امام شناسی
صفحه ای کوچک برای نشانی دادن از محوری ترین مفهوم عالم: ولایت ...
صفحه ای کوچک برای نشانی دادن از محوری ترین مفهوم عالم: ولایت ...
اطاعت کنید ازخدا ورسولش واولیاء امورایشان
حضرت امام خمینی (رض)
امام شناسی
یوم ندعوا کل اناس بامامهم...
-------------------------------------
وحدت عمومی, به معنای گردآمدن صاحبان سلیقه ها و روش های گوناگون بر گرد محور اسلام, خط امام و "ولایت فقیه" است.
این, همان اعتصام به "حبل الله" است که عموم مسلمین بدان مکلف گشته اند؛
و این, آن اسم اعظمی است که همه ی گره ها را باز, و همه ی موانع را بر طرف, و همه ی شیاطین را مغلوب می کند.
پیام امام خامنه ای به ملت ایران در چهلمین روز ارتحال امام خمینی 1368/4/23
قضیه ولایت فقیه یک چیزی نیست که مجلس خبرگان ایجاد کرده باشد. ولایت فقیه یک چیزی است که خدای تبارک و تعالی درست کرده است، همان ولایت رسول الله است و اینها از ولایت رسول الله هم میترسند. شما بدانید که اگر امام زمان (سلام الله علیه) حالا بیاید، باز این قلمها مخالفند با او و آنها هم بدانند که قلمهای آنها نمیتواند مسیر ملت ما را منحرف کنند.[1]
ولایت فقیه ولایت بر امور است که نگذارد این امور از مجاری خودش بیرون برود، نظارت کند بر مجلس، بر رئیس جمهور که مبادا یک پای خطایی بردارد، نظارت کند بر نخست وزیر که مبادا یک کار خطایی بکند، نظارت کند بر همه دستگاهها، بر ارتش که مبادا یک کار خلافی بکند. جلو دیکتاتوری را ما میخواهیم بگیریم، نمیخواهیم دیکتاتوری باشد، میخواهیم ضد دیکتاتوری باشد، ولایت فقیه ضد دیکتاتوری است نه دیکتاتوری.[2]
حکومت که شعبهای از ولایت مطلقه رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) است، یکی از احکام اولیة اسلام است و مقدم بر تمام احکام فرعیه ـ حتی نماز و روزه و حج ـ است. حاکم میتواند مسجد یا منزلی را که در مسیر خیابان است خراب کند و پول منزل را به صاحبش رد کند. حاکم میتواند مساجد را در موقع لزوم تعطیل کند و مسجدی که ضرار باشد در صورتی که رفع، بدون تخریب نشود، خراب کند. حکومت میتواند قراردادهای شرعی را که خود با مردم بسته است، در موقعی که آن قرارداد، مخالف مصالح کشور و اسلام باشد، یک جانبه لغو کند و میتواند هر امری را چه عبادی و یا غیر عبادی که جریان آن مخالف مصالح اسلام است، از آن، مادامی که چنین است جلوگیری کند. حکومت میتواند از حج که از فرایض مهم الهی است، در مواقعی که مخالف صلاح کشور اسلامی دانست، موقتاً جلوگیری کند.[3]
در جامعة اسلامى ولى فقیه که «حاکم من قِبَل اللّه»[4] براساس معیارهاى اسلامى است، در قوة مجریه و قوة مقننه و قوة قضائیه حضور کامل دارد. البته اختیارات ولى فقیه به این اندازه منحصر نیست و اختیارات او از اینها بالاتر است. در ارتش، در مسائل نظامى، در شروع جنگ، در شروع صلح، از بسیج نیروها و در همة آنچه که مسائل گرههاى اصلى جامعة اسلامى را تشکیل مىدهد، ولى فقیه داراى قدرت و حضور کامل است؛ بر حسب قانون اساسى و این همان چیزى است که بر طبق اعتبار عقلى، در جامعهاى که حکومت اسلامى در آن جامعه باید باشد، متوقع و منتظَر است.[5]
v بسیاری از علمای اعلام به تبیین اختیارات ولی فقیه پرداختهاند؛ در مقام گزینش، به دو مورد زیر توجه فرمایید:
«فقیه هنگامى که در رأس حکومت قرار مىگیرد، هر آنچه از اختیارات و حقوقى که براى اداره حکومت، لازم و ضرورى است، براى او وجود دارد و از این نظر نمىتوان هیچ تفاوتى بین او و امام معصوم (علیه السّلام) قائل شد؛ یعنى بگوییم یک سرى از حقوق و اختیارات، به رغم آنها براى اداره یک حکومت لازم و ضرورى است، مع هذا اختصاص به امام معصوم (علیه السّلام) دارد و فقط اگر شخص امام معصوم در رأس حکومت باشد، مىتواند از آنها استفاده کند؛ امّا فقیه نمىتواند و حق ندارد از این حقوق و اختیارات استفاده کند.
... این حقوق و اختیارات از جمله حقوق و اختیاراتى هستند که براى اداره یک حکومت لازماند و نبود آنها موجب خلل در اداره امور مىشود و حاکم بدون آنها نمىتواند به وظیفه خود که همان اداره امور جامعه است عمل کند، بنابراین عقلاً به هیچ وجه نمىتوان در این زمینه تفاوتى بین امام معصوم و ولىّ فقیه قائل شد و هرگونه ایجاد محدودیت براى فقیه در زمینة این قبیل حقوق و اختیارات، مساوى با از دست رفتن مصالح عمومى و تفویت منافع جامعه اسلامى است. بنابراین لازم است فقیه نیز به مانند امام معصوم (علیه السّلام) از مطلق این حقوق و اختیارات برخوردار باشد. این هم نکتة دیگری است که کلمه «مطلقه» در ولایت مطلقه فقیه به آن اشاره دارد.»[6]
«ولى فقیه، همه اختیارات پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) و امامان(علیهمالسلام) در اداره جامعه را داراست؛ زیرا او در غیبت امام عصر(عج)، متولّى دین است و باید اسلام را در همه ابعاد و احکام گوناگون اجتماعىاش اجرا نماید. حاکم اسلامى، باید براى اجراى تمام احکام اسلامى، حکومتى تشکیل دهد و در اجراى دستورهاى اسلام، تزاحم احکام را به وسیلة تقدیم اهمّ بر مهم رفع کند. اجراى قوانین جزایى و اقتصادى و سائر شؤون اسلام و جلوگیرى از مفاسد و انحرافات جامعه، از وظایف فقیه جامعالشرایط است که تحقّق آنها نیازمند هماهنگى همة مردم و مدیریت متمرکز و حکومتى عادل و مقتدر است.
حاکم اسلامى، براى اداره جامعه و اجراى همهجانبة اسلام، باید مسؤولان نظام را تعیین کند و مقررات لازم براى کشوردارى را در محدوده قوانین ثابت اسلام وضع نماید؛ فرماندهان نظامى را نصب کند و براى حفظ جان و مال و نوامیس مردم و استقلال و آزادى جامعه اسلامى، فرمان جنگ و صلح را صادر نماید. کنترل روابط داخلى و خارجى، اعزام مرزداران و مدافعان حریم حکومت، نصب ائمة جمعه و جماعات (به نحو مباشرت یا تسبیب)، تعیین مسؤولان اقتصادى براى دریافت زکات و اموال ملى و صدها برنامه اجرایى و مقررات فرهنگى، حقوقى، اقتصادى، سیاسى، و نظامى، همگى از وظایف و مسؤولیتهاى مطلقة فقیه است که بدون چنین وظائفى، اجراى کامل و همه جانبة اسلام و اداره مطلوب جامعه اسلامى، به آنگونه که مورد رضایتخداوند باشد، امکان پذیر نیست.»[7]
همان اختیارات و ولایتى که حضرت رسول و دیگر ائمه (صلوات اللَّه علیهم) در تدارک و بسیج سپاه، تعیین ولات و استانداران، گرفتن مالیات و صرف آن در مصالح مسلمانان داشتند، خداوند همان اختیارات را براى حکومت فعلى قرار دادهاست؛ منتها شخص معینى نیست، روى عنوانِ «عالم عادل» است.[8]
وقتى مىگوییم ولایتى را که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) و ائمه(علیهمالسلام) داشتند، بعد از غیبت، فقیه عادل دارد، براى هیچ کس این توهم نباید پیدا شود که مقام فقها همان مقام ائمه(علیهمالسلام) و رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) است. زیرا اینجا صحبت از مقام نیست؛ بلکه صحبت از وظیفه است. «ولایت»، یعنى حکومت و اداره کشور و اجراى قوانین شرع مقدس، یک وظیفه سنگین و مهم است؛ نه اینکه براى کسى شأن و مقام غیر عادى به وجود بیاورد و او را از حد انسان عادى بالاتر ببرد. به عبارت دیگر، «ولایت» مورد بحث، یعنى حکومت و اجرا و اداره، بر خلاف تصورى که خیلى از افراد دارند، امتیاز نیست بلکه وظیفهاى خطیر است. از امور اعتبارى عقلایى است و واقعیتى جز جعل ندارد؛ مانند جعل (قرار دادن و تعیین) قیّم براى صغار. قیّم ملت با قیّم صغار از لحاظ وظیفه و موقعیت هیچ فرقى ندارد. مثل این است که امام (علیهالسلام) کسى را براى حضانت، حکومت، یا منصبى از مناصب، تعیین کند. در این موارد معقول نیست که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) و امام با فقیه فرق داشته باشد. مثلاً یکى از امورى که فقیه متصدى ولایت آن است اجراى «حدود» (یعنى قانون جزاى اسلام) است. آیا در اجراى حدود بین رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) و امام و فقیه امتیازى است؟ یا چون رتبه فقیه پایینتر است باید کمتر بزند؟ حد زانى که صد تازیانه است اگر رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) جارى کند، 150 تازیانه مىزند، و حضرت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) صد تازیانه، و فقیه پنجاه تازیانه؟ یا اینکه حاکم متصدى قوه اجراییه است و باید حد خدا را جارى کند؛ چه رسول اللَّه (صلی الله علیه و آله) باشد، و چه حضرت امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، یا نماینده و قاضى آن حضرت در بصره و کوفه، یا فقیه عصر. دیگر از شئون رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) و حضرت امیر (علیهالسلام) اخذ مالیات، خمس، زکات، جزیه، و خراج اراضى خراجیه است. آیا رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) اگر زکات بگیرد، چقدر مىگیرد؟ از یک جا ده یک و از یک جا بیست یک؟ حضرت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) خلیفه شدند چه مىکنند؟ جنابعالى فقیه عصر و نافذ الکلمه شدید چطور؟ آیا در این امور ولایت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) با حضرت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) و فقیه فرق دارد؟ خداوند متعال رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) را «ولىّ» همه مسلمانان قرار داده؛ و تا وقتى آن حضرت باشند، حتى بر حضرت امیر (علیهالسلام) ولایت دارند. پس از آن حضرت، امام بر همه مسلمانان، حتى بر امام بعد از خود، ولایت دارد؛ یعنى، اوامر حکومتى او درباره همه نافذ و جارى است و مىتواند قاضى و والى نصب و عزل کند. همین ولایتى که براى رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) و امام در تشکیل حکومت و اجرا و تصدى اداره هست، براى فقیه هم هست... در این معنا مراتب و درجات نیست که یکى در مرتبه بالاتر و دیگرى در مرتبه پایینتر باشد؛ یکى والى و دیگرى والیتر باشد.[9]
v «ولایت مطلقه هنگامى که در دایره «مسائل حکومتى» به کار مىرود و نسبت به «فقیه»، مورد بحث قرار مىگیرد، صرفاً یک اصطلاح فقهى است، و هرگز نباید آنرا با تعبیر مشابه عرفانى و کلامى آن خلط کرد. ولایت در زبان اهل معرفت، ناظر به مرحله عالى کمال معنوى بنده، در وصول به بالاترین مراتب قرب الهى است که منشأ تصرفات تکوینى و تشریعى مىگردد؛ ولى در زبان اهل فقه، ولایت ناظر به یک امر اعتبارى و از مقوله ریاست و مدیریت است.
در اصطلاح نخست، «ولىّ» با صعود در مراتب هستى، واسطه فیض مىشود و دستى در اخذ از حق و دستى دیگر در اعطاى به خلق، پیدا مىکند؛ ولى در اصطلاح دوم، «ولىّ» عهدهدار تدبیر جامعه و سامان دادن به معیشت اجتماعى مردم مىگردد؛ یکى منشأ سلطة حقیقى است و دیگرى منشأ سلطة اعتبارى.
بسیارى از دانشمندانى که در این بحث وارد شدهاند، با تصریح به این دوگانگى، از خلط مباحث گوناگون جلوگیرى کرده و بر حفظ حدود و ثعور آن تأکید ورزیدهاند.
امام خمینى، طى نامهاى به نمایندگان مجلس شوراى اسلامى، با اشاره به اظهارات ابهامآمیز برخى از نمایندگان، دراینباره، آوردهاند:
«لازم است عرض کنم آیات و روایاتى وارد شده است که مخصوص به معصومین (علیهم السّلام) است و فقها و علماى بزرگ اسلام هم در آنها شرکت ندارند، تا چه رسد به مثل این جانب. هر چند فقهاى جامع الشرایط از طرف معصومین نیابت در تمام امور شرعى و سیاسى و اجتماعى دارند و تولىّ امور در غیبت کبرى موکول به آنان است، لکن این امر، غیر از «ولایت کبرى» است که مخصوص به معصوم است. تقاضاى اینجانب آن است که در صحبتهایى که مىشود و پخش مىگردد، ابهامى نباشد و مرزها از هم جدا باشد.[10]»[11]
v اما تعریف دقیق «مطلقه بودن» ولایت فقیه را از کلام آیت الله جوادی آملی ببینیم:
«مقصود از «ولایت مطلقه»، ولایت مطلقه در اجراى احکام اسلام است؛ یعنى فقیه و حاکم اسلامى، ولایت مطلقهاش، محدود به حیطة اجراست، نه اینکه بتواند احکام اسلام را تغییر دهد اولاً؛ و ثانیاً در مقام اجرا نیز، مطلق به این معنا نیست که هرگونه میل داشت، احکام را اجرا کند، بلکه اجراى احکام اسلامى نیز باید توسط راهکارهایى که خود شرع مقدس و عقل ناب و خالص بیان نمودهاند، صورت گیرد.
بنابراین، ولایت مطلقه فقیه را مىتوان با سه امر ذیل بیان نمود:
1. فقیه عادل، متولى و مسؤول همة ابعاد دین در عصر غیبت امام معصوم(علیهالسلام) است و شرعیت نظام اسلامى و اعتبار همه مقررات آن، به او برمىگردد و با تأیید و تنفیذ او مشروعیّت مىیابد.
2. اجراى همه احکام اجتماعى اسلام که در نظم جامعه اسلامى دخالت دارند، بر عهدة فقیه جامعالشرایط است که یا خود او به مباشرت آنها را انجام مىدهد و یا با تسبیب، به افراد صلاحیتدار تفویض مىکند.
3. در هنگام اجراى دستورهاى خداوند، در موارد تزاحم احکام اسلامى با یکدیگر، ولى فقیه براى رعایت مصلحت مردم و نظام اسلامى، اجراى برخى از احکام دینى را براى اجراى احکام دینى مهمتر، موقتاً تعطیل مىکند و اختیار او در اجراى احکام و تعطیل موقت اجراى برخى از احکام، مطلق است و شامل همة احکام گوناگون اسلام مىباشد؛ زیرا در تمام موارد تزاحم، اهمّ بر مهم مقدّم مىباشد و این تشخیص علمى و تقدیم عملى، به عهدة فقیه جامع شرایط رهبرى است.» [12]
«از روایات و حُکم عقلی که گذشت، استفاده میشود که موضوع ولایت
فقیه... مرتبط با نظام اسلامی و حفظ اسلام و جامعة اسلامی و تدبیر امور مربوط به
آنهاست که مقتضای وظیفة سیاستمدارِ قوم و قیّم آنهاست...
و ولایتِ فقیه در هر موردی است که حفظ
اسلام و احکامش و حرام و حلالش و تنظیم امور مسلمین و ترویج شریعت اسلامی و تهذیب
امت و هدایت و ارشاد آنها به سوی رستگاری، بر آن متوقف است و سیاستمدار و ولیّ
امر، ناگزیر از آن است و الاّ اگر وجود چنین سیاستمداری که صاحب ولایت است، نباشد
تا اینکه مسلمانان به او در امور زندگی اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و حقوقی رجوع
کنند، محتوای حکومت اسلامی باقی نخواهد ماند. و مخفی نیست که این موضع از ولایت،
سرایت به دیگر امور هم میکند، و در این مجال نمیتوان همة موارد آن را ذکر کرد.
و بنابراین شأن فقیه، تنظیم امور بین مردم است که شامل معاشرات و معاملات و روابط مردم با هم میشود؛ از آن جهت که به حقوق هم تجاوز نکنند؛ حتی مشخص کردن مقدار سود در معاملات. همانطور که از نامة امیرالمؤمنین (علیه السلام) به مالک اشتر، موقعی که ولایت مصر را به او واگذار کرد استفاده میشود... و از امر حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) استفاده میشود که اموری چون تعیین قیمت و برخورد با محتکران و... از وظایف شرعی حاکم است؛ چرا که قول و فعل و تقریر امیرالمؤمنین(علیه السلام)، به عنوان حکم شرعی، حجت است.
موضوع دوم هم این است که جایز نیست تعطیل کردن ولایت فقیه و اقدام کردن بر فقیه برای تصدی امر ولایت، واجب است؛ به مقتضای نصوصی که ذکر شد و به حکم عقل ثابت است.»[13]
v «مقصود از مطلقه بودن ولایت فقیه، گسترة دامنة ولایت فقیه است، که در شعاع مسؤولیّت رهبرى سیاسى او است. و تمامى ابعاد مربوط به مصالح امّت را شامل مىشود، از جمله اجراى تمامى احکام انتظامى اسلام، در مقابل ولایتهاى خاصّ، مانند ولایت پدر دربارة ازدواج دختر یا ولایت پدر و جدّ، در رابطه با تصرّفات مالى فرزندان صغیر، که تنها در بعد خاصّى مىباشد. برخلاف ولایت فقیه که جنبة شمولى دارد، ولى محدود در چارچوب مصالح امّت است. بنابراین نبایستى از روى بىاطّلاعى یا جهات دیگر، آن را به «نامحدود بودن» تفسیر کرد، و اطلاق را به معناى «مطلق العنان» پنداشت. تا چنین وانمود شود که اراده و خواسته ولىّ فقیه، جنبه «قاهریّت» دارد و بر اراده و خواستة مردم، حاکم است!
اساساً اضافه شدن ولایت به وصف عنوانى «فقیه»، محدودیّت آن را در چارچوب فقه مىرساند. در واقع فقه او است که حکومت مىکند، نه شخص او. پس هیچگونه قاهریّت و حاکمیّت اراده شخصى در کار نیست.»[14]
رهبر امت اسلامى شخص امام خمینى است[15] و هیچ فرقى بین ملت ایران و ملت عراق در ولاء امام و در تقلید از امام و در لزوم تبعیّت از خط امام نیست. هر کس جز این بگوید، معناى فقاهت، معناى ولایت فقیه، معناى ولایت امام را درک نکرده. آنى که مال یک مرز جغرافیایى است، یک رئیس جمهور است، یک نخستوزیر است، آنى که عرف بینالمللى یا فرض کنید که قراردادهاى سنتى و غیره وادار مىکند که بایستى دخالت نکند، آن رئیس جمهور است؛ آن نخست وزیر است؛ آن دولت است؛ نه امام. [جایگاه] امام [مثل جایگاه] مرجع تقلید است؛ امام یعنى آن کسى که از اسلام سخن مىگوید؛ او مرز جغرافیایى نمىشناسد. آنچه که تبعیت از او را ایجاب مىکند، او اسلام است. اسلام که مال یک مرز جغرافیایى نیست. مگر اسلامِ ایران، غیر از اسلام عراق و غیر از اسلام افغانستان و غیر از اسلام پاکستان و غیر از اسلام سوریه و غیر از اسلام جاهاى دیگر است. اگر «أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُم»[16] با فهمى که ما از این آیه داریم، با فهمى که اجتهاد و فقاهت ما از این آیه دارد، مال همة مسلمانها است، پس ولایت امام امت هم مال همة امت است. امت اسلامى که فقط ملت ایران نیستند. ملت ایران، سىچهل میلیون آدم هستند، توى این محدودة جغرافیایى زندگى مىکنند. معنى ندارد توى یک جامعة اسلامى بزرگ، دو امام؛ دو واجبالاطاعه. بنابراین، همان نسبتى که امام با ملت ایران دارد، همان نسبت را عیناً امام با ملت عراق دارد؛ این خط را فراموش نکنید. این «مفترق الطریق»[17] بین راه خط امام، راه صحیح و راه غیر صحیح. سیاستبازان، مدعیان، بلندپروازان، سلطهطلبان در اینجاى قضیه خدشه مىکنند تا بتوانند خط لیبرالیسم و خطوط قومى و شیوعى و غیره ذلک را در عراق بیاورند سر کار. اگر مىخواهید دچار آن بلیهها نشوید، خط مستقیم این است؛ خط رهبرىِ امام امت و لاغیر.[18]
v «اطلاق مکانی بدین معناست که محدودة ولایت ولی فقیه به هیچ مرز جغرافیایی، مقید نمیگردد و هر جا که بشریت زیست میکند، دایرة ولایت ولی فقیه گسترده است. دلیل این امر این است که هیچ مکتبِ مدعی تکامل، نمیتواند خود را در محدوده جغرافیایی خاص محدود کند و اسلام نیز به عنوان کاملترین و مترقیترین دین، مدعی تکامل پیام هدایت برای تمامی بشریت بوده و همه را به هدایت دعوت میکند. مرزهای سیاسی و جغرافیایی نمیتوانند حد عقلی حقانیت یک مکتب باشند. به همان دلیلی که مرز جغرافیایی باعث تعدّد مکتب و مرام حقی که مردم میبایست از آن تبعیت کنند نمیباشد، باعث تعدّد ولی اجتماعی ـ که در عصر غیبت، هماهنگ کنندة اختیارات مردم و رهبری اسلام در مقابله با امت کفر میباشد ـ نیز نمیگردد؛ هر چند ممکن است در عمل، این مرزهای جغرافیایی، موانعی را برای اعمال چنین حاکمیتی ایجاد نمایند؛ اما صرف نظر از مانعیت آن، صرف وجود مرز جغرافیایی و تنوع نژادی، توجیهگر تنوع رهبری امت اسلام نیست. حتی به همین دلیل، ولایت ولی فقیه بر کافر غیر محاربی که تسلیم قوانین جامعه اسلامی میباشد نیز جاری است و إعمال چنین حاکمیتی، بدین منظور است که ولی فقیه بتواند هماهنگسازی فکری و اجرایی پیروان سایر ادیان توحیدی را نیز به دست گرفته و از توان آنها برای اقامه توحید در عالم بهرهگیرد.»[19]
v حضرت آیت الله العظمی لطف الله صافی گلپایگانی(ره) در تبیین گسترة جغرافیایی ولایت امر میفرمایند:
«فقهای عادل در عصر غیبت، حاکمان شرع و سرپرستان امور به شمار میروند و این است معنای گفتار امام (علیه السلام) در توقیع شریف که: «پس آنان حجت من برشمایند و من حجت خدا هستم». این، همان حکومت مشروعی است که بر مکلفان واجب است که از آن اطاعت کنند و زیر بیرق آن گردآیند، گرچه در سرزمین دیگری جز دارالاسلام به سر میبرند. پس مؤمنان اگر چه در دارالکفر باشند و یا آن که سرزمین مسلمانان تحت سلطة نامشروعی باشد، بر آنان واجب است که از این حکومت مشروع که امام آن را در عصر غیبت به دست فقها سپرده است، تبعیت کنند.»[20]
v بحث نامحدود بودن منطقة تحت ولایت «ولی فقیه» در کلام حضرت آیت الله جوادی آملی اینگونه تعلیل شده است:
«از جهت شرعى، هیچ منعى وجود ندارد؛ نه براى فقیه، که والى همگان شود و نه براى امت اسلامىِ نقاط متعدد جهان، که ولایت آن فقیه را بپذیرند؛ بلکه مقتضىِ چنان ولایت و چنین تولىاى، وجود دارد. نظیر آوردن به جریان مرجعیت تقلید و مرجعیت قضاء، براى توسعة دایرة ولایت و تولّى، راهگشاست؛ زیرا اگر مرجع تقلیدى در کشورى خاص زندگى کند و اهل همان منطقه باشد، فتواى او، براى همة مقلدان وى در سراسر عالم نافذ است؛ چه اینکه اگر چنین فقیه جامعالشرایطى، حکم قضایى صادر نمود، وجوب عمل به آن و حرمت نقض آن، نسبت به همة مسلمین جارى است.»[21]
v «اطلاق زمانی ولایت مطلقه، بدین معناست که در هیچ مقطع زمانی نخواهد بود که احتیاج به چنین ولایتی موضوعاً از بین برود و بشریت، بینیاز از ولایت ولی فقیه گردد. دلیل چنین اطلاقی، آن است که مراحل تکامل بشریت عقلاً تمامشدنی نبوده و توقّفبردار نیست و تا آنجا که انسان میل به عروج و کمالخواهی دارد، احتیاج به رهبری فرزانه برای هدایت به سمت این کمال، اجتنابناپذیر است. البته اطلاق زمانی، مانع از آن نیست که بشر در مرحلهای از بلوغ تاریخی خود، مجدداً به ولایت ولی تاریخی و امام معصوم (علیه السلام) محتاج شود تا او با تمامی شؤونی که ولایت امام معصوم (علیه السلام) داراست، زعامت جامعه اسلامی را بر عهده گیرد.»[22]
v حضرت آیت الله جوادی آملی در تبیین اطلاق زمانی می فرمایند:
«ولایت مطلقه، مربوط به فقاهت مطلقه و مدیریت مطلقه و سیاست مطلقه است؛ چه اینکه مربوط به عدالت و تقواى مطلق است و اگر کسى بینشهاى علمى و سیاسى و اجتماعى او مقید باشد، ولایت او نیز مقید خواهد بود. البته اینگونه از ولایتهاى نسبى، همان «حِسبه» است. بنابراین، اگر فقیهى جامع شرایط باشد و همه صفات لازم رهبرى را به طور کمال داشته باشد، ولایت او مطلقه است و نمىتوان ولایت چنین فقیهى را تقیید کرد و اینگونه نیست که فقیه جامعالشرایط، گاهى ولایت مطلقه داشته باشد و گاهى نداشته باشد؛ ولایتش گاهى مطلقه باشد و گاهى مقیده.»[23]
حدود ولایت و حاکمیت فقیه، همان حدود فقه است؛ تا هر جاى زندگى بشر که فقه اسلامى ـ یعنى احکام الهى ـ گسترده است، ولایت و حاکمیت فقیه هم تا همان جا گسترده است و چون مىدانیم که فقه اسلامى هیچ امرى از امور زندگى بشر را از حکم الهى بیرون نمىداند و همة مسائل سیاسى، اقتصادى، فردى، اجتماعى، مشمول حکم الهى است، پس حاکمیت ولى فقیه هم شامل همة امور فردى و امور اجتماعى و امور سیاسى و امور اقتصادى و امور نظامى و امور بین المللى و همة چیزهایى است که در قلمرو حکم اسلامى و شرعى است.[24]
v «مراد از اطلاق موضوعى، آن است که موضوعات تحت سرپرستى ولایت فقیه در جامعه، تا آنجا گسترده مىشود که دین حیطة نفوذ خود مىداند؛ بنابراین ولایت او بر کلیة روابط و ساختارها و برنامههاى «سیاسى، فرهنگى و اقتصادى» جامعه جریان دارد و هیچ شأنى از شؤون اجتماعى وجود ندارد که ولایت فقیه آن را شامل نشود. چنین اطلاقى طبیعت حاکمیت مقتدر است؛ حتى مىتوان گفت که چنین ولایتى منحصر به ولایت دینى نخواهد بود و در سایر نظامها نیز، درصورتىکه بخواهند توان جامعه مصروف فرهنگ مورد پذیرش عموم جامعه گردد، چنین شکل و گسترهاى از ولایت، اجتنابناپذیر است. حال صرفنظر از جوامع دیگر، براى جامعة اسلامى که به دنبال حاکمیت دین بر جامعه و هماهنگسازى رفتارهاى عموم مردم بر محور ارزشها و مقاصد دینى است، اطلاق موضوعى امامت اجتماعى، ضرورتى انکارناپذیر است؛ زیرا پذیرفتن محدودهاى از موضوعات اجتماعى که در زیرمجموعة چنین ولایتى قرار نگیرد، در صورتى قابل توجیه است که آن مجموعه از موضوعات، منفصل از موضوعات اجتماعى بوده و کیفیت تصمیمگیرى و رفتار پیرامون آن در سعادت، کمال و یا سقوط و انحطاط جامعه، مؤثر و مرتبط نباشد؛ ازاینرو باید پذیرفت، در هر گسترهاى که «عدل و ظلم اجتماعى» راه یابد، باید ولایت دینى نیز سایة پربرکت خود را بر آن بیفکند. اما مسئلهاى که باید بدان توجه شود، این است که، آیا محدودة ولایت فقیه، حوزة خصوصى و رفتار شخصى افراد را نیز شامل مىشود یا خیر؟ ولى فقیه در حوزة امور عمومى و در همة مواردى که معصومین (علیه السّلام) بر امت سلطه دارند، بى هیچ قیدى، سلطه دارد،[25] اما در حوزة امور فردى، «اصالتِ عدم ولایت» جارى است؛ بنابراین جز در موارد معینى که شرعاً ولایت آن به دست حاکم شرعى سپرده شده است و موارد ضرورت و تزاحم منافع شخصى با منافع اجتماعى، حاکمیت و ولایت فقیه جارى نمىباشد؛ چنانچه «اگر حق تصرفى به غیر از موارد ولایت و سلطنت براى معصوم (علیه السّلام) ثابت شود، در ابتدا براى فقیه ثابت نمىشود؛ مثلا اگر قائل شویم به اینکه معصوم (علیه السّلام) در امور یک فرد حق دارد، همسر او را طلاق دهد یا مال او را بفروشد یا از او بگیرد؛ چنانکه مصلحت عامهاى اقتضا نکند، براى فقیه این حق ثابت نمىشود.[26] »[27]
v حضرت آیت الله العظمی لطف الله صافی گلپایگانی(ره) در تبیین گسترة موضوعی ولایت فقیه نیز میفرمایند:
«همانطور که به مقتضای حکمت و قاعده لطف، بر خداوند حکیم (جل اسمه) نصب امام و حجت و والی بر بندگان واجب است، بر امام و والی نیز واجب است که در مکانها و زمانهایی که حضور ندارد و از آنان غایب است، جانشینی برای خود معین و منصوب کند... در این صورت، شکی نیست که امام، فقها را حاکم و سرپرست مردم قرارداده است؛ زیرا به اتفاق و اجماع، ثابت است که جز آنان کسی بر مردم ولایت ندارد و توقیع شریف و آن چه به معنای آن است، نیز همین نوع ولایت را انشا میکند. بنابراین آنان دارای همان مناصب ولایی هستند که در عرف و شرع از شئون والی به شمار میرود.»[28]
v شیخ انصاری در «کتاب القضاء» مینویسد:
«حکم فقیه جامع الشرائط در تمامى فروع احکام شرعى و موضعات آن، حجّت و نافذ است. زیرا مقصود از لفظ «حاکم» که در روایات آمده، نفوذ حکم او در تمامى شؤون و تمامى زمینهها است و مخصوص مسائل قضائى نیست. و این همانند آن است که سلطان وقت، کسى را به عنوان حاکم معیّن کند، که مستفاد از آن، تسلّط او بر تمامى آنچه مربوط به شؤون حکومت است، چه جزئى باشد و چه کلى. و لذا لفظ «حاکم» را که عمومیّت نفوذ سلطه را مىرساند، بکار بردهاند.»[29]
v «احکام و الزاماتى که ولىّ فقیه صادر مىکند، همانند فرمانهاى مراجع صاحب اقتدار در دیگر نظامهاى سیاسى از دو رکن تشکیل مىشود:
الف) موضوعشناسى
ب) تشخیص حکم و راهحل متناسب با آن موضوع (حکمشناسى).
سنجش دقیق اوضاع و شناخت عمیق موضوع، مقدّمهاى ضرورى براى هرگونه تصمیم و حکمى است؛ به ویژه در موضوعاتى که به مسائل کلان کشور مربوط مىشوند و سهم مؤثر و مستقیمى در سرنوشت مردم دارند؛ مانند آن دسته مسائلى که به امنیت ملى کشور و فرهنگ و اقتصاد مربوط مىشود. در این موضوعات مهم و اساسى، کمتر موردى را مىتوان یافت که در آن، اتّفاق نظر کامل میان صاحبنظران وجود داشته باشد. بنابراین، در صدور هر حکمى از ولىّ فقیه در مسئلهاى از مسائل، این امکان وجود دارد که تشخیص فردى او از موضوع، مخالف با دیدگاه برخى از دیگر صاحبنظران باشد. آیا دلیلى وجود دارد که موضوعشناسىِ ولىّ فقیه به طور مطلق و در همه موارد، مقدّم و برتر از تشخیص و موضوعشناسى دیگران باشد و در نتیجه همگان ملزم به پذیرش آن موضوعشناسى بوده و حقّ ابراز عقیده مخالف را نداشته باشند؟
اگر ولىّ فقیه مبادرت به صدور حکم و تصمیمگیرى نهایى نکرده باشد، باب بحث و بررسى و نقد کارشناسانه و اعلام نظر مخالف در آن موضوع کاملا باز است و اطلاع از دیدگاه و نظر ولىّفقیه، سدّ راه بحث و نظر و تحقیق نمىشود. سیره عملى اولیاى دین، گویاى این حقیقت است که آنان اجازه مىدادند اصحاب و یارانش در موضوعات و مسائل، نظرى را بر خلاف نظر آنان بر زبان آوردند. نفسِ مبادرت آنان به مشورت با مسلمانان و اصحاب خویش، نشانگر عدم لزوم تبعیت در موضوعشناسى است.
اما زمانى که ولىّ فقیه و رهبر جامعه اسلامى در موضوعى به تشخیص نهایى رسید و حکمى را صادر کرد، تبعیّت از حکم او بر همه لازم است و دیگر کسى حق ندارد به بهانة اختلافنظر با او در موضوعشناسى، به مخالفت عملى با حکم الزامى او برخیزد و عصیان مدنى را پیشه سازد.
بنابراین، تبعیت و اطاعت عملى از احکام و فرمانهاى ولىّ فقیه لازم است؛ گرچه در موضوعشناسى چنین تبعیتى لازم نیست. مستند فقهى لزوم اطاعت از احکام و الزامات ولىّ فقیه، برخى روایات، نظیر مقبولة عمر بن حنظله است که در آن مخالفت با حکم حاکم در حدّ سبک شمردن امر الاهى و مخالفت با اهل بیت و روىگردانى از خداى تعالى شمرده شده است: « فَإِذَا حَکَمَ بِحُکْمِنَا فَلَمْ یَقْبَلْهُ مِنْهُ فَإِنَّمَا اسْتَخَفَّ بِحُکْمِ اللَّهِ وَ عَلَیْنَا رَدَّ وَ الرَّادُّ عَلَیْنَا الرَّادُّ عَلَى اللَّه».[30]
برخى ممکن است تصور کنند که عدم جواز ردّ و انکار در اینروایت، راجع به حکم قاضى است و قابل سرایت به حکم حکومتى حاکم شرع و ولىّ فقیه نیست، غافل از آنکه قضاء، شعبهاى از شعب ولایت و شأنى از شؤون فقیه جامع شرایط است و زمانى که حکم فقیه در یک نزاع خصوصى و جزئى، قابل نقض و مخالفت نباشد، مسلّم است که در شأن والاتر، ولىّ فقیه که اداره جامعه اسلامى و صدور احکام حکومتى است، مخالفت با او و نقض فرمانهاى او ناروا و غیرجایز است. افزون بر اینکه این فقره از روایت را امام صادق (علیه السّلام) پس از نصب فقیه به منصب «حکومت» ایراد فرموده است؛ پس ناظر به مخالفت با حاکم است و محدود به مخالفت با قاضى نمىشود.
قلمرو تبعیت از ولىّ فقیه، محدود به احکام ولایى و حکومتى او است. اگر ولىّ فقیه در موردى حکم و الزام نداشته باشد، بلکه صرفاً چیزى را ترجیح دهد یا دیدگاه خویش را به عنوان پیشنهاد و توصیة غیر الزامى مطرح کرده باشد، اطاعت از آن واجب شرعى نیست. اطاعت از حکم حکومتى ولىّ فقیه، اختصاص به مقلّدان وى ندارد، بلکه بر هر مسلمان مکلّف، حتّى مجتهدان صاحب فتوا، اطاعت از حکم حکومتى لازم است.»[31]
v «اطلاق در نفوذ حکم، به این معنا نیست که حاکم، هرگونه که خود خواست عمل میکند؛ بلکه به این معناست که پس از صدور رأی خود، مبدأ التزام به حق میباشد و در این مبدأ بودنش مطلق است؛ یعنی حتی اگر اطمینان داشته باشد که حق به جانب یک طرف تخاصم است، اما دلیل کافی برای اثبات حق او نیست و قاضی بر اساس ادلة ظاهری بر علیه او حکم نماید، حکم قاضی در مبدأ اثر بودن، مطلق است. به این ترتیب ولی فقیه نیز در نافذ بودن حکم و فصل الخطاب رأی بودن در تصمیمگیریهای اجتماعی که مستقیماً به او مربوط میشود، ولایتش مطلقه است.»[32]
البته این اطلاق در نفوذ حکم، در محدودة «موضوع ولایت فقیه» است؛ و اگر موضوعی (مثل احوال شخصی و امور فردی افراد و...) موضوعاً از دایرة ولایت فقیه خارج بود، بدیهی است که از شمول نفوذ حکم ولی فقیه نیز خارج است. این موضوع ـ که عدم دقت به آن زمینة سوء استفاده بسیاری از معارضین و مخالفین ولایت فقیه را فراهم کرده ـ در کلام مستدل حضرت آیت الله جوادی آملی تصریح شده است:
v «فقیه و حاکم اسلامى، محدودة ولایت مطلقهاش تا آنجایى است که ضرورت نظم جامعه اسلامى اقتضا مىکند اولاً؛ و ثانیاً به شأن نبوت و امامت و عصمت پیامبر و امام مشروط نباشد و بنابراین، آنگونه از اختیاراتى که آن بزرگان از جهت عصمت و امامت و نبوت خود داشتهاند، از اختیارات فقیه جامعالشرایط خارج است و اگر مثلاً پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) بنابر شأن نبوت و عصمت خود، درباره ازدواج دو نفر که خارج از مسئلة اجتماع و ضرورت اداره جامعه است، نظرى صادر فرموده و آنان را به ازدواج دعوت و امر نمودهاند، در چنین مواردى، ولى فقیه، اختیارى ندارد و هر موردى از اختیارات آن بزرگان که ثابت شد منوط و مشروط به سِمتهاى اختصاصى آنان مىباشد و مربوط به اداره جامعه نیست... [از این دست است.]»[33]
[1]. صحیفه نور، ج 10، ص 27
[2] صحیفه نور، ج 10، ص 29
[3]. صحیفه نور، ج 20، ص 170
[4]. کسی که خدا او را حاکم قرار داده
[5]. بیانات مقام معظم رهبرى در خطبهى نماز جمعه 30/2/1362
[6]. آیت الله مصباح یزدی، مردمسالارى دینى و نظریه ولایت فقیه، ص 107
[7]. آیت الله جوادی آملی، ولایت فقیه؛ ولایت فقاهت و عدالت، ص 248
[8]. امام خمینی، ولایت فقیه، ص 51
[9]. امام خمینی، ولایت فقیه، ص 50
[10]. صحیفه امام، ج19، ص 404
[11]. محمد سروش، دین و دولت در اندیشه اسلامى، ص 598
[12]. آیت الله جوادی آملی، ولایت فقیه؛ ولایت فقاهت و عدالت، ص 251
[13]. همان، ص 78 و 79
[14]. آیت الله محمدهادی معرفت، ولایت فقیه، ص 11
[15] . این سخنرانی در 8/1/1361 ایراد شده است.
[16] نساء: 59
[17]. تعیین کنندة راه
[18]. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار با روحانیون عراقى مقیم ایران 8/1/1361
[19]. علی اصغر نصرتی، نظام سیاسى در اسلام، ص 315
[20]. والفقهاء العدول فیعصر الغیبة هم الحاکمون شرعاً والولاة على الأمور ، وهذا هو معنىقوله(علیه السلام) فی توقیعه الرفیع
کما سنشیر إلیه «فإنّهم حجّتی علیکم وأنا حجّة اللّه» وهذه هی الحکومة الشرعیة التی یجب على المکلفین إطاعتها والانضواء تحتقیادتها ، حتى وإن کانوا ساکنین فی دائرة غیرها ، فالمؤمن وإن کان فی دارالکفر أو فی بلاد المسلمین تحت سلطة غیر شرعیة : فإنه یجب علیه أن یکونمنقاداً لهذه الحکومة الشرعیة التیجعل الإمام أمرها فی عصر الغیبة بیدالفقهاء. (ضرورة الحکومه، ص4، آیت الله لطف الله صافی گلپایگانی)
[21]. آیت الله جوادی آملی، ولایت فقیه؛ ولایت فقاهت و عدالت، ص 478
[22]. علیرضا پیروزمند، نظام معقول، ص 220
[23]. آیت الله جوادی آملی، ولایت فقیه؛ ولایت فقاهت و عدالت، ص 472
[24]. بیانات رهبر معظم انقلاب در خطبههاى نماز جمعه 7/12/1366
[25]. امام خمینى، کتاب البیع، ج 2، ص 488
[26]. همان، ص 489
[27]. علیرضا پیروزمند، نظام معقول، ص 202
[28]. أنه کما أن الواجب على الحکیم جل اسمه بمقتضى الحکمة وقاعدة اللطف نصب الإمام والحجة والوالی على العباد فیجب على الإمام والوالی أیضاً نصب من یقوم مقامـه فی الأمصار التـی هو غائب عنها ، وکذا فی الأزمنة التی هو غائب فیها... إذاً لاریب فی جعل الإمام الفقهاء ولاةً وحکاماً على العباد; للاتفاقً والإجماع على عدم ولایة غیرهم، ولیس مثل التوقیع الشریف وما بمعناه إلا إنشاء هذه الولایة لهم ، فلهم المناصب الولائیة التی هی من شؤون الوالی عند العرف والشرع. (آیت الله لطف الله صافی گلپایگانی، به نقل از:)
[29]. شیخ انصاری،کتاب القضاء، ص 48- 49
[30]. الکافی، ج1، ص 67
[31]. احمد واعظی، حکومت اسلامى، درسنامه اندیشه سیاسى اسلام، ص 199
[32]. علیرضا پیروزمند، نظام معقول، ص 202
[33]. آیت الله جوادی آملی، ولایت فقیه؛ ولایت فقاهت و عدالت، ص 250
به جای دوستی ها به فکر ازدواج باشیم
تا دچار عواقب بدش نشیم
چه جسمی چه روحی
مراقب باشیم ایدز نگیریم و هپاتیت ...
و از اون بدتر خاطره سازی نکنیم تا دچار مشکل بشیم در ازدواج
هرکسی هم دوستی میکنه جلوشو بگیره و یه مدتی تنها باشه
بعدش به فکر ازدواج با دختر خوب باشه ...
ادامه ندید دوستی های مجازی و خیابانی رو و ...