سايت من
آخرين عناوين
مطالب سايت
درباره سايت

    آمار و امکانات سايت

سايت من

پیوندها، پیوندهای روزانه، موضوعات، نویسندگان و ...

 
 

موضوعات مطالب سايت

پیوندهای روزانه

   درباره سايت

یوم ندعوا کل اناس بامامهم...
-------------------------------------
وحدت عمومی, به معنای گردآمدن صاحبان سلیقه ها و روش های گوناگون بر گرد محور اسلام, خط امام و "ولایت فقیه" است.
این, همان اعتصام به "حبل الله" است که عموم مسلمین بدان مکلف گشته اند؛
و این, آن اسم اعظمی است که همه ی گره ها را باز, و همه ی موانع را بر طرف, و همه ی شیاطین را مغلوب می کند.

پیام امام خامنه ای به ملت ایران در چهلمین روز ارتحال امام خمینی 1368/4/23

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

امام شناسی
متاسفانه امکان درج خودکار کادر جستجو یا جعبه دنبال کنندگان در این قالب وجود ندارد، لطفا برای درج از حالت دستی استفاده نمایید.
  •  

  •  

  •  

  مطالب سايت

 

امام شناسی

 

فصل 8: وظایف و اختیارات ولی فقیه /2. اختیارات ولی فقیه/و: عوامل بازدارنده از استبداد

بسم الله الرحمن الرحیم

فصل 8: وظایف و اختیارات ولی فقیه

             2. اختیارات ولی فقیه

             و: عوامل بازدارنده از استبداد

 

*      اینها اصلاً اطلاعی ندارند که قضیه ولایت فقیه چی هست، اصلاً از سر و ته ولایت فقیه سر در نمی‏آورند که اصلاً چی چی هست، در عین حالی که سر در نمی‏آوردند، می‏نشینند می‏گویند اگر بنا باشد که ولایت فقیه بشود دیکتاتوری می‏شود، کذا می‏شود. مگر امیرالمؤمنین که ولی امور مردم بود دیکتاتوری بود؟! مگر خود پیغمبر که ولایت داشت، دیکتاتور بود؟! مگر بگویند که ولایت برای پیغمبر هم نیست، پیغمبر هم مثل سایر مردم، و از اینها بعید نیست این را بگویند، لکن جرات نمی‏کنند بگویند. دیکتاتوری کدام است؟! در اسلام همچو چیزی مطرح نیست، اسلام دیکتاتور را محکوم می‏کند، اسلام یک نفر فقیه بخواهد اگر دیکتاتوری بکند از ولایت ساقطش می‏کند. چطور دیکتاتوری می‏گویید می‏کند؟! اسلام و این حرف‏ها را می‏زنید. اگر می‏دانید و می‏گویید، چرا باید در مخالف مسیر ملت سیر بکنید و این مسائل را بگویید. و اگر نمی‏دانید، چرا انسان ندانسته یک حرفی را بزند؛ همین بیخود بدون اینکه بفهمد چی هست مسئله بیاید یک همچو مسائلی را بگوید.[1]

 

 

 

*   اسلام غریب است الان، اسلام غریب است، همان‏طور که غُربا را نمی‏شناسند؛ یک غریبی وارد یک شهری بشود مردمش نمی‏شناسند؛ اسلام الان غریب است توی ملت‏ها؛ نمی‏شناسند اسلام را. چون نمی‏شناسند اسلام را، احکام اسلام را هم نمی‏دانند، اسلام شناس‏های ما هم اسلام را نمی‏شناسند، نمی‏شناسند این چی هست، وقتی نشناختند خیال کنند که اگر چنانچه ـ فقیه ـ حکومت فقیه باشد، حکومت دیکتاتوری است و اگر چنانچه فقیه در کار نباشد، دیگر هر که خواهد باشد، اگر شمر هم باشد این آقایان اشکالی به آن ندارند؛ فقط فقیه را بهش اشکال دارند. اشکال هم برای این است که از اسلام می‏ترسند، از اسلام ترس دارند. اسلام نمی‏گذارد این حیثیت فاسدها را باقی باشد. اینها می‏ترسند از آن، بعضی‏ها هم گول خوردند ـ بعضی‏ها متعمدند در این امر، بعضی‏ها هم گول خوردند ـ والا حکومت اسلامی مثل حکومت علی ابن ابیطالب دیکتاتوری تویش نیست، حکومتی است که به عدل است، حکومتی است که زندگی خودش از زندگی سایر رعیت‏ها بدتر است، آنها نمی‏توانستند مثل او زندگی کنند، او نان جو هم سیر نمی‏خورد، یک لقمه، دو تا لقمه برمی‏داشت با یک خرده نمک می‏خورد. این حکومت اصلاً می‏تواند دیکتاتوری باشد؟ دیکتاتوری برای چه بکند؟ عیش و عشرتی نیست تا اینکه بخواهد دیکتاتوری بکند برای او. حکمفرمایی اصلاً در اسلام نیست؛ حکمفرمایی اصلاً در کار نیست. پیغمبر اسلام که رئیس مسلمین و اسلام بود، وقتی که در یک مجلسی نشسته بودند تو مسجد روی آن حصیرها ـ معلوم نیست حصیر حسابی هم داشته باشد ـ آنجا نشسته بودند، دور هم که نشسته بودند، عرب[هایی] که از خارج بودند و نمی‏شناختند پیغمبر را می‏آمدند، می‏گفتند که کدام یکی محمد هستید؟ نمی‏شناختند؛ برای اینکه حتی یک همچون چیزی هم زیر پیغمبر نبود. حالا ما اشراف هستیم؟! یک همچو حکومتی که بنا باشد اینطوری باشد، یک خانه گلی داشته باشد، یک گلیم هم حتی نداشته باشد، یک حکومتی که یک پوست می‏گویند داشته است که روزها علوفه شترش را حضرت امیر رویش می‏ریخته، شب‏ها زیر خودش و فاطمه می‏انداخته و می‏خوابیده رویش، اینکه دیکتاتوری نمی‏تواند باشد. اینهایی که می‏گویند دیکتاتوری، اسلام را نمی‏فهمند چی هست؛ فقه اسلام را نمی‏دانند؛ خیال می‏کنند ما، هر فقیه، هر چه هم فاسد باشد این حکومت، فقیه اگر پایش را این‏طور بگذارد، اگر یک گناه صغیره هم بکند از ولایت ساقط است. مگر ولایت یک چیز آسانی است که بدهند دست هر کس؟ اینها که می‏گویند که دیکتاتوری پیش می‏آید ـ نمی‏دانم ـ این مسائل پیش می‏آید، اینها نمی‏دانند که حکومت اسلامی، حکومت دیکتاتوری نیست. مذهب مقابل اینها ایستاده، اسلام مقابل دیکتاتورها ایستاده و ما می‏خواهیم که فقیه باشد که جلوی دیکتاتورها را بگیرد؛ نگذارد رئیس جمهور دیکتاتوری کند؛ نگذارد نخست وزیر دیکتاتوری کند؛ نگذارد رئیس مثلاً لشکر دیکتاتوری بکند؛ نگذارد رئیس ژاندارمری دیکتاتوری بکند؛ نه اینکه بخواهیم دیکتاتوری درست کنیم؛ فقیه خواهد چه کند دیکتاتوری را! کسی که زندگی، زندگی عادی دارد و نمی‏خواهد این مسائل را، دیکتاتوری برای چه می‏خواهد بکند؟ حکمفرمایی در کار نیست در اسلام. علاوه، حالا در این قانون اساسی که این‏قدر احتیاط کاری هم شده، آقایان هم این‏قدر احتیاط کاری کرده اند که یک دفعه مردم بیایند خودشان تعیین کنند یک خبره‏هایی را، این دیکتاتوری است! این خبره‏ها را یکی بیاید بگوید که در یک شهری از این شهرها یک کسی فشار آورد روی مردم که بیایید به این شخص رأی بدهید، حتی تبلیغات هم نشد، مردم اینها را می‏شناختند، مردم دانستند اینها را. اگر صد دفعه دیگر ما بخواهیم خبرگان تعیین کنیم، یا خود این آقایان تعیین می‏شوند یا یکی مثل اینها. مردم با آزادی ـ من گمان ندارم در هیچ جای دنیا این‏طور واقع شده باشد ـ این‏طور [رای] داده باشند؛ مردم این‏طور عاشقانه رأی داده باشند به یک مطلبی؛ هم جمهوری اسلامی‏اش را آن‏طور عاشقانه رأی دادند و [با] آن... اکثریت.[2]

 

 

*   بزرگ‏ترین تعریف براى یک انسان ـ در معیارهاى الهى و اسلامى ـ عبودیت خداست. «اشهد ان محمدا عبده و رسوله»، «رسول» را بعد از «عبد» ذکر مى‌کند. امیرالمؤمنین [هم] این است. معناى ولایت در اصطلاح و استعمال اسلامى، این است؛ یعنى حکومتى که در آن، اقتدارِ حاکمیت هست، ولى خودخواهىِ سلطنت نیست، جزم و عزم قاطع هست ـ که «فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ»[3] ـ اما استبداد به رأى نیست.

 

 

کسانى که با حکومت و با ولایت اسلامى، دشمنى مى‌کنند، از این چیزها مى‌ترسند؛ با اسلامش بدند! اسم ولایت را حمل کردن بر مفاهیمى که یا ناشى از بى‌اطلاعى و بى‌سوادى و کج فهمى است، یا ناشى از غرض و عناد است! ولایت، یعنى حکومتى که در آن در عین وجود اقتدار، در عین وجود عزت یک حاکم و جزم و عزم و تصمیم قاطع یک حاکم، هیچ نشانه‌اى از استبداد و خودخواهى و خود رأیى و زیاده‌طلبى و براى خود طلبى و اینها نیست. این، آن نشانة اصلى براى این حکومت است... اینکه من بارها مى‌گویم تا رسیدن به نقطة مطلوب حکومت اسلامى، فاصله داریم ـ اگرچه با حکومت‏هاى مادى هم خیلى فاصله داریم؛ اما تا آن نقطة اصلى هم فاصلة زیادى داریم ـ به‌خاطر این است. هرچه و هرجا که در امر عدالت، در امر محو شدن و هضم شدن در ارادة الهى و احکام الهى، کوتاه بیاییم، ناشى از ضعف‏هاى شخصى ماست، و الاّ حکم اسلامى و ولایت اسلامى این است.[4]

 

 

2-5-1. عوامل درونی

 

 

*   ولایت، یعنى حکومت الهى که هیچ اثرى از خودپرستى، سلطنت و اقتدار خودخواهانه در آن وجود ندارد. اگر وجود پیدا کرد، ولایت نیست. فرق بین حکومت و ضمانت‏هاى الهى با غیر الهى، این است که در ضمانت‏هاى الهى، ضمانت درونى است. اگر کسى که متصدّى مقامى است، شرایط آن را نداشت، به‌خودى خود این پیوند از او خلع مى‌شود. این امرِ خیلى مهمّى است. بناى ولایت الهى، بر هضم شدن در امر و نهى پروردگار است؛ درست نقطة مقابل سلاطین مادّى و حکومت‏هاى بشرى.

 

 

... معناى ولایت در اصطلاح و استعمال اسلامى، این است؛ یعنى حکومتى که در آن، اقتدارِ حاکمیت هست، ولى خودخواهىِ سلطنت نیست، جزم و عزم قاطع هست ـ که «فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّه»[5] ـ اما استبداد به رأى نیست... ولایت، یعنى حکومتى که در آن در عین وجود اقتدار، در عین وجود عزّت یک حاکم و جزم و عزم و تصمیم قاطع یک حاکم، هیچ نشانه‏اى از استبداد و خودخواهى و خود‏رأیى و زیاده‌طلبى و براى‏ِِخودطلبى و اینها نیست.[6]

 

 

*   اگر یک فقیهی یک مورد دیکتاتوری بکند از ولایت می‏افتد پیش اسلام. اسلام هر فقیهی را که ولی نمی‏کند، آن که علم دارد، عمل دارد، مشی‏اش، مشی اسلام است؛ سیاستش، سیاست اسلام است؛ آن را برای این است که یک آدمی که تمام عمرش را در اسلام گذرانده و در مسائل اسلامی گذرانده و آدم معوجی نیست و صحیح است، این نظارت داشته باشد به این امرها نگذارد که هر کس هر کاری دلش می‏خواهد بکند.[7]

 

 

*   از ولایت فقیه آن‏طوری که اسلام قرار داده است، به آن شرایطی که اسلام قرار داده است، هیچ کس ضرر نمی‏بیند؛ یعنی آن اوصافی که در ولی است، در فقیه است، که به آن اوصاف، خدا او را ولیّ امر قرار داده است و اسلام او را ولیّ امر قرار داده است؛ با آن اوصاف نمی‏شود که یک پایش را کنار یک قدر غلط بگذارد، اگر یک کلمه دروغ بگوید، یک کلمه، یک قدم برخلاف بگذارد آن ولایت را دیگر ندارد، استبداد را ما می‏خواهیم جلویش را بگیریم، با همین ماده ای که در قانون اساسی است که ولایت فقیه را درست کرده این استبداد را جلویش را می‏گیرند، آنهایی که مخالف با اساس بودند می‏گفتند که این استبداد می‏آورد، استبداد چی می‏آورد، استبداد با آن چیزی که قانون تعیین کرده نمی‏آورد، بلی! ممکن است که بعدها یک مستبدی بیاید شما هر کاریش بکنید، مستبدی که سرکش است، بیاید هر کاری می‏کند، اما فقیه مستبد نمی‏شود. فقیهی که این اوصاف را دارد عادل است، عدالتی که غیر از این‏طوری عدالت اجتماعی، عدالتی که یک کلمه دروغ او را از عدالت می‏اندازد، یک نگاه به نامحرم او را از عدالت می‏اندازد، یک همچو آدمی نمی‏تواند خلاف بکند، نمی‏کند خلاف، این جلوی این خلاف‏ها را می‏خواهد بگیرد، این رئیس جمهور که ممکن است یک آدمی باشد، ولی شرط نکردند دیگر عدالت و شرط نکردند، این مسائلی که در فقیه است، ممکن است یک وقت بخواهد تخلف کند، بگیرد جلویش را، کنترل کند.[8]

 

 

*   آن فقیهی که برای امت تعیین شده است و امام امت قرار داده شده است، آن است که می‏خواهد این دیکتاتوری‏ها را بشکند و همه را به زیر بیرق اسلام و حکومت قانون بیاورد. اسلام، حکومتش حکومت قانون است، یعنی قانون الهی، قانون قرآن و سنت است و حکومت، حکومت تابع قانون است، یعنی خود پیغمبر هم تابع قانون، خود امیرالمؤمنین هم تابع قانون، تخلف از قانون یک قدم نمی‏کردند و نمی‏توانستند بکنند.[9]

 

 

*   ولایت در اسلام، ناشى از ارزش‏هاست؛ ارزش‏هایى که وجود آنها، هم آن سمت و هم مردم را مصونیت مى‌بخشد. مثلاً عدالت به معناى خاص ـ یعنى آن ملکة نفسانى ـ از جملة شرایط ولایت است. اگر این شرط تأمین شد، ولایت یک چیز آسیب‌ناپذیر است؛ زیرا به مجرد اینکه کمترین عمل خلافى که خارج از محدوده و خارج از اوامر و نواهى اسلامى است، از طرف آن ولى یا والى تحقق پیدا کرد، شرط عدالت سلب مى‌شود. کوچک‏ترین ظلم و کوچک‏ترین کج‏رفتارى که خلاف شرع باشد، عدالت را سلب مى‌کند. هر تبعیضى، هر عمل خلاف و گناه و ترک وظیفه‌اى، عدالت را از والى سلب مى‌کند. وقتى هم که عدالت سلب شد، او از آن منصب منعزل مى‌شود.

 

 

... در سطح رهبرى از اینها هم بالاتر است؛ براى خاطر اینکه رهبرى معنوى، تعهد معنوى دارد و خبرگان و مردم از او توقع دارند که حتى یک گناه نکند؛ اگر یک گناه کرد، بدون اینکه لازم باشد ساقطش کنند، ساقط شدهاست؛ حرفش نه دربارة خودش حجت است، نه دربارة مردم.[10]

 

 

v    حضرت آیت الله موسوی خلخالی نیز در این باره با استناد به آیة قرآن می نویسند:

 

 

«ولایت، یک نوع عهده‏دارى است که به سود «مولّى علیه» جعل و اعتبار شده است؛ نه به سود «ولی». اگر چه سلطه از آن جهت که سلطه است، نوعى قدرت است، ولى قدرتى است توأم با مسؤولیت؛ نه با انتفاع و شاید به همین سبب است که در آیة 7 سورة احزاب، سخن از عهد و میثاق انبیا به‏میان آمده که خداوند از ایشان چنین عهدى را گرفت که به مسؤولیت نبوت عمل کنند:

 

 

«وَاِذْ اَخَذْنا مِنَ النَّبِیّینَ میثاقَهُمْ وَ مِنْکَ وَ مِنْ نوُحٍ وَ اِبْراهیمَ وَ موُسى وَ عیسَى ابْنِ مَرْیَمَ وَ اَخَذْنا مِنْهُمْ میثاقاً غَلیظاً»؛[11] (یاد آر) آنگاه که ما از پیغمبران، عهد و میثاق گرفتیم و از تو و پیش از تو از نوح، ابراهیم، موسى و عیسى بن مریم از همه پیمان محکم گرفتیم (که با هر مشقت و زحمتى است رسالت خدا را به خلق ابلاغ کنند).»[12]

 

 

v  «ذکر این نکته ضروری است که «عواملی که موجب استبداد و دیکتاتورى یک حاکم و زمامدار مى‏شود، ناشى از ویژگى‏هاى شخصى است که برخى از مهمترین آنها تحت عنوان عوامل درونى بیان مى‏شود؛ مثل:

 

 

خودخواهى: این خصیصه، ریشه در شخصیت فردى دارد و احساسى است که حاکم نسبت به خود و دیگران دارد و خود را برتر از دیگران دانسته و شایستة فرمان دادن مى‏داند؛ حتى در صحت فرمان‏ها و حقانیت آنها تردید نمى‏کند و همواره دیگران را تحت امر، برده و فرمانبردار خود مى‏داند و هیچ‏گونه حق اظهار نظر و رأیى براى مردم قائل نیست؛ همانند فرعون که این ویژگى او را به چنان خودکامگى و استبدادى کشاند که گذشته از به بندگى گرفتن مردمان، ادعاى أنا ربکم الاعلى سر داد. در قرآن کریم آمده است: «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِیَعاً یَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ یَسْتَحْیی‏ نِساءَهُمْ إِنَّهُ کانَ مِنَ الْمُفْسِدینَ »؛[13] به راستى که فرعون در زمین برترى جست و اهل زمین را گروه‏گروه و پراکنده ساخت، جمعى از آنان را ضعیف گردانید؛ فرزندان ذکور ایشان را از دم تیغ گذراند و زنان ایشان را زنده نگاه داشت (و به کنیزى گرفت) به درستى که او از فسادکاران بود. خودکامگى‏هاى فرعون در این آیه به دنبال برترى‏جویى او آمده است.

 

 

دنیاطلبى: روحیة دنیاطلبى که تجلى بارز آن در ثروت‏اندوزى و دلبستگى شدید به جاه و مقام مى‏باشد از ویژگى‏هایى است که زمامداران را به شدت تحت تأثیر خود قرار داده و براى حفظ ثروت و مقام، آنها را وادار مى‏کند که دست به استبداد و خودکامگى و جنایت و بیداد بزنند.

 

 

عدم خداترسى و تقوى: زمامدارى که از یک طرف بیگانه با مردم و از سوى دیگر بى‏ارتباط با خداوند و عالم معنا باشد، هیچ نیروى مافوقى براى کنترل غرایض و خواسته‏هاى نفسانى او وجود ندارد؛ ازاین‏رو خودکامگى و استبداد کمترین ثمرة فقدان‏ تقوى و خداترسى است.

 

 

حال که اشاره‏اى به بسترهاى به وجود آمدن استبداد داشتیم، جا دارد با نگاهى به عوامل بازدارندة استبداد، قید مطلقه بودن اختیارات، استبدادرأى و خودکامگى ولى فقیه را بررسى نموده و ببینیم تحقق آن تا چه حد، امکان‏پذیر است و آیا این احتمال، عقلایى و منطقى است یا خیر؟»[14]

 

 

v    اما قبلاً در شرایط ولی فقیه گفته شد که:

 

 

«از شرایط ولىّ فقیه، «عدالت» است و شخص عادل کسى است که بر محور امر و نهى و فرمان خدا، و نه بر محور خواهش نفس و خواسته دل، عمل مى کند. و با این وصف، بطلان این سخن که ولىّ فقیه هر کارى که «دلش» بخواهد انجام مى‏دهد و خواسته و سلیقه «خود» را بر دیگران تحمیل مى کند روشن‎تر مى‏شود؛ بلکه باید گفت ولىّ فقیه عادل یعنى کسى که بر اساس احکام «دین» و در جهت اراده و خواست «خدا» حرکت و حکومت مى‏کند.»[15]

 

 

v  «از مطالبی که گفته شد، روشن می شود که «قوى‏ترین عامل درونى بازدارندة رهبرى از خودکامگى، تقوا و خداترسى اوست، وى ایمان دارد که «مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْیِهِ هَلَکَ وَ مَنْ شَاوَرَ الرِّجَالَ شَارَکَهَا فِی عُقُولِهَا»؛[16] هرکه خودرأیى پیشه کرد به هلاکت رسید و آنکه با خردمندان رایزنى کرد خود را در عقل و خودرأیى پیشه کرد به هلاک رسید و آنکه با خردمندان رایزنى کرد خود را در عقل و اندیشة آنان شریک گردانید. و همچنین باور دارد که خداى متعال به پیامبر برگزیده‏اش فرموده: «لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ الْأَقاویلِ * لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمینِ * ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتینَ * فَما مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزینَ * وَ إِنَّهُ لَتَذْکِرَةٌ لِلْمُتَّقینَ»؛[17] اگر پیامبر از پیش خود سخنانى را بر ما مى‏بست، او را با دست راست گرفته، رگ گردن او را مى‏زدیم؛ درحالى‏که احدى را توان محافظت از او نبود و این یادآورى براى پرواپیشگان است؛ پس همیشه خدا را حاضر و ناظر بر اعمال و رفتارش دیده، هرگز خود را در معرض نافرمانى از او و سخط و غضب وى قرار نمى‏دهد.

 

 

عامل مهم دیگر، آگاهى و تدبیر اوست؛ چون با داشتن شرایط علم و توان اداره، شایستگى قرار گرفتن در مسند زعامت جامعه دینى را یافته است؛ یعنى از فرزانه‏ترین و فاضل‏ترین افراد است و وقتى با نعمت علم و تدبیر مى‏تواند به حل مشکلات بپردازد.»[18]

 

 

v    به بیان دیگر و به تعبیر حضرت آیت الله جوادی آملی:

 

 

«ولایت ‏یا مسؤولیت مطلقه، اختصاص به برترین فقیه جامع‏الشرایط زمان دارد که اولاً اجتهاد مطلق دارد و همة ابعاد اسلام را به خوبى مى‏شناسد و ثانیاً از عدالت و امانتى درخور ادارة جامعه اسلامى بهره‏مند است که او را از کج‎روى‏ها و هوامدارى‏ها دور مى‏سازد و ثالثاً، داراى شناخت دقیق زمان و درک شرایط جارى جامعه و هوش و استعداد سیاسى و قدرت مدیریت و شجاعت و تدبیر است و چنین فقیهى را خبرگان مجتهد و عادل و منتخب مردم، پس از فحص و جستجوى فراوان، شناسایى کرده، به مردم معرفى مى‏نمایند و سپس، بر بقا و دوام و اجتماع همه شرایط و اوصاف رهبرى در شخص رهبر نظارت دارند و از این‏رو، وجهى براى نگرانى نسبت ‏به عدم کارایى یا هوامدارى و دیکتاتورى فقیه حاکم وجود ندارد.»[19]

 

 

2-5-2. عوامل بیرونی

 

 

*   به‌نظر من به این نکته باید توجه و افتخار کرد که بر خلاف همة مقررات عالم در باب حکومت ـ که در قوانین آنها حاکمیت‏ها یک حالت غیرقابل خدشه دارند ـ در نظام اسلامى، آن کسى که به‌عنوان ولى‌فقیه مشخص مى‌شود، چون اساساً مسئولیت او مبتنى بر معیارهاست، چنانچه این معیارها را از دست داد، به خودى خود ساقط مى‌شود. وظیفة مجلس خبرگان، تشخیص این قضیه است. اگر تشخیص دادند، مى‌فهمند که بله! ولى‌فقیه ندارند. تا فهمیدند که این معیارها در این آقا نیست، مى‌فهمند که ولى‌فقیه ندارند؛ باید بروند دنبال یک ولى‌فقیه دیگر. محتاج نیست عزلش کنند؛ خودش منعزل مى‌شود. به نظر ما این نکتة خیلى مهمى است.[20]

 

 

*   در مورد اینکه «آیا یادآورى وظیفة خبرگان رهبرى در مورد نظارت بر ولى فقیه را توهین‌آمیز مى‌دانید» باید بگویم که نه! چه توهینى؟ مجلس خبرگان، کمیسیونى به نام «کمیسیون تحقیق» دارد؛ تحقیقش هم طبق خود اصل قانون اساسى است. تحقیق در این است که آیا این رهبرى که خبرگان یک روز تشخیص دادند که او حائز شرایط است، باز هم حائز شرایط هست یا نه؟ اصلاً کارشان این است؛ الان هم هستند و کار هم مى‌کنند. آنها باید تشخیص دهند که این رهبر، آیا علمش که آن روز تشخیص دادند مجتهد است، باقى است یا نه؟! چون ممکن است انسان دچار نسیان شود و طبیعتاً از صلاحیت مى‌افتد. آن روز تشخیص دادند که این شخص عادل است؛ آیا به عدالت باقى است یا نه؟ اگر خداى نکرده گناهى از او سر بزند، از عدالت ساقط مى‌شود. آن روز تشخیص دادند که این شخص مدیر و مدبر است و توانایى دارد؛ اما حالا باید ببینند که آیا تواناییش باقى مانده است؟ آیا آن روز اشتباه نکردند؟ یا اگر آن روز توانا بوده، از توانایى نیفتاده است؟ نخیر! بنده نه هیچ احساس تضعیف مى‌کنم و نه توهین؛ این جزو قانون اساسى است. خود من هم زمان امام، جزو همین مجلس خبرگان بودم. ما زمان امام هم «کمیسیون تحقیق» داشتیم؛ هیچ اشکالى ندارد. این نه اهانت به رهبرى است، نه تضعیف رهبرى است. اگر این آقایان، این کمیسیون و این هیأت را تشکیل ندهند، باید از آنها سؤال شود که چرا تشکیل ندادید.[21]

 

 

v    کلام فقیه متأله، آیت الله جوادی آملی در این موضوع نیز شنیدنی است:

 

 

«ولایت فقیه عادل، داراى صفات ثبوتى و سلبى است که نشانه حرّیت امت اسلامى و آزادى مکتب رهائى‏بخش اسلام است:

 

 

1. ولایت فقیه عادل، از سنخ سرپرستى‏هاى موروثى نیست تا در اسره‏اى(خاندانى) محبوس گردد و دوده‏اى(نسلى) به آن پرسه‏زنند و آن را به نام خویش ثبت کنند.

 

 

2. ولایت فقیه عادل، با حفظ عدم توارث، از آسیبِ اطلاق و گزندِ رهائى، رهاست؛ یعنى مطلق و بى‏قید نیست تا به صورت حکومت استبدادى درآید، بلکه داراى قیود وافر علمى و فراوان عملى است که حفظ آنها، حدوثاً و بقاءاً لازم مى‏باشد؛ بنابراین، ولایت فقیه عادل، مشروط به شرایط مزبور است که: «لاولایة الا بتلک الشروط، کما لاصلاة الا بطهارة.»[22] اگر والى امت اسلامى، حدوثاً فاقد برخى از آن شرایط علمى یا عملى باشد، هرگز به ولایت نمى‏رسد و اگر بقاءاً واجد آنها نبود، از سرپرستى مسلمین منعزل خواهد شد؛ چنانکه مبسوط آن در قانون‏اساسى جمهورى اسلامى ایران آمد و تشخیص آن، بر عهده خبرگان است.»[23]

 

 

v  پس میتوان مباحث گذشته را اینطور جمعبندی کرد که هرچند با قیدها و شرط‏هایى که اسلام براى حاکم اسلامى قرار داده، ضریب خطا و احتمال فساد وی کاهش مى‏یابد، با این حال، نظارت همگانى امت، به ویژه از طریق عالمان و متفکران اسلامى ـ که در قالب مجلس خبرگان رهبری در ساختار نظام تعبیه شده ـ بر حاکمان پذیرفته شده است. همان‏گونه که رهبران وظیفه دارند اخلاق و رفتار جامعه را زیر نظر بگیرند و پاسدار سلامت فرهنگى جامعه باشند، مردم نیز وظیفه دارند بر جریان امور نظارت کنند و از دادن پیشنهادهاى خیرخواهانه و انتقادهاى دلسوزانه و سازنده کوتاهى نورزند. [24]

 

 

v    حسن ختام این بحث را از بیان شیوای مطهریِ زمان، حضرت آیت الله مصباح یزدی می شنویم:

 

 

«کار مجلس خبرگان «نصب» ولىّ فقیه نیست و این‏گونه نیست که با حکم مجلس خبرگان، ولىّ فقیه، واجد شرایط رهبرى و ولایت شود؛ بلکه او قبلاً خودش شرایط رهبرى را داشته و خبرگان فقط شهادت داده و تشخیص مى‏دهند که این شخص مصداق آن نصب عامّى است که امام زمان (علیه السّلام) در زمان غیبت کبرى دارند.

 

 

در مورد عزل هم به محض این که رهبر، بعضى یا همه شرایط لازم براى رهبرى و ولایت را از دست‏ بدهد، خودبه‏خود از رهبرى عزل شده و مشروعیّتش زایل مى‏شود. و به همین دلیل هم گرچه مجلس خبرگان، امروز تشخیص آن انحراف و از دست دادن شرایط را مى‏دهد، اما کلّیه تصمیم‏ها، عزل و نصب‏ها و تصرّفات و دستورات او از همان زمانى که شرط را از دست داده، از درجه اعتبار ساقط مى‏شود.

 

 

بنابراین همان‏گونه که در ابتداى امر، کار مجلس خبرگان «کشف» و تشخیص فرد واجد شرایط ـ و نه «نصب» او ـ مى‏باشد، در انتها هم کار مجلس خبرگان تنها «کشف» و تشخیص از دست دادن شرایط است و عزل، به صورت خودبه‏خود انجام مى‏پذیرد.

 

 

و اتّفاقا این مسئله یکى از امتیازات و ویژگى‏هاى نظریه و نظام ولایت فقیه است که به محض این‏که کوچک‏ترین خللى در شرایط لازم براى رهبرى بوجود بیاید، رهبر خودبه‎خود عزل مى‏شود و اعتبار و مشروعیّتش را از دست مى‏دهد. درحالى‏که شما امروز حتّى در کشورهاى بزرگ و صاحب‏نام دنیا ـ نظیر ایالات متّحده آمریکا ـ ملاحظه مى‏کنید که رییس جمهور و شخص اوّل مملکتشان، مرتکب جرمى مى‏شود و آن جرم حتّى در دادگاه و نیز در مجلس سنا به اثبات مى‏رسد، امّا نهایتش این مى‏شود که مى‏گویند جریمه‏اش را بپردازد، ولى مى‏تواند همچنان رییس جمهور هم باقى بماند و نه‏تنها تصمیمات و کارها و دستورات سابقش (از زمانى که جرم را مرتکب شده تا به حال) معتبر و قانونى است و اشکالى به آن‏ها وارد نیست، بلکه از این به بعد هم، همین رییس جمهورى که رسوایى‏اش به اثبات رسیده و نقل هر محفل و مجلسى است، مى‏تواند و حق دارد از تمامى اختیارات و حقوق قانونى خود استفاده کند و حاکمیت داشته باشد.»[25]

 

 

 

 

 

 

 

[1]. صحیفه نور، ج 10، ص 89

 

 

[2]. صحیفه نور، ج 11، ص 37

 

 

[3]. هنگامى که تصمیم گرفتى، (قاطع باش! و) بر خدا توکل کن! (آل‏عمران: 159)

 

 

[4]. بیانات رهبر معظم انقلاب به ‌مناسبت عید سعید غدیر 16/1/1378

 

 

[5]. و چون قصد کارى کنى بر خداى توکل کن. (آل‏عمران: 159)

 

 

[7]. صحیفه نور، ج 9، ص 183

 

 

[8]. صحیفه نور، ج 11، ص 133

 

 

[9]. صحیفه نور، ج 10، ص 174

 

 

[10]. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار مسئولان و کارگزاران نظام جمهورى اسلامى ایران 19/4/1379

 

 

[11]. احزاب: 7

 

 

[12]. آیت الله سید مهدی موسوی خلخالی، حاکمیت در اسلام یا ولایت فقیه، ص 144

 

 

[13]. قصص: 4

 

 

[14]. علی اصغر نصرتی، نظام سیاسى در اسلام، ص 325

 

 

[15]. آیت الله مصباح یزدی، نگاهی گذرا به نظریه ولایت فقیه، فصل پنجم، ص111

 

 

[16]. نهج البلاغه، حکمت 161

 

 

[17]. الحاقه: 48-44

 

 

[18]. علی اصغر نصرتی، نظام سیاسى در اسلام، ص 325

 

 

[19]. آیت الله جوادی آملی، ولایت فقیه؛ ولایت فقاهت و عدالت، ص 249

 

 

[20]. بیانات رهبر معظم انقلاب در جلسة پرسش و پاسخ با مدیران مسئول و سردبیران نشریات دانشجویى 4/12/1377

 

 

[21]. بیانات رهبر معظم انقلاب در جلسة پرسش و پاسخ دانشگاه تربیت مدرس 12/6/1377

 

 

[22]. همان‏طوری که نماز بدون طهارت صحیح نیست؛ ولایت بدون این شرایط نیز صحیح نخواهد بود.

 

 

[23]. آیت الله جوادی آملی، ولایت فقیه؛ ولایت فقاهت و عدالت، ص 251

 

 

[24]. محمد رضا رمزى اوحدى، حکومت اسلامى در کوثر زلال اندیشه امام خمینى، ص67 با اندکی تغییر.

 

 

[25]. آیت الله مصباح یزدی، نگاهی گذرا به نظریه ولایت فقیه، ص 156 

 

 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی