امام شناسی
صفحه ای کوچک برای نشانی دادن از محوری ترین مفهوم عالم: ولایت ...
صفحه ای کوچک برای نشانی دادن از محوری ترین مفهوم عالم: ولایت ...
اطاعت کنید ازخدا ورسولش واولیاء امورایشان
حضرت امام خمینی (رض)
امام شناسی
یوم ندعوا کل اناس بامامهم...
-------------------------------------
وحدت عمومی, به معنای گردآمدن صاحبان سلیقه ها و روش های گوناگون بر گرد محور اسلام, خط امام و "ولایت فقیه" است.
این, همان اعتصام به "حبل الله" است که عموم مسلمین بدان مکلف گشته اند؛
و این, آن اسم اعظمی است که همه ی گره ها را باز, و همه ی موانع را بر طرف, و همه ی شیاطین را مغلوب می کند.
پیام امام خامنه ای به ملت ایران در چهلمین روز ارتحال امام خمینی 1368/4/23
2. ادلة اثبات ولایت فقیه
2-3-4. پیرامون روایت «اذا مات المؤمن...»
«محمد بنُ یحیى، عن احمد بن محمد، عن ابنِ محبوبٍ، عن علىّ بنِ ابى حمزةَ، قال سمعت أبا الْحسن موسى بنَ جعفر، علیهما السلام، یقول: إذا ماتَ الْمُؤْمِنُ، بَکَتْ عَلَیْهالْملَائِکَةُ وَ بِقاعُ الْارْضِ الّتی کانَ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلَیْها، و أبْوابُ السّماءِ الّتی کانَ یصْعَدُ فیها بِأعْمالِهِ؛ وَ ثُلِمَ فى الْاسلامِ ثُلْمَةً لا یَسُدّها شَیْءٌ، لأَنّ الْمُؤْمِنینَ الْفُقَهاءَ حُصُونُ الْاسْلامِ کَحِصْنِ سُورِ الْمَدِینَةِ لَها».[1]
[راوی] مىگوید از امام موسى بن جعفر الصادق (علیهالسلام) شنیدم که مىفرمود: «هرگاه مؤمن (یا فقیه مؤمن) بمیرد، فرشتگان بر او مىگریند و قطعات زمینى که بر آن به پرستش خدا برمىخاسته و درهاى آسمان که با اعمالش بدان فرامىرفتهاست. و در (دژ) اسلام شکافى پدیدار خواهد شد که هیچ چیز آن را ترمیم نمىکند، زیرا فقهاى مؤمن دژهاى اسلامند، و براى اسلام نقش حصار مدینه را براى مدینه دارند.»
اینکه فرمودهاند «فقها حصون اسلامند» یعنى مکلفند اسلام را حفظ کنند، و زمینهاى رافراهم آورند که بتوانند حافظ اسلام باشند. و این از اهم واجبات است. و از واجبات مطلق مىباشد نه مشروط. و از جاهایى است که فقهاى اسلام باید دنبالش بروند، حوزههاى دینى باید به فکر باشند و خود را مجهز به تشکیلات و لوازم و قدرتى کنند که بتوانند اسلام را به تمام معنا نگهبانى کنند، همانگونه که خود رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) و ائمه(علیهمالسلام) حافظ اسلام بودند و عقاید و احکام و نظامات اسلام را به تمام معنا حفظ مىکردند.[2]
2-3-5. استدلال پیرامون روایات شأن و منزلت «فقیه»
در عوائد نراقى از «فقه رضوى» روایتى نقل مىکند به این مضمون: «مَنْزلَةُ الْفَقیهِ فى هذَا الْوَقْتِ کَمَنْزِلَةِ الانْبِیاءِ فِی بَنی إِسْرائیلَ».[3]
حضرت موسى (علیهالسلام) از انبیاى بنى اسرائیل است؛ و همه چیزهایى که براى حضرت رسول اللَّه (صلی الله علیه و آله) هست، براى حضرت موسى هم بودهاست. البته به اختلاف رتبه و مقام و منزلتشان. بنابراین، ما از عموم «منزلة» در روایت مىفهمیم آنچه را که براى حضرت موسى در امر حکومت و ولایت بر مردم بوده، براى فقها هم مىباشد.[4]
2-3-6. پیرامون روایتِ حکمت جعل اولوا الامر
امام [رضا(علیهالسلام)] مىفرماید: «اگر کسى بپرسد چرا خداى حکیم «اولى الامر» قرار داده و به اطاعت آنان امر کردهاست؟ جواب داده خواهد شد که به علل و دلایل بسیار چنین کردهاست. از آن جمله، اینکه چون مردم بر طریقه مشخص و معینى نگهداشته شده، و دستور یافتهاند که از این طریقه تجاوز ننمایند و از حدود و قوانین مقرر درنگذرند، زیرا که با این تجاوز و تخطى دچار فساد خواهندشد.[5]
و از طرفى این امر به تحقق نمىپیوندد و مردم بر طریقه معین نمىروند و نمىمانند و قوانین الهى را برپا نمىدارند، مگر در صورتى که فرد (یا قدرت) امین و پاسدارى بر ایشان گماشته شود که عهدهدار این امر باشد و نگذارد پا از دایره حقشان بیرون نهند، یا به حقوق دیگران تعدى کنند؛ زیرا اگر چنین نباشد و شخص یا قدرت بازدارندهاى گماشته نباشد، هیچ کس لذت و منفعت خویش را که با فساد دیگران ملازمه دارد فرو نمىگذارد و در راه تأمین لذت و نفع شخصى به ستم و تباهى دیگران مىپردازد.[6]
و علت و دلیل دیگر اینکه ما هیچ یک از فرقهها یا هیچ یک از ملتها و پیروان مذاهب مختلف را نمىبینیم که جز به وجود یک برپا نگهدارنده نظم و قانون و یک رئیس و رهبر توانسته باشد به حیات خود ادامه داده باقى بماند، زیرا براى گذران امر دین و دنیاى خویش ناگزیر از چنین شخص هستند؛ بنابراین، در حکمت خداى حکیم روا نیست که مردم، یعنى آفریدگان خویش، را بىرهبر و بىسرپرست رها کند؛ زیرا خدا مىداند که به وجود چنین شخصى نیاز دارند، و موجودیتشان جز به وجود وى قوام و استحکام نمىیابد؛ و به رهبرى اوست که با دشمنانشان مىجنگند؛ و درآمد عمومى را میانشان تقسیم مىکنند؛ و نماز جمعه و جماعت را برگزار مىکنند؛ و دست ستمگران جامعه را از حریم حقوق مظلومان کوتاه مىدارند.[7]
و باز از جمله آن علل و دلایل، یکى این است که اگر براى آنان امام برپا نگهدارنده نظم و قانون، خدمتگزار امین و نگاهبان پاسدار و امانتدارى تعیین نکند، دین به کهنگى و فرسودگى دچار خواهد شد، و آیین از میان خواهد رفت؛ و سنن و احکام اسلامى دگرگونه و وارونه خواهد گشت؛ و بدعتگذاران چیزها در دین خواهند افزود؛ و ملحدان و بىدینان چیزها از آن خواهند کاست، و آن را براى مسلمانان به گونهاى دیگر جلوه خواهند داد.
زیرا مىبینیم که مردم ناقصند، و نیازمند کمالند و ناکاملند؛ علاوه بر اینکه با هم اختلاف دارند و تمایلات گوناگون و حالات متشتت دارند. بنابراین، هرگاه کسى را که برپا نگهدارنده نظم و قانون باشد و پاسدار آنچه پیامبر آورده بر مردم نگماشته بود، به چنان صورتى که شرح دادیم، فاسد مىشدند؛ و نظامات و قوانین و سنن و احکام اسلام دگرگونه مىشد و عهدها و سوگندها دگرگون مىگشت. و این تغییر سبب فساد همگى مردمان و بشریت به تمامى است.[8]
چنانکه از فرمایش امام(علیهالسلام) استنباط مىشود، علل و دلایل متعددى تشکیل حکومت و برقرارى «ولىّ امر» را لازم آوردهاست. این علل و دلایل و جهات، موقتى و محدود به زمانى نیستند؛ و در نتیجه لزوم تشکیل حکومت همیشگى است. مثلاً تعدى مردم از حدود اسلام و تجاوز آنان به حقوق دیگران و اینکه براى تأمین لذت و نفع شخصى به حریم حقوق دیگران دستاندازى کنند همیشه هست. نمىتوان گفت این فقط در زمان حضرت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بوده، و مردم بعداً همه ملائکه مىشوند! حکمت آفریدگار بر این تعلق گرفته که مردم به طریقه عادلانه زندگى کنند، و در حدود احکام الهى قدم بردارند. این حکمتْ همیشگى و از سنتهاى خداوند متعال، و تغییرناپذیر است. بنابراین، امروز و همیشه وجود «ولىّ امر»، یعنى حاکمى که قیّم و برپا نگهدارنده نظم و قانون اسلام باشد، ضرورت دارد ـ وجود حاکمى که مانع تجاوزات و ستمگریها و تعدى به حقوق دیگران باشد؛ امین و امانتدار و پاسدار خلق خدا باشد؛ هادى مردم به تعالیم و عقاید و احکام و نظامات اسلام باشد؛ و از بدعتهایى که دشمنان و ملحدان در دین و در قوانین و نظامات مىگذارند جلوگیرى کند. مگر خلافت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) به خاطر همین معانى نبود؟[9]
دومین استدلال بر این حدیث
v حدیث معلّل و مدلّل فضلبن شاذان از حضرت امام رضا(علیهالسلام)، اگر چه مورد مناقشه سندى برخى قرار گرفت،[10] لیکن شواهد قابل اعتمادى بر اعتبار آن وجود دارد که توثیق راویان مذکور در سند آن در نزد عدهاى از محققین رجالى و اشتمال حدیث مزبور بر علوّ متن و اتقان مضمون و تعلیل و استدلال معقول و مقبول،[11] از جمله آن شواهد محسوب مىگردد؛ چه اینکه بعضى از بزرگان، گاهى آثار صدق و لوائح حق بودن حدیث مرسل مانند عهدنامه امیرالمؤمنین(علیهالسلام) به مالک را دلیل اعتبار آن دانستند.[12] خطوط کلى پیام روایت فضل بن شاذان، عبارتند از:
1. سرّ ضرورت وحى و نبوت از یک سو و لزوم معرفت پیامآوران از سوى دیگر، برهان جامع و دلیل قاطع بر لزوم دین الهى براى فرد و جامعه است و هیچ اختصاصى به جامعه از جهت نیاز آن به قانون و مدنیت که برهان معروف وضرورت وحى است ندارد.
2. نصب ولى امر و زعیم امور مسلمین، از شؤون خداوند است نه در اختیار مردم؛ لذا زعیم امور اسلامى، ولایتبر امور دارد و نه وکالت از سوى مردم؛ هر چند نسبت به مافوق خود، ماموریت صرف دارد و این رهبرى و زعامت براى او، بیش از یک وظیفه دینى، چیز دیگرى نخواهد بود.
3. با تامل در مضمون حدیث، صبغه کلامى بودن مسئله ولایت امر و رهبرى امت که بیانگر شان خداوند است، از صبغه فقهى بودن مسئله تولّى مردم و قبول و پذیرش آنان نسبت به سمت زعامت منصوب از سوى خدا، معلوم خواهد شد.
4. علتهاى مذکور در حدیث، اگر چه در رتبه نخست درباره خصوص رهبران معصوم(علیهمالسلام) جارى است، لیکن هیچگونه اختصاصى به آن ذوات نورى ندارد، بلکه در عصر غیبت، همه آن مصالح و اهداف ایجاب مىکند که نزدیکترین انسان به امام معصوم که از طرف آنان براى بسیارى از سمتهاى والاى دینى مانند مرجعیت فتوا، کرسى قضاء و داورى نصب شدهاند، به وظیفه ولاء و رهبرى منصوب باشند.
5. علتهاى مذکور در حدیث مزبور، عقلى و تجربى است و هرگز از سنخ امضاى بناى عقلا و تصویب راى آنان در تعیین رهبر از سوى خود نیست، بلکه ضرورت وجود زعیم، گذشته از تحلیل عقلى، از راه تجربه تاریخى و آزمون منتهى به حس و استقراء، قابل اثبات است و لذا خداوند حکیم، بر اساس حکمت و عنایتخاص که در برهان عقلى محض و نیز در دلیل ملفق از عقل و نقل بازگو شد؛ دو کار را انجام داد؛ یکى تعیین و نصب والیان و متولیان امور دینى و عمومى(نه در منطقه مباح و آزاد) و دیگرى دستور اطاعت از رهبرى آنان؛ یعنى جعل وظیفة ولایت از یک سو و جعل وظیفة تولّى از سوى دیگر که یکى کلامى است و دیگرى فقهى. [13]
[1]. الکافی، ج 1، ص 38
[2]. امام خمینی، ولایت فقیه، ص 67
[3]. مقام فقیه در این زمان مانند انبیا است در بنى اسرائیل (بحار الأنوار، ج 75، ص 346)
[4]. امام خمینی، ولایت فقیه، ص 105
[5] قال أبو مُحمد الفضل بن شاذان النیسابوری: إنْ سَألَ سائِلٌ فَقالَ: اخْبِرْنی هَلْ یَجُوزُ أَنْ یُکلِّفَ الْحَکیمُ... فَإِنْ قالَ قائِلٌ: وَ لِمَ جَعَلَ أُولِى الأَمْرِ وَ أَمَرَ بِطاعَتِهِمْ؟ قیلَ لِعِلَلٍ کَثیرَةٍ. مِنْها، أَنَّ الْخَلْقَ لَمّا وُقِفُوا عَلى حَدٍّ مَحْدُودٍ وَ أُمِروُا أنْ لا یَتَعدُّوا تِلْکَ الْحُدوُدَ- لِما فِیهِ مِنْ فَسادِهِمْ. (علل الشرائع، ج 1، ص 251)
[6]. ... لَمْ یَکُنْ یَثْبُتُ ذلک و لا یَقُومُ إِلّا بِأنْ یَجْعَلَ عَلَیْهِم فِیها أمیناً یَأْخُذُهُمْ بالْوَقْفِ عِنْدَ ما أُبیحَ لَهُم وَ یَمْنَعُهُمْ مِنَ التَّعدی عَلى ما حَظَرَ عَلَیْهِم؛ لأَنَّهُ لو لَمْ یَکُنْ ذلِک لَکانَ أَحَدٌ لا یَتْرُکُ لَذَّتَهُ و مَنْفَعَتَهُ لِفَسادِ غَیرِه. فَجُعِلَ عَلَیْهم قَیِّمٌ یَمْنَعُهُمْ مِن الفَسادِ و یُقیمُ فیهِم الحُدودَ و الأحکامَ... (علل الشرائع، ج 1، ص 251)
[7]. ... وَ مِنها أنّا لا نَجِدُ فِرْقَةً مِنَ الْفِرَقِ و لا مِلَّةً مِنَ الْمِلَلِ بَقَوْا و عاشُوا الّا بِقَیِّمٍ وَ رئیسٍ لِما لا بُدَّ لَهُمْ مِنْهُ فى أَمْرِ الدّینِ وَ الدُّنْیا. فَلَمْ یَجُزْ فِی حِکمةِ الْحَکیم أَنْ یَتْرُکَ الْخَلْقَ مِمّا یَعْلَمُ أَنَّهُ لا بُدَّ لَهُمْ مِنْهُ وَ لا قِوامَ لَهُمْ إِلّا بِهِ فَیُقاتِلُونَ بِه عَدُوَّهُم وَ یَقْسِمونَ بِهِ فَیْئَهُمْ وَ یُقیمُون بِهِ جَمْعَهُم وَ جَماعَتَهُمْ وَ یُمْنَعُ ظالِمُهُمْ مِنْ مَظْلُومِهِمْ... (همان)
[8]. ... و مِنْها أنَّهُ لَوْ لَمْ یَجْعَلْ لَهُمْ إِماماً قَیِّماً أَمیناً حافِظاً مُسْتَوْدَعاً، لَدَرَسَتِ الْمِلَّةُ وَ ذَهَبَ الدینُ وَ غُیِّرَتِ السُّنَنُ وَ الأحْکامُ، وَ لَزادَ فیهالْمُبْتَدِعُونَ و نَقَصَ مِنْهالْمُلحِدُونَ و شَبَّهُوا ذلِکَ عَلى الْمُسْلِمینَ. اذْ قَدْ وَجَدْنَا الْخَلْقَ مَنْقُوصینَ مُحْتاجینَ غَیْرَ کامِلینَ، مَعَ اخْتِلافِهِم وَ اخْتِلافِ أَهْوائِهِمْ وَ تَشَتُّتِ حالاتِهِمْ،
فَلَوْ لَمْ یَجْعَلْ قَیِّماً حافِظاً لما جاءَ بِهالرَّسُولُ الأوَّلُ، لَفَسَدوُا عَلى نَحْوِ ما بَیَّنَّاه و غُیّرَتِ الشَّرائِعُ وَ السُّنَنُ وَ الأحْکامُ و الأیمانُ. وَ کانَ فى ذلِکَ فَسادُ الْخَلْقِ أجْمَعینَ. (همان)
[9]. سید علی خامنه ای (رهبر معظم انقلاب)، ولایت، ص 38
[10]. معجمالرجال، ج 11، ص 38؛ نیز: همان، ج 12، ص 160
[11]. بررسى سند روایت:
الف) عبدالواحد بن محمد بن عبدوس در کتاب نقد الرجال تفرشی (ج 3، ص 167) درباره عبدالواحدبن محمدبن عبدوس چنین آمده است: «النیشابوری من مشایخ الشیخ الصدوق محمدبن علیبن بابویه». و در پاورقى همین صفحه آمده است که مرحوم صدوق در کتاب العیون (ج2، ص127) در ذیل حدیث2 مىگوید: «ان حدیث عبدالواحد عندی اصح» که این سخن، توثیق عبدالواحد است.
رجالى خبیر، ابو على حائرى، شیخ محمدبن اسماعیل مازندانی در کتاب منتهىالمقام (ج4، ص275) مىگوید: «حسنه خالی، لروایة الشیخ الصدوق عنه وقد اکثر من الروایة عنه وکثیرا ما یذکره مترضیا» و سپس از عبدالنبى جزائرى نقل مىکند که او مىگوید: «وهو فی طریق الروایة المتضمنة لایجاب ثلاث کفارات على من افطر على محرم، وقد وصفها العلامة فی التحریر بالصحة» و پس از آن، از مدارک چنین نقل مىکند: «عبدالواحد بن عبدوس وان لم یوثق صریحا لکنه من مشایخ الصدوق المعتبرین الذین اخذ عنهم الحدیث».
در کتاب جامع الرواة (ج 1، ص 522) نیز آمده است: «روی عنه ابنبابویة مترضیا». در کتاب مجمعالرجال (ج7، ص259) نیز پس از نقل روایت صدوق از عبدوس مىگوید: «السند ظاهر، باهر فی الاعتبار».
ب) على بن محمد قتیبه نیشابورى
در کتاب منتهى المقال (ج 5، ص 68) درباره علىبن محمد قتیبه نیشابورى چنین آمده است: «علیه اعتمد ابوعمرو الکشی فی کتاب الرجال» و همچنین در رجال ابنداود (ص250)
سپس از خلاصه علامه نیز نقل شده که کشى در کتاب رجالش به او اعتماد کرده است و خود مرحوم علامه از او تعبیر به فاضل کرده است(ج 5، ص 68) و بعدا از صاحب مدارک نقل کرده است که پس از عبارت مزبور، در ارتباط با توثیق عبدالواحد گفته است: «لکن فی طریق هذه الروایة علیبن محمدبن قتیبة وهو غیرموثق بل ولاممدوح مدحا یعتد به» (مدارک الاحکام، ج6، ص84).
آنگاه از صاحب حدائق نقل مىکند که بعد از نقل عبارت صاحب مدارک نوشته است: «المفهوم من الکشی فی کتاب الرجال انه من مشایخه الذین اکثر النقل عنهم» و سپس مىنویسد: مرحوم صاحبحدائق پس از آن، از بعضى از مشایخ معاصرش نقل مىکند که مرحوم علامه در کتاب خلاصه، در ترجمه یونسبن عبدالرحمن، دو طریق را تصحیح مىکند و در هر دو طریق، ابنقتیبة نیز وجود دارد (ج1، ص184). سپس از وجیزه نقل مىکند که نوشته است «ممدوح و ذکره فی الحاوی فی قسم الثقات مع ما عرف من طریقته» (بهجةالامال فی شرح زبدة المقال، ج 5، ص 533) و سپس از هدایة المحدثین کاظمى (مشترکان الکاظمى) نقل مىکند: «ابنمحمدبن قتیبة الثقة».
از آنچه گذشت مىشود ادعا کرد که روایت مورد نظر، معتبر است؛ چون در عبدالواحد بحثى وجود ندارد؛ زیرا از مشایخ صدوق است که حتى کسانى مثل صاحب مدارک صحیح اعلائى،آنان را توثیق مىکنند؛ و در ابنقتیبة نیز بحثى نیست؛ زیرا هم مورد اعتماد کشى واقع شده و هم در سند دو روایتى قرار گرفته که مرحوم علامه آن دو را تصحیح کرده است و هم وجیزه او را مدح کرده و هم در مشترکات الکاظمى توثیق شده است و لذا، تضعیف صاحب مدارک، علىالقاعدة اعتبارى ندارد و بر همین اساس استکه صاحب حدائق از بعضى از مشایخ معاصرش نقل مىکند که گفته است: «الفرقبین ابنقتیبه و بین عبدالواحد تحکم، بل هذا(ابنقتیبه) اولى بالاعتماد، لایراد العلامة له فی القسم الاول وتصحیحه حدیثه فی ترجمة یونس» (حدائق؛ ج13، ص221).
اما فضلبن شاذان که در سلسله سند قرار دارد، بحثى در وثاقت او نیست.
[12]. مصباح الفقاهة فى المعاملات، ج 1، ص 268
[13]. آیت الله جوادی آملی، ولایت فقیه؛ ولایت فقاهت و عدالت، ص 184