم پیامبر (صلی الله علیه و آله) در چه موضوعاتى با مردم مشورت مى‏کرد. گرچه کلمه«الامر» در«وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ»[143] مفهوم وسیعى دارد و همة کارها را شامل مى‏شود، ولى مسلم است که پیامبر (صلی الله علیه و آله) هرگز در احکام الهى با مردم مشورت نمى‏کرد؛ بلکه در آنها صرفاً تابع وحى بود. بنابراین مورد مشورت، تنها طرز اجراى دستورات و نحوة پیاده کردن احکام الهى بود و به‏عبارت دیگر، پیامبر (صلی الله علیه و آله) در قانون‏گذارى، هیچوقت مشورت نمى‏کرد و تنها در طرز اجراى قانون، نظر مسلمانان را مى‏خواست و لذا گاهى که پیامبر (صلی الله علیه و آله) پیشنهادى را طرح مى‏کرد، مسلمانان نخست سؤال مى‏کردند که آیا این یک حکم الهى است؟ و یک قانون است که قابل اظهارنظر نباشد؟ و یا مربوط به چگونگى تطبیق قوانین مى‏باشد؟ اگر از قبیل دوم بود، اظهار نظر مى‏کردند و اگر از قبیل اول بود، تسلیم مى‏شدند. چنان‏که در جنگ بدر، لشکر اسلام طبق فرمان پیغمبر (صلی الله علیه و آله) مى‏خواستند در نقطه‏اى اردو بزنند. یکى از یاران بنام« حباب بن منذر» عرض کرد: اى رسول خدا! این محلى را که براى لشگرگاه انتخاب کرده‏اید، طبق فرمان خدا است که تغییر آن جایز نباشد و یا صلاحدید خود شما مى‏باشد؟ پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: فرمان خاصى در آن نیست. عرض کرد: اینجا به این دلیل و آن دلیل، جاى مناسبى براى اردوگاه نیست؛ دستور دهید لشکر از این محل حرکت کند و در نزدیکى آب براى خود محلى انتخاب نماید. پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نظر او را پسندید و مطابق رأى او عمل کرد. آن گاه، قرآن در ادامه مى‏افزاید: به هنگام تصمیم نهائى باید توکل بر خدا داشته باشى؛ «فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ»[144].

همان اندازه که به هنگام مشورت، باید نرمش و انعطاف به خرج داد، در موقع اتخاذ تصمیم نهائى، باید قاطع بود. بنابراین، پس از برگزارى مشاوره و روشن شدن نتیجة مشورت، باید هرگونه تردید، دودلى و آراء پراکنده را کنار زد و با قاطعیت تصمیم گرفت و این همان چیزى است که در آیه فوق از آن تعبیر به عزم شده و آن تصمیم قاطع مى‏باشد. قابل توجه این که: در جمله بالا، مشاوره به صورت جمع ذکر شده (وَ شاوِرْهُمْ) ولى تصمیم نهائى تنها به عهدة پیامبر (صلى الله علیه و آله) و به صورت مفرد ذکر شده (عَزَمْتَ). این اختلافِ تعبیر، اشاره به یک نکتة مهم مى‏کند و آن این که: بررسى و مطالعة جوانب مختلف مسائل اجتماعى، باید به صورت دسته‏جمعى انجام‏ گیرد، اما هنگامى که طرحى تصویب شد، باید براى اجراى آن، ارادة واحدى به کار افتد. در غیر این صورت، هرج و مرج پدید خواهد آمد؛ زیرا اگر اجراى یک برنامه، به‏وسیله رهبران متعدد، بدون الهام گرفتن از یک سرپرست صورت گیرد، قطعاً مواجه با اختلاف و شکست خواهد شد، به همین جهت، در دنیاى امروز نیز مشورت را به صورت دسته‏جمعى انجام مى‏دهند، اما اجراى آن را به دست دولت‏هائى مى‏سپارند که تشکیلات آنها زیر نظر یک نفر اداره مى‏شود.»[145]

2-4-1-4. نظارت بر اجزای حکومت

*   باید همه زن‏ها و هم مردها در مسائل اجتماعی مسائل سیاسی وارد باشند و ناظر باشند، هم به مجلس ناظر باشند، هم به کارهای دولت ناظر باشند، اظهار نظر بکنند.

ملت باید الان همه ناظر امور باشند، اظهار نظر بکنند در مسائل سیاسی، در مسائل اجتماعی، در مسائلی که عمل می‏کند دولت، استفاده بکنند، اگر یک کار خلاف دیدند.[146]

*   ملت وظیفه دارد که در جمهوری اسلامی پشتیبانی از دولت‏ها بکند که به خدمت ملت هستند؛ اگر دولتی را دید که خلاف می‏کند، ملت باید به او تودهنی بزند.[147]

*      آگاهی مردم و مشارکت و نظارت و همگامی آنها با حکومت منتخب خودشان، خود بزرگترین ضمانت حفظ امنیت در جامعه می‏باشد.[148]

v    حضرت آیت الله جوادی آملی در این باره می فرمایند:

«اسلام براى اینکه نظام الهى از هر گزندى محفوظ بماند، مردم را نیز به عنوان ناظر ملى موظف کرده است و این‏گونه نیست که مردم، فقط مشمول قانون باشند و دیگر هیچ سِمتى نداشته باشند. اسلام، مردم را ناظر حسن اجراى قانون دینى و الهى قرار داده»[149]

v    نقش نظارت مردمی در کلام آیت الله مکارم شیرازی چنین انعکاس یافته است:

«مردم به عنوان حامیان حکومت، و بازوهاى دولت اسلامى، و نیز به عنوان نظارت، و امر به معروف و نهى از منکر، و نصیحت و ارشاد، در حکومت نقش دارند.»[150]

v       ایشان در جای دیگر می نویسند:

«کارهاى مهمّ اجتماعى، بدون حضور مردم در صحنه‏هاى اجتماعى، امکان‏پذیر نمى‏باشد. بدین جهت مشارکت مردم در امور اجتماعى، سیاسى، فرهنگى و حتّى نظامى، لازم و ضرورى است. و براى جلب مشارکت مردم، نفوذ در دل‏ها و محبوبیّت اجتماعى مورد نیاز مى‏باشد.»[151]

v    استاد شهید مطهری نیز می گویند:

«آنچه مى‏تواند جلو استبداد را بگیرد، شعور و آگاهى سیاسى و اجتماعى مردم و نظارت آنها بر کار حاکم است.»[152]

2-4-2. وظایف حکومت اسلامی‏در قبال مردم

جوهر اصلى در مکتب امام بزرگوار ما، رابطة دین و دنیاست؛ یعنى همان چیزى که از آن به مسألة دین و سیاست و دین و زندگى هم تعبیر مى‌کنند. امام در بیان ارتباط دین و دنیا، نظر اسلام و سخن اسلام را به عنوان مبنا و روح و اساس کار خود قرار داده بود. اسلام، دنیا را وسیله‌اى در دست انسان براى رسیدن به کمال مى‌داند. از نظر اسلام، دنیا مزرعة آخرت است. دنیا چیست؟ در این نگاه و با این تعبیر، دنیا عبارت است از انسان و جهان. زندگى انسان‌ها، تلاش انسان‌ها، خرد و دانایى انسان‌ها، حقوق انسان‌ها، وظایف و تکالیف انسان‌ها، صحنة سیاست انسان‌ها، اقتصاد جوامع انسانى، صحنة تربیت، صحنة عدالت؛ اینها همه میدان‌هاى زندگى است. به این معنا، دنیا میدان اساسى وظیفه و مسئولیت و رسالت دین است.

دین آمدهاست تا در این صحنة عظیم و در این عرصة متنوع، به مجموعة تلاش انسان شکل و جهت بدهد و آن را هدایت کند.

دین و دنیا در این تعبیر و به این معناى از دنیا، از یکدیگر تفکیک‌ناپذیرند. دین نمى‌تواند غیر از دنیا عرصة دیگرى براى اداى رسالت خود پیدا کند. دنیا هم بدون مهندسى دین و بدون دست خلاق و سازندة دین، دنیایى خواهد بود تهى از معنویت، تهى از حقیقت، تهى از محبت و تهى از روح. دنیا ـ یعنى محیط زندگى انسان ـ بدون دین، تبدیل مى‌شود به قانون جنگل و محیط جنگلى و زندگى جنگلى. انسان در این صحنة عظیم باید بتواند احساس امنیت و آرامش کند و میدان را به سوى تعالى و تکامل معنوى باز نماید. در صحنة زندگى باید قدرت و زور مادى ملاک حقانیت به‌حساب نیاید. در چنین صحنه‌اى، آنچه مى‌تواند حاکمیت صحیح را بر عهده بگیرد، جز دین چیز دیگرى نیست. تفکیک دین از دنیا به این معنى، یعنى خالى کردن زندگى و سیاست و اقتصاد از معنویت؛ یعنى نابود کردن عدالت و معنویت. دنیا به معناى فرصت‌هاى زندگى انسان، به معناى نعمت‏هاى پراکندة در عرصة جهان، به معناى زیبایى‌ها و شیرینى‌ها، تلخى‌ها و مصیبت‌ها، وسیلة رشد و تکامل انسان است. اینها هم از نظر دین ابزارهایى هستند براى اینکه انسان بتواند راه خود را به سوى تعالى و تکامل و بروز استعدادهایى که خدا در وجود او گذاشتهاست، ادامه دهد. دنیاى به این معنا، از دین قابل تفکیک نیست. سیاست و اقتصاد و حکومت و حقوق و اخلاق و روابط فردى و اجتماعى به این معنا، از دین قابل تفکیک نیست. لذا دین و دنیا در منطق امام بزرگوار ما مکمل و آمیخته و درهم تنیدة با یکدیگر است و قابل تفکیک نیست. این، درست همان نقطه‌اى است که از آغاز حرکت امام تا امروز، بیشترین مقاومت و خصومت و عناد را از سوى دنیاداران و مستکبران برانگیخته است؛ کسانى که زندگى و حکومت و تلاش و ثروت آنها مبتنى بر حذف دین و اخلاق و معنویت از جامعه است.[153]

2-4-2-1. زمینه‏سازی برای حضور و مشارکت مردم و توجه به خواست و نظر آنان

نظام جمهورى اسلامى، نظام‏هاى انتصابى قدرت‏ها را نسخ کرد و انتخاب مردم را در مدیریت کشور داراى نقش کرد. این حق آحاد ملت است که بتوانند انتخاب کنند و در تعیین مدیر کشور داراى نقش باشند. از سوى دیگر وظیفه هم هست؛ به این خاطر که این شرکت مى‌تواند روح نشاط و احساس مسئولیت را همیشه در جامعه زنده نگه‏دارد... انتخابات فقط یک وظیفه نیست، فقط یک حق هم نیست؛ هم حق شماست، هم وظیفة عمومى است.[154]

*   ما بنای بر این نداریم که یک تحمیلی به ملتمان بکنیم و اسلام به ما اجازه ندادهاست که دیکتاتوری بکنیم. ما تابع آرای ملت هستیم. ملت ما هر طوری رای داد ما هم از آنها تبعیت می‏کنیم. ما حق نداریم، خدای تبارک و تعالی به ما حق ندادهاست، پیغمبر اسلام به ما حق نداده است که ما به ملتمان یک چیزی را تحمیل بکنیم.[155]

*      ما تابع آرای ملت هستیم؛ ملت ما هر طوری رای داد ما هم از آنها تبعیت می‏کنیم.[156]

*   ما خواهان استقرار یک جمهوری اسلامی هستیم و آن حکومتی است متکی به آرای عمومی. شکل نهایی حکومت با توجه به شرایط و مقتضیات کنونی جامعه ما توسط خود مردم تعیین خواهد شد.[157]

در انقلاب اسلامى ایران، چند خصوصیت مهم وجود داشت که همه منطبق بر حرکت اسلامى صدر اول بود:

... دوم آن‌که براى تحقق این هدف، از توده‌هاى مؤمن و آگاه و دردمند و فداکار ـ و نه از احزاب و گروه‏ها و سازمان‏هاى سیاسى ـ نیروى انسانىِ لازم گرفته شد و رهبر حکیم، نصرت را پس از توکل به خدا، از نیروى لایزال مردم جستجو کرد و در سایة مجاهدت پانزده ساله، جنود رحمان را از بندگان خدا به وجود آورد و در راه خدا به حرکت درآورد: «هوالّذى ایّدک بنصره وبالمؤمنین».[158]

*   بدون پشتیبانی مردم نمی‏شود کارکرد و پشتیبانی هم به این نیست که مردم اللهاکبر بگویند. این پشتیبانی نیست؛ پشتیبانی این است که همکاری کنند.[159]

*   ... همین طور شرکت دادن مردم را در امور، این را کراراً گفتم، شما هم خودتان گفتید که یک کشوری را که بخواهید اداره بکنید، یک دولت تا شرکت مردم نباشد نمی‏شود اداره صحیح بشود. وقتی بنا شد که مردم شرکت کردند در کارها، شما شرکت دادید مردم را، آنهایی که الان خدمت می‏کنند و سابق هم خدمت کردند به شما، به ما، به همه، به اسلام و شما را رساندند به اینجا، آنها را کنار نگذارید، رد نکنید، آنها را وارد کنید در کار.[160]

v    استاد شهید مطهری به تعلیل ریشة توجه دین به آزادی‏ انسان در امور اجتماعی پرداخته، می نویسند:

«احتیاجات بشر در آب و نان و جامه و خانه خلاصه نمى‏شود. یک اسب و یا یک کبوتر را مى‏توان با سیر نگه‏داشتن و فراهم کردن وسیله آسایش تن، راضى نگه داشت؛ ولى براى جلب رضایت انسان، عوامل روانى به همان اندازه مى‏تواند مؤثر باشد که عوامل جسمانى. حکومت‏ها ممکن است از نظر تأمین حوائج مادى مردم یکسان عمل کنند، در عین حال از نظر جلب و تحصیل رضایت عمومى یکسان نتیجه نگیرند؛ بدان جهت که یکى حوائج روانى اجتماع را برمى‏آورد و دیگرى برنمى‏آورد. یکى از چیزهایى که رضایت عموم بدان بستگى دارد این است که حکومت با چه دیده‏اى به توده مردم و به خودش نگاه مى‏کند؛ با این چشم که آنها برده و مملوک و خود مالک و صاحب اختیار است؟ و یا با این چشم که آنها صاحب حق‏اند و او خود تنها وکیل و امین و نماینده است؟ در صورت اول هر خدمتى انجام دهد، از نوع تیمارى است که مالک یک حیوان براى حیوان خویش انجام مى‏دهد، و در صورت دوم از نوع خدمتى است که یک امین صالح انجام مى‏دهد. اعتراف حکومت به حقوق واقعى مردم و احتراز از هر نوع عملى که مُشعر بر نفى حق حاکمیت آنها باشد، از شرایط اولیة جلب رضا و اطمینان آنان است.»[161]

v    ایشان در جای دیگر می فرمایند:

«بشر اگر بخواهد رشد پیدا کند، باید در کار خودش آزاد باشد؛ در انتخاب خودش آزاد باشد. شما بچه‏تان را تربیت مى‏کنید، خیلى هم علاقه‏مند هستید که او آن طورى که دلتان مى‏خواهد از آب دربیاید، ولى اگر همیشه از روى کمال علاقه‏اى که به او دارید در تمام کارها از او سرپرستى کنید، یعنى مرتب به او یاد بدهید، فرمان بدهید که این کار را بکن، از اینجا برو، اگر مى‏خواهد چیزى بخرد همراهش بروید، همواره به او دستور بدهید که این را بخر، آن را نخر، محال است که این بچه شما یک آدم باشخصیت از آب دربیاید. در حدودى براى شما لازم است بچه‏تان را هدایت کنید و در حدودى هم لازم است او را آزاد بگذارید؛ یعنى هم هدایت و هم آزاد گذاشتن. وقتى این‏‏‎‎دو با یکدیگر توأم شد، آنوقت بچه شما اگر یک استعدادى هم داشته باشد، ممکن است که یک بچة با تربیت کاملى از آب درآید. در یکى از کتابهاى حیوان‏شناسى خواندم که بعضى از پرندگان [به روش خاصى پرواز را به بچه‏هایشان یاد مى‏دهند.] گویا کرکس را مثال زده بود. نوشته بود این حیوان وقتى مى‏خواهد پرواز را به بچه‏اش یاد بدهد، بعد از این که این بچه پر درآورد، یعنى جهازش از نظر جسمانى کامل شد ـ ولى چون هنوز پرواز نکرده، پرواز کردن را بلد نیست ـ او را با نوک خودش برمى‏دارد، مى‏اندازد روى بال خودش و پرواز مى‏کند. یک مقدار که بالا رفت، یکدفعه این بچه را رها مى‏کند. او به حکم اجبار شروع مى‏کند به پر و بال زدن؛ ولى پر و بال‏هاى نامنظم؛ گاهى بالا مى‏رود، گاهى پایین؛ گاهى افقى مى‏رود، گاهى عمودى. مادر هم مراقب و مواظب اوست تا وقتى که احساس مى‏کند خسته شده که اگر او را نگیرد سقوط مى‏کند؛ آنوقت او را مى‏گیرد و دومرتبه روى بال خود مى‏گذارد. باز مقدارى او را مى‏برد و ضمناً به او ارائه مى‏دهد که این‏طور باید حرکت کرد و بال زد. همین که رفع خستگى‏اش شد، دو مرتبه آزادش مى‏گذارد. باز مدتى پر و بال مى‏زند، و همین‏طور مدتها بچة خودش را این‏طور تربیت مى‏کند تا پرواز کردن را به او یاد بدهد؛ یعنى راهنمایى را با «به خود واگذاشتن» توأم مى‏کند تا آن بچه پرواز کردن را یاد بگیرد.

بسیارى از مسائل اجتماعى است که اگر سرپرستهاى اجتماع، افراد بشر را هدایت و سرپرستى نکنند، گمراه مى‏شوند؛ اگر هم بخواهند ولو با حسن نیت ـ تا چه رسد به این که سوء نیت داشته باشند ـ به بهانة این که مردم قابل و لایق نیستند و خودشان نمى‏فهمند و لیاقت ندارند، آزادى را از آنها بگیرند، این مردم تا ابد بى‏لیاقت باقى مى‏مانند. مثلاً انتخابى مانند انتخاب وکیل مجلس مى‏خواهد صورت بگیرد. ممکن است شما که در فوق این جمعیت قرار گرفته‏اید، حسن نیت هم داشته باشید و واقعاً تشخیص شما این باشد که خوب است این ملت فلان فرد را انتخاب کند، و فرض مى‏کنیم واقعاً هم آن فرد شایسته‏تر است. اما اگر شما بخواهید این را به مردم تحمیل کنید و بگویید شما نمى‏فهمید و باید حتماً فلان شخص را انتخاب کنید، اینها تا دامنة قیامت، مردمى نخواهند شد که این رشد اجتماعى را پیدا کنند. باید آزادشان گذاشت تا فکر کنند، تلاش کنند، آن که مى‏خواهد وکیل شود تبلیغات کند، آن کسى هم که مى‏خواهد انتخاب کند، مدتى مردّد باشد که او را انتخاب کنم یا دیگرى را، او فلان خوبى را دارد، دیگرى فلان بدى را دارد. یک دفعه انتخاب کند، به اشتباه خودش پى ببرد، باز دفعة دوم و سوم تا تجربیاتش کامل شود و بعد آن، ملت به صورت ملتى در بیاید که رشد اجتماعى دارد. والاّ اگر به بهانة این که این ملت رشد ندارد و باید به او تحمیل کرد، آزادى را براى همیشه از او بگیرند، این ملت تا ابد غیررشید باقى مى‏ماند. رشدش به این است که آزادش بگذاریم؛ ولو در آن آزادى، ابتدا اشتباه هم بکند. صد بار هم اگر اشتباه کند، باز باید آزاد باشد.

مَثَلش مَثَل آدمى است که مى‏خواهد به بچه‏اش شناگرى یاد بدهد. بچه‏اى که مى‏خواهد شناگرى یاد بگیرد، آیا با درس دادن و گفتن به او ممکن است شناگرى را یاد بگیرد؟ اگر شما انسانى را ده سال هم ببرید سر کلاس، پیوسته به او بگویید: اگر مى‏خواهى شناگرى را یاد بگیرى، اول که مى‏خواهى خودت را در آب بیندازى به این شکل بینداز؛ دستهایت را این‏طور بگیر، پاهایت را این طور؛ بعد دستهایت را این طور حرکت بده، پاهایت را این طور، امکان ندارد که او شناگرى را یاد بگیرد. باید ضمن این که قانون شناگرى را به او یاد مى‏دهید، رهایش کنید برود داخل آب؛ و قهراً در ابتدا چند دفعه مى‏رود زیر آب؛ مقدارى آب هم در حلقش خواهد رفت؛ ناراحت هم خواهد شد؛ ولى دستور را که مى‏گیرد، ضمن عملْ شناگرى را یاد مى‏گیرد؛ والّا با دستورِ فقط، بدون عمل، آنهم عملِ آزاد، ممکن نیست شناگرى را یاد بگیرد؛ یعنى حتى اگر او را ببرید در آب ولى آزادش نگذارید و همواره روى دست خودتان بگیرید، او هرگز شناگر نمى‏شود. اینها هم یک سلسله مسائل است که اصلاً بشر را باید در این مسائل آزاد گذاشت تا به حد رشد و بلوغ اجتماعى لازم برسد.»[162]

v    آیت الله جوادی آملی نیز در این خصوص مطلبی زیبا دارند:

«حکومت اسلامى، هیچ‏گاه بدون خواست و اراده مردم متحقق نمى‏شود و تفاوت اساسىِ حکومت اسلامى با حکومت‏هاى جابر در همین است که حکومت اسلامى، حکومتى مردمى است و بر پایه زور و جبر نیست؛ بلکه بر اساس عشق و علاقه مردم به دین و حاکم اسلامى صورت مى‏پذیرد... این‏گونه نیست که مردم، فقط مشمول قانون باشند و دیگر هیچ سِمتى نداشته باشند... مردمى که در بخش قانونگذارى و در حوزة نبوت و امامت معصوم و در بخش حاکمیت و ولایت و رهبرى، پذیراى حق مى‏باشند، در مسائل اجرایى، تشخیص‏شان حجت است و با حضور و رأى آزادانه و اندیشمندانه، در سرنوشت ‏خود سهیم هستند و براى رفع مشکلات و تأمین نیازهاى خود، افرادى را به عنوان وکیل انتخاب مى‏نمایند و به مجلس شوراى اسلامى یا به مجلس خبرگان و مانند آن مى‏فرستند. بنابراین، در نظام دینى و اسلامى، دو نوع رأى اکثریت محترم و معتبر است؛ یکى در مقام اجراء و عمل، و دیگرى در مقام تشخیص قانون الهى که توسط وحى و دین ارائه گردیده است؛ کسانى که خود توانایى تشخیص قانون دینى را ندارند، قانون‏شناسان را با رأى اکثریت تعیین مى‏کنند و قانون‏شناسان، با رأى اکثریت‏ خود، قانون الهى را مى‏شناسند.»[163]

2-4-2-2. خدمت‏گزاری به مردم؛ نه استیلا و حاکمیت

سَر دیگر قضیة مردم‏سالارى این است که حالا بعد از آن‌که من و شما را انتخاب کردند، ما در قبال آنها وظایف جدى و حقیقى داریم. بعضى دوستان این روایات را از نهج‌البلاغه و غیر نهج‌البلاغه جمع کردند که البته مجال نیست که من همة آنها را بخوانم؛ دو سه نمونه‌اش را مى‌خوانم. «إِیَّاکَ وَ الْمَنَّ عَلَى رَعِیَّتِکَ بِإِحْسَانِکَ أَوِ التَّزَیُّدَ فِیمَا کَانَ مِنْ فِعْلِکَ أَوْ أَنْ تَعِدَهُمْ فَتُتْبِعَ مَوْعِدَکَ بِخُلْفِکَ فَإِنَّ الْمَنَّ یُبْطِلُ الْإِحْسَانَ وَ التَّزَیُّدَ یَذْهَبُ بِنُورِ الْحَقِّ وَ الْخُلْفَ یُوجِبُ الْمَقْتَ عِنْدَ اللَّهِ وَ النَّاس‏».[164] مى‌فرماید: نه سر مردم منت بگذارید که ما این کارها را براى شما کردیم یا مى‌خواهیم بکنیم؛ نه آنچه را که براى مردم انجام دادید، درباره‌اش مبالغه کنید؛ ـ مثلاً کار کوچکى انجام دادید، آن را بزرگ کنید ـ و نه اینکه وعده بدهید و عمل نکنید. بعد فرمود: اگر منت بگذارید، احسانتان باطل خواهد شد. مبالغه، نور حق را خواهد برد؛ یعنى همان مقدار راستى هم که وجود دارد، آن را در چشم مردم بى‌فروغ خواهد کرد. اگر خلف وعده کنید، «یُوجِبُ الْمَقْتَ عِنْدَ اللَّهِ وَ النَّاس‏»؛[165] در نظر مردم و در نظر خدا این مقت و گناه است. «قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُون‏[166]».[167] هرچند اینها کلام امیرالمؤمنین (علیه‌الصلاه‏والسلام) خطاب به مالک اشتر است، اما خطاب به ما هم هست.[168]

نظام اسلامى، نظامى است که مسئولان، خدمتگزار مردم و براى مردمند؛ هر نوع جدایى بین مسئولان و مردم محکوم است.[169]

نقطة محورى همین مسئولیت هم رعایت حدود و حقوق مردم، رعایت عدالت در میان مردم، رعایت انصاف در قضایاى مردم و تلاش براى تأمین امور مردم است. براى حاکم اسلامى، حوایج و نیازهاى مردم اصل است. چند روز قبل از این، بنده در صحبتى به مسئولان کشور همین را گفتم. یک روى مسألة مردم‏سالارى این است که مردم مسئولان را انتخاب مى‌کنند. آن روى دیگر این است که وقتى مسئولان بر سرِ کار آمدند، همة همّتشان رفع نیازهاى مردم و کار براى آنهاست. این معنا در کلمات امیرالمؤمنین موج مى‌زند. در نامه به مالک اشتر از آن حضرت نقل شدهاست: «مَنْ ظَلَمَ عِبَادَ اللَّهِ کَانَ اللَّهُ خَصْمَهُ دُونَ عِبَادِهِ وَ مَنْ خَاصَمَهُ اللَّهُ أَدْحَضَ حُجَّتَهُ وَ کَانَ لِلَّهِ حَرْبا»؛[170] اگر کسى به مردم ظلم کند، خدا طرف حساب اوست؛ خدا وکیل مدافع بندگان مظلوم در مقابل اوست؛ اصطلاحاً خصم اوست؛ «و کان للَّه حربا»؛ او در حال جنگ و مقابله با خداست. البته فرق نمى‌کند؛ اگرچه امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) این نامه‌ها را خطاب به استاندارانش ـ مالک اشتر، اشعث‌بن‌قیس، عثمان‌بن‌حنیف و دیگران ـ نوشتهاست؛ اما همة رده‌هاى مسئول که کارى در دستشان هست، مشمول این خطاب هستند.[171]

*   کوشش کنید که پایگاه ملی برای خودتان درست کنید، این به این است که گمان نکنید که شما صاحب مقام هستید، منصب هستید و باید به مردم فشار بیاورید. هر چه صاحب منصب ارشد باشد باید بیشتر خدمتگزار باشد، مردم بفهمند که هر درجهای که این بالا می‏رود با مردم متواضع تر می‏شود. اگر یک همچو کاری شد و یک چنین توجهی به مسائل شد و یک همچو عبرتی از تاریخ برای ما شد، هر قوهای پایگاه ملی پیدا می‏کند و پایگاه ملی حافظ اوست.[172]

v    آیت الله سبحانی به این موضوع پرداخته، می نویسد:

«حاکم در حکومت اسلامی آنچنان نیست که به هر طوری شده، زمام امور جامعه را به دست بگیرد و هر طوری که دلش بخواهد امر و نهی کند و به قدرت و اقتدارش تکیه زده، بین مردم فرمان براند؛ بلکه حاکم در حکومت اسلامی در برابر خدا اولاً و در در برابر مردم ثانیاً، مسئولیت سنگینی دارد.»[173]

v    آیت الله مکارم شیرازی نیز در تشریح آن می فرمایند:

«تفاوت بین روشهاى سیاسى، از تفاوت دیدگاهها در مسألة حکومت ناشى مى‏شود. آنها که حکومت را براى حفظ منافع شخصى یا گروهى مى‏طلبند، سیاستى در خور آن دارند و آنها که حکومت را براى حفظ ارزشها مى‏خواهند، سیاستى هماهنگ با آن دارند. توضیح این که در گذشته، حکومتهاى دیکتاتورى بر محور افراد دور مى‏زد و یک فرد قلدر زورمند و خودکامه، براى تأمین منافع شخصى خویش در جهت مال و مقام، با تکیه بر زور، بر مردم یک ناحیه یا یک کشور مسلّط مى‏شد؛ افرادى را به کار مى‏گرفت که در حفظ قدرت او بکوشند و اصولى را محترم مى‏شمرد که به تقویت پایه‏هاى حکومت او کمک کنند.

در دنیاى مادى امروز، گر چه شکل حکومتها تغییر یافته، ولى ماهیت آنها با گذشته تفاوت چندانى ندارد؛ هر چند در این راه گروهها مطرحند. مثلا در کشورهاى بزرگ صنعتى دنیاى امروز، احزابى تشکیل مى‏شود که هر کدام، حافظ منافع گروه معیّنى مى‏باشد، سپس از هر وسیله‏اى براى جلب آراء بیشتر و دستیابى به حکومت‏ بهره مى‏گیرند، و هنگامى که به حکومت رسیدند افرادى را به کار مى‏گیرند، که قدرت آنها را تحکیم کند و اصولى را به کار مى‏بندند که منافع مادى گروهى آنها را تضمین نماید. این متن کار حکومتها است؛ هر چند در حاشیه آن گاهى مسائلى مانند حقوق بشر، و آزادى انسانها، و گاه مسائل اخلاقى مطرح مى‏شود، ولى هم خودشان و هم سایر مردم مى‏دانند که اینها هرگز جدّى نیست، و در تعارض با منافع گروهى، کم‏رنگ و بى‏رنگ مى‏شود. به همین دلیل، هرگاه یکى از مخالفانشان کمترین تخلّفى از حقوق بشر مرتکب شود، و به اصطلاح پاى خود را پس و پیش بگذارد، داد و فریاد آنها بلند مى‏شود، اما اگر دوستانشان ـ یعنى حامیان منافعشان ـ همه روز و همیشه این حقوق را پایمال کنند، مورد اعتراض قرار نمى‏گیرند! در برابر این نوع حکومت، حکومت انبیا و اولیاء اللّه است که نه بر محور منافع فرد دور مى‏زند و نه منافع گروه معیّنى، بلکه اساس و پایه آن بر حفظ ارزشهاى والاى انسانى گذارده شده است.

گروه اوّل با صراحت مى‏گویند که اخلاق و سیاست با یکدیگر جمع نمى‏شود، بنابراین فرمانروایى که خویشتن را ملزم به رعایت اصول اخلاقى مى‏داند، در حقیقت مغز سیاسى ندارد، و هرگز حاکمیتش دوام نخواهد یافت! هدف وسیله را توجیه مى‏کند و هر آنچه در راه نیل به هدف دستاویز قرار گیرد نیک شمرده مى‏شود! در حالى که پیشواى گروه دوم مى‏گوید: انّما بعثت لاتمّم مکارم الاخلاق؛ من تنها براى تکمیل ارزشهاى اخلاقى مبعوث شده‏ام.

بدیهى است اصولى که بر سیاست گروه اوّل حاکم است، با اصول سیاسى شناخته شده از سوى گروه دوم، کاملا متفاوت، بلکه در تعارض است. گروه اوّل ـ به شهادت تاریخ ـ به آسانى همة ارزشها را در پاى حکومت خود قربانى کنند، و گروه دوم، بارها و بارها حکومت و قدرت خود را فداى حفظ ارزشها کردند.»[174]

v    استاد شهید مطهری با ارائة نمونه هایی تاریخی، می نویسند:

«امیرالمومنین (علیه السلام) در نامه‏اى که به عامل آذربایجان مى‏نویسد، چنین مى‏فرماید: «وَ انَّ عَمَلَکَ لَیْسَ لَکَ بِطُعْمَةٍ وَ لکِنَّهُ فى عُنُقِکَ امانَةٌ وَ انْتَ مُسْتَرْعىً لِمَنْ فَوْقَکَ. لَیْسَ لَکَ انْ تَفْتاتَ فى رَعِیَّةٍ ...»[175] مبادا بپندارى که حکومتى که به تو سپرده شده است یک شکار است که به چنگت افتاده است؛ خیر، امانتى بر گردنت گذاشته شده است و مافوق تو از تو رعایت و نگهبانى و حفظ حقوق مردم را مى‏خواهد. تو را نرسد که به استبداد و دلخواه در میان مردم رفتار کنى.

در بخشنامه‏اى که براى مأمورین جمع‏آورى مالیات نوشته است، پس از چند جمله موعظه و تذکر مى‏فرماید: «فَانْصِفُوا النّاسَ مِنْ انْفُسِکُمْ وَاصْبِروا لِحَوائِجِهِمْ، فَانَّکُمْ خُزّانُ الرَّعِیَّةِ وَ وُکَلاءُ الْامَّةِ وَ سُفَراءُ الْائِمَّةِ »؛[176] به عدل و انصاف رفتار کنید؛ به مردم دربارة خودتان حق بدهید؛ پُرحوصله باشید و در برآوردن حاجات مردم، تنگ حوصلگى نکنید که شما گنجوران و خزانه‏داران رعیت و نمایندگان ملت و سفیران حکومتید.

در فرمان معروف، خطاب به مالک اشتر مى‏نویسد: «وَ اشْعِرْ قَلْبَکَ الرَّحْمَةَ لِلرَّعِیَّةِ وَالَمحَبَّةَ لَهُمْ وَ اللُّطْفَ بِهِمْ وَ لا تَکونَنَّ عَلَیْهِمْ سَبُعاً ضاریاً تَغْتَنِمُ اکْلَهُمْ، فَانَّهُمْ صِنْفانِ: إمّا اخٌ لَکَ فِى الدّینِ أوْ نَظیرٌ لَکَ فِى الْخَلْقِ»؛[177] در قلب خود استشعار مهربانى، محبت و لطف به مردم را بیدار کن! مبادا مانند یک درنده که دریدن و خوردن را فرصت مى‏شمارد رفتار کنى که مردمِ تو یا مسلمان‏اند و برادر دینى تو و یا غیرمسلمان‏اند و انسانى مانند تو «وَ لاتَقولَنَّ انّى مُؤَمَّر امُرُ فَاطاعُ، فَانَّ ذلِکَ ادْغالٌ فِى الْقَلْبِ وَ مَنْهَکَةٌ لِلدّینِ وَ تَقَرُّبٌ مِنَ الْغَیْر»؛[178] و مگو من اکنون بر آنان مسلّطم؛ از من فرمان دادن است و از آنها اطاعت کردن! که این، عین راه یافتن فساد در دل و ضعف در دین و نزدیک شدن به سلب نعمت است.

در بخشنامه دیگرى که به سران سپاه نوشته است، چنین مى‏فرماید: «فَانَّ حَقّاً عَلَى الْوالى أنْ لا یُغَیِّرَهُ عَلى‏ رَعِیَّتِهِ فَضْلٌ نالَهُ وَ لا طَوْلٌ خُصَّ بِهِ وَ إنْ یَزیدَهُ ما قَسَمَ اللَّهُ لَهُ مِنْ نِعَمِهِ دُنُوّاً مِنْ عِبادِهِ وَ عَطْفاً عَلى‏ اخْوانِهِ»؛[179] لازم است والى را که هر گاه امتیازى کسب مى‏کند و به افتخارى نائل مى‏شود، آن فضیلتها و موهبتها او را عوض نکند؛ رفتار او را با رعیت تغییر ندهد؛ بلکه باید نعمتها و موهبتهاى خدا بر او، او را بیشتر به بندگان خدا نزدیک و مهربانتر گرداند.

در بخشنامه‏هاى على (علیه السلام) حساسیت عجیبى نسبت به عدالت و مهربانى به مردم و محترم شمردن شخصیت مردم و حقوق مردم مشاهده مى‏شود که راستى عجیب و نمونه است. در نهج البلاغه سفارشنامه‏اى (وصیتى) نقل شده که عنوان آن «لمن یستعمله على الصدقات» است؛ یعنى براى کسانى است که مأموریت جمع آورى زکات را داشته‏اند. عنوان حکایت مى‏کند که اختصاصى نیست؛ صورت عمومى داشته است؛ خواه به صورت نوشته‏اى بوده است که در اختیار آنها گذاشته مى‏شده است و خواه سفارش لفظى بوده که همواره تکرار مى‏شده است. دستورها این است: «به راه بیفت، بر اساس تقواى خداى یگانه! مسلمانى را ارعاب نکنى؛ طورى رفتار نکن که از تو کراهت داشته باشند؛ بیشتر از حقى که به مال او تعلق گرفته است، از او مگیر. وقتى که بر قبیله‏اى که بر سر آبى فرود آمده‏اند وارد شدى، تو هم در کنار آن آب، فرود آى؛ بدون آنکه به خانه‏هاى مردم داخل شوى. با تمام آرامش و وقار، نه به صورت یک مهاجم، بر آنها وارد شو و سلام کن، درود بفرست بر آنها، سپس بگو: بندگان خدا! مرا ولىّ خدا و خلیفه او فرستاده است که حق خدا را از اموال شما بگیرم؛ آیا حق الهى در اموال شما هست یا نه؟ اگر گفتند: نه، بار دیگر مراجعه نکن؛ سخنشان را بپذیر و قول آنها را محترم بشمار. اگر فردى جواب مثبت داد، او را همراهى کن؛ بدون آنکه او را بترسانى و یا تهدید کنى؛ هرچه زر و سیم داد، بگیر. اگر گوسفند یا شتر دارد که باید زکات آنها را بدهد، بدون اجازة صاحبش داخل شتران یا گوسفندان مشو، که بیشتر آنها از اوست. وقتى که داخل گلة شتر یا رمة گوسفندى شدى، به عنف و شدت و متجبّرانه داخل مشو!»[180] تا آخر این وصیتنامه که مفصّل است؛ به نظر مى‏رسد همین اندازه کافى است که دیدِ على را به عنوان یک حکمران، دربارة مردم، به عنوان تودة محکوم روشن سازد.»[181]

2-4-2-3. تلاش برای تحقّق اهداف دین در تشکیل حکومت اسلامی

هدف نهایى از این‌ همه جنجال‏هایى که از اول تاریخ بوده است ـ یعنى آمدن پیامبران، مبارزات فراوان، دو صف شدن حق و باطل، جنگ‏ها، نبردها، درگیری‏ها، صبرها بر مشکلات، تلاش عظیم اهل حق، حتى تشکیل حکومت اسلامى و استقرار عدل اسلامى ـ تکامل و کمال انسان و نزدیک شدن او به خداست. همه چیز، مقدمة این است.[182]

تمام آثار و گفتار آن بزرگوار [امام حسین علیهالسلام] و نیز گفتارى که دربارة آن بزرگوار از معصومین رسیدهاست، این مطلب را روشن مى‌کند که غرض، اقامة حق و عدل و دین خدا و ایجاد حاکمیت شریعت و برهم زدن بنیان ظلم و جور و طغیان بودهاست. غرض، ادامة راه پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) و دیگر پیامبران بودهاست که: «یَا وَارِثَ آدَمَ صَفْوَةِ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا وَارِثَ نُوحٍ نَبِیِّ اللَّهِ...»[183] و معلوم است که پیامبران هم براى چه آمدند: «لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ».[184] اقامة قسط و حق و ایجاد حکومت و نظام اسلامى.[185]

امروز اگر سخن از آزادى و کرامت بشر مى‌رود، اگر حقوق انسان در جوامع مطرح مى‌شود، اگر عدالت و رفع تبعیض همچنان در دنیا یک شعار جذاب است، اگر مبارزة با فساد و مفسدان و مبارزة با ظلم و توجه به ایثار و فداکارى در راه حق در چشم بشریت جذاب و شیرین است، به‌خاطر این است که این مفاهیم را پیغمبران ـ این مردان خدا ـ به تاریخ عرضه کردند و آنها را در اختیار بشریت قرار دادند. بنابراین مردان خدا تاریخ را متحول مى‌کنند. آنها با امید به خدا و با خشیت از پروردگار، ناممکن‌ها را ممکن مى‌کنند... امام بزرگوار ما از زمرة چنین مردانى بود.[186]

مردم از اعماق وجودشان نظام اسلامى را مى‌خواهند؛ منتها از این نظام اسلامى توقعاتى دارند و این توقعات باید برآورده شود. این توقعات، به حق هم هست؛ توقع عدل و رفاه و پیشرفت در امور زندگى و برطرف شدن مشکلات و کم شدن شکاف‏هاى طبقاتى و برخوردار نشدن عزیزان، بى‌جهت در میدان سیاست و ادارة کشور را دارند. این توقعات، توقعات درستى است؛ همین چیزهایى است که اسلام به ما و مردم یاد داده؛ اینها تعلیمات اسلامى است. رفتار بزرگان صدر اسلام و کسانى که الگوى مردم و الگوى ما هستند، براى ما نقل شده؛ این جزو فرهنگ ملت ما در طول سال‏هاى متمادى است. ما باید به این توقعات عمل کنیم؛ حتى اگر لازم است، باید بر خودمان سخت بگیریم و فشار بیاوریم تا بتوانیم آنچه را که بر عهدة ماست، انجام دهیم و ان‌شاءالله بر مشکلات فائق آییم. مردم نظام را دوست دارند؛ ما هستیم که وظیفه داریم طبق موازین نظام اسلامى در همة بخش‏ها عمل کنیم.[187]

امام ما را به راهى هدایت کرد، هدف‏هایى را براى ما تعریف کرد، شاخص‌هایى را در میانة راه به ما معرفى کرد تا راه را گم نکنیم. فقط در صورت پیمودن این راه است که ما مى‌توانیم به حیات طیبه برسیم و طعم آن را بچشیم؛ یعنى مى‌توانیم کابوس فقر و عقب‌افتادگى را از جامعه و ملت خودمان دور کنیم؛ مى‌توانیم آرزوى دیرین بشر ـ یعنى عدالت ـ را تحقق ببخشیم؛ مى‌توانیم به تحقیر شدن ملت‏هاى مسلمان خاتمه دهیم؛ مى‌توانیم طمع قدرت‏هاى استکبارى را قدرتمندانه ـ نه با تملق و اظهار ذلت ـ از خودمان قطع کنیم؛ مى‌توانیم اخلاق و تقوا و ایمان را، هم در رفتار فردى خود، و هم در برنامه‌هاى کلان کشور حاکم کنیم؛ مى‌توانیم آزادى را که نعمت بزرگ خداست، با همة برکاتى که در آن هست، به‌دست بیاوریم؛ اینها هدف‏هاى امام است. حرکت امام و انقلاب امام و نظامى که او معمار آن بود، براى تحقق این هدف‏ها به‌وجود آمدهاست. پس راه امام، راه ایمان و راه عدالت و راه پیشرفت مادى و راه عزت است. ما پیمان بسته‌ایم که این راه را ادامه دهیم و به توفیق الهى ادامه خواهیم داد. امام این راه را به‌روى ما باز کرد و این هدف‏ها را براى ما تعریف کرد.[188]

حضرت درباره اینکه چرا حاکم و فرمانده و عهده‏دار کار حکومت شده، تصریح مى‏کند که براى هدف‏هاى عالى؛ براى اینکه حق را برقرار کند و باطل را از میان ببرد.فرمایش امام این است که خدایا! تو مى‏دانى ما براى به دست آوردن منصب و حکومت قیام نکرده‏ایم؛ بلکه مقصود ما نجات مظلومین از دست ستمکاران است. آنچه مرا وادار کرد که فرماندهى و حکومت بر مردم را قبول کنم، این بود که «خداى تبارک و تعالى از علما تعهد گرفته و آنان را موظف کرده که بر پرخورى و بهره‏مندى ظالمانه ستمگران و گرسنگى جانکاه ستمدیدگان سکوت ننمایند». یا مى‏فرماید: «اللّهُمّ، إِنّکَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ یَکُنِ الّذى کانَ مِنّا مُنافَسَةً فِى سُلْطانٍ، وَ لَا الْتِماسَ شَیْ‏ء مِنْ فُضُولِ الْحُطامِ.»[189]      
خدایا! تو خوب مى‏دانى که
 آنچه از ما سر زده و انجام شده، رقابت براى به دست گرفتن قدرت سیاسى، یا جستجوى چیزى از اموال ناچیز دنیا نبودهاست.و بلافاصله درباره اینکه پس او و یارانش به چه منظور کوشش و تلاش مى‏کرده‏اند مى‏فرماید: «وَ لکِنْ لِنَرُدَّ الْمَعالِمَ مِنْ دینِکَ، نُظْهِرَ الْإصلاحَ فِى بِلادِکَ فَیَأْمَنَ الْمَظلوُمُونَ مِنْ عَبادِکَ، وَ تقامَ الْمُعَطَّلَةُ مِنْ حُدُودِکَ.»[190] بلکه براى این بود که اصول روشن دینت را بازگردانیم و به تحقق رسانیم؛ و اصلاح را در کشورت پدید آوریم؛ تا در نتیجه آن بندگان ستمدیده‏ات ایمنى یابند؛ و قوانین (یا قانون جزاى) تعطیل شده و بى‏اجرا مانده‏ات به اجرا درآید و برقرار گردد.[191]

... پس قدم بعدى تشکیل حکومت است؛ اما تشکیل حکومت، هدف نیست. نکتة اساسى اینجاست. تشکیل حکومت براى تحقق آرمان‏هاست. اگر حکومت تشکیل شد، ولى در جهت تحقق آرمان‏ها پیش نرفت، حکومت منحرف است. این یک قاعدة کلى است؛ این معیار است. ممکن است تحقق آرمانها سال‏هایى طول بکشد؛ موانع و مشکلاتى بر سر راه وجود داشته باشد؛ اما جهت حکومت ـ جهت و سمتگیرى این قدرتى که تشکیل شدهاست ـ حتماً باید به سمت آن هدف‏ها و آرمان‏ها و آرزوهایى باشد که شعار آن داده شدهاست و داده مى‌شود و در متن قرآن و احکام اسلامى وجود دارد. اگر در آن جهت نبود، بلاشک حکومت منحرف است. معیار، این است که عدالت اجتماعى و نظم متکى بر قانون به وجود آید و مقررات الهى همه جا مستقر شود چنانچه مقررات الهى مستقر شد؛ نظم متکى به اسلام به وجود آمد و عدالت اجتماعى تحقق پیدا کرد، هنوز یک هدف متوسط، یا در واقع یکى از مراحل راه، طى شدهاست. مرحلة بعد آن است که مردمى که در این نظام، به آسودگى، بى‌دغدغه و با برخوردارى از عدل زندگى مى‌کنند، براى تخلق به اخلاق حسنه، فرصت و شوق پیدا کنند. این، آن چیزى است که من خواستم امروز روى آن تکیه کنم و مى‌خواهم این نکته را عرض کنم که بعد از تشکیل حکومت، این هدف است. بلکه بعد از تشکیل نظام عادلانه و استقرار عدالت اجتماعى و حکومت واقعاً اسلامى، هدف این است.این، هدف بعدى است.[192]

هدف از قبول مناصب دولتى در نظام جمهورى اسلامى و نظام اسلامى چه باید باشد؟ هدف باید اجراى عدالت، تأمین آسایش مردم، فراهم کردن زمینة جامعة انسانى براى شکفتن استعدادها، براى تعالى انسان‏ها و براى هدایت و صلاح بنى‌آدم باشد. وقتى که در نظر امیرالمؤمنین (علیه‌الصلاه‏والسلام) هدف این شد، آن‌گاه این بیاناتى که از آن بزرگوار مى‌شنویم، همه معنا پیدا مى‌کند...[193]

*   تمام عبادات وسیله است، تمام ادعیه وسیله است، همه وسیلهای برای این است که انسان این لبابش ظاهر بشود. آن که بالقوه است و لب انسان است به فعلیت برسد و انسان بشود آدم. انسان بالقوه بشود یک انسان بالفعل، انسان طبیعی بشود یک انسان الهی که همه چیزش الهی باشد. هرچه می‏بیند، حق ببیند. انبیا هم برای همین آمدهاند. انبیا نیامدهاند حکومت درست کنند، حکومت را می‏خواهند چه کنند این هم هست، اما نه این است که انبیا آمدهاند که دنیا را اداره کنند، حیوانات هم دنیا دارند، کار خودشان را اداره می‏کنند. البته بسط عدالت، همان بسط صفت حق تعالی است برای اشخاصی که چشم دارند. بسط عدالت هم می‏دهند، عدالت اجتماعی هم به دست آنهاست، حکومت هم تاسیس می‏کنند، حکومتی که حکومت عادله باشد، لکن مقصد این نیست، اینها همه وسیله است که انسان برسد به یک مرتبه دیگری که برای آن انبیا آمدهاند.[194]




[89]. بیانات مقام معظم رهبرى در خطبه‏ى نماز جمعه 30/2/1362

[90]. سخنرانى رهبر معظم انقلاب در جمع مسئولان استان خراسان 28/4/1365

[91]. بیانات مقام معظم رهبرى در خطبه‏ى نماز جمعه 7/10/1363

[92]. خطبه‏هاى نماز جمعه 2/11/1366

[93]. حکومت اسلامى درسنامه اندیشه سیاسى اسلام،احمد واعظی، ص: 198

[94]. آیت الله جوادی آملی، ولایت فقیه ولایت فقاهت و عدالت، ص 251

[95]. راست قامتان جاوادنه تاریخ اسلام، شهید آیت الله بهشتی ، ص 395

[96] . مردم سالارى دینى و نظریه ولایت فقیه،آیت الله مصباح یزدی، ص: 115

[97]. تحف العقول عن آل الرسول ص، ص: 238

[98]. آیت الله محی الدین حائری شیرازی

http://www.irna.ir/View/FullStory/?NewsId=614543

[99]صحیفه امام، ج ‏4، ص 492

[100]. نهج البلاغه، خطبه 3

[101]امام خمینی، کتاب ولایت فقیه، ص 38

[102]. بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامى ‌در اولین دیدار با نمایندگان مجلس هشتم 21/3/1387

[103]. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار استادان و دانشجویان قزوین 26/9/1382

[104]. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار اقشار مختلف مردم، به مناسبت 19 دى ماه، سالروز قیام مردم قم 19/10/1380

[105]. بیانات رهبر معظم انقلاب در اجتماع بزرگ مردم شهرستان کاشان و آران و بیدگل 20/8/1380

[106] . تحلیلی بر مواضع سیاسی علی بن ابی طالب(علیه السلام)، اصغر قائدان، ص 83 ، به نقل از شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج6، ص13

[107] . نهج البلاغه، نامه 92

[108]. حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمد جواد ارسطا، «اهتمام به آراى عمومى و دید مردم در نگاه على(ع)» مجله حکومت اسلامی،  شماره 17، ص 112

[109] . (نهج البلاغه فیض الاسلام، نامه 54)

[110]  بحارالأنوار ج  32   ص 23   

[111]. حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمد جواد ارسطا، «اهتمام به آراى عمومى و دید مردم در نگاه على(ع)» مجله حکومت اسلامی،  شماره 17، ص 112

[112] . نهج البلاغه، خطبه 229

[113]. حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمد جواد ارسطا، «اهتمام به آراى عمومى و دید مردم در نگاه على(ع)» مجله حکومت اسلامی،  شماره 17، ص 112

[114]. نساء: 59

[115]امام خمینی، کتاب ولایت فقیه، ص 46

[116]. خطبه‏هاى نماز جمعه 16/11/1366

[117]. نساء: 59

[118]. صحیفه امام، ج ‏9، ص 337

[119]. صحیفه امام، ج ‏6، ص 59 (معرفى آقاى مهدى بازرگان به عنوان نخست وزیر دولت موقت‏)

[120]. نهج البلاغه، خطبه 3

[121]. از صمیم قلب

[122]. بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در دیدار اعضاى مجلس خبرگان 15/11/1376

[123] . النّور، آیه 51

[124] . ولایت فقیه در حکومت اسلام، سید محمد حسین حسینی طهرانی ، ص 154

[125] . نساء 59.

[126] . خصال، ص 228.

[127] . الخصال، ج‏1، ص: 328

[128] . خصال صدوق، ص 233.

[129] . اصول کافی، ج1، ص 189.

[130] . شرح ابن ابی الحدید، ج3، ص 195

[131] .أمالی الصدوق، ص: 370

[132] . نظام حکومت در اسلام، آیت الله سید محمد صادق روحانی، ص 133

[133]. آل عمران: 159

[134]. پیام رهبر معظم انقلاب به کنفرانس بین‌المجالس اسلامى25/3/1378

[135]شورى: 38

[136]. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار مسئولان شوراهاى اسلامى شهر و بخش سراسر کشور 4/3/1378

[137] . الشوری، 38

[138] . آل عمران، 159

[139] خطبه 165

[140] . نهج البلاغه، خطبه 216

[141] . همان

[142] . مجموعه‏آثار استادشهیدمطهرى، ج‏22، ص240

[143] . آل عمران، 159

[144] . همان

[145] . آیت الله العظمی مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج‏3، ص 143

[146]. صحیفه نور، ج 13، ص 70

[147]. صحیفه نور، ج 5، ص 237

[148]. صحیفه نور، ج 2، ص 259

[149] آیت الله جوادی آملی، ولایت فقیه ولایت فقاهت و عدالت، ص82

[150] . آیت الله مکارم شیرازی، استفتائات جدید،  ج‏3 ، ص 545

[151] . آیت الله مکارم شیرازی، آیات ولایت در قرآن، ص373

[152] . مجموعه‏آثاراستادشهیدمطهرى،  ج‏24 ص 50

[153]. بیانات رهبر معظم انقلاب در مراسم شانزدهمین سالگرد ارتحال امام خمینى (ره) 14/3/1384

[154]. بیانات رهبر معظم انقلاب در صحن جامع رضوى 1/1/1384

[155]. صحیفه نور، ج 10، ص 181

[156]. صحیفه نور، ج 10، ص 181

[157]. صحیفه نور، ج 2، ص 260

[158]. پیام رهبر معظم انقلاب به مناسبت اولین سالگرد ارتحال حضرت امام خمینى(ره) 10/3/1369

[159]. صحیفه نور، ج 19، ص 36

[160]. صحیفه نور، ج 19، ص 239

[161] . مجموعه‏آثاراستادشهیدمطهرى،  ج‏16 ، ص  441

[162] . مجموعه‏آثاراستادشهیدمطهرى، ج‏24، ص 390

[163] آیت الله جوادی آملی، ولایت فقیه ولایت فقاهت و عدالت، ص82

[164]. مبادا هرگز با خدمت‏هایى که انجام دادى بر مردم منّت گذارى، یا آنچه را انجام داده‏اى بزرگ بشمارى، یا مردم را وعده‏اى داده، سپس خلف وعده نمایى! منّت نهادن، پاداش نیکوکارى را از بین مى‏برد، و کارى را بزرگ شمردن، نور حق را خاموش گرداند، و خلاف وعده عمل کردن، خشم خدا و مردم را بر مى‏انگیزاند. (نهج البلاغه، نامه 53)

[165]. همان

[166]. خداوند سخت به خشم مى‏آید که چیزى بگویید و به جاى نیاورید. (الصف: 3)

[167]. نهج البلاغه، نامه 53

[168]. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار مسئولان و کارگزاران نظام جمهورى اسلامى ایران 12/9/1379

[169]. بیانات رهبر معظم انقلاب در مراسم دیدار گروه کثیرى از سپاهیان و بسیجیان در مشهد 10/6/1378

[170]. همان

[171]. بیانات رهبر معظم انقلاب در خطبه‌هاى نماز جمعة تهران25/9/1379

[172]. صحیفه نور، ج 7، ص 6

[173] . مبانی حکومت اسلامی، آیه الله جعفر سبحانی، ص 44

[174] . آیه الله مکارم شیرازی، پیام امام امیرالمؤمنین علیه‏السلام، ج‏2، ص: 455

[175] . نهج البلاغه، خطبه 5

[176] . نهج البلاغه، خطبه 51

[177] . نهج البلاغه، خطبه 53

[178] . نهج البلاغه، خطبه 53

[179] . نهج البلاغه، خطبه 50

[180] . نهج البلاغه، نامه 25

[181] . مجموعه‏آثاراستادشهیدمطهرى، ج16، ص  448

[182]. سخنرانى رهبر معظم انقلاب در دیدار با اقشار مختلف مردم (روز بیست‌وسوم ماه مبارک رمضان) 30/1/1369

[183]. درود بر تو اى وارث حضرت آدم برگزیده خدا، سلام بر تو اى وارث حضرت نوح پیغمبر خدا (من لا یحضره الفقیه، ج ‏2، ص604)

[184]. تا مردم قیام به عدالت کنند. (حدید: 25)

[185]. سخنرانى رهبر معظم انقلاب در دیدار با اعضاى جامعة روحانیت مبارز و مجمع روحانیون مبارز تهران، علما و ائمه‌ جماعت و جامعة وعاظ تهران و اعضاى شوراى هماهنگى سازمان تبلیغات اسلامى، در آستانة ماه محرم 11/5/1368

[186]. بیانات رهبر معظم انقلاب در مراسم شانزدهمین سالگرد ارتحال امام خمینى (ره) 14/3/1384

[187]. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار اعضاى مجلس خبرگان13/12/1381

[188]. بیانات رهبر معظم انقلاب در مراسم شانزدهمین سالگرد ارتحال امام خمینى (ره) 14/3/1384

[189]نهج البلاغه، خطبه 131

[190]. همان

[191]. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار با مسئولان وزارت امور خارجه و سفرا و کارداران جمهورى اسلامى ایران 18/4/1370

[192]. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار با مسئولان و کارگزاران نظام جمهورى اسلامى ایران به مناسبت عید سعید مبعث 19/9/1375

[193]. بیانات رهبر معظم انقلاب در خطبه‌هاى نماز جمعة تهران 25/9/1379

[194]. امام خمینی، تفسیر سوره حمد، ص 174


ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی