امام شناسی
صفحه ای کوچک برای نشانی دادن از محوری ترین مفهوم عالم: ولایت ...
صفحه ای کوچک برای نشانی دادن از محوری ترین مفهوم عالم: ولایت ...
اطاعت کنید ازخدا ورسولش واولیاء امورایشان
حضرت امام خمینی (رض)
امام شناسی
یوم ندعوا کل اناس بامامهم...
-------------------------------------
وحدت عمومی, به معنای گردآمدن صاحبان سلیقه ها و روش های گوناگون بر گرد محور اسلام, خط امام و "ولایت فقیه" است.
این, همان اعتصام به "حبل الله" است که عموم مسلمین بدان مکلف گشته اند؛
و این, آن اسم اعظمی است که همه ی گره ها را باز, و همه ی موانع را بر طرف, و همه ی شیاطین را مغلوب می کند.
پیام امام خامنه ای به ملت ایران در چهلمین روز ارتحال امام خمینی 1368/4/23
2. ادلة اثبات ولایت فقیه
v در تبیین دلیل تلفیقى از عقل و نقل بر اثبات زعامت فقیه عادل در عصر غیبت، به روشهای مختلف استدلال شده است، که در ادامه به برخی از آنها میپردازیم؛
2-3-1. پیرامون آیة «هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُون»[1]
از هر کسى که با دین آشنا باشد بپرسید آقا! «هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُون»؟[2] چه جواب خواهد داد؟ جواب خواهد داد: لا؛ ما یستوى الّذین یعلمون والّذین لایعلمون.[3] بعد بپرسید: خب؛ «الَّذینَ یَعْلَمُونَ» و «الَّذینَ لا یَعْلَمُون» کدام اولى هستند؟ مىگوید: خب؛ «الَّذینَ یَعْلَمُونَ» اولى هستند. بعد گفته بشود که آن کسى که مىخواهد احکام الهى را جارى بکند در جامعه، یعنى مجرى احکام الهى باشد و والى بر جامعه باشد و حاکم بر امور اجتماع باشد، این علم به چى داشته باشد خوب است؟ علم به هندسه؟ علم به طب؟ علم به آشپزى؟ علم به میکروبشناسى یا علم به کتاب و سنت؟
خواهد گفت: خب پیداست؛ علم به کتاب و سنت. حالا اگر دو نفر عالم به کتاب و سنت داشتیم، یکى «الذى یعلم و لا یعمل»[4] ـ «رُبَّ تَالِی الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ یَلْعَنُه»[5] ـ یکى هم نه؛ «الذى یعلم و یعمل»،[6] کدام اولى هستند؟ خواهید گفت: «الذى یعلم و یعمل»؛ یعنى همان ولى فقیه؛ ولایت فقیه یعنى این! پس مىبینید یک اصل مورد قبول همه است، که مصداق توحید الهى است؛ یعنى ما اگر بخواهیم موحّد باشیم، باید در جامعهاى زندگى کنیم که احکام خدا در آن جامعه اجرا بشود و در رأس آن جامعه هم یک فقیه، یک دینشناس آن هم عادل، عامل، فقیه، زکى، عارف بالله، یک چنین کسى باشد. آیا این حقیقت را مسلمین جهان مىدانند؟ اگر مىدانند چرا در راهش حرکتى نمىکنند؟ چرا در راهش قیامى نمىکنند؟ پس بنده مىگویم: نمىدانند! این رسالت ماست که باید به مسلمین جهان بگوییم.[7]
2-3-2. پیرامون روایت اللّهُمَّ ارْحَمْ خُلَفائى
قال امیرالمؤمنین (علیهالسلام) قال رَسول اللَّه (صلی الله علیه و آله): اللّهُمَّ ارْحَمْ خُلَفایى (ثلاثَ مرّاتٍ) قیل: یا رسول اللَّهِ، و مَن خلفاؤک؟ قالَ: الّذینَ یَأتُونَ مِنْ بَعْدى، یَروُونَ حَدِیثى وَ سُنّتی فَیُعلِّمُونَها الْنّاسَ مِنْ بَعْدی.[8]
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) مىفرماید که رسول اللَّه (صلی الله علیه و آله) فرمود: «خدایا! جانشینان مرا رحمت کن» و این سخن را سه بار تکرار فرمود. پرسیده شد که اى پیغمبر خدا! جانشینانت چه کسانى هستند؟ فرمود: «کسانى که بعد از من مىآیند، حدیث و سنت مرا نقل مىکنند، و آن را پس از من به مردم مىآموزند.
«شیخ صدوق (علیه الرحمة) این روایت را در کتابهاى معانى الاخبار، عیون اخبار الرضا(علیه السلام)، و مجالس، از پنج طریق ـ که تقریباً چهار طریق مىشود (چون دو طریق از بعضى جهات مشترک است)ـ نقل کرده است.
در مواردى که «مُسنَد»،[9] ذکر شده است، در یک مورد «فَیُعلِّمُونَها»، و در بقیه موارد «فَیُعلِّمُونَها الْنّاسَ» مىباشد. و آنجا که «مُرسل»،[10] ذکر شده است، فقط صدر روایت است و جمله «فَیُعلِّمُونَها الْنّاسَ مِن بَعدى» را ندارد. ما درباره این روایت روى دو فرض صحبت مىکنیم:
فرض کنیم روایت «واحده» باشد و جملة «فَیُعلِّمُونَها» در ذیل حدیث زیاد شده؛ و یا این که جمله مزبور بوده و افتاده است. و سقوط جمله به واقع نزدیکتر است؛ زیرا اگر اضافه شده باشد، نمىتوان گفت از روى خطا یا اشتباه بوده است؛ چون همانطور که عرض شد، روایت از چند طریق رسیده، و راویان حدیث هم دور از هم زندگى مىکردهاند: یکى در بلخ، و دیگرى در نیشابور، و سومى در جاى دیگر. با این وصف نمىشود عمداً این جمله زیاد شده باشد. و بعید به نظر مىرسد که چند نفر دور از هم به ذهنشان بیاید که چنین جملهاى را به حدیث اضافه کنند. بنابراین، اگر روایت «واحده» باشد، ما قاطعیم که جمله «فَیُعلِّمُونَها» از طریقى که صدوق (ره) نقل کردهاند، ساقط شده و از قلم نُسّاخ افتاده. یا این که صدوق (ره) جمله را ذکر نکرده است.
فرض دیگر این که دو حدیث باشد: یکى بدون جملة «فَیُعلِّمُونَها» و دیگرى با این جمله وارد شده باشد. بنابراین که جملة مزبور در حدیث باشد، قطعاً کسانى را که شغل آنان نقل حدیث باشد و از خود، رأى و فتوایى ندارند، شامل نمىشود؛ و نمىتوان گفت بعضى از محدثین که اصلاً حدیث را نمىفهمند و مصداق «رُبَّ حاملِ فقهٍ لَیْسَ بفقیهٍ»[11] هستند و مانند «دستگاه ضبط» اخبار و روایات را مىگیرند و مىنویسند و در دسترس مردم قرار مىدهند، خلیفهاند و علوم اسلامى را تعلیم مىدهند. البته زحمات آنان براى اسلام و مسلمین ارزنده است، و بسیارى از آنان هم فقیه و صاحب رأى بودهاند؛ مانند کلینى (ره)، شیخ صدوق (ره) و پدر شیخ صدوق (ره) که از فقها بوده و احکام و علوم اسلام را به مردم تعلیم مىدادهاند. ما که مىگوییم شیخ صدوق (ره) با شیخ مفید (ره)، فرق دارد، مراد این نیست که شیخ صدوق (ره) فقاهت نداشته؛ یا این که فقاهت او از مفید (ره) کمتر بوده است؛ شیخ صدوق (ره) همان کسى است که در یک مجلس تمام اصول و فروع مذهب را شرح داده است؛ لکن فرق ایشان با مفید (ره) این است که مفید (ره) و امثال ایشان از مجتهدینى هستند که نظر خودشان را در روایات و اخبار به کار مىبردهاند؛ و صدوق (ره) از فقهایى است که نظر خود را به کار نمىبرده، یا کمتر به کار مىبردهاند.
حدیثْ آنهایى را شامل مىشود که علوم اسلام را گسترش مىدهند، و احکام اسلام را بیان مىکنند، و مردم را براى اسلام تربیت و آماده مىسازند تا به دیگران تعلیم بدهند. همانطور که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه (علیهم السلام)، احکام اسلام را نشر و بسط مىدادند؛ حوزه درس داشتند؛ و چندین هزار نفر در مکتب آنان استفادة علمى مىکردند؛ و وظیفه داشتند به مردم یاد بدهند. معناى «یُعلِّمُونَها الْنّاسَ» همین است که علوم اسلام را بین مردم بسط و نشر بدهند و احکام اسلام را به مردم برسانند. اگر گفتیم که اسلام براى همه مردم دنیاست، این امر جزء واضحات عقول است که مسلمانان مخصوصاً علماى اسلام، موظفند اسلام و احکام آن را گسترش بدهند و به مردم دنیا معرفى نمایند.
در صورتى که قایل شویم جمله «فَیُعلِّمُونَها الْنّاسَ» در ذیل حدیث نبوده است، باید دید فرموده پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) «اللَّهُمَّ ارْحَمْ خُلَفَائِی... الَّذینَ یَأتُونَ مِن بَعْدی، یَروونَ حَدِیثی وَ سُنَّتی»،[12] چه معنایى دارد. در این صورت، روایت باز راویان حدیثى را که «فقیه» نباشند، شامل نمىشود. زیرا سنن الهى که عبارت از تمام احکام است، از باب این که به پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) وارد شده، سنن رسول اللَّه (صلی الله علیه و آله و سلم) نامیده مىشود. پس، کسى که مىخواهد سنن رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را نشر دهد، باید تمام احکام الهى را بداند، صحیح را از سقیم تشخیص دهد، اطلاق و تقیید، عام و خاص، و جمعهاى عقلایى، را ملتفت باشد، روایاتى را که در هنگام «تقیه» وارد شده از غیر آن تمیز بدهد، و موازینى را که براى آن تعیین کردهاند بداند. محدثینى که به مرتبه اجتهاد نرسیدهاند و فقط نقل حدیث مىکنند، این امور را نمىدانند، و سنّت واقعى رسول اللَّه (صلی الله علیه و آله و سلم) را نمىتوانند تشخیص دهند. و این از نظر رسول اللَّه (صلی الله علیه و آله و سلم) بىارزش است. مسلّم است که آن حضرت نمىخواستهاند فقط «قال رسول اللَّه (صلی الله علیه و آله و سلم)» و «عن رسول اللَّه (صلی الله علیه و آله و سلم)» ـ گر چه دروغ باشد و از آن حضرت نباشدـ در بین مردم رواج پیدا کند؛ بلکه منظورشان این بوده که سنّت واقعى نشر شود، و احکام حقیقى اسلام بین مردم گسترش یابد.
روایت «مَنْ حَفِظَ عَلى أُمَّتى أرْبَعینَ حَدیثاً، حَشَرهُ اللَّهُ فَقیهاً»[13] و دیگر روایاتى که در تمجید از نشر احادیث وارد شده، مربوط به محدثینى نیست که اصلاً نمىفهمند حدیث یعنى چه؟ اینها راجع به اشخاصى است که بتوانند حدیث رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را مطابق حکم واقعى اسلام تشخیص دهند. و این ممکن نیست مگر مجتهد و فقیه باشند، که تمام جوانب و قضایاى احکام را بسنجند، و روى موازینى که در دست دارند، و نیز موازینى که اسلام و ائمه (علیهم السلام) معین کردهاند، احکام واقعى اسلام را به دست آورند. اینان خلیفه رسول اللَّه (صلی الله علیه و آله و سلم) هستند که احکام الهى را گسترش مىدهند و علوم اسلامى را به مردم تعلیم مىکنند، و حضرت در حق آنان دعا کرده است: «اللَّهُمَّ ارْحَمْ خُلَفائی».
بنابراین، جاى تردید نیست که روایت «اللَّهُمَّ ارْحَمْ خُلَفائی» شامل راویان حدیثى که حکم کاتب را دارند نمىشود؛ و یک کاتب و نویسنده نمىتواند خلیفة رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) باشد.
منظور از «خلفا»، فقهاى اسلاماند. نشر و بسط احکام و تعلیم و تربیت مردم با فقهایى است که عادلند؛ زیرا اگر عادل نباشند، مثل قضاتى هستند که روایت بر ضد اسلام جعل کردند؛ مانند سمرة بن جندب که بر ضد حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) روایت جعل کرد. و اگر فقیه نباشند، نمىتوانند بفهمند که فقه چیست و حکم اسلام کدام. و ممکن است هزاران روایت را نشر بدهند که از عمال ظلمه و آخوندهاى دربارى در تعریف سلاطین جعل شده است...
در هر صورت، گسترش دادن علوم اسلام و نشر احکام با فقهاى عادل است، تا احکام واقعى را از غیر واقعى، و روایاتى که ائمه (علیهم السلام) از روى «تقیه» صادر کردهاند، تمیز بدهند. چون مىدانیم که ائمه ما گاهى در شرایطى بودند که نمىتوانستند حکم واقع را بگویند؛ و گرفتار حکام ستمگر و جائر بودند، و در حال شدت تقیه و خوف به سر مىبردند (البته خوف از براى مذهب داشتند نه براى خودشان.) که اگر در بعضى موارد تقیه نمىشد، حکام ستمگر ریشه مذهب را قطع مىکردند.
و اما دلالت حدیث شریف بر «ولایت فقیه» نباید جاى تردید باشد، زیرا «خلافت» همان جانشینى در تمام شئون نبوت است؛ و جمله «اللَّهُمَّ ارْحَمْ خُلَفائی» دست کم از جمله «عَلىٌّ خَلیفَتى» ندارد و معنى «خلافت» در آن، غیر معنىِ خلافت در دوم نیست. و جمله «الذینَ یَأتُونَ مِن بَعْدی و یَروونَ حَدِیثی» معرفى خلفاست، نه معنى خلافت؛ زیرا معنى خلافت در صدر اسلام امر مجهولى نبود که محتاج بیان باشد؛ و سائل نیز معنى خلافت را نپرسید، بلکه اشخاص را خواست معرفى فرماید و ایشان با این وصف معرفى فرمودند. جاى تعجب است که هیچ کس از جمله «علىٌّ خلیفتى» یا «الائِمَّةُ خُلَفَائى»، مسئلهگویى نفهمیده، و استدلال براى خلافت و حکومت ائمه به آن شده است، لکن در جملة خلفائى که رسیدهاند، توقف نمودهاند. و این نیست مگر به واسطه آن که گمان کردهاند، خلافت رسول اللَّه محدود به حدّ خاصى است، یا مخصوص به اشخاص خاصى، و چون ائمه (علیهم السلام)، هر یک خلیفه هستند، نمىشود پس از ائمه، علما فرمانروا و حاکم و خلیفه باشند؛ و باید اسلام بىسرپرست و احکام اسلام تعطیل باشد! و حدود و ثغور اسلام دستخوش اعداء دین باشد! و آن همه کجروى رایج شود که اسلام از آن برى است.»[14]
2-3-3. پیرامون روایت «الفقهاء امناء الرسل»
على عن ابیه، عن النّوفلی، عن السکونى، عن ابى عبد اللَّه، عَلَیْهالسّلام، قال قال رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) الفُقَهاءُ أُمَناءُ الرّسُلِ ما لَمْ یَدْخُلوُا فى الدّنیا. قِیلَ یا رَسول اللَّه وَ ما دُخولهم فى الدّنیا؟ قالَ: اتّباعُ السّلْطَانِ. فَاذا فَعَلوُا ذلِکَ، فَاحذَرُوهُمْ عَلى دیِنِکُمْ.[15]
رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) مىفرماید: «فقها امین و مورد اعتماد پیامبرانند تا هنگامى که وارد (مطامع و لذایذ و ثروتهاى نارواى) دنیا نشده باشند. گفته شد: اى پیغمبر خدا! وارد شدنشان به دنیا چیست؟ مىفرماید: پیروى کردن قدرت حاکمه. بنابراین اگر چنان کردند، بایستى از آنها بر دینتان بترسید و پرهیز کنید».
بررسى تمام این روایت محتاج به بحث طولانى است، ما فقط درباره جمله «الفقهاء امناء الرسل» که مورد نظر و مربوط به «ولایت فقیه» مىباشد، صحبت مىکنیم. ابتدا باید دید پیغمبران چه وظایف و اختیارات و شغلى دارند تا معلوم شود فقها، که مورد اعتماد و امانتدار ایشان هستند، چه وظایفى بر عهده دارند.
هدف بعثتها و وظایف انبیا
به حکم عقل و ضرورت ادیان، هدف بعثت و کار انبیا تنها مسئله گویى و بیان احکام نیست. این طور نیست که مثلاً مسائل و احکام از طریق وحى به رسول اکرم (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) رسیده باشد و آن حضرت و حضرت امیر المؤمنین و سایر ائمه (علیهم السلام) مسئلهگوهایى باشند که خداوند آنان را تعیین فرموده تا مسائل و احکام را بدون خیانت براى مردم نقل کنند؛ و آنان نیز این امانت را به فقها واگذار کرده باشند تا مسائلى را که از انبیا گرفتهاند بدون خیانت به مردم برسانند، و معناى «الفُقَهاءُ أُمَناءُ الرُّسُلِ» این باشد که فقها در مسئلهگفتن امین باشند.
در حقیقت، مهمترین وظیفه انبیا (علیهالسلام) برقرار کردن یک نظام عادلانه اجتماعى از طریق اجراى قوانین و احکام است، که البته با بیان احکام و نشر تعالیم و عقاید الهى ملازمه دارد. چنانکه این معنا از آیه شریفه به وضوح پیدا است: «لَقَدْ ارْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیّناتِ وَ انْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمیزانَ لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ».[16]
هدف بعثتها به طور کلى این است که مردمان بر اساس روابط اجتماعى عادلانه نظم و ترتیب پیدا کرده، قد آدمیت راست گردانند. و این با تشکیل حکومت و اجراى احکام امکانپذیر است. خواه نبى خود موفق به تشکیل حکومت شود، مانند رسول اکرم (صلی الله علیه و آله)، و خواه پیروانش پس از وى توفیق به تشکیل حکومت و برقرارى نظام عادلانه اجتماعى را پیدا کنند. خداوند متعال که در باب «خمس» مىفرماید:
«وَ اعْلَموُا أنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنّ للَّهِ خُمُسَهُ و لِلرّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبى...»[17]
یا درباره «زکات» مىفرماید:
«خُذْ مِنْ امْوالِهِمْ صَدَقَةً...»[18]
یا درباره «خراجات» دستوراتى صادر مىفرماید، در حقیقت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) را نه براى فقط بیان این احکام براى مردم، بلکه براى اجراى آنها موظف مىکند. همان طور که باید اینها را میان مردم نشر دهد، مأمور است که اجرا کند. مالیاتهایى نظیر خمس و زکات و خراج را بگیرد و صرف مصالح مسلمین کند؛ عدالت را بین ملتها و افراد مردم گسترش دهد، اجراى حدود و حفظ مرز و استقلال کشور کند، و نگذارد کسى مالیات دولت اسلامى را حیف و میل نماید.
این که خداوند رسول اکرم (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) را رئیس قرار داده و اطاعتش را واجب شمرده است «أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ.»[19] مراد این نبوده که اگر پیغمبر اکرم (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) مسئله گفت، قبول کنیم و عمل نماییم. عمل کردن به احکام، اطاعت خداست. همه کارهاى عبادى و غیر عبادى که مربوط به احکام است اطاعت خدا مىباشد. متابعت از رسول اکرم (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) عمل کردن به احکام نیست، مطلب دیگرى است. البته اطاعت رسول اکرم (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) به یک معنا اطاعت خداست، چون خدا دستور داده از پیغمبرش اطاعت کنیم. اگر رسول اکرم (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) که رئیس و رهبر جامعه اسلامى است، امر کند و بگوید همه باید با سپاه اسامه به جنگ بروند، کسى حق تخلف ندارد. این، امر خدا نیست، بلکه امر رسول است. خداوند حکومت و فرماندهى را به آن حضرت واگذار کرده است، و حضرت هم بنا بر مصالح به تدارک و بسیج سپاه مىپردازد؛ والى و حاکم و قاضى تعیین مىکند، یا برکنار مىسازد.
فقها در اجراى قوانین و فرماندهى سپاه و اداره جامعه و دفاع از کشور و دادرسى و قضاوت مورد اعتماد پیامبرند بنابراین، الفقهاء امناء الرسل یعنى کلیه امورى که به عهده پیغمبران است، فقهاى عادل موظف و مأمور انجام آنند. گرچه «عدالت» اعم از «امانت» است و ممکن است کسى در امور مالى امین باشد اما در عین حال عادل نباشد، لکن مراد از امناء الرسل کسانى هستند که از هیچ حکمى تخلف نکنند، و پاک و منزه باشند، چنانکه در ذیل حدیث مىفرماید: ما لم یدخلوا فی الدنیا. یعنى تا هنگامى که به منجلاب دنیاطلبى درنیامدهاند. پس اگر فقیهى در فکر جمعآورى مال دنیا باشد، عادل نیست، و نمىتواند امین رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) و مجرى احکام اسلام باشد. فقط فقهاى عادلند که احکام اسلام را اجرا کرده نظامات آن را مستقر مىگردانند، حدود و قصاص را جارى مىنمایند، حدود و تمامیت ارضى وطن مسلمانان را پاسدارى مىکنند. خلاصه، اجراى تمام قوانین مربوط به حکومت به عهده فقهاست: از گرفتن خمس و زکات و صدقات و جزیه و خراج، و صرف آن در مصالح مسلمین تا اجراى حدود و قصاص که باید تحت نظر مستقیم حاکم باشد ـ و ولىّ مقتول هم بدون نظارت او نمىتواند عمل کند، حفظ مرزها و نظم شهرها ـ همه و همه.
همان طور که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مأمور اجراى احکام و برقرارى نظامات اسلام بود و خداوند او را رئیس و حاکم مسلمین قرار داده و اطاعتش را واجب شمردهاست، فقهاى عادل هم بایستى رئیس و حاکم باشند، و اجراى احکام کنند و نظام اجتماعى اسلام را مستقر گردانند.[20]
دومین استدلال بر این حدیث
چون حکومت اسلام حکومت قانون است، قانونشناسان، و از آن بالاتر دینشناسان، یعنى فقها، باید متصدى آن باشند. ایشان هستند که بر تمام امور اجرایى و ادارى و برنامهریزى کشور مراقبت دارند. فقها در اجراى احکام الهى، امین هستند. در اخذ مالیات، حفظ مرزها، اجراى حدود امینند. نباید بگذارند قوانین اسلام معطل بماند، یا در اجراى آن کم و زیاد شود. اگر فقیه بخواهد شخص زانى را حد بزند، با همان ترتیب خاص که معین شده باید بیاورد در میان مردم، و 100 تازیانه بزند. حق ندارد یک تازیانه اضافه بزند، یا ناسزا بگوید، یک سیلى بزند، یا یک روز او را حبس کند. هم چنین، اگر به اخذ مالیات پرداخت، باید روى موازین اسلام، یعنى بر وفق قانون اسلام، عمل کند. حق ندارد یک شاهى اضافه بگیرد. نباید بگذارد در بیت المال هرج و مرج واقع شود، و یک شاهى ضایع گردد. اگر فقیهى بر خلاف موازین اسلام کارى انجام داد. «نعوذ باللَّه» فسقى مرتکب شد، خود به خود از حکومت منعزل است، زیرا از امانتدارى ساقط شده است.
حاکم در حقیقت قانون است. همه در امان قانوناند، در پناه قانون اسلاماند. مردم و مسلمانان در دایره مقررات شرعى آزادند، یعنى بعد از آن که طبق مقررات شرعى عمل کردند، کسى حق ندارد بگوید اینجا بنشین یا آنجا برو. این حرفها در کار نیست. آزادى دارند و حکومت عدل اسلامى چنین است. مثل این حکومتها نیست که امنیت را از مردم سلب کردهاند. هر کس در خانه خود مىلرزد که شاید الان بریزند و کارى انجام دهند. چنانکه در حکومت معاویه و حکومتهاى مانند آن امنیت را از مردم سلب نموده و مردم امان نداشتند. به تهمت یا صرف احتمال مىکشتند، تبعید مىکردند، و حبس مىکردند حبسهاى طویلالمدة چون حکومت اسلامى نبود. هر گاه حکومت اسلامى تأسیس شود، همه در سایه قانون با امنیت کامل به سر مىبرند، و هیچ حاکمى حق ندارد بر خلاف مقررات و قانون شرع مطهر قدمى بردارد.
پس، معناى «امین» این است که فقها، تمام امورى را که اسلام مقرر داشته به طور امانت اجرا کنند، نه این که تنها مسئله بگویند. مگر امام مسئلهگو بود و تنها بیان قانون مىکرد؟ مگر پیامبران مسئلهگو بودند تا فقها در مسئلهگویى امین آنها باشند؟ البته مسئلهگویى و بیان قوانین هم یکى از وظایف فقهى است، لکن اسلام به قانون نظر «آلى» دارد، یعنى، آن را آلت و وسیلة تحقق عدالت در جامعه مىداند، وسیله اصلاح اعتقادى و اخلاقى و تهذیب انسان مىداند. قانون براى اجرا و برقرار شدن نظم اجتماعى عادلانه به منظور پرورش انسان مهذب است. وظیفه مهم پیغمبران اجراى احکام بوده، و قضیه نظارت و حکومت مطرح بوده است.
روایت حضرت رضا (علیه السلام) را خواندم که «لَوْ لَمْ یَجْعَلْ لَهُمْ إِمَاماً قَیِّماً أَمِیناً حَافِظاً مُسْتَوْدَعاً لَدَرَسَتِ الْمِلَّة..»[21] به طور قضیه کلى مىفرماید براى مردم امامِ قیّمِ حافظِ امین لازم است. و در این روایت مىفرماید: فقهاء امناى رسل هستند. از این صغرى و کبرى برمىآید که فقها باید رئیس ملت باشند، تا نگذارند اسلام مندرس شود و احکام آن تعطیل شود. چون فقهاى عادل در کشورهاى مسلمان نشین حکومت نداشته و ولایتشان برقرار نشده، اسلام مندرس گشته و احکام آن تعطیل شده است. فرمایش حضرت رضا (علیه السلام) به تحقق پیوسته است. تجربه صحت آن را بر همه ثابت کرده است.
... چون بسیارى از ما فکر نکردیم که ملت اسلام باید با حکومت اسلامى اداره و منظم شود، کار به اینجا رسید که نه تنها نظم اسلام در کشورهاى اسلامى برقرار نیست و قوانین ظالمانه و فاسد کننده به جاى قانون اسلام اجرا مىشود، بلکه برنامههاى اسلام در ذهن خود آقایان علما هم کهنه شده، به طورى که وقتى صحبت مىشود، مىگویند «الفُقَهاءُ أُمَناءُ الرُّسُلِ» یعنى در گفتن مسائل امین هستند. آیات قرآن را نشنیده مىگیرند، و آن همه روایات را که دلالت دارد بر این که در زمان غیبت علماى اسلام «والى» هستند تأویل مىکنند که مراد «مسئلهگویى» است. آیا امانتدارى اینطور است؟ آیا امین لازم نیست که نگذارد احکام اسلام تعطیل شود، و تبهکاران بدون کیفر بمانند؟ نگذارد در مالیاتها و درآمدهاى کشور این قدر هرج و مرج و حیف و میل واقع شود و چنین تصرفات ناشایسته بشود؟ بدیهى است که اینها امین لازم دارد. و وظیفه فقهاست که امانتدارى کنند. و در این صورت امین و عادل خواهند بود.»[22]
[1]. زُمر: 9
[2]. آیا آنان که میدانند با آنان که نمیدانند، یکسانند؟ (زمر: 9)
[3]. نه؛ آنان که میدانند، با آنان که نمیدانند، یکسان نیستند.
[4]. کسی که میداند اما به دانش خود عمل نمیکند.
[5]. چه بسیار تلاوت کنندة قرآن، که قرآن او را لعنت میکند. (جامع الأخبار، ص 48)
[6]. کسی که میداند و به دانش خود عمل میکند.
[7]. بیانات رهبر معظم انقلاب در جمع علماى شیعه و سنى ایرانشهر 9/2/1365
[8]. عیون أخبار الرضا (علیه السلام)، ج 2، ص 37
[9]. با ذکر سلسلة سند
[10]. بدون ذکر سلسلة سند
[11]. چه بسیار عالمان به علم فقه، که فقیه نیستند و توان استنباط ندارند.
[12]. أمالی الصدوق، ص 180
[13]. صحیفة الرضا علیه السلام، ص 65
[14]. امام خمینی، ولایت فقیه، ص 67
[15]. الکافی، ج 1، ص 46
[16]. ما رسولان خود را با دلایل روشن فرستادیم، و با آنها کتاب (آسمانى) و میزان (شناسایى حقّ از باطل و قوانین عادلانه) نازل کردیم تا مردم قیام به عدالت کنند. (حدید: 25)
[17]. بدانید هر گونه غنیمتى به دست آورید، خمس آن براى خدا، و براى پیامبر، و براى ذى القربى. (انفال: 41)
[18]. از اموال آنها صدقهاى (بعنوان زکات) بگیر. (توبه: 103)
[19]. نساء: 59
[20]. امام خمینی، ولایت فقیه، ص 97
[21]. علل الشرائع، ج1، ص 253
[22]. امام خمینی، ولایت فقیه، ص 70
پست مفیدی بود ، خوشحال می شم از آخرین پست های سایت من هم دیدن کنی ؛
عنوان مطلب : ترسناک ترین جاده جهان !
خوشحال می شم نظرت را راجع به این مطلب بدونم .
سرزمین آریایی : http://ariae.ir