امام شناسی
صفحه ای کوچک برای نشانی دادن از محوری ترین مفهوم عالم: ولایت ...
صفحه ای کوچک برای نشانی دادن از محوری ترین مفهوم عالم: ولایت ...
اطاعت کنید ازخدا ورسولش واولیاء امورایشان
حضرت امام خمینی (رض)
امام شناسی
یوم ندعوا کل اناس بامامهم...
-------------------------------------
وحدت عمومی, به معنای گردآمدن صاحبان سلیقه ها و روش های گوناگون بر گرد محور اسلام, خط امام و "ولایت فقیه" است.
این, همان اعتصام به "حبل الله" است که عموم مسلمین بدان مکلف گشته اند؛
و این, آن اسم اعظمی است که همه ی گره ها را باز, و همه ی موانع را بر طرف, و همه ی شیاطین را مغلوب می کند.
پیام امام خامنه ای به ملت ایران در چهلمین روز ارتحال امام خمینی 1368/4/23
بسم الله الرحمن الرحیم
فصل 7: نظریه ولایت فقیه
2. ادلة اثبات ولایت فقیه
دلایل عقلی
دلیل عقلی 1
حکومت اسلامى به این ترتیبى که ما اظهار مىکنیم و مبناى جمهورى اسلامى است، این از نظر کلى مورد اتفاق میان تمام مسلمانهاست و بهطور ویژه برجستهترین و مترقىترین شیوهاى است که در میان مسلمانها براى مسئلة حکومت مطرح مىشود و مورد بحث قرار مىگیرد... اعتقاد به ولایت فقیه، آن جورى که ما امروز داریم تبیین مىکنیم و در نظام جمهورى اسلامى قاعدة همة امور هست، این یک اعتقادى است منطبق با متن قرآن، منطبق با لبّ اسلام و حقِ اصولِ اسلامى و منطبق با عقل سلیم.[1]
ولایت فقیه از موضوعاتى است که تصور آنها موجب تصدیق مىشود، و چندان به برهان احتیاج ندارد. به این معنى که هر کس عقاید و احکام اسلام را حتى اجمالاً دریافته باشد، چون به ولایت فقیه برسد و آن را به تصور آورد، بىدرنگ تصدیق خواهد کرد و آن را ضرورى و بدیهى خواهدشناخت.[2]
ما براى اینکه ولایت فقیه را ـ یعنى حکومت فقیه در جامعة اسلامى را ـ ثابت بکنیم، احتیاج به دلیل نقلى نداریم؛ اگر چه ادلة نقلیه ـ یعنى قرآن و حدیث ـ هم بر حکومت فقها و علماى الهى، صادق و شاهد و دلیل است؛ اما اگر هیچ دلیل نقلى هم ما براى حکومتِ دینشناسان در جامعة اسلامى نداشتیم، عقل و اعتبار عقلى دلالت مىکند. و کفایت مىکند بر اینکه ما بدانیم «براى اجراى احکام الهى در جامعه، کسانى مىتوانند کفایت و لیاقت لازم را داشته باشند که داراى این صفات باشند»؛ یعنى دین را بشناسند. اگر طرف صحبت ما آن کسانى باشند که اساساً حکومت دین را قبول ندارند، اجراى احکام الهى را در میان انسانها به جدّ نمىگیرند و قبول نمىکنند، البته محتاج استدلال دیگرى خواهیم بود؛ اما آن کسى که مىپذیرد باید احکام الهى و قوانین اسلامى در جامعه پیاده بشود و این را لازمة اعتقاد به خدا و به اسلام مىداند، در برابر کسى که چنین زمینة اعتقادى را دارد، ما محتاجِ استدلال براى ولایت فقیه نیستیم که ثابت کنیم که در روایت یا در قرآن چنین گفته شده است. زیرا که جامعهاى که با قوانین اسلامى باید اداره بشود، اداره کنندة جامعه، باید این قوانین را بداند.[3]
تعجب است از کسانى که استدلال مىکنند تا ولایت فقیه را رد کنند و نفى کنند! اگر جامعهاى به ارزشهاى الهى و به ارزشهاى دینى اعتنایى نداشته باشد، البته مىپذیرد که در رأس آن جامعه یک انسانى که از هیچ اخلاق انسانى هم برخوردار نیست، حاکم باشد؛ مىپذیرد که یک هنرپیشه مثلاً در رأس یک جامعه قرار بگیرد؛ یا یک سرمایهدار بزرگ، ادارة امور جامعه را به عهده داشته باشد. اما آن جامعهاى که پایبند [به] ارزشهاى الهى است، آن جامعهاى که توحید را قبول کرده است، نبوت را قبول کرده است، شریعت الهى را قبول کردهاست، هیچ چارهاى ندارد جز اینکه در رأس جامعه، کسى را بپذیرد که او شریعت اسلامى و الهى را مىداند؛ از اخلاق فاضلة الهى برخوردار است؛ گناه نمىکند؛ اشتباه مرتکب نمىشود؛ ظلم نمىکند؛ براى خود چیزى نمىخواهد؛ براى انسانها دل مىسوزاند؛ ارزشهاى الهى را بر مسائل و جهات شخصى و گروهى ترجیح مىدهد؛ لذا در جامعة اسلامى ما و در نظام جمهورى اسلامى این مطلب تأمین شده است.[4]
اگر کسى بپرسد چرا خداى حکیم «أُولِی الْأَمْرِ»[5] قرار داده و به اطاعت آنان امر کرده است. جواب داده خواهد شد که به علل و دلایل بسیار چنین کردهاست. از آن جمله، اینکه چون مردم بر طریقه مشخص و معینى نگهداشته شده، و دستور یافتهاند که از این طریقه تجاوز ننمایند و از حدود و قوانین مقرر درنگذرند، زیرا که با این تجاوز و تخطى دچار فساد خواهند شد، و از طرفى این امر به تحقق نمىپیوندد و مردم بر طریقه معین نمىروند و نمىمانند و قوانین الهى را برپا نمىدارند، مگر در صورتى که فرد (یا قدرت) امین و پاسدارى بر ایشان گماشته شود، که عهدهدار این امر باشد و نگذارد پا از دایره حقشان بیرون نهند، یا به حقوق دیگران تعدى کنند ـ زیرا اگر چنین نباشد و شخص یا قدرت بازدارندهاى گماشته نباشد، هیچ کس لذت و منفعت خویش را که با فساد دیگران ملازمه دارد فرو نمىگذارد و در راه تأمین لذت و نفع شخصى به ستم و تباهى دیگران مىپردازد ـ و علت و دلیل دیگر اینکه ما هیچ یک از فرقهها یا هیچ یک از ملتها و پیروان مذاهب مختلف را نمىبینیم که جز به وجود یک برپا نگهدارنده نظم و قانون و یک رئیس و رهبر توانسته باشد به حیات خود ادامه داده باقى بماند، زیرا براى گذران امر دین و دنیاى خویش ناگزیر از چنین شخص هستند؛ بنابراین، در حکمت خداى حکیم روا نیست که مردم، یعنى آفریدگان خویش را، بىرهبر و بىسرپرست رها کند؛ زیرا خدا مىداند که به وجود چنین شخصى نیاز دارند،و موجودیتشان جز به وجود وى قوام و استحکام نمىیابد؛ و به رهبرى اوست که با دشمنانشان مىجنگند؛ و درآمد عمومى را میانشان تقسیم مىکنند؛ و نماز جمعه و جماعت را برگزار مىکنند؛ و دست ستمگران جامعه را از حریم حقوق مظلومان کوتاه مىدارند.[6]
امروز حکومت اسلامى و ولایت فقیه جزو واضحات فقه اسلامى و اعتبارات عقلایى است؛ یعنى اگر انسان بخواهد با تکیه به اعتبارات عقلایى حرف بزند، این نظریه، جزو روشنترین و واضحترین و قابل دفاعترین نظریههاست.[7]
... حالا تو دهن بعضى آدمهاى ناشى و خام انداختهاند که «این ولایت، اهانت به مردم است؛ زیرا که ولایت معناش این است که مردم قاصرند»! این مغالطة واضح را در گفتهها و در حرفهاى شبهِ علمى حتّى مطرح کردند؛ در حالىکه در اسلام، در مضمون ولایتى که در قرآن و در حدیث و در بحث ولایت فقیه وجود دارد ـ بحث فقهىِ ولایت فقیه ـ هیچ چیزى که از آن استفاده بشود که آن مولّىعلیهم[8] قصورى دارند و کمبودى از لحاظ ذهنى و فکرى و عملى دارند، وجود ندارد. ولایت در اسلام ـ آنچه که در قرآن هست ـ «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُه»[9] ـ به معناى ریاست است؛ به معناى امارت است؛ به معناى حکمرانى است. جامعه با همه محتواى خود، علما، دانشمندان، روشنفکران، افراد با فکر، مخترعین، مکتشفین، انسانهاى فعال، انسانهاى مبارز، آدمهاى برجسته، در همة جوامع این قشرها هست. این جوامع بمافیهم، این عناصر برجستة علمى و ذهنى و فکرى و عملى و سیاسى و غیره، احتیاج دارند به یک حکمرانى؛ یک نفرى باید امور این جامعه را اداره بکند. این یک سِمَت است؛ یک شغل است؛ یک وظیفه است. یک نفر باید عهدهدار بشود؛ یعنى یک مجموعهاى یا یک نفرى باید عهدهدار بشود. امر دائر است بین اینکه آن مقامِ عهدهدار این مسئولیتها، با ملاک عقلایى متصدى اینکار بشود یا نه؛ بدون یک ملاک عقلایى... حالا اسلام آمده است به جاى این، یک امر قابل قبولِ همة عقول عالم را ملاک قرار داده است. گفته است که این حکمرانى، ناشى است از تبحر در آن ایمان و فکر و مکتبى که مورد قبول مردم این جامعه است؛ به اضافة آن عصمت و دستگاه بازدارندهاى که تضمین کنندة این است که این شخص عمداً یک کار خلافى نکند. آیا عقلى در دنیا وجود دارد که این را نفى بکند؟! اصلاً براى قبول دلهاى مردم، براى قبول طبایع مردم، چیزى بهتر از این هست که آن ایمانى که اکثریت مردم یا همه مردم در آن مشترک هستند، یک نفرى که در فنون این ایمان و مکتب مورد نظر از همه داناتر است، آنىکه باید زندگى مردم را اداره کند، در حقیقت شیوه قابل قبول ـ شیوة مقبول و معتبر اداره کشور ـ را بهتر از دیگران مىتواند استنباط بکند، آن را بیاورند بگذارند در رأس اداره جامعه؟! البته با رعایت تواناییهاى دیگر ـ همانهایى که در قانون اساسى ما بحمداللّه پیشبینى شده است ـ و به اضافة اینکه در او این اعتماد و این تضمین به دلیلى وجود داشته باشد که او عمداً خطا نمىکند؛ عمداً گناه نمىکند؛ عمداً تخلف نمىکند؛ براى خود چیزى برنمىدارد. این یک چیز خیلى خوبى است. کجاى این به معناى این است که مردم قصور دارند و این ولایت به معناى قصور مردم است؟![10]
v اما از منظر دیگر فقها، دستکم چهار نوع دلیل عقلی برای اثبات ولایت فقیه اقامه شده است؛
دلیل عقلى اوّل:
v حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی در تبیین برهان نخست مینویسند:
«شکی در این نیست که در امر حکومت جامعه اسلامی، اهمال ممکن نیست و اینکه مردم باید ولیّ امری داشته باشند تا امور آنها را اداره کند و حق ضعیف را از قوی بگیرد و در موقع هجوم دشمنان، از ضعفا حمایت کند و انصاف را در مورد مردم و در میان آنها رعایت کند و حدود الهی را اجرا کند و هر چه را که در دین و دنیا احتیاج دارند، سیاستگذاری کنند.
همانطور که سزاوار نیست، شک کنیم که خود پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) این امور را بر عهده داشتند و بعد از ایشان ائمه هدی (علیهم السلام)، این منصب را عهدهدار بودند. و اما بعد از غیبت حضرت صاحب الامر (علیه السلام) یا مرجع این امور فقیه جامع الشرایط است یا صحیح است که هر کسی این امور را انجام دهد و قدر متقین، این است که «فقیه جامع الشرایط»، کسی است که میتواند این مسئولیت را عهدهدار شود؛ چون دلیل بر مورد دوم (که هر کس بتواند این امور را انجام دهد)، نداریم و اصل این است که هیچ کس بر دیگری ولایت ندارد. و ولی فقیه از این اصل خارج شد، چون ولایتِ شخص فقیه، در همه حال ثابت است و بحث در مورد این است که آیا غیر ولی فقیه هم میتواند ولایت داشته باشد یا نه.
دراینباره میتوان گفت:
حکومت اسلامی، حکومت الهی است که سیاستش از دیانتش و تدبیرش از تشریعش جدا نیست؛ پس کسی که میخواهد حکومت اسلامی را بر پا کند، باید شناخت کامل به احکام آن داشته باشد؛ همانطور که ناچار است که شناخت کامل به امور سیاست و کشورداری داشته باشد. و چگونه سزاوار است غیر فقیهی ـ که احکام شرع را بهطور کامل نمیداند ـ عهدهدار این حکومت الهی شود.» [11]
«به عبارت سوم:
حکومت در دو قسم است: حکومتهایی که بر اساس «عقیده» بر پا شده، و حکومتهایی که اینگونه نیست. لذا قسم اول، الهی و قسم دوم، غیرالهی است؛ حکومت الهی، مثل حکومت اسلامی، و غیرالهی مثل حکومت مارکسیستی.
بنابراین در هر کدام از این دو قسم، رئیس حکومت، باید شناخت کامل و اجتهادی به آن عقیده و آن مذهب داشته باشد. همانطور که مخفی نیست بر کسی، که در حکومتهای غیراسلامی نیز حاکم باید آگاه از عقیده و حال جامعة خود باشد.
و خلاصه در رأس حکومت الهی اسلامی، باید حاکمی که آگاه و آشنا به مذهب و دین اسلام است، قرار گیرد.»[12]
[1]. بیانات مقام معظم رهبرى در خطبههاى نماز جمعه 16/11/1366
[2]. امام خمینی، ولایت فقیه، ص 9
[3] بیانات مقام معظم رهبرى در خطبهى نماز جمعه 30/2/1362
[4]. بیانات مقام معظم رهبرى در خطبهى نماز جمعه 30/2/1362
[5]. نساء: 59
[6]. امام خمینی، ولایت فقیه، ص 39
[7]. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار اعضاى مجلس خبرگان 15/6/1380
[8]. مردمی که در نظام ولایی، ولی بر آنها ولایت دارد.
[9]. مائده، 55
[10]. بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در دیدار اعضاى مجلس خبرگان رهبرى 8/12/1374
[11]. «إنّه لا شک أنّه لا یمکن إهمال أمر المجتمع الإسلامى من حیث الحکومة، و أنّه لا بدّ للناس من ولی و أمیر یدیر امورهم و یأخذ للضعیف حقّه من القوی، و یدافع عنهم عند هجوم الأعداء، و ینتصف لهم و منهم، و یجری الحدود، و یسوس جمیع ما یحتاجون إلیه فی أمر دینهم و دنیاهم. کما أنّه لا ینبغی الشک فی أنّ النبی صلّى اللّه علیه و آله کان بنفسه یتولى هذه الامور و من بعده کان هذا للأئمّة الهادین (علیهم السّلام)، و أمّا بعد غیبة ولی اللّه المنتظر (علیه السّلام) فإمّا أن یکون المرجع فی هذه الامور خصوص الفقیه الجامع، أو یصح لکل أحد القیام بها، و القدر المتیقن من الجواز هو الأوّل، لعدم قیام دلیل على الثانی، و الأصل عدم ولایة أحد على أحد، خرجنا من هذا الأصل فی الفقیه، لأنّ جواز ولایته ثابت على کل حال، و إنّما الکلام فی جواز غیره. و إن شئت قلت: الحکومة الإسلامیة حکومة إلهیة لا تنفک سیاستها عن دیانتها و تدبیرها عن تشریعها الإلهی، فالقائم بهذا الأمر لا بدّ، أن یکون عارفا بأحکامه عرفانا تاما، کما لا بدّ أن یکون عارفا بالامور السیاسیة و تدبیر المدن، و کیف یسوغ لغیر الفقیه الذی لا یعرف أحکام الشرع حق عرفانها التصدی لهذه الحکومة الإلهیة؟ (آیت الله مکارم شیرازی؛ انوار الفقاهة، ج1، 454)
[12]. و بعبارة ثالثة: إنّ الحکومات على قسمین: الحکومات القائمة على أساس العقیدة و الحکومات التی لیست کذلک، و القسم الأوّل «إلهیة» و «الحادیة» و الإلهیة کالحکومة الإسلامیة، و الإلحادیة کالمارکسیة، و فی کل من هذین القسمین لا یکون الرئیس إلّا من هو عارف بتلک العقیدة عرفانا تاما، و یعرف ذاک المذهب على حد الاجتهاد فیه کما لا یخفی على من علم حال غیر مسلمین أیضا فی هذه الحکومات. و بالجملة الحکومات الإلهیة الإسلامیة لا یمکن انفکاکها عن رئیس عالم بالمذهب و بالدین الإسلامی.» (آیت الله مکارم شیرازی؛ انوار الفقاهة، ج1، 454)