امام شناسی
صفحه ای کوچک برای نشانی دادن از محوری ترین مفهوم عالم: ولایت ...
صفحه ای کوچک برای نشانی دادن از محوری ترین مفهوم عالم: ولایت ...
اطاعت کنید ازخدا ورسولش واولیاء امورایشان
حضرت امام خمینی (رض)
امام شناسی
یوم ندعوا کل اناس بامامهم...
-------------------------------------
وحدت عمومی, به معنای گردآمدن صاحبان سلیقه ها و روش های گوناگون بر گرد محور اسلام, خط امام و "ولایت فقیه" است.
این, همان اعتصام به "حبل الله" است که عموم مسلمین بدان مکلف گشته اند؛
و این, آن اسم اعظمی است که همه ی گره ها را باز, و همه ی موانع را بر طرف, و همه ی شیاطین را مغلوب می کند.
پیام امام خامنه ای به ملت ایران در چهلمین روز ارتحال امام خمینی 1368/4/23
... آن کسی که این معیارها را دارد و از تقوا و صیانت نفس و دینداری کامل و آگاهی لازم برخوردار است، آنوقت نوبت میرسد به قبول ما، اگر همین آدم را با همین معیارها، مردم قبول نکردند، باز مشروعیت ندارد. چیزی به نام حکومت زور در اسلام نداریم. این منشأ حاکمیت است، منشأ الهى. این معیارها را هم خدا معین کرده و حکومت خدا در نظام اسلامى با حکومت مردم آمیخته است، لذا ما مىگوییم جمهورى اسلامى.[1]
از حقوق اولیه هر ملتى است که باید سرنوشت و تعیین شکل و نوع حکومت خود را در دست داشته باشد.[2]
اسلام به ما اجازه نداده است که دیکتاتورى بکنیم. ما تابع آراى ملت هستیم. ملت ما هر طور رأى داد، ما هم از آنها تبعیت مىکنیم. ما حق نداریم، خداى تبارک و تعالى به ما حق نداده است، پیغمبر اسلام به ما حق نداده است که ما به ملتمان یک چیزى را تحمیل بکنیم. بله! ممکن است گاهى وقتها ما یک تقاضایى از آنها بکنیم؛ تقاضاى متواضعانه، تقاضایى که خادم یک ملت از ملت مىکند. لکن اساس این است که، مسئله دست من و امثال من نیست و دست ملت است.[3]
قبول مردم و پذیرش مردم، شرط در حاکمیت است و این همان چیزى است که در قانون اساسى جمهورى اسلامى در مورد حتى رهبر مورد نظر بوده است و بر روى آن فکر شده و تصمیمگیرى شده. رهبر بر طبق قانون اساسى جمهورى اسلامى، آن مجتهدِ عادلِ مدیرِ مدبرِ صاحب نظرِ صاحب بصیرتى است که مردم او را شناخته باشند به مقام مرجعیت تقلید، از او تقلید کنند و به او گرایش پیدا کنند و رو بیاورند.
اگر مردم چنین کسى را نشناختند، خبرگان امت جستجو مىکنند، چنین کسى را پیدا مىکنند، به مردم معرفى مىکنند. باز در اینجا هم اولاً خبرگان، نمایندگان مردمند. ثانیاً خود مردم بعد از معرفى خبرگان او را مىپذیرند، بعد او مىشود امام.
... و لذا شما امروز در کشور جمهورى اسلامى که پرتوى از حاکمیت اسلام در آن هست مىبینید مردم در همة صحنهها حضور دارند.[4]
در منطق اسلام، ادارة امور مردم و جامعه، با هدایت انوار قرآنى و احکام الهى است. در قوانین آسمانى و الهى قرآن، براى مردم شأن و ارج معین شدهاست؛ مردم هستند که انتخاب مىکنند و سرنوشت ادارة کشور را به دست مىگیرند. این مردمسالارى، راقىترین نوع مردمسالارىاى است که امروز دنیا شاهد آن است؛ زیرا مردمسالارى در چارچوب احکام و هدایت الهى است. انتخاب مردم است، اما انتخابى که با قوانین آسمانى و مبراى از هرگونه نقص و عیب، توانسته است جهت و راه صحیحى را دنبال کند.
... در نظام اسلامى ـ یعنى مردمسالارى دینى ـ مردم انتخاب مىکنند، تصمیم مىگیرند و سرنوشت ادارة کشور را به وسیلة منتخبان خودشان در اختیار دارند؛ اما این خواست و انتخاب و اراده در سایة هدایت الهى، هرگز به بیرون جادة صلاح و فلاح راه نمىبرد و از صراط مستقیم خارج نمىشود؛ نکتة اصلى در مردمسالارى دینى این است.[5]
به نظر ما «مردم» اصل قضایا و همهکاره هستند. در تفکّر اسلامى و برداشت اسلامى، اندیشة خدامحورى با اندیشة مردممحورى هیچ منافاتى ندارد؛ اینها برروى هم قرار مىگیرند. اوّلاً تا مردم متدیّن و معتقد به دینى نباشند، حکومت دینى در آن کشور اصلاً بهوجود نمىآید و جامعة دینى شکل نمىگیرد. بنابراین، وجود حکومت دینى در یک کشور، به معناى تدیّن مردم است؛ یعنى مردم این حکومت را خواستند، تا این حکومت بیاید. وقتى که ما مىگوییم حکومت دینى ـ که جمهورى اسلامى هم براساس احکام و تعالیم الهى است ـ آیا معنایش این است که مردم هیچکارهاند؟ نه. اگر مردم با حاکمى بیعت نکنند و او را نخواهند ـ ولو امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) باشد ـ او سرِ کار خواهد آمد؟ در جمهورى اسلامى که نقش مردم واضح است.
در تفکّر دینى، اساس حاکمیت دین و نفوذ دین و قدرت دین، در اعمال آن روشهاى خودش براى رسیدن به اهدافش به چیست؟ تکیة اصلى به چیست؟ به مردم است. تا مردم نخواهند، تا ایمان نداشته باشند، تا اعتقاد نداشته باشند، مگر مىشود؟!
پیامبر را اگر مردم مدینه نمىخواستند و در انتظار او نمىنشستند و بارها سراغش نمىرفتند، مگر به مدینه مىآمد و جامعة مدنى تشکیل مىشد؟ پیامبر که با شمشیر نرفت مدینه را بگیرد. کما اینکه فتوحات اسلامى تا آنجایى که درست انجام گرفته است... رزمندگان اسلام رفتند آن مانع را که قدرت حکومت فاسد و ظالم آن محل بود، از سرِ راه برداشتند؛ مردم خودشان از رزمندگان استقبال کردند... بنابراین، خواست و اراده و ایمان مردم ـ حتّى بالاتر از این ـ عواطف آنها، پایة اصلى حکومت است؛ این نظر اسلام است و ما هم به همین معتقدیم. در قانون اساسى جمهورى اسلامى، همین نکته به یک شکل معقول و منطقى و قانونى گنجانده شده است... در قانون اساسى، توزیع قدرت به نحو منطقى و صحیح وجود دارد و همة مراکز قدرت هم، مستقیم یا غیرمستقیم با آراءِ مردم ارتباط دارند و مردم تعیینکننده و تصمیمگیرنده هستند و اگر مردم حکومتى را نخواهند، این حکومت در واقع پایة مشروعیّت خودش را از دست داده است. نظر ما دربارة مردم این است.[6]
نظام جمهورى اسلامى نظامهاى انتصابى قدرتها را نسخ کرد و انتخاب مردم را در مدیریت کشور داراى نقش کرد. این حق آحاد ملت است که بتوانند انتخاب کنند و در تعیین مدیر کشور داراى نقش باشند. از سوى دیگر وظیفه هم هست؛ به این خاطر که این شرکت مىتواند روح نشاط و احساس مسئولیت را همیشه در جامعه زنده نگه دارد... انتخابات فقط یک وظیفه نیست، فقط یک حق هم نیست؛ هم حق شماست، هم وظیفة عمومى است.[7]
این بیعت چندینبارهی مردم با نظام جمهوری اسلامی و وفاداری هوشمندانه و شجاعانه آنان به اصل مترقی ولایت فقیه، مسئولیت خطیر و سنگین منتخبان معتمد آنان... را به آنان یادآوری میکند و الطاف و تأییدات الهی را در پیمودن مسیر حیاتی این نظام در برابر آن مجسم میسازد.[8]
اینجا آراء ملت حکومت مىکند. اینجا ملت است که حکومت را در دست دارد. این ارگانها را ملت تعیین کرده است. و تخلّف از حکم ملت براى هیچیک از ما جایز نیست و امکان ندارد.[9]
بر حسب حق شرعی و حق قانونی «ناشی از آراء اکثریت قاطع قریب به اتفاق ملت ایران»... جنابعالی[10] را مأمور تشکیل دولت موقت می نمایم.[11]
اگر مردم به خبرگان رأى دادند تا مجتهد عادلى را براى رهبرى حکومتشان تعیین کنند، وقتى آنها هم فردى را تعیین کردند تا رهبرى را به عهده بگیرد، قهراَ او مورد قبول مردم است. در این صورت او ولىّ منتخب مردم مىشود و حکمش نافذ است.[12]
ماهیت جمهورى اسلامى این است که با شرایطى که اسلام براى حکومت قرار داده است، با اتکا به آراى عمومى ملت، حکومت تشکیل شده و مجرى احکام اسلام باشد.[13]
وقتى مردم یک خدمتگزارى را نخواستند باید کنار برود.[14]
آن بخش انتخاب مردم، یکى از دو بخش مردمسالارى دینى است که البته آن هست. مردم بایستى بخواهند، بشناسند، تصمیم بگیرند و انتخاب کنند تا تکلیف شرعى دربارة آنها منجز شود. بدون شناختن و دانستن و خواستن، تکلیفى نخواهند داشت.[15]
امیرالمومنین (علیه الصّلاة و السّلام) با اینکه خود را به لحاظ واقع منسوب پیغمبر و صاحب حق واقعى براى زمامدارى مىداند، آن وقتى که کار به رأى مردم و انتخاب مردم مىکشد، روى نظر مردم و رأى مردم تکیه مىکند؛ یعنى آن را معتبر مىشمارد. و بیعت در نظام اسلامى یک شرط براى حقانیت زمامدارى، زمامدار است.
اگر یک زمامدارى بود مردم با او بیعت نکردند، یعنى آن را قبول نکردند، آن زمامدار خانه نشین خواهد شد و «مشروعیت ولایت و حکومت به بیعت مردم وابسته است.» یا بگوییم مشروعیت زمامدارى و حکومت به بیعت مردم وابسته است.
آن وقتى که بعد از قتل عثمان مردم آمدند اطراف خانة امیرالمومنین را گرفتند امیرالمومنین خطاب به مردم نفرمود که شما چه کارهاید؟ راى شما چه تاثیرى دارد؟ فرمودند: «دعونى والتمسوا غیرى»؛ وقتى مىخواست استنکاف کند از قبول خلافت و زمامدارى، به مردم گفت من را رها کنید به سراغ دیگرى بروید؛ یعنى اراده شما، خواست شما، انتخاب شماست که تعیین کننده است پس از من منصرف بشوید به سراغ دیگرى بروید.
در مکاتباتى که امیرالمومنین(علیه السلام) با معاویه در پیش از جنگ صفین داشتند و استدلال مىکردند، هر کدام یک دلیل، یک استدلالى در نامة خود مىآوردند. هم معاویه به یک چیزهایى استدلال مىکرد تا روش سیاسى خودش را توجیه کند، هم امیرالمومنین استدلالهایى مىکردند. آنجا یکى از جملاتى که امیرالمومنین به کار برده و احتمال مىدهم بیش از یک بار هم امیرالمنین این را به کار برده، این است که «انه بایعنى القوم الذى بایعوا ابابکرٍ و عمر»؛ یعنى تو چرا در مقابل من مىایستى و تسلیم نمىشوى؟ در حالى که همان مردمى که با ابوبکر و عمر بیعت کرده بودند و تو به خاطر بیعت آن مردم خلافت آنها را قبول دارى، همان مردم با من هم بیعت کردند؛ این یعنى «مشروعیت دادن به رأى مردم و بیعت مردم، این یک اصل اسلامى است.»[16]
v «میبینیم که علی(علیه السلام) از این فرصت که پس از 25 سال برای او فراهم شده است، بلافاصله در صدد بهرهبرداری، برنمیآید، بلکه آنقدر در پذیرش خلافت امتناع میکند تا احراز نماید، «شرط اعمال ولایت ـ که پذیرش مردم و رضایت آنان است ـ فراهم آمده» و لذا در ابتدا به آنان هشدار میدهد که بدانید اگر مرا برگزینید، آنچنان که میدانم بر شما حکومت خواهم کرد و به سخن ملامتگران گوش نخواهم سپرد. این هشدار بدان جهت است که مردم بدانند در چه وادی گام میگذارند تا در نتیجه، ابراز رضایت آنان از روی علم و آگاهی باشد؛ نه از روی احساسات مقطعی و هیجانات زودگذر؛ چرا که چنین رضایتی ارزشمند نیست.
به راستی اگر در اعمال ولایت، رضایت مردم شرط نبود، آنگاه بر چه اساسی میشد این کار امیرالمؤمنین(علیه السلام) را تبیین نمود؟»[17]
v گذشته از این، حتی «با دقت در تاریخ زمان رحلت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) میتوان دریافت که برای علی(علیه السلام) این امکان وجود داشت که از بیعت با ابوبکر همچنان خودداری ورزد و از اوضاع آشفتة آن روزگار به نفع خویش بهرهبرداری کند، چرا که افراد زیادی نسبت به آنچه در سقیفه گذشته بود، معترض بودند. بعضی از این افراد در منزل فاطمه(علیها السلام) گرد آمدند تا از رهبری و جانشینی امیرالمؤمنین(علیه السلام) حمایت کنند.[18]
بسیاری از این افراد، بزرگانی بودند که بیعت نکردنشان با خلیفه، سهم زیادی در تضعیف موقعیت سیاسی او داشت و هر یک از آنان میتوانست جماعتی را نیز با خود همراه کند، کافی بود که علی(علیه السلام) با درایتی که داشت، رهبری این حرکت را به دست گیرد و زمینه خلافت خود را فراهم کند؛ چنانکه عباس عموی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نیز به صراحت به آن حضرت پیشنهاد کرده، گفت:
«امدد یدک ابایعک فیقول الناس: عمّ رسول الله بایع ابنَ عمّ رسول الله، فلا یختلف علیک اثنان»؛[19]دستت را دراز کن تا با تو بیعت کنم، که در این صورت مردم خواهند گفت: عموی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) با پسر عموی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بیعت کرده؛ آنگاه حتی دو نفر نیز در مورد تو اختلاف نخواهند کرد».
ولی امیرالمؤمنین(علیه السلام) از قبول این پیشنهاد خودداری نمود.
v امیرالمؤمنین(علیه السلام) در این رفتار، دستور پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) را اطاعت نموده که به آن حضرت فرموده بود:
«یَا ابْنَ أَبِی طَالِبٍ لَکَ وَلَاءُ أُمَّتِی فَإِنْ وَلَّوْکَ فِی عَافِیَةٍ وَ أَجْمَعُوا عَلَیْکَ بِالرِّضَا فَقُمْ بِأَمْرِهِمْ، وَ إِنْ اخْتَلَفُوا عَلَیْکَ فَدَعْهُمْ وَ مَا هُمْ فِیه»؛[20] ای پسر ابوطالب! ولایت بر امت من از آن تو است؛ پس اگر در سلامتی (و آرامش) پذیرای ولایت تو شدند و به (حکومت) تو رضایت دادند، اداره امور آنان را بر عهده بگیر و اگر در مورد تو اختلاف کردند، آنان را به خودشان وا گذار.
مطابق این حدیث، پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) ولایت را به طور صریح از آنِ علی(علیه السلام) می داند؛ لکن در خصوص اعمال ولایت و به اجرا گذاشتن این حق الهی، به آن حضرت دستور میدهد که تا زمانی که مردم پذیرای حکومتش نشدهاند، از به دست گرفتن قدرت و حکومت خودداری نماید و تأکید میفرماید که اگر مردم در مورد تو اختلاف کردند، آنان را به حال خودشان واگذار.»[21]
v در تأیید این مطلب که از حدیث پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و سیره علی(علیه السلام) به دست آمد، میتوان به روایات متعددی که بیشتر آنها از امیرالمؤمنین(علیه السلام) است، استناد نمود. به برخی از آنها اشاره میکنیم:
1. «ابن اثیر، مورخ معروف در کتاب کامل خود آورده است:
چون روز بیعت (با علی علیه السلام) که روز جمعه بود، فرا رسید. مردم در مسجد گرد آمدند و علی(علیه السلام) بر منبر بالا رفت و در حالی که مسجد پر از جمعیت و همه سراپا گوش بودند فرمود:
«ایها الناس ـ عن مَلاء و اُذُن ـ انّ هذا امرکم لیس لاحد فیه حق الاّ من امرتم و قد افترقنا بالامس علی امر و کنت کارهاً لامرکم فابیتم الاّ ان اکون علیکم...»؛ ای مردم! این امر (حکومت)، امر شما است. هیچ کس به جز کسی که شما او را امیر خود گردانید، حق امارت بر شما را ندارد. ما دیروز هنگامی از هم جدا شدیم که من قبول ولایت را ناخوشایند داشتم، ولی شما جز به حکومت من رضایت ندادید...»
مطابق این نقل، امیرالمؤمنین(علیه السلام) به صراحت میفرماید که در حکومت بر جامعه، فقط کسی حق اعمال ولایت دارد که مردم او را به این سمت برگزیده باشند. واضح است که در اینجا سخن از ثبوت ولایت نیست تا آنکه عبارت فوق را به معنای «اعطای ولایت» از سوی مردم بدانیم و آنگاه در صدد توجیه و تأویل آن برآییم؛ بلکه سخن از اعمال ولایت و تصدی امور مسلمین است و امیرالمؤمنین(علیه السلام) میفرماید: هیچکس مجاز به تصدی حکومت نیست؛ مگر اینکه مورد رضایت مردم باشد. و این دقیقاً مطابق همان سخن پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) است که به علی(علیه السلام) فرمود: «فَإِنْ وَلَّوْکَ فِی عَافِیَةٍ وَ أَجْمَعُوا عَلَیْکَ بِالرِّضَا فَقُمْ بِأَمْرِهِم».[22]
v علی(علیه السلام) در یکی از نامههای خود، بر حق مردم در گزینش رهبر تأکید نموده، ولی به دلیل جمعیت فراوان مسلمین و زندگی آنان در نقاط مختلف سرزمین وسیع اسلامی آن روزگار، انجام این وظیفه را بر عهدة مهاجرین و انصار میداند که در آن زمان به عنوان اهل خبره و اشخاص مورد اعتماد مسلمین شناخته شده بودند، می فرماید:
2. «إِنَّمَا الشُّورَى لِلْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَى رَجُلٍ وَ سَمَّوْهُ إِمَاماً کَانَ ذَلِکَ لِلَّهِ رِضًا فَإِنْ خَرَجَ عَنْ أَمْرِهِمْ خَارِجٌ بِطَعْنٍ أَوْ بِدْعَةٍ رَدُّوهُ إِلَى مَا خَرَجَ مِنْهُ فَإِنْ أَبَى قَاتَلُوهُ عَلَى اتِّبَاعِهِ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ وَ وَلَّاهُ اللَّهُ مَا تَوَلَّى»؛[23] شورا (در امر تعیین رهبر) از آنِ مهاجرین و انصار است؛ پس اگر آنان بر شخصی وحدت نظر پیدا کرده و او را امام خویش قرار دادند، این امر مورد رضایت خداوند خواهد بود. آنگاه اگر کسی به سبب عیبجویی یا بر اثر بدعتی از جرگه آنان خارج گردید (و بر امام خود خروج نمود)، او را به راهی که از آن خروج نموده بازگردانند و اگر امتناع کند، به دلیل پیروی از غیر راه مؤمنان با او بجنگند و خداوند او را به آنچه خود انتخاب کرده است، واگذار خواهد کرد.
مهاجرین و انصار در صدر اسلام به عنوان کسانی که در مهبط وحی و در کنار پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) میزیستند و با احکام و معارف اسلامی، آشنایی بیشتری داشتند، از سوی دیگر مسلمانان شناخته شده و مورد قبول بودند و لذا در هنگام تعیین خلیفه، مردم از سایر نقاط به مدینه میآمدند و از مهاجرین و انصار میپرسیدند که چه کسی را به عنوان خلیفه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) برگزیدند. بر اساس این اعتماد عمومی، آنان همچون اهل خبرهای بودند که مردم در کارهای مهم به ایشان مراجعه میکردند. امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیز بر این عمل، صحّه گذاشته، تعیین خلیفه را بر عهدة مهاجرین و انصار دانستهاند. اصولاً با وجود کثرت جمعیت مسلمین و پراکندگی آنان در سطح سرزمین پهناور اسلامی، اگر بنا میشد که همة مسلمانان در تعیین زمامدار رأی داده و نظر خود را ابراز کنند، این کار هیچگاه به سامان نمیرسید. چنان که علی(علیه السلام) در خطبه 172 نهج البلاغه میفرماید:
«وَ لَعَمْرِی لَئِنْ کَانَتِ الْإِمَامَةُ لَا تَنْعَقِدُ حَتَّى یَحْضُرَهَا عَامَّةُ النَّاسِ [مَا فَمَا إِلَى ذَلِکَ سَبِیلٌ وَ لَکِنْ أَهْلُهَا یَحْکُمُونَ عَلَى مَنْ غَابَ عَنْهَا ثُمَّ لَیْسَ لِلشَّاهِدِ أَنْ یَرْجِعَ وَ لَا لِلْغَائِبِ أَنْ یَخْتَار»؛ به جان خودم سوگند! اگر امامت و رهبری امت چنین باشد که تا زمانی که همة مردم حاضر نشدهاند، منعقد نگردد، هرگز صورت نگرفته و راهی برای انعقاد آن نخواهد بود. ولی کسانی که اهل آن هستند (همچون مهاجرین و انصار) بر آنان که هنگام تعیین رهبر حاضر نیستند، حکم میکنند؛ در نتیجه آن کس که حاضر بوده، اجازة برگشت ندارد و آن که غایب بوده، نمیتواند دیگری را (به عنوان رهبر) اختیار کند.
v علی(علیه السلام) در خطبه شقشقیه، آنگاه که دلایل پذیرش خلافت را از سوی خود بیان میکند، سه عامل را برمیشمارد که دوتای آنها به خواست و اراده عمومی برمیگردد. میفرماید:
3. «أَمَا وَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِیَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا یُقَارُّوا عَلَى کِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَیْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَ لَسَقَیْتُ آخِرَهَا بِکَأْسِ أَوَّلِهَا وَ لَأَلْفَیْتُمْ دُنْیَاکُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِی مِنْ عَفْطَةِ عَنْز»؛[24] سوگند به خدایی که دانه را شکافت و انسان را آفرید، اگر نبود حضور آن جمعیت بسیار که (برای بیعت با من) حاضر شدند و اتمام حجت بر من که (برای رسیدن به مقاصد الهی و انجام وظیفه خود) یاور دارم و پیمانی که خداوند از علما گرفته است که در مقابل شکمبارگی ظالم و گرسنگی مظلوم صبر نکنند، بدون شک ریسمان شتر خلافت را بر کوهان آن میانداختم و همچون گذشته از خلافت چشم میپوشیدم و آنگاه درمییافتید که دنیای شما در نظر من از عطسة بز مادهای کم ارزشتر است.
v نتیجه آنکه میزان اهتمام علی(علیه السلام) به خواست عمومی مردم در مرحلة تعیین رهبر، به اندازهای است که «رضایت مردم» را شرط جواز إعمال ولایت میداند، بدین معنی که اگر چه برای دارا شدن ولایت، وجود شرایط و خصوصیاتی در شخصی لازم است و اعطا کنندة ولایت خداوند متعال است که بدون واسطه (در مورد معصومین(علیه السلام)) یا با واسطه (در مورد فقهای جامع الشرایط) آن را به یک شخص اعطا میکند، لکن چنین شخصی برای جواز اعمال ولایت خود، به شرط دیگری نیز احتیاج دارد و آن، «پذیرش مردمی» است؛ البته مردم شرعاً موظفند فرد واجد شرایط را به عنوان والی خود برگزینند و لذا اگر عمداً بر خلاف این وظیفه رفتار کنند، در نزد خداوند، مسؤول و معاقب خواهند بود.
v اهتمام به آرای عمومی در مرحله تعیین زمامدار، در گفتار و رفتار بعضی دیگر از ائمه معصومین(علیه السلام) نیز به چشم میخورد؛ چنانکه امام حسن(علیه السلام) در نامهای به معاویه، با تصریح به حقانیت الهی و سزاوارتر بودن خود به تصدّی حکومت، او را به پذیرش امارت خویش فراخوانده، میفرماید: مسلمانان مرا به این مقام برگزیدهاند:
4. «إِنَّ عَلِیّاً لَمَّا مَضَى لِسَبِیلِهِ...ً وَلَّانِی الْمُسْلِمُونَ الْأَمْرَ بَعْدَهُ... فَدَعِ التَّمَادِیَ فِی الْبَاطِلِ وَ ادْخُلْ فِیمَا دَخَلَ فِیهِ النَّاسُ مِنْ بَیْعَتِی فَإِنَّکَ تَعْلَمُ أَنِّی أَحَقُّ بِهَذَا الْأَمْرِ مِنْکَ عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ کُلِّ أَوَّابٍ حَفِیظٍ وَ مَنْ لَهُ قَلْبٌ مُنِیب.»؛[25]
امام حسین(علیه السلام) نیز فقط زمانی به درخواست مردم کوفه پاسخ مثبت داد و به سوی آنان حرکت کرد که رضایت عمومی آنان را احراز نمود و اصولاً برای همین احراز اراده و خواست عمومی مردم بود که مسلم بن عقیل را به سوی آنها فرستاد. آن حضرت در نامهای خطاب به مردم کوفه به این حقیقت تصریح کرده چنین نوشت:
«... وَ إِنِّی بَاعِثٌ إِلَیْکُمْ أَخِی وَ ابْنَ عَمِّی وَ ثِقَتِی مِنْ أَهْلِ بَیْتِی فَإِنْ کَتَبَ إِلَیَّ أَنَّهُ قَدِ اجْتَمَعَ رَأْیُ مَلَئِکُمْ وَ ذَوِی الْحِجَا وَ الْفَضْلِ مِنْکُمْ عَلَى مِثْلِ مَا قَدِمَتْ بِهِ رُسُلُکُمْ وَ قَرَأْتُ فِی کُتُبِکُمْ، أَقْدَمُ عَلَیْکُمْ وَشِیکاً؛ إِنْ شَاءَ اللَّه...[26]»[27]
2-2-1. راه حل تناقض ظاهری موجود در روایات
v اشکالی که ممکن است از نقل این قبیل روایات (که مشروعیت حکومت را به مردم نسبت می دهد) پیش آید، این است که روایات ذکر شده، با دسته دیگری از روایات که در آنها امیرالمؤمنین و یا دیگر ائمه هدی(علیهم السلام) حکومت را حق خویش دانسته اند، تناقض ظاهری دارد. از این دسته روایات، میتوان به این چند مورد اشاره کرد:
1. حضرت امیر علیه السلام پس از بیعت مردم با ایشان، بر اختصاص حق حکومت به خاندان و اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تصریح میفرماید:
«لَا یُقَاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ ص مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَحَدٌ وَ لَا یُسَوَّى بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَیْهِ أَبَداً هُمْ أَسَاسُ الدِّینِ وَ عِمَادُ الْیَقِینِ إِلَیْهِمْ یَفِیءُ الْغَالِی وَ بِهِمْ یُلْحَقُ التَّالِی وَ لَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ الْوِلَایَةِ وَ فِیهِمُ الْوَصِیَّةُ وَ الْوِرَاثَةُ الْآنَ إِذْ رَجَعَ الْحَقُّ إِلَى أَهْلِهِ وَ نُقِلَ إِلَى مُنْتَقَلِه»؛[28] کسى را با خاندان رسالت نمىشود مقایسه کرد و آنان که پرورده نعمت هدایت اهل بیت پیامبرند با آنان برابر نخواهند بود. عترت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم أساس دین، و ستونهاى استوار یقین مىباشند. شتاب کننده، باید به آنان بازگردد و عقب مانده باید به آنان بپیوندد؛ زیرا ویژگىهاى حقّ ولایت به آنها اختصاص دارد و وصیّت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم نسبت به خلافت مسلمین و میراث رسالت، به آنها تعلّق دارد. هم اکنون (که خلافت را به من سپردید) حق به اهل آن بازگشت، و دوباره به جایگاهى که از آن دور مانده بود، باز گردانده شد.
2. همچنین پس از رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) که برای گرفتن بیعت با ابوبکر نزد حضرت رفتند نیز به این حق تصریح کرده فرمودند:
«أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ بِأَنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ أَحَقُّ بِهَذَا الْأَمْرِ مِنْکُمْ أَمَا کَانَ الْقَارِئُ مِنْکُمْ لِکِتَابِ اللَّهِ الْفَقِیهُ فِی دِینِ اللَّهِ الْمُضْطَلِعُ بِأَمْرِ الرَّعِیَّةِ وَ اللَّهِ إِنَّهُ لَفِینَا لَا فِیکُم فَلَا تَتَّبِعُوا الْهَوَى فَتَزْدَادُوا مِنَ الْحَقِّ بُعْداً وَ تُفْسِدُوا قَدِیمَکُمْ بِشَرٍّ مِنْ حَدِیثِکُم»؛[29] بخدا سوگند که خداوند حکمى را تعیین نموده، و پیغمبر او داناتر است، و شما خود به این امر واقفید که ما اهل بیت به تصدّى امر خلافت از شما سزاوارتریم، آیا عالم به کتاب خدا و فقیه در دین او، و خلاصه وارد به امور رعیّت در میان شما است؟!! بخدا قسم که فقط در میان ماست نه شما، پس، از هوى و هوس پیروى مکنید که در این صورت بیش از پیش از حقیقت دور گشته، و گذشته خود را با بدى جدیدتان تباه خواهید ساخت.
3. همچنین در زمانیکه مردم برای بیعت با عثمان حرکت می کردند نیز فرمودند:
«لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّی أَحَقُّ النَّاسِ بِهَا مِنْ غَیْرِی وَ وَ اللَّهِ لَأُسْلِمَنَّ مَا سَلِمَتْ أُمُورُ الْمُسْلِمِینَ وَ لَمْ یَکُنْ فِیهَا جَوْرٌ إِلَّا عَلَیَّ خَاصَّةً الْتِمَاساً لِأَجْرِ ذَلِکَ وَ فَضْلِهِ وَ زُهْداً فِیمَا تَنَافَسْتُمُوهُ مِنْ زُخْرُفِهِ وَ زِبْرِجِه»؛[30] همانا مىدانید که من سزاوارتر از دیگران به خلافت هستم. سوگند به خدا! به آنچه انجام دادهاید گردن مىنهم، تا هنگامى که اوضاع مسلمین رو براه باشد، و از هم نپاشد، و جز من به دیگرى ستم نشود، و پاداش این گذشت و سکوت و فضیلت را از خدا انتظار دارم، و از آن همه زر و زیورى که به دنبال آن حرکت مىکنید، پرهیز مىکنم.
v در پاسخ به این اشکال، میتوان به تفاوت دقیقی که بین «مشروعیت حاکم» و «مشروعیت حکومت» در بیان بزرگان دین وجود دارد، اشاره کرد:
در دوران نبوت و در دوران امامت که حاکم جامعة اسلامى از سوى خدا تعیین شده، مردم نقش ندارند. مردم چه بدانند، چه ندانند، چه بخواهند، چه نخواهند پیغمبر امام و پیشواى جامعه است؛ رهبر و حاکم مردم است. البته اگر مردم دانستند و پذیرفتند، این حاکمیتِ حقیقى و این حاکمیتِ حقوقى جنبة واقعى هم پیدا مىکند. اما اگر مردم ندانستند، نشناختند، یا نپذیرفتند آن کسى که به حق حاکم مردم است، از منصب حکومت برکنار مىماند، اما حاکم او است.
لذا ما معتقدیم در دوران ائمة معصومین (علیهم الصّلاةوالسّلام) با اینکه آنها در جامعه به عنوان حاکم شناخته نشده بودند و پذیرفته نشده بودند، اما همة شؤون حاکم متعلق به آنها بود و لذا بود که تلاش هم مىکردند، فعالیت هم مىکردند و ما در مورد زندگى ائمه(علیهمالسلام) از جمله در مورد زندگى امام صادق از روى شواهد و قرائن تردیدناپذیر مىدانیم که این بزرگواران تلاش مىکردند تا حکومت را که متعلق به آنها و از آن آنها است قبضه کنند. [31]
اگر یکی از فقیهان زمان به تشکیل حکومت توفیق یافت، بر سایر فقها لازم است که از او پیروی کنند. و چنانچه امر تشکیل دولت اسلامی جز با هماهنگی و اجتماع همه آنان میسّر نباشد، بر همگی آنان واجب است که مجتمعاً بر این امر اهتمام ورزیده، درصدد تحقق آن برآیند. و اگر این امر، اصلاً برای آنان امکان عملی نداشت، منصب ولایت از آنان ساقط نمی شود و همچنان بر جایگاه خود باقی هستند، اگرچه از تشکیل حکومت معذورند.[32]
v در نتیجه، « شرط رضایت عمومی، فقط مربوط به تصدی حکومت است، نه هرگونه إعمال ولایتی از سوی معصومین (علیهمالسلام). بنابراین قبل از تحصیل رضایت عمومی، اعمال ولایتهایی که به حدّ تصدی حکومت نمیرسد، همچون اقامة امور حسبیه در اموری مانند اموال و اشخاص بیسرپرست، قضاوت در میان اصحاب دعوا و امور دیگری از این قبیل، مانعی نداشته؛ مجاز می باشد. ولی برای تشکیل حکومت اسلامی و به دست گرفتن قدرت سیاسی، مطابق روایاتی که نقل شد، الزاماً باید شرط پذیرش مردمی وجود داشته باشد.
نتیجه آنکه باید بین این بیان و آنچه بعضی از نویسندگان ابراز داشتهاند که حتی اعطای ولایت به بعضی از ائمه(علیهم السلام) نیز توسط مردم، از راه بیعت با آنان صورت میگرفته است، فرق گذاشت؛ زیرا دیدگاه مزبور، علاوه بر آنکه با روایات فراوانی که بر جعل منصب ولایت برای ائمه(علیهم السلام) از سوی خداوند دلالت میکند، منافات دارد؛ با ماهیت بیعت در صدر اسلام نیز سازگار نمیباشد؛ چرا که بیعت در آن زمان، فقط برای تأیید و تقویت حکومت، انجام میشده و به هیچوجه عاملی برای اعطای ولایت و جعل منصب نبوده است. در حالی که مطابق آنچه در این مقاله اثبات گردید، هیچیک از دو اشکال فوق لازم نخواهد آمد و بر این اساس، بیعت فقط در مرحله اعمال ولایت نقش خواهد داشت؛ نه در مرحله ثبوت ولایت.
ولایت فقیه [نیز] استمرار حکومت معصومین (علیهم السلام) است. در زمان غیبت که تشکیل حکومت اسلامی به رهبری معصوم(علیه السلام) ممکن نیست، کسی که شبیهترین افراد به او است، یعنی فقیه جامع الشرایط عهدهدار اداره حکومت میشود؛ لذا میزان اختیارات حکومتی امام معصوم(علیه السلام) با ولی فقیه فرقی ندارد؛ چرا که اقامة حکومت، نیاز دایمی تمامی جوامع و از جمله جامعه اسلامی است و این نیاز در زمان غیبت و حضور یکسان است. بنابراین اختیارات حاکم اسلامی نیز باید در هر دو زمان یکسان باشد.
بر این اساس، همان دلایلی که به رأی مردم در مرحله اعمال ولایت توسط معصوم(علیه السلام) اعتبار بخشیده بود، در مورد حکومت ولی فقیه نیز همین اثر را خواهد داشت؛ لذا جواز إعمال ولایت توسط فقیه جامع الشرایط، فقط در سطح حکومت (نه در سطوح پایینتری همچون امور حسبیه) متوقف بر رضایت عمومی و پذیرش مردمی است. بعضی از فقهای معاصر به این مسأله تصریح کردهاند که در رأس آنان حضرت امام خمینی(قده) قرار دارد. نمایندگان معظم له در دبیرخانه ائمه جمعه سراسر کشور از ایشان به شرح زیر استفتا کرده اند:
«باسمه تعالی، حضرت آیت الله العظمی امام خمینی رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی پس از اهداء سلام و تحیت، در چه صورت فقیه جامع الشرایط بر جامعه اسلامی ولایت دارد؟
نمایندگان حضرتعالی در دبیرخانه ائمه جمعه سراسر کشور»
v و امام در جواب مرقوم نموده اند:
«باسمه تعالی؛ ولایت در جمیع صور دارد، لکن تولّی امورِ مسلمین و تشکیل حکومت، بستگی دارد به آرای اکثریت مسلمین که در قانون اساسی هم از آن یاد شده است و در صدر اسلام تعبیر می شده به بیعت با ولی مسلمین.
روح الله الموسوی الخمینی»[33]
ملاحظه می شود که حضرت امام در ابتدای پاسخ، نوشته اند که «ولایت در جمیع صور دارد» این عبارت ناظر به مقام ثبوت ولایت است که رأی مردم در تحقق آن هیچ دخالتی ندارد، اما برای آنکه تصور نشود که این عبارت اطلاق دارد و شامل مرحله اعمال ولایت نیز میگردد، با آوردن کلمه «لکن» استدراک کرده و به مسألة تولّی امور مسلمین پرداختهاند.
«تولی امور مسلمین» که همان تصدی امور آنان و اعمال ولایت است، شامل امور مختلفی همچون امور حسبیه، قضاوت و تشکیل حکومت میشود. آیا در تمام این موارد، ولی فقیه به رأی مردم نیاز دارد؟ پاسخ حضرت امام آن است که تولّی امور مسلمین، [فقط] در خصوص تشکیل حکومت متوقف بر رأی مردم است و لذا با آوردن عطف تفسیری تعبیر کرده اند: «تولّی امور مسلمین و تشکیل حکومت بستگی دارد به آرای اکثریت مسلمین».
قسمت آخر کلام امام (قدسسره) که نوشتهاند: «در صدر اسلام تعبیر می شده به بیعت با ولی مسلمین» اِشعار (نه دلالت) به این مطلب دارد که از دیدگاه ایشان، تولّی معصومین(علیهم السلام) نیز نسبت به امور مسلمانان متوقف بر رأی اکثریت آنها بوده است و اصولاً هم باید چنین باشد؛ زیرا حضرت امام در موارد متعددی به یکسانی ولایت فقیه جامع الشرایط و ائمه معصومین(علیهم السلام) در خصوص اداره حکومت تصریح کرده و نوشته اند:
«فللفقیه العادل جمیع ما للرسول و الائمه (علیهم السلام) مما یرجع الی الحکومة و السیاسة».[34] و «ان للفقیه جمیع ما للامام (علیه السلام) الّا اذا قام الدلیل علی ان الثابت له (علیه السلام) لیس من جهة ولایته و سلطنته بل لجهات شخصیة»[35]
و دلیلی نیز ارائه ندادهاند که مقتضی فرق بین معصوم (علیهالسلام) و ولی فقیه در ناحیة تولّی امور مسلمین باشد، بنابراین علی القاعده باید هر دو مورد را دارای یک حکم دانست، چنانکه کلام ایشان هم در قسمت آخرِ استفتاء، ناظر به آن است.»[36]
2-2-2. تفاوت مردمسالاری دینی با دموکراسی غربی
در اسلام مردم یک رکن مشروعیتاند، نه همة پایة مشروعیت. نظام سیاسى در اسلام علاوه بر رأى و خواست مردم، بر پایة اساسى دیگرى هم که تقوا و عدالت نامیده مىشود، استوار است. اگر کسى که براى حکومت انتخاب مىشود، از تقوا و عدالت برخوردار نبود، همة مردم هم که بر او اتفاق کنند، از نظر اسلام این حکومت، حکومت نامشروعى است؛ اکثریت که هیچ... امیرالمؤمنین (علیهالصلاهوالسلام) امام دادگران عالم و مظهر تقوا و عدالت است. وقتى بعد از قتل عثمان در خانهاش ریختند تا ایشان را به صحنة خلافت بیاورند، حضرت نمىآمد و قبول نمىکرد ـ البته دلیلهایى دارد که بحث بسیار مهم و پرمعنایى است ـ بعد از قبول هم فرمود: «لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِیَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا یُقَارُّوا عَلَى کِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَیْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا»؛[37] اگر وظیفة من با توجه، قبول، بیعت و خواست مردم بر من مسجل و منجز نمىشد که در مقابل ظلم بایستم و با تبعیض مبارزه و از مظلوم دفاع کنم، باز هم قبول نمىکردم. یعنى امیرالمؤمنین مىگوید من قدرت را بهخاطر قدرت نمىخواهم. حالا بعضیها افتخار مىکنند: ما باید برویم، تا قدرت را به دست بگیریم! قدرت را براى چه مىخواهیم؟ اگر قدرت براى خود قدرت است، وزر و وبال است؛ اگر قدرت براى مبارزه با ظالم در همة ابعاد ظلم و ستم ـ داخلى، اجتماعى و اقتصادى که حادترینش است ـ مىباشد، خوب است. بنابراین، پایة مشروعیت حکومت فقط رأى مردم نیست؛ پایة اصلى تقوا و عدالت است؛ منتها تقوا و عدالت هم بدون رأى و مقبولیت مردم کارایى ندارد. لذا رأى مردم هم لازم است. اسلام براى رأى مردم اهمیت قائل است. فرق بین دمکراسى غربى و مردمسالارى دینى که ما مطرح مىکنیم، همین جاست.[38]
در این شرایط، شما مىخواهید نظریة سیاسى اسلام و نظام جمهورى اسلامى ـ یعنى مردمسالارى دینى ـ را به دنیا معرفى کنید. جمهورى، یعنى مردمسالارى؛ اسلامى، یعنى دینى. بعضى خیال مىکنند ما که عنوان مردمسالارى دینى را مطرح کردیم، حرف تازهاى را به میدان آوردیم؛ نه! جمهورى اسلامى یعنى مردمسالارى دینى. حقیقت مردمسالارى دینى این است که یک نظام باید با هدایت الهى و ارادة مردمى اداره شود و پیش برود. اشکال کار نظامهاى دنیا این است که یا هدایت الهى در آنها نیست ـ مثل به اصطلاح دمکراسیهاى غربى که ارادة مردمى علىالظاهر هست، اما هدایت الهى را ندارند ـ یا اگر هدایت الهى را دارند یا ادعا مىکنند که دارند، ارادة مردمى در آن نیست؛ یا هیچکدام نیست، که بسیارى از کشورها اینگونهاند؛ یعنى نه مردم در شؤون کشور دخالت و رأى و ارادهاى دارند، نه هدایت الهى وجود دارد. جمهورى اسلامى، یعنى آنجایى که هدایت الهى و ارادة مردمى توأم با یکدیگر در ساخت نظام تأثیر مىگذارند. بر این نظریه، هیچگونه خدشه و اشکالى در بحثهاى دانشگاهى و محافل تحقیقاتى وارد نمىشود؛ اما اگر شما بخواهید حقانیت این نظریه را براى مردم دنیا ثابت کنید، در عمل باید ثابت کنید. چالش عمدة نظام جمهورى اسلامى این است.[39]
در مردمسالارى دینى و در شریعت الهى این موضوع مطرح است که مردم باید حاکم را بخواهند، تا او مورد قبول باشد و حق داشته باشد که حکومت کند. اى کسى که مسلمانى! چرا رأى مردم معتبر است؟ مىگوید چون مسلمانم؛ چون به اسلام اعتقاد دارم و چون در منطق اسلام، رأى مردم بر اساس کرامت انسان پیش خداى متعال معتبر است. در اسلام هیچ ولایت و حاکمیتى بر انسانها مقبول نیست، مگر اینکه خداى متعال مشخص کند. ما هرجا که در مسائل فراوان فقهى که به ولایت حاکم، ولایت قاضى یا به ولایت مؤمن ـ که انواع و اقسام ولایات وجود دارد ـ ارتباط پیدا مىکند، شک کنیم که آیا دلیل شرعى بر تجویز این ولایت قائم هست یا نه، مىگوییم نه! چرا؟ چون اصل، عدم ولایت است. این منطق اسلام است. آن وقتى این ولایت مورد قبول است که شارع آن را تنفیذ کرده باشد و تنفیذ شارع به این است که آن کسى که ولایت را به او مىدهیم ـ در هر مرتبهاى از ولایت ـ باید اهلیت و صلاحیت؛ یعنى عدالت و تقوا داشته باشد و مردم هم او را بخواهند. این منطق مردمسالارى دینى است که بسیار مستحکم و عمیق است. یک مؤمن مىتواند با اعتقاد کامل این منطق را بپذیرد و به آن عمل کند؛ جاى شبهه و وسوسه ندارد.[40]
جمهوریت ما از اسلام گرفته شده و اسلام ما اجازه نمىدهد در این کشور مردمسالارى نباشد. ما نخواستیم جمهوریت را از کسى یاد بگیریم؛ اسلام این را به ما تعلیم داد و املاء کرد. این ملت، متمسک به اسلام و معتقد به جمهوریت است. در ذهن این ملت و در این نظام، خدا و مردم در طول هم قرار دارند و خداى متعال این توفیق را دادهاست که مردم این راه را طى کنند.[41]
این مسئولیت بسیار حساس و مهم، به نوبة خود، هم از معیارها و ضابطههاى دینى و هم از رأى و خواست مردم بهره مىبرد؛ یعنى ضابطههاى رهبرى و ولایتفقیه، طبق مکتب سیاسى امام بزرگوار ما، ضابطههاى دینى است... کسى که در آن مسند حساس قرار گرفتهاست، اگر یکى از این ضابطهها از او سلب شود و فاقد یکى از این ضابطهها شود، چنانچه همة مردم کشور هم طرفدارش باشند، از اهلیت ساقط خواهد شد. رأى مردم تأثیر دارد، اما در چارچوب این ضابطه. کسى که نقش رهبرى و نقش ولىفقیه را بر عهده گرفته، اگر ضابطة علم یا ضابطة تقوا یا ضابطة درایت از او سلب شد، چنانچه مردم او را بخواهند و به نامش شعار هم بدهند، از صلاحیت مىافتد و نمىتواند این مسئولیت را ادامه دهد. از طرف دیگر کسى که داراى این ضوابط است و با رأى مردم که بهوسیلة مجلس خبرگان تحقق پیدا مىکند ـ یعنى متصل به آراء و خواست مردم ـ انتخاب مىشود، نمىتواند بگوید من این ضوابط را دارم؛ بنابراین مردم باید از من بپذیرند. «باید» نداریم. مردم هستند که انتخاب مىکنند. حق انتخاب، متعلق به مردم است. ببینید چقدر شیوا و زیبا ضوابط دینى و ارادة مردم ترکیب یافتهاست؛ آن هم در حساسترین مرکزى که در مدیریت نظام وجود دارد. امام این را آورد.[42]
دنیاى اسلام براى مردمسالارى و حقوق بشر، محتاج نسخة مغلوط و بارها نقضشدة غرب نیست، مردمسالارى در متن تعالیم اسلامى و حقوق انسان از برجستهترین سخنان اسلام است.[43]
نباید اشتباه شود! این مردمسالارى به ریشههاى دمکراسى غربى مطلقا ارتباط ندارد. این یک چیز دیگر است. اولاً، مردمسالارى دینى دو چیز نیست؛ اینطور نیست که ما دمکراسى را از غرب بگیریم و به دین سنجاق کنیم تا بتوانیم یک مجموعة کامل داشته باشیم؛ نه! خود این مردمسالارى هم متعلق به دین است. مردمسالارى هم دو سر دارد که من در یک جلسة دیگر هم به بعضى از مسئولان این نکته را گفتم. یک سر مردمسالارى عبارت است از اینکه تشکل نظام به وسیلة اراده و رأى مردم صورت گیرد؛ یعنى مردم نظام را انتخاب مىکنند، دولت را انتخاب مىکنند، نمایندگان را انتخاب مىکنند، مسئولان اساسى را بهواسطه یا بىواسطه انتخاب مىکنند؛ این همان چیزى است که غرب ادعاى آن را مىکند و البته در آنجا این ادعا واقعیت هم ندارد. بعضى کسان لجشان مىگیرد از اینکه ما بارها تکرار مىکنیم که ادعاى دمکراسى در غرب، ادعاى درستى نیست. خیال مىکنند که یک حرف تعصبآمیز است؛ در حالى که نه! این حرف، حرف ما نیست؛ تعصبآمیز هم نیست؛ ناشى از ناآگاهى هم نیست؛ متکى به نظرات و حرفها و دقتها و مثالآوردنهاى برجستگان ادبیات غربى است. آنها خودشان این را مىگویند. بله! در تبلیغات عمومى، آنجایى که با افکار عمومى سر و کار دارند، اعتراف نمىکنند. آنجا مىگویند آراء مردم وجود دارد و هرچه هست، متکى به رأى و خواست مردم است؛ اما واقعیت قضیه این نیست. خودشان هم در سطوح و مراحلى به این معنا اعتراف مىکنند؛ در نوشتههایشان هم هست و ما هم از این قبیل اعترافها را فراوان دیدهایم؛ امروز هم که شما در کشور ایالات متحدة امریکا نمونهاش را مىبینید؛ این به اصطلاح مردمسالارى است! ما آن را نمىگوییم. آن بخش انتخاب مردم، یکى از دو بخش مردمسالارى دینى است که البته آن هست. مردم بایستى بخواهند، بشناسند، تصمیم بگیرند و انتخاب کنند تا تکلیف شرعى دربارة آنها منجز شود. بدون شناختن و دانستن و خواستن، تکلیفى نخواهند داشت. در قانون اساسى ترتیبى داده شدهاست که حضور و اراده و رأى و خواست مردم را با جهتگیرى اسلامى، در همة ارکان نظام، ظهور و بروز مىدهد. این نظام مستحکم، انتخاب مردمى، مجلس مردمى و دولت مردمى که بر پایة اسلام بود، مانع نفوذ دشمن شد.[44]
نظام جمهورى اسلامى، نظامهاى انتصابىِ قدرتها را نسخ کرد و انتخاب مردم را در مدیریت کشور داراى نقش کرد. این حق آحاد ملت است که بتوانند انتخاب کنند و در تعیین مدیر کشور داراى نقش باشند. از سوى دیگر وظیفه هم هست؛ به این خاطر که این شرکت مىتواند روح نشاط و احساس مسئولیت را همیشه در جامعه زنده نگه دارد... انتخابات فقط یک وظیفه نیست، فقط یک حق هم نیست؛ هم حق شماست، هم وظیفة عمومى است.[45]
امام به مردم اعتماد داشتند. انقلاب که پیروز شد، امام میتوانستند اعلان کنند که نظام ما، یک نظام جمهوری اسلامی است، از مردم هم هیچ نظری نخواهند، هیچکس هم اعتراضی نمیکرد، اما این کار را نکردند. درباره اصل نظام و کیفیت نظام، رفراندم راه انداختند و از مردم نظر خواستند، مردم هم گفتند جمهوری اسلامی، و این نظام تحکیم شد. برای تعیین قانون اساسی، امام میتوانست یک قانون اساسی مطرح کند، همه مردم، یا یک اکثریت قاطعی از مردم هم یقیناً قبول میکردند. میتوانست عده یی را معین کند و بگوید اینها بروند قانون اساسی بنویسند، هیچکس هم اعتراض نمیکرد، اما امام این کار را نکرد. امام انتخابات خبرگان را به راه انداختند...[46]
اعتقاد ما این است که حاکمیت بر مردم، جز از قِبَل پروردگار عالم ـ که خالق مردم است ـ و با رضایت مردم، غیرمشروع و غیرصحیح و غیرمنطقى است.[47]
اگر کسى یا جمعى قرار شد در رأس نظامى که مىگوید «من حکومت اسلامیم» قرار گرفتند، با چه معیارى مىتوانند این مسئولیت را براى خودشان انتخاب بکنند؟ اسلام اینجا پاسخ داده. یک معیارهایى وجود دارد که تا کسى آن معیارها را نداشته باشد، ممکن نیست در ردیف نامزدهای حاکمیت قرار بگیرد؛ یک معیارهاى تخلفناپذیر. این جور نیست که هر فاسق فاجر هواپرست شیّاد زورمند گردن کلفتى، به اتکاء توجه اذهان و آراء به طرف خودش، حق داشته باشد با همراه کردن آراء مردم به خودش در رأس حکومت قرار بگیرد؛ مشروعیت ندارد.
نظر مردم تعیین کننده است، اما نسبت به آن انسانى که داراى معیارهاى لازم هست. اگر معیارهاى لازم در آن انسان نباشد، انتخاب نمىتواند به آن مشروعیت بدهد. این معیارها باید مشخص بشود؛ معیار تقوا، دین، عدل، آشنایى با اسلام، اسلامشناسى. آن کسى که مىخواهد جامعة اسلامى را به اسلام راهنمایى کند، او بایستى خودش اسلام را بشناسد. «افمن یهدى الى الحق احقَّ ان یتبع امّن لا یهدّى الّا این یُهدى»؛ باید راه را بلد باشد؛ آگاه باشد؛ دین شناس باشد. آن کسى که این معیارها را دارد؛ از تقواى الهى، از صیانت نفس لازم، از دیندارى لازم، از آگاهى لازم برخوردار است.[48]
v «جمع بین این روایات[49] و ادلهای که بر اعتبار شرایط معینی در زمامدار اسلامی دلالت میکند، مقتضی آن است که اختیار و گزینش مردم را فقط پس از احراز شرایط مزبور، معتبر بدانیم. بدین معنی که مردم موظفند در گزینش حاکم به سراغ افراد واجد شرایط رفته و از بین آنان کسی را که بیشتر مورد قبولشان میباشد برگزینند. اینچنین گزینشی (که ممکن است بهطور مستقیم و یا با مراجعه به اهل خبره انجام شود) در حدیثی از علی(علیه السلام) به وضوح مورد توجه قرار گرفته است. حضرت می فرماید:
«الْوَاجِبُ فِی حُکْمِ اللَّهِ وَ حُکْمِ الْإِسْلَامِ عَلَى الْمُسْلِمِینَ بَعْدَ مَا یَمُوتُ إِمَامُهُمْ أَوْ یُقْتَلُ... أَنْ لَا یَعْمَلُوا عَمَلًا وَ لَا یُحْدِثُوا حَدَثاً وَ لَا یُقَدِّمُوا یَداً وَ لَا رِجْلًا وَ لَا یَبْدَءُوا بِشَیْءٍ قَبْلَ أَنْ یَخْتَارُوا لِأَنْفُسِهِمْ إِمَاماً عَفِیفاً عَالِماً وَرِعاً عَارِفاً بِالْقَضَاءِ وَ السُّنَّةِ یَجْمَعُ أَمْرَهُم...»؛[50] آنچه در حکم خدا و حکم اسلام پس از مرگ یا کشته شدن امام مسلمانان بر آنان واجب است... این است که عملی انجام ندهند و دست به کاری نزنند و دست یا پا جلو نگذارند و کاری را شروع نکنند، پیش از آنکه برای خویش رهبری پاکدامن، آگاه، باتقوا و آشنا به قضا و سنت انتخاب نمایند تا کار آنان را سامان دهد...»[51]
v آیت الله موسوی خلخالی در تبیین این بحث می فرمایند:
«در اسلام، حقّ حاکمیّت در مراحل سهگانه ـ قوّه مقنّنه و اجرائیه و قضائیه ـ به ولىّ امر یعنى رسول اللّه (صلّى اللّه علیه و آله) و سپس امامان و سپس نایب الامام داده شده، بلکه مىتوان گفت نقش ولىّ امر در تشریع احکام، فقط نقش تبلیغ از طرف خداست.
اکنون باید دید که این اصل اسلامى چگونه با مفهوم جمهوریّت ـ که به معناى انتقال حقّ حاکمیّت از مردم است ـ تطبیق مىکند و این دو مفهوم با هم قابل جمع است و باید دید آیا اسلام حقّ انتخاب رهبر را به مسلمانان داده است یا نه، ولى قبل از بررسى تفکّر اسلامى درباره جمهوریّت، لازم است به طرز تفکّر جهانى دربارة مفهوم آن نگاهى بیندازیم.
حکومتهاى جمهورى در جهان امروز بر سه اصل مبتنى است:
1. تشکیل حکومت از سه قدرت:
الف) قدرت تشریع، یعنى قانونگذارى و آن در اختیار وکلاى مجلس و احیاناً رئیس جمهور است و معمولاً از آن به (قوّه مقنّنه) تعبیر مىشود.
ب) قدرت اجرا که با هیأت وزراست (یعنی قوّه مجریه).
ج) قدرت قضائى (قوّه قضائیه)
2. استقلال هر کدام از این سه قدرت از یکدیگر.
3. انتقال تمام این قدرتها از ملّت به مراکز فوق، از طریق انتخاب.
«انتخاب» لفظ عربى است و به معناى برگزیدن است و جز این هیچ مفهوم دیگرى ندارد. آرى، انتخاب همیشه براى هدفى انجام مىگیرد، از باب مَثل: انتخاب انگشتر براى به دست نمودن و انتخاب زن براى ازدواج و انتخاب معلّم براى درس خواندن و امثال آن و انتخاب نمودن وکلاى مجلس و یا رئیس جمهور نیز براى هدفى صورت خواهد گرفت و آن هدف جز این نیست که حکم و فرمان او را مردم بپذیرند و این عمل در حقیقت عهد و پیمانى بیش نیست و این کار در اسلام سابقة اساسى دارد و به عنوان (بیعت) معمول و متعارف بوده است.
مفهوم بیعت در اسلام
«بیعت» در اسلام نقش اساسى داشت؛ زیرا بدون آن پیشرفت حکومت اسلامى از جنبة مردمى در هیچ عصر و زمانى ممکن نبود و در حقیقت بیعت همان معناى انتخاب را دارد که اگر به صورت جمعى تحقّق یافت، معناى جمهورى را مىدهد و امتیاز بیعت در اسلام بر انتخابات مردمى این است که اگر بیعت با کسى صورت مىگرفت که از طرف خدا نیز انتخاب شده بود، داراى دو جنبه بود: حکومت الهى و حکومت مردمى.
در قرآن کریم از انتخاب الهى به «اصطفاء» یاد شده است: قال اللّه تعالى: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهیم»؛[52] خداوند آدم و نوح و آل ابراهیم را براى رسالت برگزید.
و نیز تحت عنوان «اختیار [کردن]» آمده است؛ چنانچه خداى عزیز به جناب موسى فرمود:
«وَ أَنَا اخْتَرْتُکَ فَاسْتَمِعْ لِما یُوحى»؛[53] من تو را اختیار کردم، پس به وحى گوش فرا ده!
از انتخاب و تعهد مردم در قرآن کریم به عنوان «بیعت» تعبیر شده است؛ قوله تعالى: «اِنَّ الَّذینَ یُبایِعُونَکَ اِنَّما یُبایِعُونَ اللّهَ یَدُ اللّهِ فَوْقَ اَیْدیهِمْ فَمَنْ نَکَثَ فَاِنَّما یَنْکُثُ عَلى نَفْسِهِ وَ مَنْ اَوْفى بِما عاهَدَ عَلَیْهُ اللّهَ فَسَیُؤْتیهِ اَجْراً عَظیما»؛[54] آنها که با تو (اى محمّد!) بیعت مىکنند، هر آینه با خدا بیعت مىکنند، دست خدا بالاى همه دستهاست، پس کسى که نقض (بیعت) کند، به زیان خود نقض نموده و هر کس که در عهد با خدا وفادار باشد به او پاداش بزرگ خواهد داد.
در آیة دیگر درباره خصوص «بیعت رضوان» چنین مىفرماید: «لَقَدْ رَضِىَ اللّهُ عَنِ الْمُؤْمِنینَ اِذْ یُبایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَة»؛[55] خداوند از مؤمنین راضى شد که با تو در زیر درخت (در حدیبیه) بیعت مىکنند.
در اسلام ـ بلکه پیش از آن ـ بیعت براى انتخاب زمامدار صورت مىگرفت و احیاناً در پیشامدهاى مهم که تجدید عهد و پیمان لازم و ضرورى تشخیص داده مى شد، تجدید بیعت مىکردند. و حدود اقدام و تعهدات افراد نیز مشخص مىشد که تا چه مرحله باید ایستادگى کنند. در «بیعت رضوان» برخى گفتهاند که بیعت افراد با رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله) در [مورد] جنگ با قریش، تا حدّ مرگ بوده؛ ولى برخى تا حدّ فرار نکردن از میدان جنگ ذکر کردهاند. به هر حال، بیعت یک نوع انتخاب مقرون به تعهد و پیمان است و بیعتکننده، تعهد مىکند که تا پایان کار، وفادار بماند. ریشة لغوى آن از «بیع» است؛ به معنای (عهد و پیمان) که پس از انتخاب ثمن و مثمن صورت مىگیرد و از این روى، در میان اعراب مرسوم بوده، پس از گفت و شنود در خرید و فروش، خریدار و فروشنده دست یکدیگر را به عنوان تنجیز و حتمى شدن معامله و پایدار ماندن به آن مىفشردند و لذا این عملِ مصافحه (با هم دست دادن) در مورد بیعت با زمامداران نیز رسم شد... خلاصة گفتار آنکه «انتخاب» و «بیعت» داراى یک مفهوم مىباشند و یا آنکه بیعت لازم لاینفک انتخاب است؛ یعنى ابتدا انتخاب مىکند و سپس بیعت، و در نتیجه از هم جدا نیستند و انتخابات کنونى در دنیا همین است و بس؛ به این ترتیب که انتخاب رئیس جمهور به معناى برگزیدن اوست براى بستن عهد و پیمان ضمنى که فرمانش را انجام دهند و قانون مصوّب او را قبول کنند و این همان مفهوم بیعت در اسلام است؛ هر چند که خلیفه، واقعاً داراى حکومت الهى نبوده باشد. بلکه اصولاً باید گفت: کلّیة مراحل حکومت اسلامى ـ که از آن به «حکومت خدا بر مردم» تعبیر مىشود ـ تا ترکیب با پذیرش مردم (انتخاب خلقى) پیدا نکند، هرگز به مرحله فعلیّت در نخواهد آمد، بلکه لزوم تحقّق این ترکیب در تمام مراحل قوس صعودى، ضرورى و حتمى است، به این معنا که تا ولایت نایب امام و بلکه خود امام و پیغمبر، حتّى ذات اقدس ربوبى در جامعهاى مورد قبول و پذیرش (انتخاب عمومى) واقع نشود، هرگز آن جامعه، جامعه اسلامى نیست و آن حکومت، حکومت الهى نخواهد بود و مسألة بیعت با امام و پیغمبر ـ بلکه موضوع عهد و میثاق توحیدى با عموم خلق که در قرآن کریم به آن اشاره شده است ـ روشن کنندة حقیقت جمهوریّت در اسلام است.
شاهد گویا بر ضرورت پذیرش خلق در نفوذ حکومت اسلامى، مطلبى است که در روایات اهل بیت درباره «حاکمیّت فقها» به این عبارت رسیده است: «فَارْضَوا بِه حَکَماً فَاِنّى قَدْ جَعَلْتُه عَلَیْکُم حاکِماً»؛[56] حکومت (و قضاوت) او را قبول کنید؛ زیرا من او را حاکم بر شما قرار دادم. از فرمودة امام چنین استفاده مىشود که در پیشرفت حکومت فقیه، علاوه بر منصب الهى که از طرف امام به او واگذار شده است، مردم نیز باید او را بپذیرند و این جز انتخاب مردمى چیز دیگرى نیست که اگر در سطح عموم صورت گرفت، به نام «جمهورى» نام گذارده مىشود.
«امامت» تا به صورت «جمهوری» در نیاید، به حکومت اسلامى نمىرسد، براى مثال حکومت امیرالمؤمنین (علیه السّلام) را بعد از کشته شدن عثمان باید در نظر گرفت تا معلوم شود که نه تنها جمهوریّت در اسلام بىسابقه نبوده، بلکه رکن اساسىِ حکومت اسلامى است؛ امیرالمؤمنین على (علیه السّلام) با اینکه داراى مقام امامت و حقّ حاکمیّت خدایى بود، ولى این حقّ به مدّت 25 سال به مرحله اجرا در نیامد؛ زیرا مخالفین اختیار حکومت را در دست گرفته و مانع خلافت آن حضرت شدند و مدت 25 سال، على (علیه السّلام) کنارهگیرى کرد، ولى پس از انقلاب مسلمین علیه عثمان و کشته شدن او، مردم بهطور بىسابقهاى به گرد على (علیه السّلام) اجتماع نموده و از او خواستند که زمام امور را به دست گیرد و این عمل مردم جز انتخاب اکثریّت چیز دیگرى نبود و بهوسیلة بیعت اکثریت به عنوان خلیفه، عنوان حقّ حاکمیّت مردمى نیز به آن حضرت داده شد، تا آنجا که خود او فرمود این انتخاب براى من مسؤولیّت سنگینى به بارآورد که ناچار شدم حکومت را قبول کنم. و فراموش نمىکنیم که على (علیه السّلام)، قبل از آن، مقام ولایت شرعى و حقّ حاکمیت الهى را دارا بود، ولى به مرحله فعلیّت نرسید تا مردم انتخابش نموده و با او بیعت کردند و مسؤولیّت جدیدى به عهدة آن حضرت گذاردند.
براى توضیح بیشتر به سخنان خود على (علیه السّلام) دراینباره توجه مىکنیم:
در «خطبة شقشقیه»، این موضوع را ـ با نقل به معنا ـ چنین شرح مىدهد: «پس از مرگ دو خلیفه اسبق، عثمان زمام امور را به دست گرفت... تا آنکه عثمان به دست مردم کشته شد. ناگهان مردم به دور من جمع شدند و از من درخواست قبول بیعت نمودند. اجتماع مردم آنقدر زیاد بود که همچون یال کفتار که بر گردنش بریزد و همچون گلههاى گوسفند که گرد هم آیند، مىنمودند؛ تا آنکه نزدیک بود از فشار مردم، حسنین زیر دست و پا بروند و از کثرت جمعیّت عبا از دوشم افتاد و بالاخره من قبول بیعت کردم و چون قیام به امر نمودم، گروه هایى (ناکثین، مارقین و قاسطین) بر علیه من شورش کردند و فسخ بیعت نموده، گویا سخن خدا را نشنیده بودند. آرى، شنیده بودند؛ ولى دنیا در نظر ایشان جلوه کرد و آخرت را فراموش کردند! به خدایى که دانه را شکافت و انسان را خلق کرد، اگر نبود آن جمعیت مردم که درخواست بیعت کردند و نبود قیام حجّت خدا با وجود یار و ناصر و اینکه خدا از علما عهد و پیمان گرفته است که بر ظلم ظالم و بیچارگى مظلوم صبر نکنند، هرآینه زیر بار خلافت نمىرفتم و شتر خلافت را به حال خود رها مىکردم.»
از این سخنان على (علیه السّلام) به خوبى پیداست که از انتخاب مردم، احساس مسؤولیّت تازهاى کرد و لذا به ناچار قبول حکومت نمود. و نیز در پایان سخن از آن دستهها که شورش کردند، گله مىکند و آنان را به شدّت محکوم نموده که چرا پس از آنکه مرا مسؤول حکومت کردید، مخالفت نمودید؟! و این همان حقّ تکوینى است که مردم داشتند و به على (علیه السّلام) واگذار کردند؛ یعنى حکومت خلقی. از اینجا به این مطلب مىرسیم که جمهورى اسلامى، در حقیقت به معناى جمع دو انتخاب و نقطة تلاقى دو قدرت الهى و خلقى و موجب تضاعف دو مسؤولیّت خدایى و مردمى خواهد بود؛ بلکه مى توان گفت که اساساً معنای «بیعت» در اسلام، همان انتخاب مردمى است که معناى جمهورى را مىدهد و موضوع بیعت در تمام دورانهاى اسلامى از زمان رسول اکرم (صلّى اللّه علیه و آله) و در عهد خلفاى اسبق و بنى امیّه و بنى العبّاس معمول و متعارف بوده؛ با این تفاوت که خلیفه یا واقعاً ولىّ امر بوده و یا آنکه خود را چنین مىدانست؛ ولى در عین حال تا مورد انتخاب عموم، تحت عنوان «بیعت» قرار نمىگرفت، به مقام حکومت اسلامى نمىرسید. باز براى مثال، داستان بیعت غدیر خم را با على (علیه السّلام) مىتوان در نظر گرفت. به این معنا که رسول اکرم (صلّى اللّه علیه و آله) با اینکه در حضور دهها هزار جمعیّت مسلمانان، در بیابان غدیر خم، اعلان ولایت على (علیهالسّلام) را نمود، مکرراً اقرار از مردم گرفت تا ایشان اعتراف به ولایت او کنند و به این مقدار هم اکتفا نکرد و دستور داد تا خیمهاى بر پا کنند و على (علیه السّلام) در آن بنشیند و مردم یکایک با او بیعت کنند و دست انتخاب و پذیرش براى «ولایت» به او بدهند و در ردیف اولین افرادى که با او دست بیعت دادند، خلفاى اسبق، ابوبکر و عمر بودند که در آن روز، مقام ولایت او را رسماً پذیرفتند و به این ترتیب ولایت الهىِ على (علیه السّلام)، صورت مردمى به خود گرفت؛ هر چند پس از رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله) این بیعت نقض شد و مردم از عهد و انتخاب روز غدیر، روگرداندند و به این ترتیب حکومت مردمى على (علیه السّلام) منتقض شد و پس از مرگ عثمان، مجدّداً با آن حضرت تجدید بیعت نمودند و دو مرتبه حکومت مردمى براى آن حضرت مستقر گردید و زمام امور را به دست گرفت.»[57]
[1]. کتاب «حکومت در اسلام»، مقالات، ص 33؛ بیانات رئیس جمهور (آیه الله خامنهای)
[2]. صحیفه امام، ج4، ص 367
[3]. صحیفه امام، ج11، ص 34
[4]. در خطبهى نماز جمعه 14/5/1362
[5]. بیانات رهبر معظم انقلاب پس از مراسم تنفیذ حکم ریاست جمهورى آقاى سید محمد خاتمى 11/5/1380
[6] . بیانات در جلسة پرسش و پاسخ با مدیران مسؤول و سردبیران نشریات دانشجویى 04/12/1377
[7]. بیانات رهبر معظم انقلاب در صحن جامع رضوى 1/1/1384
[8]. پیام رهبر معظم انقلاب به مناسبت افتتاح چهارمین دوره مجلس خبرگان رهبری 1/12/1385
[9]. صحیفه امام، ج 14، ص 165
[10]. اشاره به آقای بازرگان
[11]. صحیفه نور ج 5 صفحه 27 تاریخ: 57/11/15
[12]. صحیفه نور، ج 21، ص 129
[13]. صحیفه نور، ج 3، ص 105
[14]. صحیفه امام، ج 5، ص 244
[15]. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار مسئولان و کارگزاران نظام جمهورى اسلامى ایران 12/9/1379
[16]. خطبههاى نماز جمعهى تهران 1366/3/22
[17]. حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمد جواد ارسطا، «اهتمام به آراى عمومى و دید مردم در نگاه على(ع)» مجله حکومت اسلامی، شماره 17، ص 112
[18]. از این گروه میتوان اشخاص زیر را نام برد: ابوذر، سلمان، مقداد، عمار، حذیفة بن یمان، خزیمة بن ثابت، ابوالهیثم التیهان، فضل بن عباس، قثم بن عباس، دحیة بن خلیفة، براء بن عازب، بریدة اسلمی (که از شیعیان مذهبی علی(علیه السلام) بودند) زبیر بن عوام، طلحة بن عبیدالله، عباس و عبدالله بن عباس (که از حامیان سیاسی آن حضرت بودند) و گروه دیگری از مخالفان و شیعیان علی(علیه السلام) نیز بودند که در خانه حضرت زهرا(علیها السلام) حضور نداشتند همچون قیس بن سعد بن عباده، سهل بن حنیف، عثمان بن حنیف، مالک اشتر نخعی، ابوایوب انصاری، عدی بن حاتم طایی، ابی بن کعب، ابی سعید خدری و عبدالله بن مسعود. ( ابن عبدربه، العقد الفرید، ج3، ص64، به نقل از: اصغر قائدان، تحلیلى بر مواضع سیاسى على بنابىطالب(ع)، ص60)
[19]. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج1، ص160
[20]. کشف المحجة لثمرة المهجة، ص 248
[21]. حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمد جواد ارسطا، «اهتمام به آراى عمومى و دید مردم در نگاه على(ع)» مجله حکومت اسلامی، شماره 17، ص 112
[22] . کشف المحجة لثمرة المهجة، ص: 248
[23]. نهج البلاغه، نامه 6
[24]. نهج البلاغه، خطبه 3
[25]. بحار الأنوار ، ج44، ص 40
[26]. دانستم، سخن بیشتر شما این بود که: براى ما امام و پیشوائى نیست پس بسوى ما بیا، شاید خداوند بوسیله تو ما را بر حق و هدایت گرد آورد، و من هم اکنون برادرم و پسر عمویم و آن کس که مورد اطمینان و وثوق من در میان خاندانم میباشد (یعنى) مسلم بن عقیل را بسوى شما گسیل داشتم، تا اگر مسلم براى من نوشت که رأى و اندیشه گروه شما و خردمندان و دانایانتان همانند سخن فرستادگان شما و آنچه من در نامههاتان خواندم میباشد، ان شاء اللَّه بزودى بهنزد شما خواهم آمد. (الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج2، ص: 39)
[27]. حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمد جواد ارسطا، «اهتمام به آراى عمومى و دید مردم در نگاه على(ع)» مجله حکومت اسلامی، شماره 17، ص 112
[28]. نهج البلاغه، خطبه 2
[29]. الإحتجاج على أهل اللجاج، ج1، ص: 74
[30] . نهج البلاغه خطبه 74
[31]. در خطبهى نماز جمعه 14/5/1362
[32]. فإقامة الحکومة و تشکیل أساس الدولة الإسلامیّة، من قبیل الواجب الکفائیّ على الفقهاء العدول) فإن وفّق أحدهم لتشکیل الحکومة یجب على غیره الاتباع، و إن لم یتیسّر إلّا باجتماعهم، یجب علیهم القیام مجتمعین. و لو لم یمکن لهم ذلک أصلًا، لم یسقط منصبهم و إن کانوا معذورین فی تأسیس الحکومة (کتاب البیع، ج2، ص: 624)
[33]. صحیفه امام، ج20، ص 459
[34]. امام خمینی، کتاب البیع، ج2، ص467
[35] . همان مأخذ، ص496
[36] . حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمد جواد ارسطا، «اهتمام به آراى عمومى و دید مردم در نگاه على(ع)» مجله حکومت اسلامی، شماره 17، ص 112
[37]. سوگند به خدایى که دانه را شکافت و جان را آفرید، اگر حضور فراوان بیعت کنندگان نبود، و یاران حجّت را بر من تمام نمىکردند، و اگر خداوند از علماء عهد و پیمان نگرفته بود که برابر شکم بارگى ستمگران، و گرسنگى مظلومان، سکوت نکنند، مهار شتر خلافت را بر کوهان آن انداخته. (نهج البلاغه، خطبه 3)
[38]. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار استادان و دانشجویان قزوین26/9/1382
[39]. بیانات رهبر معظم انقلاب در اجتماع بزرگ مردم شهرستان کاشان و آران و بیدگل 20/8/1380
[40]. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار استادان و دانشجویان قزوین 26/9/1382
[41]. بیانات رهبر معظم انقلاب در خطبههاى نماز جمعة تهران 24/11/1382
[42]. بیانات رهبر معظم انقلاب در مراسم پانزدهمین سالگرد ارتحال امام خمینى(ره) 14/3/1383
[43]. پیام رهبر معظم انقلاب به حجاج بیتاللهالحرام 19/10/1384
[44]. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار اقشار مختلف مردم، به مناسبت 19 دى ماه، سالروز قیام مردم قم 19/10/1380
[45]. بیانات رهبر معظم انقلاب در صحن جامع رضوى 1/1/1384
[46]. متن کامل خطبههای نماز جمعه تهران به امامت مقام معظم رهبری 14/3/1378
[47]. بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در مراسم دیدار سفرا و کارداران وزارت امور خارجه 4/6/1372
[48]. بیانات در افتتاحیه کنفرانس اندیشهى اسلامى 9/11/1363
[49]. روایاتی که در آنها، امیرالمؤمنین(علیه السلام) پذیرش حکومت را مشروط به بیعت مردم می دانند که در قبل آورده شد.
[50]. کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ص: 752
[51]. حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمد جواد ارسطا، «اهتمام به آراى عمومى و دید مردم در نگاه على(ع)» مجله حکومت اسلامی، شماره 17، ص 112
[52]. آل عمران، 33
[53]. طه، 13
[54]. فتح، 10
[55]. همان،18
[56]. الإحتجاج على أهل اللجاج، ج2، ص: 356
[57]. حاکمیت در اسلام، آیت الله سید مهدی موسوی خلخالی، ص 648