امام شناسی
صفحه ای کوچک برای نشانی دادن از محوری ترین مفهوم عالم: ولایت ...
صفحه ای کوچک برای نشانی دادن از محوری ترین مفهوم عالم: ولایت ...
اطاعت کنید ازخدا ورسولش واولیاء امورایشان
حضرت امام خمینی (رض)
امام شناسی
یوم ندعوا کل اناس بامامهم...
-------------------------------------
وحدت عمومی, به معنای گردآمدن صاحبان سلیقه ها و روش های گوناگون بر گرد محور اسلام, خط امام و "ولایت فقیه" است.
این, همان اعتصام به "حبل الله" است که عموم مسلمین بدان مکلف گشته اند؛
و این, آن اسم اعظمی است که همه ی گره ها را باز, و همه ی موانع را بر طرف, و همه ی شیاطین را مغلوب می کند.
پیام امام خامنه ای به ملت ایران در چهلمین روز ارتحال امام خمینی 1368/4/23
1.
شرایط ولی منصوب به نصّ
(پیامبران و ائمة اطهار علیهمالسلام
زمامدار بایستى از کمال اعتقادى و اخلاقى برخوردار و عادل باشد؛ و دامنش به معاصى آلوده نباشد. کسى که مىخواهد «حدود» جارى کند، یعنى قانون جزاى اسلام را به مورد اجرا گذارد، متصدى بیتالمال و خرج و دخل مملکت شود، و خداوند اختیار اداره بندگانش را به او بدهد، باید معصیتکار نباشد: «قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظّالِمینَ».[1] خداوند تبارک و تعالى به جائر چنین اختیارى نمىدهد. زمامدار اگر عادل نباشد در دادن حقوق مسلمین، اخذ مالیاتها و صرف صحیح آن، و اجراى قانون جزا، عادلانه رفتار نخواهد کرد؛ و ممکن است اعوان و انصار و نزدیکان خود را بر جامعه تحمیل نماید، و بیتالمال مسلمین را صرف اغراض شخصى و هوسرانى خویش کند.
بنابراین، نظریه شیعه در مورد طرز حکومت و اینکه چه کسانى باید عهدهدار آن شوند در دوره رحلت پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) تا زمان غیبت واضح است. به موجب آن امام باید فاضل و عالم به احکام و قوانین و در اجراى آن عادل باشد.[2]
... لذا میگوید: «وَ الَّذینَ آمَنُوا» آن کسانی که ایمان آوردهاند، ایمان درست آوردند که لازمه اطلاق[3] «آمنوا» این است که ایمان آوردند، آن کسانی که با عمل خود ایمانشان را امضاء کردند، پس «الذین آمنوا»؛ شرط اول است که واقعاً مؤمن باشد. شرایط دیگری هم دارد: «الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ»؛[4] آن مؤمنینی که نماز را اقامه میکنند؛ نه اینکه نماز میخوانند! نماز خواندن یک چیز است و نماز را به پاداشتن یک چیزی دیگر. اگر نماز خواندن منظور بود میتوانست بگوید: «یصلّون» که تعبیری است هم کوتاهتر و هم موجزتر. «اقامة صلاه» دریک جامعه معنایش این است که روح نماز در جامعه زنده بشود؛ جامعه، نمازخوان بشود و میدانید که جامعة نمازخوان یعنی آن جامعهای که در تمام گوشه و کنارهایش ذکر خدا و یاد خدا به طور کامل موج میزند. و میدانید که جامعهای که ذکر خدا و یاد خدا درآن موج بزند در این جامعه هیچ فاجعهای، هیچ جنایتی، هیچ خیانتی صورت نمیگیرد. هیچ لگدی به ارزشهای انسان در این جامعه زده نمیشود. آن جامعهای که درآن ذکر خدا موج میزند و مردم متذکر خدا هستند، جهت گیری، جهت گیری خدایی است. و همه کار مردم برای خدا انجام میگیرد.
علت زبونیها، علت ظلمها، علت تن به ظلم دادنها، علت تعدّیهایی که انجام میگیرد، همچنین علت تن به تعدی دادنهایی که انجام میگیرد، تماماً دوری از یاد خدا و ذکر خداست. آن جامعهای که ذکر خدا را دارد، حاکمش مثل علّی بن ابیطالب(علیهالسلام) است که ظلم نمیکند و ظلم را میکوبد. محکومش مثل ابوذر غفاری است که با اینکه کتک میخورد، با اینکه تبعید میشود، با اینکه تهدید میشود، با اینکه غریب و بیکس میماند اما زیر بار ظلم نمیرود؛ از راه خدا با نمیگردد؛ این جامعهای است که در آن ذکر خدا هست؛ این جامعهای است که درآن اقامة صلاه است. مؤمنی که درجامعه، اقامة صلاه میکند، یعنی جهت جامعه را به سوی خدا قرار میدهد و ذکر الهی را در جامعه رایج و مستقر میکند؛ «الّذین یقیمون الصّلاة». به اینجا هم خاتمه پیدا نمیکند؛ «وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ»؛[5] تقسیم عادلانه ثروت بکنند، و زکات بدهند اهل انفاق در راه خدا باشند. و دنبالش میگوید: «وهم راکعون»؛ یعنی درحالی که راکع هستند، زکات را بدهند. و این اشاره به یک مورد و یک داستان خاص است. بعضی از مفسرین دیگر گفتهاند که: «و هم راکعون» معنایش این است که اینها همیشه در حال رکوع باشند؛ این جا اشاره به قضیه خاصی نیست. اما عربیدانی[6] این احتمال را رد میکند. «هم راکعون» یعنی در حال رکوع زکات میدهند.
به احتمالی که به ذهن من میآید، زکات، مطلق انفاقات است؛ چون انگشتری که امیرالمؤمنین در حال رکوع داد، زکات اصطلاحی نبوده؛ بلکه انفاقی بود که در راه خدا کرد و در اینجا بآن اطلاق زکات شده است: «ویؤتون الزکوة و هم راکعون»؛[7] یعنی یک انسان آنقدر دلبسته به مساوات باشد، به قدری علاقهمند به انفاق باشد، به قدری برایش دیدن فقر و فقیر دردآور باشد که صبر نکند که نمازش تمام شود؛ به قدری در این انسان، جاذبة انفاق شدید است که صبر نکند که نمازش تمام شود و به قدری این آدم محو در راه انجام این تکلیف است که امان ندارد که صبر کند؛ مجال ندارد که تحمل کند.
فقیری دیده، جلوهای دیده که خدا آن جلوه را دوست نمیدارد، او هم دوست نمیدارد، اما چیزی هم ندارد جز انگشتر؛ ولی در همان حال نماز، انگشتر را در میآورد و به سائل میدهد. لذا این اشاره به یک ماجرای مخصوص و مشخصی در تاریخ است که آن را امیر المؤمنین (علیهالسلام) بوجود آورده است؛ یعنی این بزرگوار در حال نماز بوده که فقیری آمد و این بزرگوار انفاق کرده و آیه نازل شده است.
پس همان طوری که ملاحظه میکنید، آیه دارد به طور اشارهای علی بن ابیطالب را به عنوان ولی امر معین میکند. ولی نه به صورت معینکردن زورگویان تاریخ که مثلاً وقتی معاویه میخواست برای خودش جانشین معین بکند، میگوید جانشین من پسر من است و او باید بعد از من به این مقام برسد. خدای متعال این طوری برای پیغمبر جانشین معین نمیکند؛ اما چون ملاکهای حکومت ـ که ایمان کامل به خدا، اقامة صلاه در جامعه و دلبستگی به انفاق و ایتاء زکات تا حد از خود بیخود شدن ـ در علی بن ابیطالب(علیهالسلام) وجود دارد، ضمن اینکه خلیفه را معین و نصب میکند که علی بن ابیطالب است، ملاک و فلسفه خلافت او را هم روشن میکند.[8]
با مطرح کردن امیرالمؤمنین (علیهالصلاهوالسلام) و با نصب آن بزرگوار براى حکومت، معیارها و ارزشهاى حاکمیت، معلوم شد. پیغمبر، در قضیة غدیر، کسى را در مقابل چشم مسلمانان و دیدگان تاریخ قرار دادند که از ارزشهاى اسلامى، به طور کامل برخوردار بودند. یک انسان مؤمن؛ داراى حد اعلاى تقوا و پرهیزکارى؛ فداکار در راه دین؛ بىرغبت نسبت به مطامع دنیوى؛ تجربه شده و امتحان داده در همة میدانهاى اسلامى: میدانهاى خطر؛ میدانهاى علم و دانش؛ میدان قضاوت و امثال اینها. یعنى با مطرح شدن امیرالمؤمنین (علیهالصلاهوالسلام) به عنوان حاکم و امام و ولى اسلامى، همة مسلمانان در طول تاریخ باید بدانند که حاکم اسلامى، باید فردى در این جهت، با این قوارهها و نزدیک به این الگو و نمونه باشد. پس، در جوامع اسلامى، انسانهایى که از آن ارزشها نصیبى ندارند؛ از فهم اسلامى، از عمل اسلامى، از جهاد اسلامى، از انفاق و گذشت، از تواضع و فروتنى در مقابل بندگان خدا و آن خصوصیاتى که امیرالمؤمنین (علیهالصّلاه و السّلام) داشتند، بهرهاى نداشته باشند، شایستة حکومت کردن نیستند. پیغمبر، این معیار را در اختیار مسلمانان گذاشتند. و این، یک درس فراموش نشدنى است.[9]
در قرآن، در خطاب خداوند متعال به ابراهیم این نکتة بسیار مهم آمدهاست که خداوند بعد از امتحانهاى فراوانى که از ابراهیم کرد و ایشان از کورة آزمایشهاى گوناگون بیرون آمد و خالص و خالصتر شد، گفت: «إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً»؛[10] من تو را پیشواى مردم قرار دادم. امام فقط به معناى پیشواى دینى و مسألة طهارت و غسل و وضو و نماز نیست؛ امام یعنى پیشواى دین و دنیا؛ راهبر مردم به سوى صلاح. این معناى امام در منطق شرایع دینى از اول تا امروز است. بعد ابراهیم عرض کرد: «وَ مِنْ ذُرِّیَّتی»؛ اولاد و ذریة من هم در این امامت نصیبى دارند؟ خداوند نفرمود دارند یا ندارند؛ بحث ذریه نیست؛ ضابطه داد. «قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ»؛[11] فرمان و دستور و حکم امامت از سوى من به ستمگران و ظالمان نمىرسد؛ باید عادل باشد.[12]
امامِ معصوم، انسان والایى است که از لحاظ دینى، قلب او آیینة تابناک انوار هدایت الهى است؛ روح او به سرچشمة وحى متّصل است؛ هدایت او، هدایت خالص است؛ از لحاظ اخلاق انسانى، رفتار و اخلاق او صددرصد همراه با فضیلت است؛ هواى نفس در او راهى ندارد؛ گناه بر او چیره نمىشود؛ شهوت و تمایلات انسانى، او را مغلوب خود نمىکند؛ خشم و غضب، او را از راه خدا دور نمىکند؛ از لحاظ سیاسى، بینش وسیع او آنچنان است که آرامترین حرکات و ریزترین حوادث را در صحنة زندگى جامعه، با چشم تیزبین خود مىبیند ـ که امیرالمؤمنین (علیهالصلاهوالسلام) فرمود: «واللَّه لا اکون کالضبع تنام على طول اللدم»؛[13] یعنى من کسى نیستم که بشود با لالایى او را خواب کرد. در مواجهة با حوادث زندگى و وقایع کمرشکن، از خود شجاعت و اقتدار روحى و معنوى نشان مىدهد؛ جانش براى او ارزشى ندارد، اما براى جان انسانها، حتّى مردم دور دست، حتّى زنانى که جزو پیروان دین او نیستند، ارزش قائل است و مىگوید اگر کسى از غصّه دق کند، حق دارد...[14]
امامت، یعنى همان اوج معناى مطلوب ادارة جامعه در مقابل انواع و اقسام مدیریّتهاى جامعه که از ضعفها و شهوات و نخوت و فزونطلبىِ انسانى سرچشمه مىگیرد. اسلام شیوه و نسخة امامت را به بشریّت ارائه مىکند؛ یعنى اینکه یک انسان، هم دلش از فیض هدایت الهى سرشار و لبریز باشد، هم معارف دین را بشناسد و بفهمد ـ یعنى راه را درست تشخیص دهد ـ هم داراى قدرت عملکرد باشد ـ که «یا یحیى خذ الکتاب بقوّة»[15] ـ هم جان و خواست و زندگى شخصى برایش حائز اهمیت نباشد؛ اما جان و زندگى و سعادت انسانها براى او همه چیز باشد؛ که امیرالمؤمنین در کمتر از پنج سال حکومت خود، این را در عمل نشان داد.[16]
... البته علاوة بر «تهذیب و علم» یا «علم و عدالت»، احتیاج به «توانایى» هم دارد؛ بایستى قدرت اداره داشته باشد و این یک شرط عقلى است. علاوه بر این که در قرآن هم اشاره شده در داستان طالوت: «إِنَّ الله قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طالُوتَ مَلِکاً»،[17] بعد که آنها اعتراض مىکنند که: «أَنَّى یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَ لَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ»،[18] آنجا جوابى که پیغمبر به آنها مىدهد این است: «إِنَّ الله اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ»؛[19] یعنى توانایى جسمى هم در کنار توانایى علمى هست؛ یعنى باید توانایى داشته باشد. البته طبیعى است که توانایى جسمى، فقط به معناى این نیست که جسم سالمى داشته باشد، فکر سالمى، ذهن سالمى، و قدرت کار و قدرت اداره، شاید یکى از مصادیق توانایى جسمى باشد؛ اگر هم مصداق آن نباشد، قطعاً آن هم مورد نظر هست و شرط هست به طریق اولى.[20]
v رهبرى در اسلام شرایط سنگینى دارد. رهبر و پیشواى الهى باید از همه مردم آگاهتر، داناتر، و شجاعتر باشد و چنان که گفتیم از هرگونه گناه، خطا و اشتباه مصونیّت داشته باشد.
پیامبر و امام در عین این که «رهبرى مذهبى» را بر عهده دارند، از نظر حکومت اسلامى به عنوان «رهبر اجتماع»، تمام وظایف و مسؤولیّتهاى حکومت را به عهده دارند و داراى صفات و شایستگىهاى لازم براى چنین مسؤولیّتى خواهند بود.
پیامبر، بنیانگذار دین و امام، حافظ آن است؛ و هر دو از طرف خداوند تعیین مىشوند؛ با این تفاوت که بر پیامبر «وحى» نازل مىگردد، ولى امام تنها وارث علوم و دانشهایى است که بر پیامبر نازل شده و وحى بر او نازل نمىگردد؛ اما به همة کلیّات و جزئیّات آیین او احاطه کامل دارد. امام همچون پیامبر، نقش سازندگى خاصّى دارد و از هرگونه فداکارى و بهرهبردارى از امکانات گوناگون، به سود جامعة اسلامى فروگذار نمىکند.
نقش امام حسین (علیه السلام) در مبارزه با منافقان و واژگون کردن دستگاههاى ظلم و بیدادگرى، و نقش امام باقر و امام صادق (علیهما السلام) در نشر معارف اسلامى و علوم دیگر، و نقش امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) در دفاع از عقاید اسلامى و رهبرى فکرى در برابر هجوم افکار بیگانه به هنگام گسترش دامنة اسلام به کشورهاى بزرگ جهان، و همچنین نقش سایر امامان (علیهم السلام)، هر کدام در شرایط خاصّ خود، قابل انکار نیست.
بنابراین هریک از این پیشوایان بزرگ در عصر خود با توجّه به شرایط خاصّ آن عصر، علاوه بر مأموریّت و وظایف مشترکِ زعامت دینى، رسالت خاصىّ به عهده داشتند که در انجام آن از هرگونه فداکارى خوددارى نمىکردند.[21]
v در بحث از ویژگیهای امام در قرآن، ابتدا به آیة نصب حضرت ابراهیم به مقام امامت میپردازیم؛
«وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ»؛[22]
v علامه طباطبایی، در تفسیر این آیه مینویسند: «ابراهیم درخواست کرد: خدایا! امامت را به ذریّة من نیز بده، و خداى تعالى در پاسخش فرمود: این عهد من، به ظالمین نمىرسد.
مراد از ظالمین در این آیه، هر کسى است که ظلمى از او صادر شود، هر چند آن کس یک ظلم و آن هم ظلمى بسیار کوچک مرتکب شده باشد؛ حال چه اینکه آن ظلم شرک باشد، و چه معصیت، چه اینکه در همه عمرش باشد، و چه اینکه در ابتداء باشد، و بعد توبه کرده و صالح شده باشد، هیچیک از این افراد، نمىتوانند امام باشند؛ پس امام تنها آن کسى است که در تمامى عمرش حتى کوچکترین ظلمى را مرتکب نشده باشد[23]...
از بیانى که گذشت چند مطلب روشن گردید:
اول: اینکه امامت، مقامى است که باید از طرف خداى تعالى معین و جعل شود.
دوم: اینکه امام باید به عصمت الهى، معصوم بوده باشد.
سوم: اینکه زمین مادامى که موجودى به نام انسان بر روى آن هست، ممکن نیست از وجود امام خالى باشد.
چهارم: اینکه امام باید مؤید از طرف پروردگار باشد.
پنجم: اینکه اعمال بندگان خدا هرگز از نظر امام پوشیده نیست، و امام بدانچه که مردم میکنند، آگاه است.
ششم: اینکه امام باید به تمامى مایحتاج انسانها علم داشته باشد؛ چه در امر معاش و دنیایشان، و چه در امر معاد و دینشان.
هفتم اینکه محال است با وجود امام کسى پیدا شود که از نظر فضائل نفسانى، ما فوق امام باشد.[24]
v حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی در مورد امامتِ ذکر شده در این آیه مینویسند: «مقام امامتى که به ابراهیم بعد از پیروزى در همة این آزمونها بخشیده شد. فوق مقام نبوت و رسالت بود.[25]
توضیح اینکه، امامت معانى مختلفى دارد:
1. امامت به معنى ریاست و زعامت در امور دنیاى مردم (آن چنان که اهل تسنن مىگویند.)
2. امامت به معنى ریاست در امور دین و دنیا (آن چنان که بعضى دیگر از آنها تفسیر کردهاند.)
3. امامت عبارت است از تحقق بخشیدن برنامههاى دینى اعم از حکومت به معنى وسیع کلمه، و اجراى حدود و احکام خدا و اجراى عدالت اجتماعى و همچنین تربیت و پرورش نفوس در ظاهر و باطن و این مقام از مقام رسالت و نبوت بالاتر است؛ زیرا نبوت و رسالت، تنها إخبار از سوى خدا و ابلاغ فرمان او و بشارت و انذار است، اما در مورد امامت، همة اینها وجود دارد به اضافة اجراى احکام و تربیت نفوس از نظر ظاهر و باطن (البته روشن است که بسیارى از پیامبران داراى مقام امامت نیز بودهاند).[26]
v ... آیة دوم، آیة انتصاب طالوت به پیشوایی بنی اسرائیل است؛ علامه طبرسی(ره) در تفسیر جوامع الجامع آورده است: «وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ الله قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طالُوتَ مَلِکاً قالُوا أَنَّى یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَ لَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ قالَ إِنَّ الله اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ الله یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ وَ الله واسِعٌ عَلِیمٌ؛[27] و پیامبرشان به آنها گفت: خداوند «طالوت» را براى زمامدارى شما مبعوث (و انتخاب) کرده است. گفتند: چگونه او بر ما حکومت داشته باشد با این که ما از او شایستهتریم و او ثروت زیادى ندارد؟! گفت: خدا او را بر شما برگزیده و علم و (قدرت) جسم او را وسعت بخشیده؛ خداوند مُلکش را به هر کس بخواهد، مىبخشد و احسان خداوند، وسیع و آگاه (از لیاقت افراد براى منصبها) است.
... و معناى آیه این است که: چگونه و از کجا او را پادشاهى بر ما رواست؛ در صورتى که کسانى لایقتر از او براى سلطنت وجود دارند؛ زیرا او مال و ثروت فراوانى ندارد. و پادشاه باید ثروتى بیش از دیگران داشته باشد تا بهوسیله آن، خود را قوى و نیرومند سازد...
«قالَ إِنَّ الله اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ»[28]: خداوند او را براى شما برگزید، او به مصالح شما آگاهتر است.
سپس خداوند دو صفت علم و دانش و قدرت جسمى را ـ که رتبة بالاترى از ثروت و اصل و نسب، در فضیلت و برترى دارند ـ ذکر کرده و مىفرماید: «وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ»؛ دانش و نیروى جسمانى او را زیاد کرد، او داناترین فرد زمان خودش و از نظر جسمانى، نیرومندترین و شجاعترین فرد بنىاسرائیل بود.»[29]
v مؤلف جلیلالقدر «المیزان» ذیل این آیه مینویسد: «این آیة شریفه، پاسخ پیامبر ایشان است و علت آنکه وى تعیین فرماندهى را به خداى تعالى نسبت داده، خواسته است بنىاسرائیل را متوجه اشتباهشان کند که تعیین فرماندهى را به پیامبرشان نسبت دادند و گفتند: تو یک پادشاه فرمانده براى ما معین کن! و نگفتند: از خدا درخواست کن فرماندهى براى ما معین کند، و قتال را بر ما واجب سازد...
جهت دیگرى که آن نیز به نظر ایشان منافات با سلطنت طالوت داشته، همان است که در جملة «وَ لَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ»[30] آمده؛ چون طالوت مردى فقیر بوده و به نظر بنىاسرائیل، سلطان باید مردى توانگر باشد. پیامبر آنان به این هم جواب داده: «وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ...»؛ یعنى سلطنت پول نمىخواهد؛ بلکه نیروى فکرى و جسمى مىخواهد که طالوت هر دو را بیش از شما دارد.
... و اما جواب اعتراض دوم آنها که «ملاک پادشاه شدن، پول است»، را اینطور داد که: سلطنت الهیه براى همین است که دیگر «پولدارى» ملاک برترى قرار نگیرد؛ سلطنت و استقرار حکومت در جامعهاى از مردم، تنها و تنها براى این است که ارادههاى متفرق مردم که با نداشتن حکومت همه به هدر مىرفت، در استقرار حکومت، همه یک جا متمرکز شود؛ یعنى همه تابع ارادة مسلمانان گردد و تمامى زمامها و اختیارات به یک زمام وصل شده، و سرنخ همة اختیارات به دست یک نفر بیفتد و در نتیجه، هر فرد از افراد جامعه به راه کمالى که خود لایق آن است، بیفتد و در این راه، تکاملِ احدى، مزاحم فردى دیگر نشود و هیچ فردى بدون داشتن حق (و فقط به خاطر داشتن ثروت یا قدرت) جلو نیفتد، و فردى دیگر، فقط به خاطر نداشتن ثروت عقب نمانَد.
و کوتاهْ سخن اینکه: غرض از تشکیل مُلک و حکومت این است که صاحب حکومت، امور جامعه را طورى تدبیر کند که هر فردى از افراد جامعه به کمال لایق خود برسد، و کسى و چیزى مانع پیشرفتش نگردد؛ و براى چنین حکومت، چیزى که لازم است، داشتن دو سرمایه است: یکى علم به تمامى مصالح حیات جامعه و مفاسد آن، و دوم داشتن قدرت جسمى بر اجراى آنچه که صلاح جامعه مىداند، و این دو در طالوت هست: «وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ».
و اما مسئلة پولدارى، اگر کسى آن را هم دخیل در این مسئله بداند، و از ارکان این کار بشمارد، از جهل و بى خبرى است.
پیامبر اسرائیلى، سپس هر دو پاسخ را یک جا و به صورت یک دلیل در آورده و مىگوید: «وَ الله یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ»؛[31] و خلاصة آن این است که مُلک تنها از آن خدا است و احدى را در آن نصیبى نیست؛ مگر آن مقدارى که خدا به هر کسى داده باشد، و در آن هم با اینکه آن را به کسی دیگر واگذار کرده، باز خود او مالک است؛ هم چنان که از نسبت دادن «مُلک» به خود در «مُلْکَهُ» این معنا به خوبى استفاده مىشود. خوب وقتى داستان از این قرار باشد، پس خداى تعالى در مُلکش هر جور بخواهد و اراده کند تصرف مىکند، و احدى قادر نیست بگوید چرا و به چه جهت؟»[32]
v دقت و ظرافت صاحب مجمع البیان در تبیین علت نزول این آیات ستودنی است؛ آنجا که مینویسد: «اولین اعتراض آنان به پادشاهى او، این بوده که میگفتند او نه از فرزندان انبیاء و نه از خاندان سلاطین است و اعتراض دوم، اینکه او مال و ثروت فراوانى ندارد و پادشاه و امیر باید ثروتى بیش از آنچه دیگران دارند، داشته باشد تا غلامان زیادى خریده و دارا باشد. بعضى گفتهاند مراد این است که او آن قدر ثروت ندارد که جبران نقص و حقارتى که از نظر نسب در او هست (که از خاندان نبوت و سلطنت نیست) بنماید.
لذا خداوند به آنها میفهماند که او داناتر است از ایشان به آنچه حکمت و مصلحت اقتضا میکند و هدف از ریاست و سلطنت، علم و شجاعت است و این مطلب را خداوند از زبان پیامبرشان بیان میکند؛ «قالَ إِنَّ الله اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ»؛ خداوند او را بر شما برگزید و انتخاب کرد. «وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ»؛ و بر وسعت و گسترش علم و جسم او افزود و او اعلم و داناتر بنىاسرائیل بود در زمان خودش و همچنین او زیباترین، کاملترین، تنومندترین و قویترین فرد از بنى اسرائیل بود.»[33]
v در تفسیر نمونه به علت نزاع اشاره شده است؛ «از تعبیر «مَلِکا» چنین بر مىآید که طالوت، تنها فرمانده لشکر نبود، بلکه زمامدار کشور هم بود.
از اینجا مخالفت شروع شد؛ گروهى گفتند: «چگونه او بر ما حکومت داشته باشد با اینکه ما از او شایستهتریم، و او ثروت زیادى ندارد!» این نخستین اعتراض و پیمانشکنى بود که بنىاسرائیل در برابر آن پیامبر (علی نبینا و آله و علیه السلام) کردند، و با اینکه او تصریح کرده بود، انتخاب طالوت از طرف خدا است، آنها در واقع به انتخاب خداوند اعتراض کردند که ما از او سزاوارتریم؛ زیرا داراى دو شرط لازم براى زمامدارى هستیم: نسب عالى و ثروت فراوان و همانطور که قبلاً در شرح داستان آمده، طالوت جوانى از یک قبیلة گمنام بنىاسرائیل و از نظر مالى یک کشاورز ساده بود.
ولى قرآن پاسخ دندانشکنى را که آن پیامبر به گمراهان بنىاسرائیل داد چنین بازگو مىکند: ...اینکه مىبینید خداوند او را برگزیده و زمامدار شما قرار داده به خاطر این است که از نظر هوش و فرزانگى و علم، پر مایه است و از نظر نیروى جسمانى، قوى و پر قدرت.
یعنى اولاً این گزینشِ خداوند حکیم است و ثانیاً شما سخت در اشتباهید و شرایط اساسى رهبرى را فراموش کردهاید؛ نسب عالى و ثروت، هیچ امتیازى براى رهبرى نیست؛ چون هر دو امر اعتبارى و بیرونْ ذاتى است، ولى علم و دانش و نیروى جسمانى دو امتیاز واقعى و درونْ ذاتى است که تأثیر عمیقى در مسئلة رهبرى دارد. رهبر باید با علم و دانش خود، مصلحت جامعهاى را که در رأس آن است، تشخیص دهد و با قدرت خود آن را به موقع اجرا در آورد؛ با علم و تدبیر خود نقشة صحیح براى پیکار با دشمن بکشد و با نیروى جسمانى آن را پیاده کند.
تعبیر به «بَسْطَةً» (گسترش) اشاره به این است که وسعت وجودى انسان، در پرتو علم و قدرت است؛ هر قدر اینها افزوده شود، هستى انسان گستردهتر مىشود.
در اینجا گسترش علم بر گسترش نیروى جسمانى، مقدّم داشته شده، زیرا شرط اول علم و آگاهى است.
ضمناً از این تعبیر استفاده مىشود که امامت و رهبرى، گزینش الهى است و او است که شایستگىها را تشخیص مىدهد؛ اگر در فرزندان پیامبر این شایستگى را ببیند، امامت را در آنجا قرار مىدهد، و اگر در جاى دیگر، در آنجا قرار مىدهد؛ و این همان چیزى است که دانشمندان شیعه به آن معتقدند و از آن دفاع مىکنند.
سپس مىافزاید: خداوند، مُلک خود را به هر کس بخواهد مىبخشد و خداوند (احسانش) وسیع و گسترده و دانا (به لیاقت و شایستگى افراد) است: «وَ الله یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ وَ الله واسِعٌ عَلِیمٌ[34]»[35].
v با دقت در آیات فوق، میتوان شاخصههای اصلی حاکمان الهی را باز شناخت. شهید مطهری در تبیین ویژگیهای نبی مکرم اسلام(صلى الله علیه و آله) میفرمایند: «پیغمبر اکرم حضرت محمّد بن عبدالله (صلى الله علیه و آله) که نبوّت به او پایان یافت... شرایط رهبرى از حیث تشخیص، قاطعیت، عدم تردید و دودلى، شهامت، اقدام و بیم نداشتن از عواقب احتمالى، پیشبینى و دوراندیشى، ظرفیت تحمل انتقادات، شناخت افراد و تواناییهاى آنان و تفویض اختیارات در خور تواناییها، نرمى در مسائل فردى و صلابت در مسائل اصولى، شخصیت دادن به پیروان و به حساب آوردن آنان و پرورش استعدادهاى عقلى و عاطفى و عملى آنها، پرهیز از استبداد و از میل به اطاعت کورکورانه، تواضع و فروتنى، سادگى و درویشى، وقار و متانت، علاقة شدید به سازمان و تشکیلات براى شکلدادن و انتظام دادن به نیروهاى انسانى، همه را در حد کمال داشت.[36]
v از خطبههاى امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) که در آن دربارة رسول خدا(صلى الله علیه و آله) و کسى که سزاوار خلافت است، صحبت شده، خطبه 173 نهج البلاغه است...: «أَیُّهَا النَّاسُ، إِنَّ أَحَقَّ النَّاسِ بِهذَا الْأَمْرِ أَقْوَاهُمْ عَلَیْهِ، وَ أَعْلَمُهُمْ بِامْرِ الله فِیهِ. فِإِنْ شَغَبَ شَاغِبٌ اسْتُعْتِبَ، فَإِنْ أَبَى قُوتِلَ. وَ لَعَمْرِی، لَئِنْ کَانَتِ الْإِمَامَةُ لَا تَنْعَقِدُ حَتَّى یَحْضُرَهَا عَامَّةُ النَّاسِ، فَمَا إِلَى ذلِکَ سَبِیلٌ، وَ لکِنْ أَهْلُهَا یَحْکُمُونَ عَلَى مَنْ غَابَ عَنْهَا، ثُمَّ لَیْسَ لِلشَّاهِدِ أَنْ یَرْجِعَ، وَ لَالِلْغَائِبِ أَنْ یَخْتَارَ. أَلَا وَ إِنِّی أُقَاتِلُ رَجُلَیْنِ: رَجُلًا ادَّعَى مَا لَیْسَ لَهُ، وَ آخَرَ مَنَعَ الَّذِی عَلَیْهِ»؛ اى مردم، سزاوارترین کس براى خلافت، تواناترین افراد بر این امر و داناترینشان به فرمان خداست. (هنگامى که چنین فردى برگزیده شد) هر گاه آشوبگرى به آشوب و فتنهانگیزى برخیزد از او خواسته مىشود که به سوى حق بازگردد و اگر امتناع ورزد با او نبرد مىشود (تا حق را بپذیرد). به جانم سوگند! اگر قرار باشد امامت و خلافت جز با حضور همه مردم منعقد نشود، هرگز راهى به سوى آن نتوان یافت؛ بلکه آنها که صلاحیت رأى و نظر دارند در این باره حکم مىکنند و حکم آنها نسبت به سایر مردم نافذ است؛ سپس نه حاضران، حق رجوع دارند و نه غایبان حق انتخاب دیگر. آگاه باشید!
آیت الله العظمی مکارم شیرازی در شرح این فراز مینویسند:
«من با دو کس پیکار خواهم کرد: نخست آن کس که چیزى را ادعا کند که حق او نیست و دیگر، کسى که از دادن حقى که بر اوست، امتناع ورزد.
همانگونه که ذکر شد امیرمؤمنان، على (علیه السلام) این خطبه را با بیان بخشى از ویژگىهاى پیامبر خداوند (صلى الله علیه و آله) شروع مىکند... سپس امام (علیه السلام) در ادامه به سراغ شرایط امام و خلیفه مردم مىرود و آن را عمدتاً در دو چیز خلاصه مىفرماید: «اى مردم، سزاوارترین کس براى خلافت، تواناترین افراد بر این امر و داناترینشان به فرمان خداست.»
در حقیقت، امام (علیه السلام) به دو رکن اساسى که یکى جنبه علمى دارد و دیگر جنبه عملى اشاره کرده است؛ از نظر علمى باید از همه آگاهتر باشد و از نظر عملى در امر مدیریت از همه قوىتر. بسیارند کسانى که عالمند، ولى مدیر نیستند و یا مدیرند و عالم نیستند و تا این دو دست به دست هم ندهد، اداره صحیح جامعه امکانپذیر نیست.
قرآن مجید نیز همین موضوع را در داستان بنىاسرائیل بیان فرموده است؛ آنجا که پیامبر «طالوت» را به عنوان رهبرى و فرماندهى آنها برگزید، و ایشان اعتراض کردند که ما سزاوارتریم؛ چرا که ثروتمندان قوىترى داریم. او در پاسخ اعتراضشان گفت: «طالوت» از همه شایستهتر است؛ چرا که خدا سهم بیشترى از علم و قدرت به او داده «إِنَّ الله اصْطَفَاهُ عَلَیْکُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِى الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ»[37]
روشن است که امام علیه السلام با بیان این مطلب مىخواهد شایستگى خود را نسبت به همه براى تصدّى امر خلافت اثبات کند؛ زیرا همگان مىدانستند او از همه به اصول و فروع اسلام آگاهتر و از همه در امر مدیریت و مبارزه با دشمن قوىتر و پایدارتر است...[38]
v از آنچه گفته شد بهدست میآید که در آیات و روایات وارده، سه ویژگی اصلی برای کسانی که از سوی پروردگار برای تصدی امور جامعه برگزیده میشوند وجود دارد: «دوری از گناه و ظلم»، «علم و دانایی» و «توانایی و قدرت مدیریت».[39]
[1]. مائده: 51
[2]. امام خمینی، کتاب ولایت فقیه، ص 50
[3]. بدون هر گونه قید و شرطی
[4]. مائده: 55
[5]. مائده: 55
[6]. آشنایی با ادبیات عربی
[7]. مائده: 55
[8]. سید علی خامنه ای (رهبر معظم انقلاب)، کتاب ولایت، ص 86-84
[9]. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار مسئولان و کارگزاران نظام، به مناسبت عید غدیر خم 30/3/1371
[10]. بقره: 124
[11]. همان
[12]. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار استادان و دانشجویان قزوین 26/9/1382
[13]. نهج البلاغه، خطبه 6
[14]. بیانات رهبر معظم انقلاب در اجتماع بزرگ زائران و مجاوران حضرت علىبنموسىالرضا علیهالسلام در روز عید سعید غدیر خم 12/12/1380
[15]. مریم: 12
[16]. بیانات رهبر معظم انقلاب در اجتماع بزرگ زائران و مجاوران حضرت علىبنموسىالرضا علیهالسلام در روز عید سعید غدیر خم 12/12/1380
[17]. خداوند (طالوت) را براى زمامدارى شما مبعوث (و انتخاب) کرده است. (بقره: 247)
[18]. چگونه او بر ما حکومت کند، با اینکه ما از او شایستهتریم، و او ثروت زیادى ندارد؟! (بقره: 247)
[19]. خدا او را بر شما برگزیده، و او را در علم و (قدرت) جسم، وسعت بخشیده است. (بقره: 247)
[20]. سخنرانى رهبر معظم انقلاب در چهارمین کنفرانس اندیشهى اسلامى پیرامون حکومت اسلامى 10/11/1364
[21] . آیت الله العظمی مکارم شیرازی، اسلام در یک نگاه، صص 69 و 70
[22] . بقره: 124؛ (به خاطر آورید) هنگامى که خداوند، ابراهیم را با وسایل گوناگونى آزمود. و او به خوبى از عهده این آزمایشها برآمد. خداوند به او فرمود: «من تو را امام و پیشواى مردم قرار دادم!» ابراهیم عرض کرد: «از دودمان من (نیز امامانى قرار بده!)» خداوند فرمود: «پیمان من، به ستمکاران نمىرسد! (و تنها آن دسته از فرزندان تو که پاک و معصوم باشند، شایسته این مقامند)»
[23] . از شیخ مفید (ره) از حضرت صادق (علیه السّلام) نیز نقل شده و از کلینى (ره) از حضرت باقر (علیه السلام) هم نقل شده که فرمود:
«قَدْ کَانَ إِبْرَاهِیمُ نَبِیّاً وَ لَیْسَ بِإِمَامٍ حَتَّى قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی فَقَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ مَنْ عَبَدَ صَنَماً أَوْ وَثَناً أَوْ مِثَالًا لَا یَکُونُ إِمَاما»؛ حضرت ابراهیم پیامبر بود، ولى امام نبود؛ تا خداوند فرمود من مىخواهم تو را امام قرار دهم. درخواست کرد نسبت بفرزندان خود؛ فرمود: باین مقام ستمگران نخواهند رسید؛ کسى بتپرست باشد یا چیزى شبیه بت بپرستد، به امامت نمیرسد. (بحار الأنوار، ج25، ص 206 به نقل از اختصاص طبرسی)
[24] . علامه طباطبایی، ترجمه المیزان، ج1، ص 416
[25] . از حضرت صادق (علیه السّلام) در کافىِ کلینى روایت شده که فرمود:
«إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى اتَّخَذَ إِبْرَاهِیمَ عَبْداً قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ نَبِیّاً وَ إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ نَبِیّاً قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ رَسُولًا وَ إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ رَسُولًا قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ خَلِیلًا وَ إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ خَلِیلًا قَبْلَ أَنْ یَجْعَلَهُ إِمَاماً فَلَمَّا جَمَعَ لَهُ الْأَشْیَاءَ قَالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماما...» امام صادق (علیه السلام) میفرمود حق تعالى ابراهیم را بنده و عبد خود پذیرفت پیش از اینکه او را منصب نبوت دهد و او را با سروشهاى غیبى آشنا سازد و سپس او را به پیامبرى پذیرفت و معرفى نمود و با الهامات و تعلیمات غیبى آشنا ساخت، قبل از اینکه او را به سوى جامعه بشر اعزام فرماید و او را به منصب رسالت به عموم مردم معرفى فرماید. پس از طى مقام رسالت و دعوت مردم، در زمان ممتدى به خداپرستى بر حسب آیه وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا به مقام خُلّت نائل گردید... پس از رسیدن به مقام کمال، در اواخر عمر شریفش ساحت کبریائى، او را به منصب امامت اتخاذ و معرفى فرمود؛ بر حسب آیة «إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً»؛ الکافی، ج1، ص174
[26] . آیت الله العظمی مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج1، ص 438
[27] . بقره: 247
[28]. بقره؛ 247
[29] . علامه طبرسی، جوامع الجامع(ترجمه)، ج1، ص 318
[30]. همان
[31]. همان
[32] . علامه طباطبایی، المیزان(ترجمه)، ج2، ص 436 -434
[33] . ترجمة مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج3، ص 81
[34]. بقره: 247
[35] . آیت الله العظمی مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج2، ص: 237
[36] . مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى، ج2، ص: 262
[37]. بقره؛ 247
[38] . آیت الله مکارم شیرازی، پیام امام امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، ج6، ص: 504
[39] . علاوه بر آیات و روایات ذکر شده،
روایات زیر نیز در خصوص شرایط حاکم الهی، مورد توجه و استناد برخی علما قرار گرفته
است:
الف) عَنْ عِیصِ بْنِ
الْقَاسِمِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) یَقُول:
عَلَیْکُمْ بِتَقْوَى اللَّهِ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ انْظُرُوا
لِأَنْفُسِکُمْ فَوَ اللَّهِ إِنَّ الرَّجُلَ لَیَکُونُ لَهُ الْغَنَمُ فِیهَا
الرَّاعِی فَإِذَا وَجَدَ رَجُلًا هُوَ أَعْلَمُ بِغَنَمِهِ مِنَ الَّذِی هُوَ
فِیهَا یُخْرِجُهُ وَ یَجِیءُ بِذَلِکَ الرَّجُلِ الَّذِی هُوَ أَعْلَمُ
بِغَنَمِهِ مِنَ الَّذِی کَانَ فِیهَا؛ امام
صادق (علیه السلام) میفرمود: برشما باد به تقوى از خدائى که یگانه است و شریک
ندارد و خود را بپائید! به خدا سوگند که مردى براى رمه گوسفند خود چوپانى مىگیرد
و چون مردى پیدا کند که به چوپانى گوسفندانش داناتر است از آنکه به چوپان اوست، او
را بر دارد و آن داناتر را به جاى او گزارد (یعنى اگر از من داناترى براى رهبرى و
شبانى امت بود خداوند بجاى من او را مىگماشت). (مبانی نظری حکومت اسلامی، آیت
الله محمد مهدی آصفی،ص 85 به نقل از الکافی، ج8، ص: 264)
ب) قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و
آله وسلم) مَا وَلَّتْ أُمَّةٌ أَمْرَهَا رَجُلًا قَطُّ وَ فِیهِمْ مَنْ هُوَ
أَعْلَمُ مِنْهُ إِلَّا لَمْ یَزَلْ أَمْرُهُمْ یَذْهَبُ سَفَالًا؛ رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله فرمودند: «امّت کار خود را
به مردى واگذار نکرد در حالى که میانشان داناتر از او هست، جز آنکه پیوسته کارشان
میل به پستى و زوال دارد.» (البرهان فی تفسیر القرآن، علامه سید هاشم بحرانی، ج2،831)
ج) أَفَیَنْبَغِی أَنْ لَا یَکُونَ الْخَلِیفَةُ عَلَى الْأُمَّةِ
إِلَّا أَعْلَمَهُمْ بِکِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِیِّهِ وَ قَدْ قَالَ
اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ- أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ
أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلَّا أَنْ یُهْدى فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ وَ قَالَ
تَعَالَى- إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ
وَ الْجِسْمِ وَ قَالَ ائْتُونِی بِکِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا أَوْ أَثارَةٍ مِنْ
عِلْمٍ وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) مَا وَلَّتْ أُمَّةٌ قَطُّ
أَمْرَهَا رَجُلًا وَ فِیهِمْ مَنْ هُوَ أَعْلَمُ مِنْهُ إِلَّا لَمْ یَزَلْ
یَذْهَبُ أَمْرُهُمْ سَفَالًا حَتَّى یَرْجِعُوا إِلَى مَا تَرَکُوا فَمَا
الْوَلَایَةُ غَیْرُ الْإِمَارَةِ؛ امیرالمومنین علیه السلام
فرمودند...آیا سزاوار است که خلیفه جز داناترین افراد به قرآن و سنّت باشد؟ همچنان
که خداوند فرموده: أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِ أَحَقُّ
أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلَّا أَنْ یُهْدى فَما لَکُمْ کَیْفَ
تَحْکُمُونَ، و نیز فرموده: إِنَّ اللَّهَ
اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ، و نیز:
ائْتُونِی بِکِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ، و
رسول خدا (صلّى اللَّه علیه و آله) فرموده است: «هیچ امّتى اختیار امور خود را با
وجود فرد عالم و دانا به کسى واگذار نکند، جز آنکه پیوسته کارشان به انحطاط و
تزلزل گذاشته تا هنگامى که خطایشان را جبران کنند؛ پس آیا ولایت جز همان امارت و
حکومت است؟!» (،ص 98، به نقل الإحتجاج ، ج1، ص: 150)
*با داشتن بنری زیبا وبسایت خود را بیشتر تبلیغ کنید!!
*تخفیف 50 درصدی یاس بنر برای شما!!
*ساخت بنر و هدر و لوگو و کاور های تبلیغاتی!!
*با کیفیت عالی و قیمت کم نظیر!!
از سفارش خود پشیمان نخواهید شد!!