امام شناسی
صفحه ای کوچک برای نشانی دادن از محوری ترین مفهوم عالم: ولایت ...
صفحه ای کوچک برای نشانی دادن از محوری ترین مفهوم عالم: ولایت ...
اطاعت کنید ازخدا ورسولش واولیاء امورایشان
حضرت امام خمینی (رض)
امام شناسی
یوم ندعوا کل اناس بامامهم...
-------------------------------------
وحدت عمومی, به معنای گردآمدن صاحبان سلیقه ها و روش های گوناگون بر گرد محور اسلام, خط امام و "ولایت فقیه" است.
این, همان اعتصام به "حبل الله" است که عموم مسلمین بدان مکلف گشته اند؛
و این, آن اسم اعظمی است که همه ی گره ها را باز, و همه ی موانع را بر طرف, و همه ی شیاطین را مغلوب می کند.
پیام امام خامنه ای به ملت ایران در چهلمین روز ارتحال امام خمینی 1368/4/23
2-2-1. مسئولیت ولی فقیه؛ همان مسئولیت حکومت نبوی
وقتى مىگوییم ولایتى را که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) و ائمه(علیهمالسلام) داشتند، بعد از غیبت، فقیه عادل دارد، براى هیچ کس این توهم نباید پیدا شود که مقام فقها همان مقام ائمه(علیهمالسلام) و رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) است. زیرا اینجا صحبت از مقام نیست؛ بلکه صحبت از وظیفه است. «ولایت»، یعنى حکومت و اداره کشور و اجراى قوانین شرع مقدس، یک وظیفه سنگین و مهم است... به عبارت دیگر، «ولایت» مورد بحث، یعنى حکومت و اجرا و اداره، بر خلاف تصورى که خیلى از افراد دارند، امتیاز نیست بلکه وظیفهاى خطیر است.[1]
این توهّم که اختیارات حکومتى رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) بیشتر از حضرت امیر (علیهالسلام) بود، یا اختیارات حکومتى حضرت امیر (علیهالسلام) بیش از فقیه است، باطل و غلط است. البته فضایلحضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) بیش از همه عالم است؛ و بعد از ایشان فضایل حضرت امیر (علیهالسلام) از همه بیشتر است؛ لکن زیادى فضایل معنوى اختیارات حکومتى را افزایش نمىدهد. همان اختیارات و ولایتى که حضرت رسول و دیگر ائمه (صلوات اللَّه علیهم) در تدارک و بسیج سپاه، تعیین ولات و استانداران، گرفتن مالیات و صرف آن در مصالح مسلمانان داشتند، خداوند همان اختیارات را براى حکومت فعلى قرار داده است؛ منتها شخص معینى نیست، روى عنوانِ «عالم عادل» است.[2]
2-2-2. اختیارات ولی فقیه؛ ابزار لازم برای تحقق اهداف عالی اسلام
عهدهدار شدن حکومت فى حد ذاته شأن و مقامى نیست؛ بلکه وسیله انجام وظیفه اجراى احکام و برقرارى نظام عادلانه اسلام است. حضرت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) درباره نفس حکومت و فرماندهى به ابن عباس فرمود: این کفش چقدر مىارزد؟ گفت: هیچ! فرمود: فرماندهى بر شما نزد من از این هم کم ارزشتر است؛ مگر اینکه به وسیلة فرماندهى و حکومت بر شما بتوانم حق (یعنى قانون و نظام اسلام) را برقرار سازم؛ و باطل (یعنى قانون و نظامات ناروا و ظالمانه) را از میان بردارم. پس، نفس حاکمشدن و فرمانروایى وسیلهاى بیش نیست. و براى مردان خدا اگر این وسیله به کار خیر و تحقق هدفهاى عالى نیاید، هیچ ارزش ندارد. لذا در خطبه نهج البلاغه مىفرماید: «اگر حجت بر من تمام نشده و ملزم به این کار نشده بودم، آن را (یعنى فرماندهى و حکومت را) رها مىکردم» بدیهى است تصدى حکومت به دست آوردن یک وسیله است؛ نه اینکه یک مقام معنوى باشد؛ زیرا اگر مقام معنوى بود، کسى نمىتوانست آن را غصب کند یا رها سازد. هرگاه حکومت و فرماندهى وسیله اجراى احکام الهى و برقرارى نظام عادلانه اسلام شود، قدر و ارزش پیدا مىکند؛ و متصدى آن صاحب ارجمندى و معنویت بیشتر مىشود. بعضى از مردم چون دنیا چشمشان را پر کرده، خیال مىکنند که ریاست و حکومت فى نفسه براى ائمه(علیهمالسلام) شأن و مقامى است، که اگر براى دیگرى ثابت شد دنیا به هم مىخورد. حال آنکه نخست وزیر شوروى یا انگلیس و رئیس جمهور امریکا حکومت دارند، منتها کافرند. کافرند، اما حکومت و نفوذ سیاسى دارند؛ و این حکومت و نفوذ و اقتدار سیاسى را وسیله کامروایى خود از طریق اجراى قوانین و سیاستهاى ضد انسانى مىکنند.
ائمه و فقهاى عادل موظفند که از نظام و تشکیلات حکومتى براى اجراى احکام الهى و برقرارى نظام عادلانه اسلام و خدمت به مردم استفاده کنند. صِرف حکومت براى آنان جز رنج و زحمت چیزى ندارد؛ منتها چه بکنند؟ مأمورند انجام وظیفه کنند.[3]
اسلام به قانون نظر «آلى» دارد؛ یعنى آن را آلت و وسیله تحقق عدالت در جامعه مىداند؛ وسیله اصلاح اعتقادى و اخلاقى و تهذیب انسان مىداند. قانون براى اجرا و برقرار شدن نظم اجتماعى عادلانه به منظور پرورش انسان مهذب است. وظیفه مهم پیغمبران اجراى احکام بوده، و قضیه نظارت و حکومت مطرح بوده است.[4]
در همة زمینهها و از جمله در زمینة فعالیتهاى اقتصادى، دست دولت اسلامى و حاکم اسلامى باز است؛ البته حاکم اسلامى ـ یعنى امام و ولى فقیه ـ که ایشان مىتوانند اختیارى را که متعلق به ایشان هست، به قوة مجریه یا به قوة قضائیه یا به بقیة عناصر و افرادى که در جامعة اسلامى هستند، اعطا کنند و دولت اسلامى و دستگاه اجرایى اسلامى، به اتکاء اختیارات امام، مىتواند در جامعة اسلامى اعمال قدرت بکند، جلوى ظلم را بگیرد، جلوى بَغى را بگیرد ـ که این ملاک نظام اسلامى است که مىفرماید: «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إیتاءِ ذِی الْقُرْبى»؛[5] خداى متعال فرمان مىدهد نسبت به عدالت و نیکى کردن و کمک کردن به نزدیکان، «وَ یَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْی»؛[6] از فحشاء از منکرات و از بغى نهى مىکند ـ بغى، یعنى همین ظلم کردن؛ تعدى کردن؛ از حقوق خود تجاوز کردن؛ طغیان کردن؛ اموال دیگران را به ناحق و ظلم غصب کردن؛ به مردمى که به کار آنها محتاج هستند، تعدى کردن؛ طبقة مستمند و محروم و مستضعف جامعه را پایمال کردن. خب! امر خدا، فقط امر زبانى نیست؛ نهى خدا، فقط نهى ارشادى نیست؛ امر و نهى خدا، یعنى دوام جامعه اسلامى؛ این است. این، جز با اختیارات حکومت اسلامى و دستگاه اجرایى و دولت اسلامى امکانپذیر نیست.[7]
v بدیهی است، اختیاراتی که به فقیه اعطا شده، ابزار مدیریتی وی برای اجرای دستورات الهی است و هر کس دیگر هم ـ بر فرض محال ـ که در این مقام قرار گیرد، همین اختیارات را برای اجرای وظایف حکومتی اسلام نیاز دارد؛
«حاکم اسلامى، باید براى اجراى تمام احکام اسلامى، حکومتى تشکیل دهد و در اجراى دستورهاى اسلام، تزاحم احکام را به وسیله تقدیم اهم بر مهم رفع کند. اجراى قوانین جزایى و اقتصادى و سائر شؤون اسلام و جلوگیرى از مفاسد و انحرافات جامعه، از وظایف فقیه جامعالشرایط است که تحقق آنها نیازمند هماهنگى همه مردم و مدیریت متمرکز و حکومتى عادل و مقتدر است. حاکم اسلامى، براى اداره جامعه و اجراى همهجانبه اسلام، باید مسؤولان نظام را تعیین کند و مقررات لازم براى کشوردارى را در محدوده قوانین ثابت اسلام وضع نماید؛ فرماندهان نظامى را نصب کند و براى حفظ جان و مال و نوامیس مردم و استقلال و آزادى جامعه اسلامى، فرمان جنگ و صلح را صادر نماید. کنترل روابط داخلى و خارجى، اعزام مرزداران و مدافعان حریم حکومت، نصب ائمه جمعه و جماعات(به نحو مباشرت یا تسبیب)، تعیین مسؤولان اقتصادى براى دریافت زکات و اموال ملى و صدها برنامه اجرایى و مقررات فرهنگى، حقوقى، اقتصادى، سیاسى، و نظامى، همگى از وظایف و مسؤولیتهاى مطلقه فقیه است که بدون چنین وظائفى، اجراى کامل و همه جانبه اسلام و اداره مطلوب جامعه اسلامى، به آنگونه که مورد رضایت خداوند باشد، امکانپذیر نیست.»[8]
«فقیه هنگامى که در رأس حکومت قرار مىگیرد، هر آن چه از اختیارات و حقوقى که براى اداره حکومت، لازم و ضرورى است براى او وجود دارد و از این نظر نمىتوان هیچ تفاوتى بین او و امام معصوم(علیه السلام) قائل شد... اگر فرض مىکنید که این حقوق و اختیارات، از جمله حقوق و اختیاراتى هستند که براى اداره یک حکومت لازمند و نبودِ آنها موجب خلل در اداره امور مى شود و حاکم بدون آنها نمى تواند به وظیفه خود که همان اداره امور جامعه است عمل نماید، بنابراین عقلاً به هیچ وجه نمىتوان در این زمینه تفاوتى بین امام معصوم و ولىّ فقیه قائل شد و هرگونه ایجاد محدودیت براى فقیه در زمینة این قبیل حقوق و اختیارات، مساوى با از دست رفتن مصالح عمومى و تفویت منافع جامعه اسلامى است.
بنابراین لازم است فقیه نیز به مانند امام معصوم(علیه السلام) از مطلق این حقوق و اختیارات برخوردار باشد. این هم نکته دوّمى است که کلمه «مطلقه» در ولایت مطلقه فقیه به آن اشاره دارد و باز روشن است که این مسئله هم، مانند نکته پیشین، هیچ ربطى به حکومت فاشیستى ندارد و موجب توتالیتر شدن ماهیت حاکمیت نمى شود؛ بلکه یک امر عقلى مسلّم و بسیار واضحى است که در هر حکومت دیگرى نیز پذیرفته شده و وجود دارد.»[9]
2-2-3. ولایت فقیه؛ حکومت قانون خدا، نه شخص فقیه
آن فقیهی که برای امت تعیین شده است و امام امت قرار داده شده است، آن است که میخواهد این دیکتاتوریها را بشکند و همه را به زیر بیرق اسلام و حکومت قانون بیاورد. اسلام، حکومتش حکومت قانون است، یعنی قانون الهی، قانون قرآن و سنت است و حکومت، حکومت تابع قانون است، یعنی خود پیغمبر هم تابع قانون، خود امیرالمؤمنین هم تابع قانون، تخلف از قانون یک قدم نمیکردند و نمیتوانستند بکنند.[10]
این حرفهایی که میزنند که: «خیر! اگر چنانچه ولایت فقیه درست بشود، دیکتاتوری میشود»، از باب اینکه اینها ولایت فقیه را نمیفهمند چیست... اینها اگر یک رئیس جمهور غربی باشد، همه اختیارات [را] دستش بدهند، هیچ مضایقه ای ندارند و اشکالی نمیکنند، اما اگر یک فقیهی که یک عمری را برای اسلام خدمت کرده، علاقه به اسلام دارد، با آن شرایطی که اسلام قرار داده است که نمیتواند یک کلمه تخلف بکند، [مخالفت میکنند]. اسلام دین قانون است، قانون، پیغمبر هم خلاف نمیتوانست بکند؛ نمیکردند؛ البته نمیتوانستند بکنند. خدا به پیغمبر میگوید که اگر یک حرف خلاف بزنی، رگِ وتینت [را] قطع میکنم. حکم قانون است؛ غیر از قانون الهی کسی حکومت ندارد؛ برای هیچ کس حکومت نیست؛ نه فقیه و نه غیر فقیه؛ همه تحت قانون عمل میکنند؛ مجری قانون هستند همه؛ هم فقیه و هم غیر فقیه همه مجری قانونند. فقیه، ناظر بر این است که اینها اجرای قانون بکنند؛ خلاف نکنند؛ نه اینکه میخواهد خودش یک حکومتی بکند؛ میخواهد نگذارد این حکومتهایی که اگر چند روز بر آنها بگذرد، برمیگردند به طاغوتی و دیکتاتوری، میخواهد نگذارد بشود. زحمت برای اسلام کشیده شده؛ خونهای جوانهای شما در راه اسلام رفت، حالا ما دوباره بگذاریم که اساسی که اسلام میخواهد درست بکند و زمان امیرالمؤمنین بوده و زمان رسول الله (صلی الله علیه و سلم) بوده؛ بگذاریم اینها را برای خاطر چهار تا آدمی که دور هم جمع میشوند و پاهایشان را روی هم میاندازند... چای و قهوه میخورند و قلمفرسایی میکنند: مگر ما میتوانیم اینها را [بپذیریم]؟! مگر ما میتوانیم؟ قدرت جائر است؛ برای کسی ـ برای یک مسلمان ـ که تمام این خونهایی که ریخته شده، هدر بدهد و اسلام را بگذاریم کنار؟ و چیزهایی هم که [میگویند که:] «یک همچو ولایت فقیهی نداریم»؛ خوب شما نمیدانید؛ شما فقیه را اطلاع بر آن ندارید که میگویند ولایت فقیه نداریم. ولایت فقیه از روز اول تا حالا بوده؛ زمان رسول الله تا حالا بوده. این حرفها چه است که میزنند اینها؛ همة این اشخاصِ غیر مطلع بر فقه؟[11]
اگر چنانچه جامعة مدنى، یعنى جامعة مدینهالنبى، خب ولایت فقیه در جامعة مدینهالنبى در رأس همة امور است. چون درمدینهالنبى حکومت، حکومت دین است و ولایت فقیه هم به معناى ولایت یک شخص نیست؛ حکومت یک شخص نیست؛ حکومت یک معیار است؛ مىدانید، یک شخصیت است در واقع. معیارهایى وجود دارد که این معیارها در هر جایى که تحقق پیدا بکند، او این خصوصیت را پیدا مىکند که مىتواند در جامعه به وظایفى که براى ولى فقیه معین شده رسیدگى بکند، و مهم این است ـ که به نظر من به این نکته بایستى توجه کرد و به او باید افتخار کرد ـ که برخلاف همة مقررات عالم در باب حکومت، که حاکمیتها را یک حالت غیرقابل خدشه قرارمىدهند در قوانین و اینها، درنظام اسلامى، آن کسى که به عنوان ولى فقیه مشخص مىشود، چون اساساً مسئولیت او مبتنى بر معیارها است، اگر چنانچه این معیارها را از دست داد به خودى خود ساقط مىشود؛ توجه مىکنید؛ یعنى به خودى خود ساقط است. وظیفة مجلس خبرگان تشخیص این قضیه است. اصلاً اگرتشخیص دادند، مىفهمند که بله! ولى فقیه ندارند. تا فهمیدند که این معیارها دراین آقا نیست، مىفهمند که ولى فقیه ندارند؛ باید بروند دنبال یک ولى فقیه. محتاج نیست عزلش کنند، خودش منعزل مىشود؛ توجه مىکنید؟! این خیلى نکتة بنظر ما مهمى است.[12]
خدای تبارک و تعالی میفرماید که اگر چنانچه یک تخلفی بکنی، یک چیزی را به من نسبت بدهی، تو را اخذ میکنم، وتینت[13] را قطع میکنم. اسلام دیکتاتوری ندارد، اسلام همهاش روی قوانین است و آن کسانی که پاسدار اسلامند، اگر بخواهند دیکتاتوری کنند، از پاسداری ساقط میشوند به حسب حکم اسلام.[14]
جمهوری اسلامی یعنی اینکه رژیم به احکام اسلامی و به خواست مردم عمل کند و الان رژیم رسمی ما جمهوری اسلام است و فقط مانده است که احکام، همه احکام اسلامی بشود. مجرد بودن رژیم اسلامی مقصود نیست، مقصود این است که در حکومت اسلام، اسلام و قانون اسلام حکومت کند، اشخاص برای خودشان و به فکر خودشان حکومت نکنند، ما میخواهیم احکام اسلام در همه جا جریان پیدا کند و احکام خدای تبارک و تعالی حکومت کند. در اسلام حکومت، حکومت قانون، حتی حکومت رسول الله و حکومت امیرالمؤمنین، حکومت قانون است. یعنی قانون خدا آنها را تعیین کرده است، آنها به حکم قانون واجب الاطاعه هستند پس حکم از آن قانون خداست و قانون خدا حکومت میکند. در مملکت اسلامی باید قانون خدا حکومت کند و غیر قانون خدا هیچ چیز حکومتی ندارد. اگر رئیس جمهوری در مملکت اسلامی وجود پیدا بکند، این اسلام است که او را رئیس جمهور میکند، قانون خداست که حکمفرماست. در هیچ جا در حکومت اسلامی نمیبینید که خود سری باشد حتی رسول الله از خودشان رایی نداشتند، رای قرآن بوده است، وحی بوده، هر چه میفرموده از وحی سرچشمه میگرفته است و از روی هوا و هوس سخن نمیگفتند و همین طور حکومتهایی که حکومت اسلامی هستند، آنها تابع قانونند، رأی آنها قانون اسلامی است و حکومتشان حکومتِ الله.[15]
در جامعهاى که مردم اعتقاد به خدا دارند و اعتقاد به دین و شریعت اسلامى دارند حاکم و ولى امر باید کسى باشد که تجسم مکتب باشد. یعنى حکومت او حکومت مکتب باشد. البته نوع حکومت او هم با نوع حکومتهاى معمولى در عالم متفاوت است. حکومت او حکومت جبر و زور نیست. حکومت اخلاق است، حکومت دین است، حکومت حکمت است، حکومت معرفت است، حکومت برادرى است؛ یعنى امام و ولىامر در جامعة اسلامى با انسانهاى دیگر برادر است. با آنها با عاطفة برادرى و با رابطة برادرى زندگى مىکند. این حکومت که حکومت ولى امر و حکومت مکتب در جامعة اسلامى است باید در همة مراکز اساسى و مهم این جامعه تجسم پیدا بکند که بر حسب قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران همانطورى که گفته شد در قوة قضائیه، در قوة مقننه و در قوة مجریه تجسم پیدا مىکند. این پایه و اساسى است براى همة مباحث اجتماعى که انشاءاللَّه به تدریج این مباحث باید به عرض شما برادران و خواهران برسد و در همة این مباحث آن چه مورد توجه است این است که همة مسائل اجتماعى در جامعة اسلامى از پایة توحید، از پایة اعتقاد به خدا و اعتقاد به روز جزا و نظارت خدا و نمایندة دین خدا در جامعه از این پایه باید نشأت بگیرد و ما امیدوار هستیم که جامعة اسلامى ما بتواند با حرکت به سمت اهداف عالیة اسلام، فقه اسلامى را به طور کامل در همة شؤون و همة کیفیات زندگى خود به اجرا برساند و انشاءاللَّه حضور ولى فقیه و نظام ولایت فقیه ما را به سمت حاکمیت روزافزون اسلام در امور اجتماعى و فردى ما سوق بدهد و این یک آیندهاى است که در انتظار آن آینده باید بود و براى آن باید کوشش کرد و سعى کرد. امروز براى مسئولان کشور و دستاندرکاران جمهورى اسلامى تقواى اساسى در عالم سیاست و در عالم حرکت اجتماعى عبارت است از اینکه این حرکت جامعة اسلامى به سمت این احکام الهى باشد. یعنى هم قوة مجریه و هم قوة قضائیه و هم قوة مقننه همة کوشش و همة قدرت قانونى خودشان را به کار ببرند تا جامعه به سمت یک کیفیت اسلامى کامل انشاءاللَّه سوق پیدا کند.[16]
v آیت الله مصباح نیز در این باره می فرمایند:
«ولایت فقیه و «ولایت مطلقه فقیه» به معناى آن نیست که فقیه، بدون در نظر گرفتن هیچ مبنا و ملاکى، تنها و تنها بر اساس سلیقه و نظر شخصى خود عمل مىکند و هر چه دلش خواست انجام مى دهد و هوى و هوس و امیال شخصى اوست که حکومت مىکند. بلکه ولىّ فقیه، مجرى احکام اسلام است و اصلاً مبناى مشروعیت و دلیلى که ولایت او را اثبات کرد، عبارت از اجراى احکام شرع مقدّس اسلام و تأمین مصالح جامعة اسلامى در پرتو اجراى این احکام بود؛ بنابراین بدیهى است که مبناى تصمیمها و انتخابها و عزل و نصبها و کلّیه کارهاى فقیه، احکام اسلام و تأمین مصالح جامعه اسلامى و رضایت خداى متعال است و باید این چنین باشد و اگر ولىّ فقیهى از این مبنا عدول کند، خودبهخود صلاحیتش را از دست خواهد داد و ولایت او از بین خواهد رفت و هیچ یک از تصمیمها و نظرات او مطاع نخواهد بود. بر این اساس، به یک تعبیر مىتوانیم بگوییم «ولایت فقیه در واقع ولایت قانون است»؛ چون فقیه ملزم و مکلّف است در محدودة «قوانین اسلام» عمل کند و حقّ تخطّى از این محدوده را ندارد؛ همانگونه که شخص پیامبر و امامان معصوم(علیهم السلام) نیز چنین هستند. بنابراین به جاى تعبیر ولایت فقیه مى توانیم تعبیر «حکومت قانون» را به کار بریم البته با این توجه که منظور از قانون در این جا قانون اسلام است. و نیز از یاد نبریم که... از شرایط ولىّ فقیه، «عدالت» است و شخص عادل کسى است که بر محور امر و نهى و فرمان خدا، و نه بر محور خواهش نفس و خواسته دل، عمل مى کند. و با این وصف، بطلان این سخن که ولىّ فقیه هر کارى که «دلش» بخواهد انجام مى دهد و خواسته و سلیقه «خود» را بر دیگران تحمیل مى کند روشنتر مىشود.»[17]
v به بیان دیگر:
«حاکم اسلامى، خدا و قانون اوست و شخص پیامبر(صلى الله علیه و آله و سلم) نیز به دستور خداوند، مأمور اجراى قانون الهى مىباشد؛ چنانکه خداى سبحان در خطاب به او مىفرماید: «لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِما أَراکَ اللَّه»؛[18] تو مبعوث شدهاى تا در بین مردم حکومت کنى؛ ولى نه به میل خود، بلکه به آنچه خداوند از طریق وحى به تو نشان داده است... ولایت پیامبر(صلى الله علیه و آله و سلم) و اولىالامر، به ولایت بالذات و اصیل خداوند برمىگردد. این خصیصة مهم، تنها در حکومت اسلامى یافت مىشود نه در حکومتهاى دیگر. در نظام اسلامى، حاکمیت از آن دین و مکتب است، نه از آن اشخاص؛ حتى اگر آن شخص، خود پیامبر یا امام معصوم باشد. مردم، یک «ولى» بیشتر ندارند که همان خدا و دین اوست و هیچ کس نمىتواند چیزى را از دین بکاهد یا بر آن بیفزاید و اگر فقیه عادل و آگاه به زمان و توانا، بر اداره کشور حکومت کند، «شخص فقیه» حکومت نمىکند، بلکه «شخصیت فقیه» که همان فقاهت و عدالت و مدیر و مدبر بودن و شرایط برجسته رهبرى است، حکومت مىکند. شخص فقیه، تابع شخصیت دینى خویش مىباشد و چنین انسانى، امین مکتب و متولى اجراى دین است و خود او، نه تنها همراه مردم است، بلکه پیشاپیش آنان، موظف به اجراى فرامین فردى و اجتماعى دین مىباشد.
فقیه، «لایُسئَلُ عَمّا یَفعَل»[19] نیست که هر کارى بخواهد بکند و مورد سؤال قرار نگیرد؛ او نیز یکى از مکلفین است؛ زیرا شخص فقیه، جداى از شخصیتش، هیچ سِمتى ندارد و مثل دیگر افراد جامعه است.
بر همین اساس، سیدنا الاستاد امام خمینى(قدس سره الشریف) در جلد دوم از کتاب بیع، ضمن بحث از مسئلة ولایت فقیه مىفرمایند:
«آنچه که در اسلام حکومت مىکند، فقاهت و عدالت است و به تعبیر دیگر، حاکم و ولىِّ مردم در اسلام، قانون الهى است، نه شخص خاص؛ زیرا شخص فقیه، یک تافتة جدابافته از مردم نیست، بلکه او نیز همانند یکى از آحاد مردم، موظف به رعایت احکام و قوانین الهى است».[20]
حضرت امیرالمؤمنین(علیهالسلام) مىفرماید: «أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی وَ اللَّهِ مَا أَحُثُّکُمْ عَلَى طَاعَةٍ إِلَّا وَ أَسْبِقُکُمْ إِلَیْهَا وَ لَا أَنْهَاکُمْ عَنْ مَعْصِیَةٍ إِلَّا وَ أَتَنَاهَى قَبْلَکُمْ عَنْهَا»؛[21] اى مردم! قسم به خدا که من شما را به طاعتى سوق ندادم، مگر آنکه خود بر شما به سوى آن پیشىگرفتم و از هیچ معصیتى نهى نکردم، مگر آنکه پیش از شما از آن دورى جستم...
پیام شعیب(علیهالسلام) در قرآن کریم نیز این بود: «وَ ما أُریدُ أَنْ أُخالِفَکُمْ إِلى ما أَنْهاکُمْ عَنْه»؛[22] قصد من، این نیست که چیزى را بگویم و خود خلاف آن را انجام دهم. اینکه امام خمینى(قدسسره) در سخن مشهور خود فرمودند: «پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به این مملکت آسیبى نرسد»، براى آن است که اگر انسان بخواهد شجرة طوبى بشود، نیازمند قانون الهى و دین خداست و دین خدا زمانى انسان را رشد مىدهد، که در جامعه تحقق یابد و براى تحقق آن در عصر غیبت امام معصوم، باید یک فقیه اسلامشناسِ اسلامباور، زمام امور مسلمین را در دست بگیرد تا هر آنچه مىگوید و هر حکمى که صادر مىکند، نخست خودش به آن عمل کند و سپس دیگران. این معناى ولایت فقیه است و بازگشت آن چنانکه مکرراً گفته شد به «ولایتِ فقاهت و عدالت» مىباشد و در نهایت، به ولایت دین و خدا برمىگردد.»[23]
[1]. امام خمینی، ولایت فقیه، ص 50
[2]. امام خمینی، ولایت فقیه، ص 50
[3]. امام خمینی، ولایت فقیه، ص 55
[4]. امام خمینی، ولایت فقیه، ص 74
[5]. نحل: 90
[6]. همان
[7]. بیانات رهبر معظم انقلاب در خطبههاى نماز جمعه 11/10/1366
[8]. آیت الله جوادی آملی، ولایت فقیه؛ ولایت فقاهت و عدالت، ص 248
[9]. آیت الله مصباح یزدی، نگاهی گذرا به نظریه ولایت فقیه، ص 108
[10]. صحیفه نور، ج 10، ص 174
[11]. صحیفه نور، ج 10، ص 53
[12]. بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در مراسم پرسش و پاسخ در دیدار با سردبیران و نویسندگان نشریات دانشجویى کشور 4/12/1377
[13]. رگِ گردن
[14]. صحیفه نور، ج 11، ص 37
[15]. صحیفه نور، ج 7، ص 201
[16]. بیانات رهبر معظم انقلاب در خطبهى نماز جمعه 30/2/1362
[17]. آیت الله مصباح یزدی، نگاهی گذرا به نظریه ولایت فقیه، فصل پنجم، ص 111
[18]. نساء: 105
[19]. کسی که از اعمالش بازخواست نمیشود
[20]. امام خمینی، کتاب البیع، ج 2، ص 464
[21]. نهج البلاغه، خطبه 175
[22]. هود: 88
[23]. آیت الله جوادی آملی، ولایت فقیه؛ ولایت فقاهت و عدالت، ص 256