امام شناسی
صفحه ای کوچک برای نشانی دادن از محوری ترین مفهوم عالم: ولایت ...
صفحه ای کوچک برای نشانی دادن از محوری ترین مفهوم عالم: ولایت ...
اطاعت کنید ازخدا ورسولش واولیاء امورایشان
حضرت امام خمینی (رض)
امام شناسی
یوم ندعوا کل اناس بامامهم...
-------------------------------------
وحدت عمومی, به معنای گردآمدن صاحبان سلیقه ها و روش های گوناگون بر گرد محور اسلام, خط امام و "ولایت فقیه" است.
این, همان اعتصام به "حبل الله" است که عموم مسلمین بدان مکلف گشته اند؛
و این, آن اسم اعظمی است که همه ی گره ها را باز, و همه ی موانع را بر طرف, و همه ی شیاطین را مغلوب می کند.
پیام امام خامنه ای به ملت ایران در چهلمین روز ارتحال امام خمینی 1368/4/23
3. ریشه داشتن مشروعیت دیگر اجزای حکومت اسلامی در مشروعیت ولی فقیه
در رأس نیروهاى اجرایى کشور، رئیس جمهور قرار دارد که به وسیلة امام، رأى مردم نسبت به او تنفیذ مىشود؛ یعنى در حقیقت، از سوى امام منصوب مىشود. مردم در میان کسانى که شایستة ریاست جمهورى هستند، یک نفر را انتخاب مىکنند و امام، رأى مردم را تنفیذ مىکنند؛ یعنى اگر امام تنفیذ نکند، این شخص، رئیس جمهور نیست. امام فقیه عادل و ولى امر مسلمین، دربارة بالاترین مقام اجرایى کشور، سررشتهدار امور است.
در قوة مقننه، امام شش نفر فقهاى شوراى نگهبان را نصب مىکند، و این به معناى حضور امام در قانونگذارى کشور است؛ که اگر امام در قانونگذارى کشور حضور نداشته باشد، قانونگذارى زیر نظر ولى فقیه انجام نگرفته است.
همچنان که امام، بالاترین مقامات قوة قضائیه را نصب مىکند؛ یعنى در قوة قضائیه هم، حضور امام همهکاره است. رئیس دیوان عالى کشور و دادستان کل کشور، دو مقامى هستند که همة مسائل قضایى کشور به آنها ارتباط پیدا مىکند و این دو نفر در حقیقت نوّاب امام، نائبان امام و منصوبان امامند؛ یعنى حضور امام را تأمین مىکند.[1]
مسئول در نظام جمهورى اسلامى، مأمور در نظام جمهورى اسلامى، مأمور «مِنَ اللَّه» است؛ امر او از طرف خداست. البته این فکرى که در بعضىها رایج است که هر کس رئیس چهار تا آدم در یک اطاق است، میگوید من ولىفقیه تو هستم و به عنوان ولایت فقیه به آنها دستور میدهد، این حرف مفت است؛ ولىفقیه یک نفر است؛ اما سیستم، نظام، نظام ولایتفقیه است؛ یعنى مشروعیت ما به آنجا منتهى مىشود؛ مشروعیت الهى است. باید هر چه ممکن است، خودمان رابه معناى حقیقى امامت نزدیک کنیم.[2]
حاکم اسلامى، حق دارد مالیات بگذارد و حاکم اسلامى، آن کسى است که با ولایت خود و با بینّات ادارة جامعه که از پیغمبر و امام دارد، مىتواند این حقوق را از مردم بگیرد. البته بعضیها این فکر در ذهنشان بود ـ بعضى از علما و برادران عزیز و بزرگوارمان ـ که آیا امام در اینجا، این حق را دارند یا دولت اسلامى و کارگزاران دولت هم این حق را دارند؟ که البته شکى نیست که ما این حقوق را براى امام، قائل هستیم؛ اما دولت اسلامى و دستگاههاى اسلامى، مگر غیر از مجراى ولایت فقیه هستند؟ امروز در جامعة اسلامى ما، در جمهورى اسلامى، دولت و رئیس جمهور و دستگاه قضایى و شوراى نگهبان و بقیة دستگاههاى کارگزار مملکت، جداى از امام نیستند؛ جداى از ولایت فقیه نیستند. والا اگر ما از ولایت فقیه بریده باشیم، جدا باشیم، اعتبارى نداریم اصلاً؛ وجودمان یک وجود بىدلیلى است. ولى فقیه براى إعمال ولایتِ خود در جامعة اسلامى، بازوهایى دارد؛ مجاریاى دارد؛ این مجارى و این بازوها را قانون اساسى معین کرده. یکى از این مجارى، دستگاه قضایى است؛ یکى از این مجارى، شوراى نگهبان است؛ یکى از این مجارى، دولت جمهورى اسلامى است و کارگزاران دولت هستند. از این مجارى، امام استفاده مىکند، کارهاى اجتماع را انجام مىدهد. ولى فقیه و امام مسلمین که امور جنگ و صلح و ادارة جامعه و مسائل اقتصادى و مسائل فرهنگى و غیره و غیره همه در اختیار او است، خودش شخصاً که مباشر همة این امور نیست...[3]
آنچه که امروز در جامعة اسلامى، به همین شکلى که دستگاه قانونگذارىِ مملکت، دارد اجرا مىکند و قانون مىگذارد و دستگاه اجرا کنندة مملکت، آن را اجرا مىکند، اینها همهاش احکام حکومت ولى فقیه است. مالیاتى که امروز طبق قانون وضع مىشود، مقررات صادرات و وارداتى که طبق قانون وضع مىشود، تمام قوانینى که در مجلس شوراى اسلامى مىگذرد، همة آنچه که در حوزة اختیارات دولت هست و دولت آن را وضع مىکند و اجرا مىکند، همة آنچه که در حوزة دستگاه قضایى هست و دستگاه قضایى آنها را وضع مىکند یا اجرا مىکند، همة اینها مظاهر حاکمیت ولایت فقیه است. این در حقیقت، به خاطر مشروعیّتِ ولایت فقیه هست که این همه مشروعیت پیدا مىکند. در جامعة اسلامى، تمام دستگاهها چه دستگاههاى قانونگذار، چه دستگاههاى اجرا کننده، اعم از قوة اجرائیه و قوة قضائیه، مشروعیّتشان به خاطر ارتباط و اتصال به ولى فقیه است؛ و الاّ به خودى خود، حتى مجلس قانونگذارى هم حق قانونگذارى ندارد. معناى قانون وضع کردن در مجلس شوراى اسلامى چیست؟ معناى قانون وضع کردن این است که محدودیتهایى را در زندگى مردم بر طبق یک مصالحى ایجاد مىکنند. خب! یک چنین کارى، بنابر مبانى فقهى اسلامى و بنابر اصل ولایت فقیه، براى هیچ کس جایز نیست و از هیچ کس مشروع نیست؛ مگر ولى فقیه. یعنى در حقیقت، قانونگذارى هم اعتبارش به اتکاء به ولایت فقیه است. قوة مجریه هم اعتبارش به اتکاء و امضاءِ تنفیذ ولى فقیه است؛ که اگر ولى فقیه اجازه ندهد و تنفیذ نکند و امضا نکند، تمام این دستگاههایى که در مملکت مشغول کار هستند، چه قانونگذارى، چه اجرائیات، کارهایشان بدون دلیل و بدون حق است و واجب الاطاعه و الزامى نیست. به خاطر ارتباط و اتصال به ولى فقیه هست که اینها همه مشروعیّت پیدا مىکنند. در حقیقت، ولایت فقیه، مثل روحى است در کالبد نظام.
بالاتر از این من بگویم، قانون اساسى در جمهورى اسلامى که ملاک و معیار و چهارچوب قوانین است، اعتبارش به خاطر قبول و تأیید ولى فقیه است والا خبرگان، 50 نفر، 60 نفر، 100 نفر از هر قشرى، چه حقى دارند دور هم بنشینند، براى مردمِ مملکت و مردم جامعه، قانون وضع کنند؛ قانون اساسى وضع کنند؟! اکثریت مردم چه حقى دارند که امضا کنند قانون اساسى را و براى همة مردم این قانون را لازمالاجرا بکنند. آن کسى که حق دارد قانون اساسى را براى جامعه قرار بدهد، او ولى فقیه است؛ او همان امام اسلامى است و دستگاهى است که حاکمیت الهى را از طریق وراثت پیغمبر و وراثت ائمة معصومین، در اختیار دارد. او چون به خبرگان دستور داد که بنشینند قانون اساسى بنویسند، و او چون امضا کرد قانون اساسى را، قانون اساسى شد قانون. حتى اصل نظام جمهورى اسلامى، مشروعیّتش به عنوان یک حکم از طرف ولى فقیه است... در حقیقت ولایت و حاکمیت ولى فقیه، ولایت و حاکمیت فقه اسلامى است؛ ولایت و حاکمیت دین خداست. ولایت و حاکمیت ملاکها و ارزشهاست؛ نه ولایت و حاکمیت یک شخص. یعنى خود ولى فقیه هم به عنوان یک شخص موظف است که از آنچه که حکم ولى فقیه است، اطاعت کند و تبعیت کند. بر همه واجب الاطاعه است احکام ولى فقیه، حتى بر خود ولى فقیه. این یک چنین گسترة بسیار وسیع و عظیمى را، دامنة ولایت فقیه داراست، که منتهى هم مىشود به ولایت خدا. یعنى چون ریشة ولایت فقیه، ولایت الهى است، ریشة آن ولایت پیغمبر است و همان چیزى است که از پیغمبر و اوصیاء معصومینش و اوصیاء معصومین به علماء امت، فقهاء امت، آن کسانى که داراى این شرایط هستند، منتقل شد؛ لذاست که داراى یک چنین سعة اختیاراتى است؛ این معناى ولایت فقیه در جامعة اسلامى است. البته اگر ولى فقیه بخشى از این اختیارات را به کسى یا دستگاهى داد، آن شخص یا آن دستگاه، داراى آن اختیارى که ولى فقیه به او داده خواهد بود؛ همچنانى که طبق قانون اساسى، اختیاراتى را دستگاهها دارند انجام مىدهند، فراتر از آن هم اگر اختیار خاصى را ولى فقیه به یک دستگاهى، به دولت، به یک وزارتخانه، به یک شخص، به یک بنیاد، به یک دستگاه، تنفیذ کند و بدهد آن اختیار متعلق به آن شخص یا به آن دستگاه خواهد بود، اما در حقیقت، اختیار واقعى و ولایت واقعى و حقِ واقعى یا به تعبیرى وظیفة واقعى، متعلق به شخص ولى فقیه است. این پایه و قاعدة این بحث است که البته در زمینههاى گوناگون و اطراف این اصل و محور اساسى، بحثهاى متعددى وجود دارد.[4]
v «مشروعیت سایر نهادهاى موجود در حکومت نیز، مستند به حکم ولىّ فقیه است. مشروعیت ولایت سیاسى فقیه، مبدأ مشروعیت سایر نهادهاى موجود در ساختار حکومت مىگردد؛ زیرا اگر تنفیذ ولىّ فقیه نباشد، همه نهادهاى درون حاکمیت دچار بحران مشروعیت مىشوند... بنابراین، شأن و جایگاه ولایت فقیه در نظام سیاسى شیعه بسیار بااهمیّت است؛ زیرا مبدأ مشروعیت تمامى ارکان نظام سیاسى است. براساس همین مبنا در قانون اساسى جمهورى اسلامى، که مبتنى بر ولایت فقیه است، قانون اساسى و ریاست جمهورى پس از رأى مردم باید مورد تنفیذ و امضاى رهبر قرار گیرد؛ زیرا صرف اینکه عدهّاى قانونى را نوشتند و اکثر مردم به آن رأى مثبت دادند، لزوم اطاعت شرعى را به دنبال نمىآورد، مگر آنکه صاحب ولایت از ناحیه شریعت آن را تنفیذ کند و مطابقت آن را با شرع گواهى دهد. به همین ترتیب، مشروعیت اوامر و نواهى رئیس جمهور و دولت نیز منوط به تنفیذ رهبر است؛ زیرا رأى مردم به رئیس جمهور، او را صاحب ولایت شرعى بر حکمرانى نکرده است.»[5]
v آیت الله جوادی آملی در این رابطه می فرمایند:
«فقیه عادل، متولی و مسئول همه همه ابعاد دین در عصر غیبت امام معصوم (علیه السلام) است و شرعیت نظام اسلامی و اعتبار همه مقررات آن، به او بر میگردد و با تأیید و تنفیذ او مشروعیت مییابد.»[6]
v شهید آیت الله بهشتی نیز در این باره می فرمایند:
«شورای انقلاب را امام تعیین کردند. مشروعیت شورای انقلاب مستقیماً از طریق نصب امام بود اگر ملت به اینها اعتماد داشت، بیشتر از طریق اعتمادش به امام بود. به خصوص که آن اول ها اسمی هم گفته نمی شد (روی مصالح امنیتی و مصالح دیگر) دولت موقت تشکیل شد، با پیشنهاد شورا و نصب امام. مشروعیت دولت موقت از طریق امام بود و امت این مشروعیت را داد، اما از طریق امام و امام مشروعیت را داد، اما هماهنگ با امت».[7]
v آیت الله مصباح یزدی هم مشروعیت قانون را به تأیید رهبری مشروط کرده، می فرمایند:
«قانون به خودى خود هیچ اعتبارى ندارد حتّى اگر همه مردم به آن رأى داده باشند... اگر ما قانون اساسى فعلى جمهورى اسلامى ایران را معتبر مى دانیم نه به لحاظ این است که قانون اساسى یک کشور است و درصد زیادى از مردم هم به آن رأى داده اند بلکه به این دلیل است که این قانون اساسى به امضا و تأیید ولىّ فقیه رسیده و ولىّ فقیه کسى است که به اعتقاد ما منصوب از جانب امام زمان(علیه السلام) است و امام زمان(علیه السلام) نیز منصوب از جانب خداست و همان طور که حضرت در مقبوله عمر بن حنظله فرمود: رد کردن حکم ولىّ فقیه ردکردن حکم امام معصوم است و ردکردن حکم امام معصوم نیز رد کردن حکم خداست. و اگر غیر از این باشد و امضا و تأیید ولىّ فقیه در کار نباشد قانون اساسى ارزش و اعتبار ذاتى براى ما ندارد. و اگر احیاناً بر پاى بندى به آن به عنوان مظهر میثاق ملّى تأکید مى شود به جهت آن است که ولىّ فقیه به قانون اساسى مشروعیت بخشیده و مشروعیت، از ولىّ فقیه به قانون اساسى سرایت کرده نه آن که قانون اساسى به ولایت فقیه وجهه و اعتبار داده باشد.»[8]
v این بحث را با کلام آیت الله حائری شیرازی به پایان می بریم:
«اگر رئیسجمهور منصوبِ ولیفقیه نباشد، منصوبِ مردم هم نخواهد بود زیرا مردم به خبرگان رأی دادند و خبرگان مجتهد عادلی را برگزیدند. او ولیّ منتخب مردم است و حکمش نافذ است. مردم با واگذاری حکم به مجتهد عادل، امر را به او تفویض کردهاند. وقتی مجتهد عادل، رئیسجمهور را منصوب کند، باز به رأی مردم تکیه شده است. مردم رئیسجمهور را برای ادارهی امورشان میخواهند. ولیفقیه قبلاً برای ادارهی امور از ناحیهی مردم به خبرگان و از خبرگان به وی واگذار شده است. مردم کار خودشان را کردهاند و جای خالی باقی نگذاشتهاند که نصب جدیدی صورت بگیرد. برای احتراز از خیال تشریفاتی بودن امر تنفیذ، امام(ره) واژهی نصب را به کار بردند. پس رئیسجمهور منصوب از رهبر است. رهبر منتخب خبرگان و خبرگان منتخب مردم. پس رئیسجمهور با این سلسلهمراتب منتخب مردم میشود، رسماً و قبلاً بهوسیلهی آراء مردم به مقام شأنیت و اهلیت رسیده بود. رأی مردم رأی تمایل بود. رسمیت و مشروعیت و نفاذ، نتیجهی نصب ولیفقیه است. «مَجَارِیَ الْأُمُورِ وَ الْأَحْکَامِ عَلَى أَیْدِی الْعُلَمَاء.[9]»[10]
[1]. بیانات مقام معظم رهبرى در خطبهى نماز جمعه 30/2/1362
[2]. سخنرانى رهبر معظم انقلاب در جمع مسئولان استان خراسان 28/4/1365
[3]. بیانات مقام معظم رهبرى در خطبهى نماز جمعه 7/10/1363
[4]. خطبههاى نماز جمعه 2/11/1366
[5]. حکومت اسلامى درسنامه اندیشه سیاسى اسلام،احمد واعظی، ص: 198
[6]. آیت الله جوادی آملی، ولایت فقیه ولایت فقاهت و عدالت، ص 251
[7]. راست قامتان جاوادنه تاریخ اسلام، شهید آیت الله بهشتی ، ص 395
[8] . مردم سالارى دینى و نظریه ولایت فقیه،آیت الله مصباح یزدی، ص: 115
[9]. تحف العقول عن آل الرسول ص، ص: 238
[10]. آیت الله محی الدین حائری شیرازی