امام شناسی
صفحه ای کوچک برای نشانی دادن از محوری ترین مفهوم عالم: ولایت ...
صفحه ای کوچک برای نشانی دادن از محوری ترین مفهوم عالم: ولایت ...
اطاعت کنید ازخدا ورسولش واولیاء امورایشان
حضرت امام خمینی (رض)
امام شناسی
یوم ندعوا کل اناس بامامهم...
-------------------------------------
وحدت عمومی, به معنای گردآمدن صاحبان سلیقه ها و روش های گوناگون بر گرد محور اسلام, خط امام و "ولایت فقیه" است.
این, همان اعتصام به "حبل الله" است که عموم مسلمین بدان مکلف گشته اند؛
و این, آن اسم اعظمی است که همه ی گره ها را باز, و همه ی موانع را بر طرف, و همه ی شیاطین را مغلوب می کند.
پیام امام خامنه ای به ملت ایران در چهلمین روز ارتحال امام خمینی 1368/4/23
2. دلایل لزوم تشکیل حکومت اسلامی در قرآن
- قرآن به عنوان اصیلترین منبع دینی و تنها متن مورد اتفاق همة مذاهب و فرق اسلامی است.
- ابتدا بحث تشکیل حکومت و ضرورت آن را در آیات قرآن مورد بررسی قرار دهیم
- پس از آن به سیرة پرچمداران اسلام پرداخته؛ به بازخوانی سنّت آن بزرگواران در قبال این موضوع محوری بپردازیم.
«إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُوا الْأَماناتِ الى أَهْلِها وَ اذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النْاسِ انْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ، إنّ اللَّهَ نِعِمّا یَعِظُکُم بِهِ، إنَّ اللَّهَ کانَ سَمیعاً بَصیراً. یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولی الْأَمْرِ مِنْکُمْ، فَإنْ تَنازَعْتُمْ فی شَیءٍ فَرُدُّوه الىَ اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أحْسَنُ تَأْویلًا»؛[1]
خداوند امر فرموده که امانتها را به اهلش (صاحبش) بدهید. و هرگاه بین مردم داورى کردید، به عدالت داورى کنید. خدا چه خوب به آن اندرزتان مىدهد و یادآورىتان مىکند. بىشک خدا شنواى بیناست. اى ایمانآوردگان! خدا را اطاعت کنید؛ و پیامبران را اطاعت کنید؛ و اولیاى امرتان (متصدیان رهبرى و حکومتتان) را. بنابراین، اگر در مورد چیزى با یکدیگر کشمکش پیدا کردید، آن را به خدا و پیامبر عرضه بدارید، اگر به خداى یگانه و دوره آخرت ایمان دارید. آن روش بهتر است و عاقبتتر.
مبانی:
1. خداوند امر فرموده که «امانات را به اهلش رد کنید»
- عدهاى بر این عقیدهاند که منظور از «امانت» مطلق امانت خلقى (یعنى مال مردم) و خالقى (یعنى احکام شرعیه) مىباشد. و مقصود از «ردّ امانت الهى» این است که احکام اسلام را آن طور که هست اجرا کنند.
- گروه دیگرى معتقدند که مراد از «امانت»، امامت است در روایت هم آمده که مقصود از این آیه، ما (یعنى ائمه علیهمالسلام) هستیم که خداوند تعالى به وُلات امر (رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) و ائمه (علیهمالسلام) امر کرده ولایت و امامت را به اهلش رد کنند؛ یعنى رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) ولایت را به امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، و آن حضرت هم به ولىّ بعد از خود واگذار کند، و همین طور ادامه یابد.
فصل چهارم: ضرورت تشکیل حکومت در اسلام
1. زیرساختهای نظری بحث
1-1. تفاوت مفهوم سیاست در اسلام و غرب
سیاست این است که جامعه را هدایت کند و راه ببرد، تمام مصالح جامعه را در نظر بگیرد و تمام ابعاد انسان و جامعه را در نظر بگیرد و اینها را هدایت کند به طرف آن چیزی که صلاحشان هست، صلاح ملت هست، صلاح افراد هست و این مختص به انبیاست. دیگران این سیاست را نمیتوانند اداره کنند، این مختص به انبیا و اولیاست و به تبع آنها به علمای بیدار اسلام.[1]
تلاشهایى که انسانها مىکنند، بعضى مربوط به مسائل شخصى آنهاست که بخش کوچکترى از فعالیتهاى انسانى را شامل مىشود ـ مثل معیشت و معنویت و عواطف و ارتباطات شخصى آنها با این و آن ـ اما بخش بزرگتر فعالیتهاى انسانى، فعالیتهایى است که در صحنة جامعه با تلاش جمعى صورت مىگیرد، که به آن «سیاست» مىگویند.[2]
سیاست به معناى پشت هم اندازى و فریب و دروغ گفتن به افکار عمومى مردم، مطلوب اسلام نیست. سیاست یعنى ادارة درست جامعه؛ این جزو دین است.[3]
آن مردک وقتى که آمد (در زندان) پیش من، من بودم و آقاى قمى (سلمهاللَّه)، که اکنون هم گرفتارند، گفت: سیاست عبارت از بدذاتى، دروغگویى و... خلاصه پدرسوختگى است. و این را بگذارید براى ما! راست هم مىگفت. اگر سیاست عبارت از اینها است، مخصوص آنها مىباشد. اسلام که سیاست دارد، مسلمانان که داراى سیاست مىباشند، ائمه هدى (علیهمالسلام) که «ساسةالعباد» هستند، غیر این معنایى است که او مىگفت. او مىخواست ما را اغفالکند.[4]
بسم الله الرحمن الرحیم
فصل چهارم:
اگر انگیزه و مطالبة حاکمیت اسلام را از اسلام کسر کنیم، این همه معارضه و مزاحمت نسبت به اسلام و مسلمین از سوى قدرتمندان باقى نخواهد ماند. قضیة اصلى حاکمیت اسلام است. اگر عمل مسلمین به احکام اسلامى یعنى همین احکام فردى و عبادات؛ به گاو و گوسفند قدرتمندان جهانى ضررى نزند و سیاست استعمارى و سلطه طلب آنها را تهدید نکند آن قدرها با اسلام داعیه بر مبارزه نخواهد داشت. شعار جدایى دین از سیاست که در دوران اخیر یعنى در صد سال، صد و پنجاه سال اخیر بوسیلة استعمارگران در میان مسلمین رایج شد ناشى از همین قضیه بود. آنها با نماز و روزه و بقیة عبادات اگر انگیزه و تمایل به حاکمیت اسلام و حاکمیت سیاست اسلامى نباشد نمىجنگد لذا شما مىبینید در کشورهاى اسلامى گاهى در مواردى کسانى هستند که ظواهر اسلامى را هم رعایت مىکنند اما سیاست آنها، حرکت آنها، جهتگیرى کلى کشور آنها درست بر طبق خواست سیاستهاى استعمارى و استکبارى است. در رژیم منحط گذشته هم همین جور بود با ظواهر اسلامى و با عبادات تا آنجایى که صحبت از سیاست نباشد تهدید حاکمیت طاغوت نباشد هیچگونه معارضهاى نبود. پس توجه مىفرمایید که مسئلة حاکمیت در اسلام چقدر مهم است.[1]
اگر علماى اسلام قبول مىکنند که قرآن فرمودهاست:
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللَّه».[2]
پیامبر نیامد که نصیحتى بکند، حرفى بزند، مردم هم کار خودشان را بکنند و به او هم احترامى بگذارند؛ آمد تا مورد اطاعت قرار بگیرد، جامعه و زندگى را هدایت کند، نظام را تشکیل بدهد و انسانها را به سمت اهداف زندگى درست پیش ببرد. اگر علماى اسلام قبول دارند که قرآن کریم مىفرماید:
«لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمیزانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ».[3]
اقامة قسط و عدل و رفع ظلم و ایجاد زندگى صحیح براى بشر، هدف ادیان است، پس باید حرکت به سمت حاکمیت اسلام باشد و حاکمیت اسلام در کشورها و جوامع اسلامى، امرى ممکن است.[4]
پس از رحلت رسول اکرم (صلیالله علیه و آله)، هیچ یک از مسلمانان در این معنا که حکومت لازم است، تردید نداشت. هیچ کس نگفت حکومت لازم نداریم. چنین حرفى از هیچ کس شنیده نشد. در ضرورت تشکیل حکومت همه اتفاق نظر داشتند. اختلاف فقط در کسى بود که عهدهدار این امر شود و رئیس دولت باشد. لهذا، پس از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله)، در زمان متصدیان خلافت و زمان حضرت امیر (علیهالسلام)، هم حکومت تشکیل شد. سازمان دولتى وجود داشت و اداره و اجرا صورت مىگرفت.[5]
[1]. حضرت ایت الله خامنه ای در خطبههاى نماز جمعه 16/11/1366
[2]. و ما هیچ رسولى نفرستادیم، مگر براى این که مردم او را به خاطر اینکه از طرف ما است اطاعت کنند. (نساء: 64)
[3]. ما رسولان خود را با دلایل روشن فرستادیم، و با آنها کتاب (آسمانى) و میزان (شناسایى حقّ از باطل و قوانین عادلانه) نازل کردیم تا مردم قیام به عدالت کنند. (حدید: 25)
[4]. سخنرانى رهبر معظم انقلاب در دیدار با مسئولان کشورى و لشکرى و میهمانان شرکت کننده در کنفرانس وحدت اسلامى 16/7/1369
[5]. امام خمینی، کتاب ولایت فقیه، ص 28
[6]. پیام رهبر معظم انقلاب به مناسبت اولین سالگرد ارتحال حضرت امام خمینى(ره) 10/3/1369
فصل سوم. انسان وحکومت
3. اقسام حکومت ها
(حکومت دینی/2.انواع حکومت های دینی(شماره2))
در شماره قبل گفتیم که:
«دست کم سه معنا ممکن است ازحکومت دینی اراده شود:
الف) حکومتی که تمام ارکان آن بر اساس دین شکل گرفته باشد.
ب) حکومتی که در آن احکام دینی رعایت میشود.
ج) حکومت دینداران و متدیّنان.
[یعنی؟]
حکومت دینی:
ب) بر اساس معنای دوم:
- شخص حاکم، منصوب مستقیم یا غیر مستقیم خدا نیست.
- در این صورت مجری این حکومت پشتوانة الهی ندارد
- و دینی بودن حکومت، فقط به این معناست که قوانین دینی در این حکومت رعایت میشود.
- حتی طبق این معنا، لازم نیست تمامی قوانین حکومت برگرفته از احکام و قوانین شرع باشد،
- بلکه کافی است که تا حدودی احکام و ارزشهای دینی در این حکومت رعایت گردد.
این شکل از حکومت در مرتبة بعد از حکومت دینی (به معنای اول) قرار دارد.
ج) بر اساس معنای سوم:
- اصلاً رعایت قوانین اسلامی هم لازم نیست؛
- بلکه همین که حکومتی مربوط به جامعهای است که افراد آن متدین هستند، چون شهروندان متدیّن هستند، حکومت هم مسامحتاً دینی به حساب میآید
- ضرورتی ندارد که حاکم، مقیّد به اجرای حکم شرع باشد.
- نمونه:
همة حکومتهایی که از صدر اسلام تاکنون در مناطق مختلف جهان در جوامع مسلمان تشکیل شده است
شکی نیست که معنای سوم حکومت دینی، طبق معیار و موازین عقیدتی ما معنایی صحیح و قابل قبول نیست؛ بلکه در نظام عقیدتی اسلام، حکومتی دینی است که تمام ارکان آن دینی باشد. یعنی به معنای اول از معانی حکومت دینی، دینی باشد.[1]
در شماره قبل به قسم الف پرداختیم. اکنون موارد دیگر را بررسی می کنیم:
ب) حکومت به ظاهردینی با رهبری غیرمنصوب
- خصوصیت حکومت پیامبر این بود که به جاى ابتناء بر ظلم، ابتناء بر عدل داشت...
- [اما]
- با گذشت پنجاه سال، قضایا عوض شد:
- اسم، اسم اسلام ماند؛ نام، نام اسلامى بود؛ اما باطن دیگر اسلامى نبود.
- به جاى حکومت عدل، باز حکومت ظلم بر سر کار آمد. به جاى برابرى و برادرى، تبعیض و دودستگى و شکاف طبقاتى به وجود آمد. به جاى معرفت، جهل حاکم شد.
- در این دورة پنجاه ساله، هرچه به طرف پایین مىآییم، اگر انسان بخواهد از این سرفصلها بیشتر پیدا کند، صدها شاهد و نمونه وجود دارد که اهل تحقیق باید اینها را براى ذهنهاى جوان و جوینده روشن کنند.[2]
- [نمونه های دیگر:]
- بعضى از کشورهایى که به نحوى خودشان را مقید به احکام اسلامى نشان مىدهند، براى مسائلشان، به آیه و روایتى استناد مىکنند؛ چهار نفر عمامه به سر را هم به خدمت مىگیرند، براى اینکه در جایى برایشان فتوایى بدهند و کارى کنند.
این کشورها، اگر چه به ظاهر چیزى مثل حاکمیت اسلامى دارند، اما حاکمیت اسلامى با ارزشها و معیارهاى نبوى و ولوى، علم و تقوا، عدالت، عبودیت خدا و خشیت الهى و «ترتعد فرائسه فى المحراب»،[3] که روش انبیا و اولیا و مقربترین افراد به خدا بودهاست، در جامعهشان مطرح نیست. اگر تعبیرات تندتر و واضحترى نخواهیم بکنیم، آنها یک عده آدمهاى دور از دین اند.[4]
فصل سوم. انسان وحکومت
3. اقسام حکومت ها
(حکومت دینی/2.انواع حکومت های دینی)
(شماره1)
خلاصه
2- انواع حکومتهای دینی
«دست کم سه معنا ممکن است ازحکومت دینی اراده شود:
الف) حکومتی که تمام ارکان آن بر اساس دین شکل گرفته باشد.
ب) حکومتی که در آن احکام دینی رعایت میشود.
ج) حکومت دینداران و متدیّنان.
[یعنی؟]
حکومت دینی:
الف) طبق معنای اول(حکومت دینی با رهبری منصوب):
- همة قوانین و مقررات اجرایی آن برگرفته از احکام دینی است،
- مجریان آن مستقیماً از طرف خدا منصوبند، و یا به اذن خاص یا عام معصوم، منصوب شدهاند.
- چنین حکومتی «حکومت دینی» ایدهآل و کمال مطلوب است.
- [چرا؟]
زیرا حکومتی با این خصوصیات از پشتوانه حکم الهی برخوردار است
و بر اساس ارادة تشریعی خدا شکل گرفته است.
- نمونه:
حکومت رسول الله (صلّ الله علیه و آله ), امام معصوم (علیه السلام), حاکمیت افرادی نظیر مالک اشتر در زمان حضور معصوم و یا حکومت ولی فقیه جامع الشرایط در عصر غیبت
ب) بر اساس معنای دوم:
- شخص حاکم، منصوب مستقیم یا غیر مستقیم خدا نیست.
- در این صورت مجری این حکومت پشتوانة الهی ندارد
- و دینی بودن حکومت، فقط به این معناست که قوانین دینی در این حکومت رعایت میشود.
- حتی طبق این معنا، لازم نیست تمامی قوانین حکومت برگرفته از احکام و قوانین شرع باشد،
- بلکه کافی است که تا حدودی احکام و ارزشهای دینی در این حکومت رعایت گردد.
این شکل از حکومت در مرتبة بعد از حکومت دینی (به معنای اول) قرار دارد.
ج) بر اساس معنای سوم:
- اصلاً رعایت قوانین اسلامی هم لازم نیست؛
- بلکه همین که حکومتی مربوط به جامعهای است که افراد آن متدین هستند، چون شهروندان متدیّن هستند، حکومت هم مسامحتاً دینی به حساب میآید
- ضرورتی ندارد که حاکم، مقیّد به اجرای حکم شرع باشد.
- نمونه:
همة حکومتهایی که از صدر اسلام تاکنون در مناطق مختلف جهان در جوامع مسلمان تشکیل شده است
شکی نیست که معنای سوم حکومت دینی، طبق معیار و موازین عقیدتی ما معنایی صحیح و قابل قبول نیست؛ بلکه در نظام عقیدتی اسلام، حکومتی دینی است که تمام ارکان آن دینی باشد. یعنی به معنای اول از معانی حکومت دینی، دینی باشد.[1]
فصل سوم. انسان و حکومت
2. اقسام حکومت ها
(حکومت های دینی/ 1.تعریف و ضرورت)
خلاصه
1. حکومت دینی
2-1. تعریف
حکومت در اسلام، حکومت خداست.
- ولایت، یعنی حاکمیت و سرپرستی در جامعه ی اسلامی،
- طبیعتا چیزی جدا از ولایت و سرپرستی و حکومت در جوامع دیگر است.
- در اسلام، سپرستی جامعه متعلق به خدای متعال است.
- هیچ انسانی این حق را ندارد که اداره ی امور انسان های دیگر را به عهده بگیرد.
- این حق، مخصوص خدای متعال است که خالق و منشئ و عالِم به مصالح و مالک امور انسان ها، بلکه مالک امور همه ی ذرات عالم وجود است.
- خدای متعال، این ولایت و حاکمیت [مخصوص خودش را] را از مجاری خاصی إعمال می کند.
- یعنی آن وقتی هم که حاکم اسلامی و ولی امور مسلمین، چه بر اساس تعیین شخص –آنچنان که طبق عقیده ی ما، در مورد امیرالمومنین و ائمه (ع) تحقق پیدا کرد- و چه بر اساس معیارها و ضوابط انتخاب شد، وقتی این اختیار به او داده می شود که امور مردم را اداره بکند، باز این ولایت، ولایت خداست؛ این حق، حق خداست و این قدرت و سلطان الهی است که بر مردم اعمال می شود.
- آن انسان –هرکه و هرچه باشد- منهای ولایت الهی و قدرت پروردگار، هیچ گونه حقی نسبت به انسان ها و مردم دیگر ندارد.
2-2. ویژگی های حکومت دینی و امتیازات آن نسبت به دیگر حکومت ها
2-2-1. انتخاب ولی و حاکم جامعه، بر اساس ارزش ها
- در اسلام، حکومت تابع ارزش هاست؛ (این، خود یک اصل اسلامی است)
- ضمن اینکه نصب خدا را از قرآن استنباط می کند، معیارها و ملاک ها را هم به دست مردم می دهد که مردم فریب نخورند و نگویند علی بن ابی طالب روی سرِ ما، روی چشم ما، جانشین او هارون الرشید هم همین طور!... شیعه می گوید:
علی بن ابی طالب به خاطر جمع بودن این معیارها [که در قرآن به آن اشاره شده است] به عنوان «ولیّ» انتخاب شده، پس اگر کسی در او این معیارها نبود یا ضد این معیارها در او بود، این آدم حق ندارد که جانشین علی بن ابی طالب، خودش را معرفی کند و کسی حق ندارد از او بپذیرد.
بسم الله الرحمن الرحیم
فصل3.انسان و حکومت
2. اقسام حکومت ها (دموکراسی)
خلاصه
1. حکومت دموکراسی
2-1. تعریف
دموکراسی واژه ای است، برگرفته از واژه های یونانی دموس (demos) به معنی مردم و کراسیا (cratia) به معنی قدرت.
دموکراسی در مفهوم سیاسی «به نظام سیاسی گفته می شود که: گوناگونی اندیشه و باورها را تحمل می کند و در عین حال در جستجوی تحقق حداقل رفاه برای همگان است و دست به دست شدن قدرت دولتی از راه های مسالمت آمیز و بی خشونت یا با کمترین خشونت، از مهم ترین دستاوردهای دموکراسی است.»
[در تعریفی دیگر این طور می توان گفت که] نظام های غیردینی مردم سالار، مبتنی بر خواست و اراده ی تمامْ عیار و همه ی جانبه ی مردم اند. آنچه که مردم بخواهند –به هر نوع و به هر صورت که بخواهند- آن حکومت ها لاجرم و در نهایت، تابع اداره و خواست مردم می شوند.
2-2. انواع دموکراسی
[تحقق دموکراسی به دو شیوه امکان پذیر است:]
2-2-1. دموکراسی مستقیم
«دموکراسی مستقیم» عبارت است از اینکه مردم بدون واسطه، خودشان رئیس جمهور را انتخاب کنند. و نیز از طریق همه پرسی قوانین را تصویب نمایند –نه از طریق مجلس- و بالاخره خود ملت مستقیماً در وضع قانون و قدرت اجرایی دخالت کنند و نقش مجلس در این نوع از دموکراسی فقط این است که قوانین را تدوین نموده و در معرض آرای عموم قرار دهد.
نارسایی ها:
1. مشکلات اجرایی
این نوع دموکراسی در شهرها و در کشورهای وسیع از لحاظ تصویب قوانین کار مشکلی است، زیرا عموم مردم را در جریان یکایک از مواد قوانین اعم از قوانین اساسی و قوانین عادی گذاردن، کار دشواری است.
2. عدم کفایت آگاهی عموم
مردم عادی چگونه می توانند خوب و بد قوانین را از جنبه های مختلف سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و غیره تشخیص دهند تا بدان رأی موافق یا مخالف بدهند؟
...[در نتیجه این سیستم حکومت داری از جهت تصویب قوانین دچار مشکل خواهد بود؛ چرا که] بررسی قوانین اختصاص به اهل فن و از جنبه های مختلف، احتیاج به تخصص دارد.
3. اثر سوء تبلیغات در پدیدآوردن اکثریت ناآگاه
به دست آوردن اکثریت آزاد، کار بسیار دشواری است و شاید تاکنون ملت ها نتوانسته اند به این آرزو جامعه عمل بپوشانند و غالباً اقلیت ها به نام «دموکراسی»، دیکتاتوری می کنند و با دسته بندی های سیاسی و تبلیغات و فریب دادن مردم، پایه های حکومت دیکتاتوری و دموکراسی نما را تحکیم نموده اند.
4. سلطه
باز شدن راه سلطه ی اجانب بر کشور از طریق اکثریت نا آگاه و یا خائن.
5. ظلم به اقلیت آگاه
ظلم به افراد دانشمند و آگاه که رأی ایشان با افراد نا آگاه و بی تجربه و بی سواد یکسان به حساب خواهد آمد و این بزرگترین خطر را در بر خواهد داشت و تکثیر عدد بدین وسیله این اشکال را برطرف نخواهد کرد؛ در حالی که رأی یک دانشمند آگاه می تواند ارزش رأی ملتی را داشته باشد.
6. لزوم عمل به خواست اکثریت
لزوم عمل به خواست اکثریت؛ هرچند بر خلاف مصلحت باشد. مانند خواسته ی شراب خواری، قمار بازی و آزادی فحشا و امثال آن، با اینکه با منطق عقل به هیچ وجه سازگار نیست و لذا اسلام مصلحت را [هم] در نظر می گیرد نه خواست اکثریت را و عموما اکثریت نا آگاه در قرآن کریم مورد مذمت قرار گرفته است.
«وَ إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ یَخْرُصُون» اگر از اکثریتی که در زمین اند پیروی کنی، تو را از راه خدا گمراه سازند... (انعام: 116)
2-2-2. دموکراسی نمایندگی
دموکراسی نیابی (یا نمایندگی) عبارت است از اینکه مردم نمایندگانی برای خود انتخاب کنند و آن نمایندگان به نام آنان اعمال حکومت می کنند؛ حق تصویب قانون و احیاناً حق انتخاب رئیس جمهور را دارا می باشند و نمایندگان حق نظارت بر کارهای دولت و هیأت حاکمه و تنظیم بودجه مملکت و غیر ذلک از امور کشور را نیز احیاناً خواهند داشت...
در این شکل از دموکراسی، احیاناً در امور مهم از قبیل تصویب قانون اساسی و انتخاب رئیس جمهور، مستقیما به آرای عمومی ملت مراجعه می شود و وکلای مجلس، تنها حق تصویب قانون عادی را خواهند داشت و اما قانون اساسی را بعد از تنظیم به وسیله مجلس موسسان یا خبرگان یا شوراهای دیگر به ملت عرضه خواهند نمود.
نارسایی ها
1. دیکتاتوری دسته جمعی
نوعی دیکتاتوری در وکلای مجلس است؛ زیرا مردم گرچه در اصل انتخاب افراد آزادند، ولی پس از انتخاب، اختیار تام با وکلاست و آزادی از مردم سلب خواهد شد؛ زیرا مردم ناچارند که مصوبات مجلس را هر چه باشد قبول کنند، چون خود، اختیار وضع قانون را به وکلا داده اند و در حقیقت گروه خاصی به صورت دسته جمعی، دیکتاتوری خواهند داشت و مردم هم حق اعتراض ندارند و از این جهت از دیکتاتوری تحمیلی بدتر است؛ زیرا بر علیه دیکتاتور تحمیلی می توان اعتراض کرد، ولی به دیکتاتور انتخابی اعتراض کردن، خلاف قانون است.
موارد 3 تا 6 از نارسایی های حکومت دموکراسی مستقیم، در این قسمت نیز تکرار می شود.
تفصیلی
... یکى از ملاکها هم همین است که پنجاهویک درصد مردم، یک نفرى را قبول داشته باشند. خب این هم یک ملاکى است. البته در هیچ کشورى، 51 درصد مردم ـ که اکثریت باشد ـ غالباً تشکیل نمىدهند، کسانى را که رأى مىدهند، چون رأىدهندهها همه مردم کشور نیستند، عدهاى از مردم کشور رأى مىدهند. در خیلى از انتخابات دنیا سى درصد، سىوپنج درصد، چهل درصد از کسانى که مىتوانند رأى بدهند، شصت درصد مثلاً ـ حداکثر در این حدودها ـ رأى مىدهند. از آن شصت درصد یا پنجاه درصد یا هفتاد درصد، پنجاهویک درصد اگر چنانچه یک نفر را قبول کردند، این مورد قبول است. خب، این امروز مترقّىترین است![1]
بسم الله الرحمن الرحیم
فصل سوم: انسان و حکومت
2.اقسام حکومت ها (استبدادی)
خلاصه
· [خوب! ضرورت تشکیل حکومت معلوم شد. اکنون که به دنبال حکومت هستیم، چه نوع حکومت هایی در جهان وجود دارد؟ تفاوت آن ها باهم در چیست؟ بهترین و عادلانه ترین نوع حکومت کدام است؟]
[بشر در عصر حاضر، پس از سال ها تجربه، به سه نوع حکومت دست یافته است. هر کدام از این سه نوع حکومت، به صورت های مختلف در کشورهای جهان دیده می شود.]
1. حکومت زورمداری (استبدادی)
1-1. تعریف
حکومت پادشاهی، یک نوع حکومت فردی است که فردی، مبدأ و منشأ قدرت و تصمیم گیری و اجراء می گردد. نه تنها او واجد چنین مقام است، بلکه وارث او نیز حائز چنین مقام می باشد؛ بدین طریق اراده ملت و نیروی عمومی به دست یک فرد می افتد و هر چه هست همان یک فرد انجام می دهد و هیچ قوه ای نمی تواند با او مخالفت کند.
معمولا منابع علم سیاست نظام استبدادی یا مطلقه را در شکل حکومت پادشاهی معرفی می کنند که اصطلاحاً به آن فردسالاری یا اتوکراسی می گویند. که در این تعریف، به خصوصیات و ویژگی های آن اشاره می شود؛ از جمله:
1. استیلای آشکار یک شخص در رأس سلسه مراتب اداری حکومت
2. فقدان محدودیت های مرسوم یا قانونی در حوزه ی اقتدار او
3. وجود روشی خودسرانه و غیرقابل پیش بینی در إعمال قدرت
4. [سلطه ی فوق قانون؛ یعنی سلطه ای که در برابر قانون خاضع نیست، بلکه متکی به اراده ی مشخص یا یک گروه معین است.]
امروزه حکومت استبدادی را در شکل رژیم های دیکتاتوری جدید می توان یافت... نظیر: رژیم نازی آلمان، فاشیسم ایتالیا، امپراتوری ژاپن، دیکتاتوری آتاتورک در ترکیه و رضاخان در ایران.
1-2. عوارض و نارسایی ها
1. انتخاب شاه، انتخابی بر اساس زور؛ نه لیاقت
غالباً شخص شاه، از روی لیاقت و کاردانی و ضوابط انسانی به مقام سلطنت نمی رسد، بلکه خود را به زور بر مردم تحمیل کرده و می کند.
2. به کارگرفتن نیروی جامعه، در جهت اهداف یک شخص یا گروه خاص
دولت و ملت زیر سلطه، به گونه ای وسیله و ابزار کار برای نیل به شهوات آن فرد یا گروه در خواهد آمد و حقوق ملت نادیده خواهد ماند و نیروی مادی و فکری آن در استخدام قدرت استبدادی در خواهد آمد.
3. حقیرشدن عزیزان جامعه، در اثر استبداد شاه
نظر یک فرد به زور بر مردم تحمیل می گردد و در نتیجه افراد با شخصیت و عزیزان خلق، ذلیل و خوار می شوند.
4. عدم اعتماد به نفس جامعه و اطاعت کورکورانه
طبیعی است چنین جامعه ای اعتماد به نفس خود را از دست می دهد و کورکورانه از حاکم مستبد، اطاعت می نماید.
5. به بردگی کشاندن جامعه
زمامدار دیکتاتور و مستبد، جامعه را به ذلت و خواری و خواب و غفلت سوق می دهد و مردم را تا اعماق روحشان به خفت و بردگی و بیگانگی از خود می کشاند.
6. فساد و تباهی؛ دستآوردهای شوم رژیم های سلطنتی
در طول تاریخ، رژیم سلطنتی، پیوسته با تفوّق طلبی، آدم کشی، غارت اموال مردم و مفاسد فراوان دیگر همراه بوده است.
7. مخالفت شدید با اصلاحگران
زمامدار مستبد با هر نوع جنبش و تجددخواهی و اصلاح طلبی مخالف است و اصلاح طلبان و تجددخواهان را به انواع تهمت ها متهم می سازد، چنان که فرعون با حضرت موسی این چنین رفتار کرد و در مقابل رسالت او مقاومت نمود و موسی و برادرش هارون را به ریاست طلبی متهم کرد.
8. ایجاد اختلاف طبقاتی جهت حفظ تاج و تخت، به وسیله کمک به طبقه مرفه جامعه، برای به بردگی کشاندن طبقه ضعیف
گاهی نیز جهت تثبت سلطه ی خود، در میان مردم اختلاف طبقاتی ایجاد می کند و در نتیجه مردم به گروه ممتاز و مرفه و طبقه و مستضعف و محروم تقسیم می شوند؛ طبقه ممتاز که فامیل و اطرافیان و نزدیکان شخص حاکم هستند، از تمام امکانات برخوردار می گردند و گروه دیگر که توده ی مردم می باشند، حتی از کمترین حقوق طبیعی و انسانی نیز محروم می شوند و برای اینکه حاکم از فشار توده در امان بماند، به طبقه ی ممتاز کمک می کند، تا به وسیله ی آن ها، توده ی مردمِ ضعیف و محروم را به بردگی بکشد.
9. تظاهر به دیانت، جهت حفظ تاج و تخت
و گاهی استبداد، حاکم خودرأی را به جائی می رساند که جهت حفظ تاج و تخت خود، به هر وسیله ای چنگ می زند و حتی ادعای دین و دیانت می کند و ظاهراً خود را متدین وانمود می نماید و در ظاهر خود را حامی و پاسدار دین نشان می دهد، در حالی که هدف او از بین بردن ریشه و اساس دین است.
و چه بسا افرادی را که واقعاً قصد اصلاح و ارشاد مردم دارند و می خواهند مردم را به دین حقیقی هدایت کنند، متهم به فساد و از بین بردن امنیت کشور می نمایند، چنان که فرعون همین کار را با حضرت موسی(ع) انجام داد؛ هنگامی که حضرت موسی از طرف خداوند مأموریت یافت تا فرعون و قوم او را به سوی خدا دعوت کند؛
«وَ قالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونی أَقْتُلْ مُوسى وَ لْیَدْعُ رَبَّهُ إِنِّی أَخافُ أَنْ یُبَدِّلَ دینَکُمْ أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَساد» (غافر: 26) فرعون گفت: بگذارید موسی را بکشم و او خدای خویش را به کمک خود بخواند. من از این می ترسم که او دین شما را عوض کند و تبدیل به دین دیگری نماید، یا در زمین فساد و تباهی پدید آورد.
10. به گمراهی کشاندن توده مردم
بلکه حاکم مستبد، إبا ندارد از این که توده ی مردم را به گمراهی بکشد و خود را هادی و ارشاد کننده ی به سوی حق وانمود نماید، چنان که قرآن از فرعون نقل می کند:
«قالَ فِرْعَوْنُ ما أُریکُمْ إِلاَّ ما أَرى وَ ما أَهْدیکُمْ إِلاَّ سَبیلَ الرَّشاد» (غافر: 29) فرعون گفت: من شما را جز به آنچه که آن را راست و صواب می بینم، هدایت نمی کنم و شما را به جز به راه راست، راهنمایی نمی نمایم.
تفصیلی
امام بزرگوار ما در این مدت در عین هدایت مردم و گستردن دامنة آگاهى همگانى و کشاندن تودة میلیونى به مبارزه، اندیشة حکومت اسلامى را نضج و قوام بخشید و در مقابل دو مکتب رایج سیاسى عالم؛ یعنى حکومت دیکتاتورى حزبى کمونیستى در شوروى سابق و چین و اقمار آنها در اروپا و آفریقا و دیگر نقاط، و حکومتهاى پارلمانى غربى که سلطة سرمایهداران و کمپانیها بر فکر و اخلاق و سرنوشت مردم به نام دموکراسى بود، راه اسلامى را مطرح کرد که در آن بر دو عنصر دین و انسان بطور اساسى تکیه شده و ایمان دینى و ارادة مردمى بزرگترین شاخصة آن است. نظام اسلامى در مکتب امام خمینى نظام عدل و ایمان و عقل و آزادگى و مردمگرایى است، و استقلال ملى و رد نظام سلطة بینالمللى.[1]
بسم الله الرحمن الرحیم
فصل 3. انسان و حکومت
1. ضرورت تشکیل حکومت
خلاصه
· [اصلا چه نیازی به حکومت در جامعه است؟]
1. حکومت، نیاز طبیعی و فطری انسان
1-1. در اهمیت و لزوم حکومت همین بس که در هیچ نقطه ای از جهان، جامعه ای نبوده که بتواند بدون حکومت زندگی کند.
1-2. اندیشمندان بزرگ جهان، مانند افلاطون، ارسطو، ابن خلدون و برخی دیگر وجود دولت را یک پدیده ی اجتناب ناپذیر تلقی کرده اند.
1-3. ارسطو فیلسوف بزرگ می گوید: «دولت از مقتضیات طبع بشری است، زیرا انسان دارای سرشت مدنی است، ناگزیر است که به صورت اجتماعی زندگی کند و کسی که وجود دولت را نفی می کند، یا انسان وحشی است [و از انسانیت به دور] ، و یا موجود برتر از انسان است [و مانند فرشتگان، فاقد طبع بشری]، که نیازی به دولت ندارد.
1-4. [می توان برای اهمیت هدایت و رهبری خارجی مانند حکومت، دو اصل را یادآور شد:]
اصل اول مربوط به اهمیت انسان و ذخایر و نیروهایی که در او نهفته است که معمولا خود به آن ها توجه ندارد [ و یک رهبر و مدیری باید این نیروها را شناسایی و استخراج کند]
اصل دوم مربوط است به تفاوت انسان و حیوان. انسان با اینکه از جنس حیوان است، از نظر مجهر بودن به غرایز با حیوان تفاوت دارد؛ یعنی ضعیف تر از حیوان است. حیوانات به یک سلسله غرایز مجهز هستند و نیاز چندانی به مدیریت و رهبری از خارج ندارند، زیرا غریزه، کارش راهنمایی و رهبری به صورت خودکار است... [انسان] از نظر غرایزی که او را از داخل خود هدایت و رهبری کنند، فقیرترین و ناتوان ترین موجود است؛ لهذا به رهبری، مدیریت و هدایت از خارج نیاز دارد.
2. حکومت، عامل نظم و تداوم زندگی اجتماعی
2-1. [انسان موجودی اجتماعی است و نیاز به زندگی جمعی دارد.]
گروه ها و زیرمجموعه های جامعه، منافع، رشد و توسعه خود را دنبال می کنند.
به دلیل نامحدود بودن نیازهای فزاینده ی افراد و گروه ها، و محدودیت منابع تامین نیازها، پیدایش تعارض بر سر ارضای نیازها در جامعه اجتناب ناپذیر است.
[بنابراین] زندگی اجتماعی انسان، هزاران دشواری، کشمکش، تخاصم و درگیری [و هرج و مرج] به همراه دارد...
هرج و مرج ضد خواست فطرت آدمی و سبب نابودی همه ی ارزش هاست.
[برای حل این اختلافات و درگیری ها] قهراً قانون باید حاکم باشد...قوانینی که مردم از روی اختیار باید آن را عمل کنند.
... این قوانین نیازمند به یک قدرتی است که این قدرت، قوه ی مجریه قانون یا ناظر به اجرای این قانون باشد.
[در نتیجه] حضور یک حاکم مقتدر با قانونی مترقی، ضرورتی است که هیچ عقل سالمی در آن تردید نمی کند... و تردیدی نیست که عقل یکی از حجت های الهی و پیامبر باطن آدمی و یکی از منابع استنباط احکام فقهی است: «کلّ ما حکم به العقل حکم به الشرع» [هر آن چه که عقل به آن امر کند، شرع هم به آن امر می کند.]
بر این اساس، هنگامی که عقل تشکیل نظام سیاسی را در راستای پیشگیری از هرج و مرج و ایجاد انتظام و انسجام و تحقق پیشرفت امور، ضروری اعلام کند، دین نیز وجوب تاسیس و اجرای را لازم و واجب می داند.
3. حکومت، زمینه ساز رشد و توسعه
3-1. انسان موجودی است کمال طلب و دائما برای رسیدن به نقطه ای که آن را کمال خویش می داند، در تلاش است.
...جامعه به عنوان یک کلّ واقعی، وحدت ترکیبی افراد متکثر است؛ به شکلی که نه وجود جامعه بدون افراد امکان پذیر است و نه افراد بدون وجود جامعه امکان ادامه حیات پیدا می کنند؛ از این رو جامعه، خود همانند فرد، قابلیت رشد و توسعه دارد. و همان طور که اصل بقای فرد و جامعه به هم بستگی دارد، رشد و توسعه ی فرد و جامعه نیز متکی به یکدیگر است.
...[لزوم ایجاد یک هماهنگی بین فعالیت های افراد جامعه، و جهت دهی آن ها به سمت آرمان های جامعه،] تشکیلات امین و مقتدری را به نام دولت، توجیه می کنند.
این دستگاه با برنامه ریزی و سازمان دهی کلان، می تواند رشد و توسعه ی کلان اجتماعی و زمینه های رشد و کمال فردی را امکان پذیر نماید.
3-2. علی (ع) مکرر لزوم یک حکومت مقتدر را تصریح کرده است... قانون خدا بایست به وسیله افراد بشر اجرا شود. مردم را از فرمانروایی «نیک» یا «بد» چاره ای نیست. در پرتو حکومت و در سایه حکومت است که مومن برای خدا کار می کند و کافر بهره ی دنیای خود را می برد و کارها به پایان خود می رسد. به وسیله حکومت است که مالیات ها جمع آوری، و با دشمن نبرد، و راه ها امن، و حق ضعیف از قوی بازستانده می شود، تا آن وقتی که نیکان راحت گردند و از شر بدان راحتی به دست آید.
تفصیلی
مهمترین و حسّاسترین مسئلة هر ملتى، همین مسئلة حکومت و ولایت و مدیریت و حاکمیتِ والاى بر آن جامعه است، این تعیینکنندهترین مسئله براى آن ملت است. ملتها هرکدام به نحوى، این قضیه را حل کردهاند؛ ولى غالباً نارسا و ناتمام و حتّى زیانبخش.[1]
بسم الله الرحمن الرحیم
فصل2. حاکمیت الله راه تحقق عبودیت
4. استمرار حاکمیّت الهی در زمان غیبت، توسط فقها
خلاصه
1. [بعد از ائمه و در زمان غیبت تکلیف حکومت چیست؟]
· جاودانگی اسلام اقتضا دارد که همان دو شأن تعلیم دین و اجرای احکام اسلام، تداوم یابد؛ که این دو وظیفه به عهده ی [حاکم جامعه است]
· در دوران غیبت، آن حکومت متعلق به کی باشد بهتر است؟
... همان حکومتی که متعلق به خدا بود و منتقل به پیامبران و پیغمبر اسلام شد، در این دوران منتقل می شود به یک انسانی که طهارت و تقوا [را] در حدّ «عدالت» داشته باشد؛ انسان پاکیزه و با تقوایی باشد؛ گناه نکند؛ ظلم نکند؛ گرایش به دشمنان خدا پیدا نکند؛ مطیع امر خدا باشد؛ با هوای نفس خود مخالفت کند؛ بر نفس خود کنترل داشته باشد؛ این یک شرط.
علاوه بر آن، به احکام اسلامی و به قرآن کاملا مسلط باشد؛ یعنی قدرت «فقاهت» داشته باشد؛ بتواند اسلام را بفهمد دین را بشناسد؛ احکام الهی را از مستندات آن کشف کند؛ با قرآن مأنوس باشد؛ با سنّت أنس داشته باشد و توانایی استنباط داشته باشد.
علاوه بر آن... «درایت و کفایت» هم لازم است؛ انسانی باشد که دارای درایت لازم باشد؛ هوشمند باشد؛ زمان را بشناسد؛ دشمنان اسلام را بشناسد؛ دنیا را بشناسد...
کفایت ذهنی و کفایت عملی است؛ هم درایت باید داشته باشد و هوشمند باشد و هم قدرت اداره و تدبیر داشته باشد.
[یعنی نفس اماره اش را کنترل کرده است، پس دین خدا و حکم ش را به خوبی می فهمد و اجرا می کند. این تقوا هم در فهم دین است هم در اجرای دین. و تدبیر و قدرت اداره هم برای اجرای قوانین لازم است.]
· [آیا وظیفه این علمای فقیه و عادل و کاردان، فقط بیان احکام دین است؟]
«انَّ العُلماءَ وَرَثةُ الْأنْبِیا» (و براستی علماء وارثان پیغمبرانند. )(الکافی، ج1، ص32)
انبیاء کارشان مسئله گویی فقط نبود. اگر انبیاء فقط به این اکتبا می کردند که حلال و حرامی را برای مردم بیان کنند، این که مشکلی وجود نداشت؛ کسی با اینها در نمی افتاد.
در این آیه شریفه « الَّذینَ یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ یَخْشَوْنَهُ وَ لا یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللَّه» ((پیامبران) پیشین کسانى بودند که تبلیغ رسالتهاى الهى مىکردند و (تنها) از او مى ترسیدند، و از هیچ کس جز خدا بیم نداشتند) (آل عمران: 146) این چه تبلیغی است که خشیت [ترس] از مردم در او مندرج است [وجود دارد] که انسان باید از مردم نترسد در حال این تبلیغ. اگر فقط بیان چند حکم شرعی بود که ترس موردی نداشت که خدای متعال تمجید کند که از مردم نمی ترسند؛ از غیر خدا نمی ترسند...
انبیاء برای اقامه ی حق، برای اقامه ی عدل، برای مبارزه ی با ظلم، برای مبارزه ی با فساد قیام کردند، برای شکستن طاغوت ها قیام کردند.
طاغوت آن بتی نیست که به فالن دیوار یا در آن زمان به کعبه آویزان می کردند؛ او که چیزی نیست که طغیان بخواهد بکند. طاغوت آن انسان طغیانگری است که به پشتوانه ی آن بت، بتِ وجود خود را بر مردم تحمیل می کند. طاغوت، فرعون است. « إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِیَعاً یَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُم» (فرعون در زمین برترىجویى کرد، و اهل آن را به گروههاى مختلفى تقسیم نمود گروهى را به ضعف و ناتوانى مىکشاند) (قصص: 4)
این طاغوت است. با اینها جنگیدند... در مقابل ظلم ساکت ننشستند، در مقابل زورگویی ساکت ننشستند، در مقابل اضلال مردم سکوت نکردند. انبیاء، اینند.
«انَّ العُلماءَ وَرَثةُ الْأنْبِیا»... این وراثت انبیاء چیست؟ مبارزه ی با همه ی آن چیزی است که مظهر آن عبارت است از طاغوت؛ با شرک، با کفر، با الحاد، با فسق، با فتنه؛ این وظیفه ی ماست. ما نمی توانیم آرام بنشینیم، دلمان را خوش کنیم که ما چند تا مسئله گفتیم. با این، تکلیف برداشته نمی شود.
[نتیجه آن که طبق روایت ذکر شده، همچنان که وظیفه ی انبیاء مبارزه با ظلم و طاغوت بود، وظیفه ی علما نیز همان است و بدون حکومت، مبارزه با ظلم امکان پذیر نیست. ]
تفصیلی
در اسلام، ولیّ امر، آن کسی است که فرستاده خداست؛ آن کسی است که خودِ خدا معین میکند... او پیغمبر و امام را معین میکند و برای بعد از امام نیز صفاتی را معین میکند که اینها بعد از ائمة هداة معصومین، حاکم بر جامعه اسلامی هستند. پس «ولیّ» را خدا معین میکند؛ خودش ولیّ است، پیغمبرش ولیّ است. امامها ولی هستند، امامهای خاندان پیغمبر، تعیین شدهاند که دوازده نفرند و در رتبة بعد، کسانی که با یک معیارها و ملاکهای خاصی تطبیق بکنند و جور بیاند. آنها از برای حکومت و خلافت معین شدهاند.[1]