امام شناسی
صفحه ای کوچک برای نشانی دادن از محوری ترین مفهوم عالم: ولایت ...
صفحه ای کوچک برای نشانی دادن از محوری ترین مفهوم عالم: ولایت ...
اطاعت کنید ازخدا ورسولش واولیاء امورایشان
حضرت امام خمینی (رض)
امام شناسی
یوم ندعوا کل اناس بامامهم...
-------------------------------------
وحدت عمومی, به معنای گردآمدن صاحبان سلیقه ها و روش های گوناگون بر گرد محور اسلام, خط امام و "ولایت فقیه" است.
این, همان اعتصام به "حبل الله" است که عموم مسلمین بدان مکلف گشته اند؛
و این, آن اسم اعظمی است که همه ی گره ها را باز, و همه ی موانع را بر طرف, و همه ی شیاطین را مغلوب می کند.
پیام امام خامنه ای به ملت ایران در چهلمین روز ارتحال امام خمینی 1368/4/23
2-2-3. روایت أبو خدیجه
v محمّد بْنِ حَسن بِاسْنادِهِ عن محمد بْنِ علی بْن محبوب، عن أحمد بْن محمد، عن حسین بْنِ سعید، عن أَبی الجَهْم، عن أبی خدیجة، قال بعثنی أبو عبد اللَّه (علیهالسلام) إلى أحد مِن أَصحابنا فقالَ: قُلْ لَهُمْ: إیّاکُمْ، إذا وَقَعَتْ بَیْنکُمُ الْخُصُومَةُ أَوْ تَدَارَى فی شَیْءٍ مِنَ الاخْذِ وَ الْعَطاء انْ تَحاکَموُا إلى أحَدٍ مِنْ هؤُلاء الفُسّاقِ. اجْعَلوُا بَیْنَکُمْ رَجُلًا قَدْ عَرَفَ حَلالَنا وَ حَرامَنا؛ فَإنّی قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیْکُمْ قاضِیاً. وَ إیّاکُمْ أنْ یُخاصِمَ بَعْضُکُم بَعْضاً إلَى السُلْطانِ الْجائِر.[1]
ابو خدیجه (یکى از اصحاب مورد اعتماد امام صادق (علیه السلام)) مىگوید که حضرت صادق (علیه السلام) به من ماموریت دادند که به دوستانمان (یعنى شیعه) از طرف ایشان چنین پیغام بدهم: مبادا وقتى بین شما خصومت و نزاعى اتفاق مىافتد یا در مورد دریافت و پرداخت اختلافى پیش مىآید براى محاکمه و رسیدگى به یکى از این جماعت زشت کار مراجعه کنید. مردى را که حلال و حرام ما را مىشناسد بین خودتان حاکم و داور سازید، زیرا من او را بر شما قاضى قرار داده ام. و مبادا که بعضى از شما علیه بعضى دیگرتان به قدرت حاکمه جائر شکایت ببرد.
منظور از «تَدَارَى فی شَیْءٍ» که در روایت آمده همان اختلاف حقوقى است. یعنى در اختلاف حقوقى و منازعات و دعاوى به این «فسّاق» رجوع نکنید. از این که دنبال آن مىفرماید: «من براى شما قاضى قرار دادم» معلوم مىشود که مقصود از فساق و جماعت زشت کار، قضاتى بودهاند که از طرف امراى وقت و قدرتهاى حاکمة ناروا، منصب قضاوت را اشغال کردهاند. در ذیل حدیث مىفرماید: «وَ إیّاکُمْ أنْ یُخاصِمَ بَعْضُکُم بَعْضاً إلَى السُلْطانِ الْجائِر»؛ در مخاصمات نیز به سلطان جائر، یعنى قدرت حاکمه جائر و ناروا رجوع نکنید، یعنى در امورى که مربوط به قدرتهاى اجرائى است، به آنها مراجعه ننمایید. گر چه «سلطان جائر» قدرت حاکمه جائر و ناروا به طور کلى است و همه حکومتکنندگان غیر اسلامى و هر سه دستة قضات و قانونگذاران و مجریان را شامل مىشود، ولى با توجه به این که قبلاً از مراجعه به قضات جائر نهى شده، معلوم مىشود که این نهى تکیه بر روى دسته دیگر، یعنى مجریان است. جملة اخیر، طبعاً تکرار مطلب سابق یعنى «نهى از رجوع به فساق» نیست؛ زیرا اول از مراجعه به قاضى فاسق در امور مربوط به او ـ که عبارت از بازجوئى، اقامه بینه و امثال آن مىباشد ـ نهى کردند و قاضى تعیین نموده وظیفه پیروان خود را روشن فرمودند. سپس، از رجوع به سلاطین نیز جلوگیرى کردند. از این معلوم مىشود که باب قضاء، غیر از باب رجوع به سلاطین است، و دو رشته مىباشد. در روایت «عمر بن حنظله» که مىفرماید از سلاطین و قضات دادخواهى نکنید، به هر دو رشته اشاره شده است. منتهى در این روایت فقط نصب قاضى فرموده؛ ولى در روایت عمر بن حنظله، هم حاکم مجرى و هم قاضى را تعیین کرده است.
آیا علما از منصب حکومت معزولند؟
اکنون باید دید این که امام (علیه السلام) در زمان حیات خود طبق این روایت منصب قضاوت را براى فقها قرار داده و بنا به روایت عمر بن حنظله هر دو مقام ریاست و قضاوت را به آنان واگذار کرده است، آیا وقتى که امام از دنیا رحلت فرمودند، فقها خودبخود از این مقام برکنار مىشوند؟ تمام قضات و امرائى که ائمه (علیه السلام) قرار داده بودند، با رفتن خودشان از منصب ریاست و قضاوت معزول مىگردند یا نه؟
با قطع نظر از این معنى که وضع و ولایت امام (علیه السلام) با دیگران فرق دارد و بنا بر مذهب شیعه، تمام دستورات و اوامر ائمه (علیه السلام) در زمان حیات و مماتشان لازم الاتباع است، باید دید وضع مناصب و مقاماتى که در دنیا براى اشخاص تعیین مىشود، چگونه است؟
در رژیمهاى دنیا، چه سلطنتى و چه جمهورى یا هر شکل دیگر، اگر رئیس جمهور یا سلطان وقت از دنیا رفت، یا اوضاع دگرگون شد و رژیم تغییر کرد مقامات و منصبهاى نظامى به هم نمىخورد، مثلا درجه یک سپهبد خودبهخود از او گرفته نمىشود، سفیر از سفارت عزل نمىگردد، وزیر مالیه، استاندار، فرماندار، و بخشدار از مقام خود برکنار نمىشوند. البته رژیم جدید و دولت بعدى مىتواند آنان را از مقامشان برکنار و عزل نماید، ولى این مناصب خودبهخود سلب نمىگردد. بعضى امور است که خودبهخود از بین مىرود، مثل اجازه حسبیه یا وکالتى که فقیه به کسى مىدهد که در فلان شهر امورى را انجام دهد. اگر فقیه فوت شود، این امر هم زایل مىشود. اما اگر فقیه ـ فرض بفرمایید ـ قیّم براى صغیرى، یا متولّى براى موقوفهاى تعیین کرد، با فوت او این مناصب از بین نرفته به حال خود باقیست.
نیز مقام ریاست و قضاوتى که ائمه (علیه السلام) براى فقهاى اسلام تعیین کردهاند، همیشه محفوظ است. امام (علیه السلام) که متوجه همة جهات است و در کار او غفلت امکان ندارد، از این موضوع اطلاع دارد که در حکومتهاى دنیا با رفتن رئیس، منصب و مقام اشخاص محفوظ است. اگر در نظر داشت که با رفتن ایشان حق ریاست و قضاوت از فقهائى که نصب کرده سلب شود، باید گوشزد مىکرد که این منصب براى فقها تا وقتى است که من هستم و بعد از من معزول مىباشند. بنابراین علماء اسلام ـ طبق این روایت ـ از طرف امام (علیه السلام) به مقام حکومت و قضاوت منصوبند و این منصب همیشه براى آنها محفوظ مىباشد. احتمال این که امام بعدى این حکم را نقض کرده و فقها را از این منصب عزل فرموده باشد، نادرست است. زیرا امام (علیه السلام) که مىفرماید براى گرفتن حق خود به سلاطین و قضات آنها رجوع نکنید و رجوع به آنها رجوع به طاغوت است، بعد هم به آیة شریفه تمسّک مىفرماید که خداوند امر فرموده به طاغوت کفر بورزید و سپس قاضى و حاکم براى مردم نصب مىکند، اگر امام بعدى این منصب را بردارد و حاکم و قاضى دیگر هم قرار ندهد، تکلیف مسلمانان چه مىشود؟ در اختلافات و منازعات باید چه کنند؟ آیا به فسّاق و ظلمه رجوع کنند که رجوع به طاغوت و بر خلاف امر خداست؟ یا این که دست روى دست بگذارند؟ و دیگر مرجع و پناهى نیست؛ هرج و مرج است؟ هر کس خواست مال دیگرى را بخورد، حق دیگران را از بین ببرد، و هر کارى مىخواهد بکند؟
ما یقین داریم که اگر حضرت امام صادق (علیه السلام) این مقام و منصب را براى فقها جعل فرموده باشند، حضرت موسى بن جعفر یا ائمه بعدى (علیهم السلام) نقض نفرمودهاند. یعنى نمىشود نقض کنند و بگویند در امور خود به فقهاى عدول رجوع نکنید یا به سلاطین رجوع کنید، یا دست روى دست بگذارید تا حقوق شما پایمال شود. البته اگر امامى براى یک شهر قاضى قرار داد، بعد از رفتن او امام دیگر مىتواند این قاضى را عزل کند و دیگرى را به جاى او نصب نماید، لیکن نمىشود مقام و منصبهاى تعیین شده را به طور کلى به هم بزند. این مطلب از واضحات است.»[2]
v ذکر نظر حضرت آیت الله العظمی بروجردی (ره) پیرامون این روایت، در نقل حضرت آیت الله معرفت خواندنی است:
«در این حدیث، مطلق موارد حلّ اختلاف، که به مراجع شایسته نیاز دارد، مطرح گردیده و بهطور مطلق از مراجعه به فسّاق منع شده است.
روشن است که هدف، استقلال جامعه اسلامى است، تا هرگز به کسانى که از دیدگاه اسلام آگاهى ندارند و از شریعت بیگانهاند، هیچگونه مراجعه نشود و حلّ و فصل مسائل جامعه اسلامى تنها بر دست ورزیدگان اسلامشناس انجام گردد و بسیار کوتهنظرى است که گمان شود، اینگونه دستورات، تنها در رابطه با مسائل فضائى است، ولى مسائل سیاسى و اجتماعى چنان اهمّیتى ندارند. دستکم در اینباره «تنقیح مناط قطعى» را باید مدّنظر قرار داد!
آیا مىتوان باور نمود، که ائمّه (علیهم السّلام) به تن دادن به حکومت طاغوت، رضایت دهند و صرفاً تن دادن به قضاوت او را منع کرده باشند؟!
نکته قابل توجه، آوردن کلمه «شیئاً» به صورت نکره براى تفخیم است، یعنى کسى که مقدار در خور توجّهى از احکام شرعیه را بهدستآورده باشد، که مقصود، مجتهدین مطلق هستند، نه آنان که تنها از برخى احکام آگاهى دارند، تا با تجزّى در اجتهاد نیز تطابق داشته باشد.
آیت الله العظمی بروجردی بعد از ذکر روایت ابی خدیجه میگوید:[3]
«اثبات ولایت فقیه و بیان ضابطه کلی آن متوقف است بر اموری:
1) در جوامع انسانی اموری وجود دارد که از وظایف افراد محسوب نمی شود و ارتباطی به آنها ندارد بلکه از امور عمومی اجتماع محسوب می شود و آن امور نیز متوقف بر حفظ اساس نظام اجتماعی است. این مقولات عبارتند از: قضا، ولایت، برغیب، بیان جایگاه و میزان مصرف اموال مجهول المالک، حفظ نظم داخلی، امر به جهاد و دفاع در برابر هجوم دشمنان... که به سیاست و اداره کشور مرتبط است و این امر از اموری نیست که هر فردی به تنهایی متصدی آن باشد بلکه از وظایف زمامدار جامعه است و برعهده کسی است که به دست او زمام امور اجتماع ریاست و تدبیر می شود.
۲) برای کسی که از قوانین اسلام و ضوابط آن تبعیت می کند شکر وجود ندارد که این دین، یک دین سیاسی و اجتماعی است و احکام آن محدود به عبادات محض شرعی برای تکامل افراد و تامین سعادت آخرت نمی باشد بلکه قسمت عمده احکام آن مرتبط به سیاست مدون و نظم امور اجتماع و فراهم کردن سعادت و سهولت در این عرصه است و در واقع آماد ه ساختن زمینه جهت رشد فردی است. از جمله این احکام می توان به احکام معاهدات، حدود، قصاص، دیات، قضا، احکام وارد شده برای تامین مالیات دولت اسلامی مثل خمس و زکات... اشاره کرد که همگی به عرصه زندگی اجتماعی مربوط می شود و اموری گریزناپذیرند. بنابراین عوام و خواص همگی متفق بر لزوم حضور یک سیاستمدار و زعیم در محیط جامعه اسلامی برای تدبیر امور مسلمانان هستند و این از ضروریات اسلام است که به وضوح در روایات و سیره نبوی مشهود است.
۳) پنهان نیست که سیاست مدون و تدبیر امور اجتماع دردین اسلام جدا از جهات روحانی و شئون مربوط به تبلیغ احکام و راهنمایی مسلمانان نمی باشد بلکه سیاست در وهله اول مخلوط و همگون با دین و شئون آن است، همانطور که رسول خدا اداره امور مسلین را برعهده می گرفتند و آنها را هدایت می کردند و برای حل و فصل دعواها و اختلافات نیز به ایشان رجوع می شد. هم چنین ایشان حکامی برای ولایات مختلف نصب می نمودند و از ایشان مالیاتهایی همچون خمس و زکات را دریافت می کردند و این سیره امیرالمومنین و خلفای راشدین نیز بوده است. آنها در ابتدای امر وظایف سیاسیشان را در مراکز ارشاد و هدایت مثل مساجد انجام می دادند و مسجد جامع شهر را در نزدیکی دارالاماره و محل خلافت خلفا و امراء بنا می کردند. ایشان برپا کننده اجتماعات مذهبی و مراسماتی مثل اعیاد بودند و اموری مثل صبح راهم تدبیر و اداره می کردند این عبادات (ذکر شده در سطر قبلی) در برگیرنده قوائد سیاسی است که نظیر آن در غیر ازآن یافت نمی شود و این نوع اختلاط جهات معنوی و فوائد سیاسی با هم از خصایص و امتیازات خاصه دین اسلام است.
۴) و خلاصه آن چه که ذکر کردیم این است که:
بهدرستیکه برای ما نیازهای اجتماعی وجود دارد که برطرف کردن آن برعهده اداره کننده و رهبر جامعه است
دین مقدس اسلام این امور را رها نمی کند بلکه اهتمام بسیاری به آن دارد و به لحاظ شرعی احکام کثیری را برای آنها لحاظ کرده و اجرای آن را به رهبر و اداره کننده امور مسلمانان واگذار کرده است.
اداره کننده امورمسلمین در وهله اول بعد از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) خلفای راشدین نمی باشند ودر این زمان ما شیعیان معتقدیم که خلافت رسول خدا و زعامت مسلمین از حقوق دوازده امام (علیهم صلوات الله) است و رسول خدای خلافت را رها نکرده بلکه بعد از خود علی (علیه السلام)را تعیین کرده و پس از او این مسئله به اولاد علی (علیه السلام) منتقل شده است. پس مرجع بر حق و درست برای امور اجتماعی جمیع مسلمانان، ائمه دوازده گانه (علیهم السلام) هستند و این از وظایف خاصه ایشان است و این امری است که جمیع شیعه امامیه به آن اعتقاد راسخ دارند.»[4]
[1]. وسائلالشیعه، ج 27، ص 139
[2]. ولایت فقیه، امام خمینی، ص 94
[3]. أقول: للبحث عن ولایة الفقیه و حدودها محل آخر. و عمدة ما یستدل بها لولایة مقبولة عمر بن حنظلة، و روایة أبی خدیجة سالم بن مکرم الجمّال، فنحن نذکرهما تیمنا ثم نشیر إلى القدر المتیقن من ولایة الفقیه و حکومته، أعنی ما یساعده الأدلّة، و نحیل التفصیل فیها إلى مظانّ البحث عنها... (البدر الزاهر فی صلاة الجمعة و المسافر، ص 73)
[4]. آیت الله محمدهادی معرفت، ولایت فقیه، ص 119