امام شناسی
صفحه ای کوچک برای نشانی دادن از محوری ترین مفهوم عالم: ولایت ...
صفحه ای کوچک برای نشانی دادن از محوری ترین مفهوم عالم: ولایت ...
اطاعت کنید ازخدا ورسولش واولیاء امورایشان
حضرت امام خمینی (رض)
امام شناسی
یوم ندعوا کل اناس بامامهم...
-------------------------------------
وحدت عمومی, به معنای گردآمدن صاحبان سلیقه ها و روش های گوناگون بر گرد محور اسلام, خط امام و "ولایت فقیه" است.
این, همان اعتصام به "حبل الله" است که عموم مسلمین بدان مکلف گشته اند؛
و این, آن اسم اعظمی است که همه ی گره ها را باز, و همه ی موانع را بر طرف, و همه ی شیاطین را مغلوب می کند.
پیام امام خامنه ای به ملت ایران در چهلمین روز ارتحال امام خمینی 1368/4/23
بسم الله الرحمن الرحیم
فصل هجدهم: شبهات رایج
شبهة دوم: تزیینی بودن نقش مردم در حکومت اسلامی
شماره 2
2-3. ریشه داشتن مشروعیّت دیگر اجزای حکومت اسلامی در مشروعیّت ولی فقیه
در رأس نیروهاى اجرایى کشور، رئیس جمهور قرار دارد که به وسیلة امام، رأى مردم نسبت به او تنفیذ مىشود؛ یعنى در حقیقت، از سوى امام منصوب مىشود. مردم در میان کسانى که شایستة ریاست جمهورى هستند، یک نفر را انتخاب مىکنند و امام، رأى مردم را تنفیذ مىکنند؛ یعنى اگر امام تنفیذ نکند، این شخص، رئیس جمهور نیست. امام فقیه عادل و ولى امر مسلمین، دربارة بالاترین مقام اجرایى کشور، سررشتهدار امور است.
در قوة مقننه، امام شش نفر فقهاى شوراى نگهبان را نصب مىکند، و این به معناى حضور امام در قانونگذارى کشور است؛ که اگر امام در قانونگذارى کشور حضور نداشته باشد، قانونگذارى زیر نظر ولى فقیه انجام نگرفته است.
همچنان که امام، بالاترین مقامات قوة قضائیه را نصب مىکند؛ یعنى در قوة قضائیه هم، حضور امام همهکاره است. رئیس دیوان عالى کشور و دادستان کل کشور، دو مقامى هستند که همة مسائل قضایى کشور به آنها ارتباط پیدا مىکند و این دو نفر در حقیقت نوّاب امام، نائبان امام و منصوبان امامند؛ یعنى حضور امام را تأمین مىکند.[89]
مسئول در نظام جمهورى اسلامى، مأمور در نظام جمهورى اسلامى، مأمور «مِنَ اللَّه» است؛ امر او از طرف خداست. البته این فکرى که در بعضىها رایج است که هر کس رئیس چهار تا آدم در یک اطاق است، میگوید من ولىفقیه تو هستم و به عنوان ولایت فقیه به آنها دستور میدهد، این حرف مفت است؛ ولىفقیه یک نفر است؛ اما سیستم، نظام، نظام ولایتفقیه است؛ یعنى مشروعیت ما به آنجا منتهى مىشود؛ مشروعیت الهى است. باید هر چه ممکن است، خودمان رابه معناى حقیقى امامت نزدیک کنیم.[90]
حاکم اسلامى، حق دارد مالیات بگذارد و حاکم اسلامى، آن کسى است که با ولایت خود و با بینّات ادارة جامعه که از پیغمبر و امام دارد، مىتواند این حقوق را از مردم بگیرد. البته بعضیها این فکر در ذهنشان بود ـ بعضى از علما و برادران عزیز و بزرگوارمان ـ که آیا امام در اینجا، این حق را دارند یا دولت اسلامى و کارگزاران دولت هم این حق را دارند؟ که البته شکى نیست که ما این حقوق را براى امام، قائل هستیم؛ اما دولت اسلامى و دستگاههاى اسلامى، مگر غیر از مجراى ولایت فقیه هستند؟ امروز در جامعة اسلامى ما، در جمهورى اسلامى، دولت و رئیس جمهور و دستگاه قضایى و شوراى نگهبان و بقیة دستگاههاى کارگزار مملکت، جداى از امام نیستند؛ جداى از ولایت فقیه نیستند. والا اگر ما از ولایت فقیه بریده باشیم، جدا باشیم، اعتبارى نداریم اصلاً؛ وجودمان یک وجود بىدلیلى است. ولى فقیه براى إعمال ولایتِ خود در جامعة اسلامى، بازوهایى دارد؛ مجاریاى دارد؛ این مجارى و این بازوها را قانون اساسى معین کرده. یکى از این مجارى، دستگاه قضایى است؛ یکى از این مجارى، شوراى نگهبان است؛ یکى از این مجارى، دولت جمهورى اسلامى است و کارگزاران دولت هستند. از این مجارى، امام استفاده مىکند، کارهاى اجتماع را انجام مىدهد. ولى فقیه و امام مسلمین که امور جنگ و صلح و ادارة جامعه و مسائل اقتصادى و مسائل فرهنگى و غیره و غیره همه در اختیار او است، خودش شخصاً که مباشر همة این امور نیست...[91]
آنچه که امروز در جامعة اسلامى، به همین شکلى که دستگاه قانونگذارىِ مملکت، دارد اجرا مىکند و قانون مىگذارد و دستگاه اجرا کنندة مملکت، آن را اجرا مىکند، اینها همهاش احکام حکومت ولى فقیه است. مالیاتى که امروز طبق قانون وضع مىشود، مقررات صادرات و وارداتى که طبق قانون وضع مىشود، تمام قوانینى که در مجلس شوراى اسلامى مىگذرد، همة آنچه که در حوزة اختیارات دولت هست و دولت آن را وضع مىکند و اجرا مىکند، همة آنچه که در حوزة دستگاه قضایى هست و دستگاه قضایى آنها را وضع مىکند یا اجرا مىکند، همة اینها مظاهر حاکمیت ولایت فقیه است. این در حقیقت، به خاطر مشروعیّتِ ولایت فقیه هست که این همه مشروعیت پیدا مىکند. در جامعة اسلامى، تمام دستگاهها چه دستگاههاى قانونگذار، چه دستگاههاى اجرا کننده، اعم از قوة اجرائیه و قوة قضائیه، مشروعیّتشان به خاطر ارتباط و اتصال به ولى فقیه است؛ و الاّ به خودى خود، حتى مجلس قانونگذارى هم حق قانونگذارى ندارد. معناى قانون وضع کردن در مجلس شوراى اسلامى چیست؟ معناى قانون وضع کردن این است که محدودیتهایى را در زندگى مردم بر طبق یک مصالحى ایجاد مىکنند. خب! یک چنین کارى، بنابر مبانى فقهى اسلامى و بنابر اصل ولایت فقیه، براى هیچ کس جایز نیست و از هیچ کس مشروع نیست؛ مگر ولى فقیه. یعنى در حقیقت، قانونگذارى هم اعتبارش به اتکاء به ولایت فقیه است. قوة مجریه هم اعتبارش به اتکاء و امضاءِ تنفیذ ولى فقیه است؛ که اگر ولى فقیه اجازه ندهد و تنفیذ نکند و امضا نکند، تمام این دستگاههایى که در مملکت مشغول کار هستند، چه قانونگذارى، چه اجرائیات، کارهایشان بدون دلیل و بدون حق است و واجب الاطاعه و الزامى نیست. به خاطر ارتباط و اتصال به ولى فقیه هست که اینها همه مشروعیّت پیدا مىکنند. در حقیقت، ولایت فقیه، مثل روحى است در کالبد نظام.
بالاتر از این من بگویم، قانون اساسى در جمهورى اسلامى که ملاک و معیار و چهارچوب قوانین است، اعتبارش به خاطر قبول و تأیید ولى فقیه است والا خبرگان، 50 نفر، 60 نفر، 100 نفر از هر قشرى، چه حقى دارند دور هم بنشینند، براى مردمِ مملکت و مردم جامعه، قانون وضع کنند؛ قانون اساسى وضع کنند؟! اکثریت مردم چه حقى دارند که امضا کنند قانون اساسى را و براى همة مردم این قانون را لازمالاجرا بکنند. آن کسى که حق دارد قانون اساسى را براى جامعه قرار بدهد، او ولى فقیه است؛ او همان امام اسلامى است و دستگاهى است که حاکمیت الهى را از طریق وراثت پیغمبر و وراثت ائمة معصومین، در اختیار دارد. او چون به خبرگان دستور داد که بنشینند قانون اساسى بنویسند، و او چون امضا کرد قانون اساسى را، قانون اساسى شد قانون. حتى اصل نظام جمهورى اسلامى، مشروعیّتش به عنوان یک حکم از طرف ولى فقیه است... در حقیقت ولایت و حاکمیت ولى فقیه، ولایت و حاکمیت فقه اسلامى است؛ ولایت و حاکمیت دین خداست. ولایت و حاکمیت ملاکها و ارزشهاست؛ نه ولایت و حاکمیت یک شخص. یعنى خود ولى فقیه هم به عنوان یک شخص موظف است که از آنچه که حکم ولى فقیه است، اطاعت کند و تبعیت کند. بر همه واجب الاطاعه است احکام ولى فقیه، حتى بر خود ولى فقیه. این یک چنین گسترة بسیار وسیع و عظیمى را، دامنة ولایت فقیه داراست، که منتهى هم مىشود به ولایت خدا. یعنى چون ریشة ولایت فقیه، ولایت الهى است، ریشة آن ولایت پیغمبر است و همان چیزى است که از پیغمبر و اوصیاء معصومینش و اوصیاء معصومین به علماء امت، فقهاء امت، آن کسانى که داراى این شرایط هستند، منتقل شد؛ لذاست که داراى یک چنین سعة اختیاراتى است؛ این معناى ولایت فقیه در جامعة اسلامى است. البته اگر ولى فقیه بخشى از این اختیارات را به کسى یا دستگاهى داد، آن شخص یا آن دستگاه، داراى آن اختیارى که ولى فقیه به او داده خواهد بود؛ همچنانى که طبق قانون اساسى، اختیاراتى را دستگاهها دارند انجام مىدهند، فراتر از آن هم اگر اختیار خاصى را ولى فقیه به یک دستگاهى، به دولت، به یک وزارتخانه، به یک شخص، به یک بنیاد، به یک دستگاه، تنفیذ کند و بدهد آن اختیار متعلق به آن شخص یا به آن دستگاه خواهد بود، اما در حقیقت، اختیار واقعى و ولایت واقعى و حقِ واقعى یا به تعبیرى وظیفة واقعى، متعلق به شخص ولى فقیه است. این پایه و قاعدة این بحث است که البته در زمینههاى گوناگون و اطراف این اصل و محور اساسى، بحثهاى متعددى وجود دارد.[92]
v «مشروعیت سایر نهادهاى موجود در حکومت نیز، مستند به حکم ولىّ فقیه است. مشروعیت ولایت سیاسى فقیه، مبدأ مشروعیت سایر نهادهاى موجود در ساختار حکومت مىگردد؛ زیرا اگر تنفیذ ولىّ فقیه نباشد، همه نهادهاى درون حاکمیت دچار بحران مشروعیت مىشوند... بنابراین، شأن و جایگاه ولایت فقیه در نظام سیاسى شیعه بسیار بااهمیّت است؛ زیرا مبدأ مشروعیت تمامى ارکان نظام سیاسى است. براساس همین مبنا در قانون اساسى جمهورى اسلامى، که مبتنى بر ولایت فقیه است، قانون اساسى و ریاست جمهورى پس از رأى مردم باید مورد تنفیذ و امضاى رهبر قرار گیرد؛ زیرا صرف اینکه عدهّاى قانونى را نوشتند و اکثر مردم به آن رأى مثبت دادند، لزوم اطاعت شرعى را به دنبال نمىآورد، مگر آنکه صاحب ولایت از ناحیه شریعت آن را تنفیذ کند و مطابقت آن را با شرع گواهى دهد. به همین ترتیب، مشروعیت اوامر و نواهى رئیس جمهور و دولت نیز منوط به تنفیذ رهبر است؛ زیرا رأى مردم به رئیس جمهور، او را صاحب ولایت شرعى بر حکمرانى نکرده است.»[93]
v آیت الله جوادی آملی در این رابطه می فرمایند:
«فقیه عادل، متولی و مسئول همه همه ابعاد دین در عصر غیبت امام معصوم (علیه السلام) است و شرعیت نظام اسلامی و اعتبار همه مقررات آن، به او بر میگردد و با تأیید و تنفیذ او مشروعیت مییابد.»[94]
v شهید آیت الله بهشتی نیز در این باره می فرمایند:
«شورای انقلاب را امام تعیین کردند. مشروعیت شورای انقلاب مستقیماً از طریق نصب امام بود اگر ملت به اینها اعتماد داشت، بیشتر از طریق اعتمادش به امام بود. به خصوص که آن اول ها اسمی هم گفته نمی شد (روی مصالح امنیتی و مصالح دیگر) دولت موقت تشکیل شد، با پیشنهاد شورا و نصب امام. مشروعیت دولت موقت از طریق امام بود و امت این مشروعیت را داد، اما از طریق امام و امام مشروعیت را داد، اما هماهنگ با امت».[95]
v آیت الله مصباح یزدی هم مشروعیت قانون را به تأیید رهبری مشروط کرده، می فرمایند:
«قانون به خودى خود هیچ اعتبارى ندارد حتّى اگر همه مردم به آن رأى داده باشند... اگر ما قانون اساسى فعلى جمهورى اسلامى ایران را معتبر مى دانیم نه به لحاظ این است که قانون اساسى یک کشور است و درصد زیادى از مردم هم به آن رأى داده اند بلکه به این دلیل است که این قانون اساسى به امضا و تأیید ولىّ فقیه رسیده و ولىّ فقیه کسى است که به اعتقاد ما منصوب از جانب امام زمان(علیه السلام) است و امام زمان(علیه السلام) نیز منصوب از جانب خداست و همان طور که حضرت در مقبوله عمر بن حنظله فرمود: رد کردن حکم ولىّ فقیه ردکردن حکم امام معصوم است و ردکردن حکم امام معصوم نیز رد کردن حکم خداست. و اگر غیر از این باشد و امضا و تأیید ولىّ فقیه در کار نباشد قانون اساسى ارزش و اعتبار ذاتى براى ما ندارد. و اگر احیاناً بر پاى بندى به آن به عنوان مظهر میثاق ملّى تأکید مى شود به جهت آن است که ولىّ فقیه به قانون اساسى مشروعیت بخشیده و مشروعیت، از ولىّ فقیه به قانون اساسى سرایت کرده نه آن که قانون اساسى به ولایت فقیه وجهه و اعتبار داده باشد.»[96]
v این بحث را با کلام آیت الله حائری شیرازی به پایان میبریم:
«اگر رئیسجمهور منصوبِ ولیفقیه نباشد، منصوبِ مردم هم نخواهد بود زیرا مردم به خبرگان رأی دادند و خبرگان مجتهد عادلی را برگزیدند. او ولیّ منتخب مردم است و حکمش نافذ است. مردم با واگذاری حکم به مجتهد عادل، امر را به او تفویض کردهاند. وقتی مجتهد عادل، رئیسجمهور را منصوب کند، باز به رأی مردم تکیه شده است. مردم رئیسجمهور را برای ادارهی امورشان میخواهند. ولیفقیه قبلاً برای ادارهی امور از ناحیهی مردم به خبرگان و از خبرگان به وی واگذار شده است. مردم کار خودشان را کردهاند و جای خالی باقی نگذاشتهاند که نصب جدیدی صورت بگیرد. برای احتراز از خیال تشریفاتی بودن امر تنفیذ، امام(ره) واژهی نصب را به کار بردند. پس رئیسجمهور منصوب از رهبر است. رهبر منتخب خبرگان و خبرگان منتخب مردم. پس رئیسجمهور با این سلسلهمراتب منتخب مردم میشود، رسماً و قبلاً بهوسیلهی آراء مردم به مقام شأنیت و اهلیت رسیده بود. رأی مردم رأی تمایل بود. رسمیت و مشروعیت و نفاذ، نتیجهی نصب ولیفقیه است. «مَجَارِیَ الْأُمُورِ وَ الْأَحْکَامِ عَلَى أَیْدِی الْعُلَمَاء.[97]»[98]
2-4. رابطه مردم و حکومت در نظام مردمسالاری دینی
2-4-1. وظایف مردم در حکومت اسلامی
2-4-1-1. ایجاد حکومت (گزینش بر اساس ضوابط و بیعت)
هر کسى، هر جمعیتى، هر اجتماعى حق اولىاش این است که خودش انتخاب بکند یک چیزى را که راجع به مقدرات مملکت خودش است.[99]
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) مىفرماید: «... وَ الَّذی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ، لَوْ لا حُضُورُ الْحاضِرِ وَ قِیامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النّاصِرِ وَ ما أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَماءِ أَنْ لا یُقارُّوا عَلى کِظَّةِ ظالِمٍ وَ لا سَغَبِ مَظْلُومٍ، لأَلْقَیْتُ حَبْلَها عَلى غارِبِها وَ لَسَقَیْتُ آخِرَها بِکَأْسِ أَوَّلِها؛ وَ لَأَلْفَیْتُمْ دُنْیاکُمْ هذِه ازْهَدَ عِنْدى مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ»؛[100] سوگند به آنکه بذر را بشکافت و جان را بیافرید، اگر حضور یافتن بیعت کنندگان نبود و حجت بر لزوم تصدى من با وجود یافتن نیروى مددکار تمام نمىشد... زمام حکومت را رها مىساختم و از پى آن نمىگشتم.[101]
قانون و اجرا بایستى با معیارهاى خدایى و با مقررات الهى باشد؛ یعنى با احکام اسلامى یا با احکام مشخص یا با کلیات و آنچه که از اسلام دانسته شده و فهمیده شدهاست، منطبق باشد و معارض نباشد. افرادى هم که مجرى هستند، مشخصات و خصوصیاتى دارند؛ باید عادل باشند، فاسق نباشند ـ خصوصیاتى که در قانون اساسىِ ما متجسّد شده ـ و قانون اساسى هم همان شکل اجرایى و دالان عبور به سمت آن چیزى است که ولایت الهى براى ما ترسیم میکند.
خب! مسئلة اقلیت و اکثریت هم یک ضرورت است؛ اگر چه ما در اسلام به این صورت چیزى نداریم که آنجایى که آراء مختلف شد، اکثریت را بر اقلیت ترجیح دهیم، لکن یک چیز «لا بُدّ مِنه»اى است که در مسائل گوناگون بشرى پیش مىآید. وقتى پنج نفر دربارة یک چیزى تصمیمگیرى میکنند، اگر سه نفر بر این امرى که به سرنوشت پنج نفر ارتباط دارد اتفاق نظر کردند، آن دو نفر قاعدتاً باید تسلیم بشوند؛ این هم یک چیز عقلایىِ روشنى است که اسلام اینها را تصویب و امضاء کردهاست.
بنابراین ولایتى که امروز شما دارید ـ قانونگذارى، ولایت است ـ یک ولایت الهى است؛ ریشه در ولایت الهى دارد؛ برخاسته و پدید آمده از ولایت الهى است. این مردمسالارى دینى که ما میگوییم، معنایش این است؛ یعنى نمایندة مجلس شوراى اسلامى از این طریقى که در قانون اساسى براى مجارى اعمال ولایت الهى معین شده، یک ولایتى پیدا کردهاست که این شد یک تکلیف. بنابراین آنچه که در مجلس شوراى اسلامى تصویب میشود، براى منِ شخصى و نوعى واجبالاتّباع است و بایستى بر طبق او عمل کنم. این مبنا، مبناى اسلامى است...
تفکر اسلامى بر مبناى یک پایة محکم، برخاسته از ولایت اللَّه، با شیوة مشخص و تدوین شدة در قانون اساسىِ جمهورى اسلامى که خداى متعال به انسانها حق داده که یک حقى را به کسى بسپرند، بنا شده که بگویند آقا! شما بیا براى ما این کارها را انجام بده. مردم هم این حق را در آراء خودشان در مجلس، در ریاست جمهورى، در آن چیزهایى که به آراء مردم وابسته است، به افراد میدهند. بنابراین پایة مردمسالاری دینى این است؛ یعنى یک پایة اصیل و عمیق که حقیقتاً مورد اعتقاد است.[102]
در مردمسالارى دینى و در شریعت الهى این موضوع مطرح است که مردم باید حاکم را بخواهند، تا او مورد قبول باشد و حق داشته باشد که حکومت کند. اى کسى که مسلمانى! چرا رأى مردم معتبر است؟ مىگوید: چون مسلمانم؛ چون به اسلام اعتقاد دارم و چون در منطق اسلام، رأى مردم بر اساس کرامت انسان پیش خداى متعال معتبر است.[103]
در قانون اساسى ترتیبى داده شدهاست که حضور و اراده و رأى و خواست مردم را با جهتگیرى اسلامى، در همة ارکان نظام، ظهور و بروز مىدهد. این نظام مستحکم، انتخاب مردمى، مجلس مردمى و دولت مردمى که بر پایة اسلام بود، مانع نفوذ دشمن شد.[104]
جمهورى اسلامى، یعنى آنجایى که هدایت الهى و ارادة مردمى توأم با یکدیگر در ساخت نظام تأثیر مىگذارند. بر این نظریه، هیچگونه خدشه و اشکالى در بحثهاى دانشگاهى و محافل تحقیقاتى وارد نمىشود؛ اما اگر شما بخواهید حقانیت این نظریه را براى مردم دنیا ثابت کنید، در عمل باید ثابت کنید. چالش عمدة نظام جمهورى اسلامى این است.[105]
v سیرة عملی ائمه اطهار(علیهم السلام) نیز به روشنی جایگاه بلند «بیعت» را در تشکیل حکومت اسلامی تبیین می کند که برای نمونه به چند مورد اشاره می کنیم:
1. «تاریخ زندگی امیرالمؤمنین(علیه السلام) بعد از رحلت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و بهویژه چگونگی قبول حکومت و خلافت از سوی آن حضرت، گواه روشنی بر اهتمام وی به تأثیر آرای عمومی در تعیین زمامدار میباشد.
توضیح اینکه بعد از ارتحال پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) با وجود نصوص و تصریحات فراوان آن حضرت بر اینکه امامت و خلافت بعد از ایشان بر عهدة علی(علیه السلام) بود و در وجود وی تبلور مییابد، برنامة سقیفه شکل گرفت و موجب انحراف خلافت از مسیر اصلی خود گردید. علی(علیه السلام) که در زمان رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به همراهی بعضی از اصحاب به غسل و تجهیز آن حضرت اشتغال داشت، پس از آنکه از بیعت مردم با ابوبکر آگاه شد در صدد تحصیل حق مسلّم خود برآمد تا چنین پنداشته نشود که وی اعتقادی به حقانیت خود نداشته و لذا در این خصوص اقدامی نکرده است، از این رو بود که آن حضرت به همراه همسرش فاطمه زهرا (علیهاالسلام) به خانههای انصار رفته از آنان یاری میطلبید. فاطمه (علیهاالسلام) نیز آنان را به یاری امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرا میخواند. لیکن آنان در جواب میگفتند: ای دختر رسول خدا! کار بیعت با این مردم اتمام یافته است، چنانچه پسرعمویت زودتر از ابوبکر از ما بیعت میخواست، به یقین کسی را با او برابر نمیکردیم و جز او را نمیپذیرفتیم! علی(علیه السلام) پاسخ میداد: شگفتا! انتظار داشتید جنازة رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را بدون انجام کفن و دفن میان خانه بگذارم و برای به دست آوردن حکومتی که از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به جا مانده بود، به نزاع و کشمکش بپردازم؟ فاطمه (علیهاالسلام) نیز میگفت: ابوالحسن آنچه سزاوار بود، عمل کرد و وظیفه خود را انجام داد. آنان نیز کاری کردند که خدا از آنان بازخواست خواهد کرد.»[106]
2. «هنگامی که مردم پس از کشته شدن خلیفه سوم به نزد علی(علیه السلام) آمده و با اصرار فراوان خواستند با آن حضرت بیعت کنند، فرمود:
«دَعُونِی وَ الْتَمِسُوا غَیْرِی... وَ اعْلَمُوا أَنِّی إِنْ أَجَبْتُکُمْ رَکِبْتُ بِکُمْ مَا أَعْلَمُ وَ لَمْ أُصْغِ إِلَى قَوْلِ الْقَائِلِ وَ عَتْبِ الْعَاتِبِ وَ إِنْ تَرَکْتُمُونِی فَأَنَا کَأَحَدِکُمْ وَ لَعَلِّی أَسْمَعُکُمْ وَ أَطْوَعُکُمْ لِمَنْ وَلَّیْتُمُوهُ أَمْرَکُم»؛[107] مرا واگذارید و شخص دیگری را برای این مسؤولیت انتخاب کنید... و بدانید که اگر من دعوت شما را اجابت کنم، بر اساس آنچه خود میدانم بر شما حکومت خواهم کرد و به گفتة این و آن و سرزنش افراد گوش نخواهم داد؛ ولی اگر مرا واگذارید، من نیز همانند یکی از شما هستم و شاید من شنواترین و مطیعترین شما باشم، نسبت به کسی که حکومت خویش را به وی بسپارید.
بدون شک امام معصوم(علیه السلام) از مبالغه و مجامله و تعارفات غیرواقعی و گزافگویی منزه است؛ بنابراین وقتی میفرماید به سراغ دیگری بروید و بدانید که اگر مرا واگذارید و شخص دیگری را به حکومت بر خود برگزینید، نسبت به او از همه شما شنواتر و مطیعتر خواهم بود، حقیقت را بیان میکند.
تأمل در این قطعة زیبای تاریخی، گویای آن است که یک امام معصوم(علیه السلام) که در زمان خود، تنها کسی است که دارای ولایت الهی میباشد و پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) در مواضع متعدّدی بر این مقام او تأکید کرده است، با وجود ظلمهای فراوانی که در حق او روا داشته شده و به سکوتی طولانی در طی 25 سال، به گونهای دردناک، خار در چشم و استخوان در گلو، مجبور گشته است، اینک که مردم به او روی آوردهاند، آن را یک فرصت طلایی برای خود نمیشمرد، بلکه در صدد آگاهی دادن به مردم بر میآید تا رضایت و انتخاب آنان از روی علم باشد.»[108]
علی(علیه السلام) در یکی از نامه های خود به این حقیقت اشاره کرده می فرماید: «و ان العامة لم تبایعنی لسلطان غالب و لا لعرض حاضر»؛[109] توده مردم به خاطر قدرت و زور و حادثه ای ناگهانی با من بیعت نکردند.
3. «در تاریخ طبری به نقل از محمد بن حنفیه آمده است که گفت: من پس از کشته شدن عثمان در کنار پدرم علی(علیه السلام) بودم. آن حضرت به منزل وارد شد و اصحاب رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) اطراف وی اجتماع نمودند و گفتند: این مرد (عثمان) کشته شد و مردم ناگزیر باید امام و رهبری داشته باشند و ما امروز کسی را سزاوارتر از تو برای این امر نمی یابیم. نه کسی سابقة تو را دارد و نه کسی از تو به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نزدیکتر است.
علی(علیه السلام) فرمود: این کار را انجام ندهید؛ چرا که من وزیر شما باشم، بهتر از این است که امیرتان باشم. گفتند: نه به خدا سوگند، ما دست بر نخواهیم داشت تا با تو بیعت کنیم. حضرت فرمود: «فَفِی الْمَسْجِدِ إِنَّ بَیْعَتِی لَا تَکُونُ خَفِیّاً وَ لَا تَکُونُ إِلَّا عَنْ رِضَا الْمُسْلِمِینَ»؛[110] پس (مراسم بیعت) در مسجد باشد؛ چرا که بیعت من مخفی نیست و جز با رضایت مسلمانان عملی نمیباشد.»[111]
4. در نهایت نیز آنجا که امیرالمؤمنین (علیهالسلام) حکومت را می پذیرد، در روایتهای متعددی از جمله روایت «لولا حضور الحاضر» که در فصل قبل آورده شد، دلیل آن را همین «بیعت» پرشور مردم بیان میفرماید:
«حضور جمعیت فراوان» و «وجود یاوران»ی که باعث اتمام حجت بر علی(علیه السلام) شدند و هر دو گواه بر اقبال عمومی مردم به آن حضرت میباشد؛ اقبالی که وسعت و عظمتش به اندازهای بود که علی(علیه السلام) در مورد آن فرمود:
«وَ بَسَطْتُمْ یَدِی فَکَفَفْتُهَا وَ مَدَدْتُمُوهَا فَقَبَضْتُهَا ثُمَّ تَدَاکَکْتُمْ عَلَیَّ تَدَاکَّ الْإِبِلِ الْهِیمِ عَلَى حِیَاضِهَا یَوْمَ وِرْدِهَا حَتَّى انْقَطَعَتِ النَّعْلُ وَ سَقَطَ الرِّدَاءُ وَ وُطِئَ الضَّعِیفُ وَ بَلَغَ مِنْ سُرُورِ النَّاسِ بِبَیْعَتِهِمْ إِیَّایَ أَنِ ابْتَهَجَ بِهَا الصَّغِیرُ وَ هَدَجَ إِلَیْهَا الْکَبِیرُ وَ تَحَامَلَ نَحْوَهَا الْعَلِیلُ وَ حَسَرَتْ إِلَیْهَا الْکِعَاب»؛[112] شما دستم را گشودید من آن را بستم، شما دستم را کشیدید من جمع کردم، آنگاه شما به من هجوم آوردید همانند هجوم شتران تشنه به آبشخور خویش هنگام خوردن آب تا جایی که کفش از پای در آمد و عبا افتاد و افراد ناتوان زیر دست و پا ماندند و شادمانی مردم از بیعت با من تا آنجا رسید که کودکان به وجد آمده و افراد مسن، خرامان برای بیعت به راه افتادند و افراد علیل و دردمند از جا حرکت کردند و دختران نوجوان از شوق، بدون روبند برای بیعت شتافتند.»[113]
2-4-1-2. تبعیت و اطاعت از اوامر ولی
تبعیت از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) هم به حکم خدا است، که مىفرماید: «و اطیعُوا الرَّسول»؛ از پیامبر پیروى کنید. پیروى از متصدیان حکومت یا «اولی الامر» نیز به حکم الهى است، آنجا که مىفرماید: «أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسولَ وَ أُولِی الأمْرِ مِنْکُمْ[114]».[115]
امروز در دنیاى اسلام این مطلب میان مسلمانها پذیرفته شده است که اگر کسى «اولى الامر منکم» بود، یعنى از خود مردم، از میان مردم، داراى قدرت حاکمیت شد، اطاعت او واجب است. یعنى «اطاعت از پیغمبر» را به عنوان «حاکمیت مسلمانها» منتقل کردهاند به افراد دیگرى در جامعة بشرى، به شکلهاى مختلف؛ البته بعضى ممکن است از برادران اهل سنت، عقاید افراطى در این مورد داشته باشند و تصور کنند که این حاکم هر جور بود ـ فاسق بود؛ فاجر بود؛ وابسته بود؛ بى دین بود ـ اطاعت او هم واجب است؛ لکن مسلماً عدة زیادى از مسلمانها، مسلمانان اهل سنت، برادران سنّى ما معتقد هستند بر اینکه حکومت اسلامى که متعلّق به پیغمبر بود، این به انسانهایى با یک شرایط عادى و معمولى و بدون فسق و الحاد و فجور منتقل خواهد شد.[116]
واجب است اطاعت کنید از اولى الامر... بر شما واجب است به حکم اسلام، که تبعیت کنید؛ و به حکم قرآن، به حسب رأى علماى خودتان، به حسب رأى مشایخ خودتان. شما اگر چنانچه مسلِم هستید، چرا تبعیت از قرآن نمىکنید؟ چرا به حسب آن طورى که علماى شما استفاده [کردهاند] از آیه شریفه «أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسولَ وَ أُولِی الأمْرِ مِنْکُمْ»[117] اطاعت نمىکنید؟ شما در صورت مسلمان هستید، در ظاهر اظهار اسلام مىکنید؛ به حسب واقع مسلم نیستید.[118]
من باید یک تنبّه دیگرى هم بدهم و آن اینکه من که ایشان را حاکم کردم، یک نفر آدمى هستم که به واسطه ولایتى که از طرف شارع مقدس دارم، ایشان (نخست وزیر) را قرار دادم... ایشان را که من قرار دادم واجبُ الْاتِّباع است، ملت باید از او اتّباع کند. یک حکومت عادى نیست، یک حکومت شرعى است؛ باید از او اتّباع کنند. مخالفت با این حکومت مخالفت با شرع است، قیام بر علیه شرع است. قیام بر علیه حکومت شرع جزایش در قانون ما هست، در فقه ما هست؛ و جزاى آن بسیار زیاد است. من تنبه مىدهم به کسانى که تخیل این معنى را مىکنند؛ که کارشکنى بکنند یا اینکه خداى نخواسته یک وقت قیام بر ضد این حکومت بکنند، من اعلام مىکنم به آنها که جزاى آنها بسیار سخت است؛ در فقه اسلام. قیام بر ضد حکومت خدایى قیام بر ضد خداست؛ قیام بر ضد خدا کفر است.[119]
امیرالمؤمنین ـ بالاخره ولى فقیه از امام معصوم که بالاتر نیست ـ امیرالمؤمنین مىفرماید: «لَوْ لا حُضُورُ الْحاضِرِ وَ قِیامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النّاصِرِ... لأَلْقَیْتُ حَبْلَها عَلى غارِبِها»؛[120] بنابراین باید وجود ناصر باشد؛ بایستى افراد بیایند، بخواهند. وقتى خواستند، اگر تکلیفى برعهدة آن حاکم، آن تکلیف منجّز خواهد شد، مجبور است که عمل بکند. و اِلاّ آن تکلیف ـ اگر بر او تکلیفى باشد ـ تکلیف منجّزى نخواهد بود. اینجاست که نقش مردم، نقش مهمى است. هر کسى که دغدغة مردم را دارد باید براى این بخش فکر بکند، کارى کند که مردم به ایمان و تبعیت و اطاعتِ «عن قلب»[121] کشانده بشوند. چون این کار مشکلى نیست؛ وقتى مردمى هستند مثل مردم ما، مردم مؤمن، دین باور، معتقد به مبانى، حاضر براى فداکارى در این راه.[122]
v علامه حسینی طهرانی در این باره می نویسند:
«اولین حقّی که والی یعنی دولت اسلام (ولایت فقیه) بر مردم دارد، حقّ فرمانبرداری است، و در تاریخ اسلام آن را «حق بالسمع و الطّاعة» میگویند.
و این هم از روایات پیغمبراکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) گرفته شده است که فرمودند: باید که امّت بالسّمع و الطّاعة از والی و فرمانده اطاعت کند.
عبادة بن ولید در کتاب «موطّا» مالک روایتی دارد که پیغمبر آن را به عنوان حقّ شنوائی و فرمانبرداری در سختی و آسانی، در نشاط و بدحالی تعبیر فرمودند. یعنی امّت از والی باید اطاعت کند؛ و این از آیة قرآن گرفته شده است:
«إِنَّما کانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنینَ إِذا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ أَنْ یَقُولُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»؛[123]
این است و جز این نیست که قول مؤمنان، در زمانی که آنها را به خدا و رسول دعوت کنند، برای اینکه میان آنها حکم کند، این است که بگویند: «سَمِعنَا و أطَعنَا»؛ گوش محض هستیم و اطاعت محض هستیم. «و أُولَئک هُمُ المُفلحونَ.» بنابراین، أصل، إطاعت اُمّت از والی طبق این آیة شریفة قرآن است.»[124]
v ضرورت تبعیت از حاکم اسلامی، در کلام آیت الله روحانی نیز انعکاس یافته است:
«چنانکه حاکم همان کسی باشد که خداوند او را حاکم قرار داده است و او امر به معصیت نکند، اطاعت از او واجب است. آیة کریمة «أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُم»[125] دلیل روشن این مطلب است. در این آیة کریمه، قطع نظر از اطاعت خدا به و اطاعت پیامبر و اولی الامر هم امر شده است... اطاعت پیغمبر و اولی الامر غیر از عمل به احکام شرعی است ـ مانند نماز ـ زیرا عمل به احکام، اطاعت خدا است؛ اطاعت پیغمبر و اولی الامر عبارت است از عمل کردن به دستورات آنان در ادارة امور مملکتی و نظام اجتماعی.
... ابوامامه روایت میکند که: «أَطِیعُوا وُلَاةَ أَمْرِکُمْ تَدْخُلُوا جَنَّةَ رَبِّکُم»؛[126] شنیدم پیامبر گرامی میفرماید: ای مردم! اطاعت بنمایید کسانی که ولی امر شما هستند (کسی که پیغمبر او را ولی امر بداند، همان است که خدا او را حاکم قرار داده است) و در سایة این اطاعت داخل بهشت میشوید.
صدوق از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند که فرمود: «الْمُحَمَّدِیَّةُ السَّمْحَةُ إِقَامُ الصَّلَاةِ وَ إِیتَاءُ الزَّکَاةِ وَ صِیَامُ شَهْرِ رَمَضَانَ وَ حِجُّ الْبَیْتِ الْحَرَامِ وَ الطَّاعَةُ لِلْإِمَامِ وَ أَدَاءُ حُقُوقِ الْمُؤْمِن»؛[127] شریعت سهل و آسان محمدی عبارت است از: به پا داشتن نماز، دادن زکات و روزه گرفتن در ماه رمضان و حج بیت الله الحرام و طاعت رهبر و پیشوا و ادای حقوق مومنین. ابو حمزه از امام باقر (علیه السلام) روایت میکند که بعد از آنکه از آن حضرت سؤال شد حق امام و پیشوا بر مردم چیست؟ فرمود: «حَقُّهُ عَلَیْهِمْ أَنْ یَسْمَعُوا لَهُ وَ یُطِیعُوا قُلْتُ فَمَا حَقُّهُمْ عَلَیْهِمْ قَالَ یَقْسِمَ بَیْنَهُمْ بِالسَّوِیَّةِ وَ یَعْدِلَ فِی الرَّعِیَّةِ»؛[128] حق امام بر مردم این است که به حرف او گوش بدهند و فرمانبردار او باشند.
میگوید: سؤال کردم: حق مردم بر امام چیست؟ فرمود: ثروتهای عمومی را حیف و میل نکند و به هرگونه که میل او باشد تقسیم نکند، بلکه به نحو مساوی تقسیم کند و نسبت به آحاد ملت به عدالت رفتار نماید.
عبدالاعلی از امام صادق (علیه السلام) روایت میکند که فرمود: «السَّمْعُ وَ الطَّاعَةُ أَبْوَابُ الْخَیْرِ السَّامِعُ الْمُطِیعُ لَا حُجَّةَ عَلَیْهِ وَ السَّامِعُ الْعَاصِی لَا حُجَّةَ لَهُ وَ إِمَامُ الْمُسْلِمِینَ تَمَّتْ حُجَّتُهُ وَ احْتِجَاجُهُ یَوْمَ یَلْقَى اللَّهَ عَزَّ وَ جَل»؛[129] گوش دادن و فرمانبرداری نمودن موجب روی آوردن خیرات است و به خیر نمیرسد شخص، مگر با اطاعت. شخص مطیع، حجّت بر علیه او نیست؛ [و شخص] غیر فرمانبردار، در روز قیامت حجّت ندارد بر ترک اطاعت؛ و امامِ مسلمین با اصدار فرامین، حجّت و احتجاجش با مردم تمام است؛ در وقت ملاقات با خدا.
حضرت امیر (علیه السلام) در خطبهای چنین میفرماید: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ جَعَلَکُمْ فِی الْحَقِّ جَمِیعاً سَوَاءً أَسْوَدَکُمْ وَ أَحْمَرَکُمْ وَ جَعَلَکُمْ مِنَ الْوَالِی وَ جَعَلَ الْوَالِیَ مِنْکُمْ بِمَنْزِلَةِ الْوَلَدِ مِنَ الْوَالِدِ وَ الْوَالِدِ مِنَ الْوَلَدِ فَجَعَلَ لَکُمْ عَلَیْهِ إِنْصَافَکُمْ وَ التَّعْدِیلَ بَیْنَکُمْ وَ الْکَفَّ عَنْ فَیْئِکُمْ فَإِذَا فَعَلَ مَعَکُمْ ذَلِکَ وَجَبَتْ عَلَیْکُمْ طَاعَتُهُ فِیمَا وَافَقَ الْحَق»؛[130] خدا جمیع بشر را در حقوق، یکسان قرار داده... حق شما بر والی، آن است که انصاف و برابری بین شما معمول دارد... در صورتی که چنین کرد، واجب است بر شما اطاعت او در آنچه موافق حق است.
اساساً اگر اطاعت واجب نباشد، هرج و مرج لازم میآید و چنانچه حاکم به معصیت حکم کرد، اطاعت او واجب نیست، زیرا قطع نظر از آنکه در روایات، اطاعت مقید شده است به حکم موافق حق، روایت متواتره از ائمه معصومین رسیده است که فرمودهاند: «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصِیَةِ الْخَالِقِ»؛[131] طاعت هیچ مخلوقی در صورتی که امر به معصیت خدا بکند، واجب نیست.»[132]
تشکیل مجالس مقننه به شکل فعلى در کشورهاى اسلامى در یک قرن اخیر رایج شده ولى در اصل، اسلام منادى و پیشرو برپایى حکومتهاى مردمى و شورایى در چهارچوب وحى و قوانین الهى است. پیامبر گرامى اسلام به فرمان الهى «وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْر»[133] در مهمات حکومتى اسلام مشورت مىفرمودند و حتى در صورت غلبه رأى جمع بر نظر مبارک ایشان، در مواردى به نظر اصحاب عمل مىکردند. شاید بتوان گفت که این امر یکى از رموز پیشرفت سریع و بىسابقه مسلمین در آغاز تاریخ اسلام بوده است.[134]
اسلام در ضمن اینکه احکام الهى و ارادة الهى را در هدایت و صلاح انسانها داراى کمال تأثیر مىداند، ارادة انسان، حضور انسان و حضور آحاد مردم را هم در همة کارها پیشبینى کرده است. یک نمونة آن همین مسألة شوراست. خداى متعال در علائم مؤمنین مىفرماید: «وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَیْنَهُم»؛[135] کارهایشان را با مشورت انجام مىدهند. البته مشورت، با شکلهاى مختلفى ممکن است انجام گیرد؛ این (شوراهای اسلامی شهر و روستا) هم، یک شکل از اشکال مشورت است.[136]
v استاد شهید مطهری در ضرورت بحث مشورت می نویسند:
«در دستورات دین مقدس اسلام به مشورت توصیه اکیدى شده؛ خصوصاً در کارهاى اجتماعى. اولًا خود قرآن مىفرماید:
«وَ الَّذینَ اسْتَجابوا لِرَبِّهِمْ وَ اقامُوا الصَّلوةَ وَ امْرُهُمْ شورى بَیْنَهُمْ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقونَ»؛[137] آنها که دعوت الهى را پذیرفته و نماز را بپا داشتهاند و کارهاى خود را با مشورت حل و فصل مىکنند و از روزیهایی که به آنها دادهایم انفاق مىکنند.
یکى از مختصات اهل ایمان را این مطلب قرار مىدهد که کارهاشان را با شور و همفکرى صورت مىدهند؛ آن را همردیف نماز و انفاق قرار داده. درباره رسول اکرم مىفرماید:
«فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِى الْامْرِ»؛[138] نسبت به مردم عفو و گذشت داشته باش، براى آنها دعا و استغفار کن و در کارها با آنها مشورت کن.
رسول خدا با آنکه پیغمبر بود و با آنکه مردم توقع نداشتند که او رأى و عقیده و نظر آنها را بخواهد و دخالت دهد، او خودش براى آنکه مردم را تحقیر نکرده باشد، براى آنکه به مردم شخصیت بدهد و شخصیت آنها را محترم بشمارد، براى اینکه دستورالعمل امت باشد براى همیشه، با آنها مشورت مىکرد و از آنها نظر مىخواست.
داستان مشورت نظامى در جنگ خندق و نظر دادن سلمان فارسى که در ایران در اینگونه مواقع دور شهر خندق مىکَنند و به این وسیله از خود دفاع مىکنند و پذیرفتن رسول اکرم نظر سلمان را، معروف است.
سخن امیرالمؤمنین على (علیه السلام) در آن خطبه[139] همینکه به اینجا رسید که فرمود: یک نفر در هر مقام و هر درجهاى باشد، مقامش در دین و در نزد خدا هرچه باشد، مافوق همکارى با دیگران نیست؛ افراد دیگر هم هر اندازه در چشمها حقیر و بىقدر نمایند، این حق از آنها سلب نمىشود که به همکارى دعوت بشوند؛ سخن که به اینجا رسید، یکى از مستمعین مثل اینکه تهییج شد و تحت تأثیر احساسات خود قرار گرفت، از جا حرکت کرد و از آن حضرت تشکر و ثناى بلیغى کرد. بعد از حرفهاى او دومرتبه حضرت به سخن درآمد و جملههایى فرمود. از آن جملهها من امشب فقط یک نکته را ـ که باز در مورد حق است و مکمّل مطالب گذشته است ـ عرض مىکنم. آن نکته این است که حضرت آمادگى خود را براى شنیدن هر نوع انتقادى و عرضه داشتن پیشنهادهاى اصلاحى ذکر مىکند و مىگوید: با من به تعارف و رودرواسى و مجامله رفتار نکنید، هرچه به نظرتان مىرسد بگویید. فرمود:
«وَ لا تُخالِطونى بِالْمُصانَعَةِ وَ لا تَظُنّوا بِىَ اسْتِثْقالًا فِى حَقٍّ قیلَ لى وَ لَا الِتماسَ اعْظامٍ لِنَفْسى، فَانَّهُ مَنِ اسْتَثْقَلَ الْحَقَّ انْ یُقالَ لَهُ اوِ الْعَدْلَ انْ یُعْرَضَ عَلَیْهِ کانَ الْعَمَلُ بِهِما اثْقَلَ عَلَیْهِ»؛[140] با من با تعارف و تملّق و رودرواسى رفتار نکنید. گمان نبرید که گوش من براى شنیدن انتقاد و عرضه شدن اینکه مقتضاى حق این است که چنین و چنان باشى، سنگین است. بدانید آن کس که شنیدن انتقاد و تذکرات و سخن حق بر گوشش ثقیل است، عمل بر طبق حق بر او سنگینتر خواهد بود. علامت اهل حق و اهل عدل این است که از تذکرات و انتقادات پروا ندارند.
این جمله را براى این فرمود که قبلاً آن مرد برخاسته بود و از آن حضرت مقدارى ثنا و ستایش کرده بود. خواست به مردم بفهماند که گمان نکنید من خوشم مىآید که از من تعریف کنید، بناى کار را بر مصانعه و مجامله بگذارید؛ نه، برعکس؛ انتظار من اظهارنظرهاى صریح و خیرخواهانه است در کارها:
«فَلا تَکُفّوا عَنْ مَقالَةٍ بِحَقٍّ اوْ مَشْوَرَةٍ بِعَدْلٍ»؛[141] مبادا از تذکرات بجا و از مشورت دادنها مضایقه کنید.
اینکه مىگویند حکومت على (علیه السلام) عالیترین مظهر دموکراسى بود روى همین جهات بود؛ خودش با آنکه امام است و قدرتهاى مادى و معنوى را در اختیار دارد، به مردم پر و بال مىدهد، آنها را بر انتقاد و اعتراض تشجیع مىکند.»[142]
v آیت الله مکارم شیرازی نیز در «تفسیر نمونه» به این بحث پرداخته اند:
«پیامبر (صلی الله علیه و آله) قبل از آغاز جنگ« احد» در چگونگى مواجهه با دشمن، با یاران خود مشورت کرد و نظر اکثریت بر این شد که اردوگاه، دامنة احد باشد و دیدیم که این نظر، محصول رضایتبخشى نداشت. در اینجا این فکر به نظر بسیارى مىرسید که در آینده، پیامبر (صلی الله علیه و آله) نباید با کسى مشورت کند. قرآن به این طرز تفکر پاسخ مىگوید و دستور مىدهد که باز هم با آنها مشورت کن، هر چند نتیجة مشورت در پارهاى از موارد، سودمند نباشد؛ زیرا از نظر کلى که بررسى کنیم، منافع آن رویهمرفته بهمراتب بیش از زیانهاى آن است و اثرى که در آن براى پرورش فرد و اجتماع و بالا بردن شخصیت آنها وجود دارد، از همة اینها بالاتر است.
اکنون ببینیم پیامبر (صلی الله علیه و آله) در چه موضوعاتى با مردم مشورت مىکرد. گرچه کلمه«الامر» در«وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ»[143] مفهوم وسیعى دارد و همة کارها را شامل مىشود، ولى مسلم است که پیامبر (صلی الله علیه و آله) هرگز در احکام الهى با مردم مشورت نمىکرد؛ بلکه در آنها صرفاً تابع وحى بود. بنابراین مورد مشورت، تنها طرز اجراى دستورات و نحوة پیاده کردن احکام الهى بود و بهعبارت دیگر، پیامبر (صلی الله علیه و آله) در قانونگذارى، هیچوقت مشورت نمىکرد و تنها در طرز اجراى قانون، نظر مسلمانان را مىخواست و لذا گاهى که پیامبر (صلی الله علیه و آله) پیشنهادى را طرح مىکرد، مسلمانان نخست سؤال مىکردند که آیا این یک حکم الهى است؟ و یک قانون است که قابل اظهارنظر نباشد؟ و یا مربوط به چگونگى تطبیق قوانین مىباشد؟ اگر از قبیل دوم بود، اظهار نظر مىکردند و اگر از قبیل اول بود، تسلیم مىشدند. چنانکه در جنگ بدر، لشکر اسلام طبق فرمان پیغمبر (صلی الله علیه و آله) مىخواستند در نقطهاى اردو بزنند. یکى از یاران بنام« حباب بن منذر» عرض کرد: اى رسول خدا! این محلى را که براى لشگرگاه انتخاب کردهاید، طبق فرمان خدا است که تغییر آن جایز نباشد و یا صلاحدید خود شما مىباشد؟ پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: فرمان خاصى در آن نیست. عرض کرد: اینجا به این دلیل و آن دلیل، جاى مناسبى براى اردوگاه نیست؛ دستور دهید لشکر از این محل حرکت کند و در نزدیکى آب براى خود محلى انتخاب نماید. پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نظر او را پسندید و مطابق رأى او عمل کرد. آن گاه، قرآن در ادامه مىافزاید: به هنگام تصمیم نهائى باید توکل بر خدا داشته باشى؛ «فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ»[144].
همان اندازه که به هنگام مشورت، باید نرمش و انعطاف به خرج داد، در موقع اتخاذ تصمیم نهائى، باید قاطع بود. بنابراین، پس از برگزارى مشاوره و روشن شدن نتیجة مشورت، باید هرگونه تردید، دودلى و آراء پراکنده را کنار زد و با قاطعیت تصمیم گرفت و این همان چیزى است که در آیه فوق از آن تعبیر به عزم شده و آن تصمیم قاطع مىباشد. قابل توجه این که: در جمله بالا، مشاوره به صورت جمع ذکر شده (وَ شاوِرْهُمْ) ولى تصمیم نهائى تنها به عهدة پیامبر (صلى الله علیه و آله) و به صورت مفرد ذکر شده (عَزَمْتَ). این اختلافِ تعبیر، اشاره به یک نکتة مهم مىکند و آن این که: بررسى و مطالعة جوانب مختلف مسائل اجتماعى، باید به صورت دستهجمعى انجام گیرد، اما هنگامى که طرحى تصویب شد، باید براى اجراى آن، ارادة واحدى به کار افتد. در غیر این صورت، هرج و مرج پدید خواهد آمد؛ زیرا اگر اجراى یک برنامه، بهوسیله رهبران متعدد، بدون الهام گرفتن از یک سرپرست صورت گیرد، قطعاً مواجه با اختلاف و شکست خواهد شد، به همین جهت، در دنیاى امروز نیز مشورت را به صورت دستهجمعى انجام مىدهند، اما اجراى آن را به دست دولتهائى مىسپارند که تشکیلات آنها زیر نظر یک نفر اداره مىشود.»[145]
باید همه زنها و هم مردها در مسائل اجتماعی مسائل سیاسی وارد باشند و ناظر باشند، هم به مجلس ناظر باشند، هم به کارهای دولت ناظر باشند، اظهار نظر بکنند.
ملت باید الان همه ناظر امور باشند، اظهار نظر بکنند در مسائل سیاسی، در مسائل اجتماعی، در مسائلی که عمل میکند دولت، استفاده بکنند، اگر یک کار خلاف دیدند.[146]
ملت وظیفه دارد که در جمهوری اسلامی پشتیبانی از دولتها بکند که به خدمت ملت هستند؛ اگر دولتی را دید که خلاف میکند، ملت باید به او تودهنی بزند.[147]
آگاهی مردم و مشارکت و نظارت و همگامی آنها با حکومت منتخب خودشان، خود بزرگترین ضمانت حفظ امنیت در جامعه میباشد.[148]
v حضرت آیت الله جوادی آملی در این باره می فرمایند:
«اسلام براى اینکه نظام الهى از هر گزندى محفوظ بماند، مردم را نیز به عنوان ناظر ملى موظف کرده است و اینگونه نیست که مردم، فقط مشمول قانون باشند و دیگر هیچ سِمتى نداشته باشند. اسلام، مردم را ناظر حسن اجراى قانون دینى و الهى قرار داده»[149]
v نقش نظارت مردمی در کلام آیت الله مکارم شیرازی چنین انعکاس یافته است:
«مردم به عنوان حامیان حکومت، و بازوهاى دولت اسلامى، و نیز به عنوان نظارت، و امر به معروف و نهى از منکر، و نصیحت و ارشاد، در حکومت نقش دارند.»[150]
v ایشان در جای دیگر می نویسند:
«کارهاى مهمّ اجتماعى، بدون حضور مردم در صحنههاى اجتماعى، امکانپذیر نمىباشد. بدین جهت مشارکت مردم در امور اجتماعى، سیاسى، فرهنگى و حتّى نظامى، لازم و ضرورى است. و براى جلب مشارکت مردم، نفوذ در دلها و محبوبیّت اجتماعى مورد نیاز مىباشد.»[151]
v استاد شهید مطهری نیز می گویند:
«آنچه مىتواند جلو استبداد را بگیرد، شعور و آگاهى سیاسى و اجتماعى مردم و نظارت آنها بر کار حاکم است.»[152]
2-4-2. وظایف حکومت اسلامیدر قبال مردم
جوهر اصلى در مکتب امام بزرگوار ما، رابطة دین و دنیاست؛ یعنى همان چیزى که از آن به مسألة دین و سیاست و دین و زندگى هم تعبیر مىکنند. امام در بیان ارتباط دین و دنیا، نظر اسلام و سخن اسلام را به عنوان مبنا و روح و اساس کار خود قرار داده بود. اسلام، دنیا را وسیلهاى در دست انسان براى رسیدن به کمال مىداند. از نظر اسلام، دنیا مزرعة آخرت است. دنیا چیست؟ در این نگاه و با این تعبیر، دنیا عبارت است از انسان و جهان. زندگى انسانها، تلاش انسانها، خرد و دانایى انسانها، حقوق انسانها، وظایف و تکالیف انسانها، صحنة سیاست انسانها، اقتصاد جوامع انسانى، صحنة تربیت، صحنة عدالت؛ اینها همه میدانهاى زندگى است. به این معنا، دنیا میدان اساسى وظیفه و مسئولیت و رسالت دین است.
دین آمدهاست تا در این صحنة عظیم و در این عرصة متنوع، به مجموعة تلاش انسان شکل و جهت بدهد و آن را هدایت کند.
دین و دنیا در این تعبیر و به این معناى از دنیا، از یکدیگر تفکیکناپذیرند. دین نمىتواند غیر از دنیا عرصة دیگرى براى اداى رسالت خود پیدا کند. دنیا هم بدون مهندسى دین و بدون دست خلاق و سازندة دین، دنیایى خواهد بود تهى از معنویت، تهى از حقیقت، تهى از محبت و تهى از روح. دنیا ـ یعنى محیط زندگى انسان ـ بدون دین، تبدیل مىشود به قانون جنگل و محیط جنگلى و زندگى جنگلى. انسان در این صحنة عظیم باید بتواند احساس امنیت و آرامش کند و میدان را به سوى تعالى و تکامل معنوى باز نماید. در صحنة زندگى باید قدرت و زور مادى ملاک حقانیت بهحساب نیاید. در چنین صحنهاى، آنچه مىتواند حاکمیت صحیح را بر عهده بگیرد، جز دین چیز دیگرى نیست. تفکیک دین از دنیا به این معنى، یعنى خالى کردن زندگى و سیاست و اقتصاد از معنویت؛ یعنى نابود کردن عدالت و معنویت. دنیا به معناى فرصتهاى زندگى انسان، به معناى نعمتهاى پراکندة در عرصة جهان، به معناى زیبایىها و شیرینىها، تلخىها و مصیبتها، وسیلة رشد و تکامل انسان است. اینها هم از نظر دین ابزارهایى هستند براى اینکه انسان بتواند راه خود را به سوى تعالى و تکامل و بروز استعدادهایى که خدا در وجود او گذاشتهاست، ادامه دهد. دنیاى به این معنا، از دین قابل تفکیک نیست. سیاست و اقتصاد و حکومت و حقوق و اخلاق و روابط فردى و اجتماعى به این معنا، از دین قابل تفکیک نیست. لذا دین و دنیا در منطق امام بزرگوار ما مکمل و آمیخته و درهم تنیدة با یکدیگر است و قابل تفکیک نیست. این، درست همان نقطهاى است که از آغاز حرکت امام تا امروز، بیشترین مقاومت و خصومت و عناد را از سوى دنیاداران و مستکبران برانگیخته است؛ کسانى که زندگى و حکومت و تلاش و ثروت آنها مبتنى بر حذف دین و اخلاق و معنویت از جامعه است.[153]
2-4-2-1. زمینهسازی برای حضور و مشارکت مردم و توجه به خواست و نظر آنان
نظام جمهورى اسلامى، نظامهاى انتصابى قدرتها را نسخ کرد و انتخاب مردم را در مدیریت کشور داراى نقش کرد. این حق آحاد ملت است که بتوانند انتخاب کنند و در تعیین مدیر کشور داراى نقش باشند. از سوى دیگر وظیفه هم هست؛ به این خاطر که این شرکت مىتواند روح نشاط و احساس مسئولیت را همیشه در جامعه زنده نگهدارد... انتخابات فقط یک وظیفه نیست، فقط یک حق هم نیست؛ هم حق شماست، هم وظیفة عمومى است.[154]
ما بنای بر این نداریم که یک تحمیلی به ملتمان بکنیم و اسلام به ما اجازه ندادهاست که دیکتاتوری بکنیم. ما تابع آرای ملت هستیم. ملت ما هر طوری رای داد ما هم از آنها تبعیت میکنیم. ما حق نداریم، خدای تبارک و تعالی به ما حق ندادهاست، پیغمبر اسلام به ما حق نداده است که ما به ملتمان یک چیزی را تحمیل بکنیم.[155]
ما تابع آرای ملت هستیم؛ ملت ما هر طوری رای داد ما هم از آنها تبعیت میکنیم.[156]
ما خواهان استقرار یک جمهوری اسلامی هستیم و آن حکومتی است متکی به آرای عمومی. شکل نهایی حکومت با توجه به شرایط و مقتضیات کنونی جامعه ما توسط خود مردم تعیین خواهد شد.[157]
در انقلاب اسلامى ایران، چند خصوصیت مهم وجود داشت که همه منطبق بر حرکت اسلامى صدر اول بود:
... دوم آنکه براى تحقق این هدف، از تودههاى مؤمن و آگاه و دردمند و فداکار ـ و نه از احزاب و گروهها و سازمانهاى سیاسى ـ نیروى انسانىِ لازم گرفته شد و رهبر حکیم، نصرت را پس از توکل به خدا، از نیروى لایزال مردم جستجو کرد و در سایة مجاهدت پانزده ساله، جنود رحمان را از بندگان خدا به وجود آورد و در راه خدا به حرکت درآورد: «هوالّذى ایّدک بنصره وبالمؤمنین».[158]
بدون پشتیبانی مردم نمیشود کارکرد و پشتیبانی هم به این نیست که مردم اللهاکبر بگویند. این پشتیبانی نیست؛ پشتیبانی این است که همکاری کنند.[159]
... همین طور شرکت دادن مردم را در امور، این را کراراً گفتم، شما هم خودتان گفتید که یک کشوری را که بخواهید اداره بکنید، یک دولت تا شرکت مردم نباشد نمیشود اداره صحیح بشود. وقتی بنا شد که مردم شرکت کردند در کارها، شما شرکت دادید مردم را، آنهایی که الان خدمت میکنند و سابق هم خدمت کردند به شما، به ما، به همه، به اسلام و شما را رساندند به اینجا، آنها را کنار نگذارید، رد نکنید، آنها را وارد کنید در کار.[160]
v استاد شهید مطهری به تعلیل ریشة توجه دین به آزادی انسان در امور اجتماعی پرداخته، می نویسند:
«احتیاجات بشر در آب و نان و جامه و خانه خلاصه نمىشود. یک اسب و یا یک کبوتر را مىتوان با سیر نگهداشتن و فراهم کردن وسیله آسایش تن، راضى نگه داشت؛ ولى براى جلب رضایت انسان، عوامل روانى به همان اندازه مىتواند مؤثر باشد که عوامل جسمانى. حکومتها ممکن است از نظر تأمین حوائج مادى مردم یکسان عمل کنند، در عین حال از نظر جلب و تحصیل رضایت عمومى یکسان نتیجه نگیرند؛ بدان جهت که یکى حوائج روانى اجتماع را برمىآورد و دیگرى برنمىآورد. یکى از چیزهایى که رضایت عموم بدان بستگى دارد این است که حکومت با چه دیدهاى به توده مردم و به خودش نگاه مىکند؛ با این چشم که آنها برده و مملوک و خود مالک و صاحب اختیار است؟ و یا با این چشم که آنها صاحب حقاند و او خود تنها وکیل و امین و نماینده است؟ در صورت اول هر خدمتى انجام دهد، از نوع تیمارى است که مالک یک حیوان براى حیوان خویش انجام مىدهد، و در صورت دوم از نوع خدمتى است که یک امین صالح انجام مىدهد. اعتراف حکومت به حقوق واقعى مردم و احتراز از هر نوع عملى که مُشعر بر نفى حق حاکمیت آنها باشد، از شرایط اولیة جلب رضا و اطمینان آنان است.»[161]
v ایشان در جای دیگر می فرمایند:
«بشر اگر بخواهد رشد پیدا کند، باید در کار خودش آزاد باشد؛ در انتخاب خودش آزاد باشد. شما بچهتان را تربیت مىکنید، خیلى هم علاقهمند هستید که او آن طورى که دلتان مىخواهد از آب دربیاید، ولى اگر همیشه از روى کمال علاقهاى که به او دارید در تمام کارها از او سرپرستى کنید، یعنى مرتب به او یاد بدهید، فرمان بدهید که این کار را بکن، از اینجا برو، اگر مىخواهد چیزى بخرد همراهش بروید، همواره به او دستور بدهید که این را بخر، آن را نخر، محال است که این بچه شما یک آدم باشخصیت از آب دربیاید. در حدودى براى شما لازم است بچهتان را هدایت کنید و در حدودى هم لازم است او را آزاد بگذارید؛ یعنى هم هدایت و هم آزاد گذاشتن. وقتى ایندو با یکدیگر توأم شد، آنوقت بچه شما اگر یک استعدادى هم داشته باشد، ممکن است که یک بچة با تربیت کاملى از آب درآید. در یکى از کتابهاى حیوانشناسى خواندم که بعضى از پرندگان [به روش خاصى پرواز را به بچههایشان یاد مىدهند.] گویا کرکس را مثال زده بود. نوشته بود این حیوان وقتى مىخواهد پرواز را به بچهاش یاد بدهد، بعد از این که این بچه پر درآورد، یعنى جهازش از نظر جسمانى کامل شد ـ ولى چون هنوز پرواز نکرده، پرواز کردن را بلد نیست ـ او را با نوک خودش برمىدارد، مىاندازد روى بال خودش و پرواز مىکند. یک مقدار که بالا رفت، یکدفعه این بچه را رها مىکند. او به حکم اجبار شروع مىکند به پر و بال زدن؛ ولى پر و بالهاى نامنظم؛ گاهى بالا مىرود، گاهى پایین؛ گاهى افقى مىرود، گاهى عمودى. مادر هم مراقب و مواظب اوست تا وقتى که احساس مىکند خسته شده که اگر او را نگیرد سقوط مىکند؛ آنوقت او را مىگیرد و دومرتبه روى بال خود مىگذارد. باز مقدارى او را مىبرد و ضمناً به او ارائه مىدهد که اینطور باید حرکت کرد و بال زد. همین که رفع خستگىاش شد، دو مرتبه آزادش مىگذارد. باز مدتى پر و بال مىزند، و همینطور مدتها بچة خودش را اینطور تربیت مىکند تا پرواز کردن را به او یاد بدهد؛ یعنى راهنمایى را با «به خود واگذاشتن» توأم مىکند تا آن بچه پرواز کردن را یاد بگیرد.
بسیارى از مسائل اجتماعى است که اگر سرپرستهاى اجتماع، افراد بشر را هدایت و سرپرستى نکنند، گمراه مىشوند؛ اگر هم بخواهند ولو با حسن نیت ـ تا چه رسد به این که سوء نیت داشته باشند ـ به بهانة این که مردم قابل و لایق نیستند و خودشان نمىفهمند و لیاقت ندارند، آزادى را از آنها بگیرند، این مردم تا ابد بىلیاقت باقى مىمانند. مثلاً انتخابى مانند انتخاب وکیل مجلس مىخواهد صورت بگیرد. ممکن است شما که در فوق این جمعیت قرار گرفتهاید، حسن نیت هم داشته باشید و واقعاً تشخیص شما این باشد که خوب است این ملت فلان فرد را انتخاب کند، و فرض مىکنیم واقعاً هم آن فرد شایستهتر است. اما اگر شما بخواهید این را به مردم تحمیل کنید و بگویید شما نمىفهمید و باید حتماً فلان شخص را انتخاب کنید، اینها تا دامنة قیامت، مردمى نخواهند شد که این رشد اجتماعى را پیدا کنند. باید آزادشان گذاشت تا فکر کنند، تلاش کنند، آن که مىخواهد وکیل شود تبلیغات کند، آن کسى هم که مىخواهد انتخاب کند، مدتى مردّد باشد که او را انتخاب کنم یا دیگرى را، او فلان خوبى را دارد، دیگرى فلان بدى را دارد. یک دفعه انتخاب کند، به اشتباه خودش پى ببرد، باز دفعة دوم و سوم تا تجربیاتش کامل شود و بعد آن، ملت به صورت ملتى در بیاید که رشد اجتماعى دارد. والاّ اگر به بهانة این که این ملت رشد ندارد و باید به او تحمیل کرد، آزادى را براى همیشه از او بگیرند، این ملت تا ابد غیررشید باقى مىماند. رشدش به این است که آزادش بگذاریم؛ ولو در آن آزادى، ابتدا اشتباه هم بکند. صد بار هم اگر اشتباه کند، باز باید آزاد باشد.
مَثَلش مَثَل آدمى است که مىخواهد به بچهاش شناگرى یاد بدهد. بچهاى که مىخواهد شناگرى یاد بگیرد، آیا با درس دادن و گفتن به او ممکن است شناگرى را یاد بگیرد؟ اگر شما انسانى را ده سال هم ببرید سر کلاس، پیوسته به او بگویید: اگر مىخواهى شناگرى را یاد بگیرى، اول که مىخواهى خودت را در آب بیندازى به این شکل بینداز؛ دستهایت را اینطور بگیر، پاهایت را این طور؛ بعد دستهایت را این طور حرکت بده، پاهایت را این طور، امکان ندارد که او شناگرى را یاد بگیرد. باید ضمن این که قانون شناگرى را به او یاد مىدهید، رهایش کنید برود داخل آب؛ و قهراً در ابتدا چند دفعه مىرود زیر آب؛ مقدارى آب هم در حلقش خواهد رفت؛ ناراحت هم خواهد شد؛ ولى دستور را که مىگیرد، ضمن عملْ شناگرى را یاد مىگیرد؛ والّا با دستورِ فقط، بدون عمل، آنهم عملِ آزاد، ممکن نیست شناگرى را یاد بگیرد؛ یعنى حتى اگر او را ببرید در آب ولى آزادش نگذارید و همواره روى دست خودتان بگیرید، او هرگز شناگر نمىشود. اینها هم یک سلسله مسائل است که اصلاً بشر را باید در این مسائل آزاد گذاشت تا به حد رشد و بلوغ اجتماعى لازم برسد.»[162]
v آیت الله جوادی آملی نیز در این خصوص مطلبی زیبا دارند:
«حکومت اسلامى، هیچگاه بدون خواست و اراده مردم متحقق نمىشود و تفاوت اساسىِ حکومت اسلامى با حکومتهاى جابر در همین است که حکومت اسلامى، حکومتى مردمى است و بر پایه زور و جبر نیست؛ بلکه بر اساس عشق و علاقه مردم به دین و حاکم اسلامى صورت مىپذیرد... اینگونه نیست که مردم، فقط مشمول قانون باشند و دیگر هیچ سِمتى نداشته باشند... مردمى که در بخش قانونگذارى و در حوزة نبوت و امامت معصوم و در بخش حاکمیت و ولایت و رهبرى، پذیراى حق مىباشند، در مسائل اجرایى، تشخیصشان حجت است و با حضور و رأى آزادانه و اندیشمندانه، در سرنوشت خود سهیم هستند و براى رفع مشکلات و تأمین نیازهاى خود، افرادى را به عنوان وکیل انتخاب مىنمایند و به مجلس شوراى اسلامى یا به مجلس خبرگان و مانند آن مىفرستند. بنابراین، در نظام دینى و اسلامى، دو نوع رأى اکثریت محترم و معتبر است؛ یکى در مقام اجراء و عمل، و دیگرى در مقام تشخیص قانون الهى که توسط وحى و دین ارائه گردیده است؛ کسانى که خود توانایى تشخیص قانون دینى را ندارند، قانونشناسان را با رأى اکثریت تعیین مىکنند و قانونشناسان، با رأى اکثریت خود، قانون الهى را مىشناسند.»[163]
2-4-2-2. خدمتگزاری به مردم؛ نه استیلا و حاکمیت
سَر دیگر قضیة مردمسالارى این است که حالا بعد از آنکه من و شما را انتخاب کردند، ما در قبال آنها وظایف جدى و حقیقى داریم. بعضى دوستان این روایات را از نهجالبلاغه و غیر نهجالبلاغه جمع کردند که البته مجال نیست که من همة آنها را بخوانم؛ دو سه نمونهاش را مىخوانم. «إِیَّاکَ وَ الْمَنَّ عَلَى رَعِیَّتِکَ بِإِحْسَانِکَ أَوِ التَّزَیُّدَ فِیمَا کَانَ مِنْ فِعْلِکَ أَوْ أَنْ تَعِدَهُمْ فَتُتْبِعَ مَوْعِدَکَ بِخُلْفِکَ فَإِنَّ الْمَنَّ یُبْطِلُ الْإِحْسَانَ وَ التَّزَیُّدَ یَذْهَبُ بِنُورِ الْحَقِّ وَ الْخُلْفَ یُوجِبُ الْمَقْتَ عِنْدَ اللَّهِ وَ النَّاس».[164] مىفرماید: نه سر مردم منت بگذارید که ما این کارها را براى شما کردیم یا مىخواهیم بکنیم؛ نه آنچه را که براى مردم انجام دادید، دربارهاش مبالغه کنید؛ ـ مثلاً کار کوچکى انجام دادید، آن را بزرگ کنید ـ و نه اینکه وعده بدهید و عمل نکنید. بعد فرمود: اگر منت بگذارید، احسانتان باطل خواهد شد. مبالغه، نور حق را خواهد برد؛ یعنى همان مقدار راستى هم که وجود دارد، آن را در چشم مردم بىفروغ خواهد کرد. اگر خلف وعده کنید، «یُوجِبُ الْمَقْتَ عِنْدَ اللَّهِ وَ النَّاس»؛[165] در نظر مردم و در نظر خدا این مقت و گناه است. «قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُون[166]».[167] هرچند اینها کلام امیرالمؤمنین (علیهالصلاهوالسلام) خطاب به مالک اشتر است، اما خطاب به ما هم هست.[168]
نظام اسلامى، نظامى است که مسئولان، خدمتگزار مردم و براى مردمند؛ هر نوع جدایى بین مسئولان و مردم محکوم است.[169]
نقطة محورى همین مسئولیت هم رعایت حدود و حقوق مردم، رعایت عدالت در میان مردم، رعایت انصاف در قضایاى مردم و تلاش براى تأمین امور مردم است. براى حاکم اسلامى، حوایج و نیازهاى مردم اصل است. چند روز قبل از این، بنده در صحبتى به مسئولان کشور همین را گفتم. یک روى مسألة مردمسالارى این است که مردم مسئولان را انتخاب مىکنند. آن روى دیگر این است که وقتى مسئولان بر سرِ کار آمدند، همة همّتشان رفع نیازهاى مردم و کار براى آنهاست. این معنا در کلمات امیرالمؤمنین موج مىزند. در نامه به مالک اشتر از آن حضرت نقل شدهاست: «مَنْ ظَلَمَ عِبَادَ اللَّهِ کَانَ اللَّهُ خَصْمَهُ دُونَ عِبَادِهِ وَ مَنْ خَاصَمَهُ اللَّهُ أَدْحَضَ حُجَّتَهُ وَ کَانَ لِلَّهِ حَرْبا»؛[170] اگر کسى به مردم ظلم کند، خدا طرف حساب اوست؛ خدا وکیل مدافع بندگان مظلوم در مقابل اوست؛ اصطلاحاً خصم اوست؛ «و کان للَّه حربا»؛ او در حال جنگ و مقابله با خداست. البته فرق نمىکند؛ اگرچه امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) این نامهها را خطاب به استاندارانش ـ مالک اشتر، اشعثبنقیس، عثمانبنحنیف و دیگران ـ نوشتهاست؛ اما همة ردههاى مسئول که کارى در دستشان هست، مشمول این خطاب هستند.[171]
کوشش کنید که پایگاه ملی برای خودتان درست کنید، این به این است که گمان نکنید که شما صاحب مقام هستید، منصب هستید و باید به مردم فشار بیاورید. هر چه صاحب منصب ارشد باشد باید بیشتر خدمتگزار باشد، مردم بفهمند که هر درجهای که این بالا میرود با مردم متواضع تر میشود. اگر یک همچو کاری شد و یک چنین توجهی به مسائل شد و یک همچو عبرتی از تاریخ برای ما شد، هر قوهای پایگاه ملی پیدا میکند و پایگاه ملی حافظ اوست.[172]
v آیت الله سبحانی به این موضوع پرداخته، می نویسد:
«حاکم در حکومت اسلامی آنچنان نیست که به هر طوری شده، زمام امور جامعه را به دست بگیرد و هر طوری که دلش بخواهد امر و نهی کند و به قدرت و اقتدارش تکیه زده، بین مردم فرمان براند؛ بلکه حاکم در حکومت اسلامی در برابر خدا اولاً و در در برابر مردم ثانیاً، مسئولیت سنگینی دارد.»[173]
v آیت الله مکارم شیرازی نیز در تشریح آن می فرمایند:
«تفاوت بین روشهاى سیاسى، از تفاوت دیدگاهها در مسألة حکومت ناشى مىشود. آنها که حکومت را براى حفظ منافع شخصى یا گروهى مىطلبند، سیاستى در خور آن دارند و آنها که حکومت را براى حفظ ارزشها مىخواهند، سیاستى هماهنگ با آن دارند. توضیح این که در گذشته، حکومتهاى دیکتاتورى بر محور افراد دور مىزد و یک فرد قلدر زورمند و خودکامه، براى تأمین منافع شخصى خویش در جهت مال و مقام، با تکیه بر زور، بر مردم یک ناحیه یا یک کشور مسلّط مىشد؛ افرادى را به کار مىگرفت که در حفظ قدرت او بکوشند و اصولى را محترم مىشمرد که به تقویت پایههاى حکومت او کمک کنند.
در دنیاى مادى امروز، گر چه شکل حکومتها تغییر یافته، ولى ماهیت آنها با گذشته تفاوت چندانى ندارد؛ هر چند در این راه گروهها مطرحند. مثلا در کشورهاى بزرگ صنعتى دنیاى امروز، احزابى تشکیل مىشود که هر کدام، حافظ منافع گروه معیّنى مىباشد، سپس از هر وسیلهاى براى جلب آراء بیشتر و دستیابى به حکومت بهره مىگیرند، و هنگامى که به حکومت رسیدند افرادى را به کار مىگیرند، که قدرت آنها را تحکیم کند و اصولى را به کار مىبندند که منافع مادى گروهى آنها را تضمین نماید. این متن کار حکومتها است؛ هر چند در حاشیه آن گاهى مسائلى مانند حقوق بشر، و آزادى انسانها، و گاه مسائل اخلاقى مطرح مىشود، ولى هم خودشان و هم سایر مردم مىدانند که اینها هرگز جدّى نیست، و در تعارض با منافع گروهى، کمرنگ و بىرنگ مىشود. به همین دلیل، هرگاه یکى از مخالفانشان کمترین تخلّفى از حقوق بشر مرتکب شود، و به اصطلاح پاى خود را پس و پیش بگذارد، داد و فریاد آنها بلند مىشود، اما اگر دوستانشان ـ یعنى حامیان منافعشان ـ همه روز و همیشه این حقوق را پایمال کنند، مورد اعتراض قرار نمىگیرند! در برابر این نوع حکومت، حکومت انبیا و اولیاء اللّه است که نه بر محور منافع فرد دور مىزند و نه منافع گروه معیّنى، بلکه اساس و پایه آن بر حفظ ارزشهاى والاى انسانى گذارده شده است.
گروه اوّل با صراحت مىگویند که اخلاق و سیاست با یکدیگر جمع نمىشود، بنابراین فرمانروایى که خویشتن را ملزم به رعایت اصول اخلاقى مىداند، در حقیقت مغز سیاسى ندارد، و هرگز حاکمیتش دوام نخواهد یافت! هدف وسیله را توجیه مىکند و هر آنچه در راه نیل به هدف دستاویز قرار گیرد نیک شمرده مىشود! در حالى که پیشواى گروه دوم مىگوید: انّما بعثت لاتمّم مکارم الاخلاق؛ من تنها براى تکمیل ارزشهاى اخلاقى مبعوث شدهام.
بدیهى است اصولى که بر سیاست گروه اوّل حاکم است، با اصول سیاسى شناخته شده از سوى گروه دوم، کاملا متفاوت، بلکه در تعارض است. گروه اوّل ـ به شهادت تاریخ ـ به آسانى همة ارزشها را در پاى حکومت خود قربانى کنند، و گروه دوم، بارها و بارها حکومت و قدرت خود را فداى حفظ ارزشها کردند.»[174]
v استاد شهید مطهری با ارائة نمونه هایی تاریخی، می نویسند:
«امیرالمومنین (علیه السلام) در نامهاى که به عامل آذربایجان مىنویسد، چنین مىفرماید: «وَ انَّ عَمَلَکَ لَیْسَ لَکَ بِطُعْمَةٍ وَ لکِنَّهُ فى عُنُقِکَ امانَةٌ وَ انْتَ مُسْتَرْعىً لِمَنْ فَوْقَکَ. لَیْسَ لَکَ انْ تَفْتاتَ فى رَعِیَّةٍ ...»[175] مبادا بپندارى که حکومتى که به تو سپرده شده است یک شکار است که به چنگت افتاده است؛ خیر، امانتى بر گردنت گذاشته شده است و مافوق تو از تو رعایت و نگهبانى و حفظ حقوق مردم را مىخواهد. تو را نرسد که به استبداد و دلخواه در میان مردم رفتار کنى.
در بخشنامهاى که براى مأمورین جمعآورى مالیات نوشته است، پس از چند جمله موعظه و تذکر مىفرماید: «فَانْصِفُوا النّاسَ مِنْ انْفُسِکُمْ وَاصْبِروا لِحَوائِجِهِمْ، فَانَّکُمْ خُزّانُ الرَّعِیَّةِ وَ وُکَلاءُ الْامَّةِ وَ سُفَراءُ الْائِمَّةِ »؛[176] به عدل و انصاف رفتار کنید؛ به مردم دربارة خودتان حق بدهید؛ پُرحوصله باشید و در برآوردن حاجات مردم، تنگ حوصلگى نکنید که شما گنجوران و خزانهداران رعیت و نمایندگان ملت و سفیران حکومتید.
در فرمان معروف، خطاب به مالک اشتر مىنویسد: «وَ اشْعِرْ قَلْبَکَ الرَّحْمَةَ لِلرَّعِیَّةِ وَالَمحَبَّةَ لَهُمْ وَ اللُّطْفَ بِهِمْ وَ لا تَکونَنَّ عَلَیْهِمْ سَبُعاً ضاریاً تَغْتَنِمُ اکْلَهُمْ، فَانَّهُمْ صِنْفانِ: إمّا اخٌ لَکَ فِى الدّینِ أوْ نَظیرٌ لَکَ فِى الْخَلْقِ»؛[177] در قلب خود استشعار مهربانى، محبت و لطف به مردم را بیدار کن! مبادا مانند یک درنده که دریدن و خوردن را فرصت مىشمارد رفتار کنى که مردمِ تو یا مسلماناند و برادر دینى تو و یا غیرمسلماناند و انسانى مانند تو «وَ لاتَقولَنَّ انّى مُؤَمَّر امُرُ فَاطاعُ، فَانَّ ذلِکَ ادْغالٌ فِى الْقَلْبِ وَ مَنْهَکَةٌ لِلدّینِ وَ تَقَرُّبٌ مِنَ الْغَیْر»؛[178] و مگو من اکنون بر آنان مسلّطم؛ از من فرمان دادن است و از آنها اطاعت کردن! که این، عین راه یافتن فساد در دل و ضعف در دین و نزدیک شدن به سلب نعمت است.
در بخشنامه دیگرى که به سران سپاه نوشته است، چنین مىفرماید: «فَانَّ حَقّاً عَلَى الْوالى أنْ لا یُغَیِّرَهُ عَلى رَعِیَّتِهِ فَضْلٌ نالَهُ وَ لا طَوْلٌ خُصَّ بِهِ وَ إنْ یَزیدَهُ ما قَسَمَ اللَّهُ لَهُ مِنْ نِعَمِهِ دُنُوّاً مِنْ عِبادِهِ وَ عَطْفاً عَلى اخْوانِهِ»؛[179] لازم است والى را که هر گاه امتیازى کسب مىکند و به افتخارى نائل مىشود، آن فضیلتها و موهبتها او را عوض نکند؛ رفتار او را با رعیت تغییر ندهد؛ بلکه باید نعمتها و موهبتهاى خدا بر او، او را بیشتر به بندگان خدا نزدیک و مهربانتر گرداند.
در بخشنامههاى على (علیه السلام) حساسیت عجیبى نسبت به عدالت و مهربانى به مردم و محترم شمردن شخصیت مردم و حقوق مردم مشاهده مىشود که راستى عجیب و نمونه است. در نهج البلاغه سفارشنامهاى (وصیتى) نقل شده که عنوان آن «لمن یستعمله على الصدقات» است؛ یعنى براى کسانى است که مأموریت جمع آورى زکات را داشتهاند. عنوان حکایت مىکند که اختصاصى نیست؛ صورت عمومى داشته است؛ خواه به صورت نوشتهاى بوده است که در اختیار آنها گذاشته مىشده است و خواه سفارش لفظى بوده که همواره تکرار مىشده است. دستورها این است: «به راه بیفت، بر اساس تقواى خداى یگانه! مسلمانى را ارعاب نکنى؛ طورى رفتار نکن که از تو کراهت داشته باشند؛ بیشتر از حقى که به مال او تعلق گرفته است، از او مگیر. وقتى که بر قبیلهاى که بر سر آبى فرود آمدهاند وارد شدى، تو هم در کنار آن آب، فرود آى؛ بدون آنکه به خانههاى مردم داخل شوى. با تمام آرامش و وقار، نه به صورت یک مهاجم، بر آنها وارد شو و سلام کن، درود بفرست بر آنها، سپس بگو: بندگان خدا! مرا ولىّ خدا و خلیفه او فرستاده است که حق خدا را از اموال شما بگیرم؛ آیا حق الهى در اموال شما هست یا نه؟ اگر گفتند: نه، بار دیگر مراجعه نکن؛ سخنشان را بپذیر و قول آنها را محترم بشمار. اگر فردى جواب مثبت داد، او را همراهى کن؛ بدون آنکه او را بترسانى و یا تهدید کنى؛ هرچه زر و سیم داد، بگیر. اگر گوسفند یا شتر دارد که باید زکات آنها را بدهد، بدون اجازة صاحبش داخل شتران یا گوسفندان مشو، که بیشتر آنها از اوست. وقتى که داخل گلة شتر یا رمة گوسفندى شدى، به عنف و شدت و متجبّرانه داخل مشو!»[180] تا آخر این وصیتنامه که مفصّل است؛ به نظر مىرسد همین اندازه کافى است که دیدِ على را به عنوان یک حکمران، دربارة مردم، به عنوان تودة محکوم روشن سازد.»[181]
2-4-2-3. تلاش برای تحقّق اهداف دین در تشکیل حکومت اسلامی
هدف نهایى از این همه جنجالهایى که از اول تاریخ بوده است ـ یعنى آمدن پیامبران، مبارزات فراوان، دو صف شدن حق و باطل، جنگها، نبردها، درگیریها، صبرها بر مشکلات، تلاش عظیم اهل حق، حتى تشکیل حکومت اسلامى و استقرار عدل اسلامى ـ تکامل و کمال انسان و نزدیک شدن او به خداست. همه چیز، مقدمة این است.[182]
تمام آثار و گفتار آن بزرگوار [امام حسین علیهالسلام] و نیز گفتارى که دربارة آن بزرگوار از معصومین رسیدهاست، این مطلب را روشن مىکند که غرض، اقامة حق و عدل و دین خدا و ایجاد حاکمیت شریعت و برهم زدن بنیان ظلم و جور و طغیان بودهاست. غرض، ادامة راه پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) و دیگر پیامبران بودهاست که: «یَا وَارِثَ آدَمَ صَفْوَةِ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا وَارِثَ نُوحٍ نَبِیِّ اللَّهِ...»[183] و معلوم است که پیامبران هم براى چه آمدند: «لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ».[184] اقامة قسط و حق و ایجاد حکومت و نظام اسلامى.[185]
امروز اگر سخن از آزادى و کرامت بشر مىرود، اگر حقوق انسان در جوامع مطرح مىشود، اگر عدالت و رفع تبعیض همچنان در دنیا یک شعار جذاب است، اگر مبارزة با فساد و مفسدان و مبارزة با ظلم و توجه به ایثار و فداکارى در راه حق در چشم بشریت جذاب و شیرین است، بهخاطر این است که این مفاهیم را پیغمبران ـ این مردان خدا ـ به تاریخ عرضه کردند و آنها را در اختیار بشریت قرار دادند. بنابراین مردان خدا تاریخ را متحول مىکنند. آنها با امید به خدا و با خشیت از پروردگار، ناممکنها را ممکن مىکنند... امام بزرگوار ما از زمرة چنین مردانى بود.[186]
مردم از اعماق وجودشان نظام اسلامى را مىخواهند؛ منتها از این نظام اسلامى توقعاتى دارند و این توقعات باید برآورده شود. این توقعات، به حق هم هست؛ توقع عدل و رفاه و پیشرفت در امور زندگى و برطرف شدن مشکلات و کم شدن شکافهاى طبقاتى و برخوردار نشدن عزیزان، بىجهت در میدان سیاست و ادارة کشور را دارند. این توقعات، توقعات درستى است؛ همین چیزهایى است که اسلام به ما و مردم یاد داده؛ اینها تعلیمات اسلامى است. رفتار بزرگان صدر اسلام و کسانى که الگوى مردم و الگوى ما هستند، براى ما نقل شده؛ این جزو فرهنگ ملت ما در طول سالهاى متمادى است. ما باید به این توقعات عمل کنیم؛ حتى اگر لازم است، باید بر خودمان سخت بگیریم و فشار بیاوریم تا بتوانیم آنچه را که بر عهدة ماست، انجام دهیم و انشاءالله بر مشکلات فائق آییم. مردم نظام را دوست دارند؛ ما هستیم که وظیفه داریم طبق موازین نظام اسلامى در همة بخشها عمل کنیم.[187]
امام ما را به راهى هدایت کرد، هدفهایى را براى ما تعریف کرد، شاخصهایى را در میانة راه به ما معرفى کرد تا راه را گم نکنیم. فقط در صورت پیمودن این راه است که ما مىتوانیم به حیات طیبه برسیم و طعم آن را بچشیم؛ یعنى مىتوانیم کابوس فقر و عقبافتادگى را از جامعه و ملت خودمان دور کنیم؛ مىتوانیم آرزوى دیرین بشر ـ یعنى عدالت ـ را تحقق ببخشیم؛ مىتوانیم به تحقیر شدن ملتهاى مسلمان خاتمه دهیم؛ مىتوانیم طمع قدرتهاى استکبارى را قدرتمندانه ـ نه با تملق و اظهار ذلت ـ از خودمان قطع کنیم؛ مىتوانیم اخلاق و تقوا و ایمان را، هم در رفتار فردى خود، و هم در برنامههاى کلان کشور حاکم کنیم؛ مىتوانیم آزادى را که نعمت بزرگ خداست، با همة برکاتى که در آن هست، بهدست بیاوریم؛ اینها هدفهاى امام است. حرکت امام و انقلاب امام و نظامى که او معمار آن بود، براى تحقق این هدفها بهوجود آمدهاست. پس راه امام، راه ایمان و راه عدالت و راه پیشرفت مادى و راه عزت است. ما پیمان بستهایم که این راه را ادامه دهیم و به توفیق الهى ادامه خواهیم داد. امام این راه را بهروى ما باز کرد و این هدفها را براى ما تعریف کرد.[188]
حضرت درباره اینکه چرا حاکم و فرمانده و عهدهدار کار حکومت شده، تصریح مىکند که براى هدفهاى عالى؛ براى اینکه حق را برقرار کند و باطل را از میان ببرد.فرمایش امام این است که خدایا! تو مىدانى ما براى به دست آوردن منصب و حکومت قیام نکردهایم؛ بلکه مقصود ما نجات مظلومین از دست ستمکاران است. آنچه مرا وادار کرد که فرماندهى و حکومت بر مردم را قبول کنم، این بود که «خداى تبارک و تعالى از علما تعهد گرفته و آنان را موظف کرده که بر پرخورى و بهرهمندى ظالمانه ستمگران و گرسنگى جانکاه ستمدیدگان سکوت ننمایند». یا مىفرماید: «اللّهُمّ، إِنّکَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ یَکُنِ الّذى کانَ مِنّا مُنافَسَةً فِى سُلْطانٍ، وَ لَا الْتِماسَ شَیْء مِنْ فُضُولِ الْحُطامِ.»[189]
خدایا! تو خوب مىدانى که آنچه از ما سر زده و انجام شده، رقابت براى به دست گرفتن قدرت سیاسى، یا جستجوى چیزى از اموال ناچیز دنیا نبودهاست.و بلافاصله درباره اینکه پس او و یارانش به چه منظور کوشش و تلاش مىکردهاند مىفرماید: «وَ لکِنْ لِنَرُدَّ الْمَعالِمَ مِنْ دینِکَ، نُظْهِرَ الْإصلاحَ فِى بِلادِکَ فَیَأْمَنَ الْمَظلوُمُونَ مِنْ عَبادِکَ، وَ تقامَ الْمُعَطَّلَةُ مِنْ حُدُودِکَ.»[190] بلکه براى این بود که اصول روشن دینت را بازگردانیم و به تحقق رسانیم؛ و اصلاح را در کشورت پدید آوریم؛ تا در نتیجه آن بندگان ستمدیدهات ایمنى یابند؛ و قوانین (یا قانون جزاى) تعطیل شده و بىاجرا ماندهات به اجرا درآید و برقرار گردد.[191]
... پس قدم بعدى تشکیل حکومت است؛ اما تشکیل حکومت، هدف نیست. نکتة اساسى اینجاست. تشکیل حکومت براى تحقق آرمانهاست. اگر حکومت تشکیل شد، ولى در جهت تحقق آرمانها پیش نرفت، حکومت منحرف است. این یک قاعدة کلى است؛ این معیار است. ممکن است تحقق آرمانها سالهایى طول بکشد؛ موانع و مشکلاتى بر سر راه وجود داشته باشد؛ اما جهت حکومت ـ جهت و سمتگیرى این قدرتى که تشکیل شدهاست ـ حتماً باید به سمت آن هدفها و آرمانها و آرزوهایى باشد که شعار آن داده شدهاست و داده مىشود و در متن قرآن و احکام اسلامى وجود دارد. اگر در آن جهت نبود، بلاشک حکومت منحرف است. معیار، این است که عدالت اجتماعى و نظم متکى بر قانون به وجود آید و مقررات الهى همه جا مستقر شود چنانچه مقررات الهى مستقر شد؛ نظم متکى به اسلام به وجود آمد و عدالت اجتماعى تحقق پیدا کرد، هنوز یک هدف متوسط، یا در واقع یکى از مراحل راه، طى شدهاست. مرحلة بعد آن است که مردمى که در این نظام، به آسودگى، بىدغدغه و با برخوردارى از عدل زندگى مىکنند، براى تخلق به اخلاق حسنه، فرصت و شوق پیدا کنند. این، آن چیزى است که من خواستم امروز روى آن تکیه کنم و مىخواهم این نکته را عرض کنم که بعد از تشکیل حکومت، این هدف است. بلکه بعد از تشکیل نظام عادلانه و استقرار عدالت اجتماعى و حکومت واقعاً اسلامى، هدف این است.این، هدف بعدى است.[192]
هدف از قبول مناصب دولتى در نظام جمهورى اسلامى و نظام اسلامى چه باید باشد؟ هدف باید اجراى عدالت، تأمین آسایش مردم، فراهم کردن زمینة جامعة انسانى براى شکفتن استعدادها، براى تعالى انسانها و براى هدایت و صلاح بنىآدم باشد. وقتى که در نظر امیرالمؤمنین (علیهالصلاهوالسلام) هدف این شد، آنگاه این بیاناتى که از آن بزرگوار مىشنویم، همه معنا پیدا مىکند...[193]
تمام عبادات وسیله است، تمام ادعیه وسیله است، همه وسیلهای برای این است که انسان این لبابش ظاهر بشود. آن که بالقوه است و لب انسان است به فعلیت برسد و انسان بشود آدم. انسان بالقوه بشود یک انسان بالفعل، انسان طبیعی بشود یک انسان الهی که همه چیزش الهی باشد. هرچه میبیند، حق ببیند. انبیا هم برای همین آمدهاند. انبیا نیامدهاند حکومت درست کنند، حکومت را میخواهند چه کنند این هم هست، اما نه این است که انبیا آمدهاند که دنیا را اداره کنند، حیوانات هم دنیا دارند، کار خودشان را اداره میکنند. البته بسط عدالت، همان بسط صفت حق تعالی است برای اشخاصی که چشم دارند. بسط عدالت هم میدهند، عدالت اجتماعی هم به دست آنهاست، حکومت هم تاسیس میکنند، حکومتی که حکومت عادله باشد، لکن مقصد این نیست، اینها همه وسیله است که انسان برسد به یک مرتبه دیگری که برای آن انبیا آمدهاند.[194]
[89]. بیانات مقام معظم رهبرى در خطبهى نماز جمعه 30/2/1362
[90]. سخنرانى رهبر معظم انقلاب در جمع مسئولان استان خراسان 28/4/1365
[91]. بیانات مقام معظم رهبرى در خطبهى نماز جمعه 7/10/1363
[92]. خطبههاى نماز جمعه 2/11/1366
[93]. حکومت اسلامى درسنامه اندیشه سیاسى اسلام،احمد واعظی، ص: 198
[94]. آیت الله جوادی آملی، ولایت فقیه ولایت فقاهت و عدالت، ص 251
[95]. راست قامتان جاوادنه تاریخ اسلام، شهید آیت الله بهشتی ، ص 395
[96] . مردم سالارى دینى و نظریه ولایت فقیه،آیت الله مصباح یزدی، ص: 115
[97]. تحف العقول عن آل الرسول ص، ص: 238
[98]. آیت الله محی الدین حائری شیرازی
[99]. صحیفه امام، ج 4، ص 492
[100]. نهج البلاغه، خطبه 3
[101]. امام خمینی، کتاب ولایت فقیه، ص 38
[102]. بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در اولین دیدار با نمایندگان مجلس هشتم 21/3/1387
[103]. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار استادان و دانشجویان قزوین 26/9/1382
[104]. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار اقشار مختلف مردم، به مناسبت 19 دى ماه، سالروز قیام مردم قم 19/10/1380
[105]. بیانات رهبر معظم انقلاب در اجتماع بزرگ مردم شهرستان کاشان و آران و بیدگل 20/8/1380
[106] . تحلیلی بر مواضع سیاسی علی بن ابی طالب(علیه السلام)، اصغر قائدان، ص 83 ، به نقل از شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج6، ص13
[107] . نهج البلاغه، نامه 92
[108]. حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمد جواد ارسطا، «اهتمام به آراى عمومى و دید مردم در نگاه على(ع)» مجله حکومت اسلامی، شماره 17، ص 112
[109] . (نهج البلاغه فیض الاسلام، نامه 54)
[110] . بحارالأنوار ج 32 ص 23
[111]. حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمد جواد ارسطا، «اهتمام به آراى عمومى و دید مردم در نگاه على(ع)» مجله حکومت اسلامی، شماره 17، ص 112
[112] . نهج البلاغه، خطبه 229
[113]. حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمد جواد ارسطا، «اهتمام به آراى عمومى و دید مردم در نگاه على(ع)» مجله حکومت اسلامی، شماره 17، ص 112
[114]. نساء: 59
[115]. امام خمینی، کتاب ولایت فقیه، ص 46
[116]. خطبههاى نماز جمعه 16/11/1366
[117]. نساء: 59
[118]. صحیفه امام، ج 9، ص 337
[119]. صحیفه امام، ج 6، ص 59 (معرفى آقاى مهدى بازرگان به عنوان نخست وزیر دولت موقت)
[120]. نهج البلاغه، خطبه 3
[121]. از صمیم قلب
[122]. بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در دیدار اعضاى مجلس خبرگان 15/11/1376
[123] . النّور، آیه 51
[124] . ولایت فقیه در حکومت اسلام، سید محمد حسین حسینی طهرانی ، ص 154
[125] . نساء 59.
[126] . خصال، ص 228.
[127] . الخصال، ج1، ص: 328
[128] . خصال صدوق، ص 233.
[129] . اصول کافی، ج1، ص 189.
[130] . شرح ابن ابی الحدید، ج3، ص 195
[131] .أمالی الصدوق، ص: 370
[132] . نظام حکومت در اسلام، آیت الله سید محمد صادق روحانی، ص 133
[133]. آل عمران: 159
[134]. پیام رهبر معظم انقلاب به کنفرانس بینالمجالس اسلامى25/3/1378
[135]. شورى: 38
[136]. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار مسئولان شوراهاى اسلامى شهر و بخش سراسر کشور 4/3/1378
[137] . الشوری، 38
[138] . آل عمران، 159
[139] خطبه 165
[140] . نهج البلاغه، خطبه 216
[141] . همان
[142] . مجموعهآثار استادشهیدمطهرى، ج22، ص240
[143] . آل عمران، 159
[144] . همان
[145] . آیت الله العظمی مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج3، ص 143
[146]. صحیفه نور، ج 13، ص 70
[147]. صحیفه نور، ج 5، ص 237
[148]. صحیفه نور، ج 2، ص 259
[149] . آیت الله جوادی آملی، ولایت فقیه ولایت فقاهت و عدالت، ص82
[150] . آیت الله مکارم شیرازی، استفتائات جدید، ج3 ، ص 545
[151] . آیت الله مکارم شیرازی، آیات ولایت در قرآن، ص373
[152] . مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى، ج24 ص 50
[153]. بیانات رهبر معظم انقلاب در مراسم شانزدهمین سالگرد ارتحال امام خمینى (ره) 14/3/1384
[154]. بیانات رهبر معظم انقلاب در صحن جامع رضوى 1/1/1384
[155]. صحیفه نور، ج 10، ص 181
[156]. صحیفه نور، ج 10، ص 181
[157]. صحیفه نور، ج 2، ص 260
[158]. پیام رهبر معظم انقلاب به مناسبت اولین سالگرد ارتحال حضرت امام خمینى(ره) 10/3/1369
[159]. صحیفه نور، ج 19، ص 36
[160]. صحیفه نور، ج 19، ص 239
[161] . مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى، ج16 ، ص 441
[162] . مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى، ج24، ص 390
[163] . آیت الله جوادی آملی، ولایت فقیه ولایت فقاهت و عدالت، ص82
[164]. مبادا هرگز با خدمتهایى که انجام دادى بر مردم منّت گذارى، یا آنچه را انجام دادهاى بزرگ بشمارى، یا مردم را وعدهاى داده، سپس خلف وعده نمایى! منّت نهادن، پاداش نیکوکارى را از بین مىبرد، و کارى را بزرگ شمردن، نور حق را خاموش گرداند، و خلاف وعده عمل کردن، خشم خدا و مردم را بر مىانگیزاند. (نهج البلاغه، نامه 53)
[165]. همان
[166]. خداوند سخت به خشم مىآید که چیزى بگویید و به جاى نیاورید. (الصف: 3)
[167]. نهج البلاغه، نامه 53
[168]. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار مسئولان و کارگزاران نظام جمهورى اسلامى ایران 12/9/1379
[169]. بیانات رهبر معظم انقلاب در مراسم دیدار گروه کثیرى از سپاهیان و بسیجیان در مشهد 10/6/1378
[170]. همان
[171]. بیانات رهبر معظم انقلاب در خطبههاى نماز جمعة تهران25/9/1379
[172]. صحیفه نور، ج 7، ص 6
[173] . مبانی حکومت اسلامی، آیه الله جعفر سبحانی، ص 44
[174] . آیه الله مکارم شیرازی، پیام امام امیرالمؤمنین علیهالسلام، ج2، ص: 455
[175] . نهج البلاغه، خطبه 5
[176] . نهج البلاغه، خطبه 51
[177] . نهج البلاغه، خطبه 53
[178] . نهج البلاغه، خطبه 53
[179] . نهج البلاغه، خطبه 50
[180] . نهج البلاغه، نامه 25
[181] . مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى، ج16، ص 448
[182]. سخنرانى رهبر معظم انقلاب در دیدار با اقشار مختلف مردم (روز بیستوسوم ماه مبارک رمضان) 30/1/1369
[183]. درود بر تو اى وارث حضرت آدم برگزیده خدا، سلام بر تو اى وارث حضرت نوح پیغمبر خدا (من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص604)
[184]. تا مردم قیام به عدالت کنند. (حدید: 25)
[185]. سخنرانى رهبر معظم انقلاب در دیدار با اعضاى جامعة روحانیت مبارز و مجمع روحانیون مبارز تهران، علما و ائمه جماعت و جامعة وعاظ تهران و اعضاى شوراى هماهنگى سازمان تبلیغات اسلامى، در آستانة ماه محرم 11/5/1368
[186]. بیانات رهبر معظم انقلاب در مراسم شانزدهمین سالگرد ارتحال امام خمینى (ره) 14/3/1384
[187]. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار اعضاى مجلس خبرگان13/12/1381
[188]. بیانات رهبر معظم انقلاب در مراسم شانزدهمین سالگرد ارتحال امام خمینى (ره) 14/3/1384
[189]. نهج البلاغه، خطبه 131
[190]. همان
[191]. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار با مسئولان وزارت امور خارجه و سفرا و کارداران جمهورى اسلامى ایران 18/4/1370
[192]. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار با مسئولان و کارگزاران نظام جمهورى اسلامى ایران به مناسبت عید سعید مبعث 19/9/1375
[193]. بیانات رهبر معظم انقلاب در خطبههاى نماز جمعة تهران 25/9/1379
[194]. امام خمینی، تفسیر سوره حمد، ص 174