امام شناسی
صفحه ای کوچک برای نشانی دادن از محوری ترین مفهوم عالم: ولایت ...
صفحه ای کوچک برای نشانی دادن از محوری ترین مفهوم عالم: ولایت ...
اطاعت کنید ازخدا ورسولش واولیاء امورایشان
حضرت امام خمینی (رض)
امام شناسی
یوم ندعوا کل اناس بامامهم...
-------------------------------------
وحدت عمومی, به معنای گردآمدن صاحبان سلیقه ها و روش های گوناگون بر گرد محور اسلام, خط امام و "ولایت فقیه" است.
این, همان اعتصام به "حبل الله" است که عموم مسلمین بدان مکلف گشته اند؛
و این, آن اسم اعظمی است که همه ی گره ها را باز, و همه ی موانع را بر طرف, و همه ی شیاطین را مغلوب می کند.
پیام امام خامنه ای به ملت ایران در چهلمین روز ارتحال امام خمینی 1368/4/23
بسم الله الرحمن الرحیم
فصل 5: مفهوم "ولایت"
1. تعریف ولایت
تعریف ولایت
اساسیترین مسألهى دین، مسألهى ولایت است؛ چون ولایت، نشانه و سایهى توحید است. ولایت، یعنى حکومت؛ چیزى است که در جامعهى اسلامى متعلق به خداست و از خداى متعال به پیامبر و از او به ولى مؤمنین مىرسد.[1]
ولایت یعنى پیوند؛ یعنى همین شکل زنجیرهاى پیدا کردن انسانها با یکدیگر؛ این معناى ولایت است. ولایت ائمة اطهار هم که شنیدید و گفته مىشود، این یعنى همان پیوند میان ما و امام ما؛ از لحاظ فطرى، از لحاظ روحى و از لحاظ عملى. اگر این سه حالت پیوند میان ما و ائمه و پیغمبر و خدا پیدا بشود، این همان ولایت است. گاهی گفته میشود ولایتاللّه یا ولایت الهى، گاهى گفته مىشود ولایت ائمة اطهار، اینها همهاش یکى است؛ یعنى ولایت خدا و ولایت ائمه دو تا نیست. ولایت ائمه با ولایت پیغمبر دو چیز نیست؛ همهاش یک چیز است. این ولایت یعنى همان پیوند؛ یعنى ارتباط؛ اتصال دو چیز به طوری که به آسانى آن دو چیز را نتوان از هم جدا کرد. من به عنوان یک آدمى که در زمینة مسائل اسلامى فکر مىکند، وقتیکه این ارتباط را مىخواهم درست در فرهنگ اسلامى بفهمم، اینجور استنباط مىکنم که این ارتباط و این اتصال، اتصال فکرى، روحى و عملى است؛ در این سه شاخه ارتباط، اگر بین ما و ائمه، بین ما و خدا، بین ما و پیامبر ارتباط برقرار شد، ولایت برقرار است.[2]
شما مردهای را در نظر بگیرید که بیجان
افتاده است، او مغز دارد ولی کار نمیکند؛ چشم دارد ولی نمیبیند؛
دهان دارد ولی غذا را بلع نمیکند؛ معده و کبد و جهاز هاضمه دارد، اما غذا را جذب
و هضم نمیکند؛ رگ دارد که در آن خون هست، ولی خون جریان ندارد؛ دست دارد اما یک
مورچة ریز را هم نمیتواند از خودش دفع کند؛ پادارد، اما نمیتواند از آفتاب به سایه
برود، چرا اینطور است؟ چون جان ندارد. اما وقتی که جان دمیده شد، مغز کار میکند،
اعصاب کار میکند، دست میگیرد، دهان میخورد، معده هضم میکند، دستگاه گوارش جذب میکند،
خون میچرخد و میگردد و نیرو را به همه بدن میرساند، بدن را گرم میکند، او را
در تلاش میاندازد، راه میرود، دشمن را میکوبد، دوستها را جذب میکند، خود را
هر چه بیشتر کاملتر و آبادتر میکند؛ این مثل را شما در مقام فهمیدن اهمیت ولایت
در یک جامعه، مقابل چشمهایتان بگذارید؛ پیکر مرده را بردارید و جایش جامعة انسانی
بگذارید، به جای جان و روح هم ولایت را بگذارید؛ جامعهای که ولایت ندارد، استعدادها در
این جامعه هست، اما خنثی میشود؛ به هدر میرود؛ نابود میشود؛ هرز میرود و یا
بدتر به زیان انسان به کار میافتد؛ مغز دارد و میاندیشد، اما میاندیشد برای
فساد آفرینی؛ میاندیشد برای انسان کشی؛ میاندیشد برای محکم کردن پایههای
استثمار و استبداد و استکبار؛ چشم دارد، اما آنچه باید ببیند نمیبیند، و آنچه باید
نبیند میبیند؛ گوش دارد، اما سخن حق را نمیشنود؛ اعصاب، سخن حق را به مغز میرساند،
مغز فرمانی بر طبق حق به جوارح و اعضاء نمیدهد؛ شرایط عالم، اجازه کار بر طبق حق
به انسان نمیدهند. این جامعه بیولایت است؛ در جامعة بیولایت، چراغها شعله نمیکشند
و روشنیشان بیشتر نمیشود؛ همان یک ذره روغنی هم که دارند، تمام میشود تا به کلی
خشک میشود.
چراغهایی که پیغمبر روغن ریخته بود، رو به خاموشی گذاشت و دیدید که چطور خشک شد؛
دیدید که روزهای بعد از وفات پیامبر، شعله میکشید، روشن میکرد، منور میکرد، چون
روغنش را پیامبر ریخته بود؛ اما چون دست ولایت بالای سر این مشعلها و چراغها
نبود، چطور روغنش ته کشید؛ خشک شد؛ بد بوشد؛ پردود شد؛ کم نور شد تا به زمان معاویه
رسید که تحویل به یزید داد و دیدید که چه شد. همان چیزهایی که فاطمه زهرا (سلام
الله علیها) به زنهای انصار و مهاجر گفت و گوش نکردند، همان روزهای اول، همان پیشبینیهایی
که فاطمه زهرا کرد ولی مردم مسلمانِ غافلِ آن روز، نتوانستند بفهمند و گوش نکردند،
همانها تماماً انجام گرفت؛ همان «سیف صارم»، آن شمیشیر خونریز، همان تیغی که اصالتها
و فضیلتها را میکشت؛ همان دستی که انسانها را و انسانیتها را خفه میکرد؛ همه اینها
را فاطمه زهرا گفته بود؛ قبل از فاطمه زهرا هم پیامبر گفته بود. اینها میدیدند، میفهمیدند
و گفتند؛ ولی جامعه اسلامی نفهمید. گوشها سنگین و کر شد. امروز هم صدای
فاطمه زهرا هنوز به گوش میرسد؛ ای گوشهای حساس و هشیار! بشنوید: جامعة دارای ولایت،
جامعهای میشود که تمام استعدادهای انسانی را رشد میدهد؛ همه
چیزهایی که برای کمال و تعالی انسان خدا به او داده، اینها را بارور میکند؛ نهال
انسانی را بالنده میسازد؛ انسانها را به تکامل میرساند؛ انسانیتها را تقویت میکند.[3]
ولایت در اصل معناى لغت به معناى پیوند و به هم جوشیدگى دو چیز است. لغت مىگوید اتصال دو شىء به همدیگر به طورى که هیچ چیزى میان آن دو فاصله نشود. در تعبیر فارسى به هم جوشیدگى، به هم پیوستگى، ارتباط تام و تمام، این معناى ولایت است. البته براى ولایت در تعبیرات مختلف معانى مختلفى ذکر شده، ولایت به معناى محبت، ولایت به معناى سرپرستى، ولایت به معناى آزاد کردن برده، ولایت به معناى بردگى یا ارباب برده بودن، نوع ارتباطاتى که در معناى ولایت ذکر مىشود به نظر مىرسد که کلاً مصادیق همان پیوند و پیوستگى هستند.[4]
ولایت، معناى
عجیبى است. اصل معناى ولایت، عبارت از نزدیک بودن دو چیز با یکدیگر است. فرض بفرمایید
وقتى که دو ریسمان، محکم به هم تابیده مىشوند و جدا کردن آنها از یکدیگر، به آسانى
ممکن نیست، آن را در عربى «ولایت» مىگویند. ولایت، یعنى اتّصال و ارتباط و قرب دو
چیز به صورت مماس و مستحکم با یکدیگر. همة معانىاى که براى «ولایت» در لغت ذکر شده
است - معناى محبّت، معناى قیومیّت و بقیة معانى ـ که هفت، هشت معنا در زبان عربى هست
ـ از این جهت است که در هر کدام از اینها، به نوعى این قرب و نزدیکى بین دو طرف ولایت
وجود دارد. مثلاً «ولایت» به معناى محبّت است؛ چون محبّ و محبوب، با یکدیگر یک ارتباط
و اتّصال معنوى دارند و جدا کردنشان از یکدیگر، امکانپذیر نیست.
اسلام، حکومت را با تعبیر «ولایت» بیان مىکند و شخصى را که در رأس حکومت قرار دارد،
به عنوان والى، ولىّ، مولا ـ یعنى اشتقاقات کلمة ولایت ـ معرفى مىکند. معناى آن چیست؟
معناى آن، این است که در نظام سیاسى اسلام، آن کسى که در رأس قدرت قرار دارد و آن کسانى
که قدرتِ حکومت بر آنها در اختیار اوست، ارتباط و اتّصال و پیوستگىِ جدایى ناپذیرى
از هم دارند. این، معناى این قضیه است. این، فلسفة سیاسى اسلام را در مسألة حکومت براى
ما معنا مىکند. هر حکومتى که این طور نباشد، این ولایت نیست؛ یعنى حاکمیتى که اسلام
پیشبینى کرده است، نیست. اگر فرض کنیم در رأس قدرت، کسانى باشند که با مردم ارتباطى
نداشته باشند، این ولایت نیست. اگر کسانى باشند که رابطة آنها با مردم، رابطة ترس و
رعب و خوف باشد ـ نه رابطة محبّت و التیام و پیوستگى ـ این ولایت نیست. اگر کسانى با
کودتا بر سر کار بیایند، این ولایت نیست. اگر کسى با وراثت و جانشینىِ نَسَبى ـ منهاى
فضایل و کیفیّات حقیقى که در حکومت شرط است ـ در رأس کار قرار گیرد، این ولایت نیست.
ولایت، آن وقتى است که ارتباط والى یا ولىّ، با مردمى که ولایتِ بر آنهاست، یک ارتباط
نزدیک، صمیمانه، محبّتآمیز و همانطورى که در مورد خود پیامبر وجود دارد ـ یعنى «بَعَثَ فیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِم»[5] یا «بعث منهم»: از خود آنها کسى را مبعوث کرده است ـ باشد؛ یعنى از خود
مردم کسى باشد که عهدهدار مسألة ولایت و حکومت باشد. اساس کار در حاکمیت اسلام این
است.[6]
اسلام، حکومت را با تعبیر «ولایت» بیان مىکند و شخصى را که در رأس حکومت قرار دارد، به عنوان والى، ولى، مولا ـ یعنى اشتقاقات کلمة ولایت ـ معرفى مىکند. معناى آن چیست؟ معناى آن، این است که در نظام سیاسى اسلام، آن کسى که در رأس قدرت قرار دارد و آن کسانى که قدرت حکومت بر آنها در اختیار اوست، ارتباط و اتصال و پیوستگى جدایى ناپذیرى از هم دارند. این، معناى این قضیه است. این، فلسفة سیاسى اسلام را در مسألة حکومت براى ما معنا مىکند. هر حکومتى که این طور نباشد، این ولایت نیست؛ یعنى حاکمیتى که اسلام پیشبینى کرده است، نیست.[7]
پس ولایت در اصطلاح اوّلی قرآن یعنی بهم پیوستگی و هم جبهگی و اتصال شدید یک عده انسانی که دارای یک فکر واحد و جویای یک هدف واحد هستند، در یک راه قدم بر میدارند، برای یک مقصود تلاش و حرکت میکنند، یک فکر و یک عقیده را پذیرفتهاند افراد این جبهه هر چه بیشتر باید به هم متصل باشند و از جبهههای دیگر و قطبهای دیگر و قسمتهای دیگر خودشان را جدا و کنار بگیرند؛ چرا؟ برای اینکه از بین نروند، در آن هضم نشوند، این را در قرآن ولایت میگویند.[8]
ولایت امت مسلمان، و ولایت آن جبههای که در راه خدا و برای خدا میکوشد، به این معنا است که میان افراد این جبهه هر چه بیشتر اتصال و پیوستگی بوجود بیاید و هر چه بیشتر دلهای اینها به هم گره بخورد و نزدیک بشود و هر چه بیشتر از قطبهای مخالف از کسانی که بر ضدّ آنها میاندیشند و بر ضدّ آنها عمل میکنند، جدا بشود؛ این معنای ولایت است.[9]
اگر فرض کنیم در رأس قدرت کسانى باشند که با مردم ارتباطى نداشته باشند، این ولایت نیست. اگر کسانى باشند که رابطة آنها با مردم، رابطة ترس و رعب و خوف باشد ـ نه رابطة محبت و التیام و پیوستگى ـ این ولایت نیست. اگر کسانى با کودتا بر سر کار بیایند، این ولایت نیست. اگر کسى با وراثت و جانشینى نسبى ـ منهاى فضایل و کیفیات حقیقى که در حکومت شرط است ـ در رأس کار قرار گیرد، این ولایت نیست. ولایت، آن وقتى است که ارتباط والى یا ولى، با مردمى که ولایت بر آنهاست، یک ارتباط نزدیک، صمیمانه، محبتآمیز و همانطورى که در مورد خود پیامبر وجود دارد ـ یعنى «بَعَثَ فیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ»[10] یا «بعث منهم»: از خود آنها کسى را مبعوث کردهاست ـ باشد؛ یعنى از خود مردم کسى باشد که عهدهدار مسألة ولایت و حکومت باشد. اساس کار در حاکمیت اسلام این است.[11]
ولایت، یعنى پیوند و ارتباط تنگاتنگ و مستحکم و غیرقابل انفصال و انفکاک. جامعة اسلامى که داراى ولایت است، یعنى همة اجزاى آن به یکدیگر و به آن محور و مرکز این جامعه ـ یعنى ولى ـ متصل است. لازمة همین ارتباط و اتصال است که جامعة اسلامى در درون خود یکى است و متحد و مؤتلف و متصل به هم است و در بیرون نیز اجزاى مساعد با خود را جذب مىکند و اجزایى را که با آن دشمن باشند، به شدت دفع مىکند و با آن معارضه مىنماید. یعنى «أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ[12]».[13]
اگرچه ولایت یک امر سیاسى است، اما همة مضمون ولایت در سیاست خلاصه نمىشود. این ولایت، پرتوى از ولایت ذات مقدّس پروردگار است. این ولایت، ناشى از حضور ولایت الهى در وجود امیرالمؤمنین است، همچنانکه در وجود پیامبر مکرّم اسلام بود... ولایت در حقیقت به معناى پیوند، ارتباط و اتصال است. آن کسى که منصوب به این مقام است، برخلاف حکام و فرمانروایان عالم، فقط یک فرمانروا یا یک سلطان و یک حاکم نیست؛ بلکه یک ولى است، به مردم نزدیک است، به آنها پیوسته است و مورد اتکاى دل و جان مردم است. این معنا در امیرالمؤمنین و در ائمة معصومین (علیهمالسّلام) وجود دارد. بعد از دوران حضور ائمه هم اگر پرتوهاى ضعیفى از این حقیقت در جایى پیدا شود، ولایت در آنجا شکل مىگیرد. حقیقت و معناى واقعىِ امر این است.[14]
ولایت، هم صفتى است براى منصبى که نبىّ اکرم و جانشینان او از سوى پروردگار، حائز آن بودهاند، هم خصوصیتى است براى آن جامعة اسلامى که در سایة آن حکومت، زندگى مىکند و از پرتو آن بهره مىگیرد.[15]
ولایت، یعنى حکومتى که همراه با محبت، همراه با پیوستگى با مردم است، همراه با عاطفهى نسبت به آحاد مردم است، فقط فرمانروایى و حکمرانى نیست؛ اما پادشاهى معنایش این نیست و به مردم کارى ندارد. پادشاه، یعنى حاکم و فرمانروا؛ هر کار خودش بخواهد، مىکند.[16]
اما ولایت یک جامعه به چیست؟ ولایت یک جامعه به این است که ولی در آن جامعه اولاً مشخص باشد. ثانیاً منشأ و الهام بخش همه نیروها، نشاطها، فعالیتهای آن جامعه باشد. قطبی باشد که همه جویها و سرچشمهها از او سرازیر میشود، مرکزی باشد که همة فرمانها را او میدهد و همة قانونها را او اجرا میکند. نقطهای باشد که همة رشتهها و نخها به آنجا برگردد، همه به او نگاه کنند، همه دنبال او بروند، موتور زندگی را، او روشن بکند، راننده و پیش قراول کاروان زندگی در جامعه، او باشد، این جامعه، جامعه دارای ولایت است، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بعد از پیغمبر بیست و پنج سال تمام زمام اجتماع را در دست نداشت. جامعه اسلامی بعد از پیغمبر بیست و پنج سال دارای ولایت نبود، درآن جامعه مسلمان دارای ولایت بود، ابوذر شخصاً دارای ولایت بود، مقداد شخصاً دارای ولایت بود، آن دیگری شخصاً دارای ولایت بود، اما جامعه اسلامی بعد از پیغمبر بیست و پنج سال دارای ولایت نبود تا اینکه امیر المؤمنین به حکومت جامعه اسلامی رسید و جامعه اسلامی دارای ولایت شد؛ آنوقتی که امام منشأ امر و نهی در جامعه میشود، آنوقتی که همه رشتهها از امام ناشی میشود،آنوقتی که امام دارد عملاً جامعه را اداره میکند، آنوقتی که پرچم جنگ را امام بلند میکند، آنوقتی که فرمان حمله را امام میدهد، آنوقتی که قرارداد صلح را امام مینویسد، آن وقت است که جامعه دارای ولایت است، و در غیر این صورت جامعه دارای ولایت نیست، پس این هم جامعة دارای ولایت. اگر چنین جامعهای دارید، شکر خدا بکنید و اگر ندارید، دنبالش راه بیفتید. اگر این چنین نعمتی بر سر شما هست، خدا را شکر کنید که بزرگتر از نعمت ولایت، نعمتی نیست و اگر ندارید، دنبالش راه بیفتید و ولایت را در شخص خودتان و در جامعه بشری تأمین کنید. سعی کنیم که علیوار زندگی کنیم، سعی کنیم که دنبال علی راه بیفتیم، سعی کنیم که میان خودمان و علی که ولی خداست، پیوند برقرار کنیم، اینها کوشش لازم دارد، تلاش لازم دارد، مجاهدت لازم دارد، خون دل خوردن دارد که ائمه هدی (علیهمالسلام) بعد از شهادت امیر المؤمنین یکسره در راه ولایت کوشیدهاند.
تمام تلاش ائمه برای این بودهاست که ولایت را زنده کنند، جامعه اسلامی را احیاء کنند تا این نهالی را که به نام انسان در این مزرعه و در این باغستان و در این نهالستان غرس شده، با آب گوارای جانبخش حیات آفرین ولایت زنده و سر سبز و بالنده کنند، این تلاش ائمه بود، تلاش ما نیز برای ولایت جامعه باید این باشد که ببینیم برای قدرت دادن به ولی اسلام چه کاری باید بکنیم.
همانطور که قبلاً گفته شد یک وقت است که علی بن ابیطالب (علیهالسلام) حسن بن علی (علیهالسلام)، حسین بن علی (علیهالسلام)، علی بن حسین (علیهالسلام)، تا آخر، ائمه به نام و خصوصیات مشخص میشوند، یک وقت هم هست که با نام مشخص نمیشوند بلکه توسط یک ولی با صفاتی مشخص میشوند همانطور که فرمودهاند: «فَأَمَّا مَنْ کَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِینِهِ مُخَالِفاً عَلَى هَوَاهُ مُطِیعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ ...»[17] این طوری ولی را مشخص میکنند؛ این هم از طرف خداست، منتهی آن اولی را با اسم معین کردهاند و این را خصوصیاتش را گفتهاند. شما خودت حساب کردهای، اندازه کردی، قواره گرفتی، الگو را گذاشتهای، حضرت آیت اللهالعظمی آقای بروجردی در آمد، وقتی که انسان بنای کارش را بر این گذاشت که قوانین اسلامی و مقررات الهی را در جامعه به صورتی که ولایت حکم میکند، زنده و احیاء بکند آن وقت میگردد و راهش را پیدا میکند، روشها و شیوههایش را پیدا میکند که ما فعلا در شیوهها و روشها بحثی نداریم.[18]
شما مىبینید امیرالمؤمنین (علیهالصّلاه والسّلام) که مظهر ولایتِ اسلام و مصداق کامل ولىّاى است که براى مردم مشخّص شدهاست، در هیچ برههاى، از این حالت ارتباط و اتّصال و انسجام با مردم خالى نبودهاست. نه در دورانى که او را عملاً از حکومت کنار گذاشتند و مردم را از او به عنوان ارتباطِ حکومتى جدا کردند ـ یعنى عملاً حکومت را از او گرفتند ـ ولایت و حکومت و فرماندهى و حکمرانىاى که در اسلام، از آن به «ولایت» تعبیر مىشود و حقّ او بود از او سلب کردند ـ البته ولایت معنوى، آن چیزى که در امامت تشیّع فرض شده است و وجود دارد، در هر حال هست و بسته به ولایت ظاهرى نیست ـ و نه در دورههاى دیگر، از ارتباط و اتّصال با مردم خالى نبودهاست. در همان وقت هم امیرالمؤمنین یکى از آحاد ملت و جزو مردم است. منزوى و منعزل و کنارهجوى از مردم نیست. آن وقتى هم که به حکومت مىرسد، یک حاکم به تمام معنا مردمى است.[19]
آن ولایت به آن معنا، در ائمّهاى هم که به ولایت ظاهرى نرسیدند وجود داشت. ولایتى که از آنِ امیرالمؤمنین (علیهالصلاهوالسلام) و منصوب پیغمبر بود ولایت سیاسى بود. همان معنایى که ذات اقدس پروردگار آن را به وسیلة پیغمبر اکرم در اسلام به وجود آورد و جعل کرد، و با آن معلوم شد که اسلام در ردیف والاترین احکام و مقرّرات خود، مسألة حکومت و ولایت و سرپرستىِ امّت را دارد. اگر کسى از این بُعد به موضوع غدیر نگاه کند، بسیارى از اشتباهاتى که متأسفانه در طول قرنها در اذهان وجود داشتهاست، باید براى او زایل شود.[20]
یک بُعد دیگر در قضیه و حدیث غدیر، همین مسألة ولایت است؛ یعنى تعبیر از حکومت به ولایت؛ «من کنت مولاه فهذا علىّ مولاه». آن وقتى که پیامبر(صلی الله علیه و آله) در مقام تعیین حق حاکمیت براى یک شخص است، تعبیر مولا را براى او بهکار مىبرد و ولایت او را به ولایت خود مقترن مىکند. خود این مفهومى که در ولایت هست، بسیار حایز اهمیت است. یعنى اسلام، منهاى همین مفهوم ولایت ـ که یک مفهوم مردمى و متوجه به جهت حقوق مردم و رعایت آنها و حفظ جانب انسانهاست ـ هیچ حاکمیتى را بر مردم نمىپذیرد و هیچ عنوان دیگرى را در باب حکومت قایل نیست.[21]
v «یا ایُّهَا الَّذینَ امَنوا لا تَتَّخِذُوا الْکافِرینَ اوْلیاءَ مِنْ دونِ الْمُؤْمِنینَ اتُریدونَ انْ تَجْعَلوا لِلّهِ عَلَیْکُمْ سُلْطاناً مُبینا»[22]
«وَ الْمُؤْمِنونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ اوْلِیاءُ بَعْضٍ یَأْمُرونَ بِالْمَعْروفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُقیمونَ الصَّلوةَ وَ یُؤْتونَ الزَّکوةَ وَ یُطیعونَ الله وَ رَسولَهُ اولئِکَ سَیَرْحَمَهُمُالله انَّ الله عَزیزٌ حَکیمٌ»[23]
«انَّما وَلِیُّکُمُ الله وَ رَسولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمونَ الصَّلوةَ وَ یُؤْتونَ الزَّکوةَ وَ هُمْ راکِعونَ»[24]
ولاء و ولایت (به فتح «واو»)، ولایت (به کسر «واو»)، ولىّ، مولى، اولى و امثال اینها، همه از مادة «ولى» ـ و، ل، ى ـ اشتقاق یافتهاند.[25] این واژه از پر استعمالترین واژههاى قرآن کریم است که به صورتهاى مختلفى به کار رفته است؛ مىگویند در 124 مورد به صورت اسم و 112 مورد در قالب فعل در قرآن کریم آمده است.
معناى اصلى این کلمه همچنانکه راغب در مفردات القرآن گفته است، قرار گرفتن چیزى در کنار چیز دیگر است؛ به نحوى که فاصلهاى در کار نباشد؛ یعنى اگر دو چیز آنچنان به هم متّصل باشند که هیچ چیز دیگر در میان آنها نباشد، مادّه «ولى» استعمال مىشود. مثلاً اگر چند نفر پهلوى هم نشسته باشند و ما بخواهیم وضع و ترتیب نشستن آنها را بیان کنیم، مىگوییم: زید در صدر مجلس نشسته است «و یلیه عمرو، و یلى عمرا بکر» یعنى بلافاصله در کنار زید، عمرو نشسته است و در کنار عمرو، بدون هیچ فاصلهاى بکر نشسته است.
به همین مناسبت، طبعاً این کلمه در مورد قرب و نزدیکى به کار رفته است؛ اعمّ از قرب مکانى و قرب معنوى، و باز به همین مناسبت در مورد دوستى، یارى، تصدّى امر، تسلّط و معانى دیگر از این قبیل استعمال شده است؛ چون در همه اینها نوعى مباشرت و اتّصال وجود دارد.[26]
v «ولاء» به معنای نصرت و محبت، عبارت است از دو شیء که در اثر قرب به همدیگر، از دوستی یکدیگر برخوردار بوده و ناصر و یاور یکدیگر هستند. به دو امری که پس از یکدیگر واقع می شوند، متوالی میگویند؛ پس لازمة موالات و توالی ارتباط است. اگر این ارتباط دوطرفه باشد، اوّلی، ولیّ دومی و دومی، ولیّ اولی است؛ مانند اخوت و دوستی. و اگر تأثیر، یکجانبه بوده، اوّلی ولیّ دومی و دومی«مولّی علیه» (یعنی تحت ولایت) اولی است؛ مثل رابطة پدر و فرزندی و رابطة علت و معلولی. ولایت اگر به فتح واو باشد، تأثیر آن یکجانبه است؛ مثل سرپرستی. از کسی که ولی است، تعبیر به «ولی» میشود، اما اگر دو جانبه بود، از آن تعبیر به وِلایت (به کسر واو) می شود. خدا، هم ولی و هم والی است: «هُنالِکَ الْوَلایَةُ لِلَّهِ الْحَق»[27] و « فَالله هُوَ الْوَلِی.[28]»[29]
v مقصود از واژة «ولایت» در بحث ولایت فقیه، آخرین معناى مذکور، یعنى «سرپرستى» است. ولایت، به معناى سرپرستى، خود داراى اقسامى است و باید هر یک توضیح داده شود تا روشن گردد که در این مسئله، کدامیک از آنها موردنظر مىباشد.[30]
v از نظر اصطلاحی، معنای ولایت تا حدودی در سه حوزة علم فقه، عرفان و کلام با یکدیگر تفاوت دارد.
ولایت در فقه با تعابیر مختلفی به کار برده میشود؛ همچون: «جواز تصرّف»،[31] «تصرّف در امرو نهی»،[32] «تصرف در اموال و انفس»،[33] «تصرف و حاکمیت بر شخص یا کار دیگری»؛[34] اما مضمون همگی، «تصرف و قیام به شؤون غیر»[35] است.
از دیدگاه علمای علم کلام، ولایت یک مسئلة اعتقادی است که جایگاهی بس رفیع دارد و منظور از آن، استمرار کلیه شئون هدایت و رهبری پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلّم)، (به جز نبوّت) در جانشینان آن حضرت است؛ یعنی پس از رحلت پیامبر گرامی اسلام، جریان امامت و رهبری، همچنان تداوم یافته و مسئولیت خطیر سرپرستی امور مسلمین، بر عهدة ائمة معصومین (علیهم السلام) و نوّاب آنان قرار گرفته است.[36]
[1] . سخنرانى در دیدار با اقشار مختلف مردم (روز بیستونهم ماه مبارک رمضان) 26/01/1370
[2]. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار با جامعه اسلامى هیئت علمى دانشگاه ملى ایران 7/2/1361
[3]. سید علی خامنه ای (رهبر معظم انقلاب)، کتاب ولایت، ص 71-68
[4] . سخنرانى در کنگرهى هزارهى نهجالبلاغه 29/02/1360
[5]. آل عمران: 164
[6]. بیانات در دیدار مسؤولان و کارگزاران نظام جمهورى اسلامى ایران به مناسبت عید سعید غدیر 6/2/1376
[7]. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار مسئولان و کارگزاران نظام جمهورى اسلامى ایران به مناسبت عید سعید غدیر 6/2/1376
[8]. سید علی خامنه ای (رهبر معظم انقلاب)، کتاب ولایت، ص20
[9]. سید علی خامنه ای (رهبر معظم انقلاب)، کتاب ولایت، ص25
[10]. در میان آنها، پیامبرى از خودشان برانگیخت. (آلعمران: 164)
[11]. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار مسئولان و کارگزاران نظام جمهورى اسلامى ایران به مناسبت عید سعید غدیر 6/2/1376
[12]. در برابر کفّار سرسخت و شدید، و در میان خود مهربانند. (فتح: 29)
[13]. سخنرانى رهبر معظم انقلاب در دیدار با جمع کثیرى از دانشگاهیان و طلاب حوزههاى علمیه 29/9/1368
[14]. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار مسئولان و کارگزاران نظام به مناسبت عید غدیر خم 1/12/1381
[15]. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار با مسئولان و کارگزاران نظام به مناسبت عید سعید غدیر 27/1/1377
[16] . بیانات در خطبههاى نماز جمعهى تهران 18/02/1377
[17]. و امّا آن کسى از فقهاء امّت ما که نگهبان نفس خود از آز و هوس و حافظ دین ایزد تعالى و تقدّس و مخالف آز و هوا و مطیع أمر حضرت مولى خود بود...(الإحتجاج على أهل اللجاج، ج 2، ص 458)
[18]. سید علی خامنه ای (رهبر معظم انقلاب)، کتاب ولایت، ص 71-65
[19]. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار مسئولان و کارگزاران نظام جمهورى اسلامى ایران به مناسبت عید سعید غدیر 6/2/1376
[20]. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار کارگزاران نظام، به مناسبت «عید غدیر» 18/2/1375
[21]. سخنرانى رهبر معظم انقلاب در دیدار با مسئولان و کارگزاران نظام جمهورى اسلامى ایران، به مناسبت عید سعید غدیر 10/4/1370
[22]. اى کسانى که ایمان آوردهاید! غیر از مؤمنان، کافران را ولّى و تکیهگاه خود قرار ندهید! آیا مىخواهید (با این عمل،) دلیل آشکارى بر ضدّ خود در پیشگاه خدا قرار دهید؟ (نساء: 144)
[23]. مردان و زنان باایمان، ولىّ (و یار و یاور) یکدیگرند امر به معروف، و نهى از منکر مىکنند نماز را برپا مىدارند و زکات را مىپردازند و خدا و رسولش را اطاعت مىکنند بزودى خدا آنان را مورد رحمت خویش قرار مىدهد خداوند توانا و حکیم است. (توبة: 71)
[24]. سرپرست و ولىّ شما، تنها خداست و پیامبر او و آنها که ایمان آوردهاند همانها که نماز را برپا مىدارند، و در حال رکوع، زکات مىدهند. (مائده: 55)
[25] . «ولی» در لغت به معنای: نصرت و یاری، محبّت، تصدّی امر، سلطنت، سرپرستی، رهبری و حکومت است. (ر. ک: تاج العروس، ج10، ص 398؛ مقائیس اللغة، ج6، ص141و المصباح المنیر، ج2، ص396)
[26] . مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى، ج3، ص: 255
[27]. کهف؛ 44
[28] . شوری، 9
[29] . آیه الله جوادی آملی، شمیم ولایت، ص39 و 37
[30] . آیه الله جوادی آملی، ولایت فقیه؛ ولایت فقاهت وعدالت، ص 122
[31] . نراقی، عوائد الایام، ص199.
[32] . کشف الغطاء، جلد1، ص9.
[33] . شیخ انصاری (رحمة الله علیه) یکی از مناصب فقیه را «ولایة التصرف فی الاموال و الانفس»میداند؛ المکاسب، جلد3، ص564 .
[34] . آیه الله مکارم شیرازی، انوار الفقاهة، کتاب البیع، جزء اول، ص 445.
[35] . امام خمینی رحمة الله علیه، المکاسب المحرمه، ج 2، ص 106.
[36]. على اصغر نصرتى، نظام سیاسى در اسلام، ص 223