سايت من
آخرين عناوين
مطالب سايت
درباره سايت

    آمار و امکانات سايت

سايت من

پیوندها، پیوندهای روزانه، موضوعات، نویسندگان و ...

 
 

موضوعات مطالب سايت

پیوندهای روزانه

   درباره سايت

یوم ندعوا کل اناس بامامهم...
-------------------------------------
وحدت عمومی, به معنای گردآمدن صاحبان سلیقه ها و روش های گوناگون بر گرد محور اسلام, خط امام و "ولایت فقیه" است.
این, همان اعتصام به "حبل الله" است که عموم مسلمین بدان مکلف گشته اند؛
و این, آن اسم اعظمی است که همه ی گره ها را باز, و همه ی موانع را بر طرف, و همه ی شیاطین را مغلوب می کند.

پیام امام خامنه ای به ملت ایران در چهلمین روز ارتحال امام خمینی 1368/4/23

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

امام شناسی
متاسفانه امکان درج خودکار کادر جستجو یا جعبه دنبال کنندگان در این قالب وجود ندارد، لطفا برای درج از حالت دستی استفاده نمایید.
  •  

  •  

  •  

  مطالب سايت

 

امام شناسی

 

فصل 8: وظایف و اختیارات ولی فقیه /2. اختیارات ولی فقیه/ب: دلایل مطلقه بودن ولایت فقیه

بسم الله الرحمن الرحیم


2-2-1. مسئولیت ولی فقیه؛ همان مسئولیت حکومت نبوی

*   وقتى مى‏گوییم ولایتى را که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) و ائمه(علیهم‏السلام) داشتند، بعد از غیبت، فقیه عادل دارد، براى هیچ کس این توهم نباید پیدا شود که مقام فقها همان مقام ائمه(علیهم‏السلام) و رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) است. زیرا اینجا صحبت از مقام نیست؛ بلکه صحبت از وظیفه است. «ولایت»، یعنى حکومت و اداره کشور و اجراى قوانین شرع مقدس، یک وظیفه سنگین و مهم است... به عبارت دیگر، «ولایت» مورد بحث، یعنى حکومت و اجرا و اداره، بر خلاف تصورى که خیلى از افراد دارند، امتیاز نیست بلکه وظیفه‏اى خطیر است.[1]


*   این توهّم که اختیارات حکومتى رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) بیشتر از حضرت امیر (علیه‏السلام) بود، یا اختیارات حکومتى حضرت امیر (علیه‏السلام) بیش از فقیه است، باطل و غلط است. البته فضایل‏حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) بیش از همه عالم است؛ و بعد از ایشان فضایل حضرت امیر (علیه‏السلام) از همه بیشتر است؛ لکن زیادى فضایل معنوى اختیارات حکومتى را افزایش نمى‏دهد. همان اختیارات و ولایتى که حضرت رسول و دیگر ائمه (صلوات اللَّه علیهم) در تدارک و بسیج سپاه، تعیین ولات و استانداران، گرفتن مالیات و صرف آن در مصالح مسلمانان داشتند، خداوند همان اختیارات را براى حکومت فعلى قرار داده است؛ منتها شخص معینى نیست، روى عنوانِ «عالم عادل» است.[2]


2-2-2. اختیارات ولی فقیه؛ ابزار لازم برای تحقق اهداف عالی اسلام

*    عهده‏دار شدن حکومت فى حد ذاته شأن و مقامى نیست؛ بلکه وسیله انجام وظیفه اجراى احکام و برقرارى نظام عادلانه اسلام است. حضرت امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) درباره نفس حکومت و فرماندهى به ابن عباس فرمود: این کفش چقدر مى‏ارزد؟ گفت: هیچ! فرمود: فرماندهى بر شما نزد من از این هم کم ارزش‏تر است؛ مگر اینکه به وسیلة فرماندهى و حکومت بر شما بتوانم حق (یعنى قانون و نظام اسلام) را برقرار سازم؛ و باطل (یعنى قانون و نظامات ناروا و ظالمانه) را از میان بردارم. پس، نفس حاکم‏شدن و فرمانروایى وسیله‏اى بیش نیست. و براى مردان خدا اگر این وسیله به کار خیر و تحقق هدف‏هاى عالى نیاید، هیچ ارزش ندارد. لذا در خطبه نهج البلاغه مى‏فرماید: «اگر حجت بر من تمام نشده و ملزم به این کار نشده بودم، آن را (یعنى فرماندهى و حکومت را) رها مى‏کردم» بدیهى است تصدى حکومت به دست آوردن یک وسیله است؛ نه اینکه یک مقام معنوى باشد؛ زیرا اگر مقام معنوى بود، کسى نمى‏توانست آن را غصب کند یا رها سازد. هرگاه حکومت و فرماندهى وسیله اجراى احکام الهى و برقرارى نظام عادلانه اسلام شود، قدر و ارزش پیدا مى‏کند؛ و متصدى آن صاحب ارجمندى و معنویت بیشتر مى‏شود. بعضى از مردم چون دنیا چشمشان را پر کرده، خیال مى‏کنند که ریاست و حکومت فى نفسه براى ائمه(علیهم‏السلام) شأن و مقامى است، که اگر براى دیگرى ثابت شد دنیا به هم مى‏خورد. حال آنکه نخست وزیر شوروى یا انگلیس و رئیس جمهور امریکا حکومت دارند، منتها کافرند. کافرند، اما حکومت و نفوذ سیاسى دارند؛ و این حکومت و نفوذ و اقتدار سیاسى را وسیله کامروایى خود از طریق اجراى قوانین و سیاست‏هاى ضد انسانى مى‏کنند.

ائمه و فقهاى عادل موظفند که از نظام و تشکیلات حکومتى براى اجراى احکام الهى و برقرارى نظام عادلانه اسلام و خدمت به مردم استفاده کنند. صِرف حکومت براى آنان جز رنج و زحمت چیزى ندارد؛ منتها چه بکنند؟ مأمورند انجام وظیفه کنند.[3]

*   اسلام به قانون نظر «آلى» دارد؛ یعنى آن را آلت و وسیله تحقق عدالت در جامعه مى‏داند؛ وسیله اصلاح اعتقادى و اخلاقى و تهذیب انسان مى‏داند. قانون براى اجرا و برقرار شدن نظم اجتماعى عادلانه به منظور پرورش انسان مهذب است. وظیفه مهم پیغمبران اجراى احکام بوده، و قضیه نظارت و حکومت مطرح بوده است.[4]

*   در همة زمینه‏ها و از جمله در زمینة فعالیت‏هاى اقتصادى، دست دولت اسلامى و حاکم اسلامى باز است؛ البته حاکم اسلامى ـ یعنى امام و ولى فقیه ـ که ایشان مى‏توانند اختیارى را که متعلق به ایشان هست، به قوة مجریه یا به قوة قضائیه یا به بقیة عناصر و افرادى که در جامعة اسلامى هستند، اعطا کنند و دولت اسلامى و دستگاه اجرایى اسلامى، به اتکاء اختیارات امام، مى‏تواند در جامعة اسلامى اعمال قدرت بکند، جلوى ظلم را بگیرد، جلوى بَغى را بگیرد ـ که این ملاک نظام اسلامى است که مى‏فرماید: «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إیتاءِ ذِی الْقُرْبى‏»؛[5] خداى متعال فرمان مى‏دهد نسبت به عدالت و نیکى کردن و کمک کردن به نزدیکان، «وَ یَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْی‏»؛[6] از فحشاء از منکرات و از بغى نهى مى‏کند ـ بغى، یعنى همین ظلم کردن؛ تعدى کردن؛ از حقوق خود تجاوز کردن؛ طغیان کردن؛ اموال دیگران را به ناحق و ظلم غصب کردن؛ به مردمى که به کار آنها محتاج هستند، تعدى کردن؛ طبقة مستمند و محروم و مستضعف جامعه را پایمال کردن. خب! امر خدا، فقط امر زبانى نیست؛ نهى خدا، فقط نهى ارشادى نیست؛ امر و نهى خدا، یعنى دوام جامعه اسلامى؛ این است. این، جز با اختیارات حکومت اسلامى و دستگاه اجرایى و دولت اسلامى امکان‏پذیر نیست.[7]

v  بدیهی است، اختیاراتی که به فقیه اعطا شده، ابزار مدیریتی وی برای اجرای دستورات الهی است و هر کس دیگر هم ـ بر فرض محال ـ که در این مقام قرار گیرد، همین اختیارات را برای اجرای وظایف حکومتی اسلام نیاز دارد؛

«حاکم اسلامى، باید براى اجراى تمام احکام اسلامى، حکومتى تشکیل دهد و در اجراى دستورهاى اسلام، تزاحم احکام را به وسیله تقدیم اهم بر مهم رفع کند. اجراى قوانین جزایى و اقتصادى و سائر شؤون اسلام و جلوگیرى از مفاسد و انحرافات جامعه، از وظایف فقیه جامع‏الشرایط است که تحقق آنها نیازمند هماهنگى همه مردم و مدیریت متمرکز و حکومتى عادل و مقتدر است. حاکم اسلامى، براى اداره جامعه و اجراى همه‏جانبه اسلام، باید مسؤولان نظام را تعیین کند و مقررات لازم براى کشوردارى را در محدوده قوانین ثابت اسلام وضع نماید؛ فرماندهان نظامى را نصب کند و براى حفظ جان و مال و نوامیس مردم و استقلال و آزادى جامعه اسلامى، فرمان جنگ و صلح را صادر نماید. کنترل روابط داخلى و خارجى، اعزام مرزداران و مدافعان حریم حکومت، نصب ائمه جمعه و جماعات(به نحو مباشرت یا تسبیب)، تعیین مسؤولان اقتصادى براى دریافت زکات و اموال ملى و صدها برنامه اجرایى و مقررات فرهنگى، حقوقى، اقتصادى، سیاسى، و نظامى، همگى از وظایف و مسؤولیت‏هاى مطلقه فقیه است که بدون چنین وظائفى، اجراى کامل و همه جانبه اسلام و اداره مطلوب جامعه اسلامى، به آن‎گونه که مورد رضایت ‏خداوند باشد، امکان‏پذیر نیست.»[8]

«فقیه هنگامى که در رأس حکومت قرار مى‏گیرد، هر آن چه از اختیارات و حقوقى که براى اداره حکومت، لازم و ضرورى است براى او وجود دارد و از این نظر نمى‏توان هیچ تفاوتى بین او و امام معصوم(علیه السلام) قائل شد... اگر فرض مى‏کنید که این حقوق و اختیارات، از جمله حقوق و اختیاراتى هستند که براى اداره یک حکومت لازمند و نبودِ آنها موجب خلل در اداره امور مى شود و حاکم بدون آنها نمى تواند به وظیفه خود که همان اداره امور جامعه است عمل نماید، بنابراین عقلاً به هیچ وجه نمى‏توان در این زمینه تفاوتى بین امام معصوم و ولىّ فقیه قائل شد و هرگونه ایجاد محدودیت براى فقیه در زمینة این قبیل حقوق و اختیارات، مساوى با از دست رفتن مصالح عمومى و تفویت منافع جامعه اسلامى است.

بنابراین لازم است فقیه نیز به مانند امام معصوم(علیه السلام) از مطلق این حقوق و اختیارات برخوردار باشد. این هم نکته دوّمى است که کلمه «مطلقه» در ولایت مطلقه فقیه به آن اشاره دارد و باز روشن است که این مسئله هم، مانند نکته پیشین، هیچ ربطى به حکومت فاشیستى ندارد و موجب توتالیتر شدن ماهیت حاکمیت نمى شود؛ بلکه یک امر عقلى مسلّم و بسیار واضحى است که در هر حکومت دیگرى نیز پذیرفته شده و وجود دارد.»[9]

2-2-3. ولایت فقیه؛ حکومت قانون خدا، نه شخص فقیه

*   آن فقیهی که برای امت تعیین شده است و امام امت قرار داده شده است، آن است که می‏خواهد این دیکتاتوری‏ها را بشکند و همه را به زیر بیرق اسلام و حکومت قانون بیاورد. اسلام، حکومتش حکومت قانون است، یعنی قانون الهی، قانون قرآن و سنت است و حکومت، حکومت تابع قانون است، یعنی خود پیغمبر هم تابع قانون، خود امیرالمؤمنین هم تابع قانون، تخلف از قانون یک قدم نمی‏کردند و نمی‏توانستند بکنند.[10]

*   این حرف‏هایی که می‏زنند که: «خیر! اگر چنانچه ولایت فقیه درست بشود، دیکتاتوری می‏شود»، از باب اینکه اینها ولایت فقیه را نمی‏فهمند چیست... اینها اگر یک رئیس جمهور غربی باشد، همه اختیارات [را] دستش بدهند، هیچ مضایقه ای ندارند و اشکالی نمی‏کنند، اما اگر یک فقیهی که یک عمری را برای اسلام خدمت کرده، علاقه به اسلام دارد، با آن شرایطی که اسلام قرار داده است که نمی‏تواند یک کلمه تخلف بکند، [مخالفت می‏کنند]. اسلام دین قانون است، قانون، پیغمبر هم خلاف نمی‏توانست بکند؛ نمی‏کردند؛ البته نمی‏توانستند بکنند. خدا به پیغمبر می‏گوید که اگر یک حرف خلاف بزنی، رگِ وتینت [را] قطع می‏کنم. حکم قانون است؛ غیر از قانون الهی کسی حکومت ندارد؛ برای هیچ کس حکومت نیست؛ نه فقیه و نه غیر فقیه؛ همه تحت قانون عمل می‏کنند؛ مجری قانون هستند همه؛ هم فقیه و هم غیر فقیه همه مجری قانونند. فقیه، ناظر بر این است که اینها اجرای قانون بکنند؛ خلاف نکنند؛ نه اینکه می‏خواهد خودش یک حکومتی بکند؛ می‏خواهد نگذارد این حکومت‏هایی که اگر چند روز بر آنها بگذرد، برمی‏گردند به طاغوتی و دیکتاتوری، می‏خواهد نگذارد بشود. زحمت برای اسلام کشیده شده؛ خون‏های جوان‏های شما در راه اسلام رفت، حالا ما دوباره بگذاریم که اساسی که اسلام می‏خواهد درست بکند و زمان امیرالمؤمنین بوده و زمان رسول الله (صلی الله علیه و سلم) بوده؛ بگذاریم اینها را برای خاطر چهار تا آدمی که دور هم جمع می‏شوند و پاهایشان را روی هم می‏اندازند... چای و قهوه می‏خورند و قلمفرسایی می‏کنند: مگر ما می‏توانیم اینها را [بپذیریم]؟! مگر ما می‏توانیم؟ قدرت جائر است؛ برای کسی ـ برای یک مسلمان ـ که تمام این خون‏هایی که ریخته شده، هدر بدهد و اسلام را بگذاریم کنار؟ و چیزهایی هم که [می‏گویند که:] «یک همچو ولایت فقیهی نداریم»؛ خوب شما نمی‏دانید؛ شما فقیه را اطلاع بر آن ندارید که می‏گویند ولایت فقیه نداریم. ولایت فقیه از روز اول تا حالا بوده؛ زمان رسول الله تا حالا بوده. این حرف‏ها چه است که می‏زنند اینها؛ همة این اشخاصِ غیر مطلع بر فقه؟[11]

*   اگر چنانچه جامعة مدنى، یعنى جامعة مدینه‏النبى، خب ولایت فقیه در جامعة مدینه‏النبى در رأس همة امور است. چون درمدینه‏النبى حکومت، حکومت دین است و ولایت فقیه هم به معناى ولایت یک شخص نیست؛ حکومت یک شخص نیست؛ حکومت یک معیار است؛ مى‏دانید، یک شخصیت است در واقع. معیارهایى وجود دارد که ‏این معیارها در هر جایى که تحقق پیدا بکند، او این خصوصیت را پیدا مى‏کند که مى‏تواند در جامعه به وظایفى که براى ولى فقیه معین شده رسیدگى بکند، و مهم این است ـ که به نظر من به این نکته بایستى توجه کرد و به او باید افتخار کرد ـ که برخلاف همة مقررات عالم در باب حکومت، که حاکمیت‏ها را یک حالت غیرقابل خدشه قرارمى‏دهند در قوانین و اینها، درنظام اسلامى، آن کسى که به عنوان ولى فقیه مشخص مى‏شود، چون اساساً مسئولیت او مبتنى بر معیارها است، اگر چنانچه این معیارها را از دست داد به خودى خود ساقط مى‏شود؛ توجه مى‏کنید؛ یعنى به خودى خود ساقط است. وظیفة مجلس خبرگان تشخیص این قضیه است. اصلاً اگرتشخیص دادند، مى‏فهمند که بله! ولى فقیه ندارند. تا فهمیدند که این معیارها دراین آقا نیست، مى‏فهمند که ولى فقیه ندارند؛ باید بروند دنبال یک ولى فقیه. محتاج نیست عزلش کنند، خودش منعزل مى‏شود؛ توجه مى‏کنید؟! این خیلى نکتة بنظر ما مهمى است.[12]

*    خدای تبارک و تعالی می‏فرماید که اگر چنانچه یک تخلفی بکنی، یک چیزی را به من نسبت بدهی، تو را اخذ می‏کنم، وتینت[13] را قطع می‏کنم. اسلام دیکتاتوری ندارد، اسلام همه‏اش روی قوانین است و آن کسانی که پاسدار اسلامند، اگر بخواهند دیکتاتوری کنند، از پاسداری ساقط می‏شوند به حسب حکم اسلام.[14]

*   جمهوری اسلامی یعنی اینکه رژیم به احکام اسلامی و به خواست مردم عمل کند و الان رژیم رسمی ما جمهوری اسلام است و فقط مانده است که احکام، همه احکام اسلامی بشود. مجرد بودن رژیم اسلامی مقصود نیست، مقصود این است که در حکومت اسلام، اسلام و قانون اسلام حکومت کند، اشخاص برای خودشان و به فکر خودشان حکومت نکنند، ما می‏خواهیم احکام اسلام در همه جا جریان پیدا کند و احکام خدای تبارک و تعالی حکومت کند. در اسلام حکومت، حکومت قانون، حتی حکومت رسول الله و حکومت امیرالمؤمنین، حکومت قانون است. یعنی قانون خدا آنها را تعیین کرده است، آنها به حکم قانون واجب الاطاعه هستند پس حکم از آن قانون خداست و قانون خدا حکومت می‏کند. در مملکت اسلامی باید قانون خدا حکومت کند و غیر قانون خدا هیچ چیز حکومتی ندارد. اگر رئیس جمهوری در مملکت اسلامی وجود پیدا بکند، این اسلام است که او را رئیس جمهور می‏کند، قانون خداست که حکمفرماست. در هیچ جا در حکومت اسلامی نمی‏بینید که خود سری باشد حتی رسول الله از خودشان رایی نداشتند، رای قرآن بوده است، وحی بوده، هر چه می‏فرموده از وحی سرچشمه می‏گرفته است و از روی هوا و هوس سخن نمی‏گفتند و همین طور حکومت‏هایی که حکومت اسلامی هستند، آنها تابع قانونند، رأی آنها قانون اسلامی است و حکومتشان حکومتِ الله.[15]

*   در جامعه‏اى که مردم اعتقاد به خدا دارند و اعتقاد به دین و شریعت اسلامى دارند حاکم و ولى امر باید کسى باشد که تجسم مکتب باشد. یعنى حکومت او حکومت مکتب باشد. البته نوع حکومت او هم با نوع حکومت‏هاى معمولى در عالم متفاوت است. حکومت او حکومت جبر و زور نیست. حکومت اخلاق است، حکومت دین است، حکومت حکمت است، حکومت معرفت است، حکومت برادرى است؛ یعنى امام و ولى‏امر در جامعة اسلامى با انسان‏هاى دیگر برادر است. با آنها با عاطفة برادرى و با رابطة برادرى زندگى مى‏کند. این حکومت که حکومت ولى امر و حکومت مکتب در جامعة اسلامى است باید در همة مراکز اساسى و مهم این جامعه تجسم پیدا بکند که بر حسب قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران همان‏طورى که گفته شد در قوة قضائیه، در قوة مقننه و در قوة مجریه تجسم پیدا مى‏کند. این پایه و اساسى است براى همة مباحث اجتماعى که ان‏شاءاللَّه به تدریج این مباحث باید به عرض شما برادران و خواهران برسد و در همة این مباحث آن چه مورد توجه است این است که همة مسائل اجتماعى در جامعة اسلامى از پایة توحید، از پایة اعتقاد به خدا و اعتقاد به روز جزا و نظارت خدا و نمایندة دین خدا در جامعه از این پایه باید نشأت بگیرد و ما امیدوار هستیم که جامعة اسلامى ما بتواند با حرکت به سمت اهداف عالیة اسلام، فقه اسلامى را به طور کامل در همة شؤون و همة کیفیات زندگى خود به اجرا برساند و ان‏شاءاللَّه حضور ولى فقیه و نظام ولایت فقیه ما را به سمت حاکمیت روزافزون اسلام در امور اجتماعى و فردى ما سوق بدهد و این یک آینده‏اى است که در انتظار آن آینده باید بود و براى آن باید کوشش کرد و سعى کرد. امروز براى مسئولان کشور و دست‏اندرکاران جمهورى اسلامى تقواى اساسى در عالم سیاست و در عالم حرکت اجتماعى عبارت است از اینکه این حرکت جامعة اسلامى به سمت این احکام الهى باشد. یعنى هم قوة مجریه و هم قوة قضائیه و هم قوة مقننه همة کوشش و همة قدرت قانونى خودشان را به کار ببرند تا جامعه به سمت یک کیفیت اسلامى کامل ان‏شاءاللَّه سوق پیدا کند.[16]

v    آیت الله مصباح نیز در این باره می فرمایند:

«ولایت فقیه و «ولایت مطلقه فقیه» به معناى آن نیست که فقیه، بدون در نظر گرفتن هیچ مبنا و ملاکى، تنها و تنها بر اساس سلیقه و نظر شخصى خود عمل مى‏کند و هر چه دلش خواست انجام مى دهد و هوى و هوس و امیال شخصى اوست که حکومت مى‏کند. بلکه ولىّ فقیه، مجرى احکام اسلام است و اصلاً مبناى مشروعیت و دلیلى که ولایت او را اثبات کرد، عبارت از اجراى احکام شرع مقدّس اسلام و تأمین مصالح جامعة اسلامى در پرتو اجراى این احکام بود؛ بنابراین بدیهى است که مبناى تصمیم‏ها و انتخاب‏ها و عزل و نصب‎ها و کلّیه کارهاى فقیه، احکام اسلام و تأمین مصالح جامعه اسلامى و رضایت خداى متعال است و باید این چنین باشد و اگر ولىّ فقیهى از این مبنا عدول کند، خودبه‏خود صلاحیتش را از دست خواهد داد و ولایت او از بین خواهد رفت و هیچ یک از تصمیم‏ها و نظرات او مطاع نخواهد بود. بر این اساس، به یک تعبیر مى‏توانیم بگوییم «ولایت فقیه در واقع ولایت قانون است»؛ چون فقیه ملزم و مکلّف است در محدودة «قوانین اسلام» عمل کند و حقّ تخطّى از این محدوده را ندارد؛ همان‏گونه که شخص پیامبر و امامان معصوم(علیهم السلام) نیز چنین هستند. بنابراین به جاى تعبیر ولایت فقیه مى توانیم تعبیر «حکومت قانون» را به کار بریم البته با این توجه که منظور از قانون در این جا قانون اسلام است. و نیز از یاد نبریم که... از شرایط ولىّ فقیه، «عدالت» است و شخص عادل کسى است که بر محور امر و نهى و فرمان خدا، و نه بر محور خواهش نفس و خواسته دل، عمل مى کند. و با این وصف، بطلان این سخن که ولىّ فقیه هر کارى که «دلش» بخواهد انجام مى دهد و خواسته و سلیقه «خود» را بر دیگران تحمیل مى کند روشن‏تر مى‏شود.»[17]

v    به بیان دیگر:

«حاکم اسلامى، خدا و قانون اوست و شخص پیامبر(صلى الله علیه و آله و سلم) نیز به دستور خداوند، مأمور اجراى قانون الهى مى‏باشد؛ چنانکه خداى سبحان در خطاب به او مى‏فرماید: «لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِما أَراکَ اللَّه»؛[18] تو مبعوث شده‏اى تا در بین مردم حکومت کنى؛ ولى نه به میل خود، بلکه به آنچه خداوند از طریق وحى به تو نشان داده است... ولایت پیامبر(صلى الله علیه و آله و سلم) و اولى‏الامر، به‏ ولایت ‏بالذات‏ و اصیل خداوند برمى‏گردد. این خصیصة مهم، تنها در حکومت اسلامى یافت مى‏شود نه در حکومت‏هاى دیگر. در نظام اسلامى، حاکمیت از آن دین و مکتب است، نه از آن اشخاص؛ حتى اگر آن شخص، خود پیامبر یا امام معصوم باشد. مردم، یک «ولى‏» بیشتر ندارند که همان خدا و دین اوست و هیچ کس نمى‏تواند چیزى را از دین بکاهد یا بر آن بیفزاید و اگر فقیه عادل و آگاه به زمان و توانا، بر اداره کشور حکومت کند، «شخص فقیه‏» حکومت نمى‏کند، بلکه «شخصیت فقیه‏» که همان فقاهت و عدالت و مدیر و مدبر بودن و شرایط برجسته رهبرى است، حکومت مى‏کند. شخص فقیه، تابع شخصیت دینى خویش مى‏باشد و چنین انسانى، امین مکتب و متولى اجراى دین است و خود او، نه تنها همراه مردم است، بلکه پیشاپیش آنان، موظف به اجراى فرامین فردى و اجتماعى دین مى‏باشد.

فقیه، «لایُسئَلُ عَمّا یَفعَل‏»[19] نیست که هر کارى بخواهد بکند و مورد سؤال قرار نگیرد؛ او نیز یکى از مکلفین است؛ زیرا شخص فقیه، جداى از شخصیتش، هیچ سِمتى ندارد و مثل دیگر افراد جامعه است.

بر همین اساس، سیدنا الاستاد امام خمینى(قدس سره الشریف) در جلد دوم از کتاب بیع، ضمن بحث از مسئلة ولایت فقیه مى‏فرمایند:

«آنچه که در اسلام حکومت مى‏کند، فقاهت و عدالت است و به تعبیر دیگر، حاکم و ولىِّ مردم در اسلام، قانون الهى است، نه شخص خاص؛ زیرا شخص فقیه، یک تافتة ‏جدابافته از مردم نیست، بلکه او نیز همانند یکى از آحاد مردم، موظف به رعایت احکام و قوانین الهى است».[20]

حضرت امیرالمؤمنین(علیه‏السلام) مى‏فرماید: «أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی وَ اللَّهِ مَا أَحُثُّکُمْ عَلَى طَاعَةٍ إِلَّا وَ أَسْبِقُکُمْ إِلَیْهَا وَ لَا أَنْهَاکُمْ عَنْ مَعْصِیَةٍ إِلَّا وَ أَتَنَاهَى قَبْلَکُمْ عَنْهَا»؛[21] اى مردم! قسم به خدا که من شما را به طاعتى سوق ندادم، مگر آنکه خود بر شما به سوى آن پیشى‏گرفتم و از هیچ معصیتى نهى نکردم، مگر آنکه پیش از شما از آن دورى جستم...

پیام شعیب(علیه‏السلام) در قرآن کریم نیز این بود: «وَ ما أُریدُ أَنْ أُخالِفَکُمْ إِلى‏ ما أَنْهاکُمْ عَنْه‏»؛[22] قصد من، این نیست که چیزى را بگویم و خود خلاف آن را انجام دهم. اینکه امام خمینى(قدس‏سره) در سخن مشهور خود فرمودند: «پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به این مملکت آسیبى نرسد»، براى آن است که اگر انسان بخواهد شجرة طوبى بشود، نیازمند قانون الهى و دین خداست و دین خدا زمانى انسان را رشد مى‏دهد، که در جامعه تحقق یابد و براى تحقق آن در عصر غیبت امام معصوم، باید یک فقیه اسلام‏شناسِ اسلام‏باور، زمام امور مسلمین را در دست‏ بگیرد تا هر آنچه مى‏گوید و هر حکمى که صادر مى‏کند، نخست ‏خودش به آن عمل کند و سپس دیگران. این معناى ولایت فقیه است و بازگشت آن چنانکه مکرراً گفته شد به «ولایتِ فقاهت و عدالت‏» مى‏باشد و در نهایت، به ولایت دین و خدا برمى‏گردد.»[23]

 



[1]. امام خمینی، ولایت فقیه، ص 50

[2]. امام خمینی، ولایت فقیه، ص 50

[3]. امام خمینی، ولایت فقیه، ص 55

[4]. امام خمینی، ولایت فقیه، ص 74

[5]. نحل: 90

[6]. همان

[7]. بیانات رهبر معظم انقلاب در خطبه‏هاى نماز جمعه 11/10/1366

[8]. آیت الله جوادی آملی، ولایت فقیه؛ ولایت فقاهت و عدالت، ص 248

[9]. آیت الله مصباح یزدی، نگاهی گذرا به نظریه ولایت فقیه، ص 108

[10]. صحیفه نور، ج 10، ص 174

[11]. صحیفه نور، ج 10، ص 53

[12]. بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در مراسم پرسش و پاسخ در دیدار با سردبیران و نویسندگان نشریات دانشجویى کشور 4/12/1377

[13]. رگِ گردن

[14]. صحیفه نور، ج 11، ص 37

[15]. صحیفه نور، ج 7، ص 201

[16]. بیانات رهبر معظم انقلاب در خطبه‏ى نماز جمعه 30/2/1362

[17]. آیت الله مصباح یزدی، نگاهی گذرا به نظریه ولایت فقیه، فصل پنجم، ص 111

[18]. نساء: 105

[19]. کسی که از اعمالش بازخواست نمی‎شود

[20]. امام خمینی، کتاب البیع، ج 2، ص 464

[21]. نهج البلاغه، خطبه 175

[22]. هود: 88

[23]. آیت الله جوادی آملی، ولایت فقیه؛ ولایت فقاهت و عدالت، ص 256

سلام سایت بسیار زیبایی دارید
پاسخ:
تشکر

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی