امام شناسی
صفحه ای کوچک برای نشانی دادن از محوری ترین مفهوم عالم: ولایت ...
صفحه ای کوچک برای نشانی دادن از محوری ترین مفهوم عالم: ولایت ...
اطاعت کنید ازخدا ورسولش واولیاء امورایشان
حضرت امام خمینی (رض)
امام شناسی
یوم ندعوا کل اناس بامامهم...
-------------------------------------
وحدت عمومی, به معنای گردآمدن صاحبان سلیقه ها و روش های گوناگون بر گرد محور اسلام, خط امام و "ولایت فقیه" است.
این, همان اعتصام به "حبل الله" است که عموم مسلمین بدان مکلف گشته اند؛
و این, آن اسم اعظمی است که همه ی گره ها را باز, و همه ی موانع را بر طرف, و همه ی شیاطین را مغلوب می کند.
پیام امام خامنه ای به ملت ایران در چهلمین روز ارتحال امام خمینی 1368/4/23
2. شرایط ولی منصوب به شرایط (ولی فقیه)
حکومت و ولایت بنا به نظر اسلام مخصوص خداى متعال است و خداى متعال حاکمیت الهى را در بندگان برگزیده و پیامبران خود منسجم فرموده و انبیاء الهى هم به حاکمیت الهى ادامه دادند تا دوران ختم نبوت. بعد از وجود مقدس پیغمبر، ائمة معصومین و اولیاء خدا ولى الهى بودند و همان ولایت الهى در ولایت ائمه (علیهمالسلام) مجسم شد و در دوران غیبت کبرى هم به حسب حکم قطعى و صریح عقل و هم بر حسب ادلة اسلامى و شرعى این ولایت و این حاکمیت مخصوص است به انسان دین شناس، عادل، بصیر به اوضاع و احوال زمان؛ یعنى فقیه، و عرض کردیم که این سلسله مراتب حکومت الهى و ولایت الهى است و در این که امروز شایستهترین افراد براى حکومت، فقیه جامع الشرایط است على الاصول بین فِرَق اسلامى هیچ گونه اختلافى نیست و همه قبول دارند که در هر شرایطى وقتى که ولى منصوب از قبل خدا نیست، وجود ندارد ـ یعنى منصوب به شخص ـ آن کسى از همه شایستهتر است که به معیارهاى اسلامى نزدیکتر باشد یعنى فقیه، جامع الشرایط، عادل، عالم و مخالف با هواى نفس و بصیر به اوضاع زمان و داراى قدرت تدبیر یعنى همان چیزى که ما در قانون اساسى جمهورى اسلامى و در نظام این جمهورى به عنوان ولایت فقیه شناختیم.[1]
آنجایى که جانشینانِ پیغمبرِ منصوب نیست، آنها (فقها) هستند، و آن وقتى که حاکم منصوبِ مِن قِبَلِ الرَّسُول[2] وجود ندارد، مثل زمان ما که امام منصوبى وجود ندارد ـ که اختلاف بین کسانى که قائل به نصب خلیفه بعد از پیغمبر هستند و کسانى که قائل به عدم نصب هستند، امروز دیگر آن اختلاف در پیداکردن حاکم اسلامى معنى ندارد؛ چون علىاىحال چه قائل به نصب باشیم، چه نباشیم، امروز آن حاکم منصوب و امام با آن معیارها وجود ندارد ـ باید برویم سراغ معیار؛ کدام معیارها هست که مىتواند حاکم با داشتن بر مردم حکومت کند «من قِبَل اللَّه»، و حکّام اسلامى آن شأن را باید داشته باشند؟ باید خودش تهذیب شده باشد؛ اعتبار علم و عدالت در حاکم اسلامى از اینجاست.[3]
حکومت یک امر بىملاک و بىمناط نیست ـ مثل اینکه بر حسب شانس و اقبال، یک نفر بیاید زمام امور مردم را در هر ردهاى از ردهها بر عهده گیرد ـ بلکه تابع معیارهاست و مهمترین کار این است که این معیارها رعایت شود. البته امکان خطا و اشتباه، هم در تشخیص و هم در عملکرد کسانىکه تشخیص درستى نسبت به آنها داده شده، همیشه متصور است؛ بنابراین ما از کسى انتظار عصمت نداریم؛ لیکن اسلام در باب گزینش حاکمان در هر ردهاى از ردهها، چه ردههاى بالا ـ که سیاستهاى کلان، کارهاى بزرگ و ادارة امور کلى کشور در دست آنهاست ـ چه ردههاى متوسط و پایین، معیارها و شرایطى گذاردهاست و آنچه بر عهدة ماست، این است که این معیارها بهطور کامل رعایت شود.[4]
اصل تز ولایت فقیه که این را ما از روایات، از قرآن استنباط مىکنیم، استناد به کلمات فقها مىکنیم، این معنایش این است که این موضوع در شرع تثبیت شده، بیان شده، یک حکم شرعى است. شارع مقدس معیارها را بیان کرده... این مرحلة تعیین معیارها براى حاکم است؛ باید عالم باشد، باید فقیه باشد، باید عادل باشد و... اینها را از شرع ما مىگیریم.[5]
در حقیقت یک حاکم اسلامی خوب، شخصیتش دارای سه بُعد است. یکی از این سه بُعد، که اهمیت آن کمتر از آنهای دیگر هم نیست، خصلت های اخلاقی و برجستگی اخلاقی و عملی است. آن دو بُعد دیگر، یکی دانستن است، فکر درست، اندیشۀ درست، ودوم توانستن، تدبیر و ادارۀ صحیح به کار بردن، قوّت و قدرت ادارۀ آن کاری که به او واگذار شده را داشتن. اگر آن دو رکن باشد، اما اخلاق و خودسازی و ملکات حسنه و انسانی در انسان، در آن شخص مسئول نباشد، آن دو خصوصیت، نه فقط فایده ای به حال جامعه نخواهد داشت، بلکه ضرر هم خواهد کرد. یک زمامدار قدرتمند و عاقل و متفکر، اگر امین نباشد، اگر دچار خودخواهی و غرور باشد، اگر هوا و هوس و تمایلات نفسانی بر اعمال او و رفتار او غالب باشد، اگر همه چیز را در جامعه و در دست مردم، برای خود بخواهد، هر چه این آدم با تدبیرتر و عاقل تر باشد، خطرش برای جامعه بیشتر است. اخلاق خوب آن چیزی است که اگر در یک مسئول در نظام اسلامی وجود داشت، آن وقت توانایی های فکری و توانایی های عملی هم به درد میخورد. [6]
آنچه به صورت اصلى به عنوان شرایط اصلى براى مجرى امور جامعه، اداره کنندة امور جامعه بر مبناى تفکر اسلام لازم است، همین دو صفت است، یعنى فقاهت و عدالت. فقیه باشد، دین را بشناسد و عادل باشد، اشتباه نکند. البته فقیه عادل اگر بخواهد جامعه را درست اداره کند باید قدرت تدبیر و ادارة امور را هم داشته باشد. اگر بخواهد جامعه را از لغزش در پرتگاهها نجات بدهد باید عالَم شناس و جریانشناس و مردمشناس هم باشد، داراى حکمت سیاسى هم باید باشد؛ مبنا آن دو صفت است، این صفات هم در کنار آن دو صفت جزو لوازم است.[7]
ضابطههاى رهبرى و ولایتفقیه، طبق مکتب سیاسى امام بزرگوار ما، ضابطههاى دینى است؛ مثل ضابطة کشورهاى سرمایهدارى، وابستگى به فلان جناح قدرتمند و ثروتمند نیست. آنها هم ضابطه دارند و در چارچوب ضوابطشان انتخاب مىکنند، اما ضوابط آنها این است؛ جزو فلان باند قدرتمند و ثروتمند بودن، که اگر خارج از آن باند باشند، ضابطه را ندارند. در مکتب سیاسى اسلام، ضابطه، اینها نیست؛ ضابطه، ضابطة معنوى است. ضابطه عبارت است از علم، تقوا و درایت.
علم، آگاهى مىآورد؛ تقوا، شجاعت مىآورد؛ درایت، مصالح کشور و ملت را تأمین مىکند؛ اینها ضابطههاى اصلى است برطبق مکتب سیاسى اسلام.
کسى که در آن مسند حساس قرار گرفتهاست، اگر یکى از این ضابطهها از او سلب شود و فاقد یکى از این ضابطهها شود، چنانچه همة مردم کشور هم طرفدارش باشند، از اهلیت ساقط خواهد شد.[8]
در زمان حاضر که قرار است همان ولایت منتقل بشود به یک انسانى، چه کسى مقدم است؟ چه کسى شایستهتر است؟ چه کسى اطمینان و اعتمادبرانگیزتر است؟ آیا آن کسى که اصلاً اسلام را نمىشناسد؛ دین را نمىشناسد؛ با قرآن آشنا نیست؟! احیاناً اعتقادى به قرآن یا به خداى قرآن و آورندة قرآن ندارد؟ آیا او بیاید و زمام امور مسلمین را بر عهده بگیرد یا انسانى که واقف به قرآن است، عالم به قرآن است؛ مسلط به دین است؛ آگاه از احکام ماست و مىتواند احکام اسلامى را بدون اینکه از دیگرى تقلید کند و سئوال کند، خودش از منابع اسلامى به دست بیاورد و استنباط کند؟ خب! طبیعى است که این دومى مقدم است.[9]
به عنوان اجرا کنندة این احکام در جامعه آن کسى از همه مناسبتر و شایستهتر است که داراى دو صفت بارز و اصلى باشد، اول اینکه این احکام را، شریعت اسلام را، فقه اسلام را از همه بهتر بداند، تسلط و احاطة کامل به احکام الهى و قوانین الهى داشته باشد.
... مطلبى که به صورت اصولى باید مورد توجه باشد این است که ولایت فقیه یعنى حکومت آن آگاه به دین. حکومت و تسلط آن کسى که دین را مىشناسد و داراى عدالت نیز هست.[10]
آن کسانى در رأس حکومت قرار بگیرند که خلفاءلله باشند. چه کسى مىتواند خلیفهالله باشد؟ سادهترین شرط خلافت الهى دو چیز است ـ این کمترینش است که دیگر از این کمتر نمىشود ـ اول علم به احکام الهى، دوم تقوا در حدى که او را از گناه بر کنار بداند، که ما تعبیر مىکنیم از او به عدالت. پس علم و عدالت شرط اول این است که یک حاکمى بخواهد نیابت از طرف پروردگار بکند و خلافت از طرف پروردگار بکند. این همان معناى ولایت فقیهى است که ما مىگوییم. در معناى ولایت فقیه... بین هیچ فقیهى که با اسلام آشناست در معناى ولایت فقیه اختلافى نباید باشد، حالا اسمش را ممکن است ما بگذاریم ولایت فقیه، در کدام فقه یا کدام مذهب دیگر اسم دیگرى برایش مىگذارند؟ بحث سر اسماء ما نداریم؛ ولایت فقیه یعنى حاکمیت کسى که دین را مىشناسد؛ عالم به دین است. مىتواند احکام الهى را از کتاب و سنّت درک کند؛ این فقیه است. ما مىگوییم اینها باید حاکم باشند؛ ما مىگوییم فَسَقه و فَجَره و جَهَلة به دین نمىتوانند حاکم باشند؛ این معناى ولایت فقیه است. این ایدة ولایت فقیه است که امروز در بین فقهاى شیعه رایج است و قبول دارند و بناى نظام جمهورى اسلامى ما هم بر همین است.[11]
اولاً در باب شرایط این رهبرى که فرمودند: «أَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ الله فِیه»،[12] این اعلم، اعلمیّت به فروعِ کم اهمیتِ فقهى نیست؛ مسألة دماء ثلاثه و لباس مشکوک و فروع علم اجمالى و از این قبیل نیست که اگر چه از لحاظ علمى و فنى و صناعتى ممکن است که وقت زیادى را ببرد و فنّانین را بهخود مشغول کند و احیاناً وسیلة امتحان قرار بگیرد که آیا کسى فنون فقاهت را وارد است یا نه، اما اهمیت صد مسئله و صدها مسئله از آن قبیل، به قدر اهمیت مباحثى در فقه اسلام که مربوط به رهبرى است، نمىشود. رهبرى ناظر به مسائل کلى عالم اسلام است؛ راجع به ادارة کلى جامعه اسلامى است. و اگر چنانچه بخواهیم این را درست مشخص بکنیم، ناظر است به جهات صحیحى که یک جامعه و یک دولت بایستى به آن جهات متوجه بشوند و آن را بپیمایند.[13]
v حکومت اسلام، حکومت قانون است. حاکم که اجراء کنندة این قانون است، باید از قانون الهی آگاهی داشته باشد... و علت آن روشن است، زیرا باید حلال و حرام را به خوبی تشخیص دهد، تا در اجراء، مرتکب خلاف نشود.
دراینباره امام خمینی(قدس سره) میفرماید:
«چون حکومت اسلام، حکومت قانون است، برای زمامدار، علم به قوانین لازم میباشد. چنانکه در روایت آمده است، نه فقط برای زمامدار، بلکه برای همة افراد ـ هر شغل یا وظیفه یا مقامی داشته باشند ـ چنین علمی ضرورت دارد؛ منتهی حاکم به خاطر عظمت مسئولیت، لازم است آگاهی علمی بیشتری داشته باشد».
تا آنجا که میگوید:
«حاکم و خلیفه اولاً باید احکام اسلام را بداند، یعنی قانوندان باشد و ثانیاً عدالت داشته، از کمال اعتقادی و اخلاقی برخوردار باشد. عقل همین اقتضاء را دارد، زیرا حکومت اسلامی، حکومت قانون است؛ نه خودسری و نه حکومت اشخاص بر مردم. اگر زمامدار، مطالب قانونی را نداند، لایق حکومت نیست.»[14]
v اگر بگوییم حکومت اسلامی در صورت عدم امکان دسترسی به امام معصوم، از شئون فقیه عادل است، در این صورت، حاکم باید فقیه باشد... چنانکه حضرت سید الشهداء در ضمن خطابه آتشین خود در «منی» فرمود:
«مَجَارِیَ الْأُمُورِ وَ الْأَحْکَامِ عَلَى أَیْدِی الْعُلَمَاءِ بِالله الْأُمَنَاءِ عَلَى حَلَالِهِ وَ حَرَامِه...»؛[15] اجرای امور و اجرای احکام را خداوند به دست عالمان دین و امینان حلال و حرام خود داده است.
و همچنین خطاب به اهل کوفه فرمود: «فَلَعَمْرِی مَا الْإِمَامُ إِلَّا الْحَاکِمُ بِالْکِتَابِ الْقَائِمُ بِالْقِسْطِ الدَّائِنُ بِدِینِ الْحَقِّ الْحَابِسُ نَفْسَهُ عَلَى ذَلِکَ لِلَّهِ وَ السَّلَامُ»؛[16] سوگند به جانم! امام کسی است که مطابق کتاب خدا حکم نماید و به عدالت رفتار کند و پایبند دین باشد و نفس خود را در مقابل خدا مسؤول شمارد.
معلوم است، قیام به قسط و حکم به کتاب خدا، بدون اطلاع از قانون اسلام ـ یا اجتهاد ـ امکانپذیر نیست.[17]
v اسلام، یک مجموعة منسجم است؛ بهگونهاى که دیانت آن، عین سیاست است و سیاست آن، عین دیانتش مىباشد و فهم درست و کاملِ رهآورد وحى، زمانى صورت مىگیرد که فقیه، به همة ابعاد آن آگاه باشد و از این رو، اسلامشناسِ واقعى، کسى است که در همة اصول و فروع، در عبادات و عقود و احکام و ایقاعات و سیاست اسلامى مجتهد باشد. بنابراین، کسى که در تحلیل همة معارف دین، اجتهاد مطلق ندارد و به اصطلاح، «مجتهد مطلق» نیست، بلکه «مجتهد متجزّى» است، صلاحیت ولایت بر جامعه اسلامى و ادارة آن را ندارد و همچنین فقیهى که ابعاد سیاسى اسلام را خوب نفهمیده است، توان چنین مسئولیت عظیمى را نمىتواند داشته باشد.
فقیه حاکم بر نظام اسلامى که در عصر غیبت، مجرى و حافظ و مبیّن قرآن است، باید به تمام جوانب آن آگاه باشد. او باید علاوه بر شناخت احکام و معارف قرآن کریم دربارة انسان و جامعة اسلامى، روایات رسیده از عترت (علیهمالسلام) را نیز به خوبى بررسى نماید و به شناختى کامل و جامع از احکام اسلام برسد. اگر شخصى، برخى از مسائل اسلامى برایش حل نشده و خود نمىتواند آنها را عمیقاً بررسى نماید، او ولىّ مسلمین نیست؛ یعنى نه «مرجع فتوا»ست و نه «مصدر ولایت»؛ نه مىتواند فتوا بدهد و نه مىتواند اسلام را به اجرا درآورد.
فقیهى که شعاع عملش، همدوش شعاع فقه باشد و بتواند مسائل جدید و مستحدثة مسلمین را حل کند و آنها را بر اصول و فروع دین تطبیق دهد، او «مجتهد مطلق»ى است که در صورت واجد بودن شرایط دیگر، مىتواند مسئولیت ولایت و مدیریت جامعه اسلامى را بپذیرد و از عهده آن برآید.[18]
v فقاهت، اولین شرط احراز مقام ولایت در حکومت اسلامی است، زیرا چنانکه گذشت اصل اولی در اسلام، حرمت ولایت احدی بر دیگری میباشد، مگر شخصی که با دلیل از این اصل خارج شده باشد که او همان فقیه عادل است.
از مرحوم آیه الله بروجردی نقل کردیم که در درس خود فرموده بودند: «موقعیت در عصر معصومین (علیهم السلام) پس از نهی از مراجعه به طاغوت و منع از تمایل و کمک به آنان، آن بود که حتماً باید سؤال کنند که در صورت عدم دسترسی به شما باید به چه کسی مراجعه کنیم؟ و حتماً آن بزرگواران، فقیه مجتهد عادل را نصب کردهاند؛ زیرا هیچ یک از علما، به ولایت غیرفقیه معتقد نیست (یعنی خارج از ذائقه مکتب الهی اسلام است)».[19]
مرحوم نراقی روایات بسیاری مانند: «الْفُقَهَاءُ أُمَنَاءُ الرُّسُل[20]، نَظَرَ فِی حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا[21] خَیْرُ خَلْقِ الله بَعْد أئمةِ الهُدی، فَإِنَّهُمْ حُجَّتِی عَلَیْکُمْ وَ أَنَا حُجَّةُ اللَّه»[22] را نقل و فرموده است:
مسلم است اینگونه تعبیرات درباره افرادی عادی و غیرمطلع بر ذائقة فقاهت و کلمات حضرات معصومین ممکن نیست؛ به دیگر بیان، باید چنان از سرچشمه علوم و تقوای اهل بیت (علیهم السلام) استفاده کرده باشد که خود تمثُّلی از معدن و منبع فقاهت باشد، و ذهن معتدل اِبا دارد که این چنین تعبیرات فوقالعاده بر کسانی منطبق باشد که مسائل را به طور تقلید فرا گرفتهاند.»[23]
آیا اعلمیّت برای ولی فقیه شرط است؟
v مسئلة اعلمیّت در موضوع «حکومت و ولایت»، غیر از اعلمیّت در باب «اجتهاد و تقلید» است؛ اعلمیّت در اجتهاد و تقلید، به معنی آن است که فقیهِ صاحب فتوا، بتواند بهتر از همة مجتهدان، احکام شرعی را از روی ادلّة تفصیلی آن، استنباط کند. اما اعلمیّت در حکومت، فقط منحصر به قدرت و توانائی ذهن در استنباط احکام نمیباشد؛ بلکه فقیهِ صاحب ولایت، باید از بینش عمیق اجتماعی و سیاسی برخوردار بوده، آگاهی فراوان بر حوادث مختلف داشته باشد.[24]
v آن چه در این مسئله میتوان گفت آن است که شرط اعلمیّت باید از باب تعدّد، مطلوب باشد؛ بدان معنا که اگر فردی یافت شود که جمیع شرایط رهبری، از حذاقت و درایت گرفته تا آگاهی بر شرایط پیچیدة سیاستها را واجد باشد و علاوه بر آن اعلم هم باشد، قطعاً رهبری در او متعیّن گردیده و تصدّی آن برای دیگری جایز نیست.
ولی اگر این شرایط فوق العاده ـ نظیر عارف بودن به زمان و دارای درایت سیاسی و اطلاعات بسیار بر مسائل پیچیدة زمان که شاید در دهههای قبل لازم نبود ـ امروزه در اعلم یافت نشود، تصدّی اعلم برای ولایت و حکومت، غیر معقول است و قطعاً جایز نیست؛ زیرا نظام سیاسی عالَم و مدیریت در آن به شّدت در این عصر پیچیده است، و در این عصر کسانی نقشههای استعماری برای ملل جهان، به ویژه جهان سوم را طراحی میکنند که اطلاعات وسیعی در زمینههای احوال مختلف جهان و مردم دارند؛ مانند آگاهی از وضعیت جغرافیایی منطقهها، وضعیّت تاریخی، اطلاع از معادن و ثروتهای ملی در سرزمینهای مختلف، که جملگی در تصمیمگیریهای آنان دخیل است. امروزه نیز پیشرفت علم جامعهشناسی و روانشناسی به معنای وسیع آن، توانایی خاصی به نظام تبلیغاتی و دستگاههای سیاسی آنان داده است که از ترفندهای خاصی برای رسیدن به مقاصد خود بهره گیرند.
آنان در برخوردها و نشستها، با بهکارگیری فنون خاص خود، میزان تواناییهای مسؤولان و احیاناً نقاط قوت و ضعف آنان را حدس میزنند و نقشة نفوذ خائنانة خود را بر حسب خصوصیّات او پیریزی میکنند، و گذشته از همة این امور، پیشرفت علوم و تکنولوژی و در دست داشتن توانایی نظامی و در اختیار داشتن اقتصاد و بازار جهان بر حساسیّت زمان میافزاید. بهکارگیری دستگاههای سرّی و جاسوسی با حیلهها و تزویرهای سیاسی نیز مسئلهای است که مشکل مدیریت بر جوامع در حال رشد را چند برابر میکند.
لذا ولی فقیه باید گذشته از اطلاع وسیع بر فقه و داشتن ملکة اجتهاد، فردی باشد که شخصیت او رشد یافته و بر زوایای وضعیت سیاسی و جغرافیایی جهان اطلاع داشته باشد تا بتواند از نظام اقتصادی و مرز قدرتها، نفوذ و تقشههای آنان مطلع شده و جاذبههای تصنّعی و دروغین آنان را خنثی کند. اگر اعلم زمان واجد چنین شرایطی باشد، موهبتی است الهی که همگان از شکر آن عاجزند. و در غیر این صورت مسئله را باید به طور تعدّد مطلوب عنوان کرد که اگر شرایط فوق در اعلم زمان بود، او متعیّن است و در غیر آن باید به مجتهدی روی آورد که بتواند در شرایط حسّاس و در صورت برخورد با مشکلات، ملت را رهبری کند.
امروزه استعمارگران با استفاده از شیوههای جدید استعماری، در زمینههای مختلف برای ملل مستقل، مشکلاتی ایجاد میکنند که رهبر باید ملت را از آن مشکلات برهاند.
و چون زعامت و ولایت در اسلام از احکام اولیه بوده و قابل تعطیل نیست، در صورت نبودن اعلمی که این شرایط را دارا باشد، باید به دنبال فرد مجتهدی رفت که در استنباط احکام توانا بوده و شرایط زعامت را دارا باشد و هرگز از چهارچوب فقه تجاوز نکند و تصمیمگیری او بر حسب معیارهای کتاب و سنّت و عقل باشد.
در این صورت تبعیت از او بر جمیع مسلمانان واجب است و احدی حق تخلّف از دستورات او را ندارد و در زمینة تشخیصهای دقیق سیاسی او و نظام حکومتی ـ که جملگی تحت ضوابط کتاب و سنت است ـ تقلید از او واجب است.[25]
تفاوت اعلمیّت در ولی فقیه با اعلمیّت در مرجع تقلید
v محور اصلی برتری علمی و اعلمیّت، «دینشناسی» است و اعلم به کسی گفته می شود که در فهم دین، و قانون شریعت، برتر از دیگران باشد. در برخی از روایات، تعبیر به «افقه فی الدین»، «اعلم بکتاب الله و سنة نبیه»، «اعلم فی الاحادیث» و «افقه فی الحدیث» دیده می شود. از این رو، برتری در علوم و فنون دیگر و امتیاز در دانشهای گوناگون عقلی و تجربی، مانند ریاضیات، فیزیک و فلسفه، از حریم این ملاک و ترجیح بدان خارج است.
محقق نراقی تفسیرهای هفتگانه ای برای اعلمیّت در دین و شریعت، ذکر نموده است که در حقیقت، ابعاد گوناگون اعلمیّت را تشکیل داده و مجموعاً «اعلمیّت مطلق» را به وجود میآورد:
الف) احاطة بیشتر بر مسائل دین و احادیث.
ب) درک قویتر، دقت نظر بیشتر و تحلیل و بررسی عمیقتر در آنها.
ج) مهارت زیادتر در استخراج فروع از منابع، و بازگرداندن جزئیات به قواعد کلی.
د) آگاهی بیشتر به اعتبار احادیث و شناخت اسناد آنها و اطلاع از نارساییهای آنها.
هـ) اطلاع بیشتر بر مقدمات فهم صحیح متون؛ از قبیل ادبیات.
و) توازن و تعادل علمی و ذوق علمی بهتر در درک مسائل دین.
ز) آگاهی بیشتر به آرای فقها، موارد اجماع و اقوال فقهای عامه.[26]
با جمع بودن امتیازات فوق، اعلمیّت به مرحلة عالی خود میرسد و فقیهی که از این برتریها برخوردار باشد، بر دیگران ترجیح مییابد؛ ولی از آن جا که چنین جامعیّتی در یک فرد، کمتر اتفاق میافتد، لذا فقها برای ترجیح، بر عناصری که تأثیر بیشتری در فهم بهتر شریعت دارد، انگشت میگذارند؛ یعنی آشنایی بیشتر با قواعد و مدارک فقهی مسئله، اطلاع بیشتر به اشباه و نظایر مسئله و آگاهی کاملتر به روایات و درک بهتر آنان.[27]
v البته چنین تحلیلهایی از اعلمیّت، ناظر به شرایط مُفتی[28] است و با درنظر گرفتن آنها، فقیهِ فتوا دهنده، از استنباط بهتر و قویتری برخوردار بوده، و در نتیجه، نظریة فقهیاش، اعتبار بیشتری خواهد داشت.
ولی اعلمیّت در فقیهی که رهبری و ولایت را بر عهده دارد، ویژگیهای بیشتری را میطلبد؛ زیرا در رهبری، علاوه بر آگاهی عمیق و اجتهادی از قوانین، احاطه بر رویدادها و موضوعات و حوادث نیز لازم است و البته آگاهی بهتر و عمیقتر از قانون و شریعت، الزاماً به آگاهی بهتر از کیفیت اجرای شریعت نمیانجامد.
از این رو، شرط اعلمیّت در رهبری، دارای دو بُعد است:
الف) اعلمیّت در فهم دین و درک شریعت (افقه بودن)
ب) اعلمیّت در تشخیص موضوعات و شناخت رویدادها (ابصر بودن)
از این جهت، ولایت و رهبری جامعه، مانند قضاوت است که علاوه بر خوب فهمیدن قانون، به خوب تطبیق دادن آن بر حوادث نیز نیاز دارد؛ نه مانند افتا و مرجعیّت، که چون عینیّت بخشیدن به قانون و عملی کردن فتوا، خارج از مسؤولیت آن است، استنباط بهتر از منابع فقهی برای آن کافی است.
حضرت علی (علیه السلام) به استاندار خود، مالک اشتر دستور میدهد که شایستهترین فرد را برای داوری انتخاب کند. سپس حضرت، ملاکهای برتری و افضل بودن را بر میشمارد. بخشی از این امتیازات، به کمالات نفسانی، و بخشی دیگر به قدرت علمی و فکری قاضی در دو بُعد حکمشناسی و موضوعشناسی، مربوط است. ایشان میفرمایند:
«برای قضاوت و داوری بین مردم، بهترین رعیّت را اختیار کن؛ کسی که کارها به او سخت نیاید و نزاعکنندگان، قدرت تحمیل رأی خود را به او نداشته باشند... در تلاش برای آشکار نمودن جریانات، از همه بردبارتر، و با روشن شدن حکم، از همه بندهتر باشد... چنین کسانی اندکاند.»[29]
در روایاتی که از برتری و امتیاز علمی حاکم اسلامی، سخن به میان آمده، به هر دو بعد اشاره شده است؛ زیرا تعبیر «افقه» و «اعلم به کتاب و سنّت» در برخی از روایات، شرط داناتر بودن به احکام الهی را می فهماند و تعبیر کلی «اعلم» در برخی دیگر، برتری در شناخت رخدادها و موضوعات را نیز در برمیگیرد، به ویژه که امام صادق (علیه السلام) به ارتکاز عقلانی خودِ مردم در سپردن کارهایشان به دست اعلم استناد مینماید، که با یافتن چوپان داناتر، چوپان خود را عوض کرده و گوسفندان را به اعلم میسپارند.[30]
پُر واضح است که در این مثال نیز صاحب حیوان، همانگونه که به دانش بیشتر چوپان در اطلاع از قواعد و ضوابط نگهداری و به چرا بردن گوسفندان، توجه دارد، همچنین به آگاهی بیشتر او از چراگاهها و مراتع منطقه و نیز تجربه بیشتر در برخورد با خطرات و حوادث نیز توجه مینماید.
از این رو، در الگوی ایدهآل رهبری، از هیچیک از این دو بُعد نمیتوان غفلت نمود، و آنان که اعلمیّت را در بُعد اول، منحصر ساخته و آن را مترادف با «افقه بودن» شمرده، و نیز کسانی که تنها بُعد دوم را لازم شمردهاند، مسئله را به صورت همهجانبه ارزیابی نکردهاند.[31]
فتاوا و نظرات فقهی فقها نیز نشاندهندة آن است که آنان در احالة امور اجتماعی به فقیه، به «ابصر بودن» او نیز تأکید داشتهاند و چون چنین امتیازی را در او سراغ داشته، و او را در شناخت مصلحت جامعه و آگاهی به امور اجتماعی، هوشیارتر میدیدند، مسؤولیتهای اجتماعی را متوجه او میدانستند؛ مثلاً اگر فقیه را در عصر غیبت، شایستة جمعآوری و به مصرف رساندن زکات دانستهاند، به این دلیل استناد کردهاند که او به موارد صرف آن، ابصر است؛ یعنی چون نیازهای جامعه را بهتر میشناسد، به شکل بهتر و مفیدتری از این بودجه عمومی استفاده نموده و در بهترین موارد و لازمترین امور، هزینه مینماید.[32]
روشن است که این تعلیل، در لیاقت و شایستگی فقیه، برای در اختیار داشتن بودجه عمومی بیتالمال، بر این فرض بنا نهاده شده است که فقیه از دیگران ابصر است و به مصالح جامعه، آگاهی بیشتری دارد. بر اساس چنین تعلیل و تحلیلی، برای آنکه فقیه، در کلیه امور اجتماعی، دخالت و حضور داشته باشد، ضرورتاً باید از این شرط، بهرة بیشتری برده، و در ابعاد وسیعتری ابصر باشد؛ زیرا نمیتوان ادعا کرد که برای دخالت در به مصرف رساندن اموال بیتالمال، ابصر بودن شرط است، ولی برای فرماندهی جنگ یا اعلام صلح یا مورد عفو قرار دادن مجرمان و... ابصرِ به مصلحت جامعه بودن، نیاز نیست.
از این رو، در اینگونه موارد، بر اساس چنین مبنایی، اگر بینش اجتماعی فقیه، برتر از دیگران نبوده و مسائل جامعه را بهتر درک نکند، ملاکی برای تصدّی و دخالت او وجود نخواهد داشت.[33]» [34]
v حضرت امام خمینی نیز بصیرت سیاسی و شناخت نسبت به اوضاع سیاست جهانی را یکی از عناصر دخیل در اجتهاد در شرایط امروز دانسته، می نویسند:
«مجتهد باید به مسائل زمان خود احاطه داشته باشد. براى مردم و جوانان و حتى عوام هم قابل قبول نیست که مرجع و مجتهدش بگوید من در مسائل سیاسى اظهار نظر نمىکنم. آشنایى به روش برخورد با حیلهها و تزویرهاى فرهنگ حاکم بر جهان، داشتن بصیرت و دید اقتصادى، اطلاع از کیفیت برخورد با اقتصاد حاکم بر جهان، شناخت سیاستها و حتى سیاسیون و فرمولهاى دیکتهشده آنان و درک موقعیت و نقاط قوّت و ضعف دو قطب سرمایهدارى و کمونیزم که در حقیقت استراتژى حکومت بر جهان را ترسیم مىکنند، از ویژگیهاى یک مجتهد جامع است.
یک مجتهد باید زیرکى و هوش و فراست هدایت یک جامعه بزرگ اسلامى و حتى غیر اسلامى را داشته باشد و علاوه بر خلوص و تقوا و زهدى که در خور شأن مجتهد است، واقعاً مدیر و مدبر باشد.
حکومت در نظر مجتهد واقعى فلسفه عملى تمامى فقه در تمامى زوایاى زندگى بشریت است، حکومت نشان دهندة جنبة عملى فقه در برخورد با تمامى معضلات اجتماعى و سیاسى و نظامى و فرهنگى است؛ فقه، تئورى واقعى و کامل اداره انسان از گهواره تا گور است.»[35]
صلاحیت علمی، شرط لازم؛ نه کافی
v شهید آیت الله مرتضی مطهری(ره) دراینباره میفرمایند: «در رهبری جامعة اسلامی، آگاهی عمیق به قوانین شریعت، یک شرط بنیادین شمرده میشود، ولی این به معنای نادیده انگاشتن یا کماهمیت تلقی نمودن شرایطِ لازمِ دیگر نیست. متأسفانه بر اساس یک بینش سطحی، فقاهت و ولایت، از یکدیگر تفکیکناپذیر شمرده میشوند؛ در نتیجه، هر کس که از نظر علمی، به مرتبة اجتهاد و فقاهت برسد، به عنوان ولی امر مسلمانان، و زمامدار جامعه میتواند مطرح باشد.
این پندار از آن جا ناشی میشود که از یک سو، جایگاه و نقش رهبری اجتماعی، مورد غفلت قرار میگیرد، و از سوی دیگر، به متون اسلامی، که با ظرافت و تیزبینی، شرایط رهبری را تبیین نموده است، اعتنا نمیشود. و این دو عامل، خود زمینهساز بروز یک سلسله مشکلات اجتماعی در سطح رهبری جامعه و نیز پویایی و خلاقیت نیروهای اسلامی میگردد.
مطلبی که مسخره است و از بیخبری مردم، حکایت می کند، این است که هر کس که مدتی فقه و اصول خواند و اطلاعات محدودی در همین زمینه کسب کرد و رسالهای نوشت، فوراً مریدها مینویسند: «رهبر عالیقدر مذهب تشیع». به همین دلیل، مسئلة «مرجع» به جای «رهبر» یکی از اساسیترین مشکلات جهان شیعه است. نیروهای شیعه را همین نقطة جمود، جامد کرده که جامعه ما مراجع را ـ که حداکثر صلاح آنها، صلاحیت در ابلاغ فقه است ـ به جای رهبر میگیرند...[36]
صلاحیت علمی معتبر در ادارة جامعه، در بیان فقهای بزرگ شیعه
v ... هر چند این فکر عامیانة «کافی دانستن فقاهت برای رهبری»، در دورههای اخیر، از رواج و اعتبار برخوردار بوده است، ولی از نظر فقه شیعه، در طول تاریخ خود، این برداشت، هیچگونه پشتوانة علمی نداشته و مورد قبول و تأیید قرار نگرفته است.
شیخ مفید (فقیه بزرگ قرن چهارم)، که در رتبه نخست فقیهان و متکلمان شیعه قرار دارد، ولایت را شایستة فقیهی از مذهب حق می داند که دارای رأی، عقل و فضل باشد، و در صورت اجتماع این کمالات، فقیه را عهدهدار مسؤولیتهای امام (علیه السلام) میداند و مینویسد:
«کان لفقهاء أهل الحق العدول من ذوی الرأی و العقلو الفضل أن یتولوا ما تولاه السلطان »[37]
روشن است که شیخ در این جا نمیخواهد از عقل، در برابر جنون، به عنوان یکی از شرایط عامّه تکلیف نام بَرد؛ چه اینکه از شرایط دیگر تکلیف، مانند بلوغ هم نام نبرده است. بلکه مقصود او از شرط عقل، این است که رهبر جامعه باید از عقل و تدبیر لازم برای اداره جامعه برخوردار باشد و از چنان هوش سرشاری بهرهمند باشد که توان حل معضلات و گشودن گرههای کور را داشته، و مغلوب حیلهها و تزویرها قرار نگیرد.
ابوالصلاح حلبی (فقیه نامدار قرن پنجم) و ابن ادریس حلی (فقیه مشهور قرن ششم) با توضیح و تفصیل بیشتر، شرایط کاملتری را برای حاکم اسلامی شمردهاند و پس از ذکر علم، قدرت، عقل، رأی، حلم، بصیرت، ورع و زهد، در ضرورت وجود هر یک از آنها و بیان فلسفة آن، به استدلال پرداختهاند:
«شروط النائب عن الإمام فی الحکم من شیعته، و هی: العلم بالحق فی الحکم المردود الیه، و التمکن من إمضائه على وجهه، و اجتماع العقل و الرأی، و سعة الحلم، و البصیرة بالوضع، و ظهور العدالة، و الورع، و التدین بالحکم، و القوة على القیام به و وضعه مواضعه.»[38]
در عصر حاضر نیز که حضرت امام خمینی، به تبیین و ارائه گسترده مسئلة ولایت فقیه پرداختند، بارها به ضرورت وجود اینگونه شرایط تصریح نمودند. ایشان در سلسله مباحث فقهی خود، دراینباره نوشتهاند:
«زمامدار حکومت اسلامی، باید از دو ویژگی اساسی برخوردار باشد: یکی علم به قانون و دیگری عدالت. و البته مسئلة کفایت داشتن رهبری نیز جزئی از علم، به مفهوم وسیعش را تشکیل میدهد، و تردیدی نیست که در حاکم لازم است؛ و از دید دیگر، کفایت را شرط سوم، از شرایط اساسی حاکم میتوان به حساب آورد.»[39]
... حضرت امام خمینی، در مورد دیگری به صورت روشنتر فرمودهاند:
«اگر یک فرد، اعلم در علوم معهود حوزهها هم باشد، ولی نتواند مصلحت جامعه را تشخیص دهد، و یا نتواند افراد صالح و مفید را از افراد ناصالح تشخیص دهد و به طور کلی، در زمینه اجتماعی و سیاسی، فاقد بینش صحیح و قدرت تصمیمگیری باشد، این فرد در مسائل اجتماعی و حکومتی مجتهد نیست، و نمیتواند زمام امور جامعه را به دست گیرد.»[40]
نمیتوان نادیده گرفت که چه بسا ناآگاهی و یا غفلت از این شرط، مسئلة رهبری در جامعه اسلامی را با ابهاماتی توأم ساخته است و قبول رهبری سیاسی اجتماعی فقیه را بر عدهای دشوار میسازد. آنان به خیال اینکه فقه، شرط کافی برای رهبری جامعه و اداره اجتماع است، و فقاهت، جایگزین همة صفات لازم برای اداره دولت میگردد، و با بودن آن، به هیچ شرط دیگری در مدیریت اجتماع، اقتصاد و سیاست، نیاز نیست، موضوع «رهبریِ فقیه» را غیرمعقول قلمداد کردهاند.
آری، اگر در رهبری جامعه، به شرط فقاهت اکتفا شود، و فقیه بودن برای اداره کشور کافی باشد، این اشکال وارد است که:
«اداره اجتماع، از عهدة کسی ساخته است که بینشی فراتر از عامّة مردم داشته، و از بصیرتی قوی برخوردار باشد و فقیهی که در محدودة استنباط احکام فقهی، اهل نظر و تشخیص و تخصّص است، چگونه میتواند به مسائل ادارة جامعه، تنظیم سیاستهای دفاعی و اقتصادی بپردازد؟! از این رو، سپردن چنین اموری به فقیه، از آن جهت که به کار فقاهت و استنباط مشغول است، غیرمعقول و بیمفهوم است.»[41]
سیرة عملی علمای شیعه نیز در انتخاب زعیم حوزه و پیشوای شیعیان، بر در نظر گرفتن قدرت فکری، بینش سیاسی و بصیرت اجتماعی بوده است، و در انتخاب برترین چهرة مذهبی خویش، که الگو و مقتدای شیعه شمرده میشده است، تنها به ملاک اعلمیّت در فقه و تواناتر بودن در استنباط و اجتهاد، اکتفا نمیکردند.
با ارتحال شیخ انصاری، همه بزرگان حوزة نجف، در مراجعه به مرحوم نجمآبادی، و زعامت او اتفاق نظر داشتند؛ زیرا او را در فقه و ورع، سرآمد اقران آن دوران می دانستند؛[42] ولی آیت الله نجمآبادی در پاسخ میرزای شیرازی، که او را برای زعامت دینی معرفی کرد، گفت:
«به خدا سوگند! این کار بر من حرام است، و نتیجة ورود من بدان، جز افساد، چیز دیگری نیست. زعامت دینی، نیازمند فردی جامع الشرایط، عاقل، سیاستمدار، آشنا به امور و جریانات و کاملالنفس میباشد.»[43]
و چون در میان شاگردان شیخ انصاری، میرزای شیرازی، علاوه بر مقام والای فقاهتی، به چنین امتیازات و ویژگیهایی شناخه شده بود، اکابر حوزه، او را برای چنین مقام بلندی برگزیدند.
این جریان، نشان میدهد که حتی در انتخاب مرجع تقلید هم، عقل، سیاست، آشنایی به مسائل و... به عنوان شرایط اصلی و مهم، مورد توجه عالمان وارسته و مهذب قرار داشته است، و مسیر مرجعیّت، تنها بر محور اعلمیّت فقهی و بدون توجه به صفات لازم دیگر، تعیین نمیشده، و غور بیشتر در مسائل فقهی، احاطة افزون بر فتاوای فقهای پیشین و دقت نظر بیشتر در فهم کتاب و سنت، به عنوان یگانه ملاک، به حساب نمیآمده است.
همچنین پس از وفات میرزا حسن شیرازی (پیشوای قهرمانِ نهضت تنباکو)، آیت الله سید محمد فشارکی، به عنوان فقیه ممتاز شناخته میشد؛ ولی از قبول زعامت و ریاست، سرباز زد و گفت: «من شایستة این کار نیستم؛ زیرا ریاست دینی و مرجعیت اسلامی، به غیر از علم فقه، امور دیگری نیز لازم دارد؛ از قبیل اطلاع از مسائل سیاسی و شناختن موضعگیریهای درست در هر کار.»[44]
و بدینوسیله، راه را برای زعامت پرچمدار بزرگ فقاهت و سیاست، میرزا محمد تقی شیرازی، رهبر جهاد ملت عراق علیه انگلیس، باز نمود.[45]
[1]. بیانات رهبر معظم انقلاب در خطبههاى نماز جمعه 7/12/1366
[2]. حاکمی که از سوی پیامبر(صلی الله علیه و آله)، نصب شده باشد
[3]. بیانات مقام معظم رهبرى در خطبهى نماز جمعه 7/10/1363
[4]. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار اعضاى مجلس خبرگان13/12/1381
[5]. بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در دیدار اعضاى مجلس خبرگان 15/11/1376
[6] . 11/8/1363
[7]. بیانات مقام معظم رهبرى در خطبهى نماز جمعه 30/2/1362
[8]. بیانات رهبر معظم انقلاب در مراسم پانزدهمین سالگرد ارتحال امام خمینى(ره) 14/3/1383
[9]. بیانات رهبر معظم انقلاب در خطبههاى نماز جمعه 16/11/1366
[10]. بیانات مقام معظم رهبرى در خطبهى نماز جمعه 30/2/1362
[11]. بیانات رهبر معظم انقلاب در جمع علماى شیعه و سنى ایرانشهر 9/2/1365
[12]. در آگاهى از فرمان خدا داناتر باشد. (نهج البلاغه، خطبه 173)
[13]. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار اعضاى مجلس خبرگان رهبرى8/10/1372
[14] . امام خمینی، حکومت اسلامی، ص 59-60
[15] . تحف العقول، ص 172
[16] . الإرشاد، ج 2، ص 39
[17] . حسین جوان آراسته، مبانی حکومت اسلامی، ص 244 الی 246
[18] . آیه الله جوادی آملی، ولایت فقیه؛ ولایت فقاهت و عدالت، ص137
[19] . تقریرات درس خارج آیه الله بروجردی؛ البدر الزهرا، ص 51 و 52
[20] . الکافی، ج1، ص: 46
[21] . الکافی، ج1، ص: 67
[22] .همان
[23] . آیت الله ممدوحی، حکمت حکومت فقیه، ص 207 و 208
[24] . آیت الله العظمی سید کاظم حائری، بنیان حکومت در اسلام، ص 186
[25] . آیت الله ممدوحی، حکمت حکومت فقیه، ص213 الی 215
[26] . محقق نراقی، مستند الشیعه، ج 2، ص522.
[27] . سید محمد کاظم یزدی، العروه الوثقی، بحث تقلید، مسئله 17.
[28] . فتوی دهنده
[29] . نهج البلاغه، نامه 53.
[30] . وسائل الشیعه، ج 11، ص 35؛ صحیحه عیص بن قاسم.
[31] . در جلسات شواری بازنگری قانون اساسی، این موضوع مورد بحث اعضا قرار داشت که نمونهای از اظهارات آنان را به اختصار نقل می کنیم:
آیه الله امینی: در رهبر، اعلم بودن شرط هست یا نه؟ تعدادی روایت یادداشت کردهام که در بعضی «اعلم بامر الله فیه» ذکر شده، یعنی اعلم به مسائل و احکام (فقه)؛ و در بعضی «اعلم الناس» که این تعبیر با اعلم بودن در امور اجتماعی هم میسازد، و صراحت در افقهیّت ندارد؛ و در بعضی هم اعلم به کتاب و افقه در دین آمده. به هر حال، این موضوع هست که رهبر باید اعلم باشد؛ افقه باشد.
...چهارده روایت درباره شرط اعلمیّت داریم که بعضی صحیحه و بعضی موثقه هستند و در آنها تصریح شده، کسی برای زمامداری صلاحیت دارد که اعلم باشد؛ البته اعلم در کلیة مسائل؛ مسائل فقهی، مسائل حکومتی و تشخیص موضوعات. (مشروح مذاکرات شورای بازنگری، ص 177)
آیت الله محمدی گیلانی: «اعلم» در روایاتی که آمده، اینطور نیست که به معنای اعلم در ریزهکاریهای فقه بگیریم. یک کسی ممکن است خیلی ریزهکاریهای فقهی را بداند؛ اما یک حوزة پانصد نفری را علم تدبیر و اداره آن را نداشته باشد. اینگونه اعلم بودن را برای زعامت و ولایت نمیتوان از روایات اعلم استفاده کرد. (همان، ص 256)
آیت الله مؤمن: از نظر شرعی روایات متعددی داریم؛ در صورتی که اعلمی در جامعه وجود داشته باشد، غیر اعلم نمیتواند رهبری داشته باشد؛ البته اعلمیّت را صِِرف اعلمیّت در مسائل فقهی و استنباط احکام نمیدانیم، بلکه هم در استنباط احکام و هم در شناخت موضوعات، باید قویتر از دیگران باشد. (همان، ص 646)
آیت الله آذری: در روایت عیص بن قاسم، شرط اعلم بودن آمده که هم جنبه تئوریها و احکام فقهی را میگیرد و هم شامل جنبة مدیریت میشود؛ یعنی هر دو جنبه، از کلمه اعلمیّت استفاده میشود و چون شرع، اعلم را مقدم داشته، خبرگان حق ندارند غیر اعلم را ترجیح دهند. (همان، ص 1251)
آیت الله مؤمن: در باب مرجع تقلید ممکن است بگوییم دلیلی بر شرط اعلم بودن نداریم، جز بنای عقلا؛ ولیکن در مسألة رهبری جامعه اسلامی، روایتی داریم که از طریق شیعه و سنی مستفیض است که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده. و صحیحة عبدالکریم بن عتبه و صحیحة عیص بن قاسم را داریم. و اعلم در این صحیحه، یعنی هم از نظر تئوری خوب بفهمد، هم در عمل خوب اداره بکند؛ هر دو جنبه معتبر است. اگر کسی نتواند اداره کند، مسلماً او ولایت ندارد. کسی که فقط اعلم به فقه باشد، به حسب روایات، ولایت ندارد. ولایت مال کسی است که هم فقیه باشد، هم مدیریت داشته باشد. (همان، ص 1255و 1285)
[32] . محقق حلی میگوید: «.... دفعت الی الفقیه المامون من الامامیه فانه ابصر بمواقعها»؛ واجب است زکات به فقیه امامی (شیعه) که امانتدار است پرداخت شود؛ به خاطر اینکه او به مکانهای استفادة آن بیناتر است. (شرائع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام، ج1، ص 153)
شیخ مفید مینویسد: «وجب حملها الی الفقها المامونین من اهل ولایته، لان الفقیه اعرف بمواضعها....»؛ واجب است زکات را به فقهاء امانتدار از شیعیان پرداخت شود؛ چون فقیه به مواضع مصرف آن آگاهتر است. (المقنعة، ص252)
قاضی بن براج: «...کان علیه حملها الی فقهاء الشیعه لیصلها فی مواضعها لانهم اعرف بذلک»؛ بر مکلف واجب است که زکات را به فقهاء شیعه بپردازد تا اینکه فقهاء آن را در مواضع خودش استفاده کنند؛ چون فقهاء به مواضع آگاهترند. (المهذب البارع، ج 1، ص 175)
[33] . سید احمد خونساری: «یجب دفع الزّکاة إلى الإمام علیه السّلام إذا طلبها، و یقبل قول المالک لو ادّعى الإخراج، و لو بادر المالک بإخراجها أجزأته، و یستحبّ دفعها إلى الإمام علیه السّلام و مع فقده إلى الفقیه المأمون من الإمامیّة لأنّه أبصر بمواقعها.» (جامع المدارک، ج2، ص 81)
[34] . محمد سروش، دین و دولت در اندیشه اسلامی، ص328-325
[35]. صحیفه نور، ج 21، ص 98
[36] . مرتضی مطهری، امامت و رهبری، ص 228- 229.
[37] . شیخ مفید، المقنعه، ص 675.
[38] . ابو الصلاح حلبی، الکافی فی الفقه، ص 421-423؛ ابن ادریس، سرائر، ج3، ص 537-539.
[39] . امام خمینی، کتاب البیع، ج2، ص 465.
[40] . صحیفه نور، ج21، ص 47.
[41] . محقق اصفهانی، حاشیه مکاسب، ج1، ص 214.
[42] . آقا بزرگ تهرانی، الکرام البرره، ج1، ص 304.
[43] . آقا بزرگ تهرانی، ذیل عنوان میرزای شیرازی، ص 38.
[44] . شیخ عباس قمی، فوائد الرضویه، ج2، ص 594.
[45] . محمد سروش، دین و دولت در اندیشه اسلامی، ص335-328