امام شناسی
صفحه ای کوچک برای نشانی دادن از محوری ترین مفهوم عالم: ولایت ...
صفحه ای کوچک برای نشانی دادن از محوری ترین مفهوم عالم: ولایت ...
اطاعت کنید ازخدا ورسولش واولیاء امورایشان
حضرت امام خمینی (رض)
امام شناسی
یوم ندعوا کل اناس بامامهم...
-------------------------------------
وحدت عمومی, به معنای گردآمدن صاحبان سلیقه ها و روش های گوناگون بر گرد محور اسلام, خط امام و "ولایت فقیه" است.
این, همان اعتصام به "حبل الله" است که عموم مسلمین بدان مکلف گشته اند؛
و این, آن اسم اعظمی است که همه ی گره ها را باز, و همه ی موانع را بر طرف, و همه ی شیاطین را مغلوب می کند.
پیام امام خامنه ای به ملت ایران در چهلمین روز ارتحال امام خمینی 1368/4/23
v على بن إبراهیمَ، عن ابیه، عن حمّاد بن عیسى، عَن القَداحِ (عبد اللَّه بن میمون) عَنْ أبى عبدِ اللَّه (علیه السلام) قالَ: قالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): مَنْ سَلَکَ طَریقاً یَطْلُبُ فیهِ عِلْماً، سَلَکَ اللَّهُ بِهِ طَرِیقاً إلَى الْجَنَّهِ وَ إنَّ الْمَلائِکَةَ لَتَضَعُ أجْنِحَتَها لِطالِبِ الْعِلم رِضًا بِهِ. وَ إنَّهُ یَستَغْفِرُ لِطالبِ الْعِلْم مَنْ فِی السَّماءِ وَ مَنْ فِی الْأرْضِ حَتَّى الْحُوت فِی الْبَحْرِ، وَ فَضْلُ الْعالِم عَلَى الْعابِدِ کَفَضْلِ الْقَمَرِ عَلى سایرِ النُّجُومِ لَیْلَةَ الْبَدْرِ و إنَّ الْعُلَماءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِیاءِ. إِنَّ الْانْبِیاءِ لَمْ یُوَرِّثُوا دیناراً وَ لا دِرهَماً وَ لکِنْ وَرَّثُوا الْعِلْمَ فَمَنْ أخَذَ مِنْهُ، أخَذَ بِحَظٍّ وافِرٍ.[1]
امام صادق (علیه السلام) از قول پیامبر عالى قدر (صلی الله علیه و آله) نقل مىفرماید که خداوند براى کسى که در پى دانش راه بپیماید، راهى بسوى بهشت مىگشاید، و فرشتگان براى ابراز خشنودى خویش (یا خدا) بال و پرشان را به دانشجو فرو مىگسترند، و براى دانشجو هر که در آسمان است و هر که در کره زمین حتى ماهى در دریا طلب آمرزش مىکند و برترى دانشمند بر عابد مثل برترى ماه شب چهارده بر سایر ستارگان است، و به راستى دانشمندان میراثبر پیامبرانند، و پیامبران هیچ گونه پولى به میراث نمىگذارند بلکه علم به میراث مىگذارند، بنا بر این هر کس بهرهاى از علم فرا گیرد بهرهاى شایان و فراوان برده باشد.
رجال حدیث همگى ثقهاند، حق پدر على بن ابراهیم (ابراهیم بن هاشم) از بزرگان ثقات (معتمدین در نقل حدیث) است . نه این که فقط ثقه باشد این روایت با کمى اختلاف در مضمون به سند دیگرى نقل شده که ضعیف است، یعنى سند تا ابوالبخترى صحیح است ولى خود ابوالبخترى ضعیف مىباشد. اینک آن روایت:
«عن محَمد بن یحیى، عن أَحمد بْن محمد بن عیسى، عن محمد بْن خالد، عن أبى الْبخترى، عن ابى عبد اللَّهِ (ع)، قال: إِنَّ الْعُلَماءَ وَرَثَةُ الْانْبِیاءَ، وَ ذاکَ أَنَّ الْانْبِیاءَ لَمْ یُورِثُوا دِرْهَماً وَ لا دِیناراً؛ وَ إِنّما أوْرَثُوا أحادِیثَ مِنْ احادِیثِهِمْ، فَمَنْ أَخَذَ بِشَیْءٍ مِنْها، فَقَدْ أَخَذَ حَظّا وافِراً. فَانْظُروُا عِلْمَکُمْ هذا عَمَّنْ تَأْخُذُونَهُ. فَإِنَّ فینا، اهْلَ الْبَیْتِ، فی کُلِّ خَلَفٍ عُدُولًا، یَنْفُونَ عَنْهُ تَحْرِیْفَ الْغالِینَ وَ انْتِحالَ الْمُبْطِلینَ وَ تَأْوِیْلَ الْجاهِلِینَ.»[2]
امام صادق (علیه السلام) مىفرماید: علما میراثبر پیامبرانند، زیرا که پیامبران هیچگونه پولى به میراث نمىگذارند؛ بلکه احادیثى از سخنان را به میراث مىگذارند. بنابراین هر که بهرهاى از احادیثشان برگیرد، در حقیقت بهرهاى شایان و فراوان برده باشد. پس بنگرید که این علمتان را از چه کسانى مىگیرید، زیرا در میان ما اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله) در هر نسلى، افراد عادل درستکارى هستند که تحریف مبالغهورزان و روشسازىِ نارواگران و تاویلِ نابخردان را از دین دور مىسازند (یعنى ساحت دین را از تغییرات مغرضان و تعریفهاى نادانان و امثال آن پاک مىگردانند).
بررسى روایت
مقصود ما از نقل این روایت که مرحوم نراقى هم به آن تمسک کرده[3] اینست که معنى جمله «العلماء ورثة الانبیاء» که در این روایت آورده شده معلوم شود. در اینجا چند بحث است:
1. مراد از «العلماء» چه کسانى هستند؟ آیا علماء امت است یا این که ائمه (علیه السلام) مقصود مىباشند؟ بعضى احتمال دادهاند که مراد ائمه (علیهم السلام) باشد.[4] لیکن ظاهر اینست که مراد علماء امت باشد، و خود حدیث حکایت مىکند که مقصود ائمه (علیه السلام) نیست. زیرا وضع مناقبى که درباره ائمه (علیهالسلام) وارد شده، غیر از این است. این جملات که انبیاء احادیثى از خود به ارث گذاشتهاند و هر کس آن را اخذ کند حظ وافرى برده، نمىتواند تعریف ائمه (علیه السلام) باشد. این جملات شاهد بر این است که مراد، علماء امت است. هم چنین در روایت ابى البخترى، بعد از جمله «العلماء ورثة الانبیاء» مىفرماید: «فانظروا علمکم هذا عمن تأخذونه» که ظاهرا مىخواهد بفرماید علماء ورثه انبیاء هستند منتهى باید توجه داشته باشند که علمشان را از چه کسى باید بگیرند تا بتوانند ورثة انبیاء باشند. این که بگوئیم مراد اینست که ائمه، ورثه انبیاء هستند و مردم باید علم را از ائمه کسب کنند خلاف ظاهر است. هر کس روایاتى را که در باره ائمه (علیهم السلام) وارد شده، ملاحظه کند و موقعیت آن حضرات را نزد رسول اللَّه (صلی الله علیه و آله) بداند، متوجه مىشود که مراد از این روایت ائمه نیستند؛ بلکه علماء امتند. چنانکه امثال این مناقب براى علماء در روایات بسیارى وارد شده، مانند: «علماءُ أُمَّتی کسائرِ أنبیاءِ قَبْلى و علماءُ أُمَّتی کَأَنبیاءِ بَنِی إسرائیل»[5]در هر صورت، این ظاهر است که مراد علماء امت باشد.
2. ممکن است گفته شود که از جمله «العلماء ورثه الانبیاء» به تنهائى نمىتوانیم مطلبى را که مىخواهیم (ولایت فقیه) استفاده کنیم، زیرا انبیاء یک جهت نبوت دارند و آن اینست که علم را از مبدا اعلى به وحى، یا الهام و یا به کیفیت دیگر مىگیرند ولى این حیثیت اقتضاى ولایت بر مردم و مؤمنین را ندارد، و اگر خداى تعالى حیثیت امامت و ولایت را براى آنان قرار ندهد، قهراً این حیثیت را دارا نیستند و فقط نبى هستند و اگر مامور به تبلیغ هم شدند، باید چیزهائى را که دارند به مردم برسانند. در روایات ما، بین نبى و رسول فرق گذاشته شده است، به این معنى که «رسول» مأمور به تبلیغ است؛ ولى «نبى» فقط مطالب را مىگیرد. و چون حقیقت نبوت و حیثیت ولایت با هم فرق دارد و در این عبارت (العلماء ورثه الانبیاء) وصف عنوانى انبیاء مراد بوده و علماء را به لحاظ همین وصف عنوانى، نازل منزلة انبیاء قرار داده است. و این وصف هم اقتضاى ولایت را ندارد، بنابراین ما نمىتوانیم از این جمله براى علماء استفاده ولایت را بنماییم. البته اگر فرموده بود علماء به منزلة موسى یا عیسى هستند، ما مىفهمیدیم همانطورى که حضرت موسى همه جهات و حیثیات را که یکى از آنها ولایت مىباشد دارا هستند، علماء نیز داراى حیثیت ولایت مىباشند، لیکن چون اینطور نفرموده و علماء را نازل منزلة شخص قرار نداده، نمىتوانیم از جمله مزبور چنین استفادهاى را بنماییم.
در جواب این اشکال، باید عرض کنم که میزان در فهم در آیات و ظواهر الفاظ، عرف عام و فهم متعارف مردم است؛ نه تجزیه و تحلیلهاى علمى. و ما هم تابع فهم عرف هستیم. اگر فقیه بخواهد در فهم روایات دقائق علمى را وارد کند از بسیارى مطالب باز مىماند. بنا بر این اگر عبارت «العلماء ورثه الانبیاء» را به عرف عرضه کنیم، آیا در ذهن آنها مىآید که وصف عنوانى انبیاء مراد است و فقط در همین وصف عنوانى تنزیل مىباشد؟ یا این که این جمله را اماره (دلیل) قرار مىدهد براى اشخاص؟ یعنى اگر از عرف مردم سؤال شود: فلان فقیه به منزله موسى و عیسى است یا نه؟ جواب مىدهد طبق این روایت آرى، چون موسى و عیسى از انبیاء هستند. یا اگر سؤال شود که فقیه وارث رسول اللَّه (صلی الله علیه و آله) است یا نه؟ مىگوید: آرى، چون رسول اللَّه (صلی الله علیه و آله) از انبیاء است.
بنابراین ما نمىتوانیم «انبیاء» را وصف عنوانى بگیریم؛ خصوصا چون به لفظ جمع است. اگر به لفظ مفرد مىآورد باز راهى براى آن احتمال بود، لیکن وقتى که گفتند «انبیاء» و لفظ جمع آوردند، یعنى کُلُ فَردٍ مِنَ الانبیاء، نه این که کُلُ فَردٍ مِنَ الانبیاء بِمَاهُم اَنبیَاء که نظر به وصف عنوانى باشد[6] و این وصف عنوانى را از سایر اوصاف جدا کند و بگوید فقیه به منزلة نبى است نه به منزله رسول و نه به منزله ولى. این تجزیه و تحلیلها در باب روایات، خلاف فهم عرف و عقلاست.
3. بر فرض ما قبول کنیم که تنزیل در وصف عنوانى شده و علماء به منزله انبیاء، بما هم انبیاء هستند، باید حکمى را که خداوند تعالى به حسب این تنزیل، براى نبى ثابت فرموده، حکم آن را براى علماء هم ثابت بدانیم. مثلا اگر گفته شود که فلان شخص به منزلة عادل است، سپس بگوید که اکرام عادل واجب است، از این حکم و تنزیل فهمیده مىشود که آن شخص وجوب اکرام دارد. بنا بر این ما مىتوانیم از آیه شریفة «النَّبىُّ اوْلى بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ انْفُسِهِمْ»[7] استفاده کنیم که منصب ولایت براى علماء هم ثابت است. به این بیان که مراد از اولویت، ولایت و امارت است، چنانکه در مجمع البحرین در ذیل این آیه شریفه روایتى از امام باقر (علیهالسلام) نقل مىکند که حضرت فرمودند: «این آیه درباره امارت (حکومت و ولایت) نازل شده است. بنابراین، نبى ولایت و امارت بر مؤمنین دارد، و همان امارت و ولایتى که براى نبى اکرم (صلی الله علیه و آله) است، براى علماء نیز ثابت مىباشد؛ چون در آیه، حکم روى وصف عنوانى آمده و در روایت هم تنزیل در وصف عنوانى شده است.
به علاوه مىتوانیم به آیاتى که براى رسول احکامى را ثابت کرده است، استدلال کنیم، مانند آیه شریفه «أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ.» به این که بگوئیم رسول و نبى در نظر عرف فرقى ندارد اگر چه در بعضى روایات بین رسول و نبى از نظر کیفیت نزول وحى فرق گذاشته شده است[8] ولى نبى و رسول در نظر عرف و عقلا به یک معنى مىباشند. از نظر عرف، «نبى» کسى است که از طرف خداوند إنباء مىکند، و «رسول» کسى مىباشد که آن چه را خداوند به او فرموده، به مردم مىرساند.
4. ممکن است گفته شود: «احکامى که بعد از وفات پیغمبر (صلی الله علیه و آله) از ایشان به جاى گذاشته شده، نوعى میراث است؛ اگر چه اصطلاحاً به آن میراث گفته نمىشود و کسانى که این احکام را مىگیرند، وارث پیغمبر هستند. لکن از کجا معلوم، منصب ولایتى که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) بر همه مردم دارد، قابل ارث باشد و به ارث برده شود؟
شاید آن چه قابل ارث مىباشد، همان احکام و احادیث است. در همین روایت هم دارد که انبیاء، علم را به ارث مىگذارند و هم چنین در روایت ابوالبخترى مىفرماید: «إِنّما أوْرَثُوا أحادِیثَ مِنْ احادِیثِهِمْ» پس معلوم مىشود احادیث را به ارث گذاشتهاند و ولایت، قابل ارث و میراث نیست.»
این اشکال هم صحیح نیست؛ زیرا ولایت و امارت از امور اعتباریه و عقلائى است، و در این امور باید به عقلا مراجعه کنیم و ببینیم که آنان انتقال ولایت و حکومت را از شخصى به شخص دیگر به عنوان ارث، اعتبار مىکنند یا نه؟ مثلا اگر از عقلاى دنیا سؤال شود که وارث فلان سلطنت کیست؟ آیا در جواب اظهار مىدارند که منصب، قابل از براى میراث نیست یا مىگویند که فلانى وارث تاج و تخت است؟ اصولا این جمله «وارث تاج و تخت» از جملات معروفه است. شکى نیست که امر ولایت از نظر عقلا مانند ارث در اموال که از شخصى به دیگرى منتقل مىشود، قابل انتقال است. اگر کسى به آیه شریفة «النَّبىُ أوْلى بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ انْفُسِهمْ» نظر کند و این روایتى را که مىگوید: «العلماء ورثة الأنبیاءِ» بنگرد، متوجه مىشود که مراد، همین امور اعتباریه است که عقلا آن را قابل انتقال مىدانند.
اگر این عبارت «العلماء ورثه الانبیاء» درباره ائمه (علیهم السلام) وارد شده بود ـ همچنان که در روایت آمده که ائمه (علیه السلام) در همه امور وارث پیغمبر (صلی الله علیه و آله) هستند[9]ـ جاى تردید نبود که مىگفتیم ائمه (علیه السلام) در همه امور، وارث پیغمبر (صلی الله علیه و آله) هستند، و این طور نبود کسى بگوید که مراد وراثت در علم و مسائل شرعیه است.
بنابراین اگر ما فقط جملة «العلماء ورثه الانبیاء» را در دست داشتیم و از صدر و ذیل روایت صرف نظر مىکردیم، به نظر مىرسید که تمام شئون رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) که بعد از ایشان قابل انتقال است ـ و از آن جمله امارت بر مردم که بعد از ایشان براى ائمه (علیه السلام) ثابت است ـ براى فقها هم ثابت مىباشد، مگر شئونى که به دلیل دیگرى خارج شود؛ و ما هم به مقدارى که دلیل خارج مىکند، کنار مىگذاریم.
قسمت عمدهاى که از اشکال فوق باقى مىماند این است که جمله «العلماء ورثه الانبیاء» در خلال جملاتى قرار گرفته که مىتواند قرینه باشد بر این که مراد از میراث، احادیث است. چنانکه در صحیحة قداح دارد «ان الانبیاء لم یورثوا دیناراً و لا درهماً و لکن ورثوا العلم» و در روایت ابو البخترى بعد از جمله «لم یورثوا درهما و لا دینارا» مىگوید «و انما أورثوا احادیث من احادیثهم» این عبارات قرینه مىشود که میراث انبیاء احادیث است و چیز دیگرى از آنان باقى نمانده که قابل ارث باشد، خصوصا که در اول جمله «انما» دارد که دلالت بر حصر مىکند.
این اشکال هم تمام نیست. زیرا اگر مراد این باشد که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فقط احادیث را از خود به جاى گذاشته و چیز دیگرى از ایشان نیست که به ارث برده شود، این خلاف ضرورت مذهب ماست. چون پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) امورى را از خود به جاى گذاشته که ارث برده مىشود، و جاى تردید نیست که حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) ولایت بر امت داشتند و بعد از ایشان امر ولایت به امیر المؤمنین (علیهالسلام) منتقل شد و بعد از ایشان هم به ائمه (علیهم السلام) یکى بعد از دیگرى واگذار گردید. کلمة «انما» هم در اینجا حتما براى حصر نیست... علاوه بر این که «انما» در صحیحة قداح نیست و در روایت ابو البخترى آمده؛ آن هم عرض کردم [که] از نظر سند ضعیف است.
... از صدر روایت تا «إن العلماء ورثة الانبیاءِ» در مقام تعریف علماء و بیان فضائل و اوصاف آنها مىباشد و یکى از فضائل آنان این است که ورثة انبیاء هستند. وارث انبیاء بودن، وقتى براى آنان فضیلت است که مانند انبیاء، ولایت (حکومت) بر مردم داشته و واجبالاطاعه باشند.
و اما این که ذیل روایت دارد «ان الانبیاء لم یورثوا دیناراً و لا دِرهَماً» معنایش این نیست که انبیاء غیر از علم و حدیث هیچ ارث نمىگذارند، بلکه این جمله کنایه از این است که آنان با این که ولى امر بوده و حکومت بر مردم دارند، رجال الهى هستند؛ افرادى مادى نیستند تا در پى جمع آورى زخارف دنیوى باشند؛ و این که اسلوب حکومت انبیاء غیر از حکومت سلطنتى و حکومتهاى متداول است که براى متصدى خود مایه مالاندوزى و کامرانى مىشود. وضع زندگى پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بسیار ساده بود. از مقام و منصب خود به نفع زندگى مادى استفاده نکردند تا چیزى از خود به جاى گذارند و آن چه را که باقى گذاشتند، علم است که اشرف امور مىباشد، خصوصا علمى که از ناحیه حق تعالى باشد. و خصوص علم را که در روایت ذکر کرده شاید به همین جهت بوده است. بنا بر این نمىتوان گفت چون در این روایت که اوصاف علماء بیان شده، وراثت در علم و عدم توریث مال در آن ذکر شده، ظاهر است در این معنى که علماء منحصراً علم و حدیث را ارث مىبرند.»[10]
[1]. اصول کافى، ج 1، ص 42، کتاب فضل العلم، باب ثواب العالم و المتعلم، حدیث 1
[2]. اصول کافى، ج 1، ص 39، کتاب فضل العلم، باب صفه العلم و فضله و فضل العلماء، حدیث 2
[3]. عوائد الایام، ص 186، فى تحدید ولایة الحاکم، حدیث 1
[4]. بلغه الفقیه، ج 3، ص 226.
[5]. بحار الأنوار، ج 2، ص 22،" کتاب العلم" باب 8، حدیث 67.
[6]. «کل فرد من الأنبیاء» یعنى هر کدام از انبیا با تمام مراتب و مسئولیتهایى که بر عهده دارد. و «کل فرد من الأنبیاء بماهم انبیا» یعنى هر کدام از انبیا تنها از این نظر که «نبى» است؛ بدون لحاظ آن که وظیفه امامت و ولایت را بر عهده دارد یا نه.
[7]. احزاب: 6
[8]. اصول کافى، ج 1، ص 177- 176
[9]. اصول کافى، ج 1، ص 321- 343،
[10]. امام خمینی، ولایت فقیه، ص 102