سايت من
آخرين عناوين
مطالب سايت
درباره سايت

    آمار و امکانات سايت

سايت من

پیوندها، پیوندهای روزانه، موضوعات، نویسندگان و ...

 
 

موضوعات مطالب سايت

پیوندهای روزانه

   درباره سايت

یوم ندعوا کل اناس بامامهم...
-------------------------------------
وحدت عمومی, به معنای گردآمدن صاحبان سلیقه ها و روش های گوناگون بر گرد محور اسلام, خط امام و "ولایت فقیه" است.
این, همان اعتصام به "حبل الله" است که عموم مسلمین بدان مکلف گشته اند؛
و این, آن اسم اعظمی است که همه ی گره ها را باز, و همه ی موانع را بر طرف, و همه ی شیاطین را مغلوب می کند.

پیام امام خامنه ای به ملت ایران در چهلمین روز ارتحال امام خمینی 1368/4/23

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

امام شناسی
متاسفانه امکان درج خودکار کادر جستجو یا جعبه دنبال کنندگان در این قالب وجود ندارد، لطفا برای درج از حالت دستی استفاده نمایید.
  •  

  •  

  •  

  مطالب سايت

 

امام شناسی

 

فصل7:نظریه ولایت فقیه/2.ادله اثبات/دلایل مرکب از عقل و نقل/سه دلیل دوم

 بسم الله الرحمن الرحیم

2-3-4. پیرامون روایت «اذا مات المؤمن...»

«محمد بنُ یحیى، عن احمد بن محمد، عن ابنِ محبوبٍ، عن علىّ بنِ ابى حمزةَ، قال سمعت أبا الْحسن موسى بنَ جعفر، علیهما السلام، یقول: إذا ماتَ الْمُؤْمِنُ، بَکَتْ عَلَیْهالْملَائِکَةُ وَ بِقاعُ الْارْضِ الّتی کانَ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلَیْها، و أبْوابُ السّماءِ الّتی کانَ یصْعَدُ فیها بِأعْمالِهِ؛ وَ ثُلِمَ فى الْاسلامِ ثُلْمَةً لا یَسُدّها شَیْ‏ءٌ، لأَنّ الْمُؤْمِنینَ الْفُقَهاءَ حُصُونُ الْاسْلامِ کَحِصْنِ سُورِ الْمَدِینَةِ لَها».[1]


*   [راوی] مى‏گوید از امام موسى بن جعفر الصادق (علیه‏السلام) شنیدم که مى‏فرمود: «هرگاه مؤمن (یا فقیه مؤمن) بمیرد، فرشتگان بر او مى‏گریند و قطعات زمینى که بر آن به پرستش خدا برمى‏خاسته و درهاى آسمان که با اعمالش بدان فرامى‏رفتهاست. و در (دژ) اسلام شکافى پدیدار خواهد شد که هیچ چیز آن را ترمیم نمى‏کند، زیرا فقهاى مؤمن دژهاى اسلامند، و براى اسلام نقش حصار مدینه را براى مدینه دارند.»

اینکه فرموده‏اند «فقها حصون اسلامند» یعنى مکلفند اسلام را حفظ کنند، و زمینه‏اى رافراهم آورند که بتوانند حافظ اسلام باشند. و این از اهم واجبات است. و از واجبات مطلق مى‏باشد نه مشروط. و از جاهایى است که فقهاى اسلام باید دنبالش بروند، حوزه‏هاى دینى باید به فکر باشند و خود را مجهز به تشکیلات و لوازم و قدرتى کنند که بتوانند اسلام را به تمام معنا نگهبانى کنند، همانگونه که خود رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) و ائمه(علیهم‏السلام) حافظ اسلام بودند و عقاید و احکام و نظامات اسلام را به تمام معنا حفظ مى‏کردند.[2]

 

2-3-5. استدلال پیرامون روایات شأن و منزلت «فقیه»

 در عوائد نراقى از «فقه رضوى» روایتى نقل مى‏کند به این مضمون: «مَنْزلَةُ الْفَقیهِ فى هذَا الْوَقْتِ کَمَنْزِلَةِ الانْبِیاءِ فِی بَنی إِسْرائیلَ».[3]

حضرت موسى (علیه‏السلام) از انبیاى بنى اسرائیل است؛ و همه چیزهایى که براى حضرت رسول اللَّه (صلی الله علیه و آله) هست، براى حضرت موسى هم بودهاست. البته به اختلاف رتبه و مقام و منزلتشان. بنابراین، ما از عموم «منزلة» در روایت مى‏فهمیم آنچه را که براى حضرت موسى در امر حکومت و ولایت بر مردم بوده، براى فقها هم مى‏باشد.‏[4]

 

2-3-6. پیرامون روایتِ حکمت جعل اولوا الامر

*   امام [رضا(علیه‏السلام)] مى‏فرماید: «اگر کسى بپرسد چرا خداى حکیم «اولى الامر» قرار داده و به اطاعت آنان امر کردهاست؟ جواب داده خواهد شد که به علل و دلایل بسیار چنین کردهاست. از آن جمله، اینکه چون مردم بر طریقه مشخص و معینى نگهداشته شده، و دستور یافته‏اند که از این طریقه تجاوز ننمایند و از حدود و قوانین مقرر درنگذرند، زیرا که با این تجاوز و تخطى دچار فساد خواهندشد.[5]

و از طرفى این امر به تحقق نمى‏پیوندد و مردم بر طریقه معین نمى‏روند و نمى‏مانند و قوانین الهى را برپا نمى‏دارند، مگر در صورتى که فرد (یا قدرت) امین و پاسدارى بر ایشان گماشته شود که عهده‏دار این امر باشد و نگذارد پا از دایره حقشان بیرون نهند، یا به حقوق دیگران تعدى کنند؛ زیرا اگر چنین نباشد و شخص یا قدرت بازدارنده‏اى گماشته نباشد، هیچ کس لذت و منفعت خویش را که با فساد دیگران ملازمه دارد فرو نمى‏گذارد و در راه تأمین لذت و نفع شخصى به ستم و تباهى دیگران مى‏پردازد.[6]

و علت و دلیل دیگر اینکه ما هیچ یک از فرقه‏ها یا هیچ یک از ملت‏ها و پیروان مذاهب مختلف را نمى‏بینیم که جز به وجود یک برپا نگهدارنده نظم و قانون و یک رئیس و رهبر توانسته باشد به حیات خود ادامه داده باقى بماند، زیرا براى گذران امر دین و دنیاى خویش ناگزیر از چنین شخص هستند؛ بنابراین، در حکمت خداى حکیم روا نیست که مردم، یعنى آفریدگان خویش، را بى‏رهبر و بى‏سرپرست رها کند؛ زیرا خدا مى‏داند که به وجود چنین شخصى نیاز دارند، و موجودیتشان جز به وجود وى قوام و استحکام نمى‏یابد؛ و به رهبرى اوست که با دشمنانشان مى‏جنگند؛ و درآمد عمومى را میانشان تقسیم مى‏کنند؛ و نماز جمعه و جماعت را برگزار مى‏کنند؛ و دست ستمگران جامعه را از حریم حقوق مظلومان کوتاه مى‏دارند.[7]

و باز از جمله آن علل و دلایل، یکى این است که اگر براى آنان امام برپا نگهدارنده نظم و قانون، خدمتگزار امین و نگاهبان پاسدار و امانتدارى تعیین نکند، دین به کهنگى و فرسودگى دچار خواهد شد، و آیین از میان خواهد رفت؛ و سنن و احکام اسلامى دگرگونه و وارونه خواهد گشت؛ و بدعتگذاران چیزها در دین خواهند افزود؛ و ملحدان و بى‏دینان چیزها از آن خواهند کاست، و آن را براى مسلمانان به گونه‏اى دیگر جلوه خواهند داد.

زیرا مى‏بینیم که مردم ناقصند، و نیازمند کمالند و ناکاملند؛ علاوه بر اینکه با هم اختلاف دارند و تمایلات گوناگون و حالات متشتت دارند. بنابراین، هرگاه کسى را که برپا نگهدارنده نظم و قانون باشد و پاسدار آنچه پیامبر آورده بر مردم نگماشته بود، به چنان صورتى که شرح دادیم، فاسد مى‏شدند؛ و نظامات و قوانین و سنن و احکام اسلام دگرگونه مى‏شد و عهدها و سوگندها دگرگون مى‏گشت. و این تغییر سبب فساد همگى مردمان و بشریت به تمامى است.[8]

چنان‏که از فرمایش امام(علیهالسلام) استنباط مى‏شود، علل و دلایل متعددى تشکیل حکومت و برقرارى «ولىّ امر» را لازم آوردهاست. این علل و دلایل و جهات، موقتى و محدود به زمانى نیستند؛ و در نتیجه لزوم تشکیل حکومت همیشگى است. مثلاً تعدى مردم از حدود اسلام و تجاوز آنان به حقوق دیگران و اینکه براى تأمین لذت و نفع شخصى به حریم حقوق دیگران دست‏اندازى کنند همیشه هست. نمى‏توان گفت این فقط در زمان حضرت امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) بوده، و مردم بعداً همه ملائکه مى‏شوند! حکمت آفریدگار بر این تعلق گرفته که مردم به طریقه عادلانه زندگى کنند، و در حدود احکام الهى قدم بردارند. این حکمتْ همیشگى و از سنت‏هاى خداوند متعال، و تغییرناپذیر است. بنابراین، امروز و همیشه وجود «ولىّ امر»، یعنى حاکمى که قیّم و برپا نگهدارنده نظم و قانون اسلام باشد، ضرورت دارد ـ وجود حاکمى که مانع تجاوزات و ستمگری‏ها و تعدى به حقوق دیگران باشد؛ امین و امانتدار و پاسدار خلق خدا باشد؛ هادى مردم به تعالیم و عقاید و احکام و نظامات اسلام باشد؛ و از بدعت‏هایى که دشمنان و ملحدان در دین و در قوانین و نظامات مى‏گذارند جلوگیرى کند. مگر خلافت امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) به خاطر همین معانى نبود؟[9]

دومین استدلال بر این حدیث

v حدیث معلّل و مدلّل فضل‏بن شاذان از حضرت امام رضا(علیه‏السلام)، اگر چه مورد مناقشه سندى برخى قرار گرفت،[10] لیکن شواهد قابل اعتمادى بر اعتبار آن وجود دارد که توثیق راویان مذکور در سند آن در نزد عده‏اى از محققین رجالى و اشتمال حدیث مزبور بر علوّ متن و اتقان مضمون و تعلیل و استدلال معقول و مقبول،[11]  از جمله آن شواهد محسوب مى‏گردد؛ چه اینکه بعضى از بزرگان، گاهى آثار صدق و لوائح حق بودن حدیث مرسل مانند عهدنامه امیرالمؤمنین(علیه‏السلام) به مالک را دلیل اعتبار آن دانستند.[12] خطوط کلى پیام روایت فضل بن شاذان، عبارتند از:

1. سرّ ضرورت وحى و نبوت از یک سو و لزوم معرفت پیام‏آوران از سوى دیگر، برهان جامع و دلیل قاطع بر لزوم دین الهى براى فرد و جامعه است و هیچ اختصاصى به جامعه از جهت نیاز آن به قانون و مدنیت که برهان معروف وضرورت وحى است ندارد.

2. نصب ولى امر و زعیم امور مسلمین، از شؤون خداوند است نه در اختیار مردم؛ لذا زعیم امور اسلامى، ولایت‏بر امور دارد و نه وکالت از سوى مردم؛ هر چند نسبت ‏به مافوق خود، ماموریت صرف دارد و این رهبرى و زعامت ‏براى او، بیش از یک وظیفه دینى، چیز دیگرى نخواهد بود.

3. با تامل در مضمون حدیث، صبغه کلامى بودن مسئله ولایت امر و رهبرى امت که بیانگر شان خداوند است، از صبغه فقهى بودن مسئله تولّى مردم و قبول و پذیرش آنان نسبت ‏به سمت زعامت منصوب از سوى خدا، معلوم خواهد شد.

4. علت‏هاى مذکور در حدیث، اگر چه در رتبه نخست درباره خصوص رهبران معصوم(علیهم‏السلام) جارى است، لیکن هیچ‏گونه اختصاصى به آن ذوات نورى ندارد، بلکه در عصر غیبت، همه آن مصالح و اهداف ایجاب مى‏کند که نزدیک‏ترین انسان به امام معصوم که از طرف آنان براى بسیارى از سمت‏هاى والاى دینى مانند مرجعیت فتوا، کرسى قضاء و داورى نصب شده‏اند، به وظیفه ولاء و رهبرى منصوب باشند.

5. علت‏هاى مذکور در حدیث مزبور، عقلى و تجربى است و هرگز از سنخ امضاى بناى عقلا و تصویب راى آنان در تعیین رهبر از سوى خود نیست، بلکه ضرورت وجود زعیم، گذشته از تحلیل عقلى، از راه تجربه تاریخى و آزمون منتهى به حس و استقراء، قابل اثبات است و لذا خداوند حکیم، بر اساس حکمت و عنایت‏خاص که در برهان عقلى محض و نیز در دلیل ملفق از عقل و نقل بازگو شد؛ دو کار را انجام داد؛ یکى تعیین و نصب والیان و متولیان امور دینى و عمومى(نه در منطقه مباح و آزاد) و دیگرى دستور اطاعت از رهبرى آنان؛ یعنى جعل وظیفة ولایت از یک سو و جعل وظیفة تولّى از سوى دیگر که یکى کلامى است و دیگرى فقهى. [13] 



[1]. الکافی، ج ‏1، ص 38

[2]. امام خمینی، ولایت فقیه، ص 67

[3]. مقام فقیه در این زمان مانند انبیا است در بنى اسرائیل (بحار الأنوار، ج ‏75، ص 346)

[4]. امام خمینی، ولایت فقیه، ص 105

[5] قال أبو مُحمد الفضل بن شاذان النیسابوری: إنْ سَألَ سائِلٌ فَقالَ: اخْبِرْنی هَلْ یَجُوزُ أَنْ یُکلِّفَ الْحَکیمُ... فَإِنْ قالَ قائِلٌ: وَ لِمَ جَعَلَ أُولِى الأَمْرِ وَ أَمَرَ بِطاعَتِهِمْ؟ قیلَ لِعِلَلٍ کَثیرَةٍ. مِنْها، أَنَّ الْخَلْقَ لَمّا وُقِفُوا عَلى حَدٍّ مَحْدُودٍ وَ أُمِروُا أنْ لا یَتَعدُّوا تِلْکَ الْحُدوُدَ- لِما فِیهِ مِنْ فَسادِهِمْ. (علل الشرائع، ج 1، ص 251)

[6]. ... لَمْ یَکُنْ یَثْبُتُ ذلک و لا یَقُومُ إِلّا بِأنْ یَجْعَلَ عَلَیْهِم فِیها أمیناً یَأْخُذُهُمْ بالْوَقْفِ عِنْدَ ما أُبیحَ لَهُم وَ یَمْنَعُهُمْ مِنَ التَّعدی عَلى ما حَظَرَ عَلَیْهِم؛ لأَنَّهُ لو لَمْ یَکُنْ ذلِک لَکانَ أَحَدٌ لا یَتْرُکُ لَذَّتَهُ و مَنْفَعَتَهُ لِفَسادِ غَیرِه. فَجُعِلَ عَلَیْهم قَیِّمٌ یَمْنَعُهُمْ مِن الفَسادِ و یُقیمُ فیهِم الحُدودَ و الأحکامَ... (علل الشرائع، ج 1، ص 251)

[7]. ... وَ مِنها أنّا لا نَجِدُ فِرْقَةً مِنَ الْفِرَقِ و لا مِلَّةً مِنَ الْمِلَلِ بَقَوْا و عاشُوا الّا بِقَیِّمٍ وَ رئیسٍ لِما لا بُدَّ لَهُمْ مِنْهُ فى أَمْرِ الدّینِ وَ الدُّنْیا. فَلَمْ یَجُزْ فِی حِکمةِ الْحَکیم أَنْ یَتْرُکَ الْخَلْقَ مِمّا یَعْلَمُ أَنَّهُ لا بُدَّ لَهُمْ مِنْهُ وَ لا قِوامَ لَهُمْ إِلّا بِهِ فَیُقاتِلُونَ بِه عَدُوَّهُم وَ یَقْسِمونَ بِهِ فَیْئَهُمْ وَ یُقیمُون بِهِ جَمْعَهُم وَ جَماعَتَهُمْ وَ یُمْنَعُ ظالِمُهُمْ مِنْ مَظْلُومِهِمْ... (همان)

[8]. ... و مِنْها أنَّهُ لَوْ لَمْ یَجْعَلْ لَهُمْ إِماماً قَیِّماً أَمیناً حافِظاً مُسْتَوْدَعاً، لَدَرَسَتِ الْمِلَّةُ وَ ذَهَبَ الدینُ وَ غُیِّرَتِ السُّنَنُ وَ الأحْکامُ، وَ لَزادَ فیهالْمُبْتَدِعُونَ و نَقَصَ مِنْهالْمُلحِدُونَ و شَبَّهُوا ذلِکَ عَلى الْمُسْلِمینَ. اذْ قَدْ وَجَدْنَا الْخَلْقَ مَنْقُوصینَ مُحْتاجینَ غَیْرَ کامِلینَ، مَعَ اخْتِلافِهِم وَ اخْتِلافِ أَهْوائِهِمْ وَ تَشَتُّتِ حالاتِهِمْ،

فَلَوْ لَمْ یَجْعَلْ قَیِّماً حافِظاً لما جاءَ بِهالرَّسُولُ الأوَّلُ، لَفَسَدوُا عَلى نَحْوِ ما بَیَّنَّاه و غُیّرَتِ الشَّرائِعُ وَ السُّنَنُ وَ الأحْکامُ و الأیمانُ. وَ کانَ فى ذلِکَ فَسادُ الْخَلْقِ أجْمَعینَ. (همان)

[9]. سید علی خامنه ای (رهبر معظم انقلاب)، ولایت، ص 38

[10]. معجم‏الرجال، ج 11، ص 38؛ نیز: همان، ج 12، ص 160

[11]. بررسى سند روایت:

الف) عبدالواحد بن محمد بن عبدوس در کتاب نقد الرجال تفرشی (ج 3، ص 167) درباره عبدالواحدبن محمدبن عبدوس چنین آمده است: «النیشابوری من مشایخ الشیخ الصدوق محمدبن علی‏بن بابویه‏». و در پاورقى همین صفحه آمده است که مرحوم صدوق در کتاب العیون (ج‏2، ص‏127) در ذیل حدیث‏2 مى‏گوید: «ان حدیث عبدالواحد عندی اصح‏» که این سخن، توثیق عبدالواحد است.

رجالى خبیر، ابو على حائرى، شیخ محمدبن اسماعیل مازندانی در کتاب منتهى‏المقام (ج‏4، ص‏275) مى‏گوید: «حسنه خالی، لروایة الشیخ الصدوق عنه وقد اکثر من الروایة عنه وکثیرا ما یذکره مترضیا» و سپس از عبدالنبى جزائرى نقل مى‏کند که او مى‏گوید: «وهو فی طریق الروایة المتضمنة لایجاب ثلاث کفارات على من افطر على محرم، وقد وصفها العلامة فی التحریر بالصحة‏» و پس از آن، از مدارک چنین نقل مى‏کند: «عبدالواحد بن عبدوس وان لم یوثق صریحا لکنه من مشایخ الصدوق المعتبرین الذین اخذ عنهم الحدیث‏».

در کتاب جامع الرواة (ج 1، ص 522) نیز آمده است: «روی عنه ابن‏بابویة مترضیا». در کتاب مجمع‏الرجال (ج‏7، ص‏259) نیز پس از نقل روایت صدوق از عبدوس مى‏گوید: «السند ظاهر، باهر فی الاعتبار».

ب) على بن محمد قتیبه نیشابورى

در کتاب منتهى المقال (ج 5، ص 68) درباره على‏بن محمد قتیبه نیشابورى چنین آمده است: «علیه اعتمد ابوعمرو الکشی فی کتاب الرجال‏» و همچنین در رجال ابن‏داود (ص‏250)

سپس از خلاصه علامه نیز نقل شده که کشى در کتاب رجالش به او اعتماد کرده است و خود مرحوم علامه از او تعبیر به فاضل کرده است(ج 5، ص 68) و بعدا از صاحب مدارک نقل کرده است که پس از عبارت مزبور، در ارتباط با توثیق عبدالواحد گفته است: «لکن فی طریق هذه الروایة علی‏بن محمدبن قتیبة وهو غیرموثق بل ولاممدوح مدحا یعتد به‏» (مدارک الاحکام، ج‏6، ص‏84).

آنگاه از صاحب حدائق نقل مى‏کند که بعد از نقل عبارت صاحب مدارک نوشته است: «المفهوم من الکشی فی کتاب الرجال انه من مشایخه الذین اکثر النقل عنهم‏» و سپس مى‏نویسد: مرحوم صاحب‏حدائق پس از آن، از بعضى از مشایخ معاصرش نقل مى‏کند که مرحوم علامه در کتاب خلاصه، در ترجمه یونس‏بن عبدالرحمن، دو طریق را تصحیح مى‏کند و در هر دو طریق، ابن‏قتیبة نیز وجود دارد (ج‏1، ص‏184). سپس از وجیزه نقل مى‏کند که نوشته است «ممدوح و ذکره فی الحاوی فی قسم الثقات مع ما عرف من طریقته‏» (بهجة‏الامال فی شرح زبدة المقال، ج 5، ص 533) و سپس از هدایة المحدثین کاظمى (مشترکان الکاظمى) نقل مى‏کند: «ابن‏محمدبن قتیبة الثقة‏».

از آنچه گذشت مى‏شود ادعا کرد که روایت مورد نظر، معتبر است؛ چون در عبدالواحد بحثى وجود ندارد؛ زیرا از مشایخ صدوق است که حتى کسانى مثل صاحب مدارک صحیح اعلائى،آنان را توثیق مى‏کنند؛ و در ابن‏قتیبة نیز بحثى نیست؛ زیرا هم مورد اعتماد کشى واقع شده و هم در سند دو روایتى قرار گرفته که مرحوم علامه آن دو را تصحیح کرده است و هم وجیزه او را مدح کرده و هم در مشترکات الکاظمى توثیق شده است و لذا، تضعیف صاحب مدارک، على‏القاعدة اعتبارى ندارد و بر همین اساس است‏که صاحب حدائق از بعضى از مشایخ معاصرش نقل مى‏کند که گفته است: «الفرق‏بین ابن‏قتیبه و بین عبدالواحد تحکم، بل هذا(ابن‏قتیبه) اولى بالاعتماد، لایراد العلامة له فی القسم الاول وتصحیحه حدیثه فی ترجمة یونس‏» (حدائق؛ ج‏13، ص‏221).

اما فضل‏بن شاذان که در سلسله سند قرار دارد، بحثى در وثاقت او نیست.

[12]. مصباح الفقاهة فى المعاملات، ج 1، ص 268

[13]. آیت الله جوادی آملی، ولایت فقیه؛ ولایت فقاهت و عدالت، ص 184

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی