امام شناسی
صفحه ای کوچک برای نشانی دادن از محوری ترین مفهوم عالم: ولایت ...
صفحه ای کوچک برای نشانی دادن از محوری ترین مفهوم عالم: ولایت ...
اطاعت کنید ازخدا ورسولش واولیاء امورایشان
حضرت امام خمینی (رض)
امام شناسی
یوم ندعوا کل اناس بامامهم...
-------------------------------------
وحدت عمومی, به معنای گردآمدن صاحبان سلیقه ها و روش های گوناگون بر گرد محور اسلام, خط امام و "ولایت فقیه" است.
این, همان اعتصام به "حبل الله" است که عموم مسلمین بدان مکلف گشته اند؛
و این, آن اسم اعظمی است که همه ی گره ها را باز, و همه ی موانع را بر طرف, و همه ی شیاطین را مغلوب می کند.
پیام امام خامنه ای به ملت ایران در چهلمین روز ارتحال امام خمینی 1368/4/23
برهان چهارم:
v بیان شیوا و مستحکم حضرت آیت الله مصباح، زیبایی چهارمین برهان را دو چندان میسازد:
«این دلیل نیز از مقدمات ذیل تشکیل مىشود:
الف) ولایت بر اموال و اعراض[1] و نفوس[2] مردم، از شئون ربوبیت الهى است و تنها با نصب و اذن خداى متعال مشروعیّت مىیابد.
ب) این قدرت قانونى و حق تصرّف در اعراض و نفوس مردم، از جانب خداى متعال به پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) وامامان معصوم(علیهم السلام) داده شده است.
ج) در زمانى که مردم از وجود رهبر معصوم محروماند، یا باید خداوند متعال از «اجراى احکام اجتماعى اسلام» صرفنظر کرده باشد، یا اجازة اجراى آن را به کسى که اصلح از دیگران است، داده باشد.
د) امّا این که خداوند در زمان عدم دسترسى جامعه به رهبر معصوم، از «اجراى احکام اجتماعى اسلام» صرفنظر کرده باشد، مستلزم ترجیح مرجوح[3] و نقض غرض و خلاف حکمت است؛ بنابراین فرض دوّم ثابت مىشود؛ که ما به حکم قطعىِ عقل، کشف مىکنیم، اجازة اجراى احکام اجتماعى اسلام، توسّط کسى که اصلح از دیگران است، داده شده است.
هـ) فقیه جامع الشرایط، یعنى فقیهى که از دو ویژگىِ «تقوا» و «کارآیى» در مقام مدیریت جامعه و تأمین مصالح آن برخوردار باشد، صلاحیتش از دیگران براى این امر، بیشتر است.
پس: فقیه جامعالشرایط، همان فردِ اصلحى است که در زمانى که مردم از وجود رهبر معصوم محروماند، از طرف خداى متعال و اولیاى معصوم(علیهم السلام)، اجازة اجراى احکام اجتماعى اسلام به او داده شده است.
اکنون به توضیح این دلیل و مقدّمات آن مىپردازیم:
مقدّمة اول، همان مقدّمهاى است که تاکنون چندینبار به آن اشاره کردهایم: ... از آن جا که خداوند، آفریننده و مالک همة هستى و از جمله «انسانها»ست واز طرفى هم به حکم کلّىِ عقل، تصرّف در ملک دیگران و بدون اجازه آنان کارى ناپسند و ظالمانه است، بنابراین حقّ تصرّف در انسان و متعلّقات او، اوّلاً و بالذّات در اختیار خداوند است و در مرتبة بعد مىتواند این حق از طرف خداوند به افراد و انسانهاى دیگرى داده شود.
مقدّمة دوّم: ... براساس اعتقاد همة مسلمانان، حقّ تصرّف در اموال و اعراض و نفوس مردم، از طرف خداوند به پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) داده شده است. همچنین شیعیان معتقدند این حق بعد از پیامبر به دوازده نفر دیگر ـ که از ویژگى عصمت برخوردارند ـ نیز داده شده است.
مقدّمه سوّم و چهارم در واقع پاسخ به این سؤال است که اگر در زمانى مثل زمان ما، مردم به پیامبر و امام معصوم دسترسى نداشتند، تکلیف چیست؟ آیا علىرغم وجود احکام اجتماعى فراوان در اسلام ـ که اجراى آنها مستلزم داشتن تشکیلات حکومتى و قدرت سیاسى است ـ خداوند متعال از این احکام، صرفنظر کرده و آنها را به کنار مىنهد و تنها به احکام فردى اسلام و اجراى آنها بسنده مىکند یا همچنان بر اجراى احکام اجتماعى اسلام تأکید دارد؟ به عبارت دیگر، در زمان عدم حضور معصوم در جامعه، عقلاً دو فرض بیشتر متصوّر نیست: یا غرض خداوند به اجراى احکام اجتماعى اسلام تعلّق مىگیرد یا تعلّق نمىگیرد.
اکنون صحّت و سقم هر یک از این دو گزینه را بررسى مىکنیم.
اگر بگوییم در زمان عدم حضور معصوم(علیه السلام)، غرض خداوند به اجراى احکام اجتماعى اسلام تعلّق نگرفته و خداوند از آنها دست برمىدارد و آنها را تعطیل مىکند و تنها به احکام فردى اسلام از قبیل نماز و روزه و حج و طهارت و نجاست اکتفا مىکند، لازمه این فرض، نقض غرض و خلاف حکمت و ترجیح مرجوح از جانب خداوند است که محال است.
توضیح این که: اصولاً ما معتقدیم برقرارى تشکیلاتى به نام دستگاه نبوّت و فرستادن پیامبران و شرایع آسمانى، بر این اساس بوده که خداى متعال، این جهان و از جمله انسان را بیهوده و عبث نیافریده؛ بلکه غرضش به کمال رساندن هر موجودى به تناسب و فراخور ظرفیت وجودى آن موجود بوده است. انسان هم از این قاعده مستثنى نیست و براى رسیدن به کمال انسانى خلق شده است. امّا ازآنجا که عقل بشر بهتنهایى براى شناسایى کمال نهایى انسان و حدود و ثغور و مسیر دقیق آن کافى نبوده، لذا خداوند متعال با فرستادن پیامبران و ابلاغ احکام و دستوراتى در قالب دین، راه کمال را به انسان نشان داده و او را راهنمایى کرده است و تمامى دستورات و احکامى که در دین آمده است، به نوعى در کمال انسان تأثیر دارد. بنابراین، دین در واقع همان برنامهاى است که براى به کمال رسیدن انسانها ارائه شده است. با چنین تحلیلى، اکنون اگر فرض کنیم که خداى متعال، بخش زیادى از احکام اسلام را تعطیل کرده و از آنها دست برداشته است، این بدان معناست که خداوند غرض خود را ـ که به کمال رسیدن انسان بوده ـ نقض کرده باشد؛ زیرا آنچه که سعادت انسان را تأمین مىکند ـ و او را به کمالى که در خور و متناسب با ظرفیت وجودى اوست، مىرساند ـ مجموعة احکام و دستورات دین است؛ نه فقط بخشى از آن؛ و به همین دلیل هم، ایمان و عمل به بخشى از تعالیم دین و نپذیرفتن و انکار بخش دیگر آن، بهشدّت در قرآن نفى شده است: «اَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الکِتَابِ وَ تَکفُرُونَ بِبَعْض فَمَا جَزَاءُ مَنْ یَفْعَلُ ذَلِکَ مِنْکُمْ اِلاَّ خِزْىٌ فِى الحَیَوةِ الدُّنْیَا وَ یَومَ القِیَمَةِ یُرَّدُّونَ اِلَى اَشَدِّ العَذَابِ»؛[4] آیا پس به برخى از کتاب ایمان مىآورید و به برخى کفر مىورزید؟ پس پاداش هر کس از شما که چنین کند، نیست مگر ذلّت و خوارى در زندگى دنیا؛ و در قیامت به سختترین عذاب دچار خواهد شد.
اصولاً اگر احکام اجتماعى اسلام، هیچ تأثیرى در سعادت و کمال انسان نداشت، از ابتدا وضع نمىشد. بنابراین، تأثیر این دسته از احکام در سعادت و کمال انسان، قطعى است و با این حساب، بدیهى است که تعطیل آنها مخلّ به کمال و سعادت انسان و خلاف حکمت است و از خداوند حکیمِ علىالاطلاق محال است.
همچنین، بنا به حکم عقل، هنگامى که تحصیل و تأمین یک مصلحت لازم و ضرورى در حدّ اعلا و کامل آن میسّر نبود، تحصیل نزدیکترین مرتبه به مرتبة اعلا و کامل، واجب و لازم مىشود و به بهانة عدم امکان تحصیل مصلحت کامل، نه مىتوان به کلّى از آن مصلحت چشم پوشید و نه مىتوان علىرغم امکانِ نیل به مراتب بالاتر، به مراتب پایینتر از آن اکتفا نمود. اکنون با توجّه به این قاعده، مىگوییم لازمة اجراى احکام اجتماعى اسلام، تشکیل حکومت است ـ که مصلحت و مرتبة کامل آن در حکومت معصوم(علیه السلام) تأمین مىشود ـ امّا در صورت دسترسى نداشتن به معصوم و عدم حضور وى در بین مردم و جامعه، امر دایر است بین این که «با اجازة اجراى این احکام به فردى که اصلح از دیگران است، بالاترین مرتبة مصالح حاصل از اجراى این احکام ـ بعد از حکومت معصوم(علیه السلام) ـ را تحصیل و تأمین کنیم»... یا «علىرغم امکان وصول به بعض مراتبِ حاصل از اجراى احکام اجتماعى اسلام، به کلّى از این مصلحت صرفنظر کرده و آنها را تعطیل نماییم.» روشن است که از میان این گزینهها، گزینة اول راجح و گزینه دوم... مرجوح است و ترجیح مرجوح بر راجح، عقلاً قبیح و از شخص حکیم محال است.
با این بیان، مقدمة سوّم و چهارم نیز برهانى شد؛ و تا این جا ثابت شد که به حکم عقلى کشف مىکنیم که در زمان عدم دسترسى مردمِ جامعه به معصوم(علیه السلام)، اجازة اجراى احکام اجتماعى اسلام، توسّط کسى که اصلح از دیگران است، داده شده است و در غیر این صورت، نقض غرض و خلاف حکمت و ترجیح مرجوح از ناحیه خداى متعال خواهد بود.
اکنون پس از آن که تا این جا ثابت شد: «اجازه اجراى احکام اسلام در صورت عدم حضور معصوم(علیه السلام) به فردى که اصلح از دیگران است داده شده»، طبعاً این سؤال پیش مىآید که این فرد اصلح کیست و چه ویژگىهایى باعث مىشود که یک فرد براى این منصب اصلح از دیگران باشد؟ پاسخ این سؤال را نیز در توضیح مقدمة چهارم از دلیل اوّل عقلى روشن ساختیم و گفتیم از میان همة خصوصیات و صفات معصوم(علیه السلام)، آن چه که باعث مىشود حکومت وى کاملترین حکومت باشد، در واقع سه ویژگى «عصمت»، «علم و آگاهى کامل به احکام و قوانین اسلام» و «درک و شناخت وى نسبت به شرایط و مسائل اجتماعى و کارآمدىاش در تدبیر آنها» مىباشد. بنابراین کسى که در مجموع این سه صفت، شباهت و نزدیکى بیشترى به امام معصوم(علیه السلام) داشته باشد، اصلح از دیگران است؛ و این فرد کسى نیست جز فقیهِ اسلامشناس باتقوایى که کارآمدى لازم را نیز براى تدبیر امور مردم و جامعه داشته باشد.
اکنون با اثبات این مقدّمات، نتیجه مىگیریم که فقیه جامعالشرایط، همان فرد اصلحى است که در زمانى که مردم از وجود رهبر معصوم در میان جامعه محروماند، از طرف خداوند و اولیاى معصوم، اجازة اجراى احکام اجتماعى اسلام، به او داده شده است.»[5]