امام شناسی
صفحه ای کوچک برای نشانی دادن از محوری ترین مفهوم عالم: ولایت ...
صفحه ای کوچک برای نشانی دادن از محوری ترین مفهوم عالم: ولایت ...
اطاعت کنید ازخدا ورسولش واولیاء امورایشان
حضرت امام خمینی (رض)
امام شناسی
یوم ندعوا کل اناس بامامهم...
-------------------------------------
وحدت عمومی, به معنای گردآمدن صاحبان سلیقه ها و روش های گوناگون بر گرد محور اسلام, خط امام و "ولایت فقیه" است.
این, همان اعتصام به "حبل الله" است که عموم مسلمین بدان مکلف گشته اند؛
و این, آن اسم اعظمی است که همه ی گره ها را باز, و همه ی موانع را بر طرف, و همه ی شیاطین را مغلوب می کند.
پیام امام خامنه ای به ملت ایران در چهلمین روز ارتحال امام خمینی 1368/4/23
اینها اصلاً اطلاعی ندارند که قضیه ولایت فقیه چی هست، اصلاً از سر و ته ولایت فقیه سر در نمیآورند که اصلاً چی چی هست، در عین حالی که سر در نمیآوردند، مینشینند میگویند اگر بنا باشد که ولایت فقیه بشود دیکتاتوری میشود، کذا میشود. مگر امیرالمؤمنین که ولی امور مردم بود دیکتاتوری بود؟! مگر خود پیغمبر که ولایت داشت، دیکتاتور بود؟! مگر بگویند که ولایت برای پیغمبر هم نیست، پیغمبر هم مثل سایر مردم، و از اینها بعید نیست این را بگویند، لکن جرات نمیکنند بگویند. دیکتاتوری کدام است؟! در اسلام همچو چیزی مطرح نیست، اسلام دیکتاتور را محکوم میکند، اسلام یک نفر فقیه بخواهد اگر دیکتاتوری بکند از ولایت ساقطش میکند. چطور دیکتاتوری میگویید میکند؟! اسلام و این حرفها را میزنید. اگر میدانید و میگویید، چرا باید در مخالف مسیر ملت سیر بکنید و این مسائل را بگویید. و اگر نمیدانید، چرا انسان ندانسته یک حرفی را بزند؛ همین بیخود بدون اینکه بفهمد چی هست مسئله بیاید یک همچو مسائلی را بگوید.[1]
اسلام غریب است الان، اسلام غریب است، همانطور که غُربا را نمیشناسند؛ یک غریبی وارد یک شهری بشود مردمش نمیشناسند؛ اسلام الان غریب است توی ملتها؛ نمیشناسند اسلام را. چون نمیشناسند اسلام را، احکام اسلام را هم نمیدانند، اسلام شناسهای ما هم اسلام را نمیشناسند، نمیشناسند این چی هست، وقتی نشناختند خیال کنند که اگر چنانچه ـ فقیه ـ حکومت فقیه باشد، حکومت دیکتاتوری است و اگر چنانچه فقیه در کار نباشد، دیگر هر که خواهد باشد، اگر شمر هم باشد این آقایان اشکالی به آن ندارند؛ فقط فقیه را بهش اشکال دارند. اشکال هم برای این است که از اسلام میترسند، از اسلام ترس دارند. اسلام نمیگذارد این حیثیت فاسدها را باقی باشد. اینها میترسند از آن، بعضیها هم گول خوردند ـ بعضیها متعمدند در این امر، بعضیها هم گول خوردند ـ والا حکومت اسلامی مثل حکومت علی ابن ابیطالب دیکتاتوری تویش نیست، حکومتی است که به عدل است، حکومتی است که زندگی خودش از زندگی سایر رعیتها بدتر است، آنها نمیتوانستند مثل او زندگی کنند، او نان جو هم سیر نمیخورد، یک لقمه، دو تا لقمه برمیداشت با یک خرده نمک میخورد. این حکومت اصلاً میتواند دیکتاتوری باشد؟ دیکتاتوری برای چه بکند؟ عیش و عشرتی نیست تا اینکه بخواهد دیکتاتوری بکند برای او. حکمفرمایی اصلاً در اسلام نیست؛ حکمفرمایی اصلاً در کار نیست. پیغمبر اسلام که رئیس مسلمین و اسلام بود، وقتی که در یک مجلسی نشسته بودند تو مسجد روی آن حصیرها ـ معلوم نیست حصیر حسابی هم داشته باشد ـ آنجا نشسته بودند، دور هم که نشسته بودند، عرب[هایی] که از خارج بودند و نمیشناختند پیغمبر را میآمدند، میگفتند که کدام یکی محمد هستید؟ نمیشناختند؛ برای اینکه حتی یک همچون چیزی هم زیر پیغمبر نبود. حالا ما اشراف هستیم؟! یک همچو حکومتی که بنا باشد اینطوری باشد، یک خانه گلی داشته باشد، یک گلیم هم حتی نداشته باشد، یک حکومتی که یک پوست میگویند داشته است که روزها علوفه شترش را حضرت امیر رویش میریخته، شبها زیر خودش و فاطمه میانداخته و میخوابیده رویش، اینکه دیکتاتوری نمیتواند باشد. اینهایی که میگویند دیکتاتوری، اسلام را نمیفهمند چی هست؛ فقه اسلام را نمیدانند؛ خیال میکنند ما، هر فقیه، هر چه هم فاسد باشد این حکومت، فقیه اگر پایش را اینطور بگذارد، اگر یک گناه صغیره هم بکند از ولایت ساقط است. مگر ولایت یک چیز آسانی است که بدهند دست هر کس؟ اینها که میگویند که دیکتاتوری پیش میآید ـ نمیدانم ـ این مسائل پیش میآید، اینها نمیدانند که حکومت اسلامی، حکومت دیکتاتوری نیست. مذهب مقابل اینها ایستاده، اسلام مقابل دیکتاتورها ایستاده و ما میخواهیم که فقیه باشد که جلوی دیکتاتورها را بگیرد؛ نگذارد رئیس جمهور دیکتاتوری کند؛ نگذارد نخست وزیر دیکتاتوری کند؛ نگذارد رئیس مثلاً لشکر دیکتاتوری بکند؛ نگذارد رئیس ژاندارمری دیکتاتوری بکند؛ نه اینکه بخواهیم دیکتاتوری درست کنیم؛ فقیه خواهد چه کند دیکتاتوری را! کسی که زندگی، زندگی عادی دارد و نمیخواهد این مسائل را، دیکتاتوری برای چه میخواهد بکند؟ حکمفرمایی در کار نیست در اسلام. علاوه، حالا در این قانون اساسی که اینقدر احتیاط کاری هم شده، آقایان هم اینقدر احتیاط کاری کرده اند که یک دفعه مردم بیایند خودشان تعیین کنند یک خبرههایی را، این دیکتاتوری است! این خبرهها را یکی بیاید بگوید که در یک شهری از این شهرها یک کسی فشار آورد روی مردم که بیایید به این شخص رأی بدهید، حتی تبلیغات هم نشد، مردم اینها را میشناختند، مردم دانستند اینها را. اگر صد دفعه دیگر ما بخواهیم خبرگان تعیین کنیم، یا خود این آقایان تعیین میشوند یا یکی مثل اینها. مردم با آزادی ـ من گمان ندارم در هیچ جای دنیا اینطور واقع شده باشد ـ اینطور [رای] داده باشند؛ مردم اینطور عاشقانه رأی داده باشند به یک مطلبی؛ هم جمهوری اسلامیاش را آنطور عاشقانه رأی دادند و [با] آن... اکثریت.[2]
بزرگترین تعریف براى یک انسان ـ در معیارهاى الهى و اسلامى ـ عبودیت خداست. «اشهد ان محمدا عبده و رسوله»، «رسول» را بعد از «عبد» ذکر مىکند. امیرالمؤمنین [هم] این است. معناى ولایت در اصطلاح و استعمال اسلامى، این است؛ یعنى حکومتى که در آن، اقتدارِ حاکمیت هست، ولى خودخواهىِ سلطنت نیست، جزم و عزم قاطع هست ـ که «فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ»[3] ـ اما استبداد به رأى نیست.
کسانى که با حکومت و با ولایت اسلامى، دشمنى مىکنند، از این چیزها مىترسند؛ با اسلامش بدند! اسم ولایت را حمل کردن بر مفاهیمى که یا ناشى از بىاطلاعى و بىسوادى و کج فهمى است، یا ناشى از غرض و عناد است! ولایت، یعنى حکومتى که در آن در عین وجود اقتدار، در عین وجود عزت یک حاکم و جزم و عزم و تصمیم قاطع یک حاکم، هیچ نشانهاى از استبداد و خودخواهى و خود رأیى و زیادهطلبى و براى خود طلبى و اینها نیست. این، آن نشانة اصلى براى این حکومت است... اینکه من بارها مىگویم تا رسیدن به نقطة مطلوب حکومت اسلامى، فاصله داریم ـ اگرچه با حکومتهاى مادى هم خیلى فاصله داریم؛ اما تا آن نقطة اصلى هم فاصلة زیادى داریم ـ بهخاطر این است. هرچه و هرجا که در امر عدالت، در امر محو شدن و هضم شدن در ارادة الهى و احکام الهى، کوتاه بیاییم، ناشى از ضعفهاى شخصى ماست، و الاّ حکم اسلامى و ولایت اسلامى این است.[4]
ولایت، یعنى حکومت الهى که هیچ اثرى از خودپرستى، سلطنت و اقتدار خودخواهانه در آن وجود ندارد. اگر وجود پیدا کرد، ولایت نیست. فرق بین حکومت و ضمانتهاى الهى با غیر الهى، این است که در ضمانتهاى الهى، ضمانت درونى است. اگر کسى که متصدّى مقامى است، شرایط آن را نداشت، بهخودى خود این پیوند از او خلع مىشود. این امرِ خیلى مهمّى است. بناى ولایت الهى، بر هضم شدن در امر و نهى پروردگار است؛ درست نقطة مقابل سلاطین مادّى و حکومتهاى بشرى.
... معناى ولایت در اصطلاح و استعمال اسلامى، این است؛ یعنى حکومتى که در آن، اقتدارِ حاکمیت هست، ولى خودخواهىِ سلطنت نیست، جزم و عزم قاطع هست ـ که «فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّه»[5] ـ اما استبداد به رأى نیست... ولایت، یعنى حکومتى که در آن در عین وجود اقتدار، در عین وجود عزّت یک حاکم و جزم و عزم و تصمیم قاطع یک حاکم، هیچ نشانهاى از استبداد و خودخواهى و خودرأیى و زیادهطلبى و براىِِخودطلبى و اینها نیست.[6]
اگر یک فقیهی یک مورد دیکتاتوری بکند از ولایت میافتد پیش اسلام. اسلام هر فقیهی را که ولی نمیکند، آن که علم دارد، عمل دارد، مشیاش، مشی اسلام است؛ سیاستش، سیاست اسلام است؛ آن را برای این است که یک آدمی که تمام عمرش را در اسلام گذرانده و در مسائل اسلامی گذرانده و آدم معوجی نیست و صحیح است، این نظارت داشته باشد به این امرها نگذارد که هر کس هر کاری دلش میخواهد بکند.[7]
از ولایت فقیه آنطوری که اسلام قرار داده است، به آن شرایطی که اسلام قرار داده است، هیچ کس ضرر نمیبیند؛ یعنی آن اوصافی که در ولی است، در فقیه است، که به آن اوصاف، خدا او را ولیّ امر قرار داده است و اسلام او را ولیّ امر قرار داده است؛ با آن اوصاف نمیشود که یک پایش را کنار یک قدر غلط بگذارد، اگر یک کلمه دروغ بگوید، یک کلمه، یک قدم برخلاف بگذارد آن ولایت را دیگر ندارد، استبداد را ما میخواهیم جلویش را بگیریم، با همین ماده ای که در قانون اساسی است که ولایت فقیه را درست کرده این استبداد را جلویش را میگیرند، آنهایی که مخالف با اساس بودند میگفتند که این استبداد میآورد، استبداد چی میآورد، استبداد با آن چیزی که قانون تعیین کرده نمیآورد، بلی! ممکن است که بعدها یک مستبدی بیاید شما هر کاریش بکنید، مستبدی که سرکش است، بیاید هر کاری میکند، اما فقیه مستبد نمیشود. فقیهی که این اوصاف را دارد عادل است، عدالتی که غیر از اینطوری عدالت اجتماعی، عدالتی که یک کلمه دروغ او را از عدالت میاندازد، یک نگاه به نامحرم او را از عدالت میاندازد، یک همچو آدمی نمیتواند خلاف بکند، نمیکند خلاف، این جلوی این خلافها را میخواهد بگیرد، این رئیس جمهور که ممکن است یک آدمی باشد، ولی شرط نکردند دیگر عدالت و شرط نکردند، این مسائلی که در فقیه است، ممکن است یک وقت بخواهد تخلف کند، بگیرد جلویش را، کنترل کند.[8]
آن فقیهی که برای امت تعیین شده است و امام امت قرار داده شده است، آن است که میخواهد این دیکتاتوریها را بشکند و همه را به زیر بیرق اسلام و حکومت قانون بیاورد. اسلام، حکومتش حکومت قانون است، یعنی قانون الهی، قانون قرآن و سنت است و حکومت، حکومت تابع قانون است، یعنی خود پیغمبر هم تابع قانون، خود امیرالمؤمنین هم تابع قانون، تخلف از قانون یک قدم نمیکردند و نمیتوانستند بکنند.[9]
ولایت در اسلام، ناشى از ارزشهاست؛ ارزشهایى که وجود آنها، هم آن سمت و هم مردم را مصونیت مىبخشد. مثلاً عدالت به معناى خاص ـ یعنى آن ملکة نفسانى ـ از جملة شرایط ولایت است. اگر این شرط تأمین شد، ولایت یک چیز آسیبناپذیر است؛ زیرا به مجرد اینکه کمترین عمل خلافى که خارج از محدوده و خارج از اوامر و نواهى اسلامى است، از طرف آن ولى یا والى تحقق پیدا کرد، شرط عدالت سلب مىشود. کوچکترین ظلم و کوچکترین کجرفتارى که خلاف شرع باشد، عدالت را سلب مىکند. هر تبعیضى، هر عمل خلاف و گناه و ترک وظیفهاى، عدالت را از والى سلب مىکند. وقتى هم که عدالت سلب شد، او از آن منصب منعزل مىشود.
... در سطح رهبرى از اینها هم بالاتر است؛ براى خاطر اینکه رهبرى معنوى، تعهد معنوى دارد و خبرگان و مردم از او توقع دارند که حتى یک گناه نکند؛ اگر یک گناه کرد، بدون اینکه لازم باشد ساقطش کنند، ساقط شدهاست؛ حرفش نه دربارة خودش حجت است، نه دربارة مردم.[10]
v حضرت آیت الله موسوی خلخالی نیز در این باره با استناد به آیة قرآن می نویسند:
«ولایت، یک نوع عهدهدارى است که به سود «مولّى علیه» جعل و اعتبار شده است؛ نه به سود «ولی». اگر چه سلطه از آن جهت که سلطه است، نوعى قدرت است، ولى قدرتى است توأم با مسؤولیت؛ نه با انتفاع و شاید به همین سبب است که در آیة 7 سورة احزاب، سخن از عهد و میثاق انبیا بهمیان آمده که خداوند از ایشان چنین عهدى را گرفت که به مسؤولیت نبوت عمل کنند:
«وَاِذْ اَخَذْنا مِنَ النَّبِیّینَ میثاقَهُمْ وَ مِنْکَ وَ مِنْ نوُحٍ وَ اِبْراهیمَ وَ موُسى وَ عیسَى ابْنِ مَرْیَمَ وَ اَخَذْنا مِنْهُمْ میثاقاً غَلیظاً»؛[11] (یاد آر) آنگاه که ما از پیغمبران، عهد و میثاق گرفتیم و از تو و پیش از تو از نوح، ابراهیم، موسى و عیسى بن مریم از همه پیمان محکم گرفتیم (که با هر مشقت و زحمتى است رسالت خدا را به خلق ابلاغ کنند).»[12]
v «ذکر این نکته ضروری است که «عواملی که موجب استبداد و دیکتاتورى یک حاکم و زمامدار مىشود، ناشى از ویژگىهاى شخصى است که برخى از مهمترین آنها تحت عنوان عوامل درونى بیان مىشود؛ مثل:
خودخواهى: این خصیصه، ریشه در شخصیت فردى دارد و احساسى است که حاکم نسبت به خود و دیگران دارد و خود را برتر از دیگران دانسته و شایستة فرمان دادن مىداند؛ حتى در صحت فرمانها و حقانیت آنها تردید نمىکند و همواره دیگران را تحت امر، برده و فرمانبردار خود مىداند و هیچگونه حق اظهار نظر و رأیى براى مردم قائل نیست؛ همانند فرعون که این ویژگى او را به چنان خودکامگى و استبدادى کشاند که گذشته از به بندگى گرفتن مردمان، ادعاى أنا ربکم الاعلى سر داد. در قرآن کریم آمده است: «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِیَعاً یَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ یَسْتَحْیی نِساءَهُمْ إِنَّهُ کانَ مِنَ الْمُفْسِدینَ »؛[13] به راستى که فرعون در زمین برترى جست و اهل زمین را گروهگروه و پراکنده ساخت، جمعى از آنان را ضعیف گردانید؛ فرزندان ذکور ایشان را از دم تیغ گذراند و زنان ایشان را زنده نگاه داشت (و به کنیزى گرفت) به درستى که او از فسادکاران بود. خودکامگىهاى فرعون در این آیه به دنبال برترىجویى او آمده است.
دنیاطلبى: روحیة دنیاطلبى که تجلى بارز آن در ثروتاندوزى و دلبستگى شدید به جاه و مقام مىباشد از ویژگىهایى است که زمامداران را به شدت تحت تأثیر خود قرار داده و براى حفظ ثروت و مقام، آنها را وادار مىکند که دست به استبداد و خودکامگى و جنایت و بیداد بزنند.
عدم خداترسى و تقوى: زمامدارى که از یک طرف بیگانه با مردم و از سوى دیگر بىارتباط با خداوند و عالم معنا باشد، هیچ نیروى مافوقى براى کنترل غرایض و خواستههاى نفسانى او وجود ندارد؛ ازاینرو خودکامگى و استبداد کمترین ثمرة فقدان تقوى و خداترسى است.
حال که اشارهاى به بسترهاى به وجود آمدن استبداد داشتیم، جا دارد با نگاهى به عوامل بازدارندة استبداد، قید مطلقه بودن اختیارات، استبدادرأى و خودکامگى ولى فقیه را بررسى نموده و ببینیم تحقق آن تا چه حد، امکانپذیر است و آیا این احتمال، عقلایى و منطقى است یا خیر؟»[14]
v اما قبلاً در شرایط ولی فقیه گفته شد که:
«از شرایط ولىّ فقیه، «عدالت» است و شخص عادل کسى است که بر محور امر و نهى و فرمان خدا، و نه بر محور خواهش نفس و خواسته دل، عمل مى کند. و با این وصف، بطلان این سخن که ولىّ فقیه هر کارى که «دلش» بخواهد انجام مىدهد و خواسته و سلیقه «خود» را بر دیگران تحمیل مى کند روشنتر مىشود؛ بلکه باید گفت ولىّ فقیه عادل یعنى کسى که بر اساس احکام «دین» و در جهت اراده و خواست «خدا» حرکت و حکومت مىکند.»[15]
v «از مطالبی که گفته شد، روشن می شود که «قوىترین عامل درونى بازدارندة رهبرى از خودکامگى، تقوا و خداترسى اوست، وى ایمان دارد که «مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْیِهِ هَلَکَ وَ مَنْ شَاوَرَ الرِّجَالَ شَارَکَهَا فِی عُقُولِهَا»؛[16] هرکه خودرأیى پیشه کرد به هلاکت رسید و آنکه با خردمندان رایزنى کرد خود را در عقل و خودرأیى پیشه کرد به هلاک رسید و آنکه با خردمندان رایزنى کرد خود را در عقل و اندیشة آنان شریک گردانید. و همچنین باور دارد که خداى متعال به پیامبر برگزیدهاش فرموده: «لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ الْأَقاویلِ * لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمینِ * ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتینَ * فَما مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزینَ * وَ إِنَّهُ لَتَذْکِرَةٌ لِلْمُتَّقینَ»؛[17] اگر پیامبر از پیش خود سخنانى را بر ما مىبست، او را با دست راست گرفته، رگ گردن او را مىزدیم؛ درحالىکه احدى را توان محافظت از او نبود و این یادآورى براى پرواپیشگان است؛ پس همیشه خدا را حاضر و ناظر بر اعمال و رفتارش دیده، هرگز خود را در معرض نافرمانى از او و سخط و غضب وى قرار نمىدهد.
عامل مهم دیگر، آگاهى و تدبیر اوست؛ چون با داشتن شرایط علم و توان اداره، شایستگى قرار گرفتن در مسند زعامت جامعه دینى را یافته است؛ یعنى از فرزانهترین و فاضلترین افراد است و وقتى با نعمت علم و تدبیر مىتواند به حل مشکلات بپردازد.»[18]
v به بیان دیگر و به تعبیر حضرت آیت الله جوادی آملی:
«ولایت یا مسؤولیت مطلقه، اختصاص به برترین فقیه جامعالشرایط زمان دارد که اولاً اجتهاد مطلق دارد و همة ابعاد اسلام را به خوبى مىشناسد و ثانیاً از عدالت و امانتى درخور ادارة جامعه اسلامى بهرهمند است که او را از کجروىها و هوامدارىها دور مىسازد و ثالثاً، داراى شناخت دقیق زمان و درک شرایط جارى جامعه و هوش و استعداد سیاسى و قدرت مدیریت و شجاعت و تدبیر است و چنین فقیهى را خبرگان مجتهد و عادل و منتخب مردم، پس از فحص و جستجوى فراوان، شناسایى کرده، به مردم معرفى مىنمایند و سپس، بر بقا و دوام و اجتماع همه شرایط و اوصاف رهبرى در شخص رهبر نظارت دارند و از اینرو، وجهى براى نگرانى نسبت به عدم کارایى یا هوامدارى و دیکتاتورى فقیه حاکم وجود ندارد.»[19]
بهنظر من به این نکته باید توجه و افتخار کرد که بر خلاف همة مقررات عالم در باب حکومت ـ که در قوانین آنها حاکمیتها یک حالت غیرقابل خدشه دارند ـ در نظام اسلامى، آن کسى که بهعنوان ولىفقیه مشخص مىشود، چون اساساً مسئولیت او مبتنى بر معیارهاست، چنانچه این معیارها را از دست داد، به خودى خود ساقط مىشود. وظیفة مجلس خبرگان، تشخیص این قضیه است. اگر تشخیص دادند، مىفهمند که بله! ولىفقیه ندارند. تا فهمیدند که این معیارها در این آقا نیست، مىفهمند که ولىفقیه ندارند؛ باید بروند دنبال یک ولىفقیه دیگر. محتاج نیست عزلش کنند؛ خودش منعزل مىشود. به نظر ما این نکتة خیلى مهمى است.[20]
در مورد اینکه «آیا یادآورى وظیفة خبرگان رهبرى در مورد نظارت بر ولى فقیه را توهینآمیز مىدانید» باید بگویم که نه! چه توهینى؟ مجلس خبرگان، کمیسیونى به نام «کمیسیون تحقیق» دارد؛ تحقیقش هم طبق خود اصل قانون اساسى است. تحقیق در این است که آیا این رهبرى که خبرگان یک روز تشخیص دادند که او حائز شرایط است، باز هم حائز شرایط هست یا نه؟ اصلاً کارشان این است؛ الان هم هستند و کار هم مىکنند. آنها باید تشخیص دهند که این رهبر، آیا علمش که آن روز تشخیص دادند مجتهد است، باقى است یا نه؟! چون ممکن است انسان دچار نسیان شود و طبیعتاً از صلاحیت مىافتد. آن روز تشخیص دادند که این شخص عادل است؛ آیا به عدالت باقى است یا نه؟ اگر خداى نکرده گناهى از او سر بزند، از عدالت ساقط مىشود. آن روز تشخیص دادند که این شخص مدیر و مدبر است و توانایى دارد؛ اما حالا باید ببینند که آیا تواناییش باقى مانده است؟ آیا آن روز اشتباه نکردند؟ یا اگر آن روز توانا بوده، از توانایى نیفتاده است؟ نخیر! بنده نه هیچ احساس تضعیف مىکنم و نه توهین؛ این جزو قانون اساسى است. خود من هم زمان امام، جزو همین مجلس خبرگان بودم. ما زمان امام هم «کمیسیون تحقیق» داشتیم؛ هیچ اشکالى ندارد. این نه اهانت به رهبرى است، نه تضعیف رهبرى است. اگر این آقایان، این کمیسیون و این هیأت را تشکیل ندهند، باید از آنها سؤال شود که چرا تشکیل ندادید.[21]
v کلام فقیه متأله، آیت الله جوادی آملی در این موضوع نیز شنیدنی است:
«ولایت فقیه عادل، داراى صفات ثبوتى و سلبى است که نشانه حرّیت امت اسلامى و آزادى مکتب رهائىبخش اسلام است:
1. ولایت فقیه عادل، از سنخ سرپرستىهاى موروثى نیست تا در اسرهاى(خاندانى) محبوس گردد و دودهاى(نسلى) به آن پرسهزنند و آن را به نام خویش ثبت کنند.
2. ولایت فقیه عادل، با حفظ عدم توارث، از آسیبِ اطلاق و گزندِ رهائى، رهاست؛ یعنى مطلق و بىقید نیست تا به صورت حکومت استبدادى درآید، بلکه داراى قیود وافر علمى و فراوان عملى است که حفظ آنها، حدوثاً و بقاءاً لازم مىباشد؛ بنابراین، ولایت فقیه عادل، مشروط به شرایط مزبور است که: «لاولایة الا بتلک الشروط، کما لاصلاة الا بطهارة.»[22] اگر والى امت اسلامى، حدوثاً فاقد برخى از آن شرایط علمى یا عملى باشد، هرگز به ولایت نمىرسد و اگر بقاءاً واجد آنها نبود، از سرپرستى مسلمین منعزل خواهد شد؛ چنانکه مبسوط آن در قانوناساسى جمهورى اسلامى ایران آمد و تشخیص آن، بر عهده خبرگان است.»[23]
v پس میتوان مباحث گذشته را اینطور جمعبندی کرد که هرچند با قیدها و شرطهایى که اسلام براى حاکم اسلامى قرار داده، ضریب خطا و احتمال فساد وی کاهش مىیابد، با این حال، نظارت همگانى امت، به ویژه از طریق عالمان و متفکران اسلامى ـ که در قالب مجلس خبرگان رهبری در ساختار نظام تعبیه شده ـ بر حاکمان پذیرفته شده است. همانگونه که رهبران وظیفه دارند اخلاق و رفتار جامعه را زیر نظر بگیرند و پاسدار سلامت فرهنگى جامعه باشند، مردم نیز وظیفه دارند بر جریان امور نظارت کنند و از دادن پیشنهادهاى خیرخواهانه و انتقادهاى دلسوزانه و سازنده کوتاهى نورزند. [24]
v حسن ختام این بحث را از بیان شیوای مطهریِ زمان، حضرت آیت الله مصباح یزدی می شنویم:
«کار مجلس خبرگان «نصب» ولىّ فقیه نیست و اینگونه نیست که با حکم مجلس خبرگان، ولىّ فقیه، واجد شرایط رهبرى و ولایت شود؛ بلکه او قبلاً خودش شرایط رهبرى را داشته و خبرگان فقط شهادت داده و تشخیص مىدهند که این شخص مصداق آن نصب عامّى است که امام زمان (علیه السّلام) در زمان غیبت کبرى دارند.
در مورد عزل هم به محض این که رهبر، بعضى یا همه شرایط لازم براى رهبرى و ولایت را از دست بدهد، خودبهخود از رهبرى عزل شده و مشروعیّتش زایل مىشود. و به همین دلیل هم گرچه مجلس خبرگان، امروز تشخیص آن انحراف و از دست دادن شرایط را مىدهد، اما کلّیه تصمیمها، عزل و نصبها و تصرّفات و دستورات او از همان زمانى که شرط را از دست داده، از درجه اعتبار ساقط مىشود.
بنابراین همانگونه که در ابتداى امر، کار مجلس خبرگان «کشف» و تشخیص فرد واجد شرایط ـ و نه «نصب» او ـ مىباشد، در انتها هم کار مجلس خبرگان تنها «کشف» و تشخیص از دست دادن شرایط است و عزل، به صورت خودبهخود انجام مىپذیرد.
و اتّفاقا این مسئله یکى از امتیازات و ویژگىهاى نظریه و نظام ولایت فقیه است که به محض اینکه کوچکترین خللى در شرایط لازم براى رهبرى بوجود بیاید، رهبر خودبهخود عزل مىشود و اعتبار و مشروعیّتش را از دست مىدهد. درحالىکه شما امروز حتّى در کشورهاى بزرگ و صاحبنام دنیا ـ نظیر ایالات متّحده آمریکا ـ ملاحظه مىکنید که رییس جمهور و شخص اوّل مملکتشان، مرتکب جرمى مىشود و آن جرم حتّى در دادگاه و نیز در مجلس سنا به اثبات مىرسد، امّا نهایتش این مىشود که مىگویند جریمهاش را بپردازد، ولى مىتواند همچنان رییس جمهور هم باقى بماند و نهتنها تصمیمات و کارها و دستورات سابقش (از زمانى که جرم را مرتکب شده تا به حال) معتبر و قانونى است و اشکالى به آنها وارد نیست، بلکه از این به بعد هم، همین رییس جمهورى که رسوایىاش به اثبات رسیده و نقل هر محفل و مجلسى است، مىتواند و حق دارد از تمامى اختیارات و حقوق قانونى خود استفاده کند و حاکمیت داشته باشد.»[25]
[20]. بیانات رهبر معظم انقلاب در جلسة پرسش و پاسخ با مدیران مسئول و سردبیران نشریات دانشجویى 4/12/1377