امام شناسی
صفحه ای کوچک برای نشانی دادن از محوری ترین مفهوم عالم: ولایت ...
صفحه ای کوچک برای نشانی دادن از محوری ترین مفهوم عالم: ولایت ...
اطاعت کنید ازخدا ورسولش واولیاء امورایشان
حضرت امام خمینی (رض)
امام شناسی
یوم ندعوا کل اناس بامامهم...
-------------------------------------
وحدت عمومی, به معنای گردآمدن صاحبان سلیقه ها و روش های گوناگون بر گرد محور اسلام, خط امام و "ولایت فقیه" است.
این, همان اعتصام به "حبل الله" است که عموم مسلمین بدان مکلف گشته اند؛
و این, آن اسم اعظمی است که همه ی گره ها را باز, و همه ی موانع را بر طرف, و همه ی شیاطین را مغلوب می کند.
پیام امام خامنه ای به ملت ایران در چهلمین روز ارتحال امام خمینی 1368/4/23
بسم الله الرحمن الرحیم
فصل 5: مفهوم "ولایت"
3. حوزههای سه گانة ولایت از نگاه قرآن
(شماره 1: حوزه اول)
ولایت قرآنی دو رویه دارد، یک رویة آن این است که در داخل جامعه اسلامی، همه عناصر بایستی به سوی یک هدف و یک جهت و یک راه گام بردارند و رویة دیگرش این است که در خارج از جامعة اسلامی، امت اسلامی بایستی با همه بلوکها و جناحهای ضدّ اسلامی پیوندهای خودش را بگسلد، اینجا یک نکته دقیقی وجود دارد که میرساند ولایت به معنای قرآنی آن، همان ولایتی است که شیعه به آن قائل است.
اینکه ما ارتباط با امام را اینقدر مهم دانستهایم، اینکه ما فرمان امام را در همه شئون زندگی جامعه نافذ میدانیم برای چیست؟ و از کجا در میآید؟ اینجا است که قرآن با ما حرف میزند که اگر یک جامعهای و یک امتی بخواهد ولایت قرآنی را به این معنا داشته باشد؛ یعنی بخواهد تمام نیروهای داخلیاش در یک جهت، به سوی یک هدف، در یک خط به راه بیفتد و بخواهد تمام نیروهای داخلیاش علیه قدرتهای ضد اسلامی در خارج بسیج بشود، احتیاج به یک نقطه قدرت متمرکز در متن جامعه اسلامیدارد. به یک نقطهای احتیاج دارد که تمام نیروهای داخلی به آن نقطه بپیوندند، همه از آنجا الهام بگیرند و همه از او حرف بشنوند و حرف بپذیرند و او تمام جوانب مصالح ومفاسد را بداند تا بتواند مثل یک دیدهبان نیرومندِ قویدستی و قویچشمی، هرکسی را در جبهة جنگ به کار مخصوص خودش بگمارد.[1]
بُعد دیگر ولایت یعنی ارتباط مستحکم و نیرومند هر یک از آحاد امت اسلام در همه حال با آن قلب امت و این ارتباط، یعنی هم ارتباط فکری وهم ارتباط عینی، یعنی درست از او سرمشق گرفتن و در افکار و بینشها دنبال او بودن و درست در افعال و رفتار و فعالیتها و حرکتها او را پیروی کردن، پس ولایت علی بن ابیطالب یعنی در افکارت پیرو علی باشی! در افعالت پیرو علی باشی! تو را با علی (علیهالسلام) رابطه ای نیرومند، مستحکم، خلل ناپذیر پیوند زده باشد، از علی علیهالسلام) جدا نشوی! این معنی ولایت است. اینجاست که میفهمیم معنی این حدیث را «ولایة علی ابن ابیطالب حصنی»؛ ولایت علی (علیهالسلام) حصن و حصارمن است؛ «فمن دخل حصنی امن من عذابی»؛ هرکه داخل این حصار شد از عذاب خدا مصون و محفوظ خواهد ماند؛ که بسیار حرف جالبی است، یعنی مسلمانها و پیروان قرآن اگر از لحاظ فکر و اندیشه و از لحاظ عمل و تلاش و فعالیت متصل به علی (علیهالسلام) باشند، از عذاب خدا مصون و محفوظند.
آن کسی که قرآن را قابل فهم نمیداند، این چطور میتواند بگوید من ولایت علی بن ابیطالب دارم و از لحاظ فکری با علی (علیهالسلام) مرتبط هستم در حالی که علی بن ابیطالب در خطبه نهج البلاغه میگوید:
«و اعلموا ان هذا القرآن هو الناصح الذی لایغش، و الهادی الذی لا یضل، و المحدث الذی لایکذب، وما جالس هذا القرآن احد الا قام عنه بزیادة او نقصان؛ زیادة فی هدی و نقصان من عمی»؛[2] و بدانید! این قرآن پند دهندهای است که خیانت نمیکند و راهنمایی است که گمراه نمینماید و سخنگویی است که دروغ نمیگوید و کسی با این قرآن ننشست مگر آنکه چون از پیش آن برخاست، هدایت و رستگاری او افزایش یافت، یا کوری و گمراهی او کم گردید. علی (علیهالسلام) این گونه مردم را به قرآن حواله میدهد و اینطور مردم را به قرآن سوق میدهد. اگر کسی بگوید قرآن را نمیشود فهمید، آیا این ولایت علی بن ابیطالب دارد؟! هرگز! علی به خاطر خدا حاضر است از تمام وجودش بگذرد، این عمل علی است، این شخص حاضر نیست از یک ریال پولش، از جانش، از حیثیت اجتماعیاش، از راحتیاش، از آقاییاش بخاطر خدا بگذرد، آیا این ولایت علی دارد؟!
ولایت علی را آن کسی دارد که با علی پیوندی ناگسستنی، هم از لحاظ فکر واندیشه، و هم از لحاظ عمل داشته باشد. اگر درست دقت کنید معنایی که از ولایت گفتم، دقیقترین و ظریفترین معنایی است که درباره ولایت میشود بیان کرد. حالا گوش کنید! از قرآن آیاتی را از سوره مائده برای شما بگویم که در این آیات هم جنبه مثبت ولایت، یعنی پیوند داخلی بیان شده و هم جنبه منفی ولایت، یعنی قطع پیوندهای خارجی و هم به آن بُعد دیگر ولایت، یعنی اتصال و ارتباط با ولی پرداختهاست؛ که ولی یعنی آن قطب، یعنی آن قلب، یعنی آن حاکم و امام «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا»؛ ای کسانیکه ایمان آوردهاید! «لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِیاءَ»؛[3] یهود و نصاری را (یهودیان و مسیحیان را) اولیاء خود نگیرید. اولیاء جمع ولی است؛ ولی از ولایت است، ولایت یعنی پیوستگی، ولی یعنی پیوسته و پیوندزده، یهود و نصاری را پیوند خوردگان و پیوستگان با خود نگیرید و انتخاب نکنید «بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ»؛ آنها بعضی اولیاء و به هم پیوستگانِ بعضی دیگر هستند. نگاه نکنید که بلوکهایشان از همدیگر جداست، در معنای قرآن، برای ضدیت با اصالتهای شما همه [در] یک جبهه هستند، «بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ»؛ بعضی هم جبهه دیگر هستند. «وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ»؛هرکس از شما که با آنها تولی کند. تولی یعنی ولایت را پذیرفتن (از باب تفعل)، هرکس که قدم در وادی ولایت آنها بگذارد و خودش را با آنها پیوند زند و مرتبط کند، «فَإِنَّهُ مِنْهُمْ»؛ بی گمان او خود از آنان است، «إِنَّ الله لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمینَ»؛[4] و خدا مردمان ستمگر را هدایت نخواهد کرد. [5]
در گفتارهای قبلی گفتیم که ولایت عبارت است از ایجاد رابطه و پیوند مستحکمی میان عناصر صف مؤمن با یکدیگر و قطع هرگونه وابستگی میان صف مؤمن با صف غیر مؤمن و در مرتبه بعدی ایجاد رابطهای بس قوی و نیرومند میان همه افراد صف مؤمن با آن نقطة مرکزی و قدرت متمرکز که اداره جامعه اسلامی به عهدة اوست؛ یعنی امام، یعنی ولی حاکم و نیز این بحث را کردیم که چه کسانی در جامعه اسلامی میتوانند ولی و حاکم باشند و جواب آن را از قرآن گرفتیم که میفرماید: «إِنَّما وَلِیُّکُمُ الله وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُون»[6] که به ماجرای امیرالمؤمنین (صلوات الله علیه) اشاره کردیم. اگر ما ولایت را با این وسعت بفهمیم و مسئله را در حد مسائل فرعی و درجه دو ولایت خلاصه نکنیم، مسئلة هجرت یکی از دنبالههای ولایت خواهد بود؛ زیرا اگر ولایت خدا را قبول کردیم و پذیرفتیم که میبایست انسان همة نیروها و نشاطهای جسمی و فکری و روانی اش با ارادة ولی الهی به کار بیفتد و خلاصه انسان میبایست با جمیع عناصر وجودش بنده خدا باشد، نه بنده طاغوت.
ناچار این را هم باید قبول کنیم که اگر یک جایی وجود ما و هستی ما و همة نیروها و نشاطهای ما تحت فرمان ولایت الهی نبود و تحت فرمان ولایت طاغوت و شیطان بود؛ تعهد الهی ما این است که ما خودمان را از قید و بند ولایت طاغوت رها کنیم، نجات بدهیم، آزاد کنیم و به تحت سایة پرمیمنت ولایت الله برویم. خارج شدن از ولایت پیشوای ظالم و وارد شدن در ولایت امام عادل اسمش هجرت است. میبینید که مسئلة هجرت یکی از مسائلی است که در دنبالة ولایت مطرح است.[7]
«فَتَرَى الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ»؛[8] آن کسانیکه در دلهایشان بیماری است (بیماردلان)، آنها را میبینی، «یُسارِعُونَ فیهِمْ»؛ در میان جبهة دشمنان دین میشتابند؛ قناعت نمیکنند به اینکه بروند طرف آنها، بلکه میشتابند، قناعت نمیکنند به اینکه تا به نزدیکشان بروند، بلکه تا آن اعماق جبههشان میروند و اگر بپرسی چرا اینقدر با دشمن دین و باکسی که میدانی ضد دین است میسازی؟! و چرا با آنها ضدیت که نمیکنی هیچ، دوستی هم بخرج میدهی؟! در جوابت چنین گوید:
«یَقُولُونَ نَخْشى أَنْ تُصیبَنا دائِرَةٌ»؛ میگویند: میترسیم برایمان دردسری درست شود و میترسیم اسباب زحمتی برایمان درست شود. ببینید چه کلمات آشنایی است. خدا در جواب اینها میفرماید: «فَعَسَى الله أَنْ یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ»؛ امید است که خدا پیروزی را نصیب جبهة مؤمنین کند، یا یک حادثهای را از پیش خود به سود آنها پدید آورد. و وقتی این کار شود، «فَیُصْبِحُوا عَلى ما أَسَرُّوا فی أَنْفُسِهِمْ نادِمینَ»؛[9] آنوقت این بدبختهایی که با آنها ساخته بودند، پشیمان شوند. رو سیاه شوند، بگویند دیدی چه غلطی کردیم؟! اگر میدانستیم که جبهة مؤمنین اینطور پیروزمند و نیرومند خواهد شد، با دشمن دین و دشمن خدا نمیساختیم، خودمان را بی آبرو نمیکردیم «وَ یَقُولُ الَّذینَ آمَنُوا»؛[10] بعد از آنکه آنها خودشان را مفتضح کردند و با دشمنان ساختند، آن کسانیکه ایمان آوردهاند میگویند: «أَهؤُلاءِ الَّذینَ أَقْسَمُوا بِالله جَهْدَ أَیْمانِهِمْ إِنَّهُمْ لَمَعَکُمْ»؛[11] مؤمنین همینها بودند، این چهرههای خوش ظاهر و موجّه که با سوگندهای غلاظ و شداد قسم میخورند که ما با شما هستیم و هر وقت با آنها حرف میزدیم یا چیزی میگفتیم، میگفتند: ما با شما هم عقیده هستیم، ما هم با شما اختلافی ندایم، ما هم همین حرفی که شما میزنید، میزنیم؛ در مقام بیان اینطور با آدم حرف میزدند، اما بعد معلوم شد که دلهای اینها مریض بوده و علی رغم ظاهر نیکشان دلهای چرکین و سیاه و نفاق آمیز داشتند، آن روز مؤمنین میگویند: عجب است که چه قسمیمیخوردند! اینها همانها هستند «أَ هؤُلاءِ الَّذینَ أَقْسَمُوا بِالله جَهْدَ أَیْمانِهِمْ»؛ آنها همینها هستند، آنهایی که به خدا سوگندهای سخت و غلیظ میخوردند، «إِنَّهُمْ لَمَعَکُمْ»؛ قسم میخوردند که با شما هستیم و با شما هم عقیده و هم فکریم. «حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ»؛ پوچ و بیهوده و نابود شد کارهایی که کرده بودند. «فَأَصْبَحُوا خاسِرینَ»؛[12] و سخت زیانکار شدند. این آیات تا اینجا در رابطه با ارتباطات خارجی بود.
در ادامة همان آیات راجع به ارتباطات داخلی دقت کنید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا»؛[13] ای کسانی که ایمان آوردید! «مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ»؛اگر شما از دین خود بازگردید؛ اگر این بار رسالت و مسئولیتی را که با ایمان به خدا پذیرفته بودید، از دوشتان به زمین بگذارید و آن را به سر منزل نرسانید، خیال نکنید که این بار به منزل نخواهد رسید ـ که این تصوّر باطلی خواهد بود ـ بلکه این افتخار نصیب جمعیتی دیگری خواهد شد که این بار را به منزل برسانند؛ «من یرتد منکم عن دینه»؛ هرکه از شما از دین خود باز گردد و مرتد شود، «فَسَوْفَ یَأْتِی الله بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ»؛[14] خدای متعال جمعیتی را پدید خواهد آورد که خود خدا آنها را دوست میدارد، «وَ یُحِبُّونَهُ»؛[15] آنها هم خدا را دوست دارند. آیا ما جزو آنهایی هستیم که خدا را دوست دارند؟ آیا اینکه گاهی اوقات کلماتی میگوییم که دوست داشتن خدا از آن بر میآید، دلیل براین موضوع هست که ما خدا را دوست داریم؟ در این مورد قرآن سخنی دارد که میفرماید: «قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ الله فَاتَّبِعُونی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ»؛[16] یعنی اگر خدا را دوست دارید از من که پیامبر هستم متابعت کنید تا خدا هم شما را دوست بدارد. پس «یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ»؛[17] یعنی اینها صد در صد تسلیم فرمان هستند و خدا هم آنها را دوست دارد و این یک خاصیت و صفتی است که طرفینی میباشد. «أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنینَ»؛[18] صفت دیگر از صفات این قوم این است که در مقابل مؤمنان فروتن هستند. این نشانه، کمال رابطه و پیوند صمیمانه با مؤمنین است و در مقابل این تودة مسلمان، هیچگونه نخوت و غرور و هیچگونه توقع زیادی و داعیة بیخودی و پوچی در آنها وجود ندارد؛ یعنی وقتیکه در مقابل مردم قرار میگیرند جزو مردم هستند؛ با مردم هستند؛ در راه مردم هستند؛ برای مردم هستند؛ خودشان را از میان مردم بیرون نمیکشند که از دور مردم را ببینند و گاهی برای آنها دلسوزی بکنند. «أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنینَ»؛ خود را در مقابل مؤمنان به خدا فروتن و کوچک میکنند. «أَعِزَّةٍ عَلَى الْکافِرینَ»؛ در مقابل کافران و دشمنان دین و مخالفان دین و مخالفان قرآن اعزّه هستند؛ یعنی تأثیرناپذیر و سربلند هستند؛ یعنی حصاری از فکر اسلامی در خود پیچیده و کشیده[اند] که هیچ نفوذی از آنها نپذیرند. «یُجاهِدُونَ فی سَبیلِ اللَّهِ»؛ خاصیت دیگرشان این است که بیامان و بدون قید و شرط در راه خدا جهاد و مجاهدت میکنند؛ همچنانکه در آیه هست: «وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ»؛[19] از ملامت هیچ ملامتگری هم نمیهراسند و نمیترسند. «ذلِکَ فَضْلُ الله یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ»؛ این فضل و لطف و تفضّل خداست که به هر که خواهد میدهد، «وَ الله واسِعٌ عَلیمٌ»؛[20] که خدا گشوده دست و داناست.
آیه بعد راجع به ارتباط و پیوند اجزاء جامعة اسلامی با آن قلب و با آن پیشوا و با آن امام است. خوب دقت کنید! تا در یابید که چگونه مسائلی که غالباً تصور میشود قرآنی نیست، قرآن با صراحت و با زبانِ رسا دربارة آن حرف میزند.
روابط خارجی را گفت، پیوندهای داخلی را گفت، حالا قلب پیوندهای داخلی را بیان میکند؛ یعنی پیشوا را؛ رهبر و امام را. میگوید: «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ»؛[21] ولی و قائم امر وآن کسی که تمام نشاطها و فعالیتهای جامعه و امت اسلامی به او باید برگردد و از او باید الهام بگیرد، خداست. اما خدا که مجسّم نمیشود، بیاید و بین مردم بنشیند و امر و نهی کند! پس دیگر کی؟ «وَ رَسُولُهُ»؛[22] پیداست که بین رسول و بین خدا هرگز رقابت و تنازع نیست؛ پیامبر، رسول اوست. اما همانطور که قرآن گفته است: «إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ»؛[23] رسول هم برای همیشه باقی نمیماند؛ پس باید برای بعد از رسول هم تکلیفها روشن باشد. لذا خدای تعالی آنها را معرفی میکند: «وَ الَّذینَ آمَنُوا»؛[24] آن کسانی که ایمان آوردند؛ اما هر که ایمان آورد کافی است؟ معلوم است که جواب منفی است؛ بلکه صفات دیگری هم دارد: «الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ»؛ و آنها که اقامة نماز میکنند، «وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ»؛ و زکات میدهند، «وَ هُمْ راکِعُونَ»؛[25] در حالی که در رکوع اند؛ یعنی در حال رکوع زکات میدهند.
مجموع این نشانهها ـ که در بالا ذکر شد ـ یعنی اینکه امیرالمؤمنین علی(علیهالسلام) به عنوان «ولی» معین میشود و این در حالی است که «واو» را واو حالیه میگیرید. اگر به فرض در این تشکیک بکنند و بگویند که [آیه] میخواهد مطلق مؤمنین را بگوید که دارای این خصوصیت هستند، بنده سوال میکنم «سمبل و اسوه و رمز برای یک چنین مکتبی چه کسی میتواند باشد؟» در جامعه اسلامی غیر از علی بن ابیطالب، کسی سراغ نداریم؛ در آن جامعه اسلامی، آن کسی که میتوانست سمبل اینگونه جناح ایمانی متقن و محکم باشد، علی بن ابی طالب بود؛ ولو فرض کنید که آیه ناظر به آن حضرت نباشد.
... حالا باید دید اگر ولایت را رعایت کردیم چه میشود، اثری هم برای ما دارد؟ اگر سه بُعد ولایت را که عبارت باشد از حفظ پیوندهای داخلی، قطع پیوند و وابستگی به قطبهای متضادّ خارجی و حفظ ارتباط دائمی و عمیق با قلب پیکر اسلامی و قلب امّت اسلامی ـ یعنی امام و رهبر، که بیان کردیم ـ حالا اگر این سه بُعد را رعایت کردیم، چه خواهد شد؟ قرآن در آیه بعد جواب میدهد: «وَ مَنْ یَتَوَلَّ الله وَ رَسُولَهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ الله هُمُ الْغالِبُونَ»؛[26] کسی که قبول ولایت خدا و رسولش و یا کسانی که ایمان آوردهاند را بکند و این پیوند را مراعات و حفظ کند، اینها غالب و پیروزمندند و از همه پیروزتر، همینها هستند و اینها هستند که بر همة جناحهای دیگر غلبه خواهند داشت.[27]
3-1. ولایت و به هم پیوستگی در بین افراد جامعة ولایی
ولایت شیعی که این همه رویش تأکید شده است، یک بعدش این است... قرآن مؤمنین را اولیاء یکدیگر میداند و آن کسانی را که دارای ایمان راستین هستند، همجبهگان و پیوستگان یکدیگر میشناسد، و در روایات ما از شیعه تعبیر به مؤمن میشود. ایمان در این منطق یعنی دارا بودن طرز تفکر خاص شیعه که مبتنی بر ولایت است یعنی اسلام را از دیدگاهی که شیعه میبیند دیدن، با منطقی که شیعه اثبات میکند اثبات کردن و میبینیم که در زمان ائمه (علیهمالسلام) اینچنین شیعیان را با یکدیگر منسجم، به هم پیوسته، برادر و متصل ساختهاند تا بتوانند جریان شیعه را در تاریخ حفظ کنند و گرنه شیعه هزار بار از بین رفته بود، هزار بار افکارش هضم شده بود، همچنانکه بعضی از فرق دیگر چنین شدند، رنگ خود را از دست دادند، از بین رفتند و نابود شدند.[28]
رویة دیگر از ولایت عبارت است از انسجام و ارتباط بسیار شدید داخلی میان عناصر مسلمان یعنی یکپارچه بودن و یک جهت بودن جامعه اسلامی همانطوریکه در احادیث نبوی و غیر نبوی است که «مَثَلُ الْمُؤْمِنِ فِی تَوَادِّهِمْ وَ تَرَاحُمِهِمْ کَمَثَلِ الْجَسَدِ إِذَا اشْتَکَى بَعْضُهُ تَدَاعَى سَائِرُهُ بِالسَّهَرِ وَ الْحُمَّى»[29] ـ قریب به همین الفاظ ـ «کمثل النیان»؛ مَثَل مؤمنین، مَثَل یک پیکر واحد و یک عمارت واحدی است که با همدیگر باید پیوسته بههم، جوش خورده بههم و گره خورده بههم باشند و در مقابل دستهای دیگر، در مقابل تعارضها و دشمنیهایی که پیش خواهد آمد، دست واحدی باشند که این مطلب از آیه «اذلة علی المؤمنین و اعزة علی الکافرین»2 استفاده میشود. آیه دیگر از قرآن همین مطلب را به صورت واضح تری بیان کردهاست؛ «مُحَمَّدٌ رَسُولُ الله وَ الَّذینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُم»؛[30] وقتی در مقابل جبهه خارجی قرار میگیرند، تو از آنها چیزی استوارتر، خلل ناپذیرتر و نفوذ ناپذیرتر نمیبینی! اما در میان خودشان بسیار باهم مهربانند، چون جبههبندیای در داخل وجود ندارد و در بدنهها و جناحهای پیکر عظیم اسلامی، نفوذ ناپذیری و تأثیر ناپذیری نیست؛ بلکه به عکس همه روی هم اثر میگذارند، همه یکدیگر را به سوی خیر و نیکی جذب میکنند، همه یکدیگر را توصیه به پیروی هر چه بیشتر از حق میکنند، همه یکدیگر را به پافشاری هرچه بیشتر در راه حق و مقاومت هر چه بیشتر در مقابل انگیزههای شر و فساد و انحطاط سفارش میکنند، همه همدیگر را نگه میدارند... این هم یک جلوه دیگر از جلوههای ولایت است که جامعه اسلامی آن را داراست.[31]
اصل «ولایت فقیه»، یعنى ایجاد میلیونها رابطة دینى میان دلهاى مردم با محور و مرکز نظام. بحث شخص در میان نیست؛ بحث هویت و معنا و شخصیت در میان است؛ لذا مىبینید که با آن دشمنى مىکنند. البته این دشمنیها فایدهاى هم ندارد.[32]
وحدت عمومى، به معناى گرد آمدن صاحبان سلیقهها و روشهاى گوناگون بر گرد محور اسلام، خط امام و ولایت فقیه است. این، همان اعتصام به «حبلالله» است که عموم مسلمین بدان مکلف گشتهاند؛ و این، آن اسم اعظمى است که همة گرهها را باز، و همة موانع را برطرف، و همة شیاطین را مغلوب مىکند.[33]
v وقتى مىگویند مسلمین باید نسبت به یکدیگر ولایت داشته باشند یا ولاء یکدیگر را داشته باشند، مقصود این نیست که بدنهاشان به یکدیگر نزدیک باشد، بلکه مقصود این است که روحهاشان به یکدیگر نزدیک باشد و روابط اجتماعىشان با یکدیگر روابط نزدیک باشد. و لهذا مثلاً اینکه یک کسى دیگرى را اعانت کند، به دیگرى کمک بدهد، خودش یک ارتباطى است؛ یک اتصالى است؛ یک پیوند است؛ نوعى ولایت است که در قرآن «ولاء» نامیده مىشود؛ یعنى یکدیگر را کمک بدهید؛ ولاء یکدیگر را داشته باشید یعنى تعاون در میان شما حکمفرما باشد. اگر بخواهیم روح مطلب را در مظاهر مختلفش بشکافیم، همان مطلبى است که پیغمبر اکرم با آن تشبیه بسیار عالى بیان فرمود: «مَثَلُ الْمُؤْمِنینَ فى تَوادُدِهِمْ وَ تَراحُمِهِمْ وَ تَعاطُفِهِمْ مَثَلُ الْجَسَدِ اذَا اشْتَکى مِنْهُ عُضْوٌ تَداعى لَهُ سایِرُ الْجَسَدِ بِالسَّهَرِ وَ الْحُمّى»؛[34] یعنى مَثَل اهل ایمان، مَثَل یک پیکر است؛ آنها به منزلة اجزاى یک پیکرند که اگر عضوى به درد آید، سایر عضوها با تب و بیدارى با او همدردى مىکنند.
هر وقت مسلمانان به این شکل در آمدند که حکم اعضاى یک پیکر را پیدا کردند، یعنى روابطشان و نزدیکىشان با یکدیگر و اشتراکشان در سرنوشت یکدیگر، همدردى و همکارى و همدلىشان به آنجا رسید که حکم اعضاى یک پیکر را پیدا کردند، منظور قرآن در باب ولاء مؤمنین و مسلمین نسبت به یکدیگر، عملى شده است.
... ما یک ولاء اثباتى داریم و یک ولاء نفیى؛ قرآن یک جا مىگوید ولاء داشته باشید و یک جا مىگوید نداشته باشید. مسلمین را مىگوید نسبت به یکدیگر ولاء داشته باشید؛ نسبت به کفار نداشته باشید. این معنایش این است که شما مسلمین باید یک پیکر را تشکیل بدهید؛ نه اینکه عضو یک پیکر دیگر بشوید که آن پیکر مال دیگران است؛ خواه شما در آنها مستهلک بشوید و یا شما و آنها مجموعاً یک پیکر را به وجود آورید. این از آن چیزهایى است که اسلام نمىپذیرد.
اسلام خواسته است مسلمانان به صورت واحد مستقلّى زندگى کنند؛ نظامى مرتبط و اجتماعى پیوسته داشته باشند، هر فردى خود را عضو یک پیکر که همان جامعه اسلامى است بداند، تا جامعه اسلامى قوى و نیرومند گردد؛ که قرآن مىخواهد جامعه مسلمانان برتر از دیگران باشد: «وَ لا تَهِنوا وَ لا تَحْزَنوا وَ انْتُمْ الأعْلَوْنَ انْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ»؛[35] سست نشوید و اندوهگین نباشید که اگر به حقیقت مؤمن باشید، شما برترید.
ایمان، ملاک برترى قرار گرفته است. مگر ایمان چه مىکند؟ ایمان ملاک وحدت و رکن شخصیّت و تکیهگاه استقلال و موتور حرکت جامعه اسلامى است. در جاى دیگر مىفرماید: «وَ لا تَنازَعوا فَتَفْشَلوا وَ تَذْهَبَ ریحُکُمْ»؛[36] با یکدیگر نزاع نکنید و اختلاف نداشته باشید که سست و ضعیف خواهید شد و بو و خاصیت خود را از دست خواهید داد.
جدال و اختلاف، کیان و شخصیّت جامعه اسلامى را منهدم مىکند. ایمان، اساس دوستى و وداد و ولاء مؤمنان است. قرآن کریم مىفرماید: «وَ الْمُؤْمِنونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ اوْلِیاءُ بَعْضٍ یَأْمُرونَ بِالْمَعْروفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ»؛[37] مردان مؤمن و زنان مؤمنه، بعضى ولىّ بعضى دیگرند؛ به معروف امر مىکنند و از منکر باز مىدارند.
مؤمنان نزدیک به یکدیگرند و به موجب اینکه با یکدیگر نزدیکاند، حامى و دوست و ناصر یکدیگرند و به سرنوشت هم علاقهمندند و در حقیقت به سرنوشت خود که یک واحد را تشکیل مىدهند، علاقه مىورزند و لذا امر به معروف مىکنند و یکدیگر را از منکر و زشتیها باز مىدارند.
این دو عمل (امر به معروف و نهى از منکر) ناشى از وِداد[38] ایمانى است و لذا این دو جملة «یَأْمُرونَ بِالْمَعْروفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ»[39] بلافاصله به دنبال بیان «ولاء ایمانى» مسلمانان واقع شده است.
علاقه به سرنوشت اشخاص، از علاقه به خود آنها سرچشمه مىگیرد. پدرى که به فرزندان خویش علاقه دارد، قهراً نسبت به سرنوشت و رفتار آنان نیز احساس علاقه مىکند؛ امّا ممکن است نسبت به فرزندان دیگران در خود احساسى نکند؛ چون نسبت به خود آنها علاقهاى ندارد تا به سرنوشتشان نیز علاقهمند باشد و کار نیکشان در او احساس اثباتى به وجود آورد و کار بدشان احساس نفیى.
امر به معروف در اثر همان احساس اثباتى است و نهى از منکر در اثر احساس نفیى، و تا دوستى و محبّت نباشد، این احساسها در نهاد انسانى جوشش نمىکند.
اگر انسان نسبت به افرادى بىعلاقه باشد، در مقابل اعمال و رفتار آنها بىتفاوت است؛ امّا آنجا که علاقهمند است، محبّتها و مودّتها او را آرام نمىگذارند و لذا در آیه شریفه با کیفیّت خاصّى، امر به معروف و نهى از منکر را به مسئلة «ولاء» ارتباط داده است و سپس به عنوان ثمرات امر به معروف و نهى از منکر، دو مطلب را ذکر کرده است: «یُقیمونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ»؛[40] نماز را به پا مىدارند و زکات را مىدهند.
نماز نمونهاى است از رابطه خلق و خالق، و زکات نمونهاى است از حسن روابط مسلمانان با یکدیگر که در اثر تعاطف و تراحم اسلامى از یکدیگر حمایت مىکنند و به هم تعاون و کمک مىکنند. و سپس بر آن متفرّع کرده است: «اولئِکَ سَیَرْحَمُهُمُ اللَّهُ»؛[41] آن وقت است که انواع رحمتهاى الهى و سعادتها بر این جامعه فرود مىآید.
... این آیه و برخى آیات دیگر که ولاء اثباتى عام را ذکر مىکنند، تنها ناظر به محبّت و وداد قلبى نمىباشند، نوعى تعهّد و مسؤولیّت براى مسلمین در زمینه حسن روابط مسلمین با یکدیگر اثبات مىکنند.
... قرآن کریم دربارة رسول اکرم و کسانى که با اویند و تربیت اسلامى یافتهاند، مىفرماید: «مُحَمَّدٌ رَسولُ الله وَ الَّذینَ مَعَهُ اشِدّاءُ عَلَى الْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ»؛[42] محمّد پیامبر خدا و کسانى که با اویند، بر کافران سختاند و با یکدیگر مهربان.
در این آیه، هم به ولاء نفیى اشارت رفته و هم به ولاء اثباتى عام؛ و همچنانکه قبلاً گفتیم، آیات کریمة قرآن ما را متوجّه مىکنند که دشمنان اسلام در هر زمان، سعى دارند ولاء منفى را تبدیل به اثباتى و ولاء اثباتى را تبدیل به منفى نمایند؛ یعنى همة سعىشان این است که روابط مسلمین با غیر مسلمین روابط صمیمانه، و روابط خود مسلمانان به بهانههاى مختلف- از آن جمله اختلافات فرقهاى- روابط خصمانه باشد. در عصر خود ما بهوسیله اجانب در این راه، فعّالیّتهاى فراوان صورت مىگیرد، بودجههاى کلان مصرف مىگردد و متأسّفانه در میان مسلمانان، عناصرى به وجود آوردهاند که کارى جز این ندارند که ولاء نفیى اسلامى را تبدیل به اثباتى و ولاء اثباتى اسلامى را تبدیل به نفیى نمایند. این بزرگترین ضربتى است که این نابکاران بر پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) وارد مىسازند.
امروز اگر بر مصیبتى از مصیبتهاى اسلام باید گریست و اگر بر فاجعهاى از فاجعههاى اسلام بایست خون بارید، این مصیبت و این فاجعه است.[43]
[1]. سید علی خامنه ای (رهبر معظم انقلاب)، کتاب ولایت، ص 41
[2]. نهج البلاغه، خطبه 175
[3]. مائده: 51
[4]. همان
[5]. سید علی خامنه ای (رهبر معظم انقلاب)، کتاب ولایت، ص 44 و 45
[6]. مائده: 55
[7]. سید علی خامنه ای (رهبر معظم انقلاب)، کتاب ولایت، ص 126 و 127
[8]. مائده: 52
[9]. همان
[10]. مائده: 53
[11]. همان
[12]. مائده: 53
[13]. مائده: 54
[14]. همان
[15]. همان
[16]. آلعمران: 31
[17]. مائده: 54
[18]. همان
[19]. مائده: 54
[20]. همان
[21]. مائده: 55
[22]. همان
[23]. تو مىمیرى و آنها نیز خواهند مرد! (الزمر: 30)
[24]. مائده: 55
[25]. همان
[26]. و کسانى که ولایت خدا و پیامبر او و افراد باایمان را بپذیرند، پیروزند (زیرا) حزب و جمعیّت خدا پیروز است. (مائده: 56)
[27]. سید علی خامنه ای (رهبر معظم انقلاب)، کتاب ولایت، ص 51-46
[28]. سید علی خامنه ای (رهبر معظم انقلاب)، کتاب ولایت، ص 22
[29]. نمونه مؤمنان در مهرورزى و دلسوزى بهم چون یک تن است که چون تیکهاى از آن بیمار شود همه آن دچار بیخوابى و تب گردد. (بحار الأنوار، ج 58، ص 150)
[30]. در برابر کفّار سرسخت و شدید، و در میان خود مهربانند. (فتح: 29)
[31]. سید علی خامنه ای (رهبر معظم انقلاب)، کتاب ولایت، ص 60-58
[32]. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار گروه کثیرى از جوانان استان اردبیل 5/5/1379
[33]. پیام رهبر معظم انقلاب به ملت شریف ایران، در پایان چهلمین روز ارتحال حضرت امام خمینى(ره) 23/4/1368
[34]. سفینة البحار، ج 1، ص .13
[35] . آل عمران: 139
[36] . انفال: 46
[37] . توبه: 71
[38] . مودّت؛ تودّد؛ ابراز دوستی
[39]. آل عمران؛ 103
[40]. لقمان؛ 4
[41] . توبه: 71
[42] . فتح: 29
[43] . مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى، ج26، ص: 330