امام شناسی
صفحه ای کوچک برای نشانی دادن از محوری ترین مفهوم عالم: ولایت ...
صفحه ای کوچک برای نشانی دادن از محوری ترین مفهوم عالم: ولایت ...
اطاعت کنید ازخدا ورسولش واولیاء امورایشان
حضرت امام خمینی (رض)
امام شناسی
یوم ندعوا کل اناس بامامهم...
-------------------------------------
وحدت عمومی, به معنای گردآمدن صاحبان سلیقه ها و روش های گوناگون بر گرد محور اسلام, خط امام و "ولایت فقیه" است.
این, همان اعتصام به "حبل الله" است که عموم مسلمین بدان مکلف گشته اند؛
و این, آن اسم اعظمی است که همه ی گره ها را باز, و همه ی موانع را بر طرف, و همه ی شیاطین را مغلوب می کند.
پیام امام خامنه ای به ملت ایران در چهلمین روز ارتحال امام خمینی 1368/4/23
حکومت که شعبهای از ولایت مطلقه رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) است، یکی از احکام اولیة اسلام است و مقدم بر تمام احکام فرعیه ـ حتی نماز و روزه و حج ـ است. حاکم میتواند مسجد یا منزلی را که در مسیر خیابان است خراب کند و پول منزل را به صاحبش رد کند. حاکم میتواند مساجد را در موقع لزوم تعطیل کند و مسجدی که ضرار باشد در صورتی که رفع، بدون تخریب نشود، خراب کند. حکومت میتواند قراردادهای شرعی را که خود با مردم بسته است، در موقعی که آن قرارداد، مخالف مصالح کشور و اسلام باشد، یک جانبه لغو کند و میتواند هر امری را چه عبادی و یا غیر عبادی که جریان آن مخالف مصالح اسلام است، از آن، مادامی که چنین است جلوگیری کند. حکومت میتواند از حج که از فرایض مهم الهی است، در مواقعی که مخالف صلاح کشور اسلامی دانست، موقتاً جلوگیری کند.[1]
فقه اسلامى داراى احکامى است که از لحاظ اهمیت یکسان نیستند. در این گسترة وسیعى که فقه اسلامى دارد ـ که شاید هزاران موضوع و صدها عنوان مهم در آن هست ـ بعضى بر بعضى دیگر ترجیح دارند؛ یعنى اگر در جایى دو حکم شرعى لازم باشد که با هم قابل جمع هم نباشد و نتوان به هر دو حکم شرعى عمل کرد، یکى از آن دو حکم را قهراً باید بر دیگرى ترجیح داد؛ کدام را ترجیح مىدهیم؟ آن حکمى که اهمیت بیشترى دارد؛ حیاتىتر است؛ فورىتر است؛ جهات گوناگونى در آن هست که بر دیگرى ترجیح دارد. از باب مثال حالا بخواهیم محاسبه کنیم مثلاً در میان احکام اسلامى، یک حکمى وجود دارد که عبارت است از «حرمت تسلیم جامعة اسلامى در مقابل دشمنان خارجى» و «عدم جواز تسلط بیگانگان بر جامعة اسلامى». خب! این یک حکم فقهى است؛ این که خارج از فقه نیست! حالا اگر در جایى که تسلط بیگانگان بر جامعة اسلامى وجود دارد، مسلمانها بخواهند به این حکم اسلامى عمل کنند، چه کار باید بکنند؟ چگونه بایستى اقدام بکنند؟ باید مجاهدت کنند؛ باید جان و مال بدهند؛ باید بسیارى از مضیقهها را براى خودشان قبول کنند. در خلال این وظایفى که باید انجام بدهند، اى بسا برخى از واجبات دیگر اسلامى تحت الشعاع قرار خواهد گرفت و ممکن نخواهد بود که آن واجبات را ما عمل بکنیم. مثلاً حفظ جان یک واجب شرعى است، حفظ مال دیگران و مالکیت دیگران یک واجب شرعى است؛ اما آن جایى که مسئلة تسلط بیگانگان مطرح است و این واجب در میان است، آن واجبات دیگر تحت الشعاع قرار خواهد گرفت و لازم است که ما این تکلیف شرعى را بر دیگر تکالیف ترجیح بدهیم. یا آنجایى که حفظ نظام اسلامى مثلاً اقتضاء مىکند که ما از برخى از تکالیف فرعى صرف نظر کنیم؛ حفظ نظام اسلامى یکى از احکام فقه است؛ این که خارج از فقه اسلامى نیست؛ فقه فقط طهارت و نجاست و احکام فردى و جزیى که نیست؛ حفظ اسلام، حفظ نظام اسلامى، یکى از واجبات فقهى است؛ یکى از تکالیف شرعى است. در مواردى، اگر ما بخواهیم نظام اسلامى را حفظ بکنیم، شاید لازم بشود یکى، دوتا، ده تا از واجباتى را که اهمیت کمترى دارد، فداى این واجب بکنیم. یا مثلاً حفظ رفاه عمومى در جامعه یا امنیت عمومى در جامعه، یک واجب شرعى است و یکى از احکام فقهى است؛ این هم جزو فقه است. شاید در جایى براى این که ما رفاه را ـ رفاه عمومى را ـ در جامعه تامین کنیم، احتیاج به این باشد که برخى از واجبات دیگر را زیر پاى این واجب بگذاریم؛ فداى این واجب بکنیم. یا امنیت جامعه را اگر ما بخواهیم تامین کنیم، شاید لازم باشد گاهى یک، دو، بیشتر از واجبات و احکام شرعى را قربانى این واجب بکنیم. چرا؟ چون این واجب مهمتر است. بنابراین مىبینید که در میان احکام فقهى همه یکسان نیستند. به عنوان یک مثالى که در تاریخ همهتان هم شناختید و مىدانید، در تاریخ نزدیک به خود ما، همین مسئلة حرمت تنباکویى را که میرزاى بزرگ شیرازى (اعلى اللّه المقامه) فتواى آن را صادر کرد و حکم داد، مىتوانید به عنوان یک مثال مورد نظر بگیرید. خب اگر از یک عالمى سؤال مىکردند در آن روز که رفتن و خریدن تنباکو و کشیدن این تنباکو چه طور است؟ احکام رسالهاى و فقهى تصریح دارد به این که کشیدن تنباکو حرام نیست. فتواى فقهاى اصولى ما هم همه همین بوده؛ لکن ناگهان یک فتوایى صادر مىشود از یک عالم ـ که این حکم به معناى اصطلاحى هم نیست که موضوع را تعیین مىکند، بلکه فتواست، منتهى یک حکم حکومتى است؛ یک حکم ولایتى است، که در آن روز چون اسلام قوت داشت، اگر چه حاکم اسلامى فقیه نبود، اما فقیه مىتوانست اعمال نفوذ بکند. چون این فقیه مىداند که یک کمپانى انگلیسى آمده و همة موجودى و همة مزارع تنباکو و توتون و همة امکانات مربوط به این را با دولت آن روز ایران معامله کرده و این مقدمة یک سلطة اقتصادى و سیاسى بر جامعة اسلامى است و این حرام است و سلطة کمپانى انگلیسى بر جامعة اسلامى جایز نیست، براى این که این فعل حرام انجام نگیرد، براى این که جامعة اسلامى از سلطة اقتصادى بیگانه رها بشود یا به دام او نیافتد، ایشان یک حلالى را که به حسب ظاهر شرع حلال است، حرام مىکنند؛ مىگویند کشیدن تنباکو حرام است و هیچ کس از علماى آن روز هم ـ آن کسانى که آگاه بودند و بصیر بودند ـ این فتوا را به معناى از بین بردن فقه اسلامى ندانستند؛ حالا شاید افراد کجسلیقه یا بىخبر و غافل همان روزها هم نِقى این گوشه و آن گوشه مىزدند، لکن افرادى که میرزا را مىشناختند، افرادى که با مسائل فقهى و با نظام فقهى اسلام آشنا بودند، به خوبى مىفهمیدند که این یک حکم فقهى است؛ این یک واجب شرعى است. پس ببینید که وقتى امر، دائر است بین دو تا حکم شرعى که یکى، آنقدر اهمیت دارد، اما دیگرى آن اهمیت را ندارد، آن کسى که بصیر است، فقیه است، زمان را مىشناسد، مسائل را مىداند، از سیاست مطّلع است، از دشمنیها مطّلع است، او مىتواند یکى از این دو حکم را بر دیگرى ترجیح بدهد؛ کدام را ترجیح خواهد داد؟ آن که اهمیت بیشترى دارد؛ و این باب ترجیح اهمّ بر مهم در اصول فقه ماست که در حوزههاى علمیه تدریس مىشود و روى آن بحث مىشود و این در همه جا جارى است؛ یعنى در هر جایى که دو تا حکم با یکدیگر مزاحمت بکنند، هر کدام از آنها که مهمتر باشد، او را فقیه بر آن دیگرى ترجیح خواهد داد؛ منتهى «شناختن حکم مهمتر» کار همه کس نیست؛ یک کسى باید باشد که اولاً با گسترة فقه آشنا باشد، فقه اسلامى را بشناسد، مصالح را هم بداند؛ هر کسى هم که فقه را دانست و فقیه بود، نمىتواند تشخیص بدهد؛ اى بسا فقهایى که از مسائل زمان مطلع نباشند؛ آگاه نباشند؛ ترجیح یک حکم بر حکم دیگر را اصلاً توجه نکنند و درک نکنند؛ آنها نمىتوانند این کار را بکنند. اما در جامعة اسلامى، آن کسى که ولىّ امت هست و رهبر جامعه است و فقیه است و بصیر است و عادل است، تابع هواى نفس خودش نیست، تابع چیزهاى شخصى نیست، او مصالح مسلمین را نگاه مىکند؛ خب دو تا واجب شرعى است، یا یک واجب و یک حرام است، یا یک واجب و یک شىء مباح است ـ احکام شرعى مباحش هم باید مباح باشد؛ نمىشود مباح را هم تغییر داد به غیر مباح ـ اما آن جایى که معارضه باشد، آن مباح را حرام مىکند، به خاطر یک مصلحت دیگر؛ آن واجب را حرام مىکند، به خاطر یک مصلحت دیگر؛ آن حرام را واجب مىکند، به خاطر یک مصلحت دیگر. این در حقیقت ترجیح دادن یک حکم شرعى است بر یک حکم دیگر، به خاطر مهمتر بودن آن؛ این، آن احکام ولایتى است. پس توجه مىکنید که احکام ولایتى و حکمى که از روى مصلحت ولى فقیه صادر مىکند، آن در حقیقت، به معناى احیاء فقه است. بعضى آدمهاى کوتاه نظر، ممکن است فکر کنند که اگر حکم مصلحتى صادر شد و یک حکم شرعى ظاهرى از بین رفت ـ یا موقتاً یا براى بلند مدت ـ پس فقه چه شد؟! فقه پایمال شد؟ نه! فقه پایمال نشد؛ فقه احیاء شد. چون همان حکمى هم که ترجیح داده مىشود و لازم الاجرا مىشود، آن هم حکم فقهى است؛ یعنى آن جایى که ولى فقیه دستور مىدهد که مسلمانها لازم است که مثلاً اموال خودشان را، یا فلان مقدار از مال خودشان را براى یک مقصود مهمى بدهند، خب «الناس مسلّطون على اموالهم»، این یک حکم شرعى است، شکى نیست مردم بر مال خودشان مسلّطاند و کسى حق ندارد مال آنها را از آنها بگیرد، اما آن مصلحتى که ایجاب کرده است که مال همین مردمى که بر مالشان مسلّط هستند، از آنها گرفته بشود و صرف یک امرى بشود، آن مصلحت چیست؟ مثلاً دفاع از اسلام، دفاع از نظام اسلامى یا حفظ رفاه قشرهاى محروم، یا حفظ امنیت جامعه. این مصلحت ـ که خود این هم یک مصلحت شرعى است و یک حکم فقهى است ـ این اهمیّتش بیشتر از «إِنَّ النَّاسَ مُسَلَّطُونَ عَلَى أَمْوَالِهِم»[2] در این موارد است.
پس همانطور که مشاهده مىشود، احکام حکومتى از مجموعة فقه عظیم اسلامى بیرون نیست. این اشتباه است که ما خیال کنیم کسى با مطالعة رسالة عملیه و توضیح المسائل خواهد توانست احکام گوناگون فقهى را و آن که مهمتر است، آن که اهمیتش کمتر است، ترجیح بدهد؛ اینجور نیست. آن کسى که فقیه است، احکام اسلامى را مىداند، مهم بودن و مهمتر بودن را در میان احکام فقهى تشخیص مىدهد، او قادر است که ارزیابى کند و بداند کدامیک از اینها از دیگرى مهمتر است و این اختیار مخصوص ولى فقیه است. بعضى به ذهنشان ممکن است اینجور بیاید که: خب، اگر ما آمدیم حکم مصلحتى و حکم ولایتى را باب کردیم، هر کسى در هر گوشة مملکت وقتى بناى اجراى احکام شرعى بشود، بگوید: آقا! من مصلحت نمىدانم؛ مصلحت این است که این حکم اجرا نشود. پس این احکام الهى تکلیفش چه خواهد شد؟ اصلاً مسئلة این نیست که کسى تشخیص بدهد که این حکم مصلحت دارد یا ندارد؛ تشخیص مصلحت به عهدة ولى فقیه است، یا کسى که او منصوب کند، یا کسى او تعیین بکند. این جور نیست که هر کسى بتواند در مواجهة با هر یک از احکام شرعى، بگوید که من مصلحت نمىدانم که این حکم انجام بگیرد، بنابراین این حکم فعلاً تعطیل! و آن کارى که مصلحت هست انجام بگیرد؛ به عنوان حکم الهى! این چنین چیزى نیست و چنین اختیارى را هیچ کس ندارد، مگر ولى فقیه و آن کسى که ولى فقیه معین بکند... خواستهاند که هیچ مصلحتى از مصالح اسلامى ندیده گرفته نشود و فوت نشود و جامعة اسلامى بر پایة مصالح عالیة اسلامى که در همان فقه وسیع اسلامى مطرح شده.[3]
کار ولى فقیه چیست در جامعه؟ کار ولى فقیه عبارت است از ادارة جامعه؛ البته بر مبناى اسلام. شکى در این نیست؛ اما آن جاهایى که مصالح اسلامى را، مصالح اجتماعى را، ولى فقیه تشخیص مىدهد، بر طبق مصلحت یک دستورى صادر مىکند، آن دستور، حکم اللّه است؛ آن دستور خودش یک دستور شرعى است. ولى فقیه چه با اتکاء به دلیل عقلىِ قطعى و چه با اتکاء به ادلة شرعى، یک مصلحتى را براى جامعه تشخیص مىدهد، آن مصلحت را اعمال مىکند، آن مىشود حکم اللّه و براى همة مردم این حکم، واجب الاطاعه است؛ که معناى این جملهاى هم که در بیانات بزرگان تکرار شد ـ که حکومت از احکام اولیه است ـ همین است. اصل حکومت از احکام اولیه است و احکام حاکم اسلامى هم حکم اولى است؛ یعنى حکم ثانوى به معناى اینکه تابع ضرورتها باشد، نیست.[4]
v در تبیین این موضوع، حضرت آیت الله معرفت در کتاب «ولایت فقیه» خود می نویسند:
«اسلام سیاسى ـ که در تأمین مصالح همگانى و تضمین اجراى عدالت اجتماعى خلاصه مىشود ـ بر پایة مصلحت استوار است. و اساساً شریعت اسلامى، تضمین کنندة اجراى عدالت، در تمامى ابعاد حیات اجتماعى است، تا مصالح افراد و جامعه بطور کامل تأمین گردد و هرکس به حقوق حقّة خود بهگونة شایسته نایل گردد.
از اینرو، شریعت اسلام، مصالح امّت را هدف قرار داده، تا جامعه با سلامت زندگى کند و به سعادت و کمال انسانى دست یابد. ازاینرو گفتهاند: «الأحکام الشرعیّة ألطاف إلى الأحکام العقلیّة».[5] احکام شریعت، هریک لطفى است ـ که از مقام حکمت الهى برخاسته ـ و رهنمودى است به آنچه فطرت و خرد انسانى آن را خواهان مىباشد.»[6]
v علامه شهید محمدباقر صدر(ره) در تبیین جایگاه مصالح در احکام حاکم اسلامی مینویسند:
«اگر حاکم اسلامى، بر مبناى تشخیص مصلحت جامعه، به چیزى امر کند، بر همه مسلمانان تبعیّت از آن واجب است و هیچکس اجازه مخالفت ندارد. حتى اگر فردى، براى آن مصلحت، اهمیت چندانى قائل نباشد، مجاز به مخالفت نیست؛ مثلا در فقه، تنها احتکار برخى از کالاهاى ضرورى، حرام شده و جلوگیرى از احتکار در اجناس دیگر و نیز نرخگذارى بر مبناى مصلحت، به حاکم شرع واگذار شده است. ازاینرو، وقتى حاکم از این حق استفاده مىکند، اطاعت از او لازم است.»[7]
v پس میتوان اینگونه دریافت که:
«احکام حکومتى که از سوى حاکم اسلامى براساس رعایت مصالح اجتماعى مسلمانان اتخاذ مىشود، برخاسته از مقام ولایت و حکومت است و خود حکم مستقلى مىباشد. بنابراین احکام حکومتى الزاما حکم اوّلى و ثانوى نیست، بلکه مواردى از حکم حکومتى است که نه بر موضوعات به عناوین اولیه خودشان در شرع ثابت شده است و نه تحت عناوین احصایى ثانوى مانند لاحرج و لاضرر، اکراه و اضطرار و ... مىگنجد. از این منظر، احکام حکومتى را اولیه و یا در حکم اوّلى مىدانند.»[8]
v حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی با جمعبندی اقوال علما در این خصوص میفرمایند:
«ظاهراً تمام کسانى که در رابطه با ولایت فقیه بحث کردهاند، حتّى امام راحل (قدس سره) آن را مقیّد به رعایت مصالح مسلمین نمودهاند. هیچکس نمىگوید: «اگر مصلحت مسلمین جنگ است، فقیه حق دارد حکم به صلح کند، و اگر مصلحت مسلمین صلح است، فقیه حق دارد برخلاف آن، دستور جنگ بدهد». اصولاً این ولایت براى حفظ مصالح اسلام و مسلمین است؛ نه بر خلاف آن. وقتى این اصل را بپذیریم، محدودة ولایت فقیه مشخّص مىشود. و منظور از مطلقه، همان مطلقة در دایره مصالح اسلام و مسلمین است. حتّى دربارة معصومین (علیهم السلام) نیز مسئله غیر از این نیست. امام حسن (علیه السلام) به خاطر مصالح اسلام و مسلمین صلح کرد. و امام حسین (علیه السلام) به خاطر مصالح اسلام و مسلمین جنگید و شهید شد. خداوند حضرت یونس (علیه السلام) را به خاطر ترک اولى، که به مصالح غیرواجبة امّت مربوط مىشد، در شکم ماهى زندانى کرد.»[9]
[1]. صحیفه نور، ج 20، ص 170
[2]. مردم بر دارائیها و بر خودشان تسلّط و چیرگى دارند. (بحار الأنوار، ج 2، ص 272)
[3]. بیانات رهبر معظم انقلاب در خطبههاى نماز جمعه 7/12/1366
[4]. بیانات رهبر معظم انقلاب در خطبههاى نماز جمعه 2/11/1366
[5]. محمد ابراهیم جناتى شاهرودی، منابع اجتهاد از دیدگاه مذاهب اسلامى، ج1، ص 248
[6]. آیت الله محمدهادی معرفت، ولایت فقیه، ص 172
[7]. سید محمد باقر صدر، الفتاوى الواضحه، ص 116
[8]. کاظم قاضىزاده، اندیشه فقهى ـ سیاسى امام خمینى، ص 197
[9]. آیت الله مکارم شیرازی، استفتائات جدید، ج3، ص 180