امام شناسی
صفحه ای کوچک برای نشانی دادن از محوری ترین مفهوم عالم: ولایت ...
صفحه ای کوچک برای نشانی دادن از محوری ترین مفهوم عالم: ولایت ...
اطاعت کنید ازخدا ورسولش واولیاء امورایشان
حضرت امام خمینی (رض)
امام شناسی
یوم ندعوا کل اناس بامامهم...
-------------------------------------
وحدت عمومی, به معنای گردآمدن صاحبان سلیقه ها و روش های گوناگون بر گرد محور اسلام, خط امام و "ولایت فقیه" است.
این, همان اعتصام به "حبل الله" است که عموم مسلمین بدان مکلف گشته اند؛
و این, آن اسم اعظمی است که همه ی گره ها را باز, و همه ی موانع را بر طرف, و همه ی شیاطین را مغلوب می کند.
پیام امام خامنه ای به ملت ایران در چهلمین روز ارتحال امام خمینی 1368/4/23
بسم الله الرحمن الرحیم
فصل 4: ضرورت تشکیل حکومت در اسلام
3. سنّت پرچمداران و صاحبان رسالت الهی در پیگیری و تحقّق حکومت
شماره 5
امام حسن و امام حسین علیهما السلام
هر چند شرایط اختناق عجیب حاکم در دوران اهل بیت(علیهم السلام) از یکسو، و عدم وجود یاران و خواص قابل اعتماد و تاثیرگذار از سوی دیگر، امکان طرح بحث حق حاکمیت را از آن بزرگواران سلب میکرد، با این همه، هرگاه ائمة هدی(علیهم صلوات الله) فرصت مییافتند به تبیین حق الهی خود برای تصدی حکومت و مدیریت جامعه ـ که در روایات ما با کلماتی چون ولایت، خلافت و امامت بیان میگردد ـ پرداختهاند. در اینجا مروری گذرا خواهیم داشت بر گوشهای از روایاتی که با این مضمون، در جوامع روایی ما موجود است؛
1. امام حسن مجتبی(علیه السلام)
v با شهادت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) و بیعت مردم با امام حسن مجتبی(علیه السّلام)، امامت ایشان با تصدی حاکمیت جامعة اسلامی، همزمان آغاز گشت. لذا از اولین اقدامات حکومتی آن حضرت دعوت از معارضان حاکمیت خدایی خویش برای پذیرش خلافت بود. از اینرو حضرت، بهوسیلة جندب بن عبد اللّه أزدى نامهاى براى معاویه فرستادند که مضمون آن این بود:
«از حسن بن على امیر المؤمنین به معاویة بن ابیسفیان: سلام علیکم، من آن خدائى را سپاسگزارم که خدائى غیر از او نیست، اما بعد: ... هنگامى که علی بن ابى طالب میخواست قبض روح شود، مرا براى بعد از خود خلیفه و سرپرست مسلمانان قرار داد... همانطور که مردم با من بیعت کردند، تو نیز بیعت کن؛ تو میدانى که من نزد خدا براى مقام خلافت از تو سزاوارترم و هر کسى که از باطل برگردد و قلبى تائب داشته باشد، محفوظ خواهد بود. اى معاویه! از خدا بترس! دست از ظلم بردار! از ریختن خونهاى مسلمین خوددار باش! بهخدا قسم خیرى در این نیست که خدا را ملاقات کنى و او را با بیشتر از این خونهائى که از مسلمانان ریختهاى دیدار نمائى. بیا و در طاعت خدا و رسول داخل شو! با کسى که از تو بیشتر نسبت به حق و امر خلافت اهلیّت دارد، نزاع مکن!»[1]
اما طولی نکشید که خیانت خواص، راه را بر دنیاطلبی مردم گشود و «بسیارى از اهل کوفه براى معاویه نامه نوشتند که ما با تو هستیم و اگر مىخواهى حسن را گرفته و به سوى تو مىفرستیم!! سپس بر خیمه آن حضرت هجوم آوردند و مجروحش کردند.
با این وصف، حضرت، به معاویه اینگونه نوشت:
«حکومت و خلافت، مال من و خاندان من است و براى تو و خاندان تو حرام است. این را از رسول خدا (صلّى اللَّهعلیه و آله) شنیدهام.[2] اگر اشخاصى که صابر باشند و عارف به حق من و منکر آن نباشند، مىیافتم خلافت را به تو تسلیم نمىکردم و آنچه را مىخواستى به تو نمىدادم» و بعد حضرت، به سوى کوفه برگشت.[3]
همانطور که از کلام آن حضرت نیز پیداست، ایشان بهدلیل عدم حضور «یارانی» که بار حکومت را بردوش کشند و نتیجهدادنِ تبلیغات سوء دشمنان که به مرور باعث از بین رفتن تمایل و «خواست مردمی» گردید، لوازم استمرار حاکمیت الهی از دست رفت. لذا آن حضرت با هدف حفظ اصل اسلام و حراست از بستری که در آن قالب بتوان جریان سالم تشیع را از اضمحلال نگه داشت، با تدبیری داهیانه، قرارداد صلح را به معاویه پیشنهاد و او را به پذیرش آن مجبور ساخت.[4]
پس از معاهدة صلح، معاویه، پیروزمندانه از امام حسن مجتبی (علیه السلام) خواست که خطبهای بخواند و از فضائل معاویه بگوید!
«امام مجتبی(علیه السلام) پس از حمد و ثناى الهى و صلوات بر محمّد و آلش فرمود: «هر کس مرا مىشناسد که مىشناسد، و هر کس که مرا بهجا نمىآورد، بداند من حسن فرزند فرستاده خدا، فرزند بشیر و نذیر، فرزند کسى که برگزیده به رسالت بود، فرزند آنکس که فرشتگان بر او درود فرستادند، فرزند کسى که امّت بدو شرف یافت، فرزند آن کس که جبرئیل از جانب خداوند پیک و قاصد او بود. آرى! فرزند آن کس که مایه رحمت براى جهانیان مبعوث شد، [خداوند بر او و تمام خاندانش درود فرستد].»
معاویه نتوانست کینه و حسد خود را پنهان کند، ناچار گفت: حسن! خرماى تازه را براى ما تعریف کن! فرمود: بسیار خوب اى معاویه! «باد» باردارش سازد، و «خورشید» رشدش دهد، و «ماه» رنگینش سازد، و «گرما» پختهاش کند، و «شب» سردش نماید.
سپس سخن پیشین خود را از سرگرفته و فرمود: «منم فرزند آن کس که دعایش [در پیشگاه خداوند] مستجاب و پذیرفته بود، منم فرزند کسى که مقام قرب و منزلت او به نزد خدا به اندازه دو کمان یا نزدیکتر بود، منم فرزند شافع فرمانروا، منم فرزند مکّه و منى، منم فرزند کسى که قریش بناچار تسلیم او شد، منم فرزند کسى که طرفدارش خوشبخت شد و مخالفش بدبخت است، منم فرزند آن کس که زمین از برایش پاککننده و سجدهگاه مقرّر گشت، منم فرزند آن کس که اخبار آسمان پیوسته بر او نازل مىشد، منم زاده آن خاندان که خداوند از ایشان پلیدى را دور ساخت، و کاملا پاک و مطهّرشان نمود.»
معاویه گفت: حسن! گمان مىکنم که هواى خلافت در سر دارى؛ و نفست بر سر خلافت با تو در کشمکش و ستیز است؟!
فرمود: «معاویه! واى بر تو، جز این نیست که جانشین و خلیفه پیامبر کسى است که به شیوه و روش او رفتار کند، و به طاعت خدا عمل نماید، به جانم سوگند که تنها مائیم نشانههاى هدایت، و مشکات تقوا.
امّا تو، معاویه! از شمار افرادى هستى که سنّتها را تباه ساختند و بدعتها را زنده، و بندگان خدا را به بردگى کشاندند، و آئین خدا را به بازى گرفتند. آنچه در آنی بىنامى و پستى است. اندکى زیست نمائى؛ و وزر و وبالش بر تو بماند...»[5]
v قیام سیدالشهدا(علیه السلام) را پس از بعثت نبی مکرم اسلام(صلی الله علیه و آله) بزرگترین واقعة جهان اسلام خواندهاند؛ واقعهای که با هدف مبارزه با انحرافات حکومت بنیامیه و بازگرداندن مسیر حاکمیت به الگوی حکومت نبوی و علوی صورت پذیرفت. از این رو هیچ تحلیلگری تاکنون این قیام عظیم را غیرسیاسی نخوانده است.
مرور اجمالی بر سیرة سیاسی آن حضرت را از کلام آیت الله مکارم شیرازی بشنوید:
«امام حسین (علیه السلام) که شایسته و وارث حاکمیّت نبوى و علوى و رهبر معنوى امّت اسلامى بود، براى احیاى ارزشهاى اسلامى و بسط قسط و عدل و مبارزه با ستمگران به هدف تشکیل حکومت اسلامى به پا خاست؛ به این قصد که اگر ممکن شود با تشکیل حکومت اسلامى و گرنه با شهادت خویش و یارانش، چهرة واقعى بنىامیّه را آشکار سازد و به ریشهکن ساختن درخت ظلم و کفر و نفاقشان بپردازد و اسلام و امّت مظلوم اسلامى را یارى کند.
امام حسین (علیه السلام) در خطبهاى با صراحت، هدف از تلاش و تکاپوى خویش را چنین بیان مىکند:
«اللَّهُمَّ إِنَّکَ تَعْلَمُ إِنَّهُ لَمْ یَکُنْ مَا کَانَ مِنَّا تَنافُساً فِی سُلْطانٍ، وَ لا الِتماساً مِنْ فُضُولِ الْحُطامِ، وَ لکِنْ لِنَرَىَ الْمَعالِمَ مِنْ دِینِکَ، وَ نُظْهِرَ الْإِصْلاحَ فِی بِلادِکَ، وَ یَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبادِکَ، وَ یُعْمَلُ بِفَرَائِضِکَ وَ سُنَّتِکَ وَ أَحْکامِکَ»؛[6] خداوندا! تو مىدانى که آنچه از ما (در طریق تلاش براى بسیج مردم) صورت گرفت، به خاطر رقابت در امر زمامدارى و یا به چنگ آوردن ثروت و مال نبود، بلکه هدف ما آن است که نشانههاى دین تو را آشکار سازیم و اصلاح و درستى را در همه بلاد بر ملا کنیم تا بندگان مظلومت آسوده باشند و فرایض و سنّتها و احکامت مورد عمل قرار گیرد.
امام خمینى (قدس سره) در سخنى در تبیین همین مطلب مىگوید:
«... آنهایى که خیال مىکنند حضرت سیّدالشهدا براى حکومت نیامده، خیر [این سخن صحیح نیست؛ بلکه] اینها براى حکومت آمدند، براى اینکه باید حکومت دست مثل سیّد الشهدا باشد، مثل کسانى که شیعة سیّد الشهدا هستند، باشد».[7]
هر چند امام (علیه السلام) مىدانست سرانجام در این راه شهید مىشود؛ [امام خمینی(قدس سره)] در جاى دیگر مىگویند:
«زندگى سیّد الشهدا، زندگى حضرت صاحب الزمان (علیه السلام)، زندگى همة انبیاى عالم، همه انبیا از اوّل ـ از آدم تا حالا ـ همه این معنا بوده است که در مقابل جور، حکومت عدل درست کنند».[8]
با این مقدّمه، اکنون براى اثبات این مطلب که حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام) براى تشکیل حکومت اسلامى و مبارزه با ستمگران قیام کردند، به سراغ سخنان و سیره آن حضرت مىرویم.
... امام حسین (علیه السلام) در تمام دوران خلافت پدر بزرگوارش امیرمؤمنان (علیه السلام) و برادرش امام حسن (علیه السلام) براى تقویت حکومت اسلامى در کنار آن بزرگواران حضور داشت و با دشمنان حکومت اسلامى مبارزه مىکرد. هنگامى که معاویه براى گرفتن بیعت جهت یزید برآمد و به شهرها سفر کرد؛ در مدینه نیز اجتماعى براى معرّفى و بیعت براى یزید تشکیل داد. معاویه در این اجتماع گفت:
به خدا سوگند! اگر من در میان مسلمین کسى بهتر از یزید را سراغ داشتم، براى او بیعت مىگرفتم!!
امام حسین (علیه السلام) فرمودند: به خدا سوگند تو کسى را که از یزید از جهت پدر، مادر و شایستگىها و ارزشهاى فردى و صفات انسانى بهتر است، کنار گذاشتى!»
معاویه گفت: گویا خودت را مىگویى؟
فرمود: آرى!
معاویه خاموش شد.[9]
... از این کلمات صریح، به خوبى روشن مىشود که امام حسین (علیه السلام) در آن زمان فقط خود را شایسته خلافت مىدانست و معتقد بود شخصى همانند او ـ با آن عظمت خانوادگى و معنوى ـ باید زمام امور مسلمین را به دست گیرد.
پس از مرگ معاویه و به خلافت رسیدن یزید، شرایط براى مبارزه با ستمگران و تشکیل حکومت اسلامى ـ بیش از زمان گذشته ـ فراهم شده بود و آن حضرت در این مسیر، اقداماتى را در پیش گرفت:
با توجّه به این که امام حسین (علیه السلام) یزید را هرگز شایستة این جایگاه رفیع نمىدانست و خود را به حق، شایستهترین فرد براى امر خلافت مىدید، با یزید بیعت نکرد و حکومت او را به رسمیّت نشناخت.
از این رو، هنگامى که خبر مرگ معاویه به مدینه رسید و آن حضرت توسّط والى مدینه احضار شد، امام (علیه السلام) در پاسخ به عبداللّه بن زبیر که پرسید: چه خواهى کرد؟ فرمود:
«إِنِّی لَاأُبایِعُ لَهُ أَبَداً، لِأَنَّ الْأَمْرَ إِنَّما کانَ لِی مِنْ بَعْدِ أَخِی الْحَسَنِ»؛[10] هیچ گاه با یزید بیعت نخواهم کرد، چرا که امر خلافت پس از برادرم حسن (علیه السلام) تنها شایستة من است.
همچنین به والى مدینه نیز فرمود:
«إِنَّا أَهْلُ بَیْتِ النُّبُوَّةِ، وَ مَعْدِنُ الرِّسالَةِ، وَ مُخْتَلِفُ الْمَلائِکَةِ ... وَ یَزیدُ رَجُلٌ فاسِقٌ شارِبُ الْخَمْرِ، قاتِلُ النَّفْسِ الُمحَرَّمَةِ، مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ، وَ مِثْلِی لا یُبایِعُ لِمِثْلِهِ»؛[11] ما از خاندان نبوّت و معدن رسالت و جایگاه رفیع رفت و آمد فرشتگانیم ... در حالى که یزید مردى است، فاسق، مىگسار، قاتل بىگناهان؛ او کسى است که آشکارا مرتکب فسق و فجور مىشود. بنابراین، هرگز شخصى همانند من، با مردى همانند وى بیعت نخواهد کرد.
همچنین امام (علیه السلام) در پى اصرار «مروان بن حکم» براى بیعت با یزید، با قاطعیّت فرمود:
«وَ عَلَى الْإِسْلامِ ألسَّلامُ إِذْ قَدْ بُلِیَتِ الْأُمَّةُ بِراعٍ مِثْلَ یَزِیدَ، وَ لَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّی رَسُولَ اللَّهِ صلى الله علیه و آله یَقُولُ: الْخِلافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلى آلِ أَبِی سُفْیانَ»؛[12] هنگامى که امّت اسلامى به زمامدارى مثل یزید گرفتار آید، باید فاتحه اسلام را خواند! من از جدّم رسول خدا شنیدم که مىفرمود: خلافت بر خاندان ابوسفیان حرام است!
در واقع امام (علیه السلام) با این جمله، عمق فاجعة زمامدارى یزید را بیان مىکند و با استشهاد به کلام رسول خدا (صلى الله علیه و آله) تصدّى خلافت توسّط فرزندان ابوسفیان را حرام مىشمارد.
در سخن دیگرى که آن حضرت خطاب به برادرش محمّد حنفیّه مىفرماید، بار دیگر بر عدم بیعت با یزید ـ به هر قیمتى ـ تأکید مىورزد و مىفرماید:
«یا أَخِی! وَاللَّهِ لَوْ لَمْ یَکُنْ فِی الدُّنْیا مَلْجَأٌ وَ لا مَأْوَى، لَما بایَعْتُ یَزیدَ بْنَ مُعاوِیَةَ»؛[13] اى برادر! به خدا سوگند! اگر در هیچ نقطهاى از دنیا، هیچ پناهگاه و جاى امنى نداشته باشم، هرگز با یزید بن معاویه بیعت نخواهم کرد.
امام حسین (علیه السلام) علاوه بر آنکه یزید را شایستة این جایگاه والا نمىدانست، به شایستگى خود نسبت به امر ولایت و حاکمیّت اسلامى تصریح مىکند. در واقع امام (علیه السلام) با این جملات، به حرکت در مسیر تشکیل حکومت اسلامى و به عهده گرفتن خلافت مسلمین، اشاره مىفرمایند.
امام حسین (علیه السلام) در خطبهاى که پس از نماز عصر در جمع لشکریان «حرّ» خواند، فرمود:
«أَیُّهَا النَّاسُ! أَنَا ابْنُ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله علیه و آله وَ نَحْنُ أَوْلى بِوِلایَةِ هذِهِ الْأُمُورِ عَلَیْکُمْ مِنْ هؤُلاءِ الْمُدَّعِینَ ما لَیْسَ لَهُمْ»؛[14] اى مردم! من فرزند دختر رسول خدایم، ما به ولایت این امور بر شما (و امامت مسلمین) از این مدّعیان دروغین سزاوارتریم.
همة اینها علاوه بر مواردى است که امام حسین (علیه السلام) در حیات معاویه ـ آنگاه که مسئلة ولایتعهدى یزید مطرح شد ـ به شایستگى خویش بر امر خلافت تأکید ورزید (که پیش از این گذشت).
طبق نقل مورّخان آنگاه که «حرّ» مانع حرکت امام شد، امام (علیه السلام) در نامهاى به بزرگان کوفه نوشت:
«... فَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله علیه و آله قَدْ قالَ فِی حَیاتِهِ: مَنْ رَأى سُلْطاناً جائِراً مُسْتَحِلًاّ لِحُرُمِ اللَّهِ، ناکِثاً لِعَهْدِ اللَّهِ، مُخالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ، یَعْمَلُ فِی عِبادِ اللَّهِ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ، ثُمَّ لَمْ یُغَیِّرْ بِفِعْلٍ وَ لا قَوْلٍ، کانَ حَقِیقاً عَلَى اللَّهِ أَنْ یُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ»؛[15] شما مىدانید پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله) در زمان حیاتش فرمود: هر کس سلطان ستمگرى را ببیند که حرام خدا را حلال شمرده و پیمان خدا را شکسته، با سنّت پیامبر مخالفت مىورزد و در میان بندگان خدا به ظلم و ستم رفتار مىکند، ولى با او به مبارزة عملى و گفتارى برنخیزد، سزاوار است که خداوند او را در جایگاه آن سلطان ستمگر (جهنّم) وارد کند.
امام (علیه السلام) با این سخنان، ضمن گوشزد کردن وظایف همة قشرهاى مردم، خصوصاً بزرگان کوفه، عزم جزم خویش را براى اصلاح امور و مبارزه کامل با خودکامگان و ستمگران بنىامیّه اعلام مىدارد، و این مبارزه را مشروط به حمایت آنها هم نمىکند و آماده است جان گرامى خویش را در این راه نیز فدا کند.[16]
[1] . «کَتَبَ الْحَسَنُ علیه السّلام إِلَى مُعَاوِیَةَ مَعَ جُنْدَبِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَزْدِیِّ مِنَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ إِلَى مُعَاوِیَةَ بْنِ أَبِی سُفْیَانَ سَلَامٌ عَلَیْکُمْ... وَلَّانِی الْمُسْلِمُونَ الْأَمْرَ بَعْدَهُ فَأَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ لَا یُؤْتِیَنَا فِی الدُّنْیَا الزَّائِلَةِ شَیْئاً یَنْقُصُنَا بِهِ فِی الْآخِرَةِ مِمَّا عِنْدَهُ مِنْ کَرَامَتِه... فَدَعِ التَّمَادِیَ فِی الْبَاطِلِ وَ ادْخُلْ فِیمَا دَخَلَ فِیهِ النَّاسُ مِنْ بَیْعَتِی فَإِنَّکَ تَعْلَمُ أَنِّی أَحَقُّ بِهَذَا الْأَمْرِ مِنْکَ عِنْدَ اللَّهِ... وَ اتَّقِ اللَّهَ وَ دَعِ الْبَغْیَ وَ احْقُنْ دِمَاءَ الْمُسْلِمِینَ فَوَ اللَّهِ مَا لَکَ مِنْ خَیْرٍ فِی أَنْ تَلْقَى اللَّهَ مِنْ دِمَائِهِمْ بِأَکْثَرَ مِمَّا أَنْتَ لَاقِیهِ بِهِ وَ ادْخُلْ فِی السِّلْمِ وَ الطَّاعَةِ وَ لَا تُنَازِعِ الْأَمْرَ أَهْلَهُ وَ مَنْ هُوَ أَحَقُّ بِهِ مِنْکَ لِیُطْفِئَ اللَّهُ النَّائِرَةَ بِذَلِکَ وَ یَجْمَعَ الْکَلِمَةَ وَ یُصْلِحَ ذَاتَ الْبَیْنِ» (کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج1، ص: 570)
[2] . شبیه این مضمون در روایات بسیاری آمده است؛ از جمله: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ... وَ جَعَلَ الْخِلَافَةَ فِی أَهْلِ بَیْتِی مِنْ بَعْدِی إِلَى النَّفْخِ فِی الصُّورِ فَمَنْ کَفَرَ بِمَا أَقُولُ فَقَدْ کَفَرَ بِاللَّهِ الْعَظِیمِ»: خداوند، جانشینى مرا پس از من تا هنگام دمیدن صور، در خاندان من قرار داد؛ پس هر کس به آنچه میگویم کافر گردد، به خداى بزرگ کافر شده است. (خصال شیخ صدوق، ج2، ص413)
[3] . عَنِ الْحَارِثِ الْهَمْدَانِیِّ قَالَ لَمَّا مَاتَ عَلِیٌّ ع جَاءَ النَّاسُ إِلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ ع... «لَوْ وَجَدْتُ أَعْوَاناً مَا سَلَّمْتُ لَهُ الْأَمْرَ لِأَنَّهُ مُحَرَّمٌ عَلَى بَنِی أُمَیَّةَ فَأُفٍّ وَ تَرَحاً یَا عَبِیدَ الدُّنْیَا. وَ کَتَبَ أَکْثَرُ أَهْلِ الْکُوفَةِ إِلَى مُعَاوِیَةَ بِأَنَّا مَعَکَ وَ إِنْ شِئْتَ أَخَذْنَا الْحَسَنَ وَ بَعَثْنَاهُ إِلَیْکَ ثُمَّ أَغَارُوا عَلَى فُسْطَاطِهِ وَ ضَرَبُوهُ بِحَرْبَةٍ فَأُخِذَ مَجْرُوحاً. ثُمَّ کَتَبَ جَوَاباً لِمُعَاوِیَةَ أَنَّ هَذَا الْأَمْرَ لِی وَ الْخِلَافَةَ لِی وَ لِأَهْلِ بَیْتِی وَ إِنَّهَا لَمُحَرَّمَةٌ عَلَیْکَ وَ عَلَى أَهْلِ بَیْتِکَ سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص لَوْ وَجَدْتُ صَابِرِینَ عَارِفِینَ بِحَقِّی غَیْرَ مُنْکِرِینَ مَا سَلَّمْتُ لَکَ وَ لَا أَعْطَیْتُکَ مَا تُرِیدُ وَ انْصَرَفَ إِلَى الْکُوفَة»؛ ( بحارالأنوار، ج 44، ص 39)
[4] . «الامام الحسن(علیه السلام):... إنّی لمّا رأیتکم لیس بکم علیهم قوّة، سلّمت الامر، لأبقى أنا و انتم بین أظهرهم؛ امام حسن (علیه السلام):... چون دانستم که شما را نیروى برابرى با آنان نیست، کار را تسلیم کردم، تا من و شما در میان ایشان باقى بمانیم. بنگرید! مقصود امام حسن مجتبى (علیه السلام) از این گفته که: «تا من و شما در میان ایشان باقى بمانیم»، حضورى است در میان امت، که بهوسیله آن دست جباران از تباهى و شر و گستردن دایره استبداد و ستم بریده شود- چنان که از سیاق عبارت آشکار است- زیرا که حضور داشتن شخصیتهاى نمونه و بزرگ در امت، قدرت متجاوزان را محدود مىکند، و آثار دین را زنده نگاه مىدارد، از این رو چون امام و یاران او را قدرتى و امکانى براى ادامه جنگ نبود و «نیروى برابرى با آنان را نداشتند»، براى دفع بیدادگرى و تباهى، موضعگیرى دیگرى اختیار کردند.
و این را نمىشود گریز از تکلیف لازم اجتماعى در برابر طاغوتها و گردنکشان به حساب آورد، بلکه آن، تغییر موضعگیرى براى ایستادگى و ثبات قدم است، تا چنان شود که واقعیت کاذبى که چیره شده، روشن گردد، و به بیدار کردن بصیرتها بینجامد، و تودهها را تیزنگر و بیدار سازد، و شعور سیاسى اجتماع به راه درست بیفتد. و این بود که همین آمادهسازى سیاسى، نقطة شروعى گشت براى جنبشهایى آگاهانه، و سازنده و ویرانکننده، در برابر جباران- چنان که نمونة عالى آن در «نهضت عاشورا»، و سپس در «شورش زید»، و پس از آن در «واقعه فخّ»، و بعد از آن به صورت مستمرّ تا زمان حاضر دیده مىشود. پس موضعگیریاى که امام حسن(علیه السلام) در مقابل معاویة بن ابى سفیان برگزید، یک تغییر بر مبناى رزمآرایى (تاکتیکى) با حفظ هدفها بود، نه یک تغییر برنامهاى در جنگ (استراتژیک) که به زیان هدفها تمام شده باشد.» (الحیاة، محمدرضا حکیمی و... با ترجمه استاد احمد آرام، ج2، ص323)
[5] . خطبته (علیه السلام) حین قال له معاویة بعد الصلح اذکر فضلنا: «وَ أَثْنَى عَلَیْهِ وَ صَلَّى عَلَى مُحَمَّدٍ النَّبِیِّ وَ آلِهِ ثُمَّ قَالَ مَنْ عَرَفَنِی فَقَدْ عَرَفَنِی وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْنِی فَأَنَا الْحَسَنُ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ أَنَا ابْنُ الْبَشِیرِ النَّذِیرِ أَنَا ابْنُ الْمُصْطَفَى بِالرِّسَالَةِ أَنَا ابْنُ مَنْ صَلَّتْ عَلَیْهِ الْمَلَائِکَةُ أَنَا ابْنُ مَنْ شُرِّفَتْ بِهِ الْأُمَّةُ أَنَا ابْنُ مَنْ کَانَ جَبْرَئِیلُ السَّفِیرَ مِنَ اللَّهِ إِلَیْهِ أَنَا ابْنُ مَنْ بُعِثَ رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ أَجْمَعِینَ فَلَمْ یَقْدِرْ مُعَاوِیَةُ أَنْ یَکْتُمَ عَدَاوَتَهُ وَ حَسَدَهُ فَقَالَ یَا حَسَنُ عَلَیْکَ بِالرُّطَبِ فَانْعَتْهُ لَنَا قَالَ نَعَمْ یَا مُعَاوِیَةُ الرِّیحُ تَلْقَحُهُ وَ الشَّمْسُ تَنْفُخُهُ وَ الْقَمَرُ یُلَوِّنُهُ وَ الْحَرُّ یُنْضِجُهُ وَ اللَّیْلُ یُبَرِّدُهُ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى مَنْطِقِهِ فَقَالَ أَنَا ابْنُ الْمُسْتَجَابِ الدَّعْوَةِ أَنَا ابْنُ مَنْ کَانَ مِنْ رَبِّهِ کَقَابِ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى أَنَا ابْنُ الشَّفِیعِ الْمُطَاعِ أَنَا ابْنُ مَکَّةَ وَ مِنَى أَنَا ابْنُ مَنْ خَضَعَتْ لَهُ قُرَیْشٌ رَغْماً أَنَا ابْنُ مَنْ سَعِدَ تَابِعُهُ وَ شَقِیَ خَاذِلُهُ أَنَا ابْنُ مَنْ جُعِلَتِ الْأَرْضُ لَهُ طَهُوراً وَ مَسْجِداً أَنَا ابْنُ مَنْ کَانَتْ أَخْبَارُ السَّمَاءِ إِلَیْهِ تَتْرَى أَنَا ابْنُ مَنْ أَذْهَبَ اللَّهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَهُمْ تَطْهِیراً فَقَالَ مُعَاوِیَةُ أَظُنُّ نَفْسَکَ یَا حَسَنُ تُنَازِعُکَ إِلَى الْخِلَافَةِ فَقَالَ وَیْلَکَ یَا مُعَاوِیَةُ إِنَّمَا الْخَلِیفَةُ مَنْ سَارَ بِسِیرَةِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ عَمِلَ بِطَاعَةِ اللَّهِ وَ لَعَمْرِی إِنَّا لَأَعْلَامُ الْهُدَى وَ مَنَارُ التُّقَى وَ لَکِنَّکَ یَا مُعَاوِیَةُ مِمَّنْ أَبَارَ السُّنَنَ وَ أَحْیَا الْبِدَعَ وَ اتَّخَذَ عِبَادَ اللَّهِ خَوَلًا وَ دِینَ اللَّهِ لَعِباً فَکَأَنْ قَدْ أُخْمِلَ مَا أَنْتَ فِیهِ فَعِشْتَ یَسِیراً وَ بَقِیَتْ عَلَیْکَ تَبِعَاتُهُ ...» (تحف العقول عن آل الرسول(صلی الله علیه و آله)، ص 232)
[6] . تحف العقول، ص 170
[7] . صحیفه امام، ج 21، ص 3
[8] . صحیفه امام، ج 21، ص 4
[9] . الامامه والسیاسه، ج1، ص 211
[10] . مقتل الحسین خوارزمی، ج1، ص 182
[11] . الفتوح، ابن اعثم کوفی، ج5، ص 118
[12] . ملهوف، ص 99
[13] . الفتوح، ابن اعثم کوفی، ج5، ص 31
[14] . الفتوح، ابن اعثم کوفی، ج5، ص 137
[15] . الفتوح، ابن اعثم کوفی، ج5، ص 143
[16] . آیت الله العظمی مکارم شیرازی، «عاشورا؛ ریشهها، انگیزهها، رویدادها، پیامدها»، ص 245-253