امام شناسی
صفحه ای کوچک برای نشانی دادن از محوری ترین مفهوم عالم: ولایت ...
صفحه ای کوچک برای نشانی دادن از محوری ترین مفهوم عالم: ولایت ...
اطاعت کنید ازخدا ورسولش واولیاء امورایشان
حضرت امام خمینی (رض)
امام شناسی
یوم ندعوا کل اناس بامامهم...
-------------------------------------
وحدت عمومی, به معنای گردآمدن صاحبان سلیقه ها و روش های گوناگون بر گرد محور اسلام, خط امام و "ولایت فقیه" است.
این, همان اعتصام به "حبل الله" است که عموم مسلمین بدان مکلف گشته اند؛
و این, آن اسم اعظمی است که همه ی گره ها را باز, و همه ی موانع را بر طرف, و همه ی شیاطین را مغلوب می کند.
پیام امام خامنه ای به ملت ایران در چهلمین روز ارتحال امام خمینی 1368/4/23
آن کسى که این ولایت را از طرف خداوند عهدهدار مىشود، باید نمونة ضعیف و پرتو و سایهاى از آن ولایت الهى را تحقق ببخشد و نشان بدهد، یا بگوییم در او باشد. خصوصیات ولایت الهى، قدرت و حکمت و عدالت و رحمت و امثال اینهاست. آن شخص یا آن دستگاهى که ادارة امور مردم را به عهده مىگیرد، باید مظهر قدرت و عدالت و رحمت و حکمت الهى باشد. این خصوصیت، فارق بین جامعة اسلامى و همة جوامع دیگرى است که به شکلهاى دیگر اداره مىشوند. جهالتها، شهوات نفسانى، هوى و هوس و سلایق شخصى متکى به نفع و سود شخصى یا گروهى، این حق را ندارند که زندگى و مسیر امور مردم را دستخوش خود قرار بدهند. لذا در جامعه و نظام اسلامى، عدالت و علم و دین و رحمت باید حاکم باشد؛ خودخواهى نباید حاکم بشود، هوى و هوس ـ از هر کس و در رفتار و گفتار هر شخص و شخصیتى ـ نباید حکومت کند.
سرّ عصمت امام در شکل غایى و اصلى و مطلوب در اسلام هم همین است که هیچگونه امکان تخطى و تخلفى وجود نداشته باشد. آنجایى هم که عصمت وجود ندارد و میسّر نیست، دین و تقوا و عدالت باید بر مردم حکومت کند که نمونهاى از ولایت الهى محسوب مىشود.[1]
آن خاصیت حکومتى را که از صدر اسلام تا زمان حضرت صاحب (علیهالسلام) موجود بود، براى بعد از غیبت هم قرار داده است. این خاصیت که عبارت از علم به قانون و عدالت باشد، در عدة بیشمارى از فقهاى عصر ما موجود است؛ اگر با هم اجتماع کنند، مىتوانند حکومت عدل عمومى در عالم تشکیل دهند.
حضرت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) به دنبال فرمایشات خود در تعیین هدفهاى حکومت به خصال لازم حاکم اشاره مىفرماید: «... وَ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنّهُ لا یَنْبَغى انْ یَکُونَ الْوالی عَلَى الْفُروُجِ وَ الدّماءِ وَ الْمَغانِمِ وَ الأَحْکامِ وَ إِمامَةِ الْمُسلِمینَ الْبَخیلُ. فَتَکُونَ فى أَموالِهِمْ نَهمَتُهُ...»؛[2] و شما مردم خوب مىدانید که شایسته نیست کسى که بر نوامیس و خونها و درآمدها و احکام و قوانین و پیشوایى مسلمانان ولایت و حکومت پیدا مىکند بخیل باشد تا بر اموال مسلمانان حرص ورزد.
«و لَا الْجاهِلُ فَیُضِلَّهُم بِجَهلِهِ»؛ و باید که جاهل (و ناآگاه از قوانین) نباشد تا از روى نادانى مردم را به گمراهى بکشاند «وَ لَا الْجافِى فیقطعَهم بِجَفائِهِ، وَ لَا الْخائِفُ لِلدُّوَلِ فیَتَّخِذ قَوْماً دُونَ قَوْمٍ»؛و باید که جفاکار و خشن نباشد تا به علت جفاى او مردم با او قطع رابطه و مراوده کنند. و نیز باید که از دولتها نترسد تا با یکى دوستى و با دیگرى دشمنى کند.
«وَ لَا الْمُرْتَشى فِى الْحُکْمِ
فَیَذْهَبَ بِالْحُقُوقِ وَ یَقِفَ بها دُونَ الْمَقاطِعِ، وَ لَا الْمُعَطَّلَ
لِلسُّنَةُ فَیُهْلِکَ الامَّةَ»؛[3] و باید که در کار قضاوت رشوه خوار نباشد تا حقوق افراد را پایمال
کند و نگذارد حق به حقدار برسد. و نباید که سنت و قانون را تعطیل کند تا امت به
گمراهى و نابودى نرود.
درست توجه کنید که مطالب این روایت حول دو موضوع دور مىزند: یکى «علم»، و دیگرى
«عدالت». و این دو را خصلت ضرورى «والى» قرار داده است. در عبارت «و لا الجاهل فیضلّهم بجهله» روى خصلت «علم» تکیه مىکند. و در سایر عبارات روى
«عدالت»، به معناى واقعى، تأکید مىنماید. عدالت به معناى واقعى این است که در
ارتباط با دول و معاشرت با مردم و معاملات با مردم و دادرسى و قضا و تقسیم درآمد
عمومى، مانند حضرت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) رفتار کند؛ و طبق برنامهاى که براى
مالک اشتر، و در حقیقت براى همه والیان و حکام، تعیین فرموده است؛ چون بخشنامهاى
است عمومى که فقها هم اگر والى شدند بایستى دستور العمل خویش بدانند.[4]
در خطبۀ نهج البلاغه، خطبۀ صد و سی و یکم، یعنی همان خطبه ای که امیرالمؤمنین می فرماید: «أَنَّهُ لَمْ یکُنِ الَّذِی کَانَ مِنَّا مُنَافَسَةً فِی سُلْطَانٍ وَ لَا الْتِمَاسَ شَیءٍ مِنْ فُضُولِ الْحُطَام» که بیان می کند ما این کار را، این بار را به خاطر دنیا و مطامع دنیوی برنداشتیم و شروع نکردیم و حکومت را فقط برای خدا قبول کردیم، در دنبالۀ همین بیان میفرماید: «وَ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّهُ لَا ینْبَغِی أَنْ یکُونَ الْوَالِی عَلَى الْفُرُوجِ وَ الدِّمَاءِ وَ الْمَغَانِمِ وَ الْأَحْکَامِ وَ إِمَامَةِ الْمُسْلِمِینَ الْبَخِیل» یعنی آن کسی که متولّی کارهای مردم و مسلط بر نوامیس مردم، بر خون های مردم، بر دستاوردهای اجتماعی و ملی و براحکام و قوانین در جامعه اسلامی است، آن کسی که متصدی پیشوایی و رهبری و زمامداری مسلمین است، سزاوار نیست که این چند صفت را داشته باشد:
«البَخیل» اول اینکه بخیل نباشد. «فَتکونَ فی اَموالِهِم نَهمَتُهُ» اگر بخیل باشد، چشمش به اموال مردم است. مرادِ از اموال مردم، همان اموالی است که دراختیار خود حکومت است. اگر بخیل باشد، حتی اموالی را که متعلق به خود مردم هم هست – یعنی بیت المال مسلمان ها – به آنها نمیرساند و از آن، خود او سوء استفاده میکند.
«وَ لَا الْجَاهِلُ فَیضِلَّهُمْ بِجَهْلِه» همچنین حاکم اسلامی باید جاهل نباشد، تا بر اثر جهل خود مردم را گمراه کند.[5]
«وَ لَا الْجَافِی فَیقْطَعَهُمْ بِجَفَائِه» باید ظالم نباشد، سخت گیر و تند و خشن نباشد، تا مردم را با خشونت خود و با ظلم خود از راهی که می روند باز بدارد. «فَیتَّخِذَ قَوْماً دُونَ قَوْمٍ»: اموال مسلمان ها را حیف و میل نکند، یعنی به بعضی برساند و به بعضی نرساند، تبعیض در میان مردم قائل بشود و مال خدا را مال خود بشمارد.
«وَ لَا الْمُرْتَشِی فِی الْحُکْمِ فَیذْهَبَ بِالْحُقُوقِ وَ یقِفَ بِهَا دُونَ الْمَقَاطِعِ»: لازم است حاکم مسلمان ها رشوه گیر نباشد، برای ادای حقوق مردم از آنها رشوه نطلبد، که اگر این طور باشد، احکام الهی متوقف می ماند و آنجایی حاکم می ایستد که مرز احکام الهی نیست.
«وَ لَا الْمُعَطِّلُ لِلسُّنَّةِ فَیهْلِکَ الْأُمَّة»: همچنین تعطیل احکام الهی و تعطیل سنت الهی را نکند، که بدان وسیله امّت به هلاکت و بدبختی خواهند افتاد.
این حدیث اجمالاً به ما نشان می دهد که در حاکم اسلامی غیر از آن شرایطی که معین شده است – که اگر دارای آن شرایط نباشد؛ نمی تواند حاکم باشد – یک سلسله خلقیات و خصالی باید باشد و یک سلسله خُلقیات و خصالی باید در حاکم اسلامی نباشد. که اگر بر این نهج رفتار نشود و حاکم اسلامی با این آراستگیهای لازم آراسته نباشد، یقیناً آن جامعه ای که اسلام میخواهد برای مسلمان ها و با احکام اسلام به وجود بیاورد، به وجود نخواهد آمد.
...از بزرگ ترین وظایف زمامدار اسلامی، خودسازی است و اصلاح سلوک شخصی. اخلاق شخصیِ خودش را باید اصلاح کند، دچار شهوت رانی نشود، دچار هوای نفس نشود، تمایلات، او را در پنجۀ خود نگیرد، محبت مردم را در دل خود تبدیل به بغض و عداوت نکند. مثل پدری به حال همۀ مردم مهربان باشد، حتی نسبت به گناهکاران، زمامدار اسلامی جانشین پیغمبری است که نسبت به کفار قومِ خودش از پروردگار عالم درخواست می کرد و هدایت می خواست، «اللَّهُمَ اهْدِ قَوْمِی فَإِنَّهُمْ لَا یعْلَمُونَ» آن طور که از پیغمبر اکرم نقل شده، حتی نسبت به گناهکاران هم محبت داشته باشد. البته محبت داشتن منافاتی ندارد با اجرای عدالت. کسی که جنایتی می کند و گناهی و جرمی در جامعه مرتکب می شود، البته باید مجازات بشود. اما این مجازات از روی انتقام شخصی حاکم نباید باشد. [6]
امام مىفرماید: از حکم کردن بپرهیزید! زیرا حکومت فقط براى امامى است که عالم به قضاوت (و آیین دادرسى و قوانین) و عادل در میان مسلمانان باشد، براى پیغمبر است یا وصى پیغمبر. ملاحظه مىکنید کسى که مىخواهد حکومت کند، اولًا؛ باید امام باشد. در اینجا معناى لغوى «امام» که عبارت از رئیس و پیشوا باشد مقصود است، نه معناى اصطلاحى. به همین جهت، نبى را هم امام دانسته است. اگر معناى اصطلاحى «امام» مراد بود، قید «عالم» و «عادل» زاید مىنمود.
دوم؛ اینکه عالم به قضا باشد. اگر امام بود لکن علم به قضا نداشت، یعنى قوانین و آیین دادرسى اسلام را نمىدانست، حق قضاوت ندارد.
سوم، اینکه باید عادل باشد.
پس، قضا (دادرسى) براى کسى است که این سه شرط (یعنى رئیس و عالم و عادل بودن) را داشته باشد. بعد مىفرماید که این شروط بر کسى جز نبى یا وصى نبى منطبق نیست.
قبلاً عرض کردم که منصب قضا براى فقیه عادل است. و این موضوع از ضروریات فقه است و در آن خلافى نیست. اکنون باید دید شرایط قضاوت در فقیه موجود است یا نه. بدیهى است منظور فقیه «عادل» است، نه هر فقیهى. فقیه طبعاً عالم به قضاست، چون فقیه به کسى اطلاق مىشود که نه فقط عالم به قوانین و آیین دادرسى اسلام، بلکه عالم به عقاید و قوانین و نظامات و اخلاق باشد، یعنى دینشناس به تمام معناى کلمه باشد. فقیه وقتى عادل هم شد دو شرط را دارد. شرط دیگر این بود که امام یعنى رئیس باشد. و گفتیم که فقیه عادل مقام امامت و ریاست را براى قضاوت ـ به حسب تعیین امام (علیهالسلام) ـ داراست. آن گاه امام (علیهالسلام) حصر فرموده که این شروط جز بر نبى یا وصى نبى بر دیگرى منطبق نیست. فقها چون نبى نیستند پس وصى نبى یعنى جانشین او هستند. بنابراین، آن مجهول از این معلوم به دست مىآید که «فقیه» وصى رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) است و در عصر غیبت، امام المسلمین و رئیس المله مىباشد، و او باید قاضى باشد، و جز او کسى حق قضاوت و دادرسى ندارد.[7]
آن انسان یا انسانهایی که قرار است بر بشر و جامعة بشری عملاً فرمانروایی بکنند، عملاً ولی جامعه باشند، عملاً ولایت جامعه را به عهده بگیرند اینها چه کسانی میتوانند باشند؟
... پاسخ دین و مکتب به این سئوال این است که «إِنَّما وَلِیُّکُمُ الله وَ رَسُولُهُ»؛[8] آن کسی که عملاً درجامعه زمام فرمان را، امر و نهی را از سوی پروردگار عالم به دست میگیرد«رسول» اوست. لذا در جامعه وقتی که پیغمبری آمد معنی ندارد که با بودن پیغمبر حاکم دیگری به جز پیغمبر بر مردم حکومت بکند. پیغمبر یعنی همان کسی که باید زمام قدرت را در جامعه به دست بگیرد، حاکم باشد اما وقتی که پیغمبر از دنیا رفت تکلیف چیست؟ و وقتی که پیغمبر خدا مثل همة انسانهای دیگر از دنیا رفت و جان به جان آفرین تسلیم کرد آنجا چه کنیم؟ آیه قرآن پاسخ میدهد «وَ الَّذینَ آمَنُوا»، مؤمنان ولی شما هستند. کدام مؤمنان؟ هر که به مکتب و دین ایمان آورد، او ولی و حاکم جامعة اسلامی است؟! این که لازم است که به عدد همة نفوس مؤمن حاکم داشته باشیم. آیة قرآن میخواهد ضمن آنکه روی یک انسان معلوم مشخصی انگشت میگذارد و کسی را که در نظر شارع و قانون گذار اسلام مشخص است بر مردم حکومت میدهد، میخواهد علت انتخاب یا انتصاب او را هم بگوید و به این وسیله معیار به دست بدهد. لذا میگوید: «وَ الَّذینَ آمَنُوا»[9] آن کسانی که ایمان آوردهاند، ایمان درست آوردند که لازمة اطلاق آمنوا این است که ایمان آوردند، آن کسانی که با عمل خود ایمانشان را امضاء کردند، پس «وَ الَّذینَ آمَنُوا» شرط اول است که واقعاً مؤمن باشد. شرایط دیگری هم دارد «الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ»؛ آن مؤمنینی که نماز را اقامه میکنند... «وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ» تقسیم عادلانة ثروت بکنند، و زکات بدهند اهل انفاق در راه خدا باشند ودنبالش میگوید: «وَ هُمْ راکِعُونَ»[10] یعنی درحالی که راکع هستند (زکات را بدهند) و این اشاره به یک مورد و یک داستان خاص است. بعضی از مفسرین دیگر گفتهاند که: «وَ هُمْ راکِعُونَ»[11] معنایش این است که اینها همیشه در حال رکوع باشند این جا اشاره به قضیه خاصی نیست. اما عربی دانی این احتمال را رد میکند «وَ هُمْ راکِعُونَ» یعنی در حال رکوع زکات میدهند به احتمالی که به ذهن من میآید گمان میکنم زکات، مطلق انفاقات است، چون انگشتری که امیرالمؤمنین در حال رکوع داد زکات اصطلاحی نبوده بلکه انفاقی بود که در راه خدا کرد، و در اینجا به آن اطلاق زکات شده است: «ویؤتون الزکوة و هم راکعون» یعنی یک انسان آنقدر دلبسته به مساوات باشد، به قدری علاقه مند به انفاق باشد، به قدری برایش دیدن فقر و فقیر درد آور باشد، که صبر نکند که نمازش تمام شود، به قدری در این انسان جاذبة انفاق شدید است و به قدری این آدم محو در راه انجام این تکلیف است که امان ندارد که صبر کند، مجال ندارد که تحمل کند... بنابراین در اسلام ولی امر آن کسی است که فرستاده خداست، آن کسی است که خود خدا معین میکند چون فرض این است که به حسب طبیعت خلقت و آفرینش هیچ انسانی حق تحکم بر انسانهای دیگر را ندارد. تنها کسی که حق تحکم دارد خداست و چون خدا حق تحکم دارد، خدا میتواند طبق مصلحت انسانها این حق را به هرکسی که میخواهد بدهد و میدانیم که کار خدا بیرون از مصلحت نیست، دیکتاتوری نیست، قلدری نیست، زورگویی نیست، کار خدا طبق مصلحت انسانها است. و چون طبق مصلحت انسانهاست، پس بنابراین او معین میکند و ما هم تسلیم میشویم. او پیغمبر و امام را معین میکند و برای بعد از امام نیز صفاتی را معین میکند که اینها بعد از ائمة هداه معصومین حاکم بر جامعه اسلامی هستند. پس ولی را خدا معین میکند، خودش ولی است، پیغمبرش ولی است. امامها ولی هستند، امامهای خاندان پیغمبر تعیین شدهاند که 12 نفرند و در رتبه بعد کسانی که با یک معیارها و ملاکهای خاصی تطبیق بکنند و جور بیایند. آنها از برای حکومت و خلافت معین شدهاند. البته این یک آیه بود که برای شما ذکر کردم. آیاتی دیگر هم در قرآن هست که بعضی از آنها را در این گفتارها آوردیم و بعضی از آن را هم باید خودتان در قرآن جستجو کنید و پیدا کنید. آیات فراوانی در این باره داریم.
آنچه که در اسلام روی آن تکیه شده این است که زمام امر مردم دست آن کسانی نیفتد که انسانها را به دوزخ میکشانند. و مگر تاریخ این مطلب را بما نشان نداد؟ مگر ندیدیم که با جامعه اسلامی اندکی بعد ازصدر مشعشع اسلام چه کردند و چه شد؟ و چه بر سر این جامعه آمد؟ آن جامعه ای که در آن مردم قدر مردان نیک را ندانند، جامعهای که مردم معیارهای نیکی را عوضی بگیرند و مردم نتوانند ناصح و مشفق و مصلح خود را بشناسند، چقدر باید روی آن کار کرده باشند که به اینجا رسیده باشد؟! تبلیغات زهرآگینی که از طرف دستگاههای قدرت ظالمانه و جابرانه در میان جامعه اسلامی انجام گرفت به قدری افق معلومات و بینش مردم را عوض کرد و آنها را به وضعی رساند که گویی سیاهی را سفیدی و سفیدی را سیاهی میدیدند... این دستهای تبلیغی و دستگاههای تبلیغی در اقطار جامعه اسلامی و کشور اسلامی سالیانی دراز روی مغز مردم، روی روح مردم، روی روحیه مردم کار کرده بودند تا به اینجا رسیده بود، پس شما میبینید چقدر مهم است که حاکم جامعه اسلامی چه کسی باشد و باید آن کسی باشد که خدا معین میکند.
آیه دیگر قرآن میگوید: «أَطیعُوا اللَّهَ»؛[12] اطاعت کنید خدا را «وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ»؛ از رسول اطاعت کنید. «وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ»؛ صاحبان فرمان از میان خودتان را هم فرمان ببرید.
اما صاحبان فرمان یعنی چه؟ آن مسلمان جاهل و نادان خیال میکند که صاحب فرمان یعنی هرکسی که میتواند فرمان بدهد و هر کس که زورش برای فرمان دادن میچربد، او «اولیالامر»است. ما میگوییم: نه! او اولیالامر نیست. اگر بنا باشد هرکسی که میتواند فرمان بدهد اولیالامر باشد و از طرف قرآن به رسمیت شناخته شده باشد، پس در فلان کوهستان، فلان دزد، قداره بند هم فرمان میدهد، آنهم در آنجا همه کاره است، پس در آنجا او اولیالامر است و اطاعت فرمان او واجب است؟! اولیالامری که شیعه به آن معتقد است آن اولیالامر است که خدا منشور فرمان را بنام او کرده باشد، شیعه این را میخواهد. آن انسانی است که اگرچه «منکم» است و جزو انسانها، اما ولایت را از خدا گرفته باشد که صاحب ولایت کبری خداست.
حالا هارون الرشید با آن وضعش با آن بخششهای بی حساب و اسرافش، با آن آدم کشی اش (که همین جعفر برمکی و بسیاری از خاندانش را در یک روز تارومار کرد و کشت، قلع و قمع نمود و بسیاری از مؤمنین مسلمین را از بین برد الی ماشاءالله کارهای دیگر کرد) آیا چنین کسی را میتوان اولیالامر دانست؟! مفتی زمان میگفت که این اولیالامر است و جنگ و نزاع با امام جعفر صادق (علیهالسلام) به خاطر همین مسئله بود که به امام میگفتند: شما چرا با اولیالامر زمانت در میافتی و اولیالامر زمان یعنی همین هارون کذایی.
پس منطق شیعه در این مسئله بسیار منطق ظریف و دقیقی است. ضمن اینکه نصب خدا را از قرآن احساس و استنباط میکند معیارها و ملاکها را هم به دست مردم میدهد که مردم فریب نخورند. و نگویند علی بن ابی طالب روی سرِما، روی چشم ما و جانشین او هارون الرشید هم همینطور. منصور عباسی میگفت که امام حسن را به عنوان خلیفه قبول داریم اما ایشان پول گرفته است و خلافت را فروخته است پس حق خلافت ندارد و ما هم از آنهایی که خلافت را به آنها فروخته بود خلافت را به زور گرفتیم. این مال ماست. حرف آنها این بود که علی بن ابی طالب را برحسب ظاهر قبول میکردند و بعد منصور عباسی را هم به نام جانشین علی بن ابیطالب میپذیرفتند و هیچ منافاتی بین این دو نمیدیدند.
اما شیعه میگوید: این حرف درست نیست و
اگر تو حکومت علی را قبول داری باید معیارهای خلافت و ولایت را هم قبول داشته باشی،
باید قبول داشته باشی که علی بن ابی طالب بخاطر جمع بودن این معیارها به عنوان ولی
انتخاب شده پس اگر کسی در او این معیارها نبود یا ضد این معیارها در او بود این
آدم حق ندارد که جانشین علی بن ابی طالب، خودش را معرفی کند، حق ندارد ولایت شیعه
را و ولی امر بودن را، ادعا کند و کسی حق ندارد از او بپذیرد
... در آیه بعد یعنی آیه 59 سوره نساء میفرماید: «یا
أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا»؛ ای
کسانیکه ایمان آوردهاید «أَطیعُوا اللَّهَ»؛ اطاعت کنید از خدا «وَ
أَطیعُوا الرَّسُولَ»؛ و اطاعت کنید
از پیامبر خدا «وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ»؛ و اطاعت کنید از صاحبان فرمان از میان خودتان یعنی آن
کسانی که در میان شما صاحبان فرمان هستند.[13]
خداى متعال، این ولایت و حاکمیت را از مجارى خاصى اعمال مىکند. یعنى آن وقتى هم که حاکم اسلامى و ولى امور مسلمین، چه بر اساس تعیین شخص ـ آنچنانکه طبق عقیدة ما، در مورد امیرالمؤمنین و ائمه(علیهمالسلام) تحقق پیدا کرد ـ و چه بر اساس معیارها و ضوابط انتخاب شد، وقتى این اختیار به او داده مىشود که امور مردم را اداره بکند، باز این ولایت، ولایت خداست؛ این حق، حق خداست و این قدرت و سلطان الهى است که بر مردم اعمال مىشود. آن انسان ـ هرکه و هرچه باشد ـ منهاى ولایت الهى و قدرت پروردگار، هیچگونه حقى نسبت به انسانها و مردم دیگر ندارد. خود این، یک نکتة بسیار مهم و تعیینکننده در سرنوشت جامعة اسلامى است.[14]
[1]. سخنرانى در دیدار با مسئولان و کارگزاران نظام جمهورى اسلامى ایران، به مناسبت عید سعید غدیر 20/4/1369
[2]. نهج البلاغه، خطبه 131
[3]. همان
[4]. امام خمینی، کتاب ولایت فقیه، ص 57
[5] . 15/12/1359
[6] . 11/08/1363
[7]. امام خمینی، کتاب ولایت فقیه، ص 78
[8]. مائده: 55
[9]. مائده: 55
[10]. همان
[12]. نساء: 59
[13]. سید علی خامنه ای (رهبر معظم انقلاب)، کتاب ولایت، ص 92-82
[14]. سخنرانى رهبر معظم انقلاب در دیدار با مسئولان و کارگزاران نظام جمهورى اسلامى ایران، به مناسبت عید سعید غدیر 20/4/1369