امام شناسی
صفحه ای کوچک برای نشانی دادن از محوری ترین مفهوم عالم: ولایت ...
صفحه ای کوچک برای نشانی دادن از محوری ترین مفهوم عالم: ولایت ...
اطاعت کنید ازخدا ورسولش واولیاء امورایشان
حضرت امام خمینی (رض)
امام شناسی
یوم ندعوا کل اناس بامامهم...
-------------------------------------
وحدت عمومی, به معنای گردآمدن صاحبان سلیقه ها و روش های گوناگون بر گرد محور اسلام, خط امام و "ولایت فقیه" است.
این, همان اعتصام به "حبل الله" است که عموم مسلمین بدان مکلف گشته اند؛
و این, آن اسم اعظمی است که همه ی گره ها را باز, و همه ی موانع را بر طرف, و همه ی شیاطین را مغلوب می کند.
پیام امام خامنه ای به ملت ایران در چهلمین روز ارتحال امام خمینی 1368/4/23
فصل نهم: نظریه های مدعی جایگزینی ولایت فقیه
4. دلایل ولایتی بودن حاکمیت فقیه
... باید این امت هدایت بشود، پیغمبر اکرم که از دنیا میخواست تشریف ببرد، تعیین جانشین و جانشینها را تا زمان غیبت کرد و همان جانشینها تعیین امام امت را هم کردند؛ به طور کلی این امت را به خود وانگذاشتند که متحیر باشند؛ برای آنها امام تعیین کردند؛ رهبر تعیین کردند. تا ائمه هدی (سلام الله علیهم) بودند، آنها بودند و بعد فقها، آنهایی که متعهدند، آنهایی که اسلام شناسند، آنهایی که زهد دارند، زاهدند، آنهایی که اعراض از دنیا دارند، آنهایی که توجه به زرق و برق دنیا ندارند، آنهایی که دلسوز برای ملت، آنهایی که ملت را مثل فرزندان خودشان میدانند، آنها را تعیین کردند برای پاسداری از این امت.[1]
نظریة شیعه در مورد طرز حکومت و اینکه چه کسانى باید عهدهدار آن شوند در دوره رحلت پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) تا زمان غیبت واضح است. به موجب آن امام باید فاضل و عالم به احکام و قوانین و در اجراى آن عادل باشد. اکنون که دوران غیبت امام (علیهالسلام) پیش آمده و بناست احکام حکومتى اسلام باقى بماند و استمرار پیدا کند و هرج و مرج روا نیست، تشکیل حکومت لازم مىآید.
اکنون که شخص معینى از طرف خداى تبارک و تعالى براى احراز امر حکومت در دوره غیبت تعیین نشده است، تکلیف چیست؟ آیا باید اسلام را رها کنید؟ دیگر اسلام نمىخواهیم؟ اسلام فقط براى دویست سال بود؟ یا اینکه اسلام تکلیف را معین کردهاست، ولى تکلیف حکومتى نداریم؟ معناى نداشتن حکومت این است که تمام حدود و ثغور مسلمین از دست برود؛ و ما با بیحالى دست روى دست بگذاریم که هر کارى مىخواهند بکنند. و ما اگر کارهاى آنها را امضا نکنیم، رد نمىکنیم. آیا باید این طور باشد؟ یا اینکه حکومت لازم است؛ و اگر خدا شخص معینى را براى حکومت در دوره غیبت تعیین نکردهاست، لکن آن خاصیت حکومتى را که از صدر اسلام تا زمان حضرت صاحب (علیهالسلام) موجود بود براى بعد از غیبت هم قرار دادهاست. این خاصیت که عبارت از علم به قانون و عدالت باشد در عده بیشمارى از فقهاى عصر ما موجود است. اگر با هم اجتماع کنند، مىتوانند حکومت عدل عمومى در عالم تشکیل دهند. اگر فرد لایقى که داراى این دو خصلت باشد به پا خاست و تشکیل حکومت داد، همان ولایتى را که حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) در امر اداره جامعه داشت دارا مىباشد؛ و بر همه مردم لازم است که از او اطاعت کنند.[2]
v ولایت فقیه، راهکار دین برای تدوام امامت امامان معصوم (علیهم السلام) میباشد و چون امامان معصوم (علیهم السلام)، ولی منصوب از سوی خداوند هستند، فقیه جامع الشرایط نیز از سوی خداوند و امامان معصوم( علیهم السلام)، منصوب به ولایت بر جامعه اسلامی است. توضیح مطلب اینکه:
«عقل میگوید سعادت انسان، به قانون الهی بستگی دارد و بشر به تنهایی، نمیتواند قانونی بینقص و کامل برای سعادت دنیا و آخرت خود تدوین نماید و قانون الهی، توسط انسان کاملی به نام پیامبر(صلی الله علیه و اله وسلم)، برای جامعة بشری به ارمغان آورده می شود و چون قانون بدون اجراء، تأثیرگذار نیست و اجرای بدون خطا و لغزش، نیازمند عصمت است، خداوند، پیامبران و سپس امامان معصوم ( علیهم السلام) را برای ولایت بر جامعه اسلامی و اجرای دین، منصوب کرده است و چون از حکمت خداوند و از لطف او به دور است که در زمان غیبت امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مسلمانان را بیرهبر رها سازد و دین و شریعت خاتم خویش را بیولایت واگذارد، فقیهان جامعالشرایط را که نزدیکترین انسانها به امامان معصوم (علیهم السلام) ازحیث سه شرط «علم» و «عدالت» و «تدبیر و لوازم آن» می باشند، به عنوان نیابت از امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)، به ولایت جامعة اسلامی در عصر غیبت منصوب ساخته است و مردم مسلمان و خردمند که ضرورت امور یاد شده را به خوبی می فهمند و در پی سرکشی و هواپرستی و رهایی بی حدّ و حصر نیستند، ولایت چنین انسان شایسته ای را می پذیرند تا از این طریق، دین خدواند در جامعه متحقّق گردد.
حاکمیت فقیه جامع الشرایط، همانند حاکمیت پیامبر(صلّی الله علیه و آله وسلم ) و امامان معصوم (علیهم السلام) است؛ یعنی همان گونه که مردم، پیامبر و امامان(علیهم السلام) را در ادارة جامعة اسلامی وکیل خود نکردند، بلکه با آنان بیعت نموده، ولایت آن بزرگان را پذیرفتند، در عصر غیبت نیز مردم با جانشینان شایسته و به حق امام عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) که از سوی امامان معصوم(علیهم السلام) به عنوان حاکم اعلام شده اند، دست ولاء و پیروی و بیعت می دهند.»[3]
هیچ کس نمىتواند بگوید دیگر لازم نیست از حدود و ثغور و تمامیت ارضى وطن اسلامى دفاع کنیم؛ یا امروز مالیات و جزیه و خراج و خمس و زکات نباید گرفته شود؛ قانون کیفرى اسلام و دیات و قصاص باید تعطیل شود. هر که اظهار کند که تشکیل حکومت اسلامى ضرورت ندارد، منکر ضرورت اجراى احکام اسلام شده، و جامعیت احکام و جاودانگى دین مبین اسلام را انکار کرده است. اعتقاد به ضرورت تشکیل حکومت و برقرارى دستگاه اجرا و اداره جزیى از ولایت است؛ چنانکه مبارزه و کوشش براى آن از اعتقاد به ولایت است. درست توجه کنید.[4]
v استدلال قرآنی حضرت آیت الله جوادی آملی در این باب خواندنی است؛
دین الهی که به کمال نهایی خود رسیده و مورد رضایت خداوند قرار گرفته است؛
«حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزیرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّیَةُ وَ النَّطیحَةُ وَ ما أَکَلَ السَّبُعُ إِلاَّ ما ذَکَّیْتُمْ وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ ذلِکُمْ فِسْقٌ الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ دینِکُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دیناً فَمَنِ اضْطُرَّ فی مَخْمَصَةٍ غَیْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ»[5]
دینی که بیانکنندة همه لوازم سعادت انسان در زندگی فردی و اجتماعی اوست؛
«وَ یَوْمَ نَبْعَثُ فی کُلِّ أُمَّةٍ شَهیداً عَلَیْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ جِئْنا بِکَ شَهیداً عَلى هؤُلاءِ وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمینَ»[6]
و به گفتة رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله وسلم ) در حجهالوداع، که فرمودند:
قسم به خداوند که هیچ چیزی نیست که شما را به بهشت نزدیک می کند و از جهنم دور میسازد، مگر آنکه شما را به آن، امر کردم و هیچ چیزی نیست که شما را به جنهم نزدیک میکند و از بهشت دور میسازد، مگر آنکه شما را از آن، نهی کردم:« یَا أَیُّهَا النَّاسُ وَ اللَّهِ مَا مِنْ شَیْءٍ یُقَرِّبُکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ وَ یُبَاعِدُکُمْ عَنِ النَّارِ إِلَّا وَ قَدْ أَمَرْتُکُمْ بِهِ وَ مَا مِنْ شَیْءٍ یُقَرِّبُکُمْ مِنَ النَّارِ وَ یُبَاعِدُکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ إِلَّا وَ قَدْ نَهَیْتُکُمْ عَنْه»[7]
آیا چنین دین جامعی، برای عصر غیبت سخنی ندارد؟ بیشک کسانی را برای این امر مهم منصوب کرده و فقط شرایط والی را معلوم نساخته تا مردم با آن شرایط، دست به انتخاب بزنند و چون در وکالت، وظیفه وکیل، استیفای حقوق موکل است و در نظام اسلامی حقوق فراوانی وجود دارد که «حق الله» است، نه «حق الناس»؛ بنابراین، رهبری فقیه، هرگز به معنا وکالت نیست، بلکه از سنخ ولایت است.
کسانی که نظام اسلامی را نظام امامت و امت میدانند، در زمان بیت و در هنگام دسترسی نداشتن به امام معصوم (علیه السلام) سه نظر دارند:
نظر اول آن است که مردم در زمان غیبت و عدم حضور امام معصوم(علیه السلام)، هر نظامی را که خود صحیح بدانند میتوانند اجرا نمایند؛ به این معنا که در این زمان، دین را با سیاست کاری نیست و از منابع دینی، هیچ معنایی که عهدهدار ترسیم سیاست کلی نظام حکومتی و اجتماعی عصر غیبت باشد، استفاده نمیشود.
نظر دوم آن است که دین اسلام، از آن جهت که خاتم ادیان است، همة نیازها را بیان کرده است و لذا چنین نیست که در این مقطع از زمان، درباره مسائل حکومتی پیامی نداشته باشد. در عصر غیبت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، سیستم حکومت، در مدار ولایت و بر عهده نائبان امام معصوم(علیه السلام) و منصوبان از سوی ایشان که به نصب خاص یا عام معین شدهاند، جریان خواهد داشت؛ لیکن مسائلی از قبیل کیفیت قانونگذاری و چگونگی تشکیل مجلس و کیفیت اداره امور قضایی و همچنین تنظیم ارگانهای اجتماعی، همگی، به عقل صاحبنظران جامعه واگذار شده است. نظر سوم آن است که دین، همه امور را، اعم از آنچه درباره جزئیات و کلیات نظام حکومتی است، مشخص کرده ولیکن باید با جستجو در منابع دینی آنها را استنباط نمود.[8]
4-3. ضرورت اجرای همیشگی احکام شرع
بدیهى است ضرورت اجراى احکام، که تشکیل حکومت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) را لازم آورده، منحصر و محدود به زمان آن حضرت نیست؛ و پس از رحلت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) نیز ادامه دارد. طبق آیه شریفه، احکام اسلام محدود به زمان و مکانى نیست و تا ابد باقى و لازم الاجراست. تنها براى زمان رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) نیامده تا پس از آن متروک شود، و دیگر حدود و قصاص، یعنى قانون جزاى اسلام، اجرا نشود؛ یا انواع مالیاتهاى مقرر گرفته نشود؛ یا دفاع از سرزمین و امت اسلام تعطیل گردد. این حرف که قوانین اسلام تعطیلپذیر یا منحصر و محدود به زمان یا مکانى است، بر خلاف ضروریات اعتقادى اسلام است.
بنابراین، چون اجراى احکام پس از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) و تا ابد ضرورت دارد، تشکیل حکومت و برقرارى دستگاه اجرا و اداره ضرورت مىیابد. بدون تشکیل حکومت و بدون دستگاه اجرا و اداره، که همة جریانات و فعالیتهاى افراد را از طریق اجراى احکام تحت نظام عادلانه درآورد، هرج و مرج به وجود مىآید، و فساد اجتماعى و اعتقادى و اخلاقى پدید مىآید. پس، براى اینکه هرج و مرج و عنان گسیختگى پیش نیاید و جامعه دچار فساد نشود، چارهاى نیست جز تشکیل حکومت و انتظام بخشیدن به همه امورى که در کشور جریان مىیابد. بنابراین، به ضرورت شرع و عقل آنچه در دوره حیات رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) و زمان امیرالمؤمنین على بن ابیطالب (علیهالسلام) لازم بوده، یعنى حکومت و دستگاه اجرا و اداره، پس از ایشان و در زمان ما لازم است.
براى روشن شدن مطلب این سؤال را مطرح مىکنم: از غیبت صغرا تا کنون که بیش از هزار سال مىگذرد و ممکن است صد هزار سال دیگر بگذرد و مصلحت اقتضا نکند که حضرت تشریف بیاورد، در طول این مدت مدید احکام اسلام باید زمین بماند و اجرا نشود، و هر که هر کارى خواست بکند؟ هرج و مرج است؟ قوانینى که پیغمبر اسلام در راه بیان و تبلیغ و نشر و اجراى آن 23 سال زحمت طاقتفرسا کشید فقط براى مدت محدودى بود؟ آیا خدا اجراى احکامش را محدود کرد به دویست سال؟ و پس از غیبت صغرا اسلام دیگر همه چیزش را رها کرده است؟ اعتقاد به چنین مطالبى یا اظهار آنها بدتر از اعتقاد و اظهار منسوخ شدن اسلام است.
هیچ کس نمىتواند بگوید دیگر لازم نیست از حدود و ثغور و تمامیت ارضى وطن اسلامى دفاع کنیم؛ یا امروز مالیات و جزیه و خراج و خمس و زکات نباید گرفته شود؛ قانون کیفرى اسلام و دیات و قصاص باید تعطیل شود. هر که اظهار کند که تشکیل حکومت اسلامى ضرورت ندارد، منکر ضرورت اجراى احکام اسلام شده، و جامعیت احکام و جاودانگى دین مبین اسلام را انکار کردهاست.[9]
اینکه مىفرماید مجارى امور در دست علماست،[10] براى دو سال و ده سال نیست؛ فقط نظر به اهالى مدینه نیست؛ از خود روایت و خطبه معلوم مىشود که حضرت امیر (علیهالسلام) نظر وسیعى دارد: نظر به یک امت بزرگ است که باید به حق قیام کنند.
اگر علما که در حلال و حرام الهى امین مىباشند و آن دو خاصیت «علم» و «عدالت» را که قبلاً عرض کردم دارا بودند، حکم الهى را اجرا مىکردند، حدود را جارى مىساختند، و احکام و امور اسلام به دست آنان جریان مىیافت، دیگر ملت، بیچاره و گرسنه نمىماند؛ احکام اسلام تعطیل نمىگردید.[11]
پس... لازم است که فقها اجتماعاً یا انفراداً براى اجراى حدود و حفظ ثغور و نظام، حکومت شرعى تشکیل دهند. این امر اگر براى کسى امکان داشته باشد، واجب عینى است؛ وگرنه واجب کفایى است. در صورتى هم که ممکن نباشد، ولایت ساقط نمىشود، زیرا از جانب خدا منصوبند. اگر توانستند، باید مالیات، زکات، خمس و خراج را بگیرند و در مصالح مسلمین صرف کنند؛ و اجراى حدود کنند. این طور نیست که حالا که نمىتوانیم حکومت عمومى و سراسرى تشکیل بدهیم، کنار بنشینیم؛ بلکه تمام امور[ى] که مسلمین [بدان] محتاجند و از وظایفى است که حکومت اسلامى باید عهدهدار شود، هر مقدار که مىتوانیم باید انجام دهیم.[12]
4-4. احکام اختصاصی امامت و ولایت
دین یک مجموعة احکام است. آن چیزى است که این مجموعة احکام را با هم منسجم مىکند، آنها را با هم سازگار مىکند، آنها را در زندگى بشر خرد و قابل عمل مىکند، جا به جا از آنها براى هدایت انسانها و رفاه زندگى آنها استفاده مىکند، آن دست قدرتمند ولىّ جامعة اسلامى است و حاکم اسلامى. لذا در روایت معروف امام هشتم (علیه الصلاة والسلام) مىفرماید: «الْإِمَامَةَ زِمَامُ الدِّینِ وَ نِظَامُ الْمُسْلِمِینَ وَ صَلَاحُ الدُّنْیَا وَ عِزُّ الْمُؤْمِنِین»؛[13] امامت و رهبرى جامعه و حکومت اسلامى و ولایت اسلامى ـ که همة این تعبیرات یک معنا دارد ـ این زمام دین است؛ چیزى است که به دین ـ یعنى به مجموعة احکام اسلامى ـ جهت مىدهد؛ آنها را در جاى خود مصرف مىکند؛ در زندگى بشر نیازها را با آنها تطبیق مىکند؛ مصالح جامعه را از میان آنها جستجو مىکند و پیدا مىکند و طبق آن عمل مىکند. «نظام مسلمین است» یعنى بدون امامت و ولایت و حکومت اسلامى، جامعة مسلمین داراى نظام نیست؛ آنچه که نظم مىبخشد به این جامعه، باز دست مقتدرِ ولایت الهى است در جامعه. «وَ صَلَاحُ الدُّنْیَا»؛ اصلاً صلاح دنیا، آن چیزى که دنیا را آباد مىکند، او حاکمیت اسلامى است؛ که اگر این را ما از دین بگیریم، مطمئناً از مجموعة احکام دین، چیزى که بتواند این آثار را داشته باشد، باقى نخواهد ماند. بله! افرادى با عمل فردى و شخصى خودشان، با تلاش فراوان و مجاهدتى که بکنند، راه تکامل را به صورت فردى طى خواهند کرد، اما دنیا، دنیاى آبادِ مورد نظر اسلام نخواهد شد. این اهمیت حکومت است که از همة احکام فرعیه بالاتر است و جزو اصول اسلامى است و در ردیف مهمترین اصول یا ـ همانطور که عرض کردم ـ خود، مهمترین اصول اسلامى است.[14]
v تقسیم منطقی آیت الله جوادی آملی در این مبحث، راه را برای درک بهتر موضوع هموار میسازد:
«در اسلام، امور کارها و حقوق، به سه دسته تقسیم شده است :
دسته اوّل، امور شخصی است و دسته دوّم، امور اجتماعی مربوط به جامعه است و دسته سوّم، اموری است که اختصاص به مکتب دارد و تصمیم گیری درباره آنها، مختصِّ مقام امامت و ولایت می باشد.
شکی نیست که افراد اجتماع، در قسم اوّل و دوّم امور و احکام یاد شده، همانگونه که خود مباشرتاً ( به صورت منفرد یا مجتمع) حق دخالت دارند، حق توکیل و وکیل گرفتن در آن امور را نیز دارند ؛ یعنی هم می توانند خود به صورت مستقیم به آن امور بپردازند و هم می توانند از باب وکالت، آن امور را به دیگری بسپارند که برای آنان انجام دهد.
... از سوی دیگر، در این گونه امور اجتماعی قابل توکیل، اگر اتفاق همگان نیز حاصل گردد، وکالت ناشی از آن، دائمی نخواهد بود و برای مدت محدودی صحیح است ؛ چرا که با گذشت زمان، کودکان و نابالغان زیادبه بلوغ می رسند و با بالغ شدن آنان، آن رأی گذشتة پدرانشان درباره آن نو بالغان، منتفی خواهد بود و خودشان باید تصمیم بگیرند که آن وکالت را تأیید کنند یا نه.
وکالت و نیابت در امور اجتماعی، با صرف نظر از همه اشکالات و پاسخ های فقهی اش، هرگز در قسم سوّم از امور اجتماع که از حقوق مکتب است و تصرّف در آنها، اختصاص به امامت و ولایت دارد، جاری نمی شود ؛ زیرا همان گونه که گفته شد، وکالت، در محدوده چیزی است که از حقوق موکّل ( وکیل کننده) باشد تا بتواند آن امر مربوط به خود را به دیگری بسپارد و امّا در کاری که از حقوق او نبوده و در اختیار او نیست، هرگز حق توکیل (وکیل گیری) ندارد.
به عنوان مثال، حکم رؤیت هلال و ثبوت اوّل ماه برای روزه یا عید فطر یا ایام حج یا شروع جنگ یا آتش بس و ...، نه در اختیار فرد است و نه در اختیار افراد جامعه ؛ نه جزء وظایف مجتهد مفتی است و نه جزء اختیارات قاضی، بلکه فقط، حق مکتب می باشد و در اختیار حاکم به معنای والی و سرپرست امّت اسلامی است. همچنین، تحریم حکومتی شیئی مباح مانند تنباکو و نظائر آن، از احکام ولایی اسلام است و لذا قابل وکالت نمی باشد و مردم نمی توانند برای امری که از حقوق آنها نبوده و در اختیار آنان نیست، وکیل بگیرند. احکام دیگری مانند دیه مقتول ناشناس و دریافت میراث مرده بی وارث و همه احکام فراون فقهی که موضوع آنها عنوان «سلطان»، «حاکم»، «والی»، و«امام» می باشد. وکالت پذیر نیستند.[15]
اقامه حدود نیز از وظایف امامت و ولایت است نه فرد و نه جامعه ؛ و اگر چه ظاهر خطاب های قرآنی نظیر «السارق و السارقه فاقطعوا أیدیهما»[16]و «الزَّانِیَةُ وَ الزَّانی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَة»[17] متوجه عموم مسلمین است، لیکن پس از جمع میان ادله عقلی و نقلی، و خصوصاً جمع بندی قرآن و سنّت معصومین (علیهم السلام) معلوم می شود که همه این عموم ها، یکسان نیستند؛ مثلاً شرکت در قتال و جنگ «وَ قاتِلُوا فی سَبیلِ اللَّهِ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ سَمیعٌ عَلیم»[18] با شرکت در قطع دست دزد و زدن تازیانه به تبهکار، تفاوت دارد و هر یک , به وضع خاص خود انجام می پذیرد.
حفص بن غیاث، از امام صادق (علیه السلام) پرسید: حدود را چه کسی اقامه می کند؟ سلطان یا قاضی؟ حضرت در جواب فرمودند: «إقامة الحدود إلی من إلیه الحکم»[19] ؛ یعنی برپا ساختن حدود الهی و دینی، به دست کسی است که حکومت با او سپرده شد.»[20]
v جمعبندی روایاتی که در باب ولایت فقیه وارد شده است، خط بطلانی است بر نظریات خودساختهای که مدعیِ جایگزینی الگوی مدیریت الهی در زمان غیبت است؛ آیت الله جوادی آملی در استنتاج از روایات مینویسند:
«مستفاد از ادلّه نقلی ولایت فقیه، نصب فقیه از سوی خداوند و ولایت داشتن اوست نه دستور خداوند به انتخاب از سوی مردم و وکیل بودن فقیه از سوی آنان؛ زیرا آنچه در ذیل مقبوله عمر بن حنظله آمده است :
«فَإِنِّی قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیْکُمْ حَاکِماً فَإِذَا حَکَمَ بِحُکْمٍ وَ لَمْ یَقْبَلْهُ مِنْهُ فَإِنَّمَا بِحُکْمِ اللَّهِ اسْتَخَفَّ وَ عَلَیْنَا رَدَّ وَ الرَّادُّ عَلَیْنَا کَافِرٌ رَادٌّ عَلَى اللَّهِ وَ هُوَ عَلَى حَدٍّ مِنَ الشِّرْکِ بِاللَّه»[21]
در خصوص سمت قضا نیست، بلکه برابر آنچه که در صدر حدیث آمده: «فتحاکما إلی السلطان أو إلی القضاء؛ إیحلّ ذلک؟» مقصود، جامع میان سمت سلطنت و منصب قضاست که در پرتو ولایت و حکومت، به نزاع طرفین خاتمه دهد؛ زیرا در غیر این صورت، قضاء بدون حکومت، همانند نصیحت است که توان فصل خصومت را ندارد و موضوع سؤال در مقبوله عمر بن حنظله نیز تنازع در دین یا میراث است و نزاع، هرگز بدون اعمال ولایت بر طرف نمی شود.
مضمون این حدیث، شبیه مضمون آیه کریمه ای است که معیار ایمان را، در رجوع به رسول اکرم (صلّی الله علی وآله وسلم)و نیز پذیرش قلبی آنچه آن حضرت برای رفع مشاجره فرمودند، دانسته است : «ثُمَّ لا یَجِدُوا فی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلیماً»[22] ؛ چرا که منظور ا ز قضاء در این آیه، خصوص حکم قاضی مصطلح نیست، بلکه شامل حکم حکومتی والی مسلمین نیز می باشد؛ زیرا بسیاری از مشاجره ها توسّط حاکم حل می شود و صرف حکم قضایی قاضی، رافع آن مشاجرات نیست، بلکه تمرّد و طغیان عملی، زمینه آنها را فراهم می نماید.
همچنین آنچه که در مشهوره ابی خدیجه آمده است : «فإنی قد جعلته قاضیاً و إیاکم أن یخاصکم بعضکم بعضاً إلی السلطان الجائر»[23]، نشانه آن است که فقیه جامع الشرایط، سلطان عادل است ؛ زیرا می فرماید : من فقیه را برای شما قاضی قرار دادم و مبادا که برای رفع تخاصم خود، به سوی سلطان جائری بروید . تقابل میان قاضی بودن فقیه و نرفتن به نزد سلطان جائر،نشان میدهد که فقیه جامع الشرایط، سلطان عادل است. بنابراین، فقیه عادل علاوه بر سمت قضاء، برای ولایت نیز نصب و جعل شده است ؛ چون اگر مردم از رفتن به نزد سلطان جائر که سلطنت و حکومت دارد نهی شوند و چیزی جایگزین آن نگردد، هرج و مرج می شود و برای جلوگیری از این هرج و مرج، امام معصوم (علیه السلام ) می فرماید: به فقیه عادل مراجعه کنید که او دارای سلطنت و ولایت است.
تأمّل در روایات باب قضاء، چنین نتیجه می دهد که مجتهد مطلق عادل، نه تنها قاضی است، بلکه والی و سلطان نیز هست؛ نظیر روایت عبدالله بن سنان از امام صادق (علیه السلام ) که آن حضرت فرمودند: «أیما مؤمن قدم مؤمنا فی خصومة إلی قاضٍ أو سلطان جائر فقضی علیه بغیر حکم الله فقد شرکه فی الإثم»[24]؛ یعنی اگر مؤمنی در خصومتی، پیشی گیرد بر مؤمن دیگر در رفتن به سوی قاضی یا سلطان وحاکم جائر، و آن قاضی یا سلطان جائر، به غیر حکم خدا بر آن مؤمن دیگر حکم براند، پس شریک شده است با او در گناه . آنچه در مجموعه روایات این باب آمده است، دوچیز است ؛ یکی نهی از رجوع به قاضی و سلطان جائر، و دیگری تعیین مرجع صالح برای قضاء و سلطنت که همان ولایت و حکومت اسلامی می باشد و فقیه جامع شرائط رهبری، عهده دار آن است.[25]
[1]. صحیفه نور، ج 10، ص 174
[2]. امام خمینی، ولایت فقیه، ص 49
[3]. آیت الله جوادی آملی، ولایت فقیه؛ ولایت فقاهت و عدالت، ص 212
[4]. امام خمینی، ولایت فقیه، ص 28
[5]. گوشت مردار، و خون، و گوشت خوک، و حیواناتى که به غیر نام خدا ذبح شوند، و حیوانات خفه شده، و به زجر کشته شده، و آنها که بر اثر پرتشدن از بلندى بمیرند، و آنها که به ضرب شاخ حیوان دیگرى مرده باشند، و باقیمانده صید حیوان درنده- مگر آنکه (بموقع به آن حیوان برسید، و) آن را سرببرید- و حیواناتى که روى بتها (یا در برابر آنها) ذبح مىشوند، (همه) بر شما حرام شده است و (همچنین) قسمت کردن گوشت حیوان به وسیله چوبههاى تیر مخصوص بخت آزمایى تمام این اعمال، فسق و گناه است- امروز، کافران از (زوال) آیین شما، مأیوس شدند بنا بر این، از آنها نترسید! و از (مخالفت) من بترسید! امروز، دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آیین (جاودان) شما پذیرفتم- امّا آنها که در حال گرسنگى، دستشان به غذاى دیگرى نرسد، و متمایل به گناه نباشند، (مانعى ندارد که از گوشتهاى ممنوع بخورند) خداوند، آمرزنده و مهربان است. (مائده: 3)
[6]. (به یاد آورید) روزى را که از هر امتى، گواهى از خودشان بر آنها برمىانگیزیم و تو را گواه بر آنان قرار مىدهیم! و ما این کتاب را بر تو نازل کردیم که بیانگر همه چیز، و مایه هدایت و رحمت و بشارت براى مسلمانان است! (نحل: 89)
[7]. بحارالانوار، ج 67، ص 96
[8]. آیت الله جوادی آملی، ولایت فقیه؛ ولایت فقاهت و عدالت، ص 215
[9]. امام خمینی، ولایت فقیه، ص 38
[10]. لَوْ کُنْتُمْ تَشْعُرُونَ ذَلِکَ بِأَنَّ مَجَارِیَ الْأُمُورِ وَ الْأَحْکَامِ عَلَى أَیْدِی الْعُلَمَاءِ بِاللَّهِ الْأُمَنَاءِ عَلَى حَلَالِهِ وَ حَرَامِه. (تحفالعقول، ص 238)
[11]. امام خمینی، ولایت فقیه، ص 106
[12] امام خمینی، ولایت فقیه، ص 50
[13]. أمالی الصدوق، ص 676
[14]. بیانات رهبر معظم انقلاب در خطبههاى نماز جمعه 2/11/1366
[15]. باید توجه داشت که تمثیل به دیه و میراث مرده ی بی وارث، برای تفکیک عنوان ولایت از وکالت است نه برای تلفیق ولایت به معنای سرپستی جامعه خرد ورزان و بالغان با ولایت به معنای قیم بودن بر محجوران.
[16]. مائده: 38
[17]. نور: 2
[18]. بقره: 244
[19]. وسائل الشیعه، ج 27، ص 300
[20]. آیت الله جوادی آملی، ولایت فقیه؛ ولایت فقاهت و عدالت، ص 216
[21]. بحار الانوار، ج2، ص 221، ح 1
[22]. نساء: 65
[23] تهذیب الاحکام، ج6، ص 303، ح53
[24]. کافی، ج 7، باب 411، ح 1
[25]. آیت الله جوادی آملی، ولایت فقیه؛ ولایت فقاهت و عدالت، ص 222